تَحَنُّثِ پیامبر (ص) تا پیش از بعثت
گوشهگیریهای «تَحَنُّث» پیامبر در غار حراء
در زندگانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتهاند: چند سالی پیش از بعثت، هر چند گاه یكبار چند شب و یا به هر سالی یكماه را در غار حِراء مجاور و معتكف میگشت. (1)
چنانكه در اخبار و روایات اشاره شده، حضرت رسول برای این گوشه گیریها توشه و غذای چند روزه را همراه میبرد و چون توشه به پایان میرسید كس میفرستاد و یا گاهی خود به خانه باز میگشت و توشهی دیگری برمیگرفت. گفتهاند كه در این هنگام زاد و توشهی وی بیشتر روغن زیتون و نانِ خشك بود (2) و گاهی هم چنان مشغول میشد كه همین مختصر زاد را از یاد میبرد.
در این گوشه گیریها پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به چه میاندیشید؟ آیا به مسائل دینی و الهام و دعوت آینده اندیشه میكرد؟ آیا خود را آماده میكرد تا مهبطِ وحی الهی قرار گیرد؟ آیا به لزومِ دینی تازه برای هدایت خلق میاندیشید؟ آیا چنانكه بعضی گفتهاند این دورهی گوشهگیری، دورهی آمادگی و یا دورهی اندیشه برای پیدایش دینی تازه بود؟ ظاهراً از آن دوره و از تفكر و اندیشهی نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن دوران چیزی برای ما نگفتهاند. اما شهادتهایی داریم كه بهترین راهنمای ماست در این باره.
این شهادت قرآن است و از هر شهادت تاریخی والاتر كه فرمود:
«مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ وَ لکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (42: 52).
از آن پیش كه وحی به تو رسد تو نمیدانستی كه كتاب چیست و ایمان كدام است ولیكن ما آن را نوری گردانیدیم تا هر كه را از بندگانِ خود بخواهیم بدان نور هدایت كنیم. و اینك تو خلق را به راه راست هدایت میكنی.»
و باز فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (29: 48)
و تو از این پیش نمیتوانستی كتابی خواند و خطی بدستِ خود نوشت تا مبطلان در نبوت تو شك كنند.»
پس، پیش از وحی، او نه كتاب میدانست و نه هدایت خلق را میخواست. او به هیچ وجه آمادگی دریافت وحی را نداشت و به همین جهت نخستین وحی را با نگرانی و هراس دریافت. چه، نزولِ وحی ناگهانی بود و انتظار آن را نداشت. خود امید اینكه مورد نزول وحی قرار گیرد نداشت. چنانكه خداوند فرمود:
«وَ مَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکَافِرِینَ (28: 86)
«ای رسول! تو خود امیدِ آنكه این كتاب بر تو نازل شود نداشتی، جز اینكه رحمتی از پروردگارت بود، پس هیچگاه به كافران یاری مكن.»
بنابراین كوچكترین امیدی به دعوت مردم نداشت، نه قبل از عزلتش و نه در خلال آن، و این اخلاص مطلق نبی را میرساند و بس.
باز شهادتی روشنتر داریم آنجا كه فرمود:
«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ، قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ، قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی، إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ (10: 15-16).
و چون آیاتِ روشنِ ما بر خلق تلاوت شد، آنها كه امید دیدارِ ما را ندارند، گفتند: قرآنی جز این بیاور و یا این را تبدیل كن. بگو، مرا نرسد كه قرآن را از پیشِ خود تبدیل كنم. پیروی نكنم جز آنچه را كه به من وحی شود. من اگر عصیان پروردگار كنم، از عذاب روز بزرگ میترسم. بگو، اگر خدا نمیخواست هرگز این قرآن بر شما تلاوت نمیكردم و شما را از آن آگاه نمیساختم. من عمری از این بیش میان شما زیستهام. آیا خرد و اندیشه را به كار نمیگیرید؟»
بدین ترتیب روشن است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از آن به هیچ وجه به دعوت مردم فكر نمیكرد و اگر فرمان الهی نبود آیات قرآن را حتی به روزهای بعد، بر آن مردم نمیخواند. تمام آنچه بود در آن روزها، استغراق در خدا و آثار عظمت و نعمتهای او بود. اندیشه دربارهی آفرینش و آفریدگار و یگانگی او و نظام دستگاه خلقت میتوانست وجودِ او را پر كند. اگر گفتهاند در این زمان سنگریزهها بدو سلام میگفتند و با او سخن میگفتهاند (3) و نغمههای جویبار برای او سخنی داشتهاند، این سخن راست است. گفتگویِ با طبیعت و سخن با آثار عظمت الهی، دلی پاك و اندیشهای روشن میخواهد. هر نقش و نگاری در هر برگی از درخت، هر لرزشی در گلبرگی، هر حركتی در سنگریزهای؛ نغمهای در گلو و پیامی در دل دارد كه شنیدنش گوش جان میخواهد. سكوتِ طبیعت صدایی دارد كه تنها در گوش پیامبران مینشیند.
– وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ
مگر نه این است كه آسمانهای هفتگانه و زمین و هرچه در آن هست، تسبیحگوی او هستند و این ما هستیم كه درك نمیكنیم؟ (17: 44) جز این بود كه كوهها و پرندگان، هم آوای داود میشدند؟ (34: 10).
پس هرچه هست، هر پدیدهای در طبیعت نوایی و آهنگی دارد و مجموعهی این آهنگ است كه نظام به كائنات داده، منتها شنیدن و دركش كار هر كس نیست.
هركس به زبانی صفت حمد تو گوید *** بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بگذریم، سخن از شهادت قرآن بر آن ایام بود. حدیث چه میگوید؟
گفتیم كه سخنِ روشن و صریحی در این مورد ندارند. اما از فحوای بعضی از احادیث و پارهای قرائن، میتوان گذشتِ روزگار را در آن روزها بر محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) حدس زد. ابوذر غفاری نقل میكند كه روزی فرمود: و عاقل كه بخواهد مغلوب عقلش نشود، باید ساعاتی داشته باشد: ساعتی كه با پروردگار مناجات كند. ساعتی كه به حساب نفس برسد. ساعتی كه در آفرینش خدا اندیشه كند و ساعتی كه به حاجت خوراك و آشامیدنش برسد…» (4).
میتوان حدس زد كه این برنامهی حیات نبوی بوده، بخصوص در مرحلهی عزلت او و همین، عادت ثابتی شده كه در همهی زندگی باقی مانده، چنانكه بعدها عایشه زوجهی او و مغیره صحابیِ او، شاهد تداوم اهتمام پیامبر بر آن قیامهای دراز شب و نماز نافله بودند تا جایی كه به نماز پایش ورم میكرد. (5)
باری، سخن از آن انزواها و خلوت نشینیها بود كه در آن از كارِ دنیا میبرید و سرگرم اندیشههای روحانی خود میشد. چنین گفتهاند كه این خلوت و انزوا از شیرینترین روزهای زندگی پیامبراكرم بوده است. در این ماه بیشتر به بینوایانی كه به او روی میآوردند غذا میداد و از هیچ نیكی و احسانی دریغ نمیورزید. وقتی هم كه دوران این یك ماه عزلت به پایان میرسید روی به كعبه مینهاد و پیش از آنكه وارد خانه شود، هفت بار كعبه را طواف میكرد، سپس رهسپار خانهی خود میشد. (6) از بیشتر اخبار چنین فهمیده میشود كه پیامبر گرامی اغلب به تنهایی به درون غار میرفت و در آنجا بیتوته میكرد تا مجال بیشتری برای تفكر و تأمل داشته باشد. ولی در پارهای اخبار هم اشاره شده كه خدیجه همسر بزرگوار و گاه فرزندانش نیز در این گوشه گیریها همراه او بودهاند. اما میتوان گفت كه این همراهیها باید ظاهراً تا محلّ اعتكاف و گوشه گیری و یا برای بردن توشه و آب باشد وگرنه این مطلب با خلوت و گوشه گیری و انزوا سازگار نیست. لازمهی خلوت و انزوا، تنهایی است. بخصوص كه در احادیث صراحت دارد كه رسول اكرم به هنگام آغاز وحی در غار تنها بود و از آنجا نگران نزد خدیجه رفت. گذشته از آن، كسانِ خدیجه همهی مكه را در طلب پیغمبر خدا گردیدند، ولی هیچكس به غار حراء سری نزد. از علی (علیه السلام) نیز نقل كردهاند كه فرمود: هر سالی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حراء گوشه میگرفت. من او را میدیدم و دیگری نمیدید. (7) در این مورد هم میتوان گفت كه منظور جوارهای قبلی بوده، نه آخرین جواری كه نخستین وحی در آن نازل شد. ظاهراً پس از بعثت باید پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) «تحنّث» در غارِ حراء را ترك كرده باشد. چون این سنت شرعی نبود و از آن به بعد هر سال دههی اول (8) و یا اواسط (9) و یا آخر ماه رمضان (10) را در مسجد اعتكاف میكرد (11). در آن موقع این گوشه گیریها، دوری از جامعهی جاهلی و پرهیز از رسوم و عادات آنها بود، ولی در دورهی اسلامی، آن «اعتكاف» بود و در مسجد انجام میشد. زیرا دورهی دعوت جامعه به حق و مقاومت در راه حق بود كه فرار از معركه به خلوت و غار، شیوهی انبیاء و مسلمین نیست. (12)
این گوشه گیریها را قریش «تحَنُّث» میخواند و در بعضی از روایات آمده كه عبدالمطلب نیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نخستین بار در غار حراء، ماه رمضان را تحَنُّث گزید. چون ماه رمضان میرسید، وی به حراء میرفت و مساكین را غذا میداد. از آن پس دیگرانی چون ورَقَه بن نوفَل و ابوامیةَ بن مغَیْرة از او پیروی كرده و تا پایان ماه در آنجا میماندند. (13) شاید هم كه آنها در یك نقطه مثل حِراء جمع نمیشدند، اما در ماه رمضان بود كه انزوا میگرفتند. این انزوای یك ماهه حاكی از احترام آن مردم به ماه رمضان بوده (14) و شاید نشانهای از آن باشد كه این عادت سابقه و ریشهی قدیمتری داشته است. آنها كه چنین روشی برگزیده بودند و به طور كلی آنها كه با بت پرستی مخالفتی داشتند آنها را حُنفاء و یا اَحناف (جمع حَنیف) میخواندند. اما اینها كه بودند و جریان از چه قرار بود؟
حَنیف
برای شناختن بهتر ایشان كه در ارتباط با روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از بعثت، مورد بحثهای مفصل علمای اسلامی و غربیان قرار گرفته، اشارهای بدان بحثها مفید مینماید:
قبلاً بگوئیم كه عدهای معتقد به عربی بودن كلمهی حنیف و اصیل بودن جریان حنیفیّت در عرب پیش از اسلام بوده و برخی نیز این كلمه را از اصلی سریانی یا عبری یا حبشی… دانسته و جریان حنیف بودن را تحت تأثیر روشهای یهودی- مسیحی دانستهاند. بعضی هم اعتقاد به تشكّل و سازمان داشتن این جریان داشتهاند و دستهای هم برخلاف آن هستند.
روشن شدن مطلب بحث مفصلی را درخور است كه از مجال بحث كنونی ما فراتر خواهد رفت. لذا به اشارهای كوتاه و فشرده بس میكند.
حنیف در آثار اسلامی به معنی پیرو دین توحیدی اصیل و درست است.
در قرآن:
این كلمه ده بار و جمع آن «حُنَفاء» دو بار در قرآن مجید آمده است: حنیف بخصوص در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) به كار رفته كه حنیف و مسلم بود. نه یهودی بود و نه نصرانی (3: 67 و 2: 135). در پرستش خالصانهی خدا فردی نمونه بود (2: 135 و 3: 67، 95 و 4: 125 و 6: 79، 161 و 16: 120، 123 و 22: 31).
به اهل كتاب (98: 5) و به رسول خدا و پیروانش نیز امر شده كه خداوند را مانند حنفاء پرستش نمایند، نه چون مشركان و بت پرستان (10: 105 و 30:30). پهلوی هم قرار گرفتن سادهی حنیف و مسلم (در آیهی 67 سورهی آل عمران) كافی است كه نشان دهد این كلمه نام خاص دستهی مذهبی معینی نبوده، چنانكه «حنفاء لله» (در22: 31) نیز آن را تأیید میكند. پس وجود حنیفیّت به عنوان یك سازمانِ متشكل، پیش از اسلام (چنانكه اسپرنگر مدعی است) (15) در قرآن تأیید نمیشود. آیهی سی ام سورهی روم از این جهت اهمیت خاصی دارد. وقتی گفته میشود: «پس تو (ای رسول) روی به دین حنیفی آور كه خداوند فطرت خلق را بر آن نهاده، تبدیلی در خلق خدا نیست. این است دین استوار» (هم چنین 6: 79 و 10: 105) روشنگر آن خواهد بود كه حنیفیّت در برابر بت پرستی و مذاهبی است كه بعدها به وجود آمده و دچار تحریف شدهاند و خود مذهبِ اصیل، ذاتی، فطری و خالص اولی است. این آیه (30:30) مسلماً مكی است و در حدود سال نهم بعثت و چهار سال پیش از هجرت نازل شده و كاملاً نظر آنهایی را ردّ میكند كه میگویند بعد از اینكه نبیّ اكرم در مدینه از ایمان یهود مدینه ناامید شد، آیات مربوط به حنیفیّت ابراهیم نازل گردید. میبینید كه سالها پیش از هجرت امر به پیروی از دین فطری حنیف تأكید شده است. البته آیات دیگری هم (مثل 6: 79 و 10: 105) این نظر را تأیید میكنند.
ضمناً در آیهی «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» (3: 19) گفتهاند كه عبدالله بن مسعود از صحابه آن را به صورت انّ الدین عند الله الحنیفیة قرائت میكرده است. (16)یعنی دین در نزد خداوند حنیفیّت است. این، یعنی از اسلام به نام حنیفیت یاد كرده است و نمیتوان فرض كرد كه ابن مسعود این نام را خود وضع كرده باشد. (17) در متون اسلامی بعدی نیز این كلمه را به همین صورت و معنی مییابیم. البته استعمال این كلمه در این متون بستگی زیادی به كاربرد خود كلمه در قرآن دارد. مفهوم قرآنی و دركی ستایش آمیز كه از كلمه وجود داشته، در متون اسلامی نیز محفوظ مانده است. حنیف گاهی معادل كلمهی مسلم به كار رفته (18) و حنیفیّت (و گاهی حنفیّت) برای دین ابراهیم و یا اسلام خیلی رواج بیشتری داشته. (19) در احادیث آمده كه پیامبر فرمود:«بُعثْتُ بالحنیفیّة السّمَحة» مبعوث شدم به دین حنیف آسان. (20) یعنی به دین آسانی در برابر آن جنبشهای زاهدانه. یا حدیث دیگری است كه «أحب الدین الی الله، الحنیفیة السَّمحة» (21).
در شعر عرب نیز این نام به همین معنی به كار میرفته است. شعری از شاعر و حكیم و رئیس قبیلهی «اوس»، ابوقیس بن الأسلت انصاری (م 1هـ ) نقل كردهاند كه دعوتی است برای تأسیس دینی حنیف با ایمانی خالص. (22) در شعر صخر، عیسویانی كه شراب مینوشند، در اطراف یك حنیف جنجال به پا میكنند (23). شارح، حنیف را مُسلم معنی میكند. هر چند «بوهل» اصرار دارد كه عبارت را مناسب زاهدی بداند كه از شُرب شراب خودداری میكند (24)، اما تطبیقش با یك مسلمان پاك اعتقاد روشن به نظر میرسد. یاقوت و دیگران (25) نیز اشعاری نقل كردهاند كه حنیف را مقابل كشیش عیسوی و حاخام یهودی قرار میدهد و اصطلاحی است كه درست معنی مسلمان میدهد. اُمَیَّهُ بنُ ابی الصَّلت (م 5هـ) شاعر جاهلی طائف نیز سخن از دین حنیف گفته كه تنها دین رستگار روز رستاخیز است. (26)
اما ارزش بیشتر را شعر جِران العَوْد، شاعر كافر قبیلهی هوازن در نجد دارد. او در شعر از عابدی مُتِحَنِّف سخن میگوید كه نماز میخواند (27). ذو الرُّمه (م117هـ) هم شعری دربارهی حنیفی دارد كه به هنگام نماز به جانب غرب برمیگردد. (28) بالاخره، نتیجهی بررسی این میشود كه كلمهی حنیف به طور كلی مسلمان معنی میدهد.
در مورد ریشهی كلمهی «حنیف» و این كه اساساً عربی است و یا از كلمات بیگانه است بحث زیادی شده. در میان دانشمندان اسلامی، مسعودی (م346هـ) صابئین را جزء حنفاء به شمار میآورد (29) و ریشهی این كلمه را از سریانی حنیفو میداند. اما در سریانی Ḥanpo (جمعش Hanpé) معمولاً كافر و یا فردی است كه دارای فرهنگ یونانی باشد. (30) شاید این مطلب از طریق ثابت بن قره (م288) به مسعودی رسیده باشد، ولی اصولاً مطالب و مواد سریانی را خیلی با احتیاط باید بررسی كرد. علت اصلی هم این است كه اینها مربوط به صابئین حَرّان میشود و آنها تلاش داشتند كه خود را اهل كتاب معرفی كنند و در این راه از چیزی خودداری نمیكردند. این كلمه در آرامی- كنعانی حَنِف بوده و معنی منافق و كافر داشته است. مسیحیان نیز آن را به همین معنی به كار میبردند. حتی پادشاه عیسوی اسپانیا در حدود سال 590 در نامهای كه به سلطان المهاد نوشته همین اصطلاح را به كار برده است. تصادفاً یعقوبی نیز در داستان شاؤل (طالوت) و داود، فلسطینیها را حنفاء ستاره پرست میخواند. (31) ابن العبری (م685هـ) هم حنْفِةی سریانی را در مورد صابئین به كار میبرد. (32)
هِرشفلد از كسانی است كه كوشش زیادی برای پیدا كردن شباهتهای اسلام و یهودیت و نصرانیت دارد. او معتقد است كه تحنُّث عربی شدهی تَحِینوت Teḥinnot و یا تحینوث به معنی نمازِ خدا عبرانی است. (33) لیال و داچ هم آن را مشتق از عبری دانستهاند. از حبشی هم گفتهاند. ولهاوزن آن را به معنی یك عیسوی زاهد، دخویه به معنی كافر، مارگلیوث به معنی یك مسلمان میگیرند. در میان این خیل مستشرقان كسانی هم مثل نولدكه و بوهل آن را مشتق از تحنُّف میدانند (34) و ریشهی عبری آن را به كلی رد میكنند.
در برابر، علمای اسلامی مثل طبری آن را به معنی «تبرُّر-فرمان برداری كردن» (35) گرفته حج، ختان، مخلص، و استقامت بر دین ابراهیم را هم حنیف خواندهاند. (36) كسی را هم كه از دین باطل به اسلام تمایل كند حنیف گفتهاند. (37) راغب اصفهانی (502هـ) میگوید: حنیف كسی است كه از ضلالت به استقامت (استواری و هدایت) میل كند.
اما ابن هشام تحنّث را از تحنّف میگیرد. او استدلال ظریفی به كار میبرد و میگوید در تلفظ عربی زیاد اتفاق میافتد كه حرف «ث» به «ف» تبدیل شود. چنانكه «جَدَث» به معنی قبر «جَدَف» هم گفته میشود. یا اینكه گاهی عرب به جای ثمَّ میگوید: فُمّ. (38) بنابراین تَحَنُّث همان تَحَنُّف به معنی حنیف شدن و از حنفاء قرار گرفتن است. اما ابوذر خُشَنی كه سیرهی ابن هشام را شرح كرده، این نظر را رد میكند و میگوید: إثم به معنی گناه است و تَأَثُّم خروج از گناه را معنی میدهد، زیرا گاهی باب تفعّل برای خروج از معنایِ فعل میآید. از اینجا حِنْث هم كه به معنی گناه است در باب تفعل میشود تحنُّث و معنیش از گناه بیرون شدن خواهد بود و احتیاجی به ابدال نخواهد بود. (39) مرحوم سید محمد فرزان (م1390) گمان نمیكنم این مطلب را دیده بود، ولی او هم همین نظر را داشت و میگفت بنابراین در توجیه هرشفلد و همفكرانش نقطهی ضعف آشكار است.
صرف نظر از گفتگوهای لفظی و بحث دربارهی ریشهی لغت و كاربردِ آن در اصطلاحاتِ روز، از نظر تعیین اشخاص معینی كه چنین روشی داشتهاند نیز دامنهی بحث وسیع است. میگویند چهار نفر (ورقه بن نَوْفل و عبیدالله بن جحش و عثمان بن حوَیْرث و زیدبن عمرو) انحراف مردم و پرستش بتان را سرزنش كردند و در جستجوی دین حقّ برخاستند. (40) اینان تنها نبودند. از كسان زیادی (41) با چنین روشی، بنام حنفاء، در اخبار و روایات نام آمده است. در میان ایشان نامهای مشهوری نیز یافته میشود. اما كیفیت كار ایشان و نحوهی رفتارشان به دقت روشن نیست. در میانِ ایشان، ماهیت پیامبری خالد بن سنان (42) روشن نیست. رفتار امیّه بن ابی الصلت شاعر جاهلی و هم شهریِ حجّاج، و یا داستانهای قُسّ بن ساعدهی إیادی با همهی خطبههایی كه از او باز گفتهاند مورد گفتگو است. ولی به طور كلی میتوان گفت كه بیشتر اینان كسانی بودهاند كه در نزدیكی روزگار ظهور اسلام زندگی میكردند و یا زمان رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را درك كردهاند. در میان ایشان شاعر، خطیب، عامی و یا آگاه به كتبِ مذهبی نیز یافته میشود. تنی چند به روایت اخباریان عمری شبیه نوح یافتهاند. از پارهای هم كهانت و یا اموری شبیه پیامبری و یا پیشگوئیِ ظهور پیامبر آخرالزمان را نقل كردهاند. بنابراین گِرداگرد هر یك از ایشان را هالهای از افسانه و حقیقت فراگرفته و تشخیص مرز میان این دو مشكل است. اما با وجودِ همهی اینها، یك حقیقت مسلم است و آن این كه عدم آگاهی دقیق ما به علت روشن نبودن مدارك تاریخی است و الا حقیقتِ وجودِ ایشان قابل انكار نیست. و برای روشنتر شدن مطلب، تجسّس دربارهی شخصیتهای تاریخی كه جزء حنفاء هستند باید ادامه یابد. نكتهی دیگر این كه آنها را پیروان راستین ابراهیم نمیتوان شمرد. و جالبتر اینكه آنها خود را حنیف نخواندهاند. به هر صورت، جنبشی در عربستان بر علیه مراسم مذهبی جاهلی و عادات مردم آن زمان وجود داشته و شاید در جنوب عربستان چشمگیرتر بوده كه ابعاد و اشخاص آن محتاج بررسی بیشتری است.
اما در مورد شخص پیامبراكرم مطلب فرق میكند. او از خاندانی پاك، از اصلابی شامخه و ارحامی مطهره، به دنیا آمده و ایمانش را از جدش اسماعیل به ارث برده بود. پس تمایلی به مبارزه بر علیه كفر و بت پرستی و كششی به پرستش خدای یگانه در نهادِ او بوده است. اما روش او با آنها فرقی اساسی داشت. حنفاء مردمی بودند كه رسومِ زمانه را قبول نداشتند، اما قیام و اقدامی هم علیه آن نكردهاند. در میان مردم زندگی میكردند و حداكثر گاهی در جوّ مساعدی زبان به انتقادی میگشادند و باز با همان مردم بودند. هیچیك از حنفاء اقدامی مثبت و علنی نكرد و بدین جهت تصادمی هم با دیگران نیافتند. حتی طرف مشورت مردم زمان خود قرار میگرفتند و عزت و احترامشان بجا بود. اما پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها به آگاهی از درستیِ راهِ خود و فسادِ اجتماع اكتفا نكرد. بلكه چنانكه مأمور بود پرستشِ بتان را نكوهش نمود و مردم را به شرعِ تازهای فراخواند و از هیچ قیام و اقدام و عمل مثبتی در این راه باز نایستاد. همان طور كه مردم مكه نیز از هیچ آزار و اذیتی در حقّ وی كوتاهی نورزیدند. او (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب دعوت و رسالت بود و مكلف به ابلاغ رسالتش به جهانیان. در صورتی كه حنفاء آئینی داشتند كه تنها برای خود برگزیده بودند. تكلیف به ابلاغ در كار نبود. اگر هم از طرف آنها گاهی دعوتی شده باشد همراه با سخنی نرم و آرام و مهربان بوده، و اگر پیروانی هم داشتهاند در حدود همان دوستان و همفكران خودشان بوده است.
این تحنّث، عادتی بود در میان مردم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن خیری دید. در آن مجالی یافته میشد تا به تفكر و تأمل پردازد و در آن خلوت، اطمینان خاطر یابد و در میان آن همه بدیها و بدكرداریها كه گِردش را گرفته بود، آسوده خاطر به كائنات و نظم آفرینش اندیشه كند. حق را بجوید و به دنبال آن باشد. چیزی كه او میخواست در میان قصههای احبار یهود و كتب راهبان نصرانی یافته نمیشد. دفتر او پهنهی گیتی و دیوانش صفحهی كائنات بود. آسمان با همهی بلندی و عظمت، گوشهای از صحیفهی خاطرش و صحرای تافته از آفتاب تابستانی، برگی از دفترش بود. لحظههای زودگذر سپیده دم و دقایق تندپایِ شامگاه، سوسوهای ستارهها و موجی كه مهتاب به صحرا میپاشید، همه و همه، همهی آثار عظمت الهی، دفتر و كتاب او بودند. او در برگ برگ این دفتر عظیم چیزی میجست كه در كتاب و دفتر نبود. حقیقتی عالی را جویا بود كه زمان فاقدش بود. این خضوع و خشوع، این ذلت و خاكساری در برابر چند بتِ سنگی و چوبی، این كُرنش و تكریم، این جست و خیزهای مستانه، این زاری و تضرّع، در مقابل این ساختههای دستِ خودشان چیست؟ چه مفلوك و زبونند مردمی كه بنده و بردهی ساختههای خود هستند. این بتها كه چیزی جز سنگ و گِل نیستند و سود و زیانی ندارند، نه برای خودشان و نه برای دیگران. چرا اینها را میپرستند؟… اما، این پهنهی بیكران گیتی، این آسمان رفیع و بلند، این انجم فروزان و اختران شب، چه باشكوهند. این فلكِ دوّار مداری دارد و این رفت و آمد شب و روز در پیِ هم، از رمزی سخن میگویند. نسیم دلنواز صحرا و طوفان شن روان، هر كدام سخنی دارند و از رازی پیامی میدهند. این رمزِ اصلی، این راز حقیقی، این حقیقت مطلق، این حقیقت بیروزن كجاست؟
هر ماهِ رمضان، او در خلوتِ دل خود غوغاها داشت. همهی وجودش در این تفكر بود كه آن حق، آن راز هستی، آن رمزی كه این كائنات را به وجود آورده، آن عالیترین و بزرگترین، نه چنان است كه اینها را، این پدیدهها و هستیها را بیهوده و سرگردان رها كرده باشد. ماه رمضان كه میگذشت، او به خانه و نزد زن و فرزند بازمیگشت. سال میگذشت و رمضانِ دیگر و باز این اندیشهی عمیق. در این دوران حالی داشت كه بعدها هم از آن كمتر گفتهاند. زندگیِ باطل و عبث مردم او را به اندیشه میداشت. خور و خواب، زن و جنگ، غارت و تجاوز، و هرچه در این حدود بود همهی زندگی بود. كاهن و عَرّاف، شیخ و قبیله و چند طاغوت و گردن كش راضی باشند و دیگر از چیزی و كسی باكی نیست.
رؤیای صادقه
در این دوران و شاید چندی پیش از آن بود كه او (صلی الله علیه و آله و سلم) نه تنها در بیداری این حال را داشت، در خواب هم حالی دیگر داشت. پیامبر در خواب همه چیز را چون سپیده دم روشن و آشكار میدید. نمیتوان گفت كه خواب میدید. خواب این سان نیست. رؤیای صادقهای بود كه همچون سپیده دم خاطر و درونش را روشنی میبخشید و در این رؤیا هر چیزی را چنانكه بود میدید.
ابونُعیم (م430) از علی بن حسین (علیه السلام) از آباء كرامش (علیه السلام) نقل میكند كه فرمودند:
نخستین چیزی كه بر رسول خدا آمد، رؤیای صالحه بود. در خواب چیزی نمیدید جز اینكه چنان بود كه میدید (43) و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: «رؤیای انبیاء وحی است.» (44)
عایشه همسر او (صلی الله علیه و آله و سلم) بعدها در این باره چنین گفته است: «آغاز پیامبری او كه خداوند خواست به او كرامت كند «رؤیای صادقه، صالحه» بود. او رؤیایی نمی دید مگر مانند سپیده دم. گفت: و خداوند تنهایی را دوست او گردانیده بود كه هیچ چیز را از خلوت بیشتر دوست نداشت.» (45)
ابن شهاب زُهْری (م124) میگوید: در آغاز خداوند رؤیا را به پیامبر گرامی نمایاند و این كار بر او (صلی الله علیه و آله و سلم) دشوار نمود. آن را به خدیجه باز گفت و خدیجه گفت: بشارت باد بر تو. خداوند جز خیر و نیكی بر تو نخواهد خواست. (46)
این كه در احادیث از این رویا به رؤیای صادقه، رؤیای حسنه (47) و یا رؤیای صالحه تعبیر كردهاند (48) بیشتر برای احتراز از رؤیای معمولی بوده كه برای هر انسانی پیش میآید. رؤیا در میان خیلِ انبیاء نقشی مؤثر داشته است. در كتب یهود هم با همهی دست كاریها، هنوز اثر این رؤیا را میبینیم. در كتاب مقدس، اصطلاحِ بینندهی خواب و یا Kôlem نیز در مورد نبی و یا معادلِ آن به كار رفته است (49)، زیرا یكی از طرق درك وحی و الهام، رؤیا بود. یهوه صبایوت بر پارهای از انبیا در رؤیا ظاهر شده و در خواب با ایشان سخن میگفت. (50) خداوند در رؤیا بر ابیملك ظاهر شد تا ساره را به ابراهیم برگرداند (51) و در رؤیای شب بود كه به یعقوب خطاب رسید. (52) در روزگاری كه كلام خداوند نادر بود و رؤیا مكشوف نمیشد (53)، شبی برای نخستین بار خداوند با او سخن گفت. (54) حزقیال و عاموس نیز در رؤیا نبوت خود را یافتند. (55) یكی از تهدیداتی كه بر فریبكاران و انبیاء گمراه كننده بكار میرود این است كه رؤیا نبینند (56)، زیرا متقدّمان، رؤیا را اعلانی از اعلانات الهی میدانستند و تفسیر و تعبیر آن طریقهها داشت. (57) این رؤیاها، پیامبران حوادث آینده را مشاهده میكردند. گاهی این مشاهده صریح و روشن است و زمانی بدون تمیزِ زمان است. چنانكه زمان حادثه روشن نیست. (58) وقتی هم جلال یهوه در رؤیایی آتشین نمودار میشود، رؤیا روی سخن میگوید و با دستی طوماری مكتوب ارائه میكند و آن را (همچون عسل شیرین) به پیامبر میخوراند. (59)
در قرآن مجید نیز به رؤیای پیامبران اشارتهاست. ابراهیم (علیه السلام) در یكی از همین رؤیاها بود كه فرمان ذبح پسر خود را دریافت داشت (37: 101-112). یوسف سجدهی شمس و قمر و یازده كوكب را به خواب دید (12: 4).
از رؤیاهای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در قرآن یاد شده، چنانكه او (صلی الله علیه و آله و سلم) به خواب دید كه با صحابهی خود به مسجدالحرام رفته، بعضی سر تراشیدهاند و برخی تقصیر كردهاند، و خداوند صدق و حقیقت خواب رسول خود را بعد آشكار ساخت (48: 27) و همچنین رؤیایی كه برای آزمایش مردم بدو نموده شد (17: 60).
علقمه (م62) میگفت: انبیاء قلوبشان نخست در خواب آماده میشود تا بعد، وحی نزول یابد. (60) در حدیث آمده كه بعضی از رؤیاها جزئی از نبوت (61) و یا نوعی از وحی و یا دورهی آمادگی است.
وقتی عایشه مورد اتهام قرار گرفت، خود را بسیار كوچكتر از آن یافت كه دربارهی او وحیی نزول یابد، تنها امیدش این بود كه رسول خدا رؤیایی بیند كه خداوند او را از آن اتّهام تبرئه كرده باشد. (62)
اما این كه وحی در خواب بر پیامبراكرم نازل شده باشد مورد اختلاف نظر است. مثلاً بعضی نزول سورهی كوثر را در خواب میدانند كه رسول خدا پیشِ همه در مسجد بود كه رؤیایی دید و خندان چشم گشود و مژدهی نزول سورهی كوثر را داد. (63) همه این را قبول ندارند. چه، سورهی كوثر از آن پیش نازل شده بود و گذشته از آن، اگر هم حالی شبیه رؤیا دست داده باشد، یكی از حالات مخصوص وحی بوده است (64)، نه رؤیایی كه در آن وحی نازل شده باشد. ولی ظهورات شبانهی وحیها در قرآن مورد گواهی است (مثلاً 44: 3 و 97: 1) و در اخبار نیز اشارات زیادی بدانها شده است. (65)
به هر صورت، رؤیای صادقه از نوع وحیِ در خواب نبوده و این همان دورهای است كه رسول خدا باید آماده میشد تا وحی الهی را توسط جبریل امین دریافت دارد. و این روشنی رؤیا را كنایه از تشعشع نورانی دانستهاند كه بر روح مقدسش منكشف میگشت تا إفاضهی روح القدس را بر او ممهدّ نماید. مدت این احوالِ پیش از بعثت را سه سال و یا شش ماه و یا سه ماه دانستهاند. (66)
خواب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از خوابها جداست كه فرمود:
«تَنامُ عَینی وَ لا یَنامُ قَلْبی».
چشمم به خواب و دلم بیدار است. (67)
پینوشتها:
1. تاریخ طبری2: 206 (چاپ دخویه 1: 1149)، ابن هشام1: 251 چاپ 1355هـ. سیرهی حلبیه1: 270 به بعد، بخاری: بدء الوحی 3، تفسیر سوره 96: 1، تعبیر1، مسلم بن حجاج: ایمان252، احمد بن حنبل6: 233.
2. طبقات ابن سعد1: 194 چاپ بیروت.
3. ابن هشام 1: 250، طبقات ابن سعد1: 157 بیروت، مسلم: فضائل 2، ترمذی: مناقب3، الدارمی: مقدمه4، احمد5: 89، 95، 105. الروض2: 388 به بعد.
4. صحیح حاكم و ابن حیان.
5. بخاری: تهجد6، رقاق2، مسلم بن حجاج: منافقین80، احمد بن حنبل4: 255.
6. سیرهی حلبیه1: 272.
7. نهج البلاغه، خطبهی قاصعه ص300 چاپ دكتر صبحی صالح.
8. بخاری: اذان135، مسلم: صیام 211، احمد بن حنبل3: 74.
9. مسلم: صیام 217، احمد3: 10، 24، بخاری: اعتكاف1، ابوداود: رمضان3، طیالسی: اعتكاف9.
10. بخاری: اعتكاف1، 6، مسلم: اعتكاف2، ابوداود: صوم 77، 78، ترمذی: صوم 71، ابن ماجه: صیام 58، 61، احمد بن حنبل2: 133، 281، 336، 401 و6: 50، 92، 168، 169، 232، 279.
11. مگر یك سال كه در آن جنگ بدر واقع شد و در سال بعد از آن بیست روز اعتكاف داشت. ده روز قضای سال گذشته و ده روز اداء، زاد المعاد مجلسی.
12. الرَّوض الانُف2: 412 و 413. جوار و گوشه گیری در عرب جاهلی مرسوم بوده و اسلام آن را تصحیح و امضا كرد. چنانكه پیامبراكرم نذر عمر در جاهلیت را برای جوار اجازه فرمود (محقق در المعتبر و بخاری در اعتكاف 16). اعتكاف فقط در داخل مسجد است و جوار ممكن در خارج مسجد هم باشد.
13. سیرهی حلبیه1: 271، بلاذری1: 84 و 105.
14. تاریخ العرب فی الاسلام: 130.
15. Sprenger,Leben Muhammads,i,46sq
16. A. Jeffery,Materials,p. 32
17. مقالهی «حنیف» پروفسور مونتگمری وات. دائرةالمعارف اسلام.
18. ابن هشام 293، 982، 995 ایضاً 871 چاپ وستنفلد، گوتنگن 1859.
19. ابن هشام 143، 147، 822 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287 چاپ دخویه.
20. احمد بن حنبل5: 266 و 6: 116، 233 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287.
21. بخاری: ایمان29، ترمذی: مناقب32، 64، احمد1: 236، ایضاً بحارالانوار مجلسی2: 87 باب «الدین الحنیف و الفطرة و صبغة الله»، چاپ كمپانی.
22. اقیموا لنا دیناً حنیفاً فانتم *** لنا غایهُ قد یُهتدی بالذَوائب (الأعالی)
ابن هشام1: 304 قاهره، الروض3: 73).
23. هُذَیلیات، چاپ كوز گارتن قصیدهی 18 بیت 2. برادر خَنْساء، شاعر جاهلی.
24. مقالهی حنیف بوهل، مختصر دائرةالمعارف اسلام.
25. معجم الادباء یاقوت 2: 51، اغانی16: 45 و غیره.
26. كلّ دین یومَ القیامة عندالله *** إلا دین الحنیفیة زور
اغانی دارالكتب المصریه4: 122.
27. لسان10: 404 رك: خزانه4: 198 «اقام الصلوة العابد المُتحِنّف» نام اصلی شاعر: عامربن حارث است كه اسلام را درك كرده.
28. لسان العرب13: 206.
29. تنبیه6: 90به بعد، 122 به بعد، 136، 145.
30. مقالهی حنیف پروفسور وات در دائره المعارف اسلام به نقل از :
Journal of Palestine,Oriental Society,XIX(1939),1-13.
31. تاریخ یعقوبی1: 51 در ترجمه فارسی 1: 58 نام حنفاء را ندارد.
32. تاریخ مختصر الدول 176 چاپ اكسفورد و یا ص 153 بیروت 1958.
33. H. Hirschfeld;New Researches into the Composition and Exegesis of the Qoran. London,1902,p. 10
بحثهای جدیدی در تألیف و تفسیر قرآن.
34. مختصر دائره المعارف اسلام133، اضافه بر آن مراجعه كنید:
Caetani;Ann. I,p. 181-92;R. Bell,Who were the Hanifs,in Moslem World,XX,1930,p. 120-4. N. A. Faris and H. W. Glidden,The Development of the Meaning of the Koranic Hanif. in Journal of the Palestine Oriental Society. xix,1939,p. 1-13.
35. تاریخ طبری1: 1149 و 2827 لیدن.
36. تفسیر طبری1: 440-442بولاق، مفردات راغب 133، تفسیر غریب القرآن طریحی 388 نجف، لسان العرب10: 403 به بعد، نهایه ابن اثیر1: 451.
37. منتهی الارب 1: 283، تحنف پذیرش اسلام میشود (كامل: 526، شعری از جریر در لسان العرب 10: 404، طبری1: 2827، جریر، نقائض2: 595).
38. سیره1: 251. بعضی از اهل لغت هم تحنّث را از اضداد گرفتهاند، یعنی هم به معنی گناه و هم خروج از گناه آمده است. (روض2: 390).
39. ابن هشام 1: 251 ح3 چاپ 1355، مصر، الروض2: 390. ابن اثیر هم همین نظر را دارد. «فلانٌ یتحنَّث ای یفعلُ فعلاً یخْرج به من الإثم و الحرج» (نهایة1: 449). در حدیثی هم حكیم بن حزام به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: «كنتُ اتحنّثُ بها فی الجاهلیة من صِلةٍ و عتاقةٍ و صدقَةٍ» بخاری و مسلم و احمد آن را نقل كردهاند.
40. ابن هشام 1: 4- 242، الروض2: 347 به بعد. عثمان بن حویرث نزد قیصر روم رفت و آنجا نصرانی شد. عبیدالله بن جحش در حبشه مسیحی شد. زیدبن عمرو در طلب دین حق بود كه مرد. در مورد ورقه هم گفتهاند مسیحی بود و عدهای هم معتقدند كه مسلمان شد.
41. نام این اشخاص جزء حنفاء آمده است: قُسّ بن ساعدة الإیادی، زید بن عمروبن نُفَیل، امیّة بن ابی الصّلت، ارباب بن رئاب، سُوَید بن عامر المصطلقی، اسعد ابوكَربْ الحِمَیری، و كیع بن سلمة بن زُهیر الإیادی، عُمَیر بن جندب الجُهَنی، عَدِیّ بن زید العبادی، ابوقیس صرمة بن ابی انس، سیف بن ذی یَزَن، وَرَقة بن نَوفل القرشی، عامربن الظَّرب العَدوانی، عبدالطانجة بن ثعلب، علاف بن شهاب، المتلمّس بن امیه، زُهیر بن ابی سلمی، خالد بن سنان، عبدالله القُضَاعی، عَبید بن الابرص، كعب بن لُوی، ابوقیس صیفی بن الأسلت.
42. میگویند نبیّ اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را برادر خود خواند و یا در مورد او فرموده: «نَبیٌ ضَیّعه اهلَه». شاید از پیامبرانی بوده كه كتاب و شریعتی نداشتهاند، ولی امر به توحید و نهی از شرك میكردهاند. فصوص الحكم محی الدین عربی چاپ عفیفی: 213 و 317، شرح قاشانی بر فصوص؛ 426، بلوغ الارب آلوسی 1: 176 و 2: 164 به بعد، حیاة الحیوان دمیری 2: 9-194بولاق، تاریخ الخمیس 1: 225، الاشتقاق ابن درید، الاصابة1: 466-9، ابن اثیر1: 131، سیرهی ابن كثیر1: 104 به بعد. افسانههای زیادی دربارهی او رواج داشته، از جمله اینكه چاهی را كه آتش گرفته بود با عصائی خاموش كرد. الاعلام 2: 337.
43. سبیل الهدی2: 306.
44. شرح اصول كافی ملاصدرا: 454.
45. صحیح بخاری: بدء الوحی3، تفسیر سورهی 96: 1-3، تعبیر1، 5، مسلم: صلاة 207، 208، رؤیا 3، 4، 6 ابوداود صلاة 148، ترمذی: رؤیا 2، 3، نسائی: تطبیق 8: 62، ابن ماجه: رؤیا 1… ابن هشام1: 234، اسباب النزول واحدی: 5.
46. الخصائص الكبری سیوطی1: 231.
47. بخاری: تعبیر2، ابن ماجه: رؤیا1، الدارمی: رؤیا6، طیالسی: رؤیا1، احمد بن حنبل3: 126، 135، 149، 257 و 5: 50، 454، سفینة البحار1: 494 و 2: 626.
48. بخاری، بدءالوحی3، تفسیر سورهی 96: 1-3، تعبیر 1، 5، مسلم: صلاة 208، 207 رؤیا 3، 6، 4، ابوداود: صلاة 148…
49. سفر تثنیه 13: 1و 3
50. سفر اعداد 12: 6 و 24: 4 و یوئیل2: 28 و دانیال2: 19، 20 و 8: 1-27.
51. پیدایش20: 6.
52. ایضاً 46: 2.
53. اول سموئیل3: 1.
54. ایضاً3: 1 به بعد.
55. حزقیال باب 1-3، عاموس1: 1 و8: 1 و 9: 1.
56. میكاه3: 6.
57. از جمله خواب فرعون و تعبیر حضرت یوسف (پیدایش41: 1 به بعد) و خوابی كه برای جدعون دیدند و تعبیرش (سفر داوران 7: 13) و خواب نبوكد نضر (دانیال باب2) و…
58. اشعیا: باب10 و11. زكریا: باب9. یوئیل2: 28-32.
59. كتاب حزقیال1: 1 تا 3: 15.
60. سیره ابن كثیر1: 388.
61. بخاری: تعبیر2، 4، 10، 26… موطأ مالك: كتاب رؤیا ح1 و3. زاد المعاد فی هدی خیرالعباد ابن قیم جوزیه1: 19، سفینة البحار1: 499-494.
62. بخاری: تفسیر سورهی نور6، احمد بن حنبل6: 197.
63. الدرالمنثور6: 401، اسباب النزول سیوطی.
64. اتقان1: 23، مباحث فی علوم القرآن، مناع القطان: 37 بیروت1396.
65. اتقان1: 81 به بعد نوع 3.
66. مناقب شهر آشوب، بحارالانوار، از كتاب خمیس 2: 317. مناهل العرفان1: 45.
67. بخاری: تهجد 16، تراویح1. مناقب24، مسلم: مسافرین 125، طیالسی: لیل9. ابوداود: طهارة79، ترمذی: مواقیت 208، احمد بن حنبل1: 220، 278 و2: 251… الدارمی: المقدمه باب1، طبقات ابن سعد1/ 1/ 113، 116 و 131.
منبع مقاله :
رامیار، محمود؛ (1392)، تاریخ قرآن، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ سیزدهم