خانه » همه » مذهبی » تحف و هدایا برای اهل بیت علیهم‌السلام

تحف و هدایا برای اهل بیت علیهم‌السلام

تحف و هدایا برای اهل بیت علیهم‌السلام

یکی از منابع مالی اهل بیت (علیهم‌السلام) هدیه‌ها و تحفه‌هایی بود که مردم برای آن‌ها می‌آوردند و آنان نیز می‌پذیرفتند، چرا که هدیه بردن و پذیرفتن آن، یکی از طرق نفوذ در دل‌ها و جلب محبت مردم است. از آن جا که رعایت این مسائل سبب

15999 - تحف و هدایا برای اهل بیت علیهم‌السلام
15999 - تحف و هدایا برای اهل بیت علیهم‌السلام

 

مؤلف: حجةالاسلام و المسلمین نورالله علیدوست خراسانی

 


یکی از منابع مالی اهل بیت (علیهم‌السلام) هدیه‌ها و تحفه‌هایی بود که مردم برای آن‌ها می‌آوردند و آنان نیز می‌پذیرفتند، چرا که هدیه بردن و پذیرفتن آن، یکی از طرق نفوذ در دل‌ها و جلب محبت مردم است. از آن جا که رعایت این مسائل سبب استحکام پیوند و ارتباط مردم با یکدیگر می‌شود، به چند حدیث در مورد اهمیت هدیه و قبول آن اشاره می‌گردد و پس از آن توجه خوانندگان را به چند مورد از هدایا و تحفی که به پیامبر و ائمه (علیهم‌السلام) داده شد جلب می‌کنم.

اهمیت هدیه از دیدگاه روایات

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
هدیه برای دوستان کینه‌ها را برطرف می‌سازد و دوستی ایجاد می‌کند و برادری را تجدید می‌نماید. به یکدیگر هدیه بدهید تا پیوند محبت در میان شما برقرار گردد. (1)
البته گرچه هدیه یکی از راه‌هایی است که دوستی را تقویت می‌کند، اما توجه به این نکته هم لازم است که هنگام هدیه بردن نباید خود را به زحمت انداخت و هر کس هدیه‌ای آورد گرچه کم باشد باید با دیده احترام بدان نگاه کرد.
رسول گرامی اسلام فرمود: اگر یک پاچه گوسفند برایم هدیه آورند، آن را می‌پذیرم. (2)

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قبول هدیه

هدایایی را که خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌آوردند می‌پذیرفت، گرچه اندک بود. ولی صدقات را نمی‌پذیرفت و از علایم و نشانه‌هایی که سلمان فارسی برای پذیرفتن اسلام در پیامبر جست و جو می‌کرد همین بود؛ زیرا شنیده بود آن حضرت هدیه را قبول، ولی صدقه را رد می‌کند.
سلمان می‌گوید: از آن جا که محبوب‌ترین مردم نزد پدرم بودم همیشه مراقب من بود و اجازه نمی‌داد از خانه بیرون روم و از جایی خبر نداشتم. او مزرعه بزرگی داشت. یک روز که مشغول ساختن عمارتی گفت فرصت رفتن به مزرعه را ندارم تو برو و دستورهای لازم را به کشاورزان بده و برگرد. من در بین راه به کلیسای مسیحیان رفتم و صدایشان را که مشغول نماز بودند، شنیدم. وقتی که وارد کلیسا شدم و آنان را در آن حال دیدم همراهشان به عبادت پرداختم… و سرانجام پس از مذاکره با آن‌ها در این باره که سرچشمه آیین مسیح کجاست خود را به شام پیش اسقف رساندم و گفتم من به آیین مسیح عشق پیدا کردم و دوست دارم نزدت بمانم و به تو خدمت کنم و با شما نماز بگزارم، او هم پذیرفت… (3) اما او مردی دنیاپرست بود. مردم را به صدقه داد امر می‌کرد ولی هرچه نزدش می‌آوردند (به عنوان صدقات) برای خود ذخیره می‌کرد و به نیازمندان نمی‌داد تا این که از دنیا رفت…
کس دیگری را به جای او انتخاب کردم که نسبت به دنیا بی‌علاقه بود و تا آخرین لحظات زندگی‌اش با او بودم. وقتی مرگش فرا رسید، گفتم: پس از تو چه کنم؟ گفت: در موصل (4) مرد خداشناس و پرهیزکاری است. نزد او رفتم و ماندم. او نیز وقتی خواست از دنیا برود برای آینده‌ام کسب تکلیف کردم. گفت: در عموریه (5) کسی هست که اگر مایل بودی نزد او برو. پیش او رفتم و جریان را برایش نقل کردم، مرا پذیرفت… آن‌گاه که مرگش نزدیک شد، گفتم: پس از تو کجا بروم؟ گفت: به زودی پیامبری به دین ابراهیم مبعوث می‌شود و به سرزمینی که محصولش خرماست هجرت می‌کند. سلام مرا به او برسان. او دارای چند علامت است از جمله: 1. بین دو کتف او مهر نبوت است؛ 2. هدیه را قبول می‌کند و صدقه را نمی‌پذیرد. سلمان گوید پس از مرگ این کشیش به قافله‌ای از عرب برخوردم. گفتم: این گاوها و گوسفندان را به شما می‌دهم تا مرا به سرزمین خود برسانید. آنان پذیرفتند. تا وادی القری با آنان بودم ولی مرا به عنوان برده به مردی یهودی فروختند. اما با دیدن درختان خرما بردگی را فراموش کردم. مدتی در آنجا با آن یهودی به سر بردم تا مردی از یهود بنی‌قریظه آن جا آمد و مرا خرید و به مدینه آورد… یک روزبالای درخت خرما بودم، پسر عموی اربابم به باغ آمد و گفت: خدا بنی‌قیله را بکشد. اطراف مردی را گرفته‌اند که از مکه آمده و گمان می‌کنند پیامبر است. با شنیدن این سخن لرزه بر اندامم افتاد، به گونه‌ای که نزدیک بود از بالای درخت روی زمین بیفتم با سرعت از درخت به زیر آمدم و گفتم چه خبر است؟ ارباب با دست خود به سینه من زد و گفت: مشغول کار خود باش. ناگزیر به کارم ادامه دادم، اما شب که فرا رسید از صاحب خود مقداری خرما گرفتم و آمدم در «قبا» خدمت رسول خدا رسیدم و گفتم این خرما صدقه است، دوست دارم شما و همراهانتان آن را میل کنید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراهان فرمود: من نمی‌خورم ولی شما بخورید، با خود گفتم این یک علامت. دیگر بار مقداری خرما آوردم، گفتم این هدیه است، این بار میل فرمود. گفتم این دو علامت. دفعه سوم در مدینه هنگامی که حضرت برای تشییع جنازه مسلمانی به بقیع رفته بود شرفیاب حضور مبارکش شدم، پشت سر حضرت ایستادم. متوجه شد که می‌خواهم مهر نبوت را ببینم، عبا را از دوش برداشت تا مهر را دیدم. اشک در چشمان من حلقه زد. مرا پیش روی خود نشانید. من تمام آنچه برایم پیش آمده بود برای او نقل کردم و اسلام آوردم. (6)

داستان عدّاس نمونه‌ای دیگر

سال دهم بعثت با تمام حوادث شیرین و تلخ خود سپری شد. در این سال پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دو حامی بزرگ و فداکار خود را از دست داد. در مرحله‌ی اول بزرگ خاندان «عبدالمطلب» و یگانه مدافع حریم رسالت و یکتا شخصیت قبیله «قریش» یعنی حضرت ابوطالب چشم از این جهان پوشید. هنوز آثار این مصیبت در خاطر پیامبر بود که مرگ همسر عزیز او «خدیجه» این داغ را تشدید نمود. از طلیعه‌ی سال یازدهم بعثت حضرت در محیطی به سر می‌برد که سراسر آن را کینه‌ها و عداوت‌ها فراگرفته بود. هر آن خطرات جانی او را تهدید می‌نمود و همه گونه امکانات تبلیغی را از وی سلب کرده بود. ابن هشام می‌نویسد: چند صباحی از مرگ ابوطالب گذشته بود که مردی از قریش مقداری خاک بر سر او ریخت. رسول خدا به همین وضع وارد خانه شد. دیده‌ی یکی از دخترانش به حال رقّت بار پدر افتاد. برخاست مقداری آب آورد،سر و صورت پدر عزیز خود را در حالی که ناله‌ی دختر بلند بود و قطرات اشک از گوشه‌ی دیدگان او سرازیر بود شست.
پیامبر دختر را تسلّی داده و فرمود: گریه مکن، خداحافظ پدر تو است. سپس فرمود تا ابوطالب جان به لب داشت، قریش موفق نشدند درباره من کار ناگواری انجام دهند. پیامبر بر اثر اختناق محیط «مکه» خواست به محیط دیگری برود. طائف در آن روز مرکزیت خوبی داشت. تصمیم گرفت تنها به آن جا سفر کند و با سران قبیله «ثقیف» تماس بگیرد و آیین خود را بر آن‌ها عرضه بدارد، شاید از این طریق بتواند حمایت آن‌ها را جلب کند. حضرت پس از ورود به خاک طائف با اشراف و سران قبیله مزبور ملاقات نمود و آیین توحید را تشریح کرد و آن‌ها را به نصرت و معاونت خود دعوت فرمود، ولی سخنان پیامبر کوچکترین تأثیری در آن‌ها ننمود و به او گفتند هرگاه تو برگزیده خدا باشی رد گفتار تو وسیله عذاب است و اگر در این ادعا دروغگو باشی شایسته سخن گفتن نیستی. یکی گفت: هیچ کس دیگر در دنیا نبود که خدا تو را مبعوث کرد؟! دیگری گفت: من جامه کعبه را دزدیده باشم اگر تو پیغمبر خدا باشی. یکی گفت: اصلاً من حاضر نیستم یک کلمه با تو هم سخن شوم و…
رسول خدا از این منطق پوشالی و کودکانه فهمید که مقصود، شانه خالی کردن است، از جای خود بلند شد و از آن‌ها قول گرفت که سخنان وی را با افراد دیگر در میان نگذارند؛ زیرا ممکن بود که افراد پست و رذل قبیله «ثقیف» بهانه‌ای به دست آورند و از غربت و تنهایی او سوء استفاده کنند، ولی اشراف قبیله به این تذکر احترامی نگذاردند و ولگردان و ساده‌لوحان و یک عده بچه و اراذل و اوباش را تحریک کردند که بر ضد پیامبر بشورند. ناگهان پیامبر خود را در میان انبوهی که از هر وسیله‌ای می‌خواهند بر ضد او استفاده کنند، مشاهده کرد. چاره‌ای ندید جز این که به باغی که متعلق به «عتبه» و «شیبه» (7) بود پناه برد. پیامبر به زحمت خود را به داخل باغ رسانید و آنان هم از تعقیب وی منصرف شدند. از سر و صورت حضرت عرق می‌ریخت. بدن مقدسش از چند جهت صدمه دیده بود. خواهی نخواهی زیر سایه درختان مو (شاخه‌های انگور) که بر روی دار بست افتاده بود دور از عتبه و شبیه نشست تا دمی استراحت کند. تنها بود. او بود و خدای خودش. روی نیاز به درگاه خدای بی‌نیاز کرد و گفت: «خدایا ضعف و ناتوانی خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سخریه مردم را به تو شکایت می‌کنم. ‌ای مهربان‌ترین مهربانان تویی، خدای زیردستان و خوار شمرده‌شدگان. تویی خدای من. مرا به که وامی‌گذاری؟ به بیگانه‌ای که به من اخم کند یا دشمنی که او را بر من تفوق داده‌ای؟ خدایا اگر آنچه به من رسید نه از آن راه است که من مستحق بوده‌ام و تو بر من خشم گرفته‌ای، باکی ندارم. ولی میدان سلامت و عافیت بر من وسیع‌تر است. پناه می‌برم به نور ذات تو که تاریکی‌ها با آن روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن راست گردیده است. از این که خشم خویش بر من بفرستی یا عذاب خودت را بر من نازل گردانی، من بدانچه می‌رسد خشنودم تا تو از من خشنود شوی. هیچ گردش و تغییری و هیچ نیرویی در جهان نیست مگر از تو و به وسیله تو. (8)
فرزندان ربیعه که خود بت‌پرست و از دشمنان آیین توحید بودند از دیدن وضع رقّت بار رسول خدا سخت متأثر شدند و به غلام مسیحی خود به نام «عدّاس» دستور دادند ظرفی را پر از انگور کند و به حضور پیامبر ببرد. «عدّاس» ظرفی پر از انگور کرد و در برابر آن حضرت گذارد و مقداری در قیافه‌ی نورانی پیامبر دقیق شد. چیزی نگذشت که حادثه‌ی جالب توجهی اتفاق افتاد.
«غلام مسیحی» مشاهده کرد که آن حضرت موقع خوردن انگور بسم الله الرحمن الرحیم گفت. این حادثه سخت او را در تعجب قرار داد. مهر خاموشی را شکست و گفت: مردم شبه جزیره با این کلام آشنایی ندارند. من تا به حال این جمله را از کسی نشنیده‌ام. مردم این سامان کارهای خود را به نام لات و عزّی آغاز می‌کنند. حضرت از وی پرسید: اهل کجایی و دارای چه آیینی هستی؟ عرض کرد اهل «نینوی» و نصرانی هستم. حضرت فرمود: از سرزمینی هستی که آن مرد صالح «یونس بن متی» از آن جاست. پاسخ پیامبر باعث تعجب بیشتر او شد. مجدداً پرسید: شما یونس بن متی را از کجا می‌شناسی؟ فرمود: برادرم یونس مانند من پیامبر الهی بود. سخنان رسول خدا که توأم با علایم صدق بود، اثر عجیبی در «عدّاس» بخشید. بی‌اختیار مجذوب پیامبر گشت و به روی زمین افتاد.
دست و پای او را بوسید و ایمان خود را به آیین او عرضه داشت. (9) وقتی عتبه و شیبه دیدند عدّاس افتاده و دست و پای رسول خدا را می‌بوسد، یکی به دیگری گفت: دیدی غلامت را فاسد و خراب کرد؟ عدّاس پس از کسب اجازه به سوی صاحبان باغ بازگشت. فرزندان ربیعه از این انقلاب روحی که در غلام مسیحی به وجود آمده بود سخت در تعجب بودند. به غلام خود گفتند با این غریب چه گفت و گویی داشتی، و چرا تا این اندازه در برابر او خضوع نمودی؟
غلام در پاسخ آن‌ها گفت: این شخصیت که اکنون پناهنده باغ شما شده، سرور مردم روی زمین است. مطالبی به من گفت که فقط پیامبران با آن‌ها آشنایی دارند و این شخص همان پیامبر موعود است. سخنان غلام برای پسران ربیعه سخت ناگوار آمد. با قیافه‌ی خیرخواهی گفتند این مرد تو را از آیین دیرینه باز ندارد و آیین مسیح که اکنون پیرو آن هستی بهتر از کیش اوست. (10)
مؤلف تفسیر برهان این قضیه را به طور مختصر نقل کرده و نکته‌ای را افزوده است که غرض از نقل این داستان همان نکته است که مربوط به بحث می‌شود و آن این که عتبه و شیبه به غلالم خود «عدّاس» دستور دادند که مقداری انگور و ظرف آب برای آن مردی که در زیر سایه شاخه‌های انگور نشسته، ببر و او از تو سؤال خواهد کرد هدیه است یا صدقه؟ اگر بگویی صدقه است نخواهد پذیرفت بلکه بگو هدیه است. عدّاس آمد و ظرف انگور را جلوی پیامبر گذاشت. حضرت سؤال کرد هدیه است یا صدقه. گفت: هدیه است. سپس پیغمبر بسم الله گفت و میل فرمود… (11)
ابن ابی‌الحدید هم می‌نویسد پیامبر هدیه را می‌پذیرفت. (12)
بنابراین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هدایا را می‌پذیرفت و این یکی از منابع مالی آن حضرت بود.
در این باره که پیامبر هدیه را قبول، ولی صدقه را رد می‌کرد، روایات فراوان دیگری نیز رسیده است که به چند مورد اکتفا می‌شود. امام باقر (علیه‌السلام) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه را قبول می‌کرد ولی صدقه را نمی‌پذیرفت. (13)
در حدیث دیگری آمده است: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه را می‌پذیرفت، گرچه جرعه شیر بود، اما صدقه را نمی‌خورد. (14)
همچنین نقل شده است گروهی از قبیله بکر بن وائل به حضور پیامبر رسیدند. در بین آنان کسی بود به نام عبدالله بن اسود… که در یمامه سکونت داشت. او اموال خود را در یمامه فروخت و با این گروه به مدینه مهاجرت کرد. عبدالله با انبانی خرما خدمت رسول خدا رسید. آن حضرت برای او از خدا برکت خواست. (15)
در حدیثی از ابی‌هریره نقل شده است که همواره وقتی غذایی برای پیامبر می‌آوردند، سؤال می‌کرد هدیه است یا صدقه؟ و اگر گفته می‌شد صدقه است، خودش نمی‌خورد و به اصحابش می‌فرمود بخورید. و اگر می‌گفتند هدیه است، با آن‌ها شروع به خوردن می‌کرد. سلمان فارسی می‌گوید کاسه‌ی بزرگی از نان و گوشت نزد پیامبر آوردم. فرمود: سلمان این چیست؟ گفتم: صدقه است. نخورد و به اصحابش فرمود بخورید. آن‌گاه ظرف دیگری از نان و گوشت خدمتش آوردم، فرمود: سلمان این چیست؟ گفتم: هدیه است. پس از آن خورد و فرمود ما هدیه می‌خوریم ولی صدقه نمی‌خوریم. (16)
عسقلانی نیز به همین مضمون حدیثی را از ابوعمیر نقل می‌کند که می‌گفت: یک روز خدمت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم، مردی طبق خرمایی آورد. حضرت سؤال کرد صدقه است یا هدیه؟ گفت: صدقه. حضرت ظرف خرما را پیش مردم گذاشت. حسن بن علی که در برابر حضرت بود خرمایی را برداشت و در دهان گذاشت. وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متوجه شد، انگشت در دهان حسن کرد و خرما را بیرون آورد و دور انداخت. و فرمود ما آل محمد صدقه نمی‌خوریم. (17)
هرقل (پادشاه روم) مردی از غسّان را به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده بود که صفات و علامات آن حضرت را ببیند، به سرخی مخصوص میان دو چشم آن حضرت و به مهر نبوت که میان دو کتف اوست نگاه کند و بررسی کند که آن حضرت صدقه نمی‌پذیرد… (18)
عبدالرحمان بن حارث از قول پدربزرگ خود و او هم از ابورهم غفاری نقل می‌کرد که گفته است وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابواء آمد، ایماء بن رحضه چند گوساله پروار و صد گوسفند و دو شتر که شیر حمل می‌کردند به ایشان اهدا کرد و آن‌ها را به وسیله پسر خود خفاف بن ایماء فرستاده بود. خفاف چون به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، به آن حضرت گفت: پدرم این پرواری‌ها و شیر را به حضورتان تقدیم داشته است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از او پرسید شما از چه وقتی به این جا آمدید؟ گفت: به تازگی، زیرا آب منطقه خودمان خشک شد و ما دام‌ها را برای چرا به این منطقه آوردیم. حضرت سؤال کرد این سرزمین چگونه است؟ گفت: شترها سیر می‌شوند، بزها و گوسفندها که معلوم است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه او را پذیرفت و دستور داد تا گوسفندها را میان اصحاب تقسیم کنند و شیر را هم در ظرف بزرگی ریختند که همگی آشامیدند تا تمام شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای آن‌ها دعا و تقاضای برکت فرمود.
ابوجعفر غفاری از قول اُسَید بن اُسَید نقل کرد که روزی از طرف قبیله ودّان سه چیز به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اهدا شد: مقداری خوراکی و چند گیاه معطر و مقداری خیار نوبر.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع به خوردن خیار و گیاه‌های معطر کرد و بسیار خوشش آمد. دستور فرمود: برای ام‌سلمه هم مقداری ببرند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این هدیه را پسندید و ام‌سلمه آن را به همراهان خود نشان می‌داد که نوبرانه بود. (19) معاویه می‌گفته است: درابواء دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نخود پوست کنده می‌خورد که از ودان به آن حضرت هدیه کرده بودند. (20)
واقدی می‌نویسد: وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد حدیبیه شد عمرو بن سالم و بسر بن سفیان که هر دو از قبیله خزاعه بودند، تعدادی گوسفند و چند پرواری به آن حضرت هدیه کردند. عمرو بن سالم به سعد بن عباده هم که دوست او بود چند پرواری اهدا کرد. سعد گوسفندها را به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و گفت که آن‌ها را عمرو به او هدیه کرده است. حضرت فرمود این‌هایی هم که می‌بینی عمرو به ما هدیه کرده است. خداوند به او برکت بدهد. آن‌گاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد تا پروارها را کشتند و در میان اصحاب تقسیم کردند. ام‌سلمه همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که در این سفر همراه حضرت بود، می‌گوید از گوشت پرواری‌ها به ما هم همان قدر رسید که به هر یک از مردم. و همچنین در قسمتی از یک میش هم ما شریک بودیم و کسی هم که هدایا را آورد غلامی از بنی‌خزاعه بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را در مقابل خود نشاند و غلام، بُردی کهنه بر تن داشت.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از او پرسید: در کجا اهل خود را ترک کردی؟ گفت: در ضجنان و سرزمین‌های نزدیک آن. فرمود: زمین‌ها در چه حالی است؟ گفت وقتی که آمدم نرم و خوب شده بود، درخت‌ها برگ داده بودند و علف‌های خوشبو تازه دمیده بودند و گیاهان از خاک سربراورده بودند. زمین پر از آب و علف بود، چنان که گوسفندان و شتران از آنچه می‌چریدند شبانگاه سیر بر می‌گشتند و آب هم زیاد بود؛ به طوری که چهارپایان سیراب می‌شدند و چون زمین مرطوب است نیاز چهارپایان به آب اندک است. گوید شیرین سخنی او موجب تعجب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب گردید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستورداد جامه‌ای به او دادند و غلام گفت می‌خواهم دست تو را در دست گیرم تا خیر و برکت نصیبم شود. فرمود: نزدیک بیا. او نزدیک آمد و دست حضرت را گرفت و بوسید. آن بزرگوار دست بر سرش کشید و فرمود: خداوند به تو خیر و برکت دهد. این غلام سن زیادی کرد و میان قوم خود دارای فضل و بزرگی شد و در زمان ولید بن عبدالملک درگذشت. (21)
شخصی به نام عبید بن یاسر، اسبی گرانقیمت و اصیل را که نامش مراوح بود به رسول خدا هدیه کرد و گفت‌ای رسول خدا با این اسب مسابقه بده. آن حضرت در تبوک مسابقه‌ای ترتیب داد که همان اسب برنده شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اسب را از او پذیرفتند…

نمونه‌ای دیگر از قبول هدیه توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

دمیری می‌نویسد: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مرد عربی را دید که در نماز خود دعا می‌خواند و مضامین بسیار عالی و پرمعنایی را به پیشگاه الهی عرضه می‌کند… سخنان عمیق و پرمغز آن مرد که حاکی از مراتب معرفت و کمال ایمانش بود در پیغمبر تأثیر کرد. پیغمبر شخصی بر او گمارد و دستور داد وقتی عرب از نماز فارغ شد او را نزد من بیاور. آن‌گاه که نمازش تمام شد او را به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قطعه طلایی را که به آن حضرت هدیه داده بودند به او بخشید و فرمود: از کدام قبیله‌ای؟ عرض کرد از بنی‌عامر بن صعصعه. فرمود: آیا می‌دانی چرا این طلا را به تو بخشیدم؟ گفت: بخاطر خویشاوندی که بین من و توست، حضرت فرمود: بی‌تردید برای خویشاوندی حقی است ولی این طلا را از آن جهت به تو بخشیدم که در پیشگاه الهی خدای را به نیکی و شایستگی ثنا گفتی. (22)

هدایای زمامداران به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

هدایای مقوقس پادشاه اسکندریه

با قرارداد صلح ده ساله «حدیبیه»، پیامبر اسلام و مسلمانان از تجاوز نظامی و لشکرکشی قریش آسوده خاطر شدند و رسول خدا را فرصتی به دست آمد که پادشاهان و زمامداران عربستان و کشورهای مجاور عربستان را به سوی اسلام دعوت کند و از اصحاب خود کسانی را به سفارت نزد آنان فرستاد. (23) نامه‌های پادشاهان بزرگ در ذی حجه سال ششم یا محرّم سال هفتم فرستاده شد و به تصریح صاحب طبقات (24) در یک روز از محرم سال هفتم، شش سفیر با شش نامه از مدینه رهسپار شدند. یکی از نامه‌ها را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط حاطب بن ابی بلتعه برای مقومس پادشاه اسکندریه (25) که به منظور و مضمون دعوت او (مقومس) به قبول اسلام نگارش یافته بود به وی رسانید. او وقتی نامه را خواند از در احترام و ادب سخن گفت و آن را در حقه‌ای از عاج نهاد و مهر کرد و به یکی از زنان خود سپرد و سپس به رسول خدا نامه‌ای بدین مضمون نوشت: «دانسته بودم که پیامبری باقی مانده است، اما گمان می‌کردم که در شام ظاهر می‌شود. اکنون فرستاده‌ات را گرامی داشتم و دو کنیز پر ارزش و جامه‌ای و استری بر‌ای سواری خودت فرستادم.» (26) رسول خدا پیشکشی او را پذیرفت و دو کنیز را هم که یکی «ماریه قبطیه» (27) و دیگری «شیرین» و نیز استر سفیدی را که نامش «دلدل» (28) بود قبول کرد و فرمود: ناپاک، در گذشتن از پادشاهی‌اش بخل ورزید با این که پادشاهی او را دوامی نیست. (29)

هدایای جَبَله بن أیهَم

رسول خدا نامه‌ای هم به جبلة بن أیهم پادشاه «غسان» نوشت و او را به قبول اسلام دعوت کرد. «جبله» اسلام آورد. نامه‌ای مشتمل بر اظهار اسلام و انقیاد نسبت به رسول خدا نوشت. هدیه‌ای را هم تقدیم داشت. (30)

هدایای نجاشی (31)

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نامه‌هایی را هم به نجاشی نوشت که دو نامه را توسط عمرو بن أمّیة ضمری، نخستین سفیری که از مدینه بیرون رفت، فرستاد.
در یکی از آن دو نامه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به اسلام دعوت کرده و آیاتی از قرآن مجید را برای او نوشته بود. «نجاشی» نامه رسول خدا را گرفت، و روی چشم گذاشت. از تخت خود فرود آمد و از روی فروتنی نشست و اسلام آورد و گفت: اگر می‌توانستم نزد وی می‌رفتم. آن‌گاه پاسخ‌نامه را مبنی بر اجابت دعوت و تصدیق به رسالت و اسلام آوردن بر دست «جعفر بن ابیطالب» به رسول خدا نوشت. (32) نجاشی با جواب نامه پیامبر هدایای زیادی برای آن حضرت فرستاد. (33)

هدایای نمایندگان داری‌ها (34) به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

هیأت‌های نمایندگی قبایل مختلف عرب برای اظهار اسلام و اعلام انقیاد قبایل خویش به حضور رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب می‌شدند و مورد لطف و محبت او قرار می‌گرفتند و آن حضرت هدایا و جوایزی به آنان عنایت می‌کرد.
بعضی از نمایندگان قبایل نیز بودند که وقتی خدمت آن حضرت می‌رسیدند، هدایایی برای او می‌آوردند که یک مورد از نظرتان می‌گذرد.
… هنگام بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از تبوک، نمایندگان داری‌ها که ده نفر بودند به حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند… و همگی اسلام آوردند. یکی از آنان (هانی بن حبیب) چند اسب و لباسی زربقت هدیه داد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اسب‌ها و لباس را پذیرفت، و لباس را به عباس بن عبدالمطلب بخشید. عباس گفت: این را چه کنم؟ فرمود: طلاهای آن را جدا کن و برای مصرف زیور زنانت بده یا خرج کن و پارچه دیبای آن را بفروش و قیمتش را بگیر. عباس آن را به مردی یهودی به هشت هزار درهم فروخت. (35)

امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و قبول هدیه

ابن ابی‌الحدید پس از این که علت رد کردن (به اصطلاح) هدیه اشعث بن قیس را یادآور می‌شود، می‌نویسد: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هدایای جماعتی از یاران خود را پذیرفته است. (36)

امام هفتم (علیه‌السلام) و قبول هدیه

برای امام هفتم (علیه‌السلام) نیز هدایایی می‌آوردند و می‌پذیرفت که یک مورد از نظرتان می‌گذرد.

هدایای علی بن یقطین

یک سال هارون تعدادی لباس به عنوان خلعت به علی بن یقطین بخشید که در میان آن‌ها یک لباس خز مشکی رنگ زربفت از نوع لباس ویژه خلفا به چشم می‌خورد. علی اکثر آن لباس‌ها را که لباس گران قیمت زربفت نیز جزو آن‌ها بود به امام کاظم (علیه‌السلام) اهدا کرد و همراه لباس‌ها اموالی را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان خمس آماده کرده بود به محضر امام فرستاد. حضرت همه اموال و لباس‌ها را پذیرفت، ولی آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد و طی نامه‌ای نوشت:
این لباس را نگه دار و از دست مده؛ زیرا در حادثه‌ای که برایت پیش می‌آید به دردت می‌خورد. علی بن یقطین از راز رد آن لباس آگاه نشد ولی آن را حفظ کرد. اتفاقاً روزی وی یکی از خدمتگزاران خاص خود را به علت کوتاهی در انجام وظیفه تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط علی با امام کاظم (علیه‌السلام) و اموال و هدایایی که او بر‌ای حضرت می‌فرستاد آگاهی داشت، از علی نزد هارون سعایت کرد و گفت: او معتقد به امامت موسی بن جعفر است و هر ساله خمس اموال خود را رای او می‌فرستد. آن‌گاه داستان لباس‌ها را گواه آورد و گفت: لباس مخصوصی را که خلیفه در فلان تاریخ به او هدیه کرده بود، به موسی بن جعفر داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت: حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعای تو راست باشد خون او را خواهم ریخت. آن‌گاه بلافاصله علی را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود. وی گفت: آن را در یک بقچه گذاشته‌ام و اکنون محفوظ است. هارون گفت: فوراً آن را بیاور! پسر یقطین یکی از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را که در داخل آن است بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچه‌ای را که در داخل آن است با همان مهری که دارد به این جا بیاور. طولی نکشید که غلام، لباس را به همان شکل که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشکنند و سر آن را باز کنند. وقتی که بقچه را باز کردند، دیدند همان لباس است که هارون داده بود. خشم هارون فرو نشست و به علی گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کننده‌ای را درباره تو باور نخواهم کرد و آن‌گاه دستور داد جایزه ارزنده‌ای به او دادند و شخص سعایت کننده را با صد ضربه شلاق بزنند، پنجاه ضربه را که زدند، زیر ضربات شلاق از دنیا رفت. (37)

تذکر سه نکته

از آنچه گذشت روشن شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان آن حضرت هدیه را می‌پذیرفتند و این یکی از راه‌هایی است که دوستی را تقویت می‌کند و در دین مقدس اسلام درباره آن تأکید زیادی شده است و گفتار و کردار خاندان وحی مؤید این مسأله است، ولی در این جا تذکر سه نکته ضروری است:
1. عظمت انسان به پذیرفتن هدیه است، هر قدر هم که باشد. سلیمان بن داوود با آن عظمت هدیه مور را که یک پای ملخ بیشتر نبود پذیرفت. (38)
2. چون قبول هدیه زمینه افزایش دوستی را فراهم می‌کند و ارکان رفاقت را تقویت می‌نماید، در روایات می‌خوانیم از کفار، بیگانگان، آتش‌پرستان و کسانی که برای مسلمین شایسته رفاقت نیستند هدیه نپذیرید. (39) چرا که این‌ها دشمنان خدا هستند و قرآن می‌فرماید: ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید دشمن من و دشمن خویش را دوست خود قرار ندهید. شما نسبت به آن‌ها اظهار محبت می‌کنید، در حالی که به آنچه از حق برای شما آمده کافر شده‌اند… (40)
هدیه گرفتن و هدیه دادن به این‌ها یک نوع اظهار محبت و علاقه است که در اسلام از آن نهی شده است و سیره پیامبر اسلام نشان می‌دهد که آن حضرت از این کار خودداری می‌کرده است.
این جا به چند مورد از مواردی که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هدایای کفار و مشرکین را نپذیرفت، اشاره می‌کنیم:

خودداری پیامبر از قبول هدیه‌ی کفار

1. ابو براء عامر بن مالک بن جعفر… (41) نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و برای آن حضرت دو اسب و دو ناقه هدیه آورد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من هدیه مشرک را نمی‌پذیرم! و اسلام را بر او عرضه داشت. او نه اسلام آورد و نه آن را رد کرد… (42)
2…. گویند ابو براء که پیری فرتوت شده بود باز هم به قصد دیدار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و از محل عیص برادرزاده‌ی خود لبید بن ربیعه را با هدیه‌ای که اسبی بود به حضور آن بزرگوار فرستاد. حضرت هدیه‌اش را نپذیرفت و فرمود: من هدیه‌ی مشرکان را نمی‌پذیرم. لبید گفت: گمان نمی‌کردم کسی از قبیله مضر هدیه‌ی ابوبراء را رد کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر هدیه‌ی مشرکان را می‌پذیرفتم حتماً هدیه‌ی ابوبراء را هم قبول می‌کردم… (43)
3. در غزوه حدیبیه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با همراهان خود در ناحیه مَلَلْ بودند. نزدیک غروب از آن جا حرکت کرده و در ناحیه سیّاله نماز شام گزاردند و صبح در منطقه روحاء بودند. در آن جا با گروه‌هایی از مردم بنی نهد برخورد کردند که تعدادی شتر و گوسفند همراهشان بود.
حضرت آن‌ها را دعوت به اسلام کرد، نپذیرفتند ولی مقداری شیر همراه مردی بر‌ای رسول خدا فرستادند، حضرت آن را نپذیرفت و فرمود: من هدیه‌ی مشرکان را نمی‌پذیرم و دستور داد تا آن شیر را از آن‌ها خریدند… (44)
4…. مردی از قبیله‌ی أسلم که تعدادی گوسفند همراه داشت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برخورد، حضرت سوار بر ناقه‌ی خود بود، گفت: ‌ای رسول خدا این گوسفندان هدیه‌ای است که به شما تقدیم می‌کنم. فرمود: تو از کدام قبیله‌ای؟ گفت: مردی از اسلم هستم. فرمود: من هدیه‌ی مشرکان را قبول نمی‌کنم. گفت:‌ ای رسول خدا من به خدا و رسول او مؤمن هستم و زکات خود را هم به بُریَدة بن حُصیَب پرداخته‌ام. در این هنگام بریده آمد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیوست و گفت: این مرد راست می‌گوید، او از افراد شریف قوم من است که در صفاح زندگی می‌کند. حضرت فرمود: برای چه به نخله آمده‌ای؟ گفت: امروز نوبت چرای دام‌های صفاح در مراتع این جا است. فرمود: می‌بینی که ما بین راه و سواره هستیم، در جِعِرّانه پیش ما بیا. او کنار مرکب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع به حرکت کرد و پرسید: ‌ای رسول خدا آیا گوسفندها را هم با خود به جعرانه بیاورم؟ فرمود: خیر، ولی خودت بیا تا ان شاء الله گوسفندان دیگری هم به تو بدهم. سپس سؤالاتی از وی کرد… او در جعرانه خدمت حضرت رسید، رسول خدا صد گوسفند به او داد. (45)

خودداری امیرمؤمنان (علیه‌السلام) از قبول هدیه کفار

نصر بن مزاحم می‌نویسد:… وقتی حضرت علی (علیه‌السلام)… به انبار رسید و دهقانان آن سرزمین به استقبال آمدند از مرکب ‌ها پیاده شدند و در رکابش شروع به دویدن کردند. به آن‌ها فرمود: پس این چهارپایان را که آوردید برای چیست؟ و از این کار که می‌کنید (پیاده شده‌اید و می‌دوید) چه قصدی دارید؟ گفتند: رسم و عادت ما این است که بدین وسیله فرمانروایان خود را بزرگ می‌داریم و آن‌ها را احترام می‌کنیم، اما این چارپایان پیشکش و هدیه برای تو است و برای تو و مسلمانان غذا آماده کرده، برای چارپایانتان هم علوفه‌ی بسیار فراهم آورده‌ایم. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فرمود: این که می‌گویید رسم شماست که فرمانروایان را این‌گونه احترام کنید، به خدا سوگند دویدن شما برای فرمانروایان سودی ندارد، فقط شما خود را به زحمت می‌اندازید. دیگر این‌گونه برخورد نکنید، اما اگر دوست دارید چارپایان را از شما بگیریم ما آنها را به حساب خراجتان از شما می‌پذیریم. خوراکی هم که برای ما تهیه کرده‌اید، خوش نداریم که چیزی از مال شما را جز با پرداخت بهای آن بخوریم. گفتند: ‌ای امیرمؤمنان ما آن را ارزیابی می‌کنیم و سپس بهایش را خواهیم گرفت. فرمود: اگر بهایش را معلوم نکنید ما به همان آذوقه‌ای که خود داریم اکتفا می‌کنیم.
گفتند: ‌ای امیرمؤمنان ما مولایان و صاحب اختیاران و خواجگانی نامدار از عرب داریم، آیا تو ما را از این که به ایشان پیشکش دهیم و آنان را از این که چیزی از ما بپذیرند نیز منع می‌کنی؟ فرمود: همه اعراب دوستداران شما هستند، اما بر هیچ یک از مسلمانان روا نیست که پیشکش شما را بپذیرد و اگر کسی چیزی از شما به زور غصب کند به ما خبر دهید، گفتند: ‌ای امیرمؤمنان ما دوست داریم که پیشکش ما را بپذیری. فرمود: ما را بدان نیازی نیست. سپس به راه خود ادامه داد. (46)

رشوه هدیه نما

نکته سومی که قابل دقت می‌باشد این است که آنچه برای انسان می‌آورند هدیه باشد نه رشوه‌ی هدیه نما، که در این صورت نباید پذیرفت. همان‌گونه که در نهج‌البلاغه آمده است؛ امیرمؤمنان (علیه‌السلام) این‌گونه هدایا را نمی‌پذیرفت، که یک نمونه از نظرتان می‌گذرد:
امام پس از این که داستان آهن تفتیده با برادرش عقیل را بیان می‌کند، می‌فرماید:
از این سرگذشت شگفت‌آورتر داستان شخصیتی است که نیمه شب ظرفی سرپوشیده پر از حلوای خوش طعم و لذیذ، به درب خانه ما آورد. (47) ولی این حلوا معجونی بود که من از آن متنفر شدم، گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بود. به او گفتم: هدیه است یا زکات یا صدقه؟ که این دو بر ما اهل بیت حرام است. گفت: نه این است و نه آن، بلکه «هدیه» است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند. آیا از طریق آیین خدا وارد شده‌ای که مرا بفریبی؟ دستگاه ادراکت به هم ریخته یا دیوانه شده‌ای؟ و یا هذیان می‌گویی؟ به خدا سوگند اگر اقلیم‌های هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان‌هاست به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه‌ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد و این دنیای شما از برگ جویده‌ای که در دهان ملخی باشد، نزد من خوارتر و بی‌ارزش‌تر است. علی را با نعمت‌های فناپذیر و لذات های نابود شدنی دنیا چه کار! از به خواب رفتن عقل و لغزش‌های قبیح به خدا پناه می‌بریم و از او یاری می‌جوییم. (48) این که آن حضرت هدیه را نپذیرفت، به خاطر شناختی بود که از او داشت و می‌دانست هدف وی غرض دنیوی است وگرنه اخلاق کریمانه و صفات نیک امام اجازه آن را نمی‌داد که اگر کسی هدیه‌ای آورد، دست رد بر سینه‌اش بزند. چون قبول هدیه از نظر اسلام ایرادی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. الهدیه تذهب السخیمه، الهدیه تورث الموده و تجدد الاخوه، تهادوا تحابوا، سفینه البحار، ج 2، ص 700. احادیث دیگری بدین مضمون رسیده است که به این کتب رجوع شود: فروع کافی، ج 5، ص 141 به بعد. باب الهدایه، بحارالانوار، ج 72، ص 44. باب الهدایه، الطوسی الامالی، ص 303، مجلس 11 حدیث 52. خصال صدوق، ج 1، ص 48، باب 1، حدیث 97. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 73. حیاه الحیوان الکبری، ج 2، ص 411. المستطرف فی کل فن مستظرف، ج 2، ص 60-59.
2. لو اهدی الی کراع لقبلته، بحارالانوار، ج 16، ص 275. سفینه البحار، ج 2، ص 700. فروع کافی، ج 5، ص 141. مناقب آل ابی‌طالب، ج 1، ص 146. الطبقات الکبری، ج 1، ص 389. بیهقی، ابراهیم بن محمد، المحاسن و المساوی، دارصار، دار بیروت، للطباعه و النشر، 1380ه‍، 1960 م، ص 24.
3. سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 364.
4. موصل به فتح میم و کسر صاد. حموی، معجم البلدان، ج 5، ص 223.
5. عمّوریه (با فتح عین و تشدید میم) یکی از شهرهای روم شرقی بوده است که در سال 223 ه‍.ق، معتصم آن را فتح کرد. معجم البلدان، ج 4، ص 158.
6. این داستان مفصل است و بدان مقدار که مورد نیاز بود، بسنده شد. جهت اطلاع بیشتر در این مورد و نیز درباره فضیلت او به این کتب رجوع شود: السیره النبویه، ج 1، ص 228 به بعد. الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 2، ص 62. الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 2، ص 56-61. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج 2، ص 328. الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص 323. اختیار معرفه الرجال، معروف به رجال کشی، ص 23. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 34. به مناسبت نامه‌ای که حضرت به سلمان فارسی نوشته است. نامه 68 اما بعد فانما مثل الدنیا مثل الحیه…، ابی‌الفتح، محمد بن محمد، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، مکتبه دارالتراث، المدینه المنوره، تصحیح و تعلیق محمد العید الحظراوی، محیی الدین مستو، ج 1، ص 134 به بعد. روضه الواعظین ص 275. المقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ مدینه، باریز، 1916 م، ج 5، ص 110. الحنبلی، ابن الفلاح عبدالحی بن العماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، لبنان، دارالکتاب العلمیه، ج 1، ص 44. اعیان الشیعه، ج 7، ص 287-279. ابو ریه محمود، شیخ المضیره، ابو هریره، ط 3، دارالمعارف بمصر، بی‌تا، ص 130. اسبر، استاد محمد علی سلمان منّا، اهل‌البیت، بیروت لبنان، الدار الاسلامیه، ط 1، 1413 ه‍ 1993 م. سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 362، تاریخ بغداد، ج 1، ص 163. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 108، ذیل آیه 3.6 سوره محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، التستری، محمد تقی، قاموس الرجال، تهران، نشر مرکز نشر الکتاب، چاپ مصطفوی، 1340 ه‍، ج 4، ص 433-414. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، منشورات مؤسسه الوفاء، 1403 ه‍.ق، ط 2، ج 22، ص 358-355. ابی‌جعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی (الشیخ الصدوق)، کمال‌الدین و تمام النعمه، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، منشورات جامعه مدرسین، قم، 1405 ه‍، ج 1، ص 166-160. سدید الدین ابی‌الفضل شاذان بن جبرائیل بن اسماعیل بن ابی‌طالب، الفضائل، منشورات مؤسسه الاعلمی، بیروت، لبنان، ط 1، 1408 ه‍، 1988 م، ص 85. النوری، الطبرسی، میرزا حسین، نفس الرّحمان فی فضائل سلمان، تحقیق جواد قیومی، ط 1، 1411 ه‍.ف، 1369 ش، انتشارات مؤسسه کوکب، ص 40 به بعد. فی کیفیه اسلامه، الحسینی، العاملی، سید جعفر مرتضی، سلمان الفارسی فی مواجهه التحدّی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ط 1، 1410، ص 19، حدیث اسلام سلمان به بعد. الدیار بکری، تاریخ الخمیس، چاپ مصر، ج 1، ص 351. اسلام سلمان فارسی، خالد محمد خالد، رجال حول الرسول، الناشر دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، ط 5، 1407 ه‍، 1987 م، ص 61 به بعد. معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، سید ابوالقاسم، منشورات قم، مدینه العلم، ط 4، 1409 ه‍.ق، 1989 م، ج 8، ص 186 به بعد. العاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الاعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بیروت، لبنان، دارالسیره، دارالهادی، للطباعه و النشر و التوزیع، 1955 م، 1415 ه‍، ط 4، ج 4، اسلام سلمان المحمدی.
7. عتبه و شیبه، فرزندان ربیعه از بزرگان و اشراف قریش بودند و در طائف که منطقه‌ای ییلاقی است، باغی داشتند.
8. اللهم الیک اشکو ضعف قوتی و قله حیلتی و هو انی علی الناس یا ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین و انت ربی، الی من تکلنی؟ الی بعید یتجهمنی‌ام الی عدو ملکته أمری؟ ان لم یکن بک علی غضب فلاابالی ولکن عافیتک هی اوسع لی، اعوذ بنور وجهک الذی اشرقت له الظلمات و صلح علیه امرالدنیا و الاخره من أن تنزل بی غضبک، او یحل علی سخطک لک العتبی حتی ترضی و لاحول و لاقوه الا بک.
9. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 36. فروع ابدیت، ج 1، ص 398-396.
10. ابن هشام، السیره النبویه، ج 2، ص 60-63. عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، ج 1، ص 234-231. الوفا باحوال المصطفی، ج 1، ص 211. تاریخ الخمیس، چاپ مصر، ج 1، ص 303-302. محمد بن خاوند، شاه بلخی معروف به میرخوند، روضه الصفا، تهذیب دکتر عباس زریاب، انتشارات علمی، چ 1، پاییز 73، ج 1، ص 236-235. تاریخ ابی‌الفداء، ج 1، ص 180-179. الفصل الخامس ذکر سفره الی الطائف. الصحیح من سیره النبی الاعظم، همان، ج 3، ص 266 به بعد. الهجره الی الطائف با تفاوت. عتبه و شبیه، فرزندان ربیعه از بت‌پرستی و دشمنی با رسول خدا دست برنداشتند تا سرانجام در روز بدر کشته شدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز بدر دستور داد چاه‌های بدر را کور کردند و کشتگان را در آنها ریختند… حضرت به لاشه عتبه نگریست که او را به سوی چاه می‌کشیدند، او مردی تنومند بود و در چهره‌اش اثر آبله دیده می‌شد. در این هنگام چهره ابوحذیفه پسر او که جزء سپاه اسلام بود، متغیر شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود‌ای ابوحذیفه مثل این که از آنچه بر پدرت آمد ناراحتی؟ گفت: ‌ای رسول خدا، به خدا قسم نه. اما من برای پدرم عقل و شرفی تصور می‌کردم و آرزو داشتم خداوند او را به اسلام هدایت فرماید و چون این آرزو برآورده نشد و آنچه را بر سرش آمد دیدم، خشمگین شدم… آن‌گاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کنار آنها که در چاه ریخته شده بودند ایستاد و ایشان را یکی یکی مورد خطاب قرار داد و فرمود: ‌ای عتبه بن ربیعه، ‌ای شیبه بن ربیعه، ‌ای امیه بن خلف،‌ ای ابوجهل بن هشام، آیا آنچه را که خدایتان وعده داده بود حق و درست یافتید؟ من که آنچه را خدایم وعده داده بود حق و درست یافتم، چه بد خویشاوندانی برای پیامبر خود بودید. شما مرا تکذیب کردید در حالی که مردم مرا تصدیق کردند، شما مرا بیرون راندید، در حالی که مردم پناهم دادند، شما با من جنگ کردید در حالی که مردم یاریم دادند. گفتند:‌ ای رسول خدا، آیا با مردگان سخن می‌گویی؟ فرمود: آنان سخنان مرا می‌شنوند، ولی توانایی پاسخ دادن ندارند. واقدی، محمد بن عمر واقد، المغازی، تحقیق الدکتور مارسدن جونس، ناشر دفتر تبلیغات اسلامی، رمضان 1414 ه‍، ج 1، ص 112-111.
11. البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 155.
12. شرح نهج‌البلاغه، ج 11، ص 248. الطبقات الکبری، ج 1، ص 388.
13. عن ابی‌جعفر (علیه‌السلام) قال کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یأکل الهدایه و لایأکل الصدقه… فروع کافی، ج 5. کتاب المعیشه، ص 143، حدیث 7. بحارالانوار، ج 16، ص 275، حدیث 112. النووی، ابی‌زکریا، محیی‌الدین بن شرف، تهذیب الاسماء و اللغات، اداره الطباعه المنیریه، مصر، ج 1، جزء 1 از قسمت اول، ص 32.
14. یقبل الهدیه و لوانها جرعه لبن و یأکلها و لایأکل الصدقه، مناقب آل ابی‌طالب، ج 1، ص 146. معالم المدرستین، ج 2، ص 135.
15. الشوکانی، محمد بن علی بن محمد، نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، شرح منتقی الاخبار، القاهره، دارالحدیث، 1297، ج 6، ص 2. شیخ منصور علی ناصف، التاج الجامع للاصول، فی احادیث الرسول، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ط 3، 1381 ه‍، 1961 م، ج 2، ص 239-238.
16. عن ابی‌هریره کان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اذا اتی بطعام سأل اهدیه هو‌ام صدقه فان قیل صدقه قال لاصحابه کلوا و لم یأکل و ان قیل هدیه ضرب بیده فأکل معهم عن سلمان الفارسی قال اتیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بجفنه من خبز و لحم فقال ما هذا یا سلمان قلت صدقه فلم یأکل و قال لاصحابه کلو اثم اتیته بجفنه من خبز و لحم فقال ما هذا یا سلمان قلت هدیه فأکل قال انا نأکل الهدیه و لانأکل الصدقه، السنن الکبری، ج 6، ص 185. به همین مضمون حدیثی از سلمان نقل شده است که رجوع شود به ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 18، ص 35-34. الاستیعاب، فی معرفه الاصحاب، ج 2، ص 57. الاموال، ص 522، حدیث 1774.
17. رشید بن مالک ابوعمیر قال کنت عند رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) جالساً ذات یوم فجاء رجل بطبق علیه تمر فقال ما هذا صدقه‌ام هدیه فقال الرجل صدقه فقدّمها الی القوم و الحسن متعفر بین یدیه فأخذ تمره فجعلها فی فیه فنظر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فدخل اصبعه و انتزع التمره و قذفها فقال انا آل محمد لانأکل الصدقه، العسقلانی، ابن حجر احمد بن علی، المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، تحقیق حبیب الرحمن الاعظمی، ج 1، ص 240-239، باب تحریم الصدقه علی بنی‌هاشم و موالیهم.
18. المغازی، ج 2، ص 1018.
19. المغازی، ج 1، ص 577.
20. واقدی، همان، ص 1096. حیاه الحیوان الکبری، ج 2، ص 309.
21. المغازی، ج 1، ص 593-591.
22. واقدی، همان، ج 2، ص 1033. حیاه الحیوان، ج 1، ص 660.
23. نام سفیران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و نام زمامدارانی که به آنان نامه نوشت، در این منابع آمده است: ابن‌هشام، السیره النبویه، ج 4، ص 255-254. الذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، دارالکتاب العربی، ط 2، 1409 ه‍، ج 1، ص 501. ذکر رسل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 210 به بعد. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 77 به بعد. کاتب الواقدی، الطبقات الکبری، ج 1، ص 258. بحارالانوار، ج 20، ص 392-383-382. محمد ابراهیم، دکتر آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، تصحیح و تعلیق دکتر گرجی، انتشارات دانشگاه تهران، چ 2، سال 1361، ص 480 به بعد. احمد میانجی، علی بن حسینعلی، مکاتیب الرسول، نشر یس، چ 3، 1363، ج 1، ص 90 به بعد. نیل الاوطار، من احادیث سید الاخیار، ج 6، ص 3. القشیری النیشابوری، ابی‌الحسین مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، المکتبه الاسلامیه، استانبول، ترکیا، کتاب الجهاد و السیر، باب 27. باب کتب النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) الی ملوک الکفار، یدعوهم الی الاسلام، ج 3، ص 1397، حدیث شماره 1774. الدکتور محمد حمید الله الحیدر آبادی، مجموعه الوثائق السیاسیه فی العهد النبوی و الخلافه الراشده، القاهره، مطبعه لجنه، التألیف و الترجمه 1941 نامه به نجاشی صفحات 26-24. نامه به هرقل، ص 29. نامه به اسقف ایله، ص 32. نامه به مقومس، ص 50 و… خواند امیرالحسینی، غیاث‌الدین… حبیب السیر، چاپخانه حیدری با مقدمه جلال‌الدین همائی، نشر کتابفروشی خیام، 1362، ج 1، ص 357. تاریخ ابن‌خلدون، ج 2، جزء 2، ص 36. تاریخ ابن‌الوردی، ج 1، ص 120. بعث رسله الی الملوک، القسطلانی، الشیخ احمد بن محمد، المواهب اللدنیه بالمنح المحمدیه، شرح و تعلیق مأمون بن محیی‌الدین الجنان، بیروت، لبنان،‌ دارالکتب العلمیه، ط 1، 1416 ه‍، 1996 م، ج 1، ص 441 به بعد. تاریخ ابی الفداء، المسمّی المختصر فی اخبار البشر، تعلیق محمد دیّوب، بیروت، لبنان، دارالکتب العلمیه، ط 1، 1417 ه‍، 1997 م، ج 1، ص 202. ذکر رسل النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) الی الملوک.
24. صحیح مسلم، همان، ص.
25. صحیح مسلم، همان، ص 1393، باب 26، باب کتاب النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) الی هرقل یدعوه الی الاسلام، حدیث 1773. تاریخ ابن‌خلدون، ج 2، ص 223.
26. در تواریخ آمده است مقومس حدود یازده نوع هدیه برای پیامبر فرستاد. احمدی، میانجی، مکاتیب الرسول، ج 1، ص 101-100.
27. این کنیز بعداً افتخار همسری رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پیدا کرد و از او فرزندی متولد شد، به نام ابراهیم که خیلی مورد علاقه پیامبر بود، اما در هیجده ماهگی درگذشت. بحارالانوار، ج 22، ص 151-157 و ج 20، ص 383. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 225-224. الطبرسی، العلامه، تاج الموالید فی موالید الائمه و وفیاتهم، (ضمن مجموعه نفیسه…) قم، منشورات بصیرتی، ص 85.
28. حیاه الحیوان، ج 1، ص 481 و ج 2، ص 321. حلبی می‌نویسد: دلدل را که مقوقس برای حضرت فرستاد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر از آن استفاده می‌کرد، سپس اضافه می‌کند که بعد از پیغمبر حضرت علی (علیه‌السلام) روی آن نشست، آن‌گاه به امام حسن (علیه‌السلام) رسید و از سالخوردگی دندان برای آن نمانده بود و قوت او را از آرد تهیه می‌کردند و در زمان حکومت معاویه از بین رفت. السیره الحلبیه، ج 3، ص 330. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 211. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، منشورات مؤسسه الوفاء، ط 2، 1403 ه‍. ق ج 22، ص 151. دکتر آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تحقیق دکتر گرجی، سال 61، ص 495-494. القرمانی، احمد بن یوسفغ، اخبار الدول و آثار الاول فی التاریخ، دراسه و تحقیق الدکتور احمد حطیط، الدکتور فهمی سعد، بیروت عالم الکتب، ط 1، 1412 ه‍، ج 3، ص 234. السیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن ابی‌بکر، الخصائص الکبری، الناشر دارالکتاب العربی، بی‌تا، ج 2، ص 12. وقتی مقوقس نامه پیامبر را گرفت و خواند قدری فکر کرد و از حاطب ابن ابی‌بلتعه سؤال کرد: اگر راستی محمد فرستاده خداست چرا مخالفان او توانستند وی را از زادگاه خود بیرون کنند و ناچار شد در مدینه سکنی گزیند؟ چرا به آنها نفرین نکرد تا نابود شوند. فرستاده پیامبر در جواب گفت: عیسی رسول خدا بود و شما نیز به حقانیت او گواهی می‌دهید. هنگامی که بنی‌اسرائیل نقشه قتل او را کشیدند، چرا وی درباره آن‌ها نفرین نکرد تا خدا آنها را هلاک کند؟ او که انتظار چنین پاسخ دندان شکنی را نداشت در برابر منطق محکم سفیر به زانو درآمد و زبان به تحسین گشود و گفت: احسنت. انت حکیم جاء من عند حکیم مرد فهمیده‌ای هستی و از طرف شخص فهمیده و با کمالی پیغام آورده‌ای. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج 1، ص 262. حیاه الحیوان الکبری، منشورات ناصرخسرو تهران، ج 2، ص 322-321.
29. دکتر آیتی، همان.
30. جبله همچنان مسلمان بود، سپس به کیش نصرانی بازگشت و با قبیله خود رهسپار دیار روم شد. دکتر آیتی، همان، ص 464. ابی‌عمر احمد بن محمد بن عبدربه الاندلسی، العقد الفرید، شرح احمد امین، الزبن، ابراهیم الابیاری: مکتبه النهضه المرتضویه، القاهره، ط 2، 1381 ه‍.ق، 1962 م، ج 2، ص 56. الاغانی، ابوالفرج الاصبهانی، چاپ بیروت، طبع بولاق، 1390 ه‍.ق، 1970 م، ناشر دارالفکر للجمیع، ج 14، ص 4. المحاسن و المساوی، ص 72 و 73.
31. نجاشی لقب پادشاه حبشه است مثل کسری و قیصر، احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج 1، پاورقی ص 121. درباره نام وی که اصحم یا اصحمه بوده، اختلاف است. رجوع شود به مکاتیب الرسول، همان، پاورقی ص 127.
32. تاریخ پیامبر اسلام، ص 495. نامه‌ی دیگری هم که پیامبر فرستاد در همین مدرک آمده است. در اعلام الوری می‌نویسد پیامبر عمرو بن امیه را به همراه جعفر بن ابیطالب و عده‌ای دیگر فرستاد، ص 46-43. الدکتور محمد، حمیدالله، مجموعه الوثائق السیاسیه، القاهره، مطبعة لجنه، التألیف و الترجمه، 1941، صفحات 28، 26، 24.
33. مکاتیب الرسول، ج 1، ص 130. الاموال ابوعبید، ص 30. جهت اطلاع بیشتر درباره نامه‌های پیامبر به نجاشی و جواب او و شرح حال وی به مکاتیب الرسول، ج 1، ص 121 و 133 رجوع شود.
34. داری‌ها منسوب به جدّ خود داربن هانی بن نماره بوده‌اند.
35. الطبقات الکبری، ج 1، ص 343.
36. شرح نهج‌البلاغه، ج 11، ص 248.
37. شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت (علیهم‌السلام)، لاحیاء التراث، قم، ط 1، 1413 ه‍، ج 2، ص 225 و 226. شبلنجی، نورالابصار فی مناقب آل بیت المختار، بیروت، لبنان، المکتبه الشعبیّه، ص 150. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه فی معرفه احوال الائمه، بیروت، دارالاضواء، للطباعه و النشر و التوزیع، ط 2، 1409 ه‍، 1988 م، ص 226 و 227. مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 289. اعلام الوری باعلام الهدی، ص 302. کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 3، ص 15-14. بحارالانوار، ج 48، ص 137.
38. بحارالانوار، ج 14، ص 82.
39. سفیه البحار، ج 2، ص 699-700. فروع کافی، ج 5، ص 142، باب الهدیه. بحارالانوار، ج 45، ص 189، حدیث 36.
40. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوْا بِمَا جَاءَكُم مِنَ الْحَقِّ… (سوره ممتحنه، آیه 1).
41. او معروف به ملاعب الاسنه بود. المغازی، ج 1، ص 346. علت شهرت او به ملاعب الاسنه این است که در جنگی میان قیس و تمیم برادرش گریخت و شاعری خطاب به برادرش گفت: از جنگ گریختی و برادرت عامر را واگذاشتی که با لبه‌های برّان سنانها (نیزه‌ها) ملاعبه و بازی کند. پاورقی واقدی به نقل از الروض الانف، ج 2، ص 174.
42. مغازی، همان، غزوه بئر معونه.
43. مغازی، همان، ص 350.
44. مغازی، همان، ص 575.
45. مغازی، همان، ج 2، ص 941-942. در این مورد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه مشرکان را نمی‌پذیرفت، رجوع شود به: ابوعبید، القاسم بن سلام، الاموال، بیروت، لبنان، دارالحداثه، للطباعه و النشر، 1988 م، ص 262-261، حدیث 631، 632، 633 و در ص 263 می‌نویسد: آنچه نزد ما مسلم است اینست که پیامبر هدیه مشرک محارب را نمی‌پذیرفت.
46. المنقری، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، مطبعه المدنی مصر، ط 2، 1382، ص 143 و 144. علت این که حضرت هدایای آنها را نپذیرفت این بود که مسلمان نبودند، بلکه کفاری بودند که در پناه اسلام زندگی می‌کردند. امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه به این نکته (کفار ذمی بودن آنان) اشاره می‌کند و پس از آگاهی از شبیخون نظامیان معاویه به شهر انبار که محل سکونت ایرانیان بود، می‌فرماید… و لفد بلغنی ان الرجل منهم کان یدخل علی المراه المسلمه و الاخری المعاهده فینتزع حجلها و قلبها و قلائها و رعثها… و به من خبر رسیده که یکی از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانی که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده است و خلخال و دستبند، گردنبند، و گوشواره‌های آنها را از تنشان بیرون آورده است. نهج‌البلاغه، صبحی صالح، خطبه 27، ص 69.
47. این که چه کسی برای حضرت حلوایی به عنوان هدیه آورد با اینکه نظرش رشوه و جلب توجه حضرت بوده است، بعضی می‌گویند اشعث بن قیس بوده است که مورد خشم امام (علیه‌السلام) بود. او به خاطر اغراض دنیوی این کار را کرد و امام که از قصد او آگاه گردید، هدیه‌اش را نپذیرفت. وی از افراد پست و منافق و از دشمنان (پر کینه) علی (علیه‌السلام) بود. ابن ابی‌الحدید درباره او می‌نویسد: هر ناراحتی در خلافت علی (علیه‌السلام) پیش آمد و هر تشنجی که روی داد، محرک و ریشه آن اشعث بود. حتی اگر کارهای او نبود جنگ نهروان پیش نمی‌آمد و امام (علیه‌السلام) با اصحاب نهروان برای جنگ با معاویه می‌رفت و شام را تصرف می‌کرد؛ زیرا آنان موافقت خود را با امام اعلام نموده بودند. (شرح ابن ابی‌الحدید، ج 2، ص 279) در جنگ صفین و در جریان «حکمین» بزرگترین خیانتها را به علی (علیه‌السلام) کرد. در کوفه در بام خانه‌اش مأذنه‌ای ساخته بود که در اوقات نماز هرگاه صدای اذان را از مسجد بزرگ کوفه می‌شنید بالای مأذنه می‌رفت و با صدای بلند به علی (علیه‌السلام) خطاب کرده و می‌گفت ‌ای مرد! تو بسیار دروغگو و ساحری. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: اشعث در خون علی (علیه‌السلام) شرکت کرد و دخترش جعده حسن بن علی (علیه‌السلام) را مسموم ساخت و پسرش محمد اشعث در خون حسین (علیه‌السلام) دخالت نمود. سفینه البحار، ج 1، ص 702. درباره شرکت او در قتل امیرمؤمنان (علیه‌السلام) یعقوبی می‌نویسد: ابن ملجم برای کشتن امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در خانه اشعث بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانه او ماند و هر روز با تیز کردن شمشیر خود را آماده می‌ساخت. (تاریخ یعقوبی، دار صار، بی‌تا، ج 2، ص 212) درباره مذمت او سخن بسیار است و تنها به یک مورد از نهج‌البلاغه بسنده می‌کنیم: هنگامی که امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در مسجد کوفه بر منبر بود: سخنی فرمود که اشعث بن قیس به امام اعتراض کرد که ‌ای امیرمؤمنان این مطلب به زیان تو است نه به سود تو. امام (علیه‌السلام) با بی‌اعتنایی نگاهی به او کرد و فرمود: تو چه می‌دانی چه چیز به سود من است و یا به زیان من؟ نفرین خدا و نفرین کنندگان بر تو باد‌ ای حائک پسر حائک و‌ای منافق فرزند کافر. به خدا سوگند تو یک بار در کفر و بار دیگر در اسلام اسیر گشتی، مال و حسبت نتوانست تو را از یکی از این دو اسارت آزاد سازد. تو همانی که «شمشیرها» را به سوی قبیله‌ات راهنمایی کردی، و مرگ را به جانب آنان سوق دادی (چنین کسی) سزاوار است بستگانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اطمینان نکنند. صبحی صالح، نهج‌البلاغه، خطبه 19، ص 61. مطلبی که امام بیان فرمود و مورد اعتراض اشعث قرار گرفت (خطبه 121 نهج‌البلاغه، صبحی صالح، ص 177) می‌باشد که در مورد حکمین ایراد فرمود. به شرح ابن ابی‌الحدید، ج 1، ص 296 و شرح نهج‌البلاغه عبده، ج 1، ص 52 نیز رجوع شود. عبده می‌نویسد: اشعث در میان اصحاب امام، همانند «عبدالله بن ابی» در بین اصحاب پیغمبر بود که هر کدام در زمان خود رئیس منافقان بودند. عبده، همان، برای اطلاع بیشتر از حال وی به ابن ابی‌الحدید، همان، ذیل خطبه 19، از ص 292 تا 297 رجوع شود.
48. نهج‌البلاغه، خطبه 224.

منبع مقاله :
علیدوست خراسانی، حجةالاسلام و المسلمین نورالله؛ (1391)، منابع مالی اهل بیت (علیهم‌السلام)، تهران: دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام)، چاپ اول.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد