ضرورت شناخت امام
با توجه به خصایص منحصر به فرد امامان (هادی بودن، مرجعیت دینی، تشریع احکام فرعی و واسطه فیض الهی)، بر هر انسان مسلمان و حتی غیرمسلمان (با توجه به نقش چهارم) لازم است که اولاً: به مقام امامت ولو به صورت کلی و اجمالی سپس به مصادیق امامان علم و شناخت پیدا کند، چرا که برای شناخت صحیح و ناب آموزههای اعتقادی و عملی و اخلاقی دین تنها از سرچشمه زلال امامان به دست میآید وگرنه معرفت و عمل هر مسلمانی که از کانال غیر امامان حاصل شود به ناسرهها و کجیها مبتلا گشته و آن با غرض بعثت پیامبران و ادیان اسمانی ناسازگار است.
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهی (1)
لذا در روایات نبوی و ولوی به شناخت حقیقی امام به صورت متعدد تأکید و جاهل به مقام امام و امامت در ردیف مردگان جاهلیت شمارش شده است.
من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة. (2)
در روایت دیگر:
من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة. (3)
بر اساس این روایات شخصی که امام عصر خود را نشناسد به مرگ جاهلیت و به واقع بدون ایمان مرده است. حال سؤال این است، مقصود از امام کدام امام است؟ آیا مراد هر نوع حاکم، هرچند با زور و غلبه و حیله است؟ در این صورت این سؤال پیش میآید که بین شناخت چنین امامی با اثر ترتیب کفر جاهلیت بر جاهل آن چه رابطهای وجود دارد که در روایت بر آن تأکید شده است؟
با تأمل دوباره در روایات نبوی که درباره امامت و امام صادر شده است خصوصاً با نگاهی به روایاتی که حضرت علی (علیه السلام) و یازده امام دیگر به عنوان امام برگزیده، حجت خداوند، واسطه فیض الهی و عامل حفظ و بقای اصل هستی توصیف شده است؛ با این نگاه واضح میشود که منظور از ضرورت شناخت امام، امام به معنای واقعی و کامل آن است که در ائمه اطهار متجلی میشوند.
این ادعا با لزوم تناسب و سنخیت بین حکم (مرگ جاهلیت و کفر) و موضوع (جهل به امام) ثابت میشود، علاوه بر آنکه روایات متعددی در تطبیق روایات مرگ جاهلیت بر امامان معصوم وارد شده است.
چهارم: اثبات نظریه انتصاب شیعه
امامت امامان شیعه و در رأس آنها امامت حضرت علی (علیه السلام) به عنوان جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سه رویکرد قرآنی، روایی و عقلی قابل اثبات است.
یکم: رویکرد نقلی
اشاره شد که آیات و روایات مختلف، متعدد و بعضاً متواتری بر امامت حضرت علی (علیه السلام) دلالت میکند که آن خود نظریه انتصابی بودن امامت را اثبات و تأیید میکند. افزون بر این نصوص پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بعضاً نیز به انتصابی بودن اصل حکومت بعد از رحلت خویش تصریح میکند که تعیین کننده آن خداوند میباشد. چنان که در صدر اسلام قبیلهای به نام بنی عامر اسلام خود را به این شرط منوط نمودهاند که بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان در حکومت سهمی داشته باشند. حضرت ضمن پاسخ منفی دلیل آن را نه عدم پذیرش مردم یا سران قبایل بلکه تعلق مشروعیت آن به خداوند ذکر فرمودند که تعیین حکومت و خلافت بعد از من تنها در صلاحیت خداوند است. «الأمر الی الله یضعه حیث یشاء». (4)
تاریخ نشان میدهد مشابه این جریان و درخواست برای گروههای مختلف مانند کنده، (5) عامربن طفیل و اریدبن قیس (6) اتفاق میافتاد که همیشه با پاسخ منفی حضرت روبرو میشدند.
نکته قابل ذکر در توضیح این نکته اینکه درخواست گروههای مزبور از حضرت دقیقاً واگذاری حکومت و صحنه سیاست و قدرت بود که اهل سنت آن را به عنوان یک مسئله فقهی در صلاحیت مردم و انتخاب آنان توصیف میکنند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را حق و فعل الهی توصیف میفرمود.
دوم: رویکرد تحلیلی و عقلی
رویکرد دیگری که برای تحلیل مسئله رهبری و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قابل فرض و بررسی است: تحلیل عقل و اجتماعی است که با در نظر گرفتن شرایط آن عصر امکانپذیر است که در ذیل به آن میپردازیم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر سه گزینه
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در پرتو مجاهدتها و کوششهای بیست و سه ساله خود دو نهال نوپایی را به نام آیین مقدس اسلام و حکومت دینی به وجود آورده بود که نفس نوپای بودن آن دو به حفاظت و صیانت از انواع آسیبها و آفتها نیازمند بود که عمر کوتاه حضرت به آن کفاف نداد. این در حالی بود که خطر دشمن خارجی روم و ایران باستان، خطر داخلی (منافقان)، اسلام را تهدید میکرد. حال این سؤال مطرح است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آیا درباره چگونگی ادامه حیات دو نهال مزبور (اصل اسلام و حکومت آن) چارهای اندیشیده بود، یا آن را به حال خود واگذار نمود؟
سه گزینه و راهکار ذیل ابتداً قابل تصور است. (7)
1. موضع سلبی و سکوت:
حضرت نفیاً و اثباتاً درباره حاکم و خلیفه بعدی خود هیچ موضعی اتخاذ نکرده است. شخص و شورایی را تعیین ننموده است.
2. سپردن امور به مردم در قالب شورا:
فرض دوم این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارای موضع ایجابی بوده است و برای دین و حاکمیت دینی فکر و راهکاری اندیشیده است و آن تعیین شورا یا نخبگانی یا بیعت برای اداره کشور است.
این نظریه هرچند اشکالات نظریه پیشین را ندارد، اما خود آن دارای اشکالاتی است که اشاره میشود:
الف. چه بسا تعیین فرد در شورایی به دلیل اغراض و امیال اعضای شورا چالشزا باشد و خود آتش اختلاف را شعلهور کند.
ب. به دلیل عدم عصمت اعضای شورا ممکن است به جای ضوابط و ملاکهای حقیقی روابط حاکم گردد، چنانکه محصول شورای شش نفره منصوب خلیف دوم چنین شد و با وجود علی (علیه السلام) شخص دیگری یعنی «عثمان» انتخاب شد.
ج. نکته سوم اینکه هیچ مدرک معتبر و غیرمتعبری از وجود شورایی جهت تعیین امام و خلیفه توسط پیامبر خبر نمیدهد. پس فرض سوم هیچ طرفداری از اهل سنت هم ندارد.
3. تعیین و نصب شخص اصلح:
فرض سوم این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با توجه به شناختی که از اصحاب خود داشته است مناسبترین آنان از هر جهت و حیثی را برای اداره دو نهال نوپای اسلام و حکومت دینی نصب فرموده است. این نظریه مورد اختیار شیعه است که نخست به اثبات و ضرورت نظریه انتصاب میپردازیم، آنگاه درباره مصداق آن بحث خواهیم کرد.
ادله و شواهد لزوم نصب
اینک به تقریر نظریه ضرورت نصب و اثبات آن با ادله و شواهد مختلف میپردازیم.
الف. خطرات داخلی و خارجی صدر اسلام
وجود خطرات خارجی و داخلی مانند منافقان و ظهور پیامبران دروغین مانند مسیلمه کذاب برای حکومت اسلامی و از آن مهمتر خطر تحریف و بدعت برای آموزههای اسلام اقتضا میکرد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امت خود را در برابر این همه خطرات و هجمهها تنها و رها نگذارد و با توجه به علم لدنی که داشت بهترین گزینه برای تصدی مرجعیت علمی و دینی و نیز سیاسی کشور را در نظر و نصب نماید. به عبارت ساده، مردم یک روستایی که گله خود را بدون چوپان نمیگذارند، چگونه ممکن است پیامبری مانند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) امت خویش را بدون جانشین رها کند؟!
ب. نصب عامل حفظ وحدت و جلوگیری از اختلافات قومی
جامعهها به شکل بارز امتها از مناطق و قبایل، نژادها و زبانهای مختلفی تشکیل شده است که هرکدام خواهان به دست گرفتن حکومت و یا حداقل سهیم شدن در آن به اندازه وزن و موقعیت خودشان میباشند. این تعدد و اختلاف موجب کشمکش، نزاع و چه بسا جنگ داخلی میگردد که چهره خشونتآمیز آن در جوامع متقدم بیشتر نمایان بود، نمونه بارز آن جنگ دو قبیله معروف مدینه یعنی اوس و خزرج میباشد که تنها با رویکرد هر دو به اسلام شعله جنگ خاتمه پیدا کرد.
با رشد و نمو اسلام توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیروان اسلام در مناطق و قبایل مختلف پراکنده و منتشر بودند، دو قطب قدرتمند مسلمانان یعنی مهاجران و انصار هر کدام به عنوان رقیب برای تصدی حکومت طرح و برنامهای داشته و یا درصدد قبضه حکومت بعد از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. این نکته را جریان سقیفه تأیید میکند، با وجود عدم تدفین جنازه مبارک پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) انصار بالفور در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود شخصی به نام سعدبن عباده را به عنوان رهبر انتخاب نمودند؛ این طرح یا خبر به گوش عمر و ابوبکر رسیده و خودشان را شتابزده به سقیفه رساندند و مدعی شدند که رهبری شما (انصار) را سران قریش نمیپذیرند، اما با این دلیل انصار به عقبنشینی از صحنه قدرت و سیاست حاضر نشدند تا اینکه ابوبکر به اصل نص نبوی متوسل شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده که امامت و خلافت باید از قریش باشد، ابوبکر برای تکمیل نظر خود به انصار وعده وزارت داد.
از این قطعه تاریخی روشن میشود که اصل نص نبوی بود که شعله اختلاف و مناقشه را به نفع ابوبکر خاموش کرد.
حال این سؤال مطرح است که نص کلی در تعیین امام از قبیله قریش آیا خود مسئله و اختلافساز نخواهد بود؟ چرا که قبیله قریش خود بر هزاران فرد شامل است که دهها فرد میتواند مدعی خلافت و امامت گردد، چنان که عمر خلافت را در سقیفه به ابوبکر هدیه داد و در عوض ابوبکر نیز عمر را خلیفه بعد از خود نصب کرد.
اگر مصلحتاندیشی حضرت علی (علیه السلام) نبود، شیعیان آن حضرت خلافت ابوبکر را برنتافته و دامن اختلاف و جنگ، اسلام را فراگرفته و درخت نوپای حکومت اسلامی را تهدید میکرد.
پس اصل نص خاص و عمل به آن میتوانست بالندگی و شکوه اسلام را حفظ و از اختلاف و جنگ جلوگیری کند. این نکته مورد تأیید بعض فلاسفه نیز قرار گرفته است. (8)
ج. علم به شخص اصلح و لزوم معرفی و نصب آن
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم از کانال عادی و هم کانال وحی به فرد شایسته و اصلح از همه جهات برای تصدی مرجعیت دینی و سیاسی علم و آگاهی داشت، اگر با این فرض حضرت فرد مزبور را به این مقام نصب ننماید، نه تنها امت خویش را از رهبری دینی و سیاسی فرد اصلح محروم نموده است، بلکه به نوعی با روی کار آمدن شخص غیراصلح و چه بسا شخص ناکارآمد به آسیبپذیری دو نهال نوپای خود نیز کمک نموده است.
چنین فرضی از پیامبر حکیم و دلسوز به دین و امت بعید و بلکه محال است. به تقریر دیگر، عقل به تقدیم فاضل بر مفضول و ترجیح اصلح بر صالح حکم میکند و این حکم عقل نیز مورد تأیید قرآن کریم است:
أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى. (9)
بر این اساس پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به عنوان یکی از عقلا بلکه عقل کل بر حکم فوق مطلع بوده و میبایست عمل نیز بنماید و لازمه عمل آن تعیین فرد اصلح و شایسته است وگرنه مخالفت با حکم عقل لازم میآید که از شأن و منزلت آن حضرت بعید میباشد.
د. اعتبار عصمت امام مقتضی نصب
امام برای حفظ صحیح دین و صیانت خالص از آن میبایست معصوم باشد تا تفاسیر وی نیز از عصمت و حجیت ذاتی برخوردار گردد.
با این نگاه به امامت و شخص امام روشن میشود که راهکار دیگر یعنی تعیین امام از طریق شورا یا بیعت ممکن نیست، چرا که آنان به عصمت شخص معصوم علم ندارند و علم آن در اختیار خداوند است که آن را به پیامبرش منتقل مینماید. (10)
هـ نصب لازمه دین خاتم و جاودان
آیین و شرایع پیامبران پیشین موقتی بود، به این صورت که آیین و برنامه آنان بعد از مدتی با ظهور پیامبر دیگر نسخ میشد. در این صورت وجود جانشین در همه عرصهها خیلی هم ضروری نبود، اما آیین اسلام آیین جاودان، جهانی و خاتم است که بعد از آن هیچ پیامبری ظهور نخواهد کرد. چنین آیینی برای حفظ موقعیت خود در جهان و جلوگیری از خطر انحراف، بدعت و تحریف، به جانشینی در حد دین خاتم و جهانی لازم دارد.
نگارنده توضیح مبسوطی از رابطه امامت و خاتمیت در اثر خود آیین خاتم ارائه داده است که خواننده علاقهمند را به آن حواله میدهیم. (11)
و. تعیین جانشین رویه پیامبران پیشین
هرچند تعیین جانشین با آیین خاتم بیشتر تناسب و سنخیت دارد، لکن نگاهی به زندگی دینی پیامبران خصوصاً پیامبران بزرگ روشن میکند که آنان برای حفظ و صیانت آیین و شریعت خود نوعاً به تعیین وصی و جانشینی پرداختند، نخستین پیامبر یعنی حضرت آدم شیث و اوقینان تا پیامبر خاتم پیامبر و وصی بعدی خود را با امر الهی انتخاب نمودند. ابوالحسن مسعودی (م 346 ق) در کتاب معروف خود اثبات الوصیه لیست جانشینان پیامبران را به رشته تحریر درآورده است.
حال چگونه ممکن است پیامبران پیشین با وجود پیامبر خاتم نبودنشان به تعیین جانشین دست زنند، اما پیامبر اسلام با فرض خاتم بودن، جاودان و جهانی بودن دینش هیچ جانشینی در دین معرفی نکرده باشد؟
ز. تعیین جانشین و وصی سفارش قرآن
قرآن کریم مسلمانان را موقع مرگ به نوشتن وصیت سفارش و امر میکند:
كُتِبَ عَلَیْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ. (12)
قرآن کریم که به وصیت در امور جزئی و خانوادگی این همه اهمیت میدهد و تأکید میکند و مسلمانان نیز خود را متعهد به آن میدانند چگونه ممکن است که درباره یک مسئله مهم و کلیدی یعنی تعیین جانشینی دینی و سیاسی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ سخنی نگفته باشد و پیامبر نیز بدون وصیت از کنار آن بگذرد؟ آیا این نسبت طعن و زیر سؤال بردن شخصیت پیامبر نیست که آن حضرت برخلاف آیه مزبور هیچ وصیتی درباره امت خود نکرده است؟ (13)
ح. تعیین جانشین مبنا و رویه پیامبر در اداره کشور
نگاهی به تاریخ حکومتداری پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان میدهد آن حضرت در سفرهای مختلفی مانند شرکت در جبهههای جنگ که از پایتخت حکومت خویش یعنی مدینه خارج میشد جانشین خود را تعیین میکرد تا در غیاب حضرت امور اداری، سیاسی و حکومتی تعطیل نماند. حضرت علی (علیه السلام)، ابن مکتوم و معاذ از شمار صحابهای هستند که در غیاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین آن حضرت شدند.
حال این سؤال پیش میآید پیغمبری که به مسائل حکومت این همه توجه و عنایت دارد، چگونه ممکن است از تعیین جانشین خود بعد از رحلت چشمپوشی کند؟ (14) در حالی که خطر و آسیب آن به مراتب بیشتر است، که به بعضی اشاره شد.
ط. لازمه عدم نص، برتری دو خلیفه اول بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
نگاهی به تاریخ دو خلیفه اول نشان میدهد که هر دو خلیفه به بیعت و انتخاب مردم توجهی نداشتند و حاکم بعدی را خودشان تعیین و نصب نمودند. ابوبکر هنگام بیماریاش عثمان که دبیر خلیفه بود، سفارش نمود اسم عمر را به عنوان خلیفه و جانشین وی بنویسد و از مردم نیز خواست از او اطاعت کنند.
فانی استخلفت علیکم عمربن الخطاب فاسمعوا و اطیعوه. (15)
عمر نیز نزدیک فوت خود بدون توجه به انتخاب مردم در اندیشه تعیین حاکم و جانشین خود برآمد و لکن به جای یک نفر شش نفر به نامهای: عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن، سعدبن ابی وقاص و علی (علیه السلام) را مشخص کرد و دستور داد یکی از این شش تن با رأی بقیه به عنوان خلیفه برگزیده و انتصاب گردد. در متن کتاب خواهد آمد- چنانکه علی (علیه السلام) نیز به آن تصریح میکند- نتیجه و برآیند شورای شش نفره فوق یعنی انتخاب عثمان پیشاپیش معلوم بود.
بر این اساس خلیفه اول و دوم به فکر مردم و آینده کشور و به حسب ظاهر آینده دین نیز بودند و برای جلوگیری از هر نوع خطر احتمالی پیش از مرگ خودشان به چارهاندیشی پرداختند.
آیا پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که همه هستی خویش را وقف دین اسلام کرده بود، به اندازه دو خلیفه اول آیندهنگر و در مقام چارهاندیشی نبود؟ اهل سنت باید جواب بدهند که آیا سیره دو خلیفه اول در تعیین جانشین خودشان عمل مشروع و خالی از محذور بود یا نه؟
اگر عمل آن دو غیرمشروع و خالی از اشکال و محذور نبود، ما اینجا حرفی نداریم جز اینکه اهل سنت به عمل غیرمشروع شیخین خود اعتراف کردند. اما اگر عمل مشروع و عقلانی و عقلایی بود، سؤال میکنیم، چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین نکرد؟ آیا- العیاذبالله- حضرت با وجود اتصال به وحی در مقام ثبوت و شناخت به این درک نرسیده بود، یا اینکه- العیاذبالله- عمداً مصلحت جامعه و دین را نادیده انگاشت و امت را به حال خود رها کرد؟ لازمه این مبنای اهل سنت این است که شیخین- العیاذ بالله- حداقل در این مقام از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برتر و افضل باشند! و این لازمه را خود اهل سنت برنمیتابند.
این چالش از سدههای پیش گرفتار اهل سنت بوده است. ابن ابی الحدید در شرح فرازهای نهجالبلاغه که بر اصل نصب دلالت میکند، یکی از ادله خود در توجیه آنها را واهمه از مخالفت صحابه با نص ذکر میکند، چنان که در ذیل خطبه 163 «فانها کانت اثرة شحّت علیها نفوس قوم»، از استاد خود ابوجعفر یحیی محمد علوی، از کسانی میپرسد که برحق حضرت (حکومت) هجوم بردند که آیا مراد جریان سقیفه است یا شورای شش نفره عمر که به انتخاب عثمان منحر شد؟ که وی روز سقیفه را جواب میدهد. (16)
ابن ابی الحدید به عنوان یک سنی اعتراف میکند که نفس من اجازه نمیدهد که صحابه را به عصیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) متهم کنم؟ «ان نفسی لاتسامحنی ان السب الی الصحابة عصیان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و دفع النص».
در اینجا استاد ابن ابی الحدید- که وی او را دانشمند منصف و وافر عقل توصیف میکند- چنین جواب میدهد که نفس من نیز اجازه نمیدهد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به اهمال در امر امامت و رهبری امت خود و رها کردن آنان متهم کنم. پیامبری که در هر سفری در مدینه جانشین خود را مشخص میکرد. ابوجعفر به تفصیل جواب خود را توضیح میدهد تا اینکه ابن ابی الحدید قانع شده و میگوید در جواب من نیکو گفتی. «لقد احسنت فیما قلت». (17)
ی. کشف نه نصب
نکته آخری که درباره نظریه انتصاب شیعه باید گفت این است که شیعه با الهام از آیات و صریح روایات نبوی بر این اعتقاد است که وجود نورانی حضرت علی (علیه السلام) پیش از آفرینش عالم مادی مورد توجه و عنایت الهی بوده و در دنیا نیز صفات و فضایل لازم برای انسان کامل از جهت فردی و اجتماعی و دینی و سیاسی را کسب نموده بود. با این فرض که آن حضرت از همان بدو رسالت اسلام خود به خود ملاک جانشینی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارا بود و اصلاً به نصب و تعیین نیازی نداشت.
به دیگر سخن، نصب و تعیین از صفات اعتباری و به امور جعلی تعلق دارد، در حالی که مقام جانشینی پیامبر امر تکوینی و حقیقی است و با دارابودن صفات آن، خود به خود به مقام جانشینی میرسد و به جعل و نصب نیازی نیست.
باری جعل و نصب- که در آیات و روایات آمده است- نه در مقام جعل حقیقی بلکه در مقام ارشاد و راهنمایی به مصداق حقیقی و تکوینی و در واقع کاشف از مقام تکوینی هستند. توضیح آن در نقد شبهه موروثی نمودن امامت خواهد آمد.
خ. اشکالات فقهی و حقوقی نظریه رقیب (انتخاب)
نظریه رقیب یعنی انتخاب خلیفه از طریق شورا و بیعت مخصوصاً بیعتی که در سقیفه توسط چند نفر اتفاق افتاده، فاقد مشروعیت دینی است.
مصداق نصب؟
بعد از پذیرفتن ضرورت وجود نص و نصب از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مصداق آن کیست؟
در پاسخ این سؤال این نکته را تذکر میدهیم بعد از ثبوت اصل ضرورت نصب خود به امامت منصوص علی (علیه السلام) نیز ثابت میشود، برای اینکه اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت منکر وجود نص بر خلافت خلفای خودشان هستند. اما شیعه امامت حضرت علی (علیه السلام) را با آیات و روایات متعدد اثبات میکند.
به دیگر سخن اهل سنت بر مصداق اصل نص کسی را معرفی نمیکنند، در این صورت آنان دوباره باید به اشکالات پیشین لازم از عدم انتصاب جواب دهند، اما شیعه با اثبات ضرورت نصب مصداق بلکه مصادیق آن را نیز با نصوص مختلف ثابت میکند.
پینوشتها:
1. دیوان حافظ.
2. کافی، ج1، ص 376؛ اینکه مراد از مرگ جاهلیت چیست، دو معنا محتمل است: الف. کفر و شرک ب. ضلالت و گمراهی. هر دو معنا در روایات آمده است. (کافی، ج1، باب من مات و لیس له امام، ص 376؛ مجلسی، مرآة العقول، ج4، ص 220).
3. صحیح ابن حیان، ج10، ص 434؛ مسند احمد، ج4، ص 96 (16876)؛ المعجم الکبیر، ج19، ص 388 (910)؛ شرح المقاصد، ج2، ص 275، از این منابع سستی ادعا دکتر النتشار در کتاب خود نشأت الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج6، ص 217 مبنی بر انکار حدیث مزبور در منابع اهل سنت ظاهر میشود برای اطلاع از صدها مورد از روایت به نرمافزار المکتبة الاسلامیة الکبری الشاملة محصول عربستان جستجوی واژه «میتة جاهلیة» رجوع شود.
4. تاریخ طبری، ج2، ص 84؛ سیره ابن هشام، ج2، ص 55؛ سیره حلبی، ج2، ص 3.
5. سیره ابن کثیر، ج2، ص 159.
6. همان، ج2، ص 114.
7. ر. ک: شهید صدر، بحث حول الولایة، ص 13 به بعد.
8. «الإستخلاف أصوب فان ذلک لا یؤدی الی التشعب و التشاغب و الإختلاف». (بوعلی سینا، الهیات شفا، ص 451).
9. یونس، 35.
10. ر. ک: کشف المراد، ص 495؛ الشافی فی الإمامة، ج2، ص 5.
11. ر. ک: ایین خاتم، صص 495- 524.
12. بقره: 180.
13. ر. ک فضلبن شاذان، الأیضاح، ص 105.
14. ر. ک: کشف المراد، ص 496.
15. تاریخ مدینة دمشق، ج18، ص 310؛ تاریخ طبری، ج2، ص 591؛ حوادث سال 13.
16. توضیح اینکه ابن ابی الحدید بعد از این کلام باز اشکال میکند که ظاهر خطبه فوق استدلال حضرت از طریق اولویت و نه نص است. ابوجعفر در پاسخ میگوید چون این خطبه در جواب سائلی است که میپرسد که با اینکه تو از دیگران به حکومت و پیامبر نزدیک و اُولی بودی چرا از حکومت کنار گذاشتند؟ به این دلیل حضرت جواب مناسب سائل را داد.
17. شرح نهجالبلاغه، ج9، ص 248 و 250.
منبع مقاله :
زرشناس، زهره؛ (1391)، درآمدی بر ایرانشناسی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل