روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر
چکیده
یکی از مسائلی که در قرآن بر آن تاکید شده، عدم تکفیر مسلمانان است. قرآن راهکارهایی به مسلمانان پیشنهاد کرده است تا از این پدیده که جان مسلمانان دیگر را به خطر میاندازد، جلوگیری کند. یکی از روشهای قرآن شتاب نورزیدن در تکفیر کسی است که اظهار اسلام می کند. هم چنین توصیه به شک نکردن در اسلام دیگران، توصیف کردن دو گروه مسلمان در حال جنگ به ایمان، امر به اصلاح بین دو گروه در حال نزاع و با عظمت نشان دادن خون مسلمان، از راههای علاج تکفیر میباشد که قرآن به آن پرداخته است. این نوشتار در پی آن است که با موشکافی در آیات الهی، روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر را بیان کند.
کلید واژه :روش قرآن، علاج، تکفیر، عدم شک، ایمان، اصلاح، خون مسلمان.
مقدمه
در طول تاریخ اسلام، افراد و گروههایی بودهاند که مخالفان خود را تکفیر میکردند و با کوچک ترین عاملی آنان را از دین اسلام خارج کرده و حکم به وجوب قتل آنان میدادند. همواره تکفیر گروهی از مسلمانان توسط گروهی دیگر به دلیل معارض بودن مبانی و یا عدم فهم مبانی یکدیگر، موجب وارد شدن آسیبهای زیادی به امت اسلامی گردیده است. از نظر اسلام، مسلمان کسی است که شهادتین را بر زبان جاری میسازد؛ گرچه در باطن، اعتقاد دیگری داشته باشد. بر اساس شریعت اسلامی، صحیح نیست فرقهای اسلامی و یا فردی از امت اسلامی را بی دلیل متهم به کفر کند، مادامی که اعتراف به شهادتین کند، و ضرورتی از ضروریات دین را انکار نکند. به همین سبب در این نوشتار، سعی شده است تا راه کارهای قرآن، در علاج و جلوگیری از پدیدهی خطرناک و مخرب تکفیر بیان شود و این که قرآن از چه طریقی با این پدیده مبارزه کرده است. از آن جا که گروههای تکفیری خود را مسلمان، و مسلمانان دیگر را کافر میدانند ضروری است تا برای همه مشخص شود که روش این گروه، خلاف قرآن و اسلام اصیل است. در خصوص این موضوع با عنوانهایی؛ مانند تکفیر در قرآن و سنت، به آن پرداخته شده، اما بیشتر به صورت کلی گویی بوده است، ولی در این نوشتار به آیات به صورت جزئی و با دقت بیشتر پرداخته شده است، تا موضوع کاربردی تر شود. این مقاله، موضوع خود را چنین دنبال کرده است: معنای لغوی و اصطلاحی تکفیر، روش قرآن در علاج تکفیر، حق تکفیر از آنِ چه کسی است و در پایان به مخالفت تکفیریها به ویژه وهابیت، از منش قرآن پرداخته شده است.
تکفیر در لغت و اصطلاح
واژه تکفیر مصدر باب تفعیل است که از ریشه «کفّر یکفّر» گرفته شده و ثلاثی مجرد آن «کفر» است. کفر در لغت همان طور که در المفردات آمده، به معنای پوشاندن شیء است. شب را کافر گویند چون اشخاص را میپوشاند و زارع را کافر گویند، زیرا تخم را در زمین میپوشاند، بعد گوید کفر نعمت، پوشاندن آن است با ترک شکر و بزرگ ترین کفر، انکار وحدانیت خداوند یا نبوت است. (2)
زبیدی و جوهری کفر را به ضد ایمان معنا کرده و در ادامه تکفیر را به فروتنی، محو کردن و از بین بردن چیزی معنا کردهاند. (3) زبیدی یکی از معانی تکفیر را کافر دانستن دیگران دانسته است: و کفره تکفیرا: نسبه إلی الکفر. (4) درکتاب معجم اللغة العربیة المعاصرة نیز آمده است: «کفَّر الشَّخصَ: کفّره: حمله علی الکفر و نسبه الیه و قال له کفرت»؛ (5) تکفیر یک شخص،؛ یعنی که او را کافر دانسته، یا نسبت کفر به او داده و یا به او گفته شود کافر شدی. وی در ادامه گوید: به عدهای که جماعت تکفیری میگویند به این سبب است که این گروه، افرادی سخت گیری هستند که اهل معصیت را به کفر متهم کرده و عده زیادی را تکفیر و به قتل میرسانند. (6) عبدالمنعم نیز در ذیل ماده تکفیر گوید: تکفیر نسبت دادن یکی از اهل قبله به کفر است. (7)
از بین این معانی که برای کفر گفته شد، هنگامی که به صورت مطلق آورده شود، غالباً به معنی ضد ایمان به کار میرود، هم چنان که ملاعلی قاری به این مطلب اشاره کرده است. (8)
کفر در اصطلاح همان طور که ایجی گفته، عدم تصدیق پیامبر و انکار یکی از ضروریات دین است. (9) ابن حزم نیز گوید: کفر در دین، صفت کسی است که آنچه که خدا ایمان به آن را واجب کرده است، بعد از اتمام حجت انکار کند. (10) ابن تیمیه نیز معتقد است کفر، عدم ایمان به خدا و رسول است. (11) وی در جای دیگر کفر را انکار ضروری دین و احکام متواتر دانسته است. (12) در کتاب دیگرش نیز گوید: همانا کفر عبارت است از تکذیب رسول خدا از آن چه خبر داده است و امتناع از پیروی حضرت در صورتی که علم به صدق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد؛ مانند: فرعون و یهود و مثل آنها. (13) فخر رازی گفته است: کفر به معنی عدم ایمان؛ یعنی عدم تصدیق ضروریاتی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است. (14) ابن الوزیر نیز میگوید: اصل کفر تکذیب عمدی چیزی از کتاب خدا یا یکی از پیامبران است و یا تکذیب چیزی که پیامبران آن را آوردهاند البته در صورتی که آن چیز به طور مشخص از ضروریات دین باشد. (15)
بنابراین کفر در اصطلاح عبارت از عدم ایمان به خدا، رسول و انکار ضروری دین است. طبق این تعریفی که از علمای اهل سنت ذکر شد، کسی که منکر خدا، نبوت و ضروریات دین نباشد، از دایرهی کفر خارج است. تکفیر نیز به این معناست که شخصی یک نفر از مسلمانان را کافر بداند.
بخش اول) تأمل و عدم شک در اسلام دیگران
الف) عجله نکردن در حکم کردن در مورد دیگران
از روشهای قرآن در علاج پدیدهی تکفیر، امر کردن مؤمنان به درنگ و عجله نکردن در حکم به عدم اسلام دیگران است که این امر در حالت جنگ صادر شده است: خداوند میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاة الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِیرَة كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْكُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا) ؛ (16) ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که در راه خدا گام بر میدارید (و به سفری به جهاد میروید) تحقیق کنید و به کسی که اظهار صلح و اسلام میکند نگویید مسلمان نیستی، به خاطر این که سرمایه ناپایدار دنیا (و غنائمی) به دست آورید، زیرا غنیمتهای بزرگی در نزد خدا (برای شما) است، شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منت گذارد (و هدایت نمود) بنابراین (به شکرانه این نعمت بزرگ) تحقیق کنید، خداوند به آنچه عمل میکنید آگاه است.
در روایات و تفاسیر شأن نزولهایی دربارهی این آیه نقل شده است که با هم شباهت دارند؛ از جمله این که: پیامبر بعد از بازگشت از جنگ خیبر، اسامة بن زید را با جمعی از مسلمانها به سوی یهودیانی که در یکی از روستاهای فدک زندگی میکردند فرستاد، تا آنها را به اسلام و یا قبول شرایط ذمه دعوت کنند. یکی از یهودیان به نام مرداس که از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود اموال و فرزندان خود را در پناه کوهی قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت، در حالی که به یگانگی خدا و نبوت پیامبر گواهی میداد. اسامهی بن زید به گمان این که مرد یهودی از ترس جان و برای حفظ مال اظهار اسلام میکند و در باطن مسلمان نیست، به او حمله کرد و او را کشت و گوسفندانش به غنیمت گرفت؛ هنگامی که خبر به پیامبر رسید پیامبر از این جریان سخت ناراحت شد تا این که آیهی فوق نازل شد. (17)
با دقت در آیه به این نکته پی میبریم که نباید در اطلاق کفر بر دیگران و لو این که قبلاً کافر بوده یا این که در باطن کافر، ولی به ظاهر ادعای اسلام کرده و شهادتین بر زبان جاری کرده است، عجله کرد، بلکه باید سخنش را پذیرفت.
طبری مفسر سرشناس اهل سنت این آیه را مخصوص زمان جنگ دانسته و آن را به عدم عجله در تکفیر دیگران تفسیر کرده است:
(إذا ضربتم فی سبیل الله) یقول إذا سرتم مسیر الله فی جهاد أعدائکم (فتبینوا) یقول فتأنوا فی قتل من أشکل علیکم أمره فلم تعلموا حقیقة إسلامه و لا کفره و لا تعجلوا فتقتلوا من التبس علیکم أمره و لا تتقدموا علی قتل أحد إلا علی قتل من علمتموه یقیناً حربا لکم والله و لرسوله؛ (18) زمانی که در راه خدا گام بر میدارید؛ یعنی زمانی که برای خدا در مسیر جهاد با دشمنان هستید. تحقیق کنید؛ یعنی در قتل کسی که امرش بر شما مشکل شده است و نمیدانید که آیا او واقعاً اسلام آورده و یا کافر است، عجله نکنید تا مبادا کسی را به قتل برسانید و کسی را نکشید مگر اینکه به یقین بدانید که او با شما، رسول و خدا قصد جنگ دارد.
البته وی برای روشن شدن مطلب به معنی لغوی «فتبینوا» اشاره کرده و آن را به تأنی و درنگ – خلاف عجله – معنی کرده است. (19)
بیضاوی نیز همین تفسیر را کرده و معتقد است مراد از «فتبینوا» عدم عجله در حکم کردن به کسی است که در جنگ، اظهار اسلام میکند (20) و در ادامه گوید: و لا تبادروا إلی قتلهم ظنا بأنهم دخلوا فیه اتقاء وخوفا فإن إبقاء ألف کافر أهون عندالله من قتل امری مسلم و تکریره تأکید لتعظیم الأمر؛ (21) در قتل آنها به این گمان که از ترس و تقیه داخل در اسلام شدهاند، عجله نکنید. همانا باقی بودن هزار کافر نزد خدا از قتل یک مسلمان آسان تر است و تکرار «فتبینوا» تاکید بر عظمت این امر است.
غزالی نیز در خصوص عدم عجله در تکفیر مسلمانان چنین گفته است: شایسته است که از تکفیر اگر راهی بر آن پیدا نشد، دوری کرد؛ زیرا مباح دانستن خون مسلمان که به توحید اقرار دارد، اشتباه است و اشتباه در ترک هزار کافر (زنده ماندن) از ریختن خون یک مسلمان آسان تر است. (22)
ناصر سعدی، مفسر مورد اعتماد وهابیان نیز در تفسیر جمله «فتبینوا» میگوید: زمانی که کسی برای جهاد با دشمنان خدا آماده شده است و به مقابلهی آنها میرود، او مأمور به جست و جو در خصوص کسی است که میگوید من اسلام آوردم و قرینه محکمی نیز بر این دلالت دارد. کسی که تظاهر به اسلام در موقعیت جنگ میکند، به سبب حفظ جان خود از کشته شدن است، ولی آیه دلالت دارد که باید دربارهی او درنگ کرد و جست و جو کرد تا امر روشن شود و گرفتار اشتباه نشد. (23)
وی هم چنین در جای دیگر در ذیل همین آیه، به فایدهی عدم عجله در حکم به کفر دیگران پرداخته و معتقد است درنگ کردن در این امور باعث فواید زیاد و موجب دفع شر بزرگ میشود. با این کار دین آن شخص معلوم میشود به خلاف آن زمانی که با عجله دربارهی کسی حکم کنی؛ زیرا در صورت عجله کار به جایی کشیده میشود که شایسته نیست. (24)
فخر رازی نیز در ذیل آیه گوید: مقصود از این آیه مبالغه در تحریم قتل مؤمنان بوده و مبالغه در ترکِ قتل آنهاست تا خون حرامی به تأویل ضعیف ریخته نشود. (25)
با دقت در آیه و نگاهی که مفسرین به آن داشتهاند، به خوبی فهمیده میشود که چگونه خداوند امر به تأنی در حکم به تکفیر دیگران کرده است، آن هم در بدترین زمانها؛ یعنی موقع جنگ که گمان دروغ و فریب میرود ولی خداوند در این حالات نیز دستور میدهد که درباره ی آن شخصی که تظاهر به اسلام میکند، عجله نکرده و او را به کفر متهم نکنند؛ هم چنانم که قرطبی نیز به این مطلب اشاره کرده است که: در فقه، حکم کردن به ظاهر ملاک و معیار است نه باطن. (26) در اهمیت این مطلب همین بس که حقیقت خداوند میخواهد بفرماید که چه قدر حکم به تکفیر خطر دارد. نفی اسلام از احدی جایز نیست مگر اینکه دلیل قطعی بر تکفیر او وجود داشته باشد. روایات نیز این مطلب را تایید میکنند؛ مثلاً این که اسامه بن زید میگوید: رسول الله اما را به سوی قبیلهی حُرقات فرستاد. صبح بر آنها یورش بردیم و شکستشان دادیم. من و یک انصاری به مردی از آنها رسیدیم. هنگامی که بر او مسلط شدیم، لا إله إلا الله گفت، او را کشتی؟ گفتم: او برای نجاتش، شهادت آورد. سپس رسول خدا آن قدر این جمله را تکرار کرد که من آرزو کردمای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم. (27)
ب. عدم شک در اسلام دیگران
از روشهای قرآن در علاج پدیده تکفیر، نهی از تشکیک در اسلام دیگران و حکم به کفر آنها حتی در زمان جنگ است. قرآن در این می فرماید: (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا) ؛ (28) به کسی که اظهار صلح و اسلام میکند، نگویید مسلمان نیستی.
از این آیه فهمیده میشود که وقتی کسی اظهار اسلام کرد، واجب است که حرف او را قبول کرده و او را کافر ندانست. از اطلاق این دستور نیز چنین برداشت میشود که نباید سخن آن کسی که ادعای اسلام میکند، حمل بر تقیه و یا ترس او بکنند، بلکه باید سخن او را که می گوید: من مسلمانم، بدون هیچ قید و شرطی پذیرفت.
فخر رازی نیز در ذیل بیان معنی سلام، شبیه همان کلام بیضاوی را ذکر کرده است: سلام دو معنا دارد یکی این که مراد از سلام، تحیت بر مسلمانان است؛ یعنی وقتی کسی به شما با سلام تحیت گفت، نگویید او این کلمه را به سببِ پناه آوردن به شما گفت و حرف او را قبول نکرده و بر او شمشیر کشیده و مالش را تصاحب کنید، بلکه در این خصوص دست از او برداشته و سخن او را در آنچه به ظاهر گفته است، قبول کنید و معنی دیگر سلام این است که کسی که از جنگ با شما دست کشیده است، نگویید مؤمن نیستید. (29)
طبری در ذیل این بخش از آیه نساء، به جنگ نکردن با شخصی که اظهار اسلام کرده، اشاره میکند: و لا تقولوا لمن استسلم لکم فلم یقاتلکم مظهرا لکم أنه من أهل ملتکم و دعوتکم لست مؤمنا؛ (30) کسی که تسلیم شما شده است و با شما جنگ نمیکند و به ظاهر میگوید من از اهل دین شما هستم، نگویید مؤمن نیستی.
شوکانی تفسیر جالبی از این قسمت آیه کرده است: مراد از نهی در «لا تقولوا لمن القی …»، نهی مسلمانان از مسامحه در آن چیزی است که کافر دربارهی اسلامش به آن استدلال کرده است و هم چنین نهی مسلمانان از این است که بگویند تظاهر به اسلامِ کافر به سبب پناهندگی و تقیه بوده است. (31)
بنابراین طبق این آیه اصل در حکم به اسلام دیگران، ظاهر است نه باطن؛ یعنی در خروج شخصی از کفر، تظاهر به اسلام کافی است، همان طور که علمای اهل سنت این اصلی را قبول کردهاند و بر آن تأکید میکنند. شاطبی در کتاب الموفقیات به این مسئله اشاره کرده است: اصل در احکام، حکم به ظاهر است، هم چنان که پیامبر با این که از طریق وحی منافقان و غیره را میشناخت، ولی طبق ظاهر عمل میکرد. (32)
بخش دوم) توصیف به ایمان و تأکید بر اخوت ایمانی
الف) وصف طوایف متحاربه به ایمان
از روشهای قرآن در علاج انحرافات افراد و جامعه، تنبیه به اصل ایمان است. خداوند طایفههای مسلمانان را که در حال جنگ با هم هستند، اهل ایمان نامیده است:
(وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
) ؛ (33) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پردازند در میان آنها صلح برقرار سازید و اگر یکی از آنها بر دیگری تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد، هرگاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد. مؤمنان برادر یکدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح برقرار سازید، و تقوای الهی پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید.
شأن نزول این آیات به دلیلِ نزاع بین دو طایفهی معروف مدینه؛ یعنی اوس و خزرج بوده است.
هم چنان که میبینیم در این آیه جنگیدن مسلمانها با یکدیگر، که از گناهان کبیره است، موجب خروج از دایرهی مسلمانی نشده است. (34) ثعلبی نیز با استدلال به این آیه میگوید: این آیات دلالت بر این دارد که بغی، ایمان را از بین نمیبرد؛ زیرا خداوند آنها را در حالی که اهل بغی هستند، برادران ایمانی نامیده است. (35)
ابن قدامه نیز در ذیل این آیات پنج فایده ذکر کرده که اولین آن این است که قرآن، مسلمانهایی را که با یکدیگر در حال جنگ هستند و اهل بغی میباشند، از ایمان خارج نکرده و آنها را مؤمنان نامیده است. (36) عینی نیز در ذیل این آیه اشاره کرده که خداوند اهل قتال را مؤمن دانسته و از ایمان خارج نکرده است. (37)
البانی نیز در ذیل این آیه به مطلب عدم تکفیر اهل بغی اشاره کرده و گوید: خداوند در این آیه فرقهی تجاوزگر را که با فرقهی حق و مؤمن جنگ میکند، حکم به کفر نکرده است. (38) این بار نیز به این مسئله اشاره کرده است که جنگ بین مؤمنان آنها را از دایره ایمان خارج نمیکند، هر چند موجب ضعف ایمان آنها میشود. (39)
البته در روایات اهل سنت نیز به این مطلب اشاره شده است که بین دو طایفهای که در حال جنگ با هم بودند، به هر دو گروه، مسلمان اطلاق شده است؛ مانند این روایت که پیامبر فرمودند: «ابنی هذا سَیِّدٌ وَ لَعَلَّ الله أن یُصلِحَ بِهِ بین فِئَتَینِ من المُسلِمِینَ؛ (40) این فرزندم آقاست و امید است که خداوند توسط ایشان بین دو لشکر بزرگ مسلمین (لشکر امام حسن (علیه السلام) و معاویه) صلح برقرار سازد.» (41)
بنابراین خداوند ایمان دو گروه را که با هم در حال جنگ هستند، نفی نکرده است و حکم به کفر آنها نمیکند، بلکه ذکر میکند که آنها اهل ایمان هستند و این ایمان است که موجب صلح بین آنها میشود؛ زیرا اگر یک طرف کافر بود در این صورت صلح معنا نداشت. پس طبق این منهج قرآنی نباید بعضی از مسلمانان برخی دیگر را تکفیر کنند، در حالی که خداوند حتی مسلمانان در حال جنگ را، از اهل ایمان شمرده است.
پاسخ به یک شبهه
ممکن است در این جا سؤالی مطرح شود که در برخی احادیث صحیح، جنگ و قتال مسلمانها با یکدیگر کفر تلقی شده است، در این صورت این روایات با این آیات که اهل قتال را مؤمن دانسته است، چگونه قابل جمع میباشد؟ مثلاً در روایات نبوی آمده است که: «سِبَابُ المُسلِمِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفرٌ؛ (42) ناسزا گفتن به مسلمان، فسق است و جنگیدن با او، کفر میباشد»، یا در روایت دیگر پیامبر فرمودند: «لَا تَرجِعُوا بَعدِی کُفَّارًا یَضرِبُ بَعضُکُم رِقَابَ بَعضٍ؛ (43) بعد از من کافر نشوید تا با جنگ یکدیگر را نابود سازید.»
این شبهه چنین پاسخ داده شده است:
اولاً: مراد از کفر در این روایات و روایات شبیه آن، کفر اصغر است که موجب خروج از دین نمیشود، خلافِ کفر اکبر که موجب خروج از دین است. کفر اصغر، همان کفر عملی است. این نوع کفر، انسان را از دایرهی اسلام خارج نمیکند. گناهانی که در قرآن و سنت کلمهی کفر به آن اطلاق شده است و به حد کفر اکبر نمیرسد؛ مانند کفران نعمت از این جملهاند، ولی کفر اکبر، انسان را از حیطهی اسلام خارج کرده و اعمال را از بین میبرد. البته این تقسیمی است که اهل سنت کردهاند.
ابن قیم جوزیه در کتاب مدارج السائلین بعد از تقسیم کفر به دو نوع اکبر و اصغر، میگوید: کفر اکبر موجب خلود در جهنم میشود، خلافِ کفر اصغر که مستحق عذاب است فقط، نه خلودِ در جهنم. (44) وی در ادامه راه حلی را دربارهی این روایات «سِبَابُ المُسلِمِ فُسُوقٌ وَ قِتَالُهُ کُفرٌ» و غیره کرده و آنها را به کفر اصغر حمل کرده است. همچنین به پاسخ ابن عباس در رابطه با آیهی (وَمَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ
) ؛ (45) و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمیکنند، کافرند، اشاره کرده است که گفته است: مراد از کفر در این آیه، خروج از ملت نیست و این کافر مانند کسی نیست که به خداوند، فرشتگان، کتابها و پیامبران کفر ورزیده باشد. ابن تیمیه نیز شبیه همین توجیه را دارد. (46)
ثانیاً: اطلاق واژهی کفر بر این موارد از باب شدت و تغلیظ است. چنان که ابن حجر در توجیه این روایات میگوید: فدل علی أن بعض الأعمال یطلق علیه الکفر تغلیظا؛ (47) اینها دلالت بر این دارد که اطلاق کفر بر برخی از اعمال به سببِ غلظت است و به معنی حقیقی؛ یعنی خروج از دین نیست.
پس این روایات ربطی به کفر به معنی خروج از دین ندارد، تا با آیات گفته شده، تعارض داشته باشد؛ بلکه مراد از کفر در آنها، کفر اصغر است که حتی مسلمان نیز به موجبِ برخی از گناهان ممکن است این نوع از کفر را داشته باشد. اگر در متون دینی دربارهی فعل یا باوری، واژهی کفر استعمال شده باشد، همواره دال بر کفر اکبر؛ یعنی کفری که شخص را از دین خارج میکند، نیست. بنابراین در تکفیر باید توجه داشت که برداشتی ظاهری از متن نداشته باشیم و هر کفری را حمل بر کفر اکبر نکنیم؛ جنگ و قتال مسلمین با یکدیگر کفر تلقی شده، ولی بدون شک این کفر،کفر اکبر نیست.
ب) امر به اصلاح بین اهل نزاع
اولین وسیلهی علاجِ اختلاف، بین دو طایفهی در حال جنگ، که قرآن به آن اشاره کرده است، امر به آشتی دادن بین آنهاست. چون خداوند فرمود: (فَأصلِحُو بَینَهُما) . (48) این امر، تأکیدی از خداوند است بر مؤمنان که باید بین دو گروه مسلمان در حال جنگ، صلح برقرار کنند و این که آنها را به حکم کتاب الله دعوت کنند. همچنان که مفسرین به این امر اشاره کردهاند؛ مثلاً جصاص میگوید: این دستوری است به اصلاح بین دو طایفهی در حال جنگ و این که به کتاب و سنت و رجوع از بغی فرا میخواند. (49)
در این آیه امر به صلح، یک امر عامی است که باید بین این دو گروه متنازع انجام شود، بدون این که میل به یک طرف کرد و یا حکم به کفر آنها شود. باید بین آنها به عدالت صلح داد و تنها در صورتی که یک گروه بر دیگری بغی کند و از درخواست حکم به کتاب خدا امتناع کند، باید با طایفه متجاوز جنگید تا به حکم خدا گردن نهد. همچنان که مفسرین نیز به این مطلب اشاره کردهاند. (50)
این صلح آن قدر اهمیت دارد که در یک آیه دو بار تکرار شده است. یکی این که در آغاز جنگ سعی در اصلاح بین آنها بکنید، دیگر این که اگر گروه متجاوز بعد از جنگ، زمینه اصلاح داشت، باز بین آنها به عدالت صلح دهید. نکتهی مهم در این آیه آن است که در هر بار، خداوند حکم به کفر آنها نکرده است بلکه با آنها معاملهی اهل ایمان کرده است. این صلح در آیهی بعدی نیز تکرار شده است. (فاصلِحوا بَینَ أخوَیکُم) تا به مسلمانان نشان بدهد که آشتی بهتر از تفرقه و اختلاف بین مسلمانان است. به همین سبب از این آیات فهمیده میشود که در اصلاح بین افراد و یا گروههای در حال نزاع، نباید حکم به تکفیر آنها کرد، بلکه باید بین آنها معاملهی اهل ایمان کرد.
ج) تأکید بر اخوت ایمانی
از روشهای قرآن در علاج و جلوگیری از تکفیر یکدیگر، تأکید بر اخوت ایمانی بین دو گروه مسلمان است. خداوند به صراحت تمام مؤمنان را برادر یکدیگر دانسته و میفرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) ؛ (51) مؤمنان برادر یکدیگرند.
اخوت در عقیده و دین به مراتب از اخوت در نسب، قوی تر و پایدارتر است؛ زیرا برادری در نسب، در صورت مخالفت با دین قطع میشود، ولی اخوت در دین، با مخالفت با نسب، قطع نمیشود. (52) به همین سبب است که خداوند به مؤمنان درحال جنگ تأکید میکند که برادران یکدیگر هستند تا بین آنها را اصلاح کند، گویا خداوند بر این امر تأکید میکند که مؤمنان که در حال جنگ با هم هستند، گویا در نسب و ولادت با یکدیگر برادرند.
ابن تیمیه در ذیل این آیه میگوید: با وجود این که مؤمنان در حال قتال با یکدیگر هستند، ولی آنها را برادر یکدیگر قرار داد، در حالی که خود خدا امر به قتال با اهل بغی و تجاوز کرده است، ولی هر بغی و ظلمی عموم مردم را از دایرهی ایمان خارج نمیکند. (53) ذهبی نیز میگوید: این آیه، مؤمنانِ در حال جنگ را اهل ایمان دانسته و خبر داده است که آنها برادران یکدیگرند. (54) در کتاب اعلام السنه نیز آمده است که خداوند با این آیه مؤمنان را توصیف به ایمان کرده و آنها را برادر ایمانی خطاب کرده است و این نشان از آن دارد که چیزی از ایمان آنها را نفی نکرده است. (55)
سعدی در تفسیر خود در ذیل این قسمت از آیه میگوید: این پیمانی از پیمانهای خداوند بین مؤمنان است، بر این اگر شخصی در مشرق یا مغرب زمین به خدا، ملائکه، کتب، پیامبران خدا و روز قیامت ایمان دارد، او برادر دینی مؤمنان است و این اخوت موجب میشود که مؤمنان هر چه برای خود دوست دارند، برای برادران ایمانی خود نیز دوست داشته باشند و هر چه بر خود نمیپسندند، بر آنها نیز نپسندند. وی در ادامه این اخوت را راه علاج جنگ و تفرقه بین مؤمنان دانسته است، از این طریق که مؤمنان باید بین خود که برادر هم هستند، اصلاح کنند. (56)
چنان که قبلاً ذکر شد شأن نزول و سیاق این آیات دربارهی جنگ و نزاع بین دو گروه از مؤمنان است، ولی خداوند از هر دو گروه به ایمان یاد کرده و آنها را برادر ایمانی یکدیگر نامیده است، در حالی که آنها گناه کار و اهل بغی بودند. چنان که در روایات فراوان در کتب حدیثی، تفسیری، تاریخی و اعتقادی اهل سنت آمده است که حضرت علی، اهل جمل، صفین و نهروان را که علیه ایشان میجنگیدند کفار ندانسته بلکه آنها را برادر خود خطاب کرده است و آنها را فقط اهل بغی و نیز نافرمان معرفی کردهاند.
در تفسیر بغوی آمده است: «أن علی أبی طالب رضی الله عنه سئل و هو القدوة فی قتال: أهل البغی عن أهل الجمل و صفین أمشرکون هم فقال لا من الشرک فروا، فقیل: أمنافقون هم، فقال: لا إن المنافقین لا یذکرون الله إلا قلیلا، قیل: فما حالهم، قال: إخواننا بغوا علینا؛ (57) از علی که پیشوا در جنگ اهل بغی بود دربارهی اهل جمل و صفین پرسیده شد که آیا مشرکند. حضرت فرمود: از شرک فرار کردند. گفته شد: منافقند؟ حضرت فرمود: منافق که ذکر خدا نمیگوید مگر اندک. گفته شد: پس حالشان چگونه است؟ فرمود: آنها برادران ما هستند که از ما نافرمانی کردند.»
مثل همین روایت دربارهی اهل نهروان نیز نقل شده است. (58)
ناگفته نماند که جنگ حضرت علی با این گروهها طبق دستور صریح پیامبر بوده است، چنان که حضرت علی فرمودند: «عَهِدَ إِلَی رَسُولُ الله فِی قِتَالِ النَّاکِثِینَ، وَ القَاسِطینَ، وَالمارِقینَ؛ (59) رسول خدا، از من برای جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین پیمان گرفت.» این روایت با چندین سند و در دهها کتاب اهل سنت نقل شده است.
طبق این روایات، حضرت با اهل جمل، صفین و نهروان، معاملهی اسلام کرده و حکم به ایمان ظاهری آنها داده و برادر ایمانی خود خطاب کرده است؛ و الا افرادی مثل معاویه در این که باطناً کافر بودند، شکی نیست، همان طور که خود حضرت علی به این مطلب اشاره کرده است. آن حضرت در نامهی 16 نهج البلاغه، خطاب به یاران خود میفرماید:
وَأعطُوا السُّیُوفَ حُقُوقَهَا وَ وَطِّئُوا لِلجُنُوبِ مَصَارِعَهَا وَاذمُرُوا أنفُسَکُم عَلَی الطَّعنِ الدَّعسِیِّ وَالضَّربِ الطِّلَحفِیِّ وَأمِیتُوا الأصواتَ فَإِنَّهُ أطرَدُ لِلفَشَلِ. فَوَ الَّذِی فَلَقَ الحبَّة وَبَرَأ النَّسَمَة مَا أسلَمُوا وَلَکِنِ استَسلَمُوا وَ أسَرُّوا الکُفرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أعوَاناً عَلَیهِ أظهَرُوهُ؛ (60)
حق شمشیرها را ادا کنید، و پشت دشمن را به خاک بمالید، و برای فرو کردن نیزهها، و محکم ترین ضربههای شمشیر، خود را آماده کنید، صدای خود را در سینهها نگه دارید که در زدودن سستی نقش به سزایی دارد. به خدایی که دانه را شکافت، و پدیدهها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند، و کفر خود را پنهان داشتند و آن گاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
حضرت علی در باطن، کسانی را که با او میجنگیدند مسلمان نمیدانست، ولی در ظاهر چون اظهار اسلام کردند با آنها معامله اسلام کرد و آنها را برادران ایمانی خطاب کردند و در ظاهر حکم به کفر آنها نکرد.
بنابراین قرآن با برادر ایمانی دانستن مؤمنان، به ویژه در حال جنگ و نزاع، جلوی تکفیر مؤمنان را گرفته است و آنها را که اهل بغی هستند، از ایمان خارج ندانسته است، بلکه با برادران خواندن آنها، میخواهد جلوی اختلاف و تفرقه را گرفته و صلح را با این روش برای آنها به ارمغان بیاورد. همچنان که در آیات دیگر، قاتل و ولی دم را برادر یکدیگر دانسته است: (فَمَن عُفِیَ لَهُ مِن أخیهِ شَیءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعرُوفِ) ؛ (61) پس اگر کسی از سوی برادر (دینی) خود، چیزی به او بخشیده شود، (و حکم قصاص او، تبدیل به خونبها گردد) باید از راه پسندیده پیروی کند.
بخش سوم) تاکید بر عظمت خون مسلمان و حفظ آن
الف) قتل مؤمن، برابر قتل تمام مردم است
مهم ترین چیزی که موجب حلال شدن خون مسلمان میشود، تکفیر است. همچنان که گفته شد تکفیر نسبت دادن اهل قبله به کفر است. در قرآن کریم، موضوع قتل و کشتار به اندازهای اهمیّت دارد که کشتنن یک نفر به ناحق، برابر کشتار تمام بشر به شمار میآید و احیای یک نفر، برابرِ احیای تمام بشر است. به همین سبب، قرآن برای این که از ریختن خون مسلمان به ناحق، جلوگیری کند، قتل یک نفر را برابر قتل تمام مردم دانسته است:
(مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِیرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِكَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ
) ؛ (62) به همین دلیل، بر بنی اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسانها را کشته و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. و رسولان ما، دلایل روشن برای بنی اسرائیل آوردند، ولی بسیاری از آنها، پس از آن در روی زمین، تعدّی و اسراف کردند.
منظور این است که قتل یک نفر، به مثابهی قتل تمام مردم شده است و شکی نیست که هدف، مبالغه در شرح مجازات قتل عمد عدوانی و بزرگ نشان دادن چنین کاری است، همان طور که قتل تمام خلایق برای هر کس امر عظیمی است قتل یک نفر نیز چنین است، همچنان که فخر رازی به این مطلب اشاره کرده است. (63)
قرطبی نیز در این باره از ابن عباس چنین نقل میکند:
معنای این آیه چنین است که کسی که یک نفر را بکشد و حرمتش را از بین ببرد، مانند این است که تمام مردم را کشته است و کسی که از کشتن یک نفر دست بکشد و خونش را به خاطر ترس از خدا حفظ کند، مانند این است که تمام مردم را زنده کرده است. (64)
سعدی نیز در تفسیر خود در ذیل این آیه میگوید:
زمانی که شخصی به قتل کسی که مستحق کشتن نیست، اقدام میکند، این آیه نشان میدهد که بین این مقتول و فردِ دیگر فرقی نیست و این نفس اماره است که قاتل را برای کشتن وسوسه میکند و اگر قاتل چنین کاری را بکند گویا تمام مردم را کشته است؛ همچنین اگر شخصی، از کشتن کسی که نفس بر کشتن آن وسوسه میکند، از خوف خدا دست به چنین قتلی نزند، گویا تمام مردم را زنده کرده است. (65)
البته برخی از مفسران معتقدند منظور از احیا در «و من أحیاها» این است که کسی سبب بقای نفسی را مثلاً با نهی قاتلِ آن شخص یا با نجات دادن شخص از مهلکهها فراهم بسازد. (66)
روایات فراوانی نیز در تأیید همین آیه از زبان پیامبر، برای جلوگیری از ریختن خون ناحق، نازل شده است که به دو مورد اشاره میکنیم:
«لا یَزَالَ المُؤمِنُ فی فُسحَة من دِینِهِ ما لم یُصِب دَمِّا حَرَامًا»؛ (67) مؤمن از جانب دین اسلام پیوسته در گشایش و فراحی قرار دارد، مادامی که خون حرامی نریخته باشد.
روایت دیگراین است:
«مَن قَتَلَ مُعَاهَداً لَم یَرِح رَائِحَة الجنَّة»؛ (68) هر کس شخصی را که در پناه اسلام است، به ناحق بکشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
ب) عذاب شدید در انتظار قاتل مؤمن
خداوند در آیه دیگری نیز برای جلوگیری از خونریزی، عذابهای شدیدی برای قاتل ذکر کرده است، تا با این روش، اهمیت حفظ نفس مؤمنان را بیان کرده باشد:
(وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا
) ؛ (69) و هر کس، فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالی که جاودانه در آن میماند؛ و خداوند بر او غضب میکند؛ و او را از رحمتش دور میسازد؛ و عذاب عظیمی برای او آماده میسازد.
قرآن در این آیه پنج مرتبه از مجازات را برای کسی که عمداً مؤمنی را به قتل برساند، ذکر میکند:
1. مجازات جهنم 2. جاودانگی در جهنم 3. خشم خداوند 4. لعنت خداوند 5. عذاب عظیم؛ که این نشان از بزرگ بودن جرم است؛ چنان که ابن عثیمین (مفتی وهابیت) نیز به این مسئله در ذیل همین آیه اشاره کرده است:
«إن العمد أعظم جرماً من أن تدخله الکفارة و لیس فیه إلا هذا الوعید الشدید و هذا القول أصح»؛ (70)
همانا قتل عمد جرمش بزرگ تر از آن است که در اِزای آن کفاره داد و دربارهی این قتل چیزی نیست (آن را جبران نمیکند) مگر وعده عذاب شدید. این صحیح ترین قول است.
هم چنان که در این دو آیه ملاحظه شد، خداوند از طریق بزرگ جلوه دادن کشتن مسلمان، توجه ویژه به حفظ نفس و مقرر کردن عذابهای سخت، برای قاتلِ مؤمن، سعی در جلوگیری از تجاوز به حقوق مؤمنان، به ویژه نفس آنها کرده است، ولی گروههای تکفیری با کافر دانستنِ دیگران و نادیده گرفتن این آیات، خون مسلمانان (بزرگ و کوچک) را به ناحق ریختند که به مواردی از آنها اشاره خواهیم کرد.
بخش چهارم) امر به چنگ زدن به ریسمان خدا و اطاعت اولی الامر
دستور چنگ زدن به ریسمان خدا و عدم تفرقه
یکی از راههای قرآن برای علاج تکفیر، چنگ زدن همهی مسلمانان به کتاب خدا و سنت رسول و دوری از تفرقه است:
(وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَة اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَة مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَلِكَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَكُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ
) ؛ (71) و همگی به ریسمان خدا (قرآن، اسلام و هر گونه وسیله وحدت) ، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرده و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفرهای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد. این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار میسازد، شاید هدایت شوید.
طبری در ذیل این آیه میگوید: خودتان را به ریسمان خداوند بیاویزید و به دین خدا و پیمان او؛ یعنی الفت و اجتماع بر حق و تسلیم امر الهی بودن، که در کتابش به آن عهد بسته اید، تمسک کنید. (72) بعد از این که خداوند امر به اتحاد کرد، از تفرقه نیز نهی کرده و فرمودند: «وَلاتَفَرَّقُوا»؛ یعنی که از دین خدا و عهدی که با او بسته اید (متحد بودن در اطاعت خدا و رسولش) جدا نشوید. (73)
قرطبی نیز در تفسیر آیه میگوید: «فإن الله تعالی یأمر بالألفة هلکة والجماعة نجاة» (74) ؛ خداوند امر به الفت کرده و از تفرقه نهی فرموده است، زیرا در تفرقه هلاکت و در جماعت، نجات است.
در آیه دیگر، بعد از این که امر به اطاعت خدا و رسولش شده است، به نتیجهی تفرقه که از بین رفتن قدرت و شوکت است، اشاره شده است:
(وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُكُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
) ؛ (75) و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (شوکت) شما از بین نرود! و صبر کنید که خداوند با صابران است.
تفرقه و اختلاف، بزرگ ترین عامل ضعف است. یکی از چیزهایی که موجب تفرقه میشود، تکفیر مسلمانان است، ولی تمسک به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از اسباب وحدت بین مسلمانان است که راه را برای اختلاف و جدایی مسلمانان از همدیگر، میبندد. قرآن نیز به این موضوع اشاره کرده است و رجوع به خدا و رسولش را از راههای رفع اختلاف بیان کرده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً
) ؛ (76) ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر (اوصیای پیامبر) را! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبتش نیکوتر است.
بنابراین یکی از دستورهای قرآن این است که آحاد امت اسلامی با یکدیگر متحد باشند؛ نقطهی مقابل این آموزهی قرآنی، آموزش استعماری میباشد که در صدد است تا میان مسلمانان اختلاف بیندازد و عده ای، گروهِ دیگر را تکفیر و لعن کنند.
تکفیر، حق خدا و رسول
بعد از بیان روش قرآن در علاج و جلوگیری از پدیده تکفیر، ضروری است به این بحث نیز پرداخته شود که چه کسانی اجازهی تکفیر دارند؟ آیا هر کسی میتواند دیگران را در جرگه کفار داخل کند؟ تکفیر در چه صورتی جایز است؟
همچنان که علما گفتهاند، تکفیر مسئلهای شرعی است که به دست خدا و رسول میباشد و کسی حق ندارد مسلمانی را به متهم به کفر کند؛ مگر این که دلیل شرعی قطعی داشته باشد. شهرستانی دراین باره میگوید: «لان التکفیر حکم شرعی» (77) امام قرانی نیز معتقد است کفر یک مسئله شرعی است نه عقلی. (78) ابن حجر هیثمی نیز میگوید: «التکفیر حکم شرعی سببه جحد»؛ (79) تکفیر حکم شرعی است که سببش حجد است.
ابن تیمیه که به عنوان رهبر فکری و عقیدتی وهابیت شهرت گرفته است، تکفیر را یک مسئله فقهی دانسته و معتقد است تکفیر، حق الله است و کسی حق ندارد هیچ کسی را کافر بداند و به این حق خداوند تجاوز کند و مسئله تکفیر از جمله مسائلی است که فقط خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میتوانند در آن اظهار نظر کنند.
وی در کتاب الاستغاثه میگوید:
اهل علم و سنت، مخالفان خود را تکفیر نمیکند، هر چند آن مخالف، این اهل علم و سنت را تکفیر کند، زیرا کفر، حکم شرعی است؛ پس انسان حق ندارد در این موضوع مقابله به مثل کند و او را تکفیر کند. هم چنان که اگر کسی تو را تکذیب و یا به اهلت تجاوز کند، حق نداری او را تکذیب و یا به اهلش تجاوز کنی؛ چون کذب و زنا حق الله است. هم چنین تکفیر نیز حق الله است و هیچ کس حق تکفیر ندارد مگر این که خداوند و رسولش شخصی را تکفیر کنند. هم چنین تکفیر شخص معین و جواز قتل او، بستگی به این دارد که از طرف رسول خدا دلیلی باشد که تکفیر مخالف او جایز است؛ وگرنه هر کسی که جاهل به دین است تکفیر نمیشود. (80)
وی درجای دیگر نیز نقل میکند که وجوب و تحریم، ثواب و عقاب، تکفیر و تفسیق کار خدا و رسولش میباشد و کسی در این خصوص نمیتواند دخالت کند. (81)
همچنین در جایی دیگر می گوید: هیچ کس حق ندارد که احدی از مسلمانان را تکفیر کند هر چند خطا و اشتباه کرده باشد مگر اینکه دلیل بر این تکفیر داشته باشد. (82)
ابن قیم، شاگرد مشهور ابن تیمیه، نیز میگوید: «الکفر حق الله ثم رسوله بالشرع یثبت لا بقول فلان»؛ (83) کفر، حق خدا و سپس رسول خداست که با شرع ثابت میشود نه با گفتهی کسی.
ابن عثیمین نیز که از عالمان بزرگ وهابیان است، تکفیر را حق خدا و رسول خدا دانسته و معتقد است کسی که دیگری را تکفیر کند در حقیقت، خود آن شخص کافر است. وی گوید:
پناه به خداوند، کسانی که مسلمانان را تکفیر میکنند از امت اسلامی خارج و شکی نیست که آنها جزء کفار هستند، زیرا پیامبر خبر داده است که کسی که به برادر خود بگوید: ای کافر؛ به یکی از آن دو بر میگردد، اگر کسی که تکفیر شده واقعاً کافر باشد پس او کافر است، ولی اگر آن شخص در واقع کافر نبود گویند کافر است. لذا انسان باید زبان و قلبش را از تکفیر مسلمانان نگه دارد و این تکفیر حق خدا و رسول اوست و هر کس را تکفیر کنند آن شخص کافر است، هر چند در نزد ما مسلمان باشد و هر کس را تکفیر نکنند او مسلمان است، هر چند کسی بگوید آن شخص کافر است. (84)
ولیدبن راشد بن عبدالعزیز السعیدان در کتاب الاجماع العقدی که 619 مطلب از مسائل مورد اتفاق اهل سنت را ذکر کرده است، تکفیر را نیز از مواردی دانسته است که اهل سنت اتفاق دارند که حق شارع است. وی می نویسد: «وأجمعوا علی أن التکفیر حق للشارع فلا نکفر إلا من کفره الله تعالی و رسوله (صلی الله علیه و آله و سلم) »؛ (85) اهل سنت اجماع دارند که تکفیر حق شارع است و ما کسی را تکفیر نمیکنیم مگر این که خدا و رسولش او را تکفیر کرده باشند.
حمد محمد بوقرین بعد از این که تکفیر را حکم شرعی دانسته است میگوید: «رای شخصی در مسئله تکفیر دخالتی ندارد، زیرا این مسئله شرعی است، نه عقلی، و کافر کسی است که خدا و رسول، او را کافر بداند نه غیر.» (86)
بنابراین وقتی معلوم شد که تکفیر، حق خدا و رسولش است، کسی حق ندارد در این خصوص به حدود الهی تجاوز کند، مگر این که دلیل قطعی از جانب شرع داشته باشد، همچنان که علمای اهل سنت به این مسئله اقرار کرده اند. ذهبی تکفیر را فقط در صورتی جایز میداند که دلیل قطعی داشته باشد. وی خطاب به علما میگوید: «فما ینبغی لک یا فقیه أن تبادر إلی تکفیر سالمسلم إلا ببرهان قطعی»؛ (87) بر توای فقیه شایسته نیست که بر تکفیر مسلمانی مبادرت کنی مگر این که برهان قطعی داشته باشی.
شوکانی نیز، که از بزرگان مشهور اهل بیت است، تکفیر را با دلیل روشن جایز دانسته و میگوید: «من میگویم بدان که حکم بر مرد مسلمانی که از دین خارج شده و در کفر داخل شده است، بر شخص مؤمن به خدا و قیامت شایسته نیست مگر این که دلیلی روشن تر از آفتاب داشته باشد.» (88)
عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب نیز در این خصوص مینویسد: «واجب است کسی در مسئله تکفیر، حرفی را به زبان نیاورد مگر با علم و برهانی از جانب خدا و از این که کسی را با فهم و استحسان عقلی خود خارج از دین اسلام بداند پرهیز کند، زیرا اخراج کسی از دین اسلام و یا ادخال کسی به دین اسلام از بزرگ ترین امور دین است.» و در ادامه متذکر میشود که در مسئله تکفیر باید نصّی از طرف معصوم؛ یعنی پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) داشته باشیم و چه بسا شیطان، افراد زیادی را در این باره فریب داد و حکم به اسلام کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به کفر او کرده بود و حکم به کفر کسی کردند که کتاب، سنت و اجماع حکم به اسلام آن شخص کرده بود. (89)
هم چنین ابن الوزیر، که از بزرگان علمای یمین است، معتقد است حتی در صورتی که دلیل بر کفر کسی وجود داشته باشد، باید جانب احتیاط را در مورد تکفیر او رعایت کرد. وی مینویسد:
جمهور علما وقتی تکفیر کسی را که دلیل، اقتضای تکفیر او میکند، ترک و جانب احتیاط را میگیرند، به طریق اولی باید در مورد کسی که نصی بر کفر او نیست، احتیاط و تقوا را در این صورت رعایت کرد.
وی در ادامه به این سؤال نیز پاسخ میدهد که در صورت وجود نص چرا باید دست از تکفیر کشید، مهم ترین دلیل را، عدم تکفیر خوارج به وسیله حضرت علی (علیه السلام) دانسته و میگوید: با این که خوارج به حضرت بغض و کینه داشتند و این بغض هم نشانه نفاق آنها بود و با این که آنها علی (علیه السلام) را تکفیر کردند ولی حضرت آنها را تکفیر نکرد. (90)
با مطالبی که از علمای بزرگ اهل سنت و وهابی نقل کردیم، روشن شد که تکفیر، حق الله میباشد و کسی غیر از خدا و رسولش نمیتواند دیگری را تکفیر کند، مگر این که دلیل شرعی و قطعی – نه ظنی – داشته باشد و در صورت وجود دلیل قطعی نیز باید احتیاط را رعایت کرد و اگر بدون دلیل بخواهد مسلمانی را تکفیر کند، خودِ او کافر است همچنان که ابن عثیمین اشاره کردند.
روش تکفیریها و مخالفت با قرآن در تکفیر مسلمانان
تکفیر در تاریخ جوامع اسلامی پیشینهای دارد، اما میتوان پیدایش فرقه ی وهابیت را نقطهی عطفی در تاریخچه مبحث تکفیر در بین مذاهب اسلامی دانست؛ چون تا پیش از پیدایش وهابیت، که خود را بازگو کننده اسلام خالص میشمرد؛ تکفیر ایدهی اصلی هیچ فرقه و مذهبی از مذاهب اسلامی نبوده است. فقط در منطق بزرگان وهابیت است که تکفیر جایگاهی برجسته و رکنی غیرقابل تغییر دارد.
وهابیت معتقدند که تنها خودشان مسلمانند و هر کس که مخالف اعتقاداتشان باشد، مشرک است؛ به سببِ همین اعتقاد، کشتن اهل سنت و علمای اسلام را جایز میدانند. (91)
سهارنپوری به این مطلب در کتاب خود اشاره کرده است. آلوسی نیز در کتاب تاریخ نجد به این امر اذعان کرده است که وهابیان، مسلمانان مرا از انجام حج منع کرده و در تکفیر مخالفان خود مبالغه کردند. (92) در کتاب السحب الوائله نیز آمده است که: هر کس با محمد بن عبدالوهاب مخالفت میکرد، او را تکفیر کرده و خونش را مباح میدانست. (93) البته برادر محمد بن عبد الوهاب نیز به این مطلب اشاره کرده است که برادرش هر کس را که مخالف او باشد کافر میدانست. (94)
ابن غنام، از مورخان وهابی، در کتابش مینویسد: اکثر مسلمانان در آغاز قرن دوازده هجری یعنی قبل از قیام محمد بن عبدالوهاب، مشرک بود، و به ارتداد جاهلیت برگشته بودند. (95) مؤلف در این کتاب به شدت از محمدبن عبدالوهاب تمجید و حمایت کرده است.
عالمان وهابی تنها طریق نجات را پیروی از راه آل شیخ دانسته و مخالفان خود را گمراه و اهل جهنم میدانند. (96) با همین تکفیرها بود که جان مردان، زنان و کودکان را بر خود حلال دانستند؛ همچنان که جبرتی در کتاب تاریخی خود به این جنایت اشاره کرده است: مردان را کشته و زنان و کودکان را اسیر کردند که این مرام وهابیان است. (97) ابن بشر نیز چنین اعتراف میکند که وهابیان، خون هزاران نفر را در ممالک اسلامی به زمین ریختند. (98)
وهابیت با تکفیر مسلمانان، دستورهای قرآن را که امر به اخوت بین مؤمنان و عدم تکفیر مسلمانان کرده است، نادیده گرفته و خون مؤمنان را که قرآن به بزرگی از آن یاد کرده است، به ناحق بر زمین میریزند، که این عین مخالفت با منطق و روش قرآن است. اهل سنت از دست تکفیرهایِ وهابی، در طول تاریخ در امان نماندند، ولی شیعیان بیشترین قربانی این تکفیر در طول تاریخ بودهاند، تا آن جا که محمدبن عبدالوهاب نه تنها شیعیان را تکفیر کرده، بلکه شک کنندگان در کفرِ آنها را نیز کافر دانسته و میگوید: «و من شک فی کفرهم بعد قیام الحجة علیهم فهو کافر»؛ (99) کسی که در کفر شیعیان شک کند بعد از این که حجت برای آنها تمام شده باشد، او کافر است.
افندی از جمله افراد تکفیری بود که خطرناک ترین فتوا را دربارهی تکفیر شیعیان در طول تاریخ صادر کرده است. محمد امین، مشهور به ابن عابدین، از فقهای مشهور احناف در کتاب تنقیح الفتاوی الحامدیه، فتوای مشهور عبدالله افندی درباره تکفیر و جواز قتل شیعیان را بیان کرده و این حرف او را نیز نقل کرده است که اگر کسی در کفر و قتل شیعیان شک یا توقف کند کافر است. وی جریان فتوایی افندی را چنین نقل کرده است:
در مجموعهای از رسالههای شیخ الإسلام عبدالله افندی در سال 1146 هـ .ق، پس از مراجعتش از مدینه منوره این گونه دیدم که سؤال شده بود: نظر شما درباره کشتن شیعیان، به خاطر خروج آنان بر حاکم اسلامی و یا کفر آنان چیست؟ اگر به سبب کفر باشد علت کفر آنان چیست؟ و در صورت اثبات کفر اگر توبه کردند، آیا توبه و اسلام آنها مانند مرتد پذیرفته میشود، یا مانند کسی که پیامبر را سب کند، پذیرفته نمیشود و باید کشته شوند؟ و اگر کافر هستند آیا حدّ قتل جاری میشود یا کفر؟ و آیا جایز است از آنان جزیه گرفته و کشته نشوند و زنانشان به بردگی گرفته شوند؟ وی در پاسخ مینویسد: «أنَّ هَؤُلَاءِ الکَفَرَة وَ البُغَاة الفَجَرَة جَمَعوا بَینَ أصنَافِ الکُفرِ وَالبَغیِ وَ العِنَادِ وَ أنوَاعِ الفِسقِ وَ الزَّندَقَة والإِلحادِ وَ مَن تَوَقَّفَ فِی کُفرِهِم وَ إِلحادِهِم وَ وُجُوبِ قِتَالِهم وَ جَوَازِ قَتلِهِم فَهُوَ کَافِرٌ مِثلُهُم»؛ این کافران ستمگر و جنایت کار (منظور وی شیعیان است) ، همهی انواع کفر، ستم، فسق و بی دینی را در خود جمع کردهاند. کسی که در کفر، شرک، بی دینی و قتل آنان شک و تردید کند خود کافر است…! این گروه کافر (شیعیان) ، توبه کنند یا نکنند کشتنشان واجب است چرا که اگر توبه کنند و مسلمان شوند باید حد بر آنان جاری شود و حدّ چنین کسی کشتن اوست و پس از قتل حکم مسلمان را دارند و اگر توبه نکنند کشته و احکام کفار بر آنها جاری میشود. به همین جهت باقی گذاردن آنان و دریافت جزیه جایز نیست، بلکه باید کشته شوند و زنان و فرزندانشان نیز به کنیزی گرفته شوند، چون حکم فرزند، تابع مادر است. (100)
این در حالی است که قاضی ایجی میگوید: «جمهور فقیهان و متکلمان اهل سنت بر این امر اتفاق دارند که نمیتوان احدی از اهل قبله را تکفیر نمود … .» (101) قاضی سبکی نیز میگوید: «اقدام بر تکفیر مؤمنین جداً دشوار است. و هر کسی که در قلبش ایمان است، تکفیر اهل هوا و بدعت را دشوار میشمرد، در صورتی که اقرار به شهادتین دارد؛ زیرا تکفیر امری دشوار و خطیر است.» (102)
نتیجه
قرآن به عنوان منبع اولیه مسلمانان، اولین کتابی است که تکفیر مسلمانان را محکوم کرده است. قرآن برای این که جلوی تکفیر را بگیرد و این پدیده را علاج کند، راههایی را فرا روی مسلمانان قرار داده است: یکی از آنها، شتاب نورزیدن در تکفیر دیگران و شک نکردن در اسلام کسی است که به ظاهر ادعای اسلام میکند. راه دیگر توصیف به ایمان کردن مسلمانانی است که با هم درحال جنگ هستند و تأکید بر اخوت ایمانی بین آنها. همچنین با دستور دادن به اصلاح بین اهل نزاع، جلوی اختلاف و تکفیر را گرفته است. قرآن با بزرگ نشان دادن خون مؤمن، در حفظ او کوشیده است تا مبادا کسی با تکفیر، به حقوقش تجاوز کند. رجوع به اولوالامر از جمله روشهای قرآن در علاج پدیدهی خطرناک تکفیر است. در ادامه به این نکته اشاره شده که تکفیر مسئلهای شرعی است که حق خدا و رسول است و کسی حق ندارد بدون دلیلِ قطعی، دیگری را کافر بداند. همچنین به روش غلط و غیر قرآنی تکفیریها اشاره شد که با این که مخالفانشان مسلمان بودند ولی آنها را تکفیر کرده و خونشان را بر خود مباح دانستند.
پینوشتها
1. پژوهشگر موسسه تحقیقاتی دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیهم السلام) و کارشناسی ارشد شیعه شناسی.
2. راغلب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج 1، ص 433.
3. محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس، ج 14، ص 50؛ جوهری،؛ الصحاح، ج 2، ص 807.
4. همان، ص 456.
5. احمد عبدالحمید عمر، معجم اللغة العربیة المعاصرة، ج 3، ص 1943.
6. همان، ص 1944.
7. محمود عبدالمنعم، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیه، ج 1، ص 487.
8. بدرالدین عینی، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 216.
9. عضد الدین ایجی، المواقف، ج 3، ص 544.
10. علی ابن حزم، الإحکام فی أصول الأحکام، ج 1، ص 49.
11. ابن تیمیه، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 12، ص 235.
12. همان، ج 1، ص 106.
13. همو، درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 242.
14. سعد تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 267.
15. محمد بن وزیر، إیثار الحق علی الخلق فی رد الخلافات إلی المذهب الحق من أصول التوحید، ج 1، ص 376.
16. نساء، آیه 94.
17. حسین بغوی، تفسیر البغوی، ج 1، ص 466؛ محمد قرطبی، تفسیر القرطبی، ج 5، ص 336.
18. محمد طبری، تفسیر الطبری، ج 5، ص 221.
19. همان، ص 225.
20. ناصرالدین بیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج 2، ص 237.
21. همان.
22. محمد شوکانی، نیل الأوطار من أحادیث سید الأخیار شرح منتفی الأخبار، ج 7، ص 353.
23. عبدالرحمان سعدی، تفسیر السعدی، ج 1، ص 195.
24. همان، ص 194.
25. فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، ج 11، ص 3.
26. محمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص 339.
27. محمد بخاری، صحیح البخاری، ج 4، ص 1555.
28. نساء، آیه 94.
29. فخر الدین رازی، التفسیر الکبیر، ج 11، ص 3.
30. محمد طبری، تفسیر الطبری، ج 5، ص 221.
31. محمد شوکانی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر، ج 1، ص 501.
32. ابراهیم شاطبی، الموافقات فی أصول الفقه، ج 2، ص 271.
33. حجرات، آیات 9-10.
34. سفر بن عبدالرحمان حوالی، شرح العقیدة الطحاویة، ص 42.
35. اسماعیل ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 212.
36. ابواسحاق احمد ثعلبی، الکشف و البیان (تفسیر الثعلبی) ، ج 9، ص 79.
37. ابن قدامه مقدسی، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج 9، ص 3.
38. بدر الدین عینی، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 209.
39. ناصر الدین البانی، فتنه التکفیر، ص 27.
40. عبدالعزیز بن باز، مجموع فتاوی العلامة عبدالعزیز بن باز، ج 2، ص 194.
41. محمد بخاری، صحیح البخاری، ج 3، ص 1328.
42. همان، ج 1، ص 27.
43. همان، ج 4، ص 1599.
44. محمدبن قیم، مدارج السالکین، ج 1، ص 336.
45. مائده، آیه 44.
46. ابن تیمیه، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 7، ص 254.
47. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 1، ص 113.
48. حجرات، آیه 9.
49. احمد جصاص، أحکام القرآن، ج 5، ص 282.
50. محمدطبری، تفسیر الطبری، ج 26، ص 127.
51. حجرات، آیه 10.
52. محمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 16، ص 322.
53. ابن تیمیه، الفتاوی الکبری لشیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 4، ص 265.
54. محمد ذهبی، المنتقی من منهاج الاعتدال فی نقض کلام أهل الرفض و الاعتزال، ج 1، ص 559.
55. حافظ حکمی، أعلام السنة المنشورة، ج 1، ص 232.
56. عبدالرحمن سعدی، تفسیر السعدی، ج 1، ص 800-801.
57. بغوی، تفسیر البغوی، ج 4، ص 213.
58. اسماعیل ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 7، ص 290.
59. ابوبکر بزار، البحر الزخار (مسند البزار) ، ج 3، ص 26-27، ح 774.
60. شریف رضی، نهج البلاغه (للصبحی صالح) ، ص 374.
61. بقره، آیه 178.
62. مائده، آیه 32.
63. فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج 11، ص 168.
64. محمد قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 6، ص 146.
65. عبدالرحمان سعدی، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، ج 1، ص 229.
66. سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج 6، ص 118.
67. محمد بخاری، صحیح البخاری، ج 6، ص 2517.
68. همان، ج 3، ص 1155.
69. نساء، آیه 93.
70. محمدبن عثیمین، الشرح الممتع علی زاد المستقنع، ج 14، ص 191.
71. آل عمران، آیه 103.
72. محمد طبری، تفسیر الطبری، ج 4، ص 30.
73. همان، ص 32.
74. محمد قرطبی، لجامع لأحکام القرآن، ج 4، ص 159.
75. انفال، آیه 46.
76. نساء، آیه 59.
77. محمد شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 203.
78. احمد قرانی، الفروق أو أنوار البروق فی أنواء الفروق (مع الهوامش) ج 4، ص 298.
79. احمد بن حجر، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض و الضلال مو الزندقة، ج 1، ص 132.
80. ابن تیمیه، الإستغاثة فی الرد علی البکری، ج 1، ص 381.
81. همو، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 5، ص 554.
82. همان ج 12، ص 501.
83. احمد بن قیم، توضیح المقاصد و تصحیح القواعد فی شرح قصیدة الإمام ابن القیم، ج 2، ص 412.
84. محمد بن عثیمین، شرح ریاض الصالحین، ج 6، ص 479.
85. ولید سعیدان، الإجماع العقدی، شماره 568، ص 52.
86. حمد محمد بوقرین، لتکفیر، مفهومه و أخطاره و ضوابطه، ص 50.
87. محمد ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 14، ص 343.
88. محمد شوکانی، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، ج 4، ص 578.
89. علماء نجد، الدرر السنیة فی الأجویة، ج 10، ص 374؛ عبدالعزیز بن محمد بن علی العبد اللطیف، نواقض الإیمان القولیة و العلمیة، ج 1، ص 7.
90. محمد ابن الوزیر، إیثارل الحق علی الخلق فی رد الخلافات إلی المذهب الحق من أصول التوحید، ج 1، ص 388.
91. مولانا خلیل احمد سهارنپوری، عقائد علماء اهل السنة الدیوبندیه (المهند علی المفند) ، ص 58.
92. سید محمود آلوسی، تاریخ نجد، ص 94.
93. محمد ابن حمید، السحب الوائله علی ضرایح الحنابله، ص 276.
94. سلیمان بن عبدالوهاب، الصواعق الهیه فی الرد علی الوهابیه، ص 4.
95. حسین بن غنام، تاریخ نجد، ص 13.
96. علماء نجد، الدرر السنیة فی الأجویة النجدیة، ج 14، ص 375.
97. عبدالرحمان جبرتی، عجائب الاثار، ص 373.
98. عثمان بن بشر، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ص 257-258.
99. علماء نجد الدرر السنیة فی الأجویة النجدیة، ج 10، ص 440.
100. محمد امین بن عابدین، العقود الدریة فی تنقیح الفتاوی الحامدیة، ج 1، ص 103.
101. عضد الدین ایجی، المواقف، ج 3، ص 560.
102. سبکی، الیواقت و الجواهر، ص 58.
منابع :
1. قرآن
2. ابن وزیر، محمدبن نصر المرتضی، ایثار الحق علی الخلق فی رد الخلافات إلی المذهب الحق من أصول التوحید، چاپ دوم: دارالکتب العلمیه، بیروت 1987 م.
3. ابن باز، عبدالعزیز، مجموع فتاوی العلامة عبدالعزیز بن باز، تحقیق اشرف علی جمعه، محمدبن سعد الشویعر، ریاض [بی نا، بی تا].
4. ابن بشر، عثمان بن عبدالله، عنوان المجد فی تاریخ نجد، چاپ چهارم: مطبوعات دارة الملک عبدالعزیز، ریاض [بی تا].
5. ابن تیمیه، احمدبن عبدالحلیم، الإستغاثة فی الرد علی البکری، تحقیق عبدالله بن محمد سهلی، چاپ اول: دارالوطن، ریاض 1417.
6. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، کتب و رسائل و فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق عبدالرحمن بن محمدبن قاسم عاصمی نجدی، چاپ دوم: مکتبه ابن تیمیه، ریاض [بی نا].
7. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الفتاوی الکبری لشیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق قدم له حسنین محمد مخلوف، دارالمعرفة، بیروت [بی تا].
8. ــــــــــــــــــــــــــــــ ، درء تعارض العقل و النقل، تحقیق عبداللطیف عبدالرحمن، دارالکتب العلمیة، بیروت 1417ق/ 1997م.
9. ابن حجر، ابوالعباس احمدبن محمد بن علی، الصواعق المحرمة علی أهل الرفض و الضلال و الزندقة، تحقیق عبدالرحمن بن عبدالله ترکی، کامل محمدالخراط، چاپ اول: مؤسسه الرساله، بیروت 1417ق/1997م.
10. ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی بن حجر ابوالفضل، فتح الباری شرح صحیح البخاری، تحقیق محب الدین الخطیب، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
11. ابن قیم، احمدبن ابراهیم بن عیسی، توضیح المقاصد و تصحیح القواعد فی شرح قصیدة الإمام ابن القیم، تحقیق زهیر الشاویش، چاپ سوم: المکتب الإسلامی، بیروت 1406 ق.
12. ابن حزم، علی بن احمد، الإحکام فی أصول الأحکام، چاپ اول: دارالحدیث، قاهره 1404.
13. ابن حمید، محمدبن عبدالله ابن حمید، نجدی حنبلی مفتی مکه، السحب الوائله علی ضرایح الحنابله، مکتبة امام احمد [بی جا، بی تا].
14. ابن عابدین، محمد أمین بن عمر بن عبدالعزیز عابدین دمشقی حنفی، العقود الدریة فی تنقیح التفاوی الحامدیة، [بی نا، بی جا، بی تا].
15. ابن عبدالوهاب، سلیمان، الصواعق الهیه فی الرد علی الوهابیه، چاپ سوم: دارالشفقه، استانبول 1399ق.
16. ابن عثیمین، محمدبن صالح بن محمد عثیمین، شرح ریاض الصالحین، دارالوطن للنشر، ریاض 1426ق.
17. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الشرح الممتع علی زاد المستقنع، چاپ اول: دارابن الجوزی، 1422-1428.
18. ابن قیم، محمدبن ابی بکر ایوب زرعی، مدارج السالکین بین منازل إیاک نعبد و إیاک نستعین، تحقیق محمد حامد فقی، چاپ دوم: دارالکتاب العربی، بیروت 1393ق/1973م.
19. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، مکتبه المعارف، بیروت [بی تا].
20. ـــــــــــــــــــــ ، تفسیر القرآن العظیم، دارالفکر، بیروت 1401ق.
21. آلوسی، شهاب الدین سید محمود، تاریخ نجد، تحقیق محمد بهجة اثری، مکتبة دار المدبلولی، قاهره [بی تا].
22. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
23. ایجی، عضدالدین عبدالرحمن، کتاب المواقف، تحقیق عبدالرحمن عمیره، چاپ اول: دارالجیل، بیروت 1417ق/1997م.
24. البانی، محمدناصر، فتنة التکفیر، چاپ دوم: دار ابن خزیمه، ریاض [بی تا].
25. بخاری، ابوعبدالله محمدبن إسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، چاپ سوم: دارابن کثیر، یمامه بیروت 1407ق/1987.
26. بزار، ابوبکر احمد بن عمرو، البحر الزخار (مسند البزار) ، تحقیق محفوظ الرحمن زین الله، چاپ اول: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم و الحکم، بیروت 1409ق.
27. بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، تحقیق خالد عبدالرحمن العک، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
28. بوقرین، حمد محمد، التکفیر – مفهومه و أخطاره و ضوابطه. [بی تا ، بی جا، بی تا].
29. بیضاوی، ناصرالدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد، أنوار التنزیل و أسرار التأویل (تفسیر البیضاوی) ، دارالفکر، بیروت [بی تا].
30. تفتازانی، سعد الدین مسعود، شرح المقاصد فی علم الکلام، چاپ اول: دارالمعارف النعمانیه، پاکستان 1401ق/1981م.
31. ثعلبی، ابوإسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، تحقیق الإمام أبی محمد بن عاشور، چاپ اول: دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1422 ق/ 2002م.
32. جبرتی، عبدالرحمان بن حسن جبرتی، عجائب الاثار، تحقیق عبدالرحمان عبدالرحیم، چاپ سوم، دارالکتب المصریه، قاهره [بی تا].
33. جصاص، احمد بن علی رازی، أحکام القرآن، تحقیق محمد صادق قمحاوی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1405ق.
34. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم: دار العلم للملایین، بیروت 1407ق.
35. حسین بن غنام، تاریخ نجد، چاپ چهارم، دارالشروق، 1415ق.
36. حکمی، حافظ بن أحمدبن علی، أعلام السنه المنشوره [بی نا، بی جا، بی تا].
37. حوالی، سفربن عبدالرحمن، شرح العقیدة الصحاویة، دارالمعرفه [بی جا، بی تا].
38. ذهبی، ابوعبدالله محمدبن عثمان، سیر أعلام النبلاء، تحقیق شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم عرقسوسی، چاپ نهم: مؤسسه الرساله، بیروت 1413ق.
39. ــــــــــــــــــ ، المنتفی من منهاج الاعتدال فی نقض کلام أهل الرفض مو الاعتزال، تحقیق محب الدین الخطیب [بی نا، بی جا، بی تا].
40. رازی شافعی، فخرالدین محمدبن عمر تمیمی، التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت 1421ق/2000م.
41. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القران، تحقیق محمد سید گیلانی، دارالمعرفه، لبنان [بی تا].
42. رضی، شریف، نهج البلاغة للصبحی صالح، تحقیق و تصحیح فیض الإسلام، چاپ اول: هجرت، قم 1414ق.
43. زبیدی، محمدمرتضی حسینی، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق جمعی از محققین، دارالهدایه [بی جا، بی تا].
44. سبکی، الیواقت و الجواهر [بی نا، بی جا، بی تا].
45. سعدی، عبدالرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان (تفسیر السعدی) ، تحقیق ابن عثیمین، مؤسسة الرساله، بیروت 1421ق/ 2000م.
46. سهارنپوری، عقائد علماء اهل السنة الدیوبندیه (المهند علی المنفد) ، مولانا خلیل ا حمد سهارنپوری، تحقیق دکتر سید طالب رحمان، چاپ اول، ریاض [بی تا].
47. شوکانی، محمدبن علی بن محمد، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر، دارالفکر، بیروت [بی تا].
48. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، السیل الجرار المتدفق علی حدائق الأزهار، تحقیق محمود إبراهیم زاید، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت 1405.
49. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، نیل الأوطار من أحادیث سید و الأخیار شرح منتفی الأخبار، دارالجیل، بیروت 1973م.
50. شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد سید گیلانی، دارالمعرفه، بیروت 1404.
51. طبری، ابوجعفر محمدبن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب، جامع البیان عن تأویل آی القرآن (تفسیر طبری) ، دارالفکر، بیروت 1405.
52. عبدالحمید عمر، أحمد مختار، معجم اللغة العربیة المعاصرة، چاپ اول: عالم الکتب، 1429ق/2008م.
53. عبدالمنعم، محمود عبدالرحمان، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیه، دارالفضیله [بی جا، بی تا].
54. عقدی، ولید بن راشد بن عبدالعزیز السعیدان، الإجماع العقدی [بی نا، بی جا، بی تا].
55. علماء نجد، الدرر السنیة فی الأجویة النجدیة، تحقیق عبدالرحمان بن محمدبن قاسم، چاپ ششم. [بی نا، بی جا، بی تا].
56. عینی، بدرالدین ابومحمد محمود بن أحمد، عمدة القاری شرح صحیح البخاری، دار إحیاء التراث العربی، بیروت [بی تا].
57. غرناطی کلبی معروف به شاطبی، إبراهیم بن موسی لخمی، الموافقات فی أصول الفقه، تحقیق عبدالله دراز، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
58. قرافی، أبوالعباس احمدبن ادریس صنهاجی، الفروق أو أنوار البروق فی أنواء الفروق (مع الهوامش) ، تحقیق خلیل المنصور، چاپ اول: دارالکتب مالعلمیه، بیروت 1418ق-1998 م.
59. قرطبی، ابوعبدالله محمدبن احمد بن ابی بکر بن فرح، الجامع لأحکام القرآن، دارالشعب، قاهره [بی تا].
60. مقدسی، ابو محمدعبدالله بن أحمد بن قدامة، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، چاپ اول: دارالفکر، بیروت 1405.
منبع مقاله :
به کوشش مهدی فرمانیان، (1393)، کنگره جهانی جریان های افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: دارالإعلام لمدرسة اهل البیت، چاپ اول