عزت و افتخار
حضرت علی (علیه السلام) میفرمایند: «إلهی کَفی بی عِزّاً أن أکونَ لَکَ عَبداًَ و کَفی بی فَخراً أن تکونَ لی ربّاً…؛ خدایان این عزت، مرا بس است که بندهی تو باشم و این افتخار برایم بس است که تو پروردگار منی.» (1)
در این حدیث روی چهار مسأله تکیه شده است: عزت، فخر، عبودیت و ربوبیّت؛ وقتی حقیقت این چهار کلمه معلوم شود محتوای حدیث هم روشن خواهد شد. عزّت یعنی سربلندی و قدرتی که شکستناپذیر است؛ علی (علیه السلام) میفرماید: من وقتی این قدرت را پیدا میکنم که بندهی تو باشم چون قدرت خداوند بینهایت است و اگر قطرهی وجود ما به اقیانوس بیانتهای خداوند پیوند یابد شکستناپذیر میشویم و جاودانه خواهیم شد.
یکی از اصولی که در زندگی همه امامان (علیهم السلام) وجود داشت، عزت نفس و دوری از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان میداند: (وَلِلهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنینَ). (2)
عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگ منشی است که انسان را از هر گونه خواری دور میکند. یکی از مهمترین راههای به دست آوردن عزت، دوری از گناه و نافرمانی خداست. امام حسن (علیه السلام) در این زمینه میفرمایند:
«اِذا أَرَدتَ عِزّاً بِلا عَشیرةٍ، وَ هَیبَةً بِلا سُلطانٍ، فَاخرُج من ذُلِّ مَعصِیِة اللهِ اِلی عزِّ طاعَةِ اللهِ؛ هرگاه خواستی عزّت داشته باشی بدون این که فامیل داشته باشی، و عظمت بدون سلطنت داشته باشی، از ذلت معصیت خداوند به سوی عزّت طاعت او خارج شو». (3)
هیچ کس بر اثر طاعت، کوچک نشده و هیچ کس بر اثر معصیت بزرگ نشده است. «عمر سعد» با نافرمانی خداوند و کشتن امام حسین (علیه السلام) خواست به مقام دنیایی برسد امّا موفّق نشد. بنیامیّه و بنی عباس خواستند امامان (علیهم السلام) را که در مسیر طاعت خدا بودند کوچک کنند اما موفّق نشدند، چرا که هر کسی که در مسیر طاعت خداست عزیز میشود و هر کسی که در مسیر معصیت خدا قرار دارد ذلیل خواهد شد.
«زلیخا» وقتی پیر و نابینا و فقیر شد در یکی از روزها عظمت یوسف پیامبر را دید به همین نکته اعتراف کرد و دو جمله گفت:
جملهی اول:
«اَلحَمدُ لِلهِ الّذی جَعَلَ العَبیدَ مُلُوکاً بِطاعَتِهِ؛ حمد خدای را که بندگان را پادشاه قرار میدهد به خاطر طاعتشان».
جملهی دوم:
«الحَمدُ للهِ الّذی جَعَلَ المُلُوکَ عَبیداً لِعِصیانِهِم؛ حمد خدای را که پادشاهان را بنده قرار میدهد به خاطر عصیانشان».
یعنی یوسف پیامبر بر اثر اطاعات عزیز شد و من بر اثر عصیان کوچک و خوار شدم.
در تاریخ آمده که یکی از خلفای عباسی بیمار شد، و پزشکان از درمان او عاجز شدند؛ یکی از آنان به خلیفه گفت: آنچه که مربوط به علم پزشکی بود انجام دادیم ولی سلامتی شما باز نگشت پس یک راه بیشتر برای خوب شدن شما وجود ندارد و آن این که شخصی که دعایش به اجابت میرسد در حق تو دعا کند. خلیفه دستور داد موسی بن جعفر (علیه السلام) را حاضر کنند، هنگامی که امام (علیه السلام) نزد خلیفه آمد درد خلیفه برطرف شد. خلیفه به امام عرض کرد: به حقّ جدّت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بگو بدانم چه دعایی در حق من کردی؟ امام (علیه السلام) فرمود: گفتم: «اَللَّهُمَّ کَما أرَیتَهُ ذُلَّ مَعصِیَتهِ فَارهِ عِزَّ طاعَتی؛ خدایا همانگونه که نتیجهی ذلّت بار گناه خلیفه را به او نشان دادی، نتیجهی عزّت بخش اطاعت مرا به او نشان بده». (4)
امام به او فهماند که گناه انسان را ذلیل و اطاعت پروردگار انسان را عزیز میکند. مسألهی دیگری که امام علی (علیه السلام) روی آن تأکید میکند افتخار است؛ افتخار یعنی ارزش یافتن، هنگامی ارزش واقعی پیدا میکنیم که مربی و مالک و هادی ما خدا باشد؛ به همین علت امام علی (علیه السلام) افتخار خود را تربیت یافتهی خدا میداند.
باید احساس کنیم که بنده هستیم و از خود چیزی نداریم و همیشه خود را بدهکار درگاه خداوند بدانیم نه طلب کار.
بنده همان به که زتقصیر خویش *** عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداوندیش *** کس نتواند که به جای آورد (5)
مولا چه میگوید: در داستان بشر حافی آمده که امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: اگر خود را بنده میدانست این کار را نمیکرد. به سوی امام آمد و اظهار پشیمانی کرد و گفت میخواهم بنده باشم.
اگر انسان حقیقت عبودیت را فراموش کند به خلاف کشیده میشود. خدایا ما را بندهی واقعی خود قرار بده.
پینوشتها:
1. کتاب الخصال، باب التسعه.
2. سورهی منافقون، آیهی 8.
3. بحارالانوار، ج44، ص 139.
4. بحارالانوار، ج48، ص 140.
5. سعدی.
منبع مقاله :
عبداللهزاده؛ محمد، (1393)، گفتار معصومین (ع)، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ سوم.