تحقق کامل پروتکلها و نامه وداع یک شهید مجارستانی
در تجزیه و تحلیل وضعیت امروز جهان نمیتوانیم آن طور که شاید و باید بر اهمیت حقیقی که هیچ کس مایل به مواجهه با آن نیست تأکید کنیم؛ حقیقت و واقعیت این که قوم یهود که توانسته دو جنگ بزرگ جهانی را بین ملل مسیحی عالم راه
نویسنده: لوئیس مارشالکو
مترجم: عبدالرحیم گواهی
منبع:راسخون
مترجم: عبدالرحیم گواهی
منبع:راسخون
در تجزیه و تحلیل وضعیت امروز جهان نمیتوانیم آن طور که شاید و باید بر اهمیت حقیقی که هیچ کس مایل به مواجهه با آن نیست تأکید کنیم؛ حقیقت و واقعیت این که قوم یهود که توانسته دو جنگ بزرگ جهانی را بین ملل مسیحی عالم راه بیندازد و همان طور که در فصل قبلی خاطرنشان ساختیم، جنایتکار جنگیِ عمده و اصلی جنگ جهانی دوم بوده است. «اکنون به منفعت خود نمیبیند که به یک قدرتنمایی کامل غرب و امریکا با روسیهی شوروی و بلشویسم دامن بزند». این مطلب از آن جهت به نفع جامعهی جهانی یهود نیست که به مجرد آن که دیکتاتوری بلشویسم شکست بخورد، آن وقت همهی دنیا خواهند فهمید که جنایتکاران، اعدام کنندگان، کمیسرها، و زندانی کنندگان حقیقتی ملتهای دربند و نیز فراهم کنندگان مقدمات جنگ طبقاتی بیولوژیک چه کسانی بودهاند.
علاوه بر رؤیاهای کسب یک قدرت جهانی، اتحاد وحشتناک در یک احساس گناه، عامل ارتباط و اتصال بین یهودیت شرق و غرب میباشد. کسانی که نمیتوانند بفهمند چرا جامعهی جهانی یهود مایل به وقوع جنگ بین امریکا و بلشویسم نیست ودر حقیقت از آن جلوگیری میکند و چرا یک پردهی آهنین بین شرق و غرب بر پا شده است، مناسب است بیان دکتر گلدمن، رهبر امریکایی کنگرهی جهانی یهود را بخوانند که میگوید: «وقوع جنگ جهانی سوم به معنای نابودی کامل قوم یهود است». پینکاس لوبیانکر، رئیس هیأت نمایندگی اسرائیل در لندن هم اساساً همین حرف را میزند. سولم تریتزمن، خاخام اصلی لهستان کمونیست، وقتی در سال 1951 بخشنامهی زیرا را خطاب به یهودیان عالم صادر کرد و در آن از ایشان تقاضا کرد که از درخواستهای صلح شوروی حمایت کنند، درحقیقت بند را آب داد:
«زیرا برای قوم یهود، پایان صلح به معنای پایان موجودیت آنهاست. جنگ جهانی سوم اسلحهای در دست دشمنان اصلی و قدیمی قوم یهود است. درخواستهای صلح، اعم از اینکه از طرف راست یا چپ مطرح شوند. باید توسط اکثریت افراد بشر و بالاتر از همه، قوم یهود، تأیید و امضا گردند. راجع به قوم یهود، این مسئلهی «شرقی و یا غربی بودن» نیست که مطرح است، بلکه مسئله اساسی مرگ و حیات این قوم میباشد!»
خاخامهای فرانسه نیز به تحرکات صلحطلبی ملحق شدند و بیانات مشابهی ایراد کردند. این مطلب هم که در سال 1950 میلادی، در خود اسرائیل تعداد یکصد و شصت هزار نفر از یهودیان آن جا عرض حالهای صلحخواهی کمونیستها را امضا کردند امری تصادفی نیست. نشریهی «دیلی ورکر» اعلام داشت که در صد امضا کنندگان این دادخواستها در کشور اسرائیل، منهای خود روسیهی شوروی، از همه جای دیگر عالم بیشتر است!
اکنون بهتر میفهمیم که چرا اسرار ساخت بمب اتمی باید در اختیار شورویها قرار داده میشد؛ چرا پردهی آهنین برپا نگه داشته میشد؛ و غرض و منظور اصلی از طرح شعارهای دروغین صلحخواهی، و شعار همزیستی مسالمتآمیز شرق و غرب چه چیزی بود و چرا جنگ سرد ادامه دارد. همچنین میفهمیم که چرا یک اتحادیهی دفاعی فعال اروپایی و یا یک ارتش اروپایی وجود ندارد. اکنون روشنتر شده است که چرا ملتهای عالم به بردگی و قید و بند کمونیستها کشیده شدهاند و به گروهها و فرق مختلف تقسیم شدهاند و چرا نیمی از بشریت، وجود اردوگاههای بردگی روسی را تحمل میکند. پاسخ به همهی این پرسشها بسیار ساده است و آن این حقیقت مسلم است که قدرت جهان، در هر دو نیم کرهی عالم، در دست جامعهی جهانی یهود میباشد.
گفته میشد که «پروتکلهای اکابر صهیون» سندی تقلبی و ساختگی است. اما در خلال نیم قرن «رؤیای عظیم» به تحقق پیوست. در همین دورهی نسبتاً کوتاه، یهودیت جهانی دو مرحلهی نخست تلاش به منظور کسب قدرت جهان را با موفقیت پشت سر گذاشته و به خوبی به مرحله سوم نیز نزدیک شده است، اما هنوز به طور کامل و قطعی نقاب از چهره بر نداشته است.
اما اکنون قدرت جهان در دست همین فاتحین جهانی است و تنها باید قدری صبر کرد تا دید که یهودیت شرق و غرب از بالای سر ملتهای در بند کشیده شده و تودههای به بربریت رسیده، آشکار با یکدیگر دستخوشی و پیروزی میدهند.
در سال 1904 میلادی، حییم وایزمن، در نشریهی «جودنستات» [دولت یهود] تئودور هرتزل چنین نوشت که: «چهار سال پیش از این، قوم یهود به دوکمپ تقسیم شده بود، یکی در غرب و دیگری در شرق. آنگاه هرتزل سر رسید و به ما گفت که باید یهودیان شرق و غرب عالم را متحد سازیم. و ما این فرمان وی را به جا آوردیم. از این رو اتحاد و یکپارچگی امروزی ما میراثی است که قوم یهود از شخص تئودور هرتزل دارد.»
در «دولت یهود» [جودنستات] تئودور هرتزل میخوانیم که: «ما یک مردم – قوم- هستیم!» و امروزه، در دنیایی که به دو نیم کره تقسیم شده است، این تنها وحدت و یکپارچگی موجود میباشد.
علی رغم شکافها و اختلافات ظاهری و حقیقی بین دموکراسیهای نوع امریکایی و روس، ما یک مردم یکپارچه هستیم. ما یک قوم واحد هستیم و به نفع ما هم نیست که غرب به آزادی شرق بپردازد، چرا که با انجام این کار و آزاد ساختن ملل برده و در بند، غرب الزاماً قوم یهود را از نیمهی شرقی قدرت جهانیاش محروم خواهد ساخت.
برنامهی عظیم «پروتکلهای اکابر یهود» تقریباً به طور کامل اجرا شده و این بهترین شاهد بر اصالت و درستی آنهاست. پنجاه سال پیش از این، مجمع ملل و سازمان ملل متحد رؤیایی بیش نبود، اما از همان زمان، مؤلفان پروتکلها نقش و اهمیت این تشکیلات را پیشبینی میکردند.
بنابراین، به منظور جایگزینی «مجمع ملتها» که در عمل ناموفق و از بین رفته بود، «سازمان ملل متحد» به وجود آورده شد، و کاخ آن را در محل «دریاچهی موفقیت» بنا نمودند، جایی که – زیر رنگهای آبی و سفید صهیون – دولتهای عالم اتحاد مییابند. در کره نیز سربازان امریکایی، در حالی که زیر پرچم این رنگهای صهیونیستی میجنگیدند، کشته شدند. بنابر این، در این اوضاع و احوال، سازمان ملل متحدرا میتوان به حق به عنوان کاملترین سازمان تشکیلات قدرت جامعهی جهانی یهود دانست.
تشکیل دولت جهانی یهود هنوز رسماً اعلام نشده است. اما اینشتن، پیامبر این قوم، به همراه سازمان فدرالیستهای عالم و نیز سازمانهای فدرالیستی چندین کشور اروپایی، رسماً چنین چیزی را ادعا میکنند. (نگاه کنید به برنامهی کار فدرالیستهای جهانی) در آن بخش از ایالت نیویورک که بیشترین جمعیت یهودی را در خود جای داده است، سناتور هربرت لهمن و نمایندهی کنگره، جاکوب جاویتز، با عنایت به همین برنامه انتخاب شدهاند.
مهمترین بخش سازمان ملل متحد، تشکیلات علمی و فرهنگی آن به نام «یونسکو» است که تقریباً به طور دربست در کنترل یهودیان میباشد. همانطور که میدانیم یونسکو در رؤیای آموزش و هدایت همهی جوانان عالم است. در حقیقت، این مطلب نیز یکی از دستورالعملهای پروتکلهاست:
«ما باید چنان به هدایت آموزش جوامعِ گوییم – غیر یهودی – بپردازیم که هر گاه با مسئلهای که محتاج خلاقیت و ابتکار عمل میباشد مواجه میشوند دستهای خود را به علامت ضعف و ناتوانی نومید کنندهای که از انجام آن عمل در خود میبینند، آویزان کنند». (پروتکل شمارهی 5)
بنابراین، یونسکو سازمان مقدم و مهمی است که توسط مؤلفان پروتکلها پیشبینی شده بود و در زمان معینی برای تولید و آموزش طبقهی جوانی که منحصراً شامل پرولتاریای ملحد جهانی باشد به وجود آمده بود، کسانی که هیچ علقه و پیوندی با کشور خویش و سنتهای ملیشان نداشته باشند و در عین حال هر چیزی را که مطابق میل و سلیقه و یا منافع پیروزی جهانی قوم یهود نیست به عنوان «ضد یهودی گریِ» پست و حقیر، طرد نمایند. در پروتکل پنجم پیشگویی شده که:
«ما باید به عوض حکومتها و حکمرانان امروزی عالم، غول و یا لولویی را که به نام حکومت مافوق دولت و یا دولت برتر خوانده خواهد شد، جایگزین سازیم. حکومت مافوق که دستهای آن مانند یک چنگال بزرگ به دورترین نقاط عالم خواهد رسید و تشکیلات آن چنان عریض و طویل میباشد که چارهای جز جایگزین ساختن همهی حکومتهای مستقل جهان با این غول بیشاخ و دم نخواهد بود».
امروزه در سازمان ملل متحد، دموکرات غربی، یهودی روسی شرقی، خاخام نیویورکی و بالاخره کمیسر روسی دوش به دوش هم مینشینند و به همکاری کامل میپردازند، در حالی که سربازان ملل غیر یهودی مشغول ریختن خون همدیگر هستند. حتی در داخل خود که مکتوب مشهور تئودور هرتزل، بر تمام بیانیههای مربوط به صلح سازمان ملل تأثیر میگذارد:
«ما یک قوم و ملت واحد هستیم!» و هر چیزی جز این، یک نمایش مضحک و تقلید کودکانه است؛ یک نمایش ساختگی. در کمیسیون اتمی سازمان ملل متحد، این خود یهودیان هستند که با یهودیان آن طرف میز، زیر نقاب دموکرات یا بلشویک مذاکره میکنند. اینها [قوم یهود] در واقع این ضروریترین و حیاتیترین مسئله عالم – یعنی بمب اتمی و اسرار آن – را فقط بین خودشان بحث میکنند. هر چند که مؤلف منشور سازمان ملل متحد لئون پاولوفسکی یک نفر یهودی امریکایی است. او قانون اساسی شوروی را کلمه به کلمه در این منشور کپی کرده است. اطلاعاتی که فراخور ملل و اقوام غیر یهودی است توسط مرکز اطلاعرسانی سازمان ملل که تحت نظر یک فرد یهودی به نام جاکوب ساپیرو اداره میشود، بین ملتهای عضو و غیر عضو سازمان توزیع میگردد. در کمیسیون انرژی آن نیز، برنارد باروخ – یهودی سرشناس امریکایی – نمایندگی کشور امریکا را بر عهده دارد و در کمیتهی سیاسی آن هم، مانولسکی، یک نفر یهودی شوروی، نماینده روسیهی شوروی است. سازمان بینالمللی کار سازمان ملل متحد نیز توسط شخصی به نام دیوید مورس اداره میشود که در واقع نام حقیقیاش ماسکویچ و از یهودیان روسی است. هر چند که فعلاً هنوز دبیر کل این سازمان عظیم جهانی یک نفر یهودی نیست، اما دستیار وی، بنجامین کوهن یک یهودی است. نکتهی قابل توجه دیگر این که در خلال جنگ کره، کنستانتین زینکویچ، یک یهودی روسی، ریاست مسایل امنیتی سازمان ملل را بر عهده داشت. این بدان معنا بود که در واقع این شخص، رئیس حقیقی ژنرال مکآرتور امریکایی در خلال عملیات نظامی جنگ کره بود.
از آن لحظه به بعد این دیگر کنگرهی امریکا نیست که در مورد سرنوشت امریکا تصمیم میگیرد، بلکه سازمان گمنامی است که توسط یهودیان کنترل میشود. از این قرار مثلاً سربازان ترکیه باید بنابر حکم و دستور یهودیان سازمان ملل کشته شوند، و همین یهودیها هم میتوانند بر ضد تمام کسانی که در مقابل سلطه بلشویسم میجنگند و مبارزه میکنند خرابکاری نمایند. و همین طور، این سازمان ملل است که مثلاً به فرانسه، یونان، یا آلمان غربی دیکته میکند و میگوید اینها چه کسانی را میتوانند به عنوان شهروندان خویش بپذیرند، و یا این که آیا حق دارند وامی دریافت کنند و یا خیر، و یا این قوانین و مقررات کارگریشان باید چگونه باشد. ما در فصل بعد به این مطلب خواهیم پرداخت اکنون اجازه بدهید ببینیم دستورالعملهایی که در پروتکلها به تفصیل بیان شده بودند تا چه میزان توسط شرق و غرب به اجرا در آمدهاند. نخست از بلشویسم آغاز میکنیم. اگر از یک نگاه تطبیقی و مقایسهای ببینیم روشن است که دقیقتر آن است که بگوییم پروتکلهای اکابر صهیون، و نه آثار لنین، کتاب مقدس بلشویسم هستند.
پروتکل سوم، نوشته شده در سال 1897 میگوید:
«مردم، تحت هدایت و رهبری ما، به تخریب و نابودی آریستوکراسی پرداختهاند، که تنها منبع دفاع و تغذیه و پرورش آنها در جهت منافع خودشان نبود، و به گونهی اجتنابناپذیری نیز به رفاه و آسایش مردم پیوند و بستگی داشت. امروزه با نابودی آریستوکراسی، مردم در چنگال آدمهای پست و سودجوی بیرحمی که یوغ ظالمانهای را بر گردن طبقهی کارگر انداختهاند گرفتار آمدهاند.»
اما درحقیقت، در خلال نیم قرن گذشته، دستاورد قوم یهود بسیار بیش از این بوده است. زیرا نه تنها آیستوکراس مبتنی بر تولد و موقعیت خانوادگی را نابود ساخته است، بلکه همچنین به امحای آریستوکراسی مبتنی بر توان و لیاقت افراد نیز توفیق یافته است، و نیز تخریب و نابودی طبقهی روشنفکران ممتاز و فرهیخته، فارغ از این که روشنفکران و برگزیدگان به طبقه کارگر، و یا دهقانان مالک، و یا «آریستوکراسی» طبقات متوسط تعلق داشتهاند. سرمایهزدایی فکری روسیه در سال 1917 به پایان رسیده، و به عوض داستایوسکی و طبقه ی وی، امروزه افرادی چون ایلیاارنبورگ نمایندهی طبقه «روشنفکران سرآمد» روسیهی شوروی هستند. نیمی از طبقهی نخبه و سرآمد اروپا را اعدام کردند، بعضی را به بهانهی آزادی و بقیه را هم به بهانه این که در جنایات جنگی مقصر شناخته شدند. در حقیقت، همانگونه که پروتکل سوم میگوید: «مردم در چنگال اراذل گرفتار آمدند.»
امروزه وقتی فصل حاضر در حال نوشته شدن است، انسان میتواند به وقایعی که در روسیهی شوروی و پشت پردهی آهنین میگذرد نظری بیندازد. اول از همه، پادشاهان را بیتاج و تخت کردند و تاج و عصای سلطنتیشان را از دستشان در آوردند، سپس آریستوکراسی را از بین بردند، پس از آن طبقات متوسط کشورهای مختلف را شبیه به کاری که در کاتین وودز کرده بودند اعدام نموده و در گورهای جمعی مدفون ساختند، و یا به اردوگاههای کار اجباری و مرگ گسیل داشتند، و اکنون نیز نوبت رهبران کارگران است تا به همان سرنوشت دچار شوند.
«آنچه ما باید حاصل کنیم این است که کاری کنیم تا در تمام ایالات و حکومتهای جهان، به غیر از خود ما یهودیها، فقط تودههای عظیم پرولتار یا باقی بنمانند و یکی چند نفر سرمایهداران میلیونری که در خدمت منافع ما باشند، افراد پلیس و سربازان ارتش». (پروتکل 7)
این هدف به طور کامل در روسیهی شوروی به دست آمده و در بقیهی کشورهای پشت پردهی آهنین نیز در حال پیشرفت و حصول است. سلطنت جهانی یهود در قالب بلشویسم، که در آن چیزی جز تودههای به بند در آمده و کمیسرهای یهودی به چشم نمیخورد، صورت ظهور و بروز پیدا کرده است.
در پروتکل دهم میخوانیم:
«بدین ترتیب…. ما در بین غیر کلیمیان، اهمیت خانواده و ارزش تعلیاتی آن را از بین خواهی برد تا هرگز این امکان وجود نداشته باشد که اذهان منفرد به ایجاد شقاق و جدایی بپردازند…»
آموزگاران یهودی در مدارس پشت پردهی آهنین به آموختن روشهای تلقیح مصنوعی به فرزندان سیزده ساله مشغولند. در کالجهای مردمی (خلقی)، دختران پسران سیزده تا پانزده ساله در کنار هم میخوابند. در روسیهی شوروی زندگی خانوادگی به کلی پاشیده شده است، اما نه فقط از راه جا به جایی و تبعید افراد. کارگر راهآهن و یا پستچی که در اوکراین متولد شده است برای انجام خدمت به بندر ولادیوستوک فرستاده میشود و یا بالعکس. برنامهی جا به جایی، جوانان شوروی را در کمال بیرحمی و خشونت از خانوادههایشان جدا میسازد.
نقل قول زیر از یکی از منابع معتبر امریکایی به خوبی نشان میدهد که بخشی از برنامهی پروتکلها در امریکا نیز به مرحلهی اجرا در آمده است.
«امرزوه در امریکا جرم و جنایت نوجوانان با سرعت خطرناکی رو به افزایش است. پلیس نمیتواند حتی یک گوشه از حوادث جنایی را نشان میدهد که جوانان و نوجوانان، اعم از دختر یا پسر، در آن آلوده نباشند. قتل و کشتار والدین و یا خواهر و برادرها، به همراه انواع و اقسام جنایات جنسی، دزدیها، گروگان گیری، دستبرد به بانکها، دزدیدن افراد، و قاچاق مواد مخدر هیچ کدام از حیطهی عمل و آلوده شدن جوانان دور نمانده است. تصویری که آمار و ارقام موجود به دست میدهند واقعاً ترسناک است». (نقل از هیکوروک، دسامبر 1955، ص 939).
در مجلهی «راه»، مجلهی 6، شمارهی 8، از قول هربرت هوور، رئیس پلیس فدرال امریکا میخوانی که او حتی آمار و ارقام تکان دهندهتری را بیان داشته است. در سال 1951 مجموعاً 1.790.030 مورد جرم و جنایت اتفاق افتاده است. متوسط تعداد افرادی که هر روز مورد حمله و یا قتل قرار میگرفتند. 301 نفر بود، و تعداد خانههایی که روزانه مورد دستبرد قرار میگرفت 1،129 باب، و افرادی که مورد سرقت قرار میگرفتند 146 نفر، و بالاخره ماشینهایی که هر روزه دزدیده میشد 468 دستگاه. بدین ترتیب، در عرض هر پنج یک قتل، سرقت، و یا آدم دزدی به وقوع پیوست. بدترین جنبهی ناراحت کنندهی این جرم و جنایات این است که در غالب آنها نوجوانان و جوانان نقش داشتهاند. تقریباً همه روزه در مطبوعات میخوانی که یک جوان چهارده – پانزده ساله، با در دست داشتن مطابق آماری که ارائه میشود، صدها هزار جوان، دارای اسلحه هستند. چنین به نظر میرسد که امروزه در امریکا یک فضای جنایی، تعمداً به وجود آورده شده است، به طوری که آن را میتوان در هر نفس استنشاق کرد. نقطهی شروع این امر خواندن داستانهای مخوف توسط بچهها در مجلات مصور است. بیش از یکصد نوع از این مجلات بیمایه، مجموعاً در چهل میلیون نسخه چاپ میشوند. نود درصد از نونهالان بین شش تا یازده سال، این داستانهای مصور جنایی را میخوانند. همچنین داستانهای پلیسی و به اصطلاح کارآگاهی در تیراژ صدهزار نسخهای و بیشتر ویترین کتابفروشیها را پر کردهاند. امروزه ششصد «مؤلف»، تمام وقت در حال نوشتن و تولید این لاطایلات هستند. شاید غلط نباشد که بگوییم بیش از نود درصد این دسته از مؤلفان یهودی هستند.
مقالهی فوقالذکر ادامه میدهد که این فضای ترور و جنایتی که به طور مصنوعی درست شده، توسط تلویزیون تشدید میشود. سال گذشته (1957)، بر حسب فیلمنامههایی که نوشته شده بود، تعداد 16،932 قتل خشونتآمیز روی صفحهی گیرندههای تلویزیونی به تصویر کشیده شد: تعداد 9،652 نفر با ششلول کشته شدند و 763 نفر هم با مسلسل! تحقیقات مختلفی که در دبیرستانهای امریکا زیر هجده سال، به طور غیر حرفهای از مواد مخدر استفاده میکنند. در زمرهی موادی که نام برده شده بود ماریجوانا، هروئین و مرفین به چشم میخورد.
از آن جایی که میدانی صنایع فیلمسازی، تلویزیون، رادیو، و مطبوعات امریکا تقریباً به طور انحصاری در دست یهودیان آنجاست، این موج خشونت و جنایت را به سختی میتوان یک امر تصادفی دانست. مولفان «پروتکلهای» یهودی به خوبی آگاه بودند که ثبات حکومت ایشان مبتنی بر ایجاد فساد و شخصیتزدایی از تودههای مردم است. برنامههای این پروتکلها بدین ترتیب تحقق یافته بود:
«افراد غیر یهودی به مشروبات الکلی سرگرم شدهاند؛ جوانان آنها احمق بار آمدهاند». (پروتکل یک) در پروتکل شمارهی هفده نیز میخوانیم:
«در برنامهی مورد نظر ما، یک سوم از افراد زیر دست و تحت انقیادمان، به منظور ادامهی تکلیف و بر اساس خدمت داوطلبانه به کشور خویش، بقیه را تحت نظر و مواظبت قرار خواهند داد. وقتی بحث ادای تکلیف و خدمت به ممکلت مطرح باشد، دیگر جاسوسی کردن و یا منبع اطلاعاتی بودن نه تنها مایهی خفت و شرمساری نیست، بلکه یک حسن به حساب میآید….»
امروز در ادارات، کارخانجات، و کارگاههای کشورهای بلشویک شده، چندین صد هزار نفر خبر رسانها و عوامل اطلاعاتی رژیم این کشورها، به شدت با همدیگر رقابت میکنند تا این که حتی کوچکترین و بیاهمیتترین حرکات هموطنان خویش را گزارش نمایند. پروتکل شمارهی یازده به ما میگوید: «اقوام غیر یهودی مثل یک گله گوسفند هستند و ما گرگهای درندهی آنها هستیم؛ و شما خوب میدانید که وقتی گرگی گلهای را به چنگ میآورد چه میکند…». خواب سنگین تودهها، و فضای ترور و جنایتی که به آنها القا شد، از عوامل مهم حفاظت و نگهداری رژیمهای بلشویکی محسوب گردید.
پروتکل شمارهی دوازده نیز میگوید: «حتی یک خبر و اعلامیه نیز بدون کنترل ما به گوش مردم نخواهد رسید»، و همان طور که میدانیم امروزه تمام دستگاههای سانسور کشورهای پشت پردهی آهنین، به ویژه روسیهی شوروی، صد در صد در دست یهودیهاست.
«وقتی که ما در دورهی انتقال از این رژیم جدید به وضعیت کسب قدرت و سلطهی کامل توسط خودمان هستیم، هرگز نباید هیچگونه افشاگری مطبوعات در مورد هر گونه عدم امانتداری عمومی خویش را پذیرا شویم؛ ضروری است چنین پنداشته شود که رژیم جدید فعلی جهان چنان در غایت کمال، همهی افراد را به هم مرتبط ساختند که هر گونه جرم و جنایت از میان رفته است… موارد جرم و قتل و جنایت فقط باید برای قربانیان آن حوادث و معدودی شاهد اتفاقی، روشن باشند، و نه هیچ کس دیگری» (پروتکل دوازدهم). امروزه در ممالک پشت پردهی آهنین، اخبار مربوط به پلیس و گزارشهای جنایی مطلقاً از صفحات روزنامهها غایبند. فرمان سری یهودیان در «پروتکلها»، پنجاه سال پس از نوشته شدن، توسط رژیم جدید بلشویکی به مرحلهی اجرا در آمد.
اکابر صهیون، در پروتکل چهاردهم میگویند: «وقتی ما به دورهی سلطنت جهانی خویش وارد شویم دیگر برایمان مناسب و مطلوب نیست که در کنار ما دین دیگری هم وجود داشته باشد…». گفته میشود امروزه در روسیهی شوروی، تنها مذهب یهود است که از آزادی کامل برخوردار میباشد.
«وظیفهی ماست که ببینیم در مقابل ما کارهایی از قبیل توطئه و جز آن هرگز وجود نداشته باشند… باید بدون هیچ گونه احساس ترحم همهی آنهایی را که در مقابل سلطنت جهانی قوم ما مسلحانه مقاومت میکنند قلع و قمع کنیم. تشکیل هر نوع سازمان و نهاد جدید هم که چیزی شبیه به یک انجمن سری باشد با مجازات مرگ روبه رو خواهد شد….». (پروتکل پانزدهم)
این فرمان قوم یهود، با نوعی شدت و صلابت کلاسیک، توسط M.V.D، تحت رهبری افراد یهودی اجرا شد. تصفیههای خونین و قتل عامهای وسیعی که در روسیهی شوروی و سایر کشورهای کمونیستی پشت پردهی آهنین صورت میگیرند دلیل روشنی هستند بر این که یهودیان در کشورهای پیش گفته، با خشونت و بیرحمی کامل در حال پیاده کردن دستور «پروتکلها» هستند. «همچنین تشکیل هر گونه انجمن و سازمان جدید که ماهیت یک جمعیت سری را داشته باشد، مجازات مرگ خواهد داشت. آنهایی که اکنون وجود دارند، برای ما شناخته شدهاند، به ما خدمت میکنند و در گذشته هم خدمت کردهاند، باید همهشان را منحل کرده و اعضا و هوادارانشان را به تبعید در سرزمینهای بسیار دور از اروپا روزانه سازیم. با فراماسونهای غیر یهودی هم که زیاد چیز میدانند باید به همین نحو عمل کنیم.» (پروتکل پانزده)
این مطلب توضیح قانع کنندهای بر این واقعیت است که چرا تشکیلات فراماسونری، علیرغم این که خود، راه را برای به قدرت رسیدن بلشویکها هموار ساخته بود، در اروپای شرقی پس از تأسیس حکومتهای کمونیستی به کلی منحل و تعطیل شد. امروزه در حقیقت، فراماسونهای پشت پردهی آهنین در نقاطی دوردست مانند سیبری زندگی میکنند! پروتکلهای هشتم و دهم به ما میگویند:
«تا مدتی که طول میکشد تا ما همهی پستهای مهم و مسئولیتهای عمدهی کشورهای تحت حکومت جهانی خویش را آشکارا و بدون پذیرفتن هیچ گونه ریسک و مخاطرهای، در اختیار برادران یهودی خویش قرار دهیم باید این مناصب را در دست افراد قابل اعتماد قوم یهود باقی بگذاریم… هر چند که اینها نیز چنانچه هر گونه نافرمانی و سرکشی کنند باید به جرایم جنایی متهم شوند… باید انتخابات صوری و ظاهری را نیز به نفع رؤسای جمهوریهایی که در سوابقشان لکههای تاریک و مخفی دارند، نوعی مرض روحی و روانی و عیب و نقص اجتماعی و جز آن نیز، ترتیب دهیم، چرا که در این صورت، این قبیل افراد از ترس این که مبادا روزی افشا گردند، عوامل قابل اعتماد ما خواهند بود…» (پروتکل دهم).
این سیستم توسط بلشویکها در کشورهای پشت پردهی آهنین به تمام و کمال اعمال گردید تا این که پایههای قدرت بلشویکی کاملاً برقرار و محکم شد. بهترین نمونهی اجرای آن را میتوان با استفاده از مسایلی که در مجارستان اتفاق افتاد بیان کرد. از سال 1945 به این طرف، کسی که قدرت واقعی را در آن کشور در دست داشته یک یهودی از اهالی مسکو به نام ماتیاس راتوسی روت بوده است. اولین رئیس جمهوری این کشور یک کشیش کالوینی معتاد به الکل به نام زولتان تیلدی بود. همسرش، الیزابت گینیس- گروئنفلد یک یهودی بود. رئیس جمهوری دوم هم فردی به نام آرپاد سزاکاسیتز، از خبرچینهای گشتاپو به شمار میرفت که همسرش را به جرم دزدی از مغازه به زندان انداخته بودند. سومین رئیس جمهوری هم یکی از کولیهای مجار به نام الکساندر رونای – روما بود که همسری یهودی داشت. اما در تمام این مدت قدرت واقعی در دست پلیس مخفی مجارستان (A. V.H. ) بوده که تحت هدایت یهودیهاست.
در پروتکل هجدهم میخوانیم:
«… نمیشود اجازه داد که از ترس یک اشتباه احتمالی [که مبادا کسی بیگناه کشته شود؟] افرادی را که دچار یک سقوط سیاسی میشوند اجازهی فرار از مجازات داد… در این قبیل موارد ما باید کاملاً بیرحم و بدون بخشش باشیم… برای افرادی که خود را وارد مسایلی میکنند که فقط دولت و حکومت باید از آنها مطلع باشد نباید فرصت هیچ عذر و بهانهای باقی گذاشت…»
در واقع هم، در اروپای مرکزی، اکثر زندانیان سیاسی دارند در زندانهای شوروی، اردوگاههای حفظ و نگهداری موجود در کشورهای اقمار شوروی، و یا در حال تبعید در مستعمرات دوردست روسیه، میپوسند و از بین میروند. «جنایتکاران» سیاسی نیز با اعمال قوانین عطف به ماسبق شونده مجازات شدند. مطابق آمار فدراسیون کارگری امریکا، بین چهارده تا بیست میلیون انسان به بردگی کشیده شده، در اردوگاههای کار اجباری روسیهی شوروی، سرگرم ساختن تأسیسات سلطنت جهانی قوم یهود میباشند. در پروتکلها حتی به دستورالعملهایی در مورد رفتار با زندانیان سیاسی بر میخوریم که چگونه باید به آنان معامله کرد تا احساس ترحم مردم نسبت به ایشان بر انگیخته نشود:
«برای این که مرتکبان جرایم سیاسی احساس غرور و قهرمانی نکنند باید آنها را تحت عنوان جرایم دیگری نظیر دزدی، قتل، و یا هرگونه جرم و جنایت پلید و قابل نکوهش دیگری به دادگاه بفرستیم. در این صورت، افکار عمومی مردم بین جرایم اینها و انواع و اقسام جرایم خوار کنندهی دیگر که در سطح جامعه اتفاق میافتد دچار سردرگمی و مغلطه خواهد شد و با اینها هم، با همان رضایت خاطری که در محکومیت آنها از خود نشان میدهد، برخورد خواهد کرد.» (پروتکل نوزدهم)
هر کس که از نزدیک، محاکمات سیاسی پشت پردهی آهنین را مطالعه و بررسی کند به تحقیق در خواهد یافت که در این جا نیز، مثل سایر موارد، رهبران روسیهی شوروی دقیقاً از دستورالعملهای پنجاه سال پیش پروتکلهای اکابر صهیون تبعیت میکنند. بدین ترتیب بود که کاردینال میندزنتی را به اجبار وادار کردند تا اعتراف کند که در قاچاق ارز دست داشته است؛ اسقف لاجوس اورداس را نیز مجبور کردند که اعتراف کند در کار قاچاق دلار دست داشته، و بالاخره راجک، از وزرای کشور پیشین کمونیست هم وادار شد بپذیرد که دزدی کرده است. همهی کسانی که حکومت یهودیان در پوشش بلشویسم را دوست نداشته باشند به عنوان دشمنان خلق شناخته میشوند. آنها، بر ضد یک قوم و نژاد خاص- یعنی قوم یهود – مرتکب جرم شدهاند.
مؤلفان پروتکلها نه تنها در مورد زمان حاضر، بلکه حتی برای آینده هم میاندیشند. آنها میخواهند برای همیشه قدرت جهان را در دست بگیرند و برای نیل بدین منظور لازم است تا گذشتهی تاریخی را در اذهان جوانان همهی ملل و اقوام لکهدار سازند. در این صورت این جوانان به شکل تودههایی پست و نوکرماب که هیچ پیوندی با گذشته و سنن افتخارآمیز خویش ندارند، بار خواهند آمد. در پروتکل شانزدهم میخوانیم:
«ما- سردمداران قوم یهود – مطالعات باستانی و کلاسیک را که در آن نمونههای بد به مراتب بیش از نمونههای خوب به چشم میخورد، با مطالعه در مورد برنامه آینده جایگزین خواهیم ساخت.» مارکسیسم – لنینیسم همچنین میآموزد که: «ما تمام افکار و اندیشهها و خاطرههای مربوط به گذشته را که ممکن است برای ما نامساعد باشند از اذهان بشر خواهیم زدود. ما همهی مدارس خصوصی و تعلیم و تربیتهای خصوصی را متوقف و از صحنهی اجتماع حذف خواهیم کرد.»
همهی این برنامهها، با دقت و وسواسی فراوان، در کشورهای پشت پردهی آهنین به اجرا در آمدهاند، به طوری که میتوان گفت دستورهای فوقالذکر در واقع کلمه به کلمه به مرحله عمل رسیدهاند. امروزه، در مدارس روسیهی شوروی، ادبیات و نوشتهها و تواریخ قدیمی و کلاسیک به هیچوجه تدریس نمیشوند. بلکه نسل جوان باید با نظریات مارکس و لنین آشنا شوند، و یا جزئیات برنامههای مختلف پنج ساله و یا سایر طرح و برنامههای مربوط به آینده را بیاموزند. تمام مدارس و آموزشهای خصوصی ملغی شدهاند. زبان لاتین به کلی ممنوع شده و جای خود را به زبان روسی داده است. لکهدار کردن گذشته و دروغسازی تاریخ به طور منظم در جریان است. حکومت جهانی یهود، با ایجاد فساد و تباهی در همهجا و در این جا به شکل مطلق خود، یعنی بلشویسم دیده میشود.
اخیراً تبلیغات یهودی به این شایعه پرداخته که در پشت پردهی آهنین، «یهود ستیزی» وجود دارد. به نظر میرسد که محاکمهی نمایشی چند یهودی کمونیست موجبات تقویت این شایعات را فراهم آورده است: افرادی مانند اسلانسکی سالزمن، آناپوکر رابینویچ، گابورپیتر آسپیتز، و اعدام بریا.
«ما خیلی از افراد خویش را قربانی کردهایم، اما در نتیجهی آن، اکنون قوم خود- یهود- را چنان منزلتی در زمین بخشیدهایم که آنان حتی خواب آن را هم نمیدیدند. تعداد نسبتاً کمی از افراد ما که قربانی شدهاند نسل ما را از هلاک و نابودی نجات بخشیدهاند.». (پروتکل شماره 15)
این گفتهی «یهودستیزی» به اصطلاح روسیهی شوروی را توجیه میکند. به نظر میرسد که از اجساد پوکر، بریا، و اسلانسکی به عنوان پلههای ترقّی قوم یهود به سوی قدرت جهانی استفاده میشود.
شما انسانهای جوامع غربی که در سرزمینهایی به اصطلاح «آزاد» زندگی میکنید، و دایماً تحت بمباران تبلیغاتی شعارهای توخالی دولتمردان و رهبران ساخته و پرداختهی قوم یهود هستند، چه امید و آرزوهایی برای آینده دارید؟ آیا واقعاً نمیتوانید ببینید که این دموکراسی که دایم از آن تعریف و تمجید میکنید چیزی جز «یهود سالاری» نیست؟ در شرق، حکومت اسلحه است و در غرب هم حضور طلا به همراه نفوذ سیاسی. آیا شما افراد مغرب زمین هیچ امیدی دارید که از سرنوشتی که خواهران و براداران مسیحی شما در شرق بدان مبتلا شدند فرار کنید، خواهران و برادارانی که شماها عملاً ترکشان کردهاید؟
شاید آنهایی که ظاهراً قول بهتر شدن امور و اوضاع و احوال را به شما میدهند وقتی بین خودشان راجع به شماها صحبت میکنند از زبان پروتکلها میگویند که: «گوییمها – طوایف غیر یهودی – مثل یک گلهی گوسفندند و ما گرگهای آنها هستیم.»
هیچ فکر کردهاید که تا به امروز چقدر از طرح و برنامههای پروتکلهای اکابر صهیون در ایالات متحد امریکا پیاده شده است؟
هنگامی که روزولت، بر مبنای «تعقیب و آزار یهودیان» در آلمان، رابطهی خود با آن کشور را قطع کرد، بر همگان روشن شد که در آن زمان حکومت آمریکا به دست حکومت پنهانی یهودیان آن کشور افتاده بود. کنفرانس کِبِکً و همچنین پذیرش طرح مورگنتهو ثابت میکردند که قدرت اِعمال شده روی امریکا تقریباً به طور کامل در دست یهودیان قرار گرفته بود. بمبارانهای هوایی جنگ جهانی دوم، برنامهی وسیع انتقامگیری در نورنبرگ، و اتحاد شوروی، همگی نمایانگر وجود «آمریکا»یی بود که دیگر معدودی از سنتهای گذشته خویش را حفظ کرده بود.
«مسئولانی که ما از میان مردم انتخاب خواهیم کرد، و معیار اصلی انتخاب نیز ظرفیت نوکری و اطاعت مطلق آنهاست، افرادی نخواهند بود که در امر حکومتداری تعلیم یافته باشند، از این رو به سادگی به مهرههای پیادهی بازی شطرنج ما تبدیل شد، مهرههایی که توسط افراد عالم و هوشمندی که ما به عنوان مشاوران و متخصصان آنها تعیین خواهیم کرد [یعنی قوم یهود] و از بچگی برای حکومت کردن بر همهی دنیا تغذیه و تربیت شدهاند، جا به جا و اداره خواهند شد.» (پروتکل دوم)
فرانکلین روزولت چنین مهرهی پیادهای بود. همان طور که در فصول پیشین متذکّر شدیم، در میان هفتاد و دو نفر مشاور ریاست جمهوری در کابینهی روزولت، تعداد پنجاه و دو نفرشان یهودی بودند.
فرمول انهدام و واژگونسازی تدریجی، و تجزیه و زوال مخرِب برنامهریزی شده به طور عملی، که در مورد ایالات به کار گرفته شده، به شرح زیر توسط پروتکلها مقرر گردیده است:
«این امر شر و شیطانی تنها وسیلهای است که ما برای رسیدن به یک هدف و غایت خوب در دست داریم. بنابراین ما نباید از تقلب و رشوه، فریب مالی و خیانت، مادامی که میتوانند در خدمت اهداف ما قرار گیرند اجتناب کنیم. در سیاست، اگر با مصادرهی اموال و سرمایههای دیگران میتوان به هدف اطاعت و انقیاد آنها و سلطه و برتری خویش دست یافت، هرگز نباید از انجام چنین کاری دریغ ورزید.» (پروتکل یک)
در این زمینه و برای این که موجب رنجش و تغییر امریکاییان نشویم، کافی است تنها به نقل مقالهای تحت عنوان «بازگشت به شرک» که در شمارهی 23 ژوئیه 1950 نشریهی کاتولیکهای امریکا «آواره – سرگردان» چاپ شده است بپردازیم که میگوید:
«در سالهای گذشته، شهروندان این مملکت، باید شاهد یک صحنهسازی نمایشی شرمآور میبودند که در آن رهبران برجسته حکومتی ما – در امور داخلی و خارجی، هر دو – به عنوان افراد کمونیست و یا خائن معرفی میشدند. بقیه نیز به جرمهایی مانند گواهی دروغ، سرقت، تهدید، و تقلب در اسناد متهم میگردیدند. در حالی که منابع موثق بر آورد میکنند که مطابق ملایمترین آمار و ارقام ارائه شده، حداقل در حدود پنجهزار نفر منحرف جنسی – همجنسباز – در دستگاه حکومتی ما در واشنگتن استخدام شدهاند و متأسفانه در بین رؤسای دپارتمانهای دولتی ما حتی یک آدم شجاع و مصمم پیدا نمیشود که آماده باشد تا بکوشد اوضاع و احوال را درست کند و از این هرج و مرج دستگاه اداری جلوگیری نماید.»
پروتکلها این اوضاع و احوال را به دقت توصیف میکنند:
«اگر هم اکنون همهی افکار و اذهان جوامع غیر یهودی عالم در اختیار ماست… و اگر هم اکنون حتی یک کشور در دنیا پیدا کنیم؛ در این صورت ببینید وضع ما در آن وقتی که رسماً به عنوان سلطان و ارباب جهان پذیرفته شویم و همگان بر این حقیقت تصدیق کنند چه خواهد بود؟» (پروتکل دوازدهم)
رسواییهای جاسوسی در امریکا، رد کردن اسرار ساخت بمب اتمی، بیرون دادن مسایل محرمانه از وزارت خارجهی این کشور، و بالاخره دزدیدن اسرار نظامی، همگی نشان میدهند که قوم یهود همواره به انجام دستورهای پروتکلها مشغول بوده است، زیرا همانطور که قبلاً گفتیم، این جرم و جنایتها تقریباً به طور کامل توسط یهودیان انجام میگرفتند.
همزمان بافساد و تباهی طبقات بالای امریکا و دستگاه حکومتی، برنامهی فساد اخلاقی تودههای مردم از طریق ایجاد تفریحات و سرگرمیهای ناسالم برای ایشان شروع شد. بیتوجهی و غفلت تودههای امریکایی در بارهی این مسایل و موضوعات اخلاقی و اجتماعی امری است که با توجه به خصلتهای شخصیتی امریکاییان چندان طبیعی به نظر نمیرسد. این نتیجه، چیزی است که به طور تصنعی حاصل شده و بیشتر منطبق بر دستورها و احکام پروتکلهاست:
«برای این که تودههای مردم خودشان نفهمند که برنامهها چیست و چه خوابهایی برایشان دیده شده، ما هر چه بیشتر آنها را با انواع و اقسام سرگرمیها، بازیها، تفریحات، هوسبازیها، کاخهای جوانان و …سرگرم خواهیم کرد… به زودی در مطبوعات مسابقات و رقابتهای هنری، ورزشی، و جز آن راه خواهیم انداخت…». (پروتکل سیزدهم)
امروزه فیلمهای آمریکایی توسط سلاطین سینما نظیر لوئیس مایر، جک وارنر، هری وارنر، نیک شنک، جوشنک، گولدوین، زوکور، و اسامیای از این قبیل تولید میشوند. در میان هنرپیشگان برجسته نیز متجاوز از یکصد نفر چپ و کمونیست وجود دارند. همچنین هشتاد و پنج درصد از روزنامهها و مطبوعات نیز توسط یهودیان مهار میشوند. همین افراد و عناصر نیز برنامههای رادیویی و تلویزیون تودههای مردم آمریکا را تولید میکنند. و بنابراین امروزه برای دفاع از جهان «آزاد»، دستگاههای مبرِد مهمتر از کارخانههای اسلحهسازی هستند.
«مردم که هر چه بیشتر عادت تمرکز روی موضوعات و مشکلدهی اذهان و عقاید خویش را کنار خواهند گذاشت، بیشتر به سمت حرف زدن به همان لحن و قالبی که ما برایشان فراهم ساختهایم پیش خواهند رفت،… زیرا فقط این ما هستیم که جهتگیریهایی جدید فکری آنها را تعیین میکنیم…، طبیعی است که این کارها را از طریق افرادی که در مظان همکاری و همبستگی با ما قرار نگیرند انجام خواهیم داد.» (پروتکل سیزدهم)
همهی این امور به وقوع پیوستهاند. امروزه رادیو، تلویزیون، فیلمها، و سینما توجه افکار عمومی مردم را از مسایل مهم و حیاتی ملی و بینالمللی منحرف میسازند. شبکهی عظیم صنعت تفریحات و سرگرمیهای مردم نه تنها نمایشگر «وجه روشن و آفتابی زندگی» است، بلکه در عین حال به عنوان سهمگینترین سلاح تمایلات مخرب یک قرم خاص [یهود] به حساب میآید.
در مطبوعات یک کلمه بر ضد این اوضاع و احوال حرفی زده نمیشود. تأکید زیادی که روی واژه «آزادی» به عمل میآید چیزی حز یک فریب و نفاق بیش نیست، و یا شاید هم بهانهای در دست قوم یهود تا هر آنچه را که دلش میخواهد انجام دهد. در این مورد کافی است نگاهی به مقالهی «دوروتی تامپسون» بیندازیم که در آن مینویسد وی برای چاب یک سلسله مقالههایی که میخواست در آنها تنفری را که به طور مصنوعی برای جنگ ایجاد میشد محکوم کند با مشکل پیدا کردن ناشر و یا سردبیر رو به رو بود. امروزه آزادی مطبوعات یا به کلی مرده و از میان رفته و یا این که به صورت یک انحصار کامل در آمده است به طوری که فقط مطالبی که مناسب علایق و منافع یهودیان است در مطبوعات چاپ میشوند. این امور نیز توسط مؤلفان «پروتکلها» به دقت تجویز شده است: «و اگر کسی پیدا شود که مایل باشد بر ضد ما چیزی بنویسد، کسی را پیدا نخواهد کرد که مایل به چاپ مطلب وی باشد». (پروتکل دوازدهم)
آن دسته از مطبوعات آمریکایی که در جریان مسئلهی قوم یهود هستند تنها از طریق کمکهای خصوصی به کار خود ادامه میدهند. تیراژ آنها پایین است و میزان تاثیر و نفوذشان نیز بسیار ناچیز میباشد. حقیقتی که آنها در صدد تبلیغ و دفاع از آن میباشند نمیتواند به گوش تعداد زیادی از خوانندگان برسد.
«ما جای پای خود را در بخش تأسیس و اجرای قانون، هدایت انتخابات، مطبوعات، آزادی شخصی، و از همه مهمتر در امور تعلیم و تربیت و آموزش افراد که سنگ زیر بنای یک وجود – هستی – آزاد و مستقل هستند، باز کردهایم». (پروتکل نهم)
فلیکس فرانکفورتر بدنام و رسوا، امروزه یکی از قضات دیوان عالی آمریکاست. سالها پیش، هنری فورد، در کتاب خویش تحت عنوان «یهودی بینالمللی» در مقابل یهودیزده کردن دستگاه دادگستری آمریکا اعتراض میکرد. امروزه در دیوان عدالت نیویورک، اکثر قضات را یهودیان تشکیل میدهند و دیگر نمیتوان گفت که دستگاه عدالت آمریکا چشم خود را به روی طرفین دعوا بسته است و بیطرفانه عمل میکند، بلکه این دستگاه به دقت طرفین را زیر نظر دارد تا ببیند کدام یک از آنها یهودی است تا به دفاع و حمایت از او بپردازد. ناسیونالیسم قومی یهود، درست مانند کاری که در نورنبرگ کرد، دستگاه دادگستری آمریکا را هم در جهت همبستگی با قومیت یهود و حمایت از آن اداره میکند.
همچنین امروزه همه میدانند که نظام آموزشی و تعلیم و تربیت عمومی آمریکا در دست یهودیان است. انواع و اقسام سازمانها، جمعیتها و اتحادیههای «آموزشی» مختلف جوانان را با افکار و اندیشههای سوسیالیستی گمراه کننده و مهجور تغذیه میکنند. اتحادیهی آزادی امریکا، تحت هدایت روبرت فیلن، یهودی ثروتمند مشهور بوستون، بزرگترین تشکیلات است. همانطور که فلین در کتاب خود «راه پیشرو» نوشت زمانی روشن شد که بین شصت تا هفتاد نفر از اساتید دانشگاههای شیکاگو و هاروارد از اعضای حزب کمونیست امریکا بودند. یکی از این اساتید به چهارده سازمان جبههی مقدم بلشویکی تعلق داشت. در چندین دانشکده (کالج) همهی اساتید و آموزگاران به کلی یهودی بودند. نتیجه این کار آن است که نسل بعدی با افکار و اندیشههای بلشویکی که به فقر اخلاقی منجر خواهد شد بار خواهد آمد.
«ما با سرگرم ساختن جوانان گوییم – غیر یهودی – از طریق پرورش دادن آنها با اصول و تئوریهایی که خود ما بر غلط بودن آن تئوریها واقفیم، ایشان را احمق و فاسد ساختهایم…». (پروتکل نهم)
همان بازی ترسناک و در عین حال غمانگیزی که مردم اروپای شرقی را به خود مشغول داشت و به فقر و بدبختی و بردگی روسها کشانید اکنون در امریکا نیز عیناً تکرار میشود.
«ما دستمزدها را افزایش خواهیم داد، اما این کار به هر تقدیر نفعی برای کارگران به وجود نخواهد آورد، زیرا ما در عین حال قیمت کالاهای اساسی زندگی ایشان را نیز به همان نسبت بالا خواهیم برد…». (پروتکل ششم)
هر چند که سرمایهی عظیم خاک، سطح زندگی کارگران امریکایی را به گونهای افسانهای ارتقا بخشیده است، اما پایان این بازی اقتصادی همواره یکسان است. در روزهای اوج تولید تسلیحاتی جنگی نیز دستمزدها بالا رفتند، اما قیمت همهی چیزهای دیگر نیز بالا رفت. در نتیجه، دلار نصف قدرت خرید خود را در همین دورهی شکوفایی تسلیحاتی از دست داد.
«نقطهای که ما باید به آن جا برسیم این است که باید کاری کنیم تا در همهی کشورهای جهان، آنچه غیر از ما وجود دارد تنها تودههای پرولتاریا، تعدادی میلیونر که در خدمت علایق و منافع ما هستند، نیروهای پلیس و ارتش وجود داشته باشند و لاغیر». (پروتکل هفتم)
امروزه کارگر امریکایی هنوز مالک یک خانهی شخصی، اتومبیل شخصی، و وسایل رفاهی مثل یخچال و جز آنهاست، با این حال، سردمداران یهودی، از طریق ایجاد جنگ ساختگی بین کارگر و سرمایهدار (و یا کار و سرمایه) وی را با بیرحمی تمام به سمت بلشویسم هدایت میکنند.
فِرُق مسیحی نیز به یک جنگ روانی گرفتار آمدهاند. اصل «حکومت جدای از کلیسا» موجب تضعیف کلیساهای مسیحی میشود. خاخامهای یهودی به این که در موقع تولد عیسی (علیه السلام) در مدارس مسیحی امریکا، سرودهای مسیحی خوانده شود معترض هستند!.
«وقتی ما به سلطنت جهانی خویش دست پیدا کنیم، دیگر مناسب نیست که در کنار ما هیچ مذهب دیگری وجود داشته باشد… بنابر این لازم است که ما تمام صور دیگر اعتقادات را بروبیم و دور بریزیم». (پروتکل چهاردهم)
تئوری «سلطنت خداوند» که ما در فصول پیشین مورد بحث قرار دادیم، راه بسیار مؤثری برای ایحاد چرخش یهودی – بلشویکی در پوشش دروغین مسیحیت است. علاوه بر این، در زمینهی همهی این فرق و گروههای مختلف، همان قدرت پنهانی اسرارآمیزی که در پروتکلها از آن سخن به میان آمده و در بیرون به نام فراماسونری خوانده میشود به چشم میخورد.
«در هر صورت، در این اثنا که ما میخواهیم به قدرت و سلطنت جهانی خویش دست پیدا کنیم… ما یهودیان عالم به ایجاد و توسعهی چشمگیر لژهای فراماسونری در تمام کشورهای عالم خواهیم پرداخت و همهی کسانی را که در فعالیتهای عمومی جوامع نقشی برجسته دارند و یا این که محتمل است در آینده داشته باشند به عضویت در خواهیم آورد، زیرا در این لژهای فراماسونری است که مراکز و دفاتر سخنچینی و خبرگیری، و وسیلهی نفوذ خویش را برقرار خواهیم ساخت. همهی این لژها را نیز تحت اداره یک دستگاه مرکزی در خواهیم آورد که فقط برای خود ما سردمداران یهود شناخته شده باشد و هیچ کس دیگری مطلقاً از آن خبر نداشته باشد. این دستگاه مرکزی مرکب از شیوخ و اکابر یهودی است.» (پروتکل پانزدهم)
امروزه بئنای بئریت، بزرگترین تشکیلات فراماسونری یهودی، 267 لژ فراماسونری را تحت نظارت یک ادارهی مرکزی دارد. همین یک سازمان عریض و طویل، بیش از همهی سازمانها و تشکیلات یهودی دیگر، وسیلهی اعمال نفوذ و قدرت قوم یهود را فراهم کرده است. پروتکل پانزدهم در بین بسیاری از مطالب دیگر به ما میگوید:
«در این لژهای فراماسونری ما باید پیوندهایی را که بین تمام عناصر انقلابی و لیبرال ایجاد کردهایم گره بزنیم. ترکیب این لژها باید به گونهای باشد که تمام طبقات جوامع را در بر بگیرد. محرمانهترین توطئههای سیاسی بر ما معلوم خواهد بود و از همان روزهای اول شکلگیری و ایجاد نطفه اولیه، تحت هدایت و مهار ما در خواهد آمد …. طبیعی است که تنها ما – قوم یهود – و نه هیچ فرد و دستهی دیگری، باید هدایت فعالیتهای فراماسونی را بر عهده داشته باشیم، زیرا این تنها ما هستیم که میدانیم سر رشتهی امور را به کجا میبریم و این ما هستیم که از هدف غایی هر یک از امور و فعالیتهای گوناگون در عرصهی اجتماع اطلاع داریم، در حالی که افراد گوییم – غیر یهودی- از هیچ چیز خبر نداند، و حتی از تأثیر مستقیم و بلافاصلهی این اقدامات نیز بیاطلاعند.»
در آمریکا همهی این امور برای مدتی طولانی در حال وقوع و انجام بودهاند. امروزه حاکم واقعی در دموکراسی آمریکا دار و دستهی فراماسونری است و به جرات میتوان گفت که یکی از قدرتمندترین و در عین حال مطیعترین دستگاههای امدادی و معینِ «نازیسمِ» یهودی است. فراماسونری مانند یک نیروی اس. اس. ناپیدا و مخفی است که از میان رهبران همهی ملتها و افراد متعلق به طبقات اجتماعی گوناگون به خدمت گرفته شده است. این تشکیلات در انقلاب فرانسه، در اولین دیکتاتوری بلشویک مجارستان در دوران تصدی بلاکون، در راهاندازی حرکتهای ضد دینی و ضد روحانی در جوامع مسیحی و غیر مسیحی عالم، و در تنظیم و جااندازی معاهدهی ورسای پس از جنگ جهانی اول، نقش عمدهای را بر عهده داشته است. در اثر همین اقدامات بود که پاپ، رهبر کلیسای کاتولیک، به تقبیح و محکومیت فراماسونری و نیز شعبهی فرعی آن، کلوبهای روتاری پرداخت.
یک چیز کاملاً مسلم است و آن این که فراماسونری نفی و انکار دموکراسی است. وقتی رهبری جامعه در دست یک سازمان سِری باشد و قوانین و مقررات، قبل از ارائه به پارلمان، در جمع پنهانی لژهای فراماسونری مطرح و پخته شوند، دیگر صحبت کردن از ارادهی آزاد تودههای مردم امری مسخره و دروغین خواهد بود. در چنین اوضاع و احوالی، دموکراسی سایهای بیش نیست. وقتی کشور و حکومتی تحت هدایت فراماسونری که خود زیر کنترل یهودیهاست، قرار داشته باشد، دموکراسی چنین جامعهای چیزی جز مرحلهای گذرا در مسیر سقوط آن کشور و حکومت به دامن بلشویسم نیست.
لازلواندر، قهرمان بزرگ مجار که از صاحب نظران مسایل یهودیگری در اروپا بود، کمی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم کتاب بسیار مهم و جالب توجهی در بارهی «پروتکلهای شیوخ و اکابر صهیونی» که وی اصالت و اعتبار آنها را از طریق مطالعه و تحقیق مستمر به اثبات رسانده بود، به رشته تحریر در آورد. پس آیا هیچ تعجبی دارد که بدانیم وی، در سال 1946 میلادی، جزو اولین کسانی بود که در بوداپِست بلشویک شده به پای چوبهی دار رفت؟ این مرد که به خاطر آرمانهای خویش شهید شد، در شب قبل از اعدامش، به نوشتن یک نامهی خداحافظی دست زد. در این نامه، به تاریخ 21 مارس 1946 آمده است:
«پروتکلهای شیوخ و اکابر صهیون حقیقت دارند.. وسایل تأسیس یک سلطنت جهانی در دستهای آنهاست و آنان هر چیزی را که در مسیر ایجاد این حکومت جهانی جدید خویش به صورت مانع و رادع ببینند از میان بر خواهند داشت. هر آنچه در این جا اتفاق میافتد نیز به خاطر ممانعت و در عین حال انتقامگیری است، و البته که هیچ ربطی به اجرای عدالت ندارد، زیرا که سیاست و خط مشی یهودیان مبتنی بر قلع و قمع همهی کسانی است که نه تنها کاری انجام دادهاند، بلکه همچنین میتوانسته انجام دهند و یا حتی این که محتمل است در آینده انجام دهند…»
آری، پروتکلهای شیوخ و علمای صهیون حقیقت دارند. دلیل پذیرش اعتبار و اصالت تهیهی آنها توسط سردمداران یهودی نیز صرفاً این نیست که یکی از شهدای راه استقلال و آزادی مجارستان بر این صحت و اعتبار مهر تأیید زده است، بلکه از این جهت است که همهی آنچه در آنها به رشتهی تحریر در آمده و پیشبینی شده به منصّهی ظهور رسیده است. آیا برای اثبات صحت یک سند آزمایشی بهتر از این وجود دارد؟
منبع مقاله :
گردآوری جمعیت دفاع از ملت فلسطین، (1384)، برنامه صد ساله (مباحثی پیرامون پروتکل های دانشوران صهیون) ، تهران: قبله اول، چاپ اول.
/ج