موارد مشروعیت تجسس در فقه امامیه (6)
موارد جواز تجسّس، تفقّد و تفحص حاکم و حکومت اسلامی (1)
موارد مشروعیت تجسس در فقه امامیه(6)
حاکم اسلامی در موارد بسیاری میتواند در راستای مقاصد حکومت اسلامی به تجسّس از حریم خصوصی افراد بپردازد. البته باید گفت که منظور از حاکم کسی است، که در احکام اسلامی به درجهی اجتهاد رسیده و در فهم قواعد کلی و تطبیق آن بر مصادیق توانمند و به عبارت دیگر مجتهد باشد. بر این اساس است که برخی فقها معتقدند، فردی که ریاست اداره مخابرات و امنیّت حکومت اسلامی را برعهده میگیرد، واجب است که انسان خبیر، متدبّر و مجتهد نسبت به احکام اسلام و شئون سیاسی زمان باشد. (1)
الف- از احوال محرومان و افراد جامعه اسلامی
بر حاکم اسلامی ایجاد فضای قسط و عدالت واجب است، چه آنکه اساساً از جمله حکمتهای تشریع و برپایی شرایع الهی قسط و عدل است. بر این اساس حاکم اسلامی در مسیر ایجاد حکومت عدل مطلوب باید بوسیلهی تفقّد و تجسّس از احوال رعیّت و اهالی تحت ولایت و حاکمیّت خود از احوال و امور زندگانی آنها آگاه باشد. حتی اگر خود قاصر از سرکشی از احوال آنهاست، وسائطی را برای این هدف قرار دهد.
بنابراین:
1- ادلّهای که دلالت بر جواز تجسّس مغیّا به اغراض خیر، شرعی و عقلایی دارد، در اینجا هم جاری است. چنانکه گفتیم حتی در یک تحلیل حتی این نوع از تجسّس تخصّصاً از مدلول ادلّهی حرمت خارجاند.
2- حفظ نظام واجب است و از ادلهی احکام در فقه امامیه بر وجوب آن دلیل قائم است. عدم رسیدگی به احوال محرومان جامعه و به طور کلی تمام افراد جامعهی اسلامی باعث ایجاد هرج و مرج و نارضایتی مردم و به دیگر سخن اختلال در نظام اسلامی میگردد، و بیضه و نظام اسلامی را به مخاطره میاندازد. در این راستا و با این هدف حاکم اسلامی میتواند، به تجسّس از احوال افراد تحت سلطهی خود بپردازد، تا مبادا عدم اطلاع از شئون افراد موجد اختلال در نظام گردد.
3- وجود عریف و نقیب در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) که به عنوان وسائطی حلقهی ارتباط مردم با حکومت مرکزی بودهاند که در ادامه به شواهد تاریخی و مفهوم این دو اصطلاح در قرون اولیّهی اسلام میپردازیم.
مرحوم علامه در تذکره فرموده است:
“ینبغی للإمام أن یتّخذ الدیوان الّذی فیه اسماء القبائل قبیلةً قبیلةً و یکتب عطایاهم و یجعل لکلّ قبیلةٍ و یجعل لهم علامةً بینهم و یعقد لهم الویةً لأنّ النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) عرّف عام خیبر علی کل عشرةٍ عریفاً …”. (2)
برای امام لازم است دفتری تشکیل دهد (3) که در آن اسامی هر قبیله و عطایا و حقوق آن ثبت شود، همچنین بر اوست که برای هر قبیله عریفی و برای هر کدام از آنها علامتی در میان خودشان تعیین نموده و پرچمهایی برای آنها برافرازد؛ زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ خیبر برای هر ده نفر یک کارگزار تعیین میفرمودند.
ظاهر کلام علامه این است که حضرت در جنگ خیبر، عریف تعیین فرمودهاند و هر چند که مرحوم علامه این احکام را در باب جهاد- در دستور کیفیت مرتب کردن شیوه کار رزمندگان- نوشته است ولی میرساند که حضرت در آن سال چنین تصمیمی را در مورد همه قبایل اتخاذ کرده است.
عریف در روایات زیادی آمده است و ما ابتدا احادیث و آثار وارده را نقل کرده سپس درباره عریف بحث میکنیم:
1- “أبُو عَمرو الکَشِّیُّ فِی رِجَالِهِ، عَن حَمدَوَیهِ وَ إِبراهیمَ عَن أَیُّوبَ بنِ نُوحٍ عَن حَنَّانٍ عَن عُقبَةَ بنِ بَشیرٍ الأسَدیِّ قالَ: دَخلتُ عَلَی أبِی جَعفَرٍ (علیه السلام) فَقُلتُ لَهُ … إِنَّ قَومِی کَانَ لَهُم عَرِیفٌ فَهَلَکَ فَأرَادُوا أن یُعرَفُونِی عَلَیهِم فَإِن کُنتَ تَکرَهُ الجَنَّةَ وَ تُبغِضُهَا فَتَعَرَّف عَلی قَومِکَ وَ یَأخُذَ سُلطانٌ جَائِرٌ بِامرِیٍ مُسلِمٍ یَسفِکُ دَمَهُ فَتشرَکُهُم فِی دَمِهِ وَ عَسی أن لَا تَنَالَ مِن دُنیَاهُم شَیئاً”. (4)
عقبة بن بشیر میگوید: حضور امام باقر (علیه السلام) رسیده عرض کردم … قبیله من عریفی داشتند که مرده و خواستند مرا عریف قرار بدهند شما چه صلاح میدانید؟ ابوجعفر (علیه السلام) فرمودند: … اما اینکه گفتی قبیله من عریف داشتند، مرده و میخواهند مرا عریف قرار بدهند، اگر بهشت را دوست نمیداری و از آن بدت میآید عریف باش، سلطان ظالم مرد مسلمانی را بگیرد و خونش را بریزد و تو شریک خون او باشی! و شاید از دنیای آن هم چیزی به تو نرسد.
بر اساس این روایت به دست میآید، که عریف شدن از طرف جائر- که به ناحق مردم را میکشد- چنین گرفتاری را دارد امّا عریف شدن از سوی امام عادل و معصوم منعی ندارد.
نکتهی دیگری که از این روایت بدست میآید، اینکه عریف، مسؤول امور قبیله بوده و از طرف سلطان مدیریت داشته و قهراً چنین پیشآمدهایی هم متوقّع است.
2- در حدیث طویل مناهی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده: “… مَن تَوَلَّی عِرَافَةَ قَومٍ أتِیَ یَومَ القِیَامَةِ وَ یَدَاهُ مَغلُولَتانِ إِلَی عُنُقِهِ فَإِن قَامَ فِیهِم بِأمرِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ أطلَقَهُ اللهُ وَ إِن کَانَ ظالِماً هُوِیَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ وَ بِئسَ المَصیرُ…”. (5)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرکس سمت کارگزاری گروهی را برعهده گیرد، روز قیامت او را میآورند در حالی که دو دستش را از گردش بستهاند، پس اگر در میان آنها مطابق دستورات خدا رفتار کرده باشد، خدا دستهایش را باز میکند و اگر با ظلم و ستم برخورد کرده باشد در آتش جهنّم سرازیر میشود و چه بد جایی است جای او. (6)
از این حدیث هم به دست میآید، که عریف در زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشته ولی به جهت خطیر بودن این وظیفه، حضرت این بیانات را فرمودهاند. یعنی هر کس مقام عریف بودن برای قبیلهای را بپذیرد، روز قیامت او را میآورند، در حالی که دستهایش در گردنش با زنجیر بسته شده است (و او را محاسبه میکنند) اگر مطابق امر خدا رفتار کرده باشد خدا او را آزاد میفرماید و اگر (در این عرافت) ظلم کرده باشد او را به جهنم میاندازند و چه جایگاه بدی است.
3- ابن عباس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است: “… وَ مَن تَوَلَّی عِرَافَةَ قومٍ وَ لَم یُحسِن فِیهِم حُبِسَ عَلَی شَفیرٍ جَهَنَّمَ بِکُلِّ یَومٍ ألفَ سَنَةٍ وَ حُشِرَ وَ یَدُهُ مَغلُولَةٌ إِلَی عُنُقِهِ فَإِن کَانَ قامَ فِیهِم بِأمرِ اللهِ تَعَالَی أطلَقَهُ اللهُ تَعَالی وَ إِن کانَ ظَالِماً لما زائد هُوِیَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ سَبعِینَ خَرِیفاً …”. (7)
هر کس مقام عریفی قومی را قبول کند و با آنان خوب رفتار نکند در پرتگاه جهنم است و در مقابل هر روزی که عریف بوده، هزار سال حبس میشود و در حالی محشور میگردد، که دستش به گردنش با زنجیر بسته شده، پس اگر (در مقام حسابرسی معلوم شد که) مطابق دستور خدا رفتار کرده، خدا او را آزاد میکند و اگر ظالم بوده او را هفتاد سال در آتش جهنم نگه میدارند.
باز از این حدیث معلوم میشود، که عریف شدن در آن زمان هم معمول بوده و آنچه که موجب عقوبت و گرفتاری میشود، عمل بد و خلاف کردن است.
4- در حدیثی از امیرالمؤمنین نقل شده است:
“یَا نَوفُ إِیَّاکَ أن تَکُونَ عَشَّاراً أو شَاعِراً- أو شُرَطیّاً أو عَرِیفاً … فَإِنَّ نَبِیَّ اللهِ خَرَجَ ذَاتَ لَیلَةٍ فَنَظَرَ إِلَی السُّماءِ- فَقالَ أمَا إِنَّهَا السَّاعَةُ الَّتِی لَا تُرَدُّ فِیها دَعوَةٌ- إِلَّا دَعوَةٌ عَرِیفٍ …”. (8)
ای نوف دور باش از عشّار بودن و از عریف بودن …؛ زیرا پیامبر خدا داود (علیه السلام) شبی به آسمان نظر کرد و فرمود: آگاه باش این ساعت، ساعتی است که دعا مردود نمیگردد مگر دعای عریف …
5- بخاری در صحیح عنوان بابی را چنین نوشته “باب العرفاء” و سپس حدیث هوازن را نقل کرده که: هوازن پس از شکست خوردن در حنین و فرار کردن، برگشته و خواستار زن و فرزند خود شدند، حضرت از مسلمانان اجازه خواست، همه اجازه دادند مگر چند نفر، حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) در اینجا فرمود: من ندانستم چه کسی (از صمیم دل) اذن داد و چه کسی اذن نداد، بروید تا عرفای شما خبر بیاورند. سپس عرفا آمدند و تحقیق نمودند و برگشتند، عرض کردند که همه واقعاً راضی هستند، آن وقت حضرت زن و فرزندان هوازن را آزاد فرمود. (9)
کتابی در کتاب تراتیب الاداریه این قصه را نقل کرده و در ابتدای آن گوید:
“باب ذکر العرفاء و هم رؤسا الأجناد و قوّادهم و لعلّهم سمّوا بذلک لأنّ بهم یتعرّف أحوال الجیش قاله الباجی فی المنتقی … فی الصحیح فی قصّة وفد هوازن”. (10)
باب ذکر عرفاء، و آنها رؤسای لشکر و فرماندهان آن میباشند و شاید بدان جهت عریف نامیده شدهاند که به وسیله آنان وضعیت لشکر معلوم و مشخص میشود.
واقدی در المغازی میگوید مسلمانان گفتند:
“یا رسول الله رضینا و سلّمنا قال: فمروا عرفاءکم ان یدفعوا ذلک إلینا حتّی نعلم”. (11)
یا رسول الله راضی و تسلیم شدیم، فرمود: پس به عریفهای خود بگوئید: آن را برای ما گزارش بدهند، تا به اطلاع ما برسد.
واقدی اضافه کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از این بیان “زید بن ثابت” را برای تحقیق و تجسّس از انصار، عمربن الخطاب را برای تحقیق و تجسّس از مهاجرین و ابوذر غفاری را هم برای تحقیق از قبایل دیگر فرستاد، پس از آن عرفاء را با این چند نفر امنا جمع کردند و همگی متفق القول شدند، بر اینکه همه مردم راضی هستند و سپس اسرا را آزاد فرمودند. و تنها به قول عرفاء و امناء هم حتی عمل نکردند، بلکه همه را جمع و پس از اتفاق قول آنها، عمل کرد.
6- در وصیت ابوذر آمده که: “… أن لا یکفّننی رجلٌ منکم کان امیراً او عریفاً او بریداً او نقیباً”.
کسانی که امیر یا عریف و یا نامه رسان بودهاند در تکفین من شرکت نکنند.
در بسیاری از احادیث آمده که ابوذر تنها از دنیا رفت و عدهای از بزرگان پس از مرگ او رسیدند و مالک اشتر، او را دفن نمود و بر سر قبرش سخنرانی کرد و آنچه که به نظر میرسد، این است که طرفداران عثمان این قسمت از وصیّت را اضافه کردهاند که همه را لکهدار کنند همان طوری که در حدیث آمده فقط یک نفر جوان انصاری ابوذر را کفن کرد و غفلت کردهاند از اینکه در همین حدیث، شهادت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مؤمن بودن این بزرگان نقل شده است.
7- کتّانی از اصابهی ابن حجر نقل کرده که ابو عزیز جندب بن النعمان حضور حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و حضرت او را عریف قوم خود قرار داد. (12) همو نقل کرده که رافع بن خدیج انصاری در مدینه عریف قوم خود برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود.
8- در اصول کافی نقل شده است: “… جَاءَ إِلَی امیِرالمُؤمِنینَ (علیه السلام) عَسَلٌ وَ تِینٌ مِن هَمدَانَ وَ حُلوَانَ فَأَمرَ العُرَفَاءَ أن یَأتُوا بِالیَتَامَی فَأمَکَنَهُم مِن رُءُوسِ الأزقَاقِ…”. (13)
برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) از همدان و حلوان مقداری عسل و انجیر آوردند، به عریفها دستور دادند که یتیمان را بیاورند و سپس ظرفهای حاوی عسل و انجیر را در اختیار آنان گذاشت.
در برخی از اخبار عرافت مذمت شده است، و ظاهراً آنها ناظر به عرفائی هستند، که واسطه حکّام جورند، چه آنکه خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین افرادی را به عنوان عریف و نقیب داشتهاند. نمونههایی اشاره شد، در ادامه نیز نمونههای دیگری اشاره میگردد.
9- در سیره ابن هشام آمده است: وقتی اهالی مدینه در عقبهی دوم با پیامبر بیعت نمودند، حضرت آنها را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند: “دوازده تن از شما به عنوان نقیب و نماینده قوم خود نزد من آید”. دوازده تن برخاستند- نه نفر از اوس و سه نفر از خزرج- سپس پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنان فرمودند: “شما کفیل مردم خود میباشد، همانند کفالت حواریون برای حضرت عیسی بن مریم (علیه السلام) و من کفیل قوم هستم”. آنها گفتند: آری و پذیرفتند. (14)
10- روایت شده “اسعد بن زراره” که از دنیا رفت، قبیلهی بنی نجار به خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و عرض کردند: یا رسول الله نقیب ما مرد، برای ما نقیبی معیّن کنید، حضرت فرمودند: “أنا نقیبکم”- من نقیب شمایم-. (15)
11- در سنن ابی داوود نقل شده است: عدهای در کنارهی آبی مأوا داشتند. آنگاه که اسلام به آنها عرضه شد، صاحب آب، برای قوم خود صد شتر تعیین کرد، که ایمان آوردند. وقتی آنها اسلام آوردند، شترها را در میان آنها تقسیم نمود، امّا به زودی پشیمان شد و تصمیم به پس گرفتن شترها نمود. بدین منظور پسرش را نزد پیامبر فرستاد و به او گفت: نزد آن حضرت برو و بگو: پدرم مرد پیری است و “عریف” آب میباشد و از شما میخواهد که پس از خودش مرا به شغل عرافت بگمارید. آن پسر نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و سخن پدرش را به ایشان گفت. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: “إنّ العرافه حقٌّ و لابدّ من العرفا و لکن العرفاء فی النّار”. (16)
در این حدیث عرافت امری لازم شمرده شده و کلام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی اینکه عرفاء در جهنماند را باید حمل بر غالب کرد، چه آنکه غالب عرفا در انجام مسئولیت خود از محدودهی حق و عدل خارج میشوند. (17) توجیه دیگر اینکه، نظر به برخی از احادیث گذشته عرفایی که داخل در جهنم هستند، مقیّد شدهاند، به آنهایی که عرافت حکّام جور را برعهده دارند و از باب حمل مطلق بر مقیّد، پذیرش این محمل اولی نسبت به توجیه اوّل است.
12- امیرالمؤمنین در نامه به مالک اشتر نخعی چنین مینویسد:
“… وَ تَفَقَّد أمُورَ مَن لَا یَصِلُ إِلَیکَ مِنهُم مِمَّن تَقتَحِمُهُ العُیُونُ وَ تَحقِرُهُ الرِّجَالُ فَفَرِّغ لِأُولَئِکَ ثِقَتِکَ مِن أهلِ الخَشیَةِ وَ التَّواضُعِ فَلیَرفَع إِلیکَ أُمورَهُم…”. (18)
از احوال کسانی که به آنها دست رسی نداری و در چشم دیگران خوار و مردم آنها را کوچک میشمارند، تفحص و تجسّس بنمای.
حال سؤال این است که منظور از عریف و نقیب چیست؟ ابن حجر عسقلانی در معنای عریف میگوید: عریف بر وزن عظیم، کسی است که به امور طائفهای از مردم رسیدگی میکند و “من عریف شدم” یعنی امر تدبیر و سیاست قوم را به من دادند و عریف نامیده شد، چون که کارهای آنها را شناسایی میکند تا به مافوق خود در وقت مناسب برساند و گفته شده که عریف مقامی است، پایینتر از منکب و منکب هم مقامی است پایینتر از امیر. (19)
بدرالدین عینی پس از ذکر کلام ابن حجر میگوید: به کارگرفتن عریف سنّت است؛ زیرا امام به تنهایی نمیتواند به کلیه امور و شؤون مملکتی اقدام کند و پس ناچار است، گروهی را برای معاونت خود و کفایت از امور، استخدام کند. (20)
ابن اثیر در نهایه میگوید: در حدیث است که به کارگیری عریف حقّ است، ولی عریف جایش آتش است- عرفاء جمع عریف است- و آن عهدهدار رسیدگی به امور قبیله و یا جماعتی از امردم است، زمام امور محلّ مأموریت خود را به دست میگیرد و امام و یا امیر به وسیله او از احوال و اوضاع مردم زیردست او کسب اطلّاع میکند. معنی بخشی از حدیث “العرافه حق” این است که در عرافت مصلحتی برای مردم و ملایمتی در امور و احوال آنان وجود دارد، و بخش دیگر آن “العرفاء فی النّار” یعنی خودداری از عرضه کردن خود برای ریاست؛ زیرا آن مظنّه فتنه و لغزش است و اگر صاحب آن وظایفش را صحیح و مطابق حقّ انجام ندهد، مرتکب گناه شده و مستحقّ مجازات میباشد. (21)
بالاخره از احادیث منقوله و کلام لغویین و دانشمندانی که این احادیث را شرح کردهاند استفاده میشود که، در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عریف بوده و از سخن علامه استفاده کردیم که در سالهای اولیّه هجرت عرافت تأسیس شده و همچنین از روایات و احادیث استفاده میشود که عریف میان مردم و ولی امر واسطه و در برخی موارد از آنها استفاده میشد.
در احادیثی که شدیداً از این مقام مذمت شده است، در عین حال که فرمودهاند: “العرافة حقٌّ” و در عین حال که رسول خدا (علیه السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) عریف تعیین کرده بودند، ولی این مذمتها حکایت میکند، از حساس بودن این مقام که اگر شکایات مردم را منعکس نسازد و به احتیاجات مردم بیاعتنا باشد، مسؤول است.
امّا از شواهد گذشته استفاده میشود که گاهی با دست عریف خانه خراب میکردند و معرفی اشخاص و توثیق و عدم توثیق و یا گزارشهای بد نیز به وسیله عریف میرسیده است. حتی گاهی انسانی کشته میشد؛ پس عریف چشم حاکم و امام به شمار میرفت. هم کمال را میدید و هم نقص را، هم خوبیها را میدید و هم بدیها را، هم اشخاص صالح را میدید و هم اشخاص ناصالح را، هم توطئهگران و خیانتکاران و دزدان و محتکران و چپاولگران را میدید و هم خدمتگزاران و نیکوکاران و ناصحین و مخلصین را.
پس اگر عریف از طرف امام معصوم و یا عادل نصب شده و مطابق دستور- با درنظر گرفتن همه جوانب اسلامی- انجام وظیفه مینمود خوب بود مانند خود مقام امامت معصوم و یا عادل و اگر از طرف سلطان جائر و ستمگر نصب میگشت، امّا مطابق وظیفه عمل نمیکرد و یا خیانت مینمود و خلاف میکرد و یا به ناحق مردم را به حبس و تعزیر و کشتن میداد بد بود مانند امامت امام جائر.
از عبارت علامه استفاده میشود که جعل این مقام برای امام مستحب است؛ چون فرمود: “ینبغی للامام” ولی در حدیث آمده که “لابدّ للنّاس من عرفاءَ”، به نظر میرسد که این روایات و احادیثی که در مذمت این مقام وارد شده علاوه بر اینکه حساس و خطیربودن آن را میرساند مانند اخباری که در مذمت ریاست و قضاوت وارد شده است، میخواهد مردم را از این مقام منصرف کند، تا هوای آن را نداشته و خودشان دنبال آن نروند و قهراً هر کس را که امام دارای صلاحیت بداند، خودش او را نصب میکند، تا اشخاص صد در صد مورد اطمینان در این کار خطیر وارد شوند و در حین ورود هم به قصد قربت و برای انجام وظیفه با استعانت از خدای توانا به کار بپردازند.
مدارک اسلامی از آیات و احادیث نشان میدهد که تعیین نقیب نیز در اسلام پیش از هجرت معمول بوده بلکه به موجب آیه مبارکه: “وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَآئِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا”. (22) خدا از بنی اسرائیل عهد و پیمان گرفت و از آنها دوازده نقیب برگزیدیم.
نقیب در زمان حضرت موسی (علیه السلام) وجود داشته و با دستور خداوند عزّوجلّ بوده است. مفسرین در تفسیر این آیه گفتهاند: “النقیب فی القوم من ینقب عن احوالهم و یبحث عن شؤونهم … و نقباء بنی اسرائیل هم زعماء اسباطهم الاثنی عشر”. (23)
طبق این تفسیر، نقیب همان عریف است، بلکه چون کلمه نقب به معنی سوراخ و تنقیب به معنی سوراخ کردن است، نقیب به همین مناسبت، به معنای کسی که موشکافی میکند، است.
شیخ طوسی در تبیان فرمودهاند: “نقب” در لغت به معنای سوراخ وسیع است … و نقیب را نقیب گفتند؛ زیرا احوال قوم را مانند اسرار موشکافی میکند. (24)
شیخ میفرماید در این دوازده نقیب مذکور در آیه دو قول هست:
1- اینکه حضرت موسی یک نفر از اسباط بنی اسرائیل را به آن پیمانی که در امور دینی با آنان بسته بود، ضامن گرفت، حسن و جبایی چنین گفتهاند.
2- اینکه حضرت موسی (علیه السلام) این دوازده نفر را به سوی جبابره فرستاد تا جستجو کنند و اخبار را برای ایشان بیاورند، این قول را مجاهد و سدی اختیار کردهاند. (25)
طبرسی در مجمع البیان گفته: نقیب بر وزن کفیل و ضمین کسی است که در پیرامون اسرار و مسائل نهفته در ضمایر مردم به جستجو و کاوش میپردازد. (26)
خلاصه:
با توجه به آنچه گذشت، میتوان گفت که وجود عریف و نقیب به عنوان رابط بین حاکم و مردم برای اخبار از احوال آنها مسلّم و حق است، البته این مسئولیت بسیار دشوار است و نیاز به دقت نظر بسیار زیادی دارد تا مبادا مصداق احادیث نافی گردید.
ب- برای گزینش کارگزاران حکومت اسلامی
برای هر حکومت و هر منصبی اختیار انسانهایی که شأنیت آن جایگاه را داشته باشند، از مدرکات بدیهی عقل است، بنای عقلای عالم و شارع مقدس نیز که رئیس ایشان است، بر همین منوال است. بر این اساس برای حاکم اسلامی وجوب چنین بنایی برای انتخاب افراد سالم، خیرخواه، خدمتگذار و … صد چندان در مسیر اجرای فرامین الهی اهمیّت دارد. بر مدعای خود به قرار زیر از ادلّهی احکام در فقه امامیه میتوان، استدلال اقامه نمود.
1- خداوند متعال در قرآن کریم در مقام تبیین ماهیت گزینش انبیاء میفرمایند: “… اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ…” (27) خداوند بهتر میداند که رسالت خود را در کجا قرار دهد. این بیان خداوند متعال مبیّن این مطلب است که رسالت جایگاهی است که اقتضای مجموعهای از شرائط را دارد، که خداوند متعال با عنوان خالقیتش از هر فرد دیگری به آن آگاهتر است، لذا اشکال نشود، که چرا این شخص برای این مقام اختیار شده و فرد دیگری انتخاب نشده است. از آیه اجمالاً میتوان استفاده کرد، که گزینش افراد متناسب با استعداد آنها نه تنها امری عقلایی است، سیره خود شارع مقدس که رأس کل عقلای عالم است، نیز بر همین منوال است. در آیهی دیگری آمده است: “… وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ” (28) در این آیه سخن از انتخاب حضرت مریم توسط خداوند متعال است، و اجمالاً دلالت دارد بر، مشروعیّت ترجیح برخی افراد نسبت به دیگران به واسطهی وجود صفاتی که علت ترجیح آنها میگردد. و در جای دیگر آمده است: “إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْكَهُ مَن یَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ”. (29) این آیه اشاره دارد به داستان گروهی از بنی اسرائیل که از پیامبر زمان خود درخواست نمودند، فرماندهی برای آنها تعیین کند، تا آنان به جنگ با دشمنان خود بروند، پیامبرشان به امر الهی “طالوت” را برای آنها معرفی نمود، بنی اسرائیل به این انتخاب اعتراض کردند و میگفتند: او چگونه فرماندهی ما شود، با اینکه مال فراوانی ندارد، – چه آنکه آنها گمان میکردند، توانگری و غنا از شرائط رهبری است- به همین جهت پیامبرشان از قول خداوند متعال به آنها این آیه شریفه را فرمودند؛ یعنی در حقیقت خداوند متعال گزینش فرماندهی شما را بر عهده داشته است و صفاتی را در ایشان دیدهاند، و او را بر شما برگزیدهاند. در جای دیگری حضرت یوسف (علیه السلام) که پیامبر خداست خود را به عزیز مصر معرفی میکند و از او درخواست میکند که او را خزانهدار مملکت نماید و میفرماید: “… اجعَلنِی عَلَی خَزائِنِ الأرضِ إِنَّی حَفیظٌ عَلِیمٌ” (30) ایشان وجود صفت حفیظ و علیم را علت این تصمیم میدانند. دختران جناب شعیب (علیه السلام) پس از اختبار موسی (علیه السلام) به پدر خود پیشنهاد میکنند که او را اجیر نماید، چه آنکه او را فردی امین و قوی یافتهاند در قرآن گفتار آنها به پدرشان چنین تعبیر شده است: “… یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ” (31) اگرچه گفتار دختر شعیب (علیه السلام) حجیّتی ندارد، امّا تقریر و عمل جناب شعیب (علیه السلام) حکایت حسن اختیار و انتخاب دخترش و صحت گزینش او دارد.
مجموعه این آیات ملاکهایی را برای گزینش افراد از جمله قدرت، امانت، دانائی، علم و … بیان مینماید، که لازمه فهم این ویژگیها جهت اختیار و استخدام افراد تفحص و تجسّس از احوال آنهاست؛ برای مثال صفت حفیظ بودن از جمله صفاتی است، که وجود آن به معنای دزد نبودن، صادق بودن و پاک دست بودن است و احراز آن جز با تحقیق دقیق و تجسّس امکان ندارد. در هر حال با توجه به آیاتی که بیان شد وجود برخی از صفات و خلوّ از برخی دیگر برای انتخاب افراد در مناصب مختلف شرط است، و حال انکه در فقه نیز چنانکه قبلاً اشاره کردیم برای برخی از مناصب بجز شرائط عامهی تکلیف شرائطی همانند عدالت یا امانت شرط است، و در واقع از لوازم این گزینش تجسّس از امور آنها جهت احراز این صفات است و بنای عقلای عالم نیز در مقام نصب افراد برای برخی از مناصب بر همین منوال است. شارع مقدس نیز از این بنا ردعی نفرمودهاند و از فحوای آیات گذشته و آنچه در آینده به آنها اشاره خواهیم نمود، کاشف از تأیید عملی بنای گذشته است.
2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) به طور کلی در مورد استخدام و مخصوصاً در مورد انتخاب قضات و منشیان و فرماندهان، دستوراتی دادهاند که اینک مختصری از آنها را مطرح مینماییم.
حضرت علی روایتی را نقل میفرمایند و آن را عهدی که رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با ایشان کردهاند، میدانند:
“أُنظُر فی أُمُورِ عُمّالِکَ الَّذینَ تَستَعمِلُهُم فَلیَکُنِ استِعمالُکَ ایّاهُ إختِباراً وَ لا یَکُن مُحاباةً وَ لا إیثاراً فَإِنَّ الأثَرَةَ بِالأعمالِ وَ المُحاباةِ بِها جَماعٌ مِن شُعَبِ الجَورِ وَ الخِیانَةِ للهِ و ادخالُ الضَّرَرِ علَی النّاسِ وَ لَیسَت تَصلُحُ اُمُورُ النّاسِ وَ لا اُمُورُ الوُلاةِ الّا بِصَلاحِ مَن تَستعینُونَ بِهِ عَلَی اُمورِهِم وَ یَختاروُنَهُ لِکِفایَةِ ما غابَ عَنهُم، فَاصطَفِ لِوِلایَةِ أعمالِکَ أهلَ الوَرَعِ وَ الفِقهِ وَ العِلمِ وَ السِّیاسَةِ و الصِق بِذَوی التَّجرُبَةِ و العُقُولِ وَ الحَیاءِ وَ مِن أهلِ البُیوتاتِ الصّالِحَةِ، وَ أهل الدّینِ وَ الوَرَعِ فَإنَّهُم أکرَمُ أخلاقًا و اشَدُّ لِانفُسهِم صَوناً وَ إصلاحاً وَ اقَلُّ فی المَطَامِعِ إِشرافاً وَ أحسَنُ فِی عَواقِب الأمُورِ نَظَراً مِن غَیرِهِم فَلیَکُونُوا عُمّالَکَ و أعوانَکَ و لا تَستعمِل الّا شیعَتَکَ (32) مِنهُم (33) … وَاحذَر أن تَستَعمِل أهلَ التَّکَبُّرِ وَ التَّجَبُّرِ وَ النَّخوَةِ وَ مَن یُحِبُّ الإطراءَ وَ الثَّناءَ والذِّکرَ وَ یَطلُبُ شَرَفَ الدُّنیا”. (34)
در وضع کارمندانی که استخدام میکنی دقت کند، حتماً استخدام تو روی انتخاب و گزینش صحیح باشد، نه از روی رفاقت و دوستی؛ زیرا رفیق بازی و ایثار (غیرعقلایی و بی جا) مجموعهای است از انواع ظلم (به مردم) و خیانت به خدا و باعث ضرر و زیان به ملت است و امور مردم و مسؤولین امر، اصلاح نمیشود مگر با اصلاح شدن کارمندان دولتی (سطح بالا و سطح پایین مخصوصاً رؤسا و مدیران) که در سر کارها گمارده شدهاند و از طرف مسؤولین، کارها را انجام میدهند. پس برای تصدّی امور، اهل ورع، فقه، علم و سیاست را انتخاب کن و با مردم تجربه دیده و عقلا و صاحب حیا از خانوادههای صالح و متدیّن و پرهیزکاران ارتباط داشته باش؛ زیرا آنها دارای اخلاق کریم هستند و در حفظ نفس خود (از کارهای ناشایسته) بیشتر دقت میکنند. و از استخدام افرادی که دارای اخلاق نکوهید تکبّر، تجبّر، نخوت و همچنین کسانی که از مدّاحی و ثناگویی، خوششان میآید و دنبال شرافت دنیوی هستند دوری کن.
فعل “انظر” در صدر عهد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با امام (علیه السلام) ظهور در وجوب تفحص، دقت نظر و تجسّس دارد. امر “فَلیَکُن استِعمالُکَ ایّاهُ إختباراً” نیز ظهور در وجوب دقت در آزمایش دارد و امر به آزمایش چیزی جز تجسّس از کارکرد گذشته فرد نامزد منصب نیست. خلاصه اینکه از این فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اجمالاً مشروعیّت اختبار و آزمایش و تجسّس، البته به مقدار ضروری به دست میآید؛ چه آنکه اولاً امر به اختبار و دقت نظر فرمودهاند و ثانیاً عدم دقت را خیانت و ادخال ضرر شمردهاند، که از جملهی محرّمات است، و ثالثاً برخی از صفات را در افراد شرط دانستهاند که احراز آنها بجز با تجسّس امکان ندارند و برخی از صفات را نیز در ذیل روایت امر به ذر از آنها کردهاند، همانند تجبّر، تکبّر، دنبال شرافت دنیوی نبودن و … که بدون تجسّس و تحقیق دقیق از افراد به دست نمیآید.
در همان جا، در مورد انتخاب و استخدام قضات میفرماید:
“… فَاختَر لِلقَضاءِ بَینَ النَّاسِ أفضَلَ رَعیَّتَکَ فی نَفسِکَ أجمَعَهُم لِلعِلمِ و الحِلمِ وَ الوَرَعِ مِمَّن لا تَضیقُ بِهِ الامُورُ ولا تُمحِکُهُ الخُصُومُ وَ لا یَضجُرُهُ عَیُّ العیِّیِ وَ لا یَفرُطُهُ جَور الظُّلومِ وَ لا تُشرِفُ نَفسُهُ عَلی طَمَعٍ وَ لا یَدخُلُهُ إعجابٌ وَ لَا یَکتَفی بِأدنی فَهم دوُنَ أقصَاهُ، اوقَفَهُم عِندَ الشُّبهَةِ وَ آخذَهُم لِنَفسِهِ بِالحُجَّةِ وَ اقَلَّهُم تَبَرُّماً مِن تَرَدُّدِ الحُجَجِ وَ اصبَرَهُم عَلی تکشُّفِ الأمُورِ وَ ایضاحِ الخَصمَینِ لا یَزدَهیِهِ اطراءٌ وَ لا یَستَمیلُهُ الإِغراءُ وَ لا یَأخُذُ فیه التَّبلیغُ بِأن یُقالَ قال فُلان.ٌ وَ قالَ فُلانٌ، فَوَلِّ القَضاءَ مَن کانَ کَذلِکَ…”. (35)
برای قضاوت در بین مردم بهترین افراد را که از نظر تو دانش و بردباری و ورعش از همه بیشتر باشد، انتخاب کن. اشخاصی که پیشآمدها، سینه او را تنگ نسازد (و او را در تنگنا قرار ندهد). و متخاصمین او را تحت لجاجت و تأثر خود قرار ندهند و عجز متخاصم در بیان مطلب خود، او را ناراحت نکند (یعنی چون نمیتواند مطالب خود را بیان کند، قهراً طول میدهد و ممکن است، که قاضی خسته و ناراحت شود) و نفس خود را اطراف لغزشگاههای طمع نگرداند، خودپسند نباشد، و در قضایا به فهم ابتدایی قناعت نکند، و در شبهات از همه احتیاط کنندهتر، و در گردآوردن شواهد و دلائل بسیار کوشا باشد، و از مراجعه متخاصمین ناراحت نشده و در کشف حقایق صبور باشد، و پس از وضوح حق قاطعتر عمل کند، تعریف مردم او را به تکبّر واندارد، و تحریک آنان او را برخلاف حق متمایل نسازد، و ستمگرتر بودن متخاصم او را وادار به تشدید در حکم نکند (بلکه همان حکم الهی را بیان کند) یا اینکه اگر یکی از متخاصمین با قطع نظر از این قضیه، شخص ظالم و فاجری باشد، این سبب نشود که در این قضیه، در حق او افراط شود، و تحت تأثیر تبلیغات قرار نگیرد.
این صفات را قطعاً بدون سؤال و تحقیق و تفتیش و تجسّس نمیتوان، به دست آورد؛ زیرا صفات نفسانی اشخاص مخصوصاً در آغاز استخدام چگونه بدون تحقیق به دست میآید؟ مگر اینکه از معاشرین و دوستانش پرسیده شود و در زندگی او دقت شود و حریم او مورد مطالعه و دقت قرار گیرد و شواهد و دلایلی جمع آوری گردد، تا نتیجه مطلوب به دست آید.
و همچنین در مورد فرماندهان ارتش میفرماید:
“وَلَّ مِن جُنُودِکَ أنصَحَهُم فی نَفسِکَ للهِ وَ لِرسُولِهِ وَ لإِمامِکَ وَ انقَاهُم جَیباً وَ أفضَلُهُم حِلماً (وَ أجمَعَهُم لِلعِلمِ وَ حُسنِ السّیاسَةِ وَ صالحِ الأخلاقِ) مِمَّن یُبطیءُ عَنِ الغَضَبِ وَ یَستَریحُ إِلَی العُذرِ وَ یَرافُ بالضُّعَفاءِ وَ یَنبُو عَلَی الأقویاءِ وَ مِمَّن لا یُثیرُهُ العُنفُ وَ لا یَقعُدُ بِهِ الضَّعفُ ثُمَّ الصِق (بِذَوِی الفِقهِ وَالدّینِ) بذَوی (المُرُوّاتِ) الأحسابِ وَ أهلِ البُیُوتاتِ الصّالِحَةِ (وَالسَّوابِقِ الحَسَنَةِ) ثُمَّ أهلِ النَّجدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخاءِ وَ السَّماحَةِ فَإِنَّهُم جِماعٌ مِنَ الکَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ العُرفِ.” (36)
از افراد ارتش کسی را به فرماندهی بگمار که در نظر تو برای خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام تو، خیرخواه و مخلص و دلسوزتر باشد و از همه پاکیزهتر (انقاهم جیباً، کنایه است) و بردبارتر و از همه در علم و حسن سیاست (مدیریت) و اخلاق، بهتر باشد، از کسانی باشد، که زود خشمناک نشود، و عذر طرف را بپذیرد، و نسبت به ضعفا و بیچارگان رؤوف باشد و در مقابل اقویا (زورگو) مقاومت داشته باشد، تندی اشخاص، او را غضبناک نکرده و ناتوانی، او را از پای درنیاورد و با فقها و متدینین و افرادی که مردانگی و شخصیت و شرافت دارند و همچنین با خانوادههای صالح و سابقهدار در خوبی، در ارتباط بوده و با اهل شجاعت و بزرگی و سخاوت و گذشت، مرتبط باشد (از آنان استمداد کرده و از بین آنان استخدام کند)؛ زیرا اینان مجمع کرم و شعبهای از معروف و خیر و وثوقند.
امام درباره منشیان- که اسرار ولی مسلمین در دست آنها است- میفرمایند:
“… ثُمَّ انظُر فیِ حالِ کُتّابِکَ [فَأعرِف لِکُلِّ امرِءٍ، مِنهُم فیما تَحتاجُ الَیهِ مِنهُ فَإِنَّ لِلکُتّابِ مَنازِلُ وَ لِکُلِّ مَنزِلَةٍ مِنها حَقُّ مِنَ الأَدَبِ لا تَحتَمِلُ غَیرُهُ فَاجعَل لِوِلایَةِ عُلیاءِ اُمُورِکَ مِنهُم رُؤَساءَ تَختَبِرُهُم لها عَلی مَبلَغِ کُلِّ امرِیءٍ مِنهُم فِی احتِمالِ ما تُوَلِّیهِ] فَوَلَّ عَلی اُمُورِکَ خَیرَهُم وَ اخصُص رَسائِلَکَ الَّتی تُدخِلُ فیها مَکائِدَکَ وَ أسرارَکَ بِأجمَعِهِم لِوُجُوهِ صالحِ الاخلاقِ (أجمَعَهُم لِوُجُوهِ صالحِ الأدَبِ وَ أعونَهُم لَکَ عَلَی کُلِّ امرٍ مِن جَلائِلِ الأمُورِ وَ اجزَ لَهُم فیها رأیاً وَ أحسَنَهُم فیها دیناً وَ أوثَقَهُم فیها نَصحاً وَ أطوَاهُم عَنکَ لِمَکنُونِ الأسرارِ) مِمَّن لا تُبطِرُهُ الکَرامَةُ فَیَجتَرِءَ بِها عَلَیکَ … ثُمَّ لا یَکُنِ اختِیارُکَ ایّاهُم عَلَی فِراسَتِکَ وَ استِنامَتِکَ وَ حُسنِ الظَّنِّ مِنکَ فَإنَّ الرِّجَالَ یَتَعرَّفُونَ لِفِراساتِ الوُلاةِ بِتَصَنُّعِهِم وَ حُسنِ خِدمَتِهِم وَ لَیسَ وَراءَ ذلِکَ مِنَ النَّصیحَةِ وَ الأمانَةِ شَیئءٌ وَ لکِنی اختَبَرهُم بما وُلُّوا للصّالِحینَ قَبلَکَ فَاعمِد لإحسنَهِم کانَ فی العامَّةِ أثَراً وَ أعرَفِهِم بِالأمانَةِ وَجهاً فَإنَّ ذلِکَ دَلیلٌ عَلی نَصیحَتِکَ لِلهِ وَ لِمَن وُلّیتَ امرَهُ…”. (37)
در حال منشیان و نویسندگان خود نظر کن و هر فردی را نسبت به کاری که به عهده او میگذاری شناسایی کن؛ زیرا منشیان را درجات و مراتبی است (و هر مرتبهای دارای شؤون و آداب خاص و شرایط مخصوصی است، از جمله: ادب، ظرافت، خوب اخذ نمودن، اخلاق خوب و …) برای کارهای بزرگ (از میان منشیان) رؤسایی منصوب کن که برای این کار (در حد کاری که به عهده او واگذار میشود) امتحانشان کرده باشی. منشیان نامههای سرّی و طرحها و نقشههای سیاسی و جنگی و اقتصادی، از افرادی برگزیده شوند که دارای اخلاق و ادب نیکو و بهترین یار و یاور تو در کارهای بزرگ و سنگین باشند و نیز از حیث دین و رأی و نظر، از دیگران خوبتر و صائبتر و از جهت خلوص و نصیحت ازهمه مخلصتر و دلسوزتر و مورد اعتمادتر و در حفظ اسرار تو از دیگران دقیقتر باشند، از افرادی که احترام تو او را از حد خود بیرون نبرد و (در اثر اکرام و احترام تو) به تو جرأت پیدا نکنند. انتخاب تو در مورد اشخاص، متّکی به خواست و انس و اطمینان خودت نباشد، و به حسن ظن قناعت نکن؛ زیرا مردان، خود را با تصنع و ظاهرسازی و نشان دادن حسن خدمت طبق خواست ولات (مسؤولین مافوق خود) معرفی میکنند (اگر والی زاهد باشد، خود را زاهد نشان میدهند و یا خود را امین و ناصح و … معرفی میکنند)، در حالی که در باطن از امانت و اخلاص بهرهای ندارند، بلکه آنان را با توجه به کارهایی که در سابق داشتند و از طرف زمامداران خوشنام، پستی داشتند، آزمایش کن و (با توجه به این ملاک) در میان مردم آثار خوب و نام نیک باقی گذاشته به امانت معروف شدهاند. امتحان کردن و خوبها را استخدام نمودن و به این دستورات عمل کردن، دلیل بر این است که تو نسبت به خدا و ولیّ امر مسلمین ناصح و مخلص هستی.
خلاصه اینکه:
با توجه به آنچه که از بیان حضرت امیر (علیه السلام) گذشت، انتخاب افراد برای مناصب مختلف بدون شناخت کامل آنها نباید انجام گیرد. ایشان امرای خود را امر به دقت نظر و انتخاب افراد شایسته برای مناصب مختلف میکنند و حسب فرمایش ایشان این عهدی بوده که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با ایشان داشتهاند، و برای هر منصبی مجموعهای از صفات همانند افضل مردم بودن، ورع، اخلاص و… را شرط کردهاند که بدون تفحص دقیق و برخی بدون تجسّس دقیق از خلوات آنها و اطلاع از حریم خصوصی و اسرار آنها امکان ندارد و حتی ظهور افعالی مانند: “انظر” حاکی از وجوب است.
3- بنای عقلای عالم نیز در امور سیاسی و حکومتی و حتی امور شخصی همانند انتخاب وصی و وکیل و … نیز بر این است، که بدون احراز مجموعهای از ویژگیها به افراد اعتماد نمیکنند و در راستای ایجاد چنین اعتمادی و احراز امانتداری و صداقت فرد در بسیاری موارد تجسّس از احوال او را جائز میشمارند. شارع مقدّس نیز که در رأس ایشان است، در این مورد، چنانکه گذشت علاوه بر اینکه ردعی ننمودهاند، با ایشان هم مسلک نیز میباشند.
4- از جمله ادلّهی عامهای که میتوان به آن در این مقام استناد نمود، قاعده حفظ نظام است، چنانکه گذشت حفظ نظام عقلاً و شرعاً واجب است، انتخاب افراد شایسته و لایق برای حفظ نظام نیز از لوازم آن خواهد بود و عدم دقت در انتخاب افراد موجب اختلال نظام است و چنانچه گذشت اختلال نیز از محرّمات میباشد. بنابراین در مسیر حفظ نظام و جلوگیری از اختلال مقدّمات و محرّمه آن نیز عقلاً به اتفاق علما واجب و بنا بر یک مبنا کاشف از وجوب شرعی نیز میباشد.
5- عدم تجسّس، تفحص و تحقیق از افرادی که برای مناصب مختلف حکومت اسلامی انتخاب میشوند، عقلاً ظلم به مردم و رعیّت است و بیدقتی حاکم اسلامی در امر گزینش افراد باعث تسلّط افراد نالایق و به دیگر سخن موجب ظلم است و به حکم عقل چنین کاری- انتخاب افراد بدون دقت نظر و تجسّس و تفحص- مذموم میباشد، و باید انتخاب افراد همراه با دقت نظر و تفحّص صورت گیرد. و به عبارت دیگر از مصادیق احسان است، که هم شرع به آن امر نموده و هم عقل علاوه بر اینکه مشمول ادلّه تجسّس مغیّا به اغراض خیر نیز خواهد بود.
خلاصه اینکه:
برای انتخاب کارگزاران حکومت اسلامی به حکم عقل و شرع تجسّس و تفحّص نه تنها جائز بلکه بالاتر گاهی واجب نیز میباشد و بر مشروعیّت آن از ادله احکام در فقه امامیه دلائل مختلفی اقامه شد.
ح- از احوال و اعمال کارگزاران در مناصب حکومتی
چنانچه گذشت برای انتخاب کارگزاران تجسّس از احوال و ویژگیهای آنها نه تنها جائز بلکه بالاتر به حکم عقل و شرع واجب است، البته تاحدی که لازم است و منصبی که برای آن فرد اختیار میشود، ایجاب میکند. حال سؤال این است که آیا پس از گزینش و دقت نظر همراه با تجسّس از تمام ابعادی که در منصب او واجب بوده است، اکنون باید او را رها نمود، یا اینکه پس از گماشتن او بر سر کار نیز باید با دقت نظر تمام اعمال او را مورد مراقبت به واسطهی تجسّس قرار داد و بازرسی نمود؟ به حکم عقل و شرع هر فرد که به عنوان کارگزار دولت (اسلامی) گماشته میشود، باید کاملاً مواظبت و بازرسی شود و تمام اعمال او توسط عیون حاکم نظاره گردد، تا مبادا کاری کند که نظام مختل گشته و تظلّم به مردم صورت گیرد. بر مدّعای خود به قرار زیر میتوان از ادلّهی احکام در فقه امامیه استدلال آورد:
یک. ادلّهی عقلی
الف-چنانکه توضیح داده شد حفظ نظام عقلاً (و شرعاً) واجب است، از آنجا که عمل کارگزاران مستقیماً در نظم یا اختلال نظام مأثر است، بنابراین به حکم عقل تمام اعمال کارگزاران باید از طریق عیون و جاسوسهای حاکم نظارت شود، تا مبادا کاری انجام دهند که انتظام امور مردم و نظام حکومت به هم خورده و مختل گردد. این حکم عقل در مورد تمام حکومتهای عدل چه اسلامی و چه غیر اسلامی وجود دارد و اختصاصی به حکومت اسلامی ندارد، اگرچه اگر حکومت اسلامی عدل باشد، این حکم عقل در با معاضدت ادلّهی عقلی آن اقوی است. البته باید توجه داشت که نباید این ادلّهی عام مستمسک سودجویان برای هتک حریم افراد باشد، بلکه باید حکومت نظر به رأی مجتهد در این امور و با استفاده از افراد ثقه این امر را انجام دهد، تا مبادا منتهی به اشاعهی فحشا و ارهاق آبروی افراد کارگزار گردد.
ب- حریم افراد محترم است و به حکم عقل و شرع- نقض آن جائز نمیباشد، امّا فرد کارگزار از آن جهت که حریمش مرتبط با حریم تمام افراد حکومت است، اگرچه حفظش واجب است، امّا با حفظ انتظام امور عباد در تزاحم است، که در این صورت از باب تقدیم اهمّ میتوان به حکم عقل نظارت و اطلاع از احوال او توسط حکم را جائز دانست. چنانکه اصولیین یکی از مرجّحات تزاحم را جایی میدانند، که یکی از ادلّه، اهمیّتش بیشتر از دیگری باشد. (38) مثلاً اگر امر دائر شود، بین حفظ جان فرد و حفظ مال او قطعاً جان او مقدّم است.
ج- ظلم به حکم عقل قبیح است. از آنجا که در بسیاری موارد کارگزاران دولتها به مردم ظلم میکنند، و وظیفهی قانونی خود را انجام نمیدهند. لذا عدم تجسّس و دقت و نظارت حاکم نیز به حکم عقل ظلم خواهد بود و فاعل آن مستحق عقاب میباشد. لذا به حکم عقل نظارت و تجسّس جائز است.
دو. دلیل نقلی (آیات و روایات)
الف- ادلّه عامه از آیات و اخبار:
در این قسمت ابتدا به ادلّهی عامهای که در شرع وارد شده است، و به واسطه آنها میتوان جواز تجسّس در عملکرد کارگزاران را اثبات نمود میپردازیم و در قسمت دوّم ادلّهای خاص دال بر مدّعای خود اقامه خواهیم نمود.
1- قدرت فساد و انحراف ایجاد میکند، چنانکه در آیات شریفه قرآن کریم آمده است: “كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى- أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى” (39)، جناب امیر (علیه السلام) نیز میفرمایند: انسان در سه مورد تغییر میکند؛ نزدیک شدن به پادشاهان، پذیرفتن مسئولیت و ریاست و بینیازی از تهیدستی و فقر؛ کسی که در این سه موضع تغییر نکند، از عقلی استوار و خلقی مستقیم برخوردار است. بنابراین باید عمل قدرتمندان در پوشش نظارت و تجسّس حاکم باشد، تا مبادا از فرصت مناصب خود سوء استفاده نمایند.
2- نظارت یکی از مصادیق امر به معروف و نهی از منکر است، که در موارد خاصی جائز شمرده شده است. امر به معروف و نهی از منکر از جمله واجباتی است، که در قرآن کریم آیات بسیار زیادی در مورد وجوب آن وجود دارد. (40) در روایات نیز بر اهمیّت و وجوب آن بسیار تأکید شده است. برای مثال رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: “إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیُبغِضٌ المُؤمِنَ الضَّعِیفَ الَّذی لَا دینَ لَهُ فَقِیلَ لَهُ وَ مَا المُؤمِنُ الَّذیِ لَا دِینَ لَهُ قَالَ الَّذِی لَا یَنهَی عَنِ المُنکَرِ” (41)، در جای دیگر ایشان فرمودهاند: “من أمر بالمعروف و نهی عن المنکر فهو خلیفة الله فی أرضه، و خلیفة رسوله و خلیفة کتابه”. (42)
راغب اصفهانی میگوید: معروف هر اسمی است، برای افعالی که عقل یا شرع حسن آن را درک میکند. (43) و منکر هر فعلی را گویند که عقول صحیح به قبح آن حکم مینماید. (44)
امر به معروف و نهی از منکر دارای مراحلی است که عبارتند از: 1- قلبی 2- زبانی 3- عملی. امر به معروف عملی یعنی این که انسان عملاً افراد را وادار به انجام نیکیها کند و آن را از بدیها بازدارد. این مرحله پس از مرحلهی اوّل و دوم قرار دارد. (45) البته مقصود از رعایت سلسله مراتب این نیست که مثلاً در هر موردی ضرورتاً از مرحلهی اوّل شروع کنیم و به تدریج پیش برویم، بلکه اگر از همان ابتدا بدانیم که مثلاً نهی از منکر قلبی کارساز نیست، باید با زبان او را از عملش بازداریم و یا اگر بدانیم که مثلاً نهی از منکر زبانی هم کارساز نیست، در این جا باید از همان آغاز وارد عمل شد و او را از فعلش بازداشت. (46)
یکی از مصادیق عملی امر به معروف و نهی از منکر زیرنظر گرفتن اعمال کارگزاران دولت و تجسّس از چگونگی عملکرد آنهاست، و مقابلهی عملی با منکرات از وظایف حکومت و دولت اسلامی است.
ب- ادله خاص از سیره، گفتار و رفتار ائمه:
در این قسمت به برخی از ادلّهی خاص که از آنها میتوان برای جواز تجسّس از کارگزاران استفاده نمود، اشاره مینماییم.
1- ریّان بن صلت میگوید از امام رضا (علیه السلام) شنیدم، که فرمودهاند: روش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین بود که هرگاه لشگری را گسیل میداشتند، فرماندهی را برای آن منصوب میفرمودند و به همراه آن فرمانده، برخی از افراد ثقه و مورد اعتماد خود را میفرستادند، تا رفتار آن فرمانده را زیر نظر بگیرد و به ایشان گزارش دهند. (47)
2- امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در مورد مراقبت از رفتار کارگزاران به مالک اشتر نخعی میفرمایند: از اعمال کارگزارانت تجسّس و تفحّص داشته باش و جاسوسان و عیونی از اهل صدق و وفا بر آنها بگمار. (48)
3- امام علی (علیه السلام) (49) به مالک در جای دیگر میفرمایند: باید بازرسانی که نزد مردم به امانتداری و حق معروفند، بر آنها بگماری تا خدمت خدمتگزاران را به تو گزارش دهند، و آنها بدانند که زحمات آنها پوشیده نیست. آن گاه خدمات هر کس را به خوبی بشناس و زحمات کسی را به حساب دیگری مگذار و از ارزش آن کم نکن. از هر کس به اندازهی فعالیتش قدردانی کن و مبادا شرافت و بزرگی کسی باعث شود، که خدمات کوچک او را بزرگ بشماری. و گمنامی کسی باعث شود، تا کارهای بزرگ او را کوچک شماری. (50)
4- ابویوسف قاضی القضات هارون الرشید در کتاب خود- الخراج- آورده است که: برخی از علمای کوفه برای من نقل کردهاند که امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) به یکی از کارگزاران خود به نام کعب بن مالک نوشتند: “امّا بعد (از حمد و ستایش خالق تعالی)، فردی را جانشین خود قرار بده، و به میان کارگزارانت برو، قصبه به قصبه و ده به ده، بر هر آبادی گذر کن و از اهل قصبات و آبادیها دربارهی حاکمان آنها پرسش کن و در شیوه عملکرد آنها بنگر. حتی به کسانی که بین دجله و فرات هم مسکن دارند، گذر کن و اوضاع و احوال آنها را شخصاً نظاره نما”. (51)
5- در سیرهی امیرمؤمنان (علیه السلام) میبینیم که ایشان غایت اهتمام و دقت را در امور کارگزاران خود داشتند، تا مبادا کمترین انحرافی از آنها سربزند، چنانکه زمانی که به ایشان خبر رسید، شریح قاضی خانهای به قیمت گزاف خریده و سند محکمی تنظیم نموده است، او را مورد عتاب و سرزنش قرار میدهند. (52)
6- زیاد بن ابیه از طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) حاکم فارس بود، به آن حضرت خبر رسید، که زیاد به بیت المال مسلمانان خیانت کرده است، حضرت نامهای بدو نوشت، و فرمودند: “فرستاده و عین من خبر عجیبی برای من نقل کرده است…” (53) مرحوم سیّدرضی مینویسد: از نامههای آن حضرت نامهای است، که به زیاد بن ابیه جانشین فرماندار عبدالله بن عباس نوشتند. عبدالله بن عباس فرمانداری بصره، اهواز، فارس و کرمان را از سوی امیرالمؤمنین (ع) عهدهدار بود و آن نامه چنین است: “صادقانه سوگند یاد میکنم که اگر به من گزارش برسد که تو از بیتالمال مسلمانان چیزی کم یا زیاد برداشتهای، آن چنان بر تو سختگیری میکنم، که در زندگی کم بهره و بینوا و حقیر و ضعیف گردی”. (54)
7- در زمانی که ابن عباس از سوی امام (علیه السلام) حاکم بصره بود، صعصعه بن صوحان از یاران وفادار امام (علیه السلام) به آن شهر سفر کرد. پس از اینکه به کوفه برگشت، امام (علیه السلام) از او در مورد ابن عباس سؤال کردند، و او پاسخ داد: “ای امیرمؤمنان، او در برخورد با مردم سه کار انجام میدهد دلهای مردم را به هنگام سخن گفتن به خود جلب میکند، به سخنانش به خوبی گوش میکنند و در صورت مخالفت با او آسانترین راه را انتخاب میکنند و از بحث و جدال بیهوده و همنشینی با فرومایگان نیز اجتناب مینماید. و از هر کار خلافی که نزد او از آن عذرخواهی گردد، میگذرد”. (55)
8- حضرت علی (علیه السلام) در نامهای که به یکی از فرماندهان خود نوشتهاند، او را به خاطر دستبرد به بیت المال نکوهش میکنند. در این که مخاطب نامه کیست، میان شارحان نهج البلاغه اختلاف است، ولی بیشتر آنها قائلند، این نامه خطاب به ابن عباس (56) است. (57)
9- مصقله یکی از بزرگان نجد بود، از سوی امام علی (علیه السلام) به حکومت “اردشیر خرّه”- یکی از مناطق فارس- منصوب شد، ولی از بیتالمال، حقوق مسلمین را نمیپرداخت و خویشان خود را بر دیگران ترجیح میداد. امام در نامهای که به او مینویسد میفرمایند: به من گزارش رسیده تو چنین کاری میکنی و او را بسیار شتماتت و سرزنش مینمایند. (58)
10- منذر بن جارود (59) حاکم امام (علیه السلام) در اصطخر بود. امام (علیه السلام) در پی گزارشاتی که به ایشان شده بود او را از کار برکنار میکنند و نامهای بسیار تند به او مینویسند و او را به کوفه احضار مینمایند. (60) هنگامی که او به کوفه آمد، امام (علیه السلام) او را از کار برکنار کرد و به سی هزار درهم جریمه نمود. امیرمؤمنان به عیادت صعصعه بن صوحان رفت، او به ایشان گفت: دختر جارود هر روز به خاطر زندانی شدن برادرانش گریه میکند، به ضمانت من او را از زندان آزاد کنید. امام (علیه السلام) فرمودند: برای چه او را ضمانت میکنید، در حالی که او مدّعی است، چیزی از بیت المال برنداشته است، باید سوگند یاد کند تا او را رها کنم. (61)
خلاصه اینکه:
در برخی از موارد صریحاً امر به گماشتن جاسوس بر کارگزاران شده است، و این اوامر ظهور در وجوب دارد. در برخی دیگر سیره امام علی (علیه السلام) اشاره گردیده که در موارد مختلف کارگزاران خود را توبیخ و اعمال آنها را تقبیح فرمودهاند، این اهتمام اولاً دال بر اهمیّت نظارت بر کارگزاران است و ثانیاً دلالت بر این دارد، که ایشان بر کارگزاران خود عیونی داشتهاند، که به واسطهی آنها اخبار را تحصیل کرده و آنها در کوچکترین احوال رها نکردهاند، تا مبادا ظلم و ستمی بر دیگران بکنند.
بنای عقلای عالم:
از آنجا که عقل حکم به لزوم حفظ نظام اجتماع و حفظ انتظام امور عباد میکند و جلوگیری از اختلال در نظم عمومی جامعه را تقبیح کرده و مذموم میداند، به تبع این حکم عقل عقلای عالم هر کجا که احتمال بر هم خوردن آن را بدهند، همانند جایی که افرادی را برای مناصبی انتخاب میکنند، برای جلوگیری و دفع شرور محتمل گماشت جاسوس و عین را جائز میدانند و حتی گاهی آن را عقلاً واجب میدانند و خلاصه اینکه بنای آنها بر چنین عملی قائم است و شارع مقدس نیز نه تنها این بنا را ردع نفرمودهاند، بلکه آن را امضا فرموده است و مواردی از ادلّه دال بر امضا گذشت.
برای کشف اخلاص و تعهّد رعیّت:
در حکومت برای حفظ و بقا و استمرار آن، دانستن اسرار ایمان، نفاق، صفا و غدر مردم برای حاکم ضروری به نظر میرسد زیرا بیتوجهی نسبت به نگاه مردم در بسیاری مواقع حاکم را به توقّع بیجا واداشته و حتی گاهی موج مخالفان او حکومت را غافلگیرانه احاطه کرده و باعث از بین رفتن حکومت میگردد، بر این اساس بدیهی است که حاکم نباید از اسرار مردم به دور و نسبت به آن نامأنوس باشد. بنای عقلای عالم در مسائل سیاسی و حکومتداری نیز مؤید مدّعای ماست. از این روست که میبینیم گاهی جناب امیر (علیه السلام) راز دل مردم را بدین وسیله کشف مینماید و اسرار ایمان، نفاق و عذرشان را به بوتهی آزمایش میکشند.
از عامر شعبی و امام باقر (علیه السلام) نقل شده است؛ که امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردی را به دمشق فرستادند، که آنجا مردم را بترساند و بگوید علی (علیه السلام) به سوی شما در حرکت است. غرض حضرت این بود، تا اندازهی حرف شنوی مردم شام را از معاویه به دست آورد. پس از اینکه این مردم وارد شام شد، معاویه دستور داد، منادی ندا کند که مردم در مسجد حاضر شوند و همهی مردم آمدند و مسجد را پر کردند، معاویه منبر رفت و خبر را برای مردم بیان کرد و نظر خواست، بدون اینکه حرف بزنند، دستهای خود را به عنوان اطاعت از معاویه به سینههای خود میزدند، مردی به نام ذوالکلاع از جا بلند شد و گفت از شما دستوردادن و از ما اجرا کردن.
فرستادهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کوفه برگشت و جریان را به عرض حضرت (علیه السلام) رسانید. حضرت (علیه السلام) دستور داد تا مردم را به مسجد فراخواندند و به منبر رفتند و فرمودند: ای مردم معاویه برای جنگ لشکر آماده ساخته است، هر کس حرفی زد، و چنان سر و صدا و هیاهویی به راه انداختند که حضرت (علیه السلام) ندانست رأی مردم چیست (و نظرخواهی ایشان بیفائده شد). حضرت از منبر پایین آمدند و فرمودند: انّا لله و انّا الیه راجعون، قسم به خدا که فرزند هند جگرخوار خلافت را برد. (62)
از دشمنان:
برای هر حکومتی از جمله حکومت اسلامی دشمنان بسیاری وجود دارد که اگر توان ضربه زدن و تخریب پیدا کنند، دریغ نمیورزند، بر این اساس بر حاکم اسلامی عقلاً و شرعاً و هر حاکمی عقلاً واجب است، تا از تحریکات دشمنان خود آگاه و از اسرار آنها باخبر باشد، لازمه خبر از دشمن و آگاهی نسبت به سلائق، تحرّکات و … ایشان تجسّس مداوم از احوال آنهاست. برای حجیّت جواز مذکور برای حاکم اسلامی از منظر فقه امامیه میتوان ادلّه کافی آورد، بر این اساس در این جا ما دشمن را مقسم برای داخلی و خارجی میدهیم و مشروعیت تجسّس از احوال آنها را از منظر ادلّهی احکام مورد بررسی قرار میدهیم.
(دشمنان) داخلی:
در جامعهی اسلامی افرادی با نام اسلام و چهرهای زاهدانه و متدین وجود دارند، امّا در قلب خود اسلام را نپذیرفتهاند، و به دنبال فرصت برای آسیب رساندن به حکومت اسلامی میباشند، بر این اساس خداوند متعال در مصحف شریف رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را با انزال سوره منافقون از وجود ایشان آگاه مینمایند و اینگونه میفرمایند: “وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ كُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ …”. (63) وقتی آنها را میبینی وضع جسمیشان تو را به اعجاب وامیدارد و اگر حرف بزنند، گوش فرا میدهی. گویا چوبهایی هستند که به دیوار تکیه دادهاند (نه میشنوند و نه میفهمند) هر صدایی را علیه خود میپندارند. ایشان دشمنند، پس از اینها بر حذر باش، خدا آنها را بکشد. بنابراین دوری و احتیاط از آنها لازم است و برای حاکم واجب است، تا با تجسّس از آنها مواظب تحرّکات آنها باشد. در زیر به بررسی ادلّه جواز تجسّس از حریم این افراد میپردازیم. ذکر این نکته مهم است که ما در مفهوم حریم ضابطه و تعریفی عرفی را پذیرفتیم، و آن عبارت بود از “ما یحرم النظر الیه” و آنچه خود فرد ابتدائاً اکراه دارد، که دیگران از آن اطلاع یابند، لذا محدودهی حریم خصوصی بسیار گسترده خواهد بود.
1- در قرآن کریم آمده است: “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِیعًا”. ای مؤمنان سلاح برگیرید و دسته دسته یا به طور همگانی به سوی جبههها بشتابید.
در تفسیر کلمه حِذر دو احتمال داده شده است: الف- چیزی است که با آن خطر را دفع میکنند و وسیله تأمین امنیّت است، مانند سلاح و “حَذَر” پرهیز نمودن از هر چیز خطرناک است. (64) ب- “حَذَر و حِذر” دارای یک معنی هستند مانند: “اثَر و اثر”. گفته میشود: “اخَذَ حِذره” وقتی که شخص هشیار بوده و از خطر بپرهیزد، مثل اینکه در اینگونه موارد حذر، وسیله پرهیز و احتیاط قرار داده شده است، وسیلهای که شخص به وسیله آن جسم و روحش را از خطرات حفظ میکند. (65)
در لسان العرب میگوید: “الحَذَرُ و الحِذر: الخیفة” (هر دو تعبیر به معنای ترس است) پس معنای آیه این است که از دشمن بپرهیزید و او را بر خودتان راه ندهید.
قرطبی میگوید: “الحَذَر و الحذر” دو لغتند مانند: “المَثَل و المِثل”. فرّاء میگوید: بیشتر “الحَذَر” به کار گرفته میشود. و “الحِذر” هم شنیده شده است، میگویند: “خذ حَذَرک” یعنی: احتیاط کن، وگفته میشود: برای دوری از خطر سلاح برگیر؛ زیرا به وسیله سلاح میتوان از خطر در امان بود. (66)
در تفسیر آیه، مطابق دو قولی که در معنای “حذر” آمده دو نظریه (67) اظهار شده است: الف- امر به اینکه اسلحههایتان را برداشته و عازم جبههها شوید. ب- همواره بیدار و محتاط باشید، تا غافلگیر نشوید.
علّامه طباطبائی در المیزان میفرماید:
این آیات- که مؤمنین را به جهاد ترغیب و تشویق میکند در زمانی نازل شد که مسلمانان تحت فشار بسیار شدید مشرکین بودند. و گویا این زمان در اوائل (ربع دوم) اقامت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه بوده که عرب از هر طرف علیه مسلمانان هجوم آورده بودند، تا نور خدا را خاموش ساخته و بنیان رفیع دین را ویران کنند و لذا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتباً با مشرکین قریش و طاغوتهای عرب درگیر بوده، جنگ میکرد و به اطراف و اکناف جزیرة العرب لشکر میفرستاد و پایههای دین را همواره در میان مؤمنین استحکام بخشیده و بالا میبرد. و منافقین هم که در میان مسلمانان بودند، برای خود قوّت و قدرتی داشتند؛ در روز احد معلوم گردیدکه جمعیّت آنان از نصف جمعیّت مسلمانان خیلی کمتر نیست. و اینان همواره در مقابل کارهای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایجاد مانع میکرده و منتظر فرصت بودند، که ضربه بزنند و مؤمنین را- با توسل به انواع تبلیغات و حیلهها- از رفتن به جنگ باز میداشتند، عدهای از مسلمانان هم که قلبشان مریض بود، به حرف آنان گوش داده و از گفتار آنها تبعیّت میکردند. و یهودیان نیز در اطراف فتنهانگیزی کرده و با مسلمانان میجنگیدند. عرب مدینه هم نسبت به یهودیان احترام گذاشته و از دیرزمان برای آنان اهمیّت قائل بودند، ولی یهودیان در میان اعراب علیه مسلمانان و اسلام تبلیغ میکردند، و برای از بین بردن ایمان خالص مسلمانان، دروغ و شایعه ساخته و احادیث گمراه کنندهای جعل کرده و همچنین مشرکان را علیه مسلمانان تشجیع مینمودند. و گویا آیات قبلی، کید و مکر یهودیان را باطل کرده و جلوی تبلیغات آنها را میگیرد و این آیات که از منافقین سخن میگوید، در حکم تکمیل راهنمایی و ارشاد مسلمانان است و آنها را با اوضاع زمان حاضر خود آشنا میکند، تا صاحب بصیرت شوند و از مرضی که در ضمیرشان نفوذ کرده در امان بمانند، از این رو میفرماید: “یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ”.
به هر حال آیه مبارکه، مسلمانان را بر حذر (احتیاط و آمادگی) امر میکند تا فریب تبلیغات منافقین و یهودیان را نخورند و آگاهانه، مبارزه خود را ادامه دهند و در هنگام حمله، باز در حِذر باشند و از دشمن، عددشان، نقشههای جنگی و تصمیماتشان، کمین، حیلهها، دسیسهها و اسلحه و مهماتشان آگاه شوند و از جمله حِذرشان یکی هم برداشتن اسلحه است، از دیگر موارد آن تجسّس از احوال آنها و آگاهی نسبت به تحرّکات آنهاست. پس در حقیقت معنای اوّل، از مصادیق معنای دوم است و میان دو معنی تنافی نیست. (68)
“حِذر” و “حَذَر” عبارت است از بیدار بودن و آماده شدن برای مواجهه با دشمن، و آماده شدن به این است که از حال دشمن آگاه باشد و مقدار نیرو و استعداد جنگی او را بفهمد و اگر دشمن متعدد باشد، روابط میان آنان را نیز به دست آورد، که آیا با هم ارتباط و اتّحاد دارند یا نه؟ تا وسائل و ابزار جنگی، برای مقابله با هجوم آنان را تهیه و آماده سازد، و این امر جز با تجسّس از امور دشمن اعم از داخلی و خارجی امکان ندارد، به دیگر سخن در آیه شریفه امر به بیداری و آگاهی و آمادگی نسبت به دشمن شده است، این امر بر مبنای اکثر اصولیین ظهور در وجوب دارد، تجسّس از احوال دشمن از مقدّمات این امر میباشد، به اتفاق علما این مقدّمه (تجسّس) عقلاً واجب است و بر مبنای اکثر این لزوم عقلی کاشف از لزوم شرعی نیز میباشد. اهتمام به این مسأله بسیار ضروری است، چه آنکه اگر دشمن (اعم از داخلی و خارجی)، مسلمانان را غافلگیر کند، بر آنها هجوم میآورد و یا اگر هم الآن هجوم نکند، دائماً آنها را تهدید خواهد کرد و اگر مسلمانان در اثر قوّت اسلام در داخل کشور تهدید نشوند، در مرزها و سرحدّات در امان نخواهند بود و اگر خواستند در مرزها استحکاماتی به وجود آورده و یا اجرای احکام الهی کنند، حتماً دشمن متعرّض آنها خواهد شد و اگر مسافرت خارجی بر ایشان پیش آید، جان و مال و ناموسشان در خطر خواهد بود، و آیه “خُذُوا حِذرَکُم” شامل همه این پیش بینیها و آمادگیهاست کما اینکه در آیه دیگر میفرماید:
“وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ…” (69) برای تهدید دشمنانتان هرچه میتوانید نیرو و اسبان سواری مهیا سازید، تا بدین وسیله دشمنان خدا و خودتان را بترسانید.
از جمله مقدّمات امتثال امر در این آیه کریمه آموزش نظامی، شناختن و تهیه سلاحهای مختلف (و مناسب با وضع جغرافیایی) و نحوه کاربرد آنها و اگر شناخت و استعمال این سلاحها موقوف به فراگیری علومی از قبیل علم شیمی، فیزیک، هندسه و … باشد، یادگرفتن آن هم لازم خواهد بود، چنانکه شرایط موجود در عصر حاضر، اقتضای فراگیری همه این علوم را دارد؛ زیرا خداوند متعال حذر را در تمام انواع آن واجب کرده است، در این راستا ناگزیر از تجسّس از دشمن و اسرار او هستیم و در مسیر اعداد نیرو برای مقابله و جنگ روانی با دشمن تجسّس از موقعیت و اسرار آنها عقلاً و بر یک مبنا شرعاً نیز واجب است. اعداد نیرو و ترساندن مختص دشمنان خارجی (70) نمیباشد، بلکه منافقین و اهل ریب داخلی را هم شامل میشود زیرا در آیه شریفه لغت عدوّ به کار برده شده و به اطلاقش شامل اعداء داخلی و خارجی هر دو میباشد.
بر این اساس است که نقل شده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همیشه با احتیاط با مردم رفتار میکردند و خود را از آنان محافظت میفرمودند، بدون اینکه قیافه مهربانش را بر احدی تغییر داده باشد. (71)
قرآن مجید در آیه دیگری دستور میدهد، که مسلمانان در جبهه چگونه نماز بخوانند و مکرراً دستور حذر و احتیاط میدهد:
“وَإِذَا كُنتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْیَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْیَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ یُصَلُّواْ فَلْیُصَلُّواْ مَعَكَ وَلْیَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْكُم مَّیْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا”. (72)
ای رسول خدا، اگر برای مسلمانان (در جبهه) اقامه نماز کردی، عدهای اسلحه بگیرند و با مراعات احتیاط با تو نماز بخوانند (و بقیه جلو دشمن باشند) چون سجده را به پایان بردند (و نماز را تمام نمودند) پشت سر شما (جلو دشمن) باشند، تا آن گروهی که نماز نخواندهاند، بیایند و با تو نماز بخوانند. آنها هم احتیاط کنند و اسلحه با خود داشته باشند، کفّار دوست دارند که شما از اسلحه و متاع خود غفلت کنید (همه مشغول نماز باشید) تا یکباره به شما حمله کنند و در صورت باران و مرض، معذورید اسلحه را زمین بگذارید، ولی احتیاط لازم را مراعات کنید.
باید توجه داشت که ذکر حذر و اسلحه در کنار هم در آیه شریفه قرینه است، بر اینکه حذر به معنای اسلحه نیست ولی ممکن است که اسلحه مصداق حذر باشد و دیگر اینکه مقابل حذر به جای عدم حذر، غفلت ذکر شده است پس معلوم میشودکه مراد از حذر عدم غفلت است.
و نیز با تصریح آیه شریفه در صورت عذر، میتوان اسلحه را زمین گذاشت و در عین حال میفرماید: “خُذُواْ حِذْرَكُمْ” این خود قرینه است که منظور از “حذر” اسلحه نیست.
خداوند متعال در این آیه، سه بار مسلمانان را به مراعات کردن و حذر امر میکند و حذر را هم مطلق گذاشتهاند، که شامل همه انواع حذر میشود و از جملهی آن تجسّس از احوال دشمن داخلی و خارجی است. همانطوری که علامه طباطبائی در المیزان بیان کردهاند: آیه اوّل در امر به حذر اختصاص به جنگ ندارد و همه در هر حال باید در مورد حفظ اسلام و حکومت اسلامی و اجتماع مسلمین این وظیفه خطیر را انجام دهند، تا از طرف مخالفین داخلی یا دشمنان خارجی خطری متوجه آنان نشود.
به ویژه درباره منافقین میفرماید:
“وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ كُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَكُونَ”. (73)
وقتی آنها را میبینی، وضع جسمیشان تو را به اعجاب وامیدارد و اگر حرف بزنند گوش فرامیدهی، گویا چوبهایی هستند که به دیوار تکیه دادهاند (نه میشنوند و نه میفهمند). هر صدایی را علیه خود میپندارند. ایشان دشمنند پس از اینها برحذر باش، (احتیاط کن و از خود و اسلام حراست نما) خدا آنان را بکشد (از حق روگردان شدهاند) کجا برگردانده میشوند.
دستور میدهد، که از منافقین که در بین مسلمانان هستند (و هر آن احتمال خبرچینی و افشای اسرار مسلمانها و رابطه برقرار کردن با دشمنان خارجی و توطئه و کارشکنی و سست کردن مسلمانان و القاء کردن شبهات در دل ضعفا و شایعهسازی و ترور فکری و جسمی و ترور شخصیّتها درباره آنها هست) احتیاط کن و از مصادیق احتیاط تجسّس از احوال آنها برای آگاهی از توطئهها و نقشههای آنهاست.
خلاصه اینکه:
بر اساس آیات شریفهی قرآن کریم آگاهی و هشیاری نسبت به دشمن اعم از منافقین و اهل ریب داخلی و دشمنان خارجی واجب میباشد، و از لوازم این هشیاری و آگاهی تجسّس مداوم از احوال آنها برای دفع شرور آنهاست.
پینوشتها
1. مشکینی، 1386، ص 129.
2. علامه حلّی، 1388ق، ج1، ص 437.
3. شیخ طوسی میفرمایند: “یحتسب للإمام أن یجعل العسکر قبائل و طوائف و حزبا حزبا، و یعجل علی کل قوم عریفا عریفا لقوله تعالی (وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا) و النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) عرف عام خیبر علی کل عشرة عریفا”. (طوسی، محمدبن حسن (1387ق)، المبسوط فی فقه الإمامیة، تهران: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، ج2، ص 75)
4. محدث نوری، 1408ق، ج13، ص 112.
5. ابن بابویه، 1413ق، ج4، ص 18.
6. “قالَ شُعیبُ بنُ وَاقِدٍ سَألتُ الحُسَینَ بنَ زِیدٍ- عَن طُولِ هَذَا الحَدیثِ فَقَالَ حَدَّثَنِی جَعفَرُبنُ مُحَمَّدِ بنِ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طَالِبٍ (علیه السلام) أنَّهُ جَمَعَ هَذاَ الحَدیثَ مِنَ الکِتَابِ الَّذِی هُوَ إِملَاءُ رَسُولِ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خَطُّ عَلِیِّ بنِ أبِی طَالِبٍ (علیه السلام) بِیَدِه” (همان)
7. ابن بابویه، 1406ق، ص 288.
8. حر عاملی، 1409ق، ج17، ص 315.
9. عسقلانی، 1410ق، ج9، ص 89.
10. ابن ادریس کتانی، 1413ق، ج1، ص 235.
11. واقعدی، بی تا، ج2، ص 952.
12. ابن ادریس کتانی، 1413ق، ج1، ص 236.
13. کلینی، 1407ق، ج1، ص 406.
14. ابن هشام، 1412ق، ج2، ص 88.
15. منتظری نجفآبادی، 1415ق، ج3، ص 572.
16. ابن اشعث سجستانی، بی تا، ج2، ص 147.
17. منتظری نجف آبادی، 1415ق، ج3، ص 572.
18. نهج البلاغه (فیض الاسلام)، نامه 53.
19. عسقلانی، 1410ق، ج1، ص 496.
20. بدرالدین عینی، 1348ق، ج24، ص 254.
21. ابن اثیر جزری، بیتا، ج3، ص 92.
22. سوره مائده، آیه 12.
23. رشیدرضا، 1404ق، ج6، ص 280.
24. طوسی، بی تا، ج2، ص 466.
25. طوسی، بیتا، ج2، ص 466.
26. طبرسی، بیتا، ب، ج3، ص 170.
27. سوره انعام، آیه 124.
28. سوره آل عمران، آیه 42.
29. سوره بقره، آیه 247.
30. سوره یوسف، آیه 55.
31. سوره قصص، آیه 26.
32. در این روایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امام را از اینکه کارمند مخالف و غیرشیعه اختیار نماید، نهی فرمودهاند. علی (علیه السلام) نیز در نامه 53 نهج البلاغه به مالک در مورد چگونگی انتخاب فرماندهان لشکر خود فرمودهاند: “انصحهم فی نفسک لله و لرسوله و لإمامک” و در نامه امام صادق (علیه السلام) به نجاشی آمده است: “الموافق لک فی دینک” (شهید ثانی، زین الدین بن علی (1412ق)، رسائل الشهید الثانی، قم: کتابفروشی بصیرتی، ص 329)
33. در نهج البلاغه در عهدنامهی مالک اشتر (نامه 53) قریب به همین مضامین به مالک توصیه شده است.
34. تمیمی مغربی، 1385ق، ج1، ص 369.
35. تمیمی مغربی، 1385ق، ج1، ص 369.
36. رک: تمیمی مغربی، 1385ق، ج1، ص 369 و نهج البلاغه، نامه 53.
37. رک: تمیمی مغربی، 1385ق، ج1، ص 369؛ نهج البلاغه، نامه 53.
38. غروی نائینی، 1324ق، ج2، ص 322.
39. سوره علق، آیات 6 و 7 .
40. برای مثال: سوره لقمان، آیه 17؛ سوره حج، آیه 41؛ سوره توبه، آیات 112 و 71؛ سوره اعراف، آیه 157؛ سوره آل عمران، آیه 114 و 104 و 110؛ سوره بقره، آیه 180 و …
41. رک: کلینی، 1407ق، ج5، ص 59؛ ابن بابویه، 1403ق، ص 344.
42. متقی هندی، 1989م، ج3، ص 75.
43. راغب اصفهانی، بی تا، ص 331.
44. همان، ص 505.
45. مطهری، 1386، ج2، ص 97.
46. خمینی، 1403ق، ج1، ص 478.
47. “کانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِهِ إِذَا وَجَّهَ جَیشاً فَأمَّهُم أمیرٌ، بَعَثَ مَعَهُ مِن ثِقَاتِهِ مَن یَتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرَهُ” (حمیری، 1413ق، ص 342)
48. “… ثُمَّ تَفَقَّد أعمَالَهُم وابعَثِ العُیُونَ مِن أهلِ الصِّدقِ وَ الوَفاءِ عَلَیهِم…”. نهج البلاغه، نامه 53.
49. ایشان هرگز از کارگزاران خود بیخبر نبودند و دائماً امور آنها را مورد بررسی قرار میدادند، برای مثال اهتمام ایشان به امور کارگزاران خود از نامهای که به عثمان بن حنیف از صحابی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و والی امام (علیه السلام) در بصره بود و عتاب او مبرهن است: “أَمَّا بَعْدُ، یَابْنَ حُنَیْفٍ، فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إلی مَأْدُبَةٍ، فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا، تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ، وَتُنْقَلُ عَلَیْکَ الْجِفَانُ، وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلی طَعَامِ قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضِمُهُ مِنْ هذَ الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وَجَهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأمُومٍ إِمَاماً، یَقْتَدِی بِهِ، وَیَسْتَضِیءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ. أَلاَ وَإِنَّکُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَی ذلِکَ، وَلکِنْ أَعِینُونی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ، وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ”. (نهجالبلاغه، نامه 43)
50. حرانی، 1354، ص 143.
51. ابویوسف یعقوب بن ابراهیم، 1399ق، ص 118.
52. “قالَ لَهُ یَا شُرَیْحُ، أَمَا إِنَّهُ سَیَأْتِیکَ مَنْ لاَ یَنْظُرُ فِی کِتَابِکَ، وَلاَ یَسْأَلُکَ عَنْ بَیِّنَتِکَ، حَتَّی یُخْرِجَکَ مِنْهَا شَاخِصاً، وَیُسْلِّمَکَ إلَی قَبْرِکَ خَالِصاً. فَانْظُرْ یَا شُرَیْحُ لاَ تَکُونُ ابْتَعْتَ هذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ، أَوْ نَقَدْتَ الَّثمَنَ مِنْ غَیْرِ حَلاَلِکَ! فَإِذَا أَنْتَ قدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَ دَارَ الْآخِرَةِ! أَمَا إِنَّکَ لَوْ کُنْتَ أَتَیْتَنِی عِنْدَ شِرَائِکَ مَا اشْتَرَیْتَ لَکَتَبْتُ لَکَ کِتاباً عَلَی هذِهِ النُّسْخَةِ، فَلَمْ تَرْغَبْ فِی شِرَاءِ هذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقَهُ والنُّسخةُ هذهِ هذَا مَا اشْتَرَی عَبْدٌ ذَلِیلٌ، مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ، اشْتَرَی مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ، مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ، وَ خِطَّةِ الْهَالِکِینَ”. (نهج البلاغه، نامه 3)
53. نهج البلاغه، نامه 20.
54. نهج البلاغه، نامه 20.
55. مهوری، 1383، ص 83.
56. پس از شهادت محمدبن ابی بکر و فتح مصر به وسیلهی معاویه، ابن عباس ترسید که مبادا معاویه در بصره نیز چشم طمع بدوزد و همان بلایی را که بر سر مصر و حاکمش آورد، بر سر او نیز بیاورد، از این رو اموال بیتالمال را برداشت و به سوی مکه گریخت.
57. نهج البلاغه، نامه 41.
58. نهج البلاغه، نامه 43.
59. امام (علیه السلام) به او میگوید شایستگی پدرت مرا فریفت. شریف رضی درباره منذربن جارود میگوید: او همان کسی است که علی (علیه السلام) او را فردی متکبر خواندند و فرمودند که او پی در پی به این طرف و آن طرف مینگرد و مانند متکبران گام برمیدارد و مواظب است که بر کفشهایش گرد و غبار ننشیند. (نهج البلاغه، نامه 71)
60. نهج البلاغه، نامه 71.
61. مهوری، 1383، ص 87 و 86.
62. رک: ابن اثیر جزری، بی تا، ج8، ص 129؛ عبدالحمید بن هبه الله بن محمدبن محمد 1388، ج3، ص 96.
63. سوره منافقون، آیه 4.
64. “ما یحذر به و هو آلة الحذر کالسّلاح و «حَذَر» احتراز عن مخیف”. (راغب اصفهانی، حسین بن محمد (بی تا)، المفردات فی غریب القرآن، تهران: مکتبه المرتضویه، ص 303)
65. “- الحَذَر و الحِذر به معنی کالأثر و الإِثر یقال: أخذ حِذره اذا تیقظ و احترز من الخوف کانه جعل الحذر آلته التی یقی بها نفسه و یعصم بها روحه و المعنی و احترزوا من العدوّ و لا تمکنوه من أنفسکم”. (زمخشری، ابوالقاسم محمد (1407ق)، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل (تفسیر کشاف)، بیروت: دارالکتب العربیه، ج1، ص 273).
66. الحَذَرُ وَ الحِذرُ لُغَتانِ کَالمَثَلِ و المِثلِ قالَ الفرّاءُ: اکثَر الکَلامِ الحَذَر و الحِذر مَسمُوعٌ ایضاً، یُقالُ خُذ حَذَرک أی احذَر وَ قیلَ خُذُوا السِّلاحَ حَذَراً، لِأَنَّ بِهِ الحَذَرُ. (انصاری قرطبی، 1420، ج5، ص 273).
67. این دو نظر را اکثر مفسرین نقل کردهاند؛ رک: طوسی، بیتا، ج3، ص 253؛ طبرسی، بیتا. ب، ج3، ص 73، طباطبایی، 1393ق، ج4، ص 415، رازی، فخرالدین محمد (1373)، مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، تهران: بینا، ج10، ص 176، طبری، 1324، ج5، ص 104.
68. طباطبایی، 1393ق، ج4، ص 415.
69. سوره انفال، آیه 60.
70. حتی در مورد خطرات احتمالی دشمن خارجی نقل شده است که، در مدت اقامت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه، مردم این شهر همواره مسلح بودند: “اهلُ المَدینَةِ کانُوا لا یَبیتُونَ الّا بِسِلاحٍ”. (ر. ک: بیهقی، ابوبکر بن حسین (بیتا)، دلائل النبوه و معرفه احوال صاحب الشریعه، بیروت: دارالکتب العلمیه، ج2، ص 450؛ ابن ادریس کتانی، عبدالحی (1413ق)، تراتیب الاداریه، بیروت: دارالفکر، ج1، ص 348).
71. یَحذَرُ النّاسَ وَ یَحتَرِسُ مِنهُم مِن غَیرِ ان یَطوِیَ مِن احَدٍ مِنهُم بِشرَهُ. (رک: ابن ادریس کتانی، عبدالحی (1413ق)، تراتیب الاداریه، بیروت: دارالفکر، ج2، ص 1299؛ مجلسی، بیتا، ج1، ص 348)
72. سوره نساء، آیه 102.
73. سوره منافقون، آیه 4.
منبع مقاله :
علی اکبری بابوکانی، احسان؛ (1391)، تجسس از حریم خصوصی افراد در فقه امامیه، تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول