مانع ناپیدای تخصّصی شدن دروس حوزه
در این نوشته ی کوتاه می خواهیم نکته ای مهم امّا مغفول را در راستای اصلاح حوزه به ویژه مسئله تخصّصی کردن تحصیلات حوزوی – گوشزد نماییم.
سخن از تخصّصی کردن دروس حوزه سخنی بدیع نیست، بلکه سال هاست که توسط بزرگانی همچون استاد مطهری (رحمه الله) و شهید مظلوم دکتر بهشتی و … مطرح شده است و بر ضرورت و اهمیّت و بایستگی آن پای فشرده اند. اینک نیز همه ی آنها که سخن از اصلاح حوزه می گویند و بر این مهم اصرار می ورزند، مسئله ی تخصص در حوزه را در رأس همه ی امور قرار می دهند و آن را یکی از ضروری ترین و زیربنایی ترین اقدامات در راستای اصلاح نظام آموزشی حوزه های علمیه می دانند.
با این همه می بینیم که گرچه این طرح و پیشنهاد از نظر تئوریک سالهاست که منطقی شمرده شده و مقبول افتاده است و بسیاری بر آن براهیم قویم و متین اقامه کرده و می کنند، امّا عملاً تلقّی به قبول نشده و تحقّق عینی نیافته است. لذا باید این معضل را تحلیل و تعلیل نمود و درباره ی ریشه ی آن به کنکاش نشست و دید که چرا بسیاری از طلاب و فضلایی که خود نیز معتقد به ضرورت تخصّصی شدن علوم حوزوی اند، عملاً حاضر نمی شوند که حتی در رشته های مورد علاقه و متناسب با ذوق خود به شکل تخصصی کار کنند. آنان در عین حال که ضرورت پرداختن به آن رشته ها را باور دارند و نیاز به آنها را وجدان کرده اند، در عمل پا به میدان نمی گذارند و همان روش متعارف و معمول تحصیل در حوزه را اختیار می کنند. مگر همه بر این باور نیستند که می بایست در هر یک از رشته های علوم انسانی و حوزوی مثل حقوق، اقتصاد، علوم سیاسی، تاریخ، تفسیر، فلسفه، منطق، روانشناسی، جامعه شناسی، تعلیم و تربیت، مدیریت و … به شکل تخصّصی کار شود؟ آیا هنوز هم در ضرورت و نیاز به هر یک از این مقولات و در لزوم طرح عمیق و تخصّصی این علوم در جهان معاصر و بیان دقیق دیدگاه های اسلام در این زمینه ها شک و شبهه ای وجود دارد؟ اگر ضرورت و ارزشمندی هر یک از این تخصّص ها بدیهی و مسلّم است، باید دید موانع تحقّق عینی آنها چیست؟
یکی از بزرگ ترین موانع ناپیدایی که در این مسیر وجود دارد و موجبات عدم رغبت طلاب به کار و تحقیق تخصصی در این رشته ها را فراهم می سازد، این است که این رشته ها در فضای عمومی و حاکم بر حوزه های فعلی ما جایگاه بایسته و شایسته ی خود را ندارند و عالمان و محقّقان نادر الوجودی هم که احیاناً به صرافت طبع و شعور و باور شخصی به این مقولات پرداخته اند، از آن مرتبت و منزلتی که شایسته ی آنان است برخوردار نیستند و در نظر حوزویان و دید معتبران، پرستیژ و اعتبار و وجاهت لازم را ندارند. شکی نیست که هر انسانی فطرتاً دوست دارد در جامعه و بویژه در میان هم صنفان خود دارای وجاهت و شخصیت و اعتبار باشد، به گونه ای که دیگران به او و کار او بنگرند و ارزش در خور را به او بدهند؛ طلاب و محصلین حوزه نیز از این قاعده مستثنی نیستند. گرچه انسان نهایتاً می بایست تنها برای رضای خدا و انجام وظیفه ی الهی عمل کند، امّا غایات قریب نیز که در طول غایت نهایی قرار می گیرند و با آن منافاتی هم ندارند، نقش مؤثری در ایجاد انگیزه دارند.
هم اکنون جوّ کلی حاکم بر حوزه های ما جوّ پرداختن به فقه و اصول صرف است و لذا اعتبار و ارج حوزوی، تقریباً در انحصار کسانی است که به کار فقه و اصول مشغول هستند و مثلاً درس سطح یا خارج فقه و اصولی داشته باشند. حتی کسانی هم که بنابر تشخیص نیاز و ضرورت درس های دیگری دارند، سعی دارند ولو به نحو تشریفاتی یک درس فقه و یا اصول هم داشته باشند تا دلیل سواد و علمیّت آنان به شمار آید! برخی از طلاب وقتی که اخیراً یکی از اساتید بزرگ حکمت و تفسیر عصر ما درس خارج فقهی شروع کردند، معلوم می شود که آقا هم با سوادند! به هر حال چه بخواهیم یا نخواهیم جوّ و فضای فعلی حوزه همین است و این فضا اکثر قریب به اتفاق حوزویان را در خود حل کرده است. اینک باید اندیشید که این فضای حاکم مجالی برای رغبت طلاب به تحقیق و تخصّص در سایر رشته ها غیر از فقه و اصول باقی می گذارد؟ روشن است که سخن ما هرگز این نیست که فقه و اصول را باید رها کرد – که این تفوّهی کودکانه است! بلکه می گوییم که چرا مثلاً برای تاریخ، جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه، تفسیر، اخلاق و … منزلت و اهمیتی همچون اصول به عنوان یک عالم آلی قائلیم، اعتبار نمی کنیم؟
به یکی از فضلای جوان و پرکار که در زمینه ی تاریخ آثار ارزشمند و متعددی دارد گفتم: آیا حوزه ارج و ارزش کار و تحقیق شما را صحّه می گذارد و بهاء لازم را به شما می دهد؟ گفت: هر کس به من می رسد می گوید: برو درس فقه و اصولت را بخوان!
اگر می خواهیم واقعاً دروس حوزه و نظام آموزشی آن را تخصصی کنیم، از ملزومات آن این است که نخست فضای موجود را تعدیل کنیم و برای همه ی رشته های مورد نیاز جامعه و نظام اسلامی اهمیت و ارزش قائل شویم و همان امتیازات مادی و معنوی را که به کارشناسان و محققان فقه و اصول می دهیم، به محققان و متخصصان سایر رشته ها نیز بدهیم.
اگر امروز از منظر جهانی به حوزه بنگریم و بخواهیم حوزه و حوزویانی هماهنگ با نیازهای نظام جمهوری اسلامی و پاسخگوی احتیاجات فکری و عقیدتی جهان معاصر داشته باشیم ضرورتاً می بایست فضایی انگیزه آفرین در راستای تأمین کمبودهای علمی و تحقیقی حوزه ها ایجاد نماییم و این مهم جز با تعدیل ملاک های ارزش گزاری برای علوم و عالمان حوزوی میسّر نخواهند شد. بد نیست برای پرهیز از کلی گویی مثالی بزنیم: عنوان «آیة الله هم اکنون یک عنوان حوزوی است که تقریباً منحصر به کارشناسان و مجتهدان در فقه و اصول است، در حالی که نه از واژه ی «آیت چنین انحصاری به دست می آید و نه از واژه ی الله. آیت به معنای نشانه است و «آیة الله یعنی نشانه ی خدا. هم اکنون این عنوان از دو حیث بر عالمان و مجتهدان حوزوی اطلاق می شود: یکی از آن جهت که باید متخلّق به اخلاق الهی باشند و خداگونه و خداپسندانه زیست کنند و دیگری از آن جهت که احکام الهی و حدود و ثغور مکتب آسمانی اسلام را تبیین می کنند. حال مسئله این است که: آیا نمی توان موارد اطلاق این عنوان را قدری توسعه داد و مثلاً آن را به کسی اطلاق کرد که دوره ی سطح را به پایان رسانده و پس از آن صرفاً به تفسیر و علوم قرآن پرداخته است و تحقیقات و آثار عمیق، ارزشمند و مفیدی در این زمینه عرضه کرده است؟ آیا چنین شخصی اگر مؤدّب به آداب الهی و متخلّق به اخلاق اسلامی باشد، امّا حاشیه ای بر کتاب طهارت و صلوة لمعه و یا تعلیقه ای بر عروة الوثقی نداشته باشد مستحقّ عنوان «آیة الله نیست؟ در زمینه ی روان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، اقتصاد، حقوق و … نیز همین سخن می آید. آیا چه اشکال عقلی و یا نقلی پیش می آید اگر عنوان «آیة الله» را به یک محقق و صاحب نظر حوزوی در زمینه ی تاریخ اسلام اطلاق کنیم؟ همچنین در زمینه روانشناسی، علوم سیاسی و سایر رشته های لازم. البته می دانیم که این گونه القاب و عناوین، اموری اعتباری اند و در واقع و نفس الامر تغییری نمی دهند و سواد و علمیت کسی را حقیقتاً کم و زیاد نمی کنند، امّا به هر حال اثر وضعی و روانی اطلاق و یا عدم اطلاق آنها خود امری عینی و ملموس است و نباید آن را نادیده گرفت.
نگارنده ی طلاب و فضلایی را سراغ دارد که نه از سر علاقه و احساس وظیفه، بلکه به گونه ای تشریفاتی در یک درس خارج فقه و یا اصول شرکت می کنند تا صرفاً پرستیژ حوزوی خود را حفظ کنند، در حالی که ضرورت تحقیق و نیاز به کار در مقولات و سوژه های معطّل و زمین مانده ی دیگری را می بینند! واقعاً اگر این افراد – که اندک هم نیستند – احساس کنند که اگر در همان رشته های مورد علاقه شان هم تلاش و تفحصّ کنند و آثاری محققانه و بدیع عرضه نمایند، همان احترام، اعتبار و پرستیژ محققان و صاحب نظران در فقه و اصول را دارند، قطعاً با انگیزه ای قوی تر در جهت تأمین این کمبودها تلاش خواهند نمود.
هم اکنون موقعیت فقه و اصول در بین علوم حوزوی همچون موقعیت طب و مهندسی در میان علوم دانشگاهی است. شاهدیم که دانشجویان بیشتر طالب آنند که در یکی از این دو رشته تحصیل کنند، چرا که ارزش مادی و عنوان اجتماعی آنها بیش از سایر رشته هاست؛ در حالی که نیاز به سایر رشته ها همچون علوم پایه و اهمیت آنها چه بسا بیشتر باشد. فقه و اصول هم اگر در حوزه بیشتر طالب راغب دارد اغلب به خاطر این است که نسبت به سایر رشته ها پرستیژ سازتر و وجاهت آورتر است! امّا باید دانست که این وضعیت و فضا به صلاح حوزه و جامعه ی اسلامی نیست و آن نیز به صلاح دانشگاه و دانشگاهیان نمی باشد. می بایست اعتبارات و ارزش های مادی و معنوی به حسب ضرورت ها و براساس نیازمندی ها بین علوم و عالمان توزیع شود تا در این زمینه نیز عدالت رعایت گردد و همه ی اندیشه وران و علم ورزان با دلگرمی و انگیزه های قوی پا در میدان تحصیل و تحقیق گذارند و در نتیجه به همه ی مقولاتِ مورد نیاز به تناسب و میزانی معقول و منطقی پرداخته شود و از تورّم پاره ای علوم همچون «اصول جلوگیری شود و کمبودهای سایر زمینه ها نیز تأمین گردد».
نگارنده در پایان از همه ی اساتید، فضلا و اهل قلم تقاضا دارد که در نوشته ها و گفته های خود به این موضوع نیز بپردازند و در سمینارهایی که در جهت اصلاح نظام حوزه برگزار می شود پیرامون آن بیشتر به بحث و گفتگو بنشینند و زوایای آن را به نحوی شایسته بررسی و تبیین نماید. از خدای منّان طلب می کنیم که ما را در جهت خدمت به حوزه های علمیه، این دژهای مستحکم علم و تقوی موفق بدارد و ما را قدردان و سپاسگزار این نعمت عظیم قرار دهد. انشاء الله.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان؛ (1371)، کاستی ها و بایستهها، قم: روابط عمومی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول