وجود خدا حقيقت مطلق است
آيا خدايي وجود دارد؟ بلي، من به همان اندازه که به وجود چيزهاي ديگر در اطراف خودم يقين دارم، به وجود خدا معتقدم. همچنان که به هستي خود اقرار مي کنم به وجود و هستي او نيز اعتقاد دارم.
مفهوم کامل و غايي و معقول زندگي جز با ايمان به خدا توجيه پذير نيست. ايمان به خداست که شخصيت بشر را محرز مي سازد و نشان مي دهد روح انسان چيزي مافوق ماده و انرژي است. براي پي بردن به وجود روح انسان وسيله اي جز ايمان به وجود خدا نيست، و يگانگي و بي همتا بودن خدا نشانه ي برادري و برابري افراد بشر است. منشأ اصلي وظايف و حقوق بشري با ايمان به خدا آشکار مي شود، زيرا افراد بشر فقط در برابر عشق و رحمت و عدالت الهي مساوي هستند. ايمان سپر محکمي در مقابل تمام مشکلات و مصائب زندگي است، و مسلماً براي شخصي که به خدا ايمان و اتکا دارد هيچ مصيبت مطلقي در جهان وجود ندارد. بقاي معنويات فقط با اتکا به اساس جاويد و ايمان هستي لايزال خدا ميسر و امکان پذيراست.
اثباث وجود خدا با روش منطقي
در اثبات وجود خدا از راه منطق، بايد اصول تفکر را به کار برد، و اصول تفکر از فعل و انفعال مغز با تجارب روزانه نشئت مي گيرد. توماس آکويناس (3) نخستين کسي است که در اين قسمت آزمايش رسمي به عمل آورد، و اساس اين آزمايش همان مشاهدات ساده ي پدر و مادر در مراحل رشد مغزي اطفال است. خوشبختانه وجود خدا بدين طريق ثابت شده و مورد قبول ميليون ها فرد متفکر و روشنفکر و رهبران دانش و سعادت بشري قرارگرفته است (4 ).
عجز منطق در انکار خدا
منطق وجود خدا را ثابت مي کند، ولي از نفي وجود خدا عاجز است. شايد بعضي اشخاص، همان گونه که درگذشته نيز اتفاق افتاده، وجود خدا
را انکارکنند، ولي هيچ کدام از منکران هرگز نتوانسته اند دليل معقولي براي اثبات ادعاي خود بياورند. هرگاه کسي دليل عقلي براي انکار يا شک در وجود چيزي داشته باشد، مي تواند آن چيز را انکارکند. ولي من تا امروز در تمام مطالعات خود کسي را نيافته ام که برهان قاطعي براي انکار وجود خدا داشته باشد. برعکس، در اثبات وجود خدا دلايل معقول بي شماري ديده ام، و نيز با مطالعه ي تاريخ و احوال اقوام و ملل دريافته ام که ايمان حقيقي به خدا و پيامبران چه فوايد و منافع گرانبهايي نصيب مردم ساخته و انکار وجود آنان چه نکبت ها و بدبختي هايي براي مردم به بار
آورده است.
منکران، براي قبول وجود خدا دلايلي مي خواهند که خدا را به شکل بشر يا مجسمه و بتي در بياورد و آن را قابل لمس بسازد. اگر چنين خدايي وجود مي داشت، ديگر نياز به آزادي و اختيار در ايمان و انکار از بين مي رفت. خدا ضمن آزمايش عقل هاي ما درخصوص ايمان و اراده فرمود که بشر را آزاد مي گذارد تا هرکه مي خواهد وجود او را بپذيرد، و هرکه مي خواهد با تراشيدن دلايلي غيرمنطقي وجود او را انکار کند و براي عواقب وخيم اين کار خود را آماده سازد.
گروهي از منکران و بي دينان و لاادريان، و حتي بعضي از مسيحيان مدعي دينداري نيز، خدا را تاجري مي انگارند که بتوان با او معامله پاياپاي
کرد، و مي گويند: « اگر خدا روح مرا نجات بخشد، من آدم خوبي خواهم شد، و اگر براي ما باران بفرستد يا سيل را قطع کند و رنج و اندوه و بي عدالتي و بدي را از صفحه گيتي پاک سازد، من نيز در مقابل به خدا ايمان خواهم آورد ». يا مي گويند: « اگر خدا مهربان بود، دندان من درد نمي گرفت ». به عبارت بهتر مي گويند: « اگر خدا دنيا را موافق عقل و تدبير و مطابق نقشه و فکر خودخواهانه من خلق يا تجديد بنا مي کرد، من به او ايمان مي آوردم ».
براي تقرب جستن به درگاه خدا، بايد روح را از چنگال اين خودخواهي ها نجات داد، و از بدگماني و وسواس و کينه و آنچه مانع آزادي فکر است دوري جست تا به مرحله ي ايمان و عشق به خدا رسيد، و در رفع بدي ها و بي عدالتي ها سهيم شد. در حقيقت و واقعيت خدا همين بس که مهر او قوت جان پاکان و مؤمنان مخلص است. رفتار و کردار خداپرستان واقعي مبيّن عشق حقيقي آن هاست، و لازمه ي موهبت هوش و آزادي اين است که به جاي ناله و شکايت از بدي ها به چاره کردن و رفع آن ها بپردازيم و شر و فساد را ريشه کن سازيم و اشرف مخلوقات بودن بشر را عملاً ثابت کنيم.
ايمان و اميد و عشق بايد براساس عقل باشد
ايمان من به خدايي که تمام مخلوقات را آفريده، و در همه جا حاضر و ناظر حال بشر است، بر روي عقل و منطق و عشق و اميد استوار است (5 ). ايمان و اميد و عشق من بدون دليل نمي توانند برقرار باشند. آنان مجبور است براي هرکار دليلي داشته باشد. همه کس در همه حال طالب و خواستار دليل است. ايمان بي دليل، سست و ناپايدار و در برابر تهاجم افکارگمراه کننده محکوم به زوال است. ايماني که براساس دليل نباشد حاصلي جز انحراف و فساد وگمراهي ندارد. تمام مردم اصول انديشه و دليلي را که پايه ي ايمان و رفتار مثبت زندگي روزمره و اساس افکار و رفتار دانشمندان بزرگ است قبول دارند. اصول انديشه و استدلالي که پايه ي ترقيات مادي آينده است اساس ايمان به خدا نيز هست. ما با همين تفکر و استدلال مي فهميم و قبول مي کنيم که فردا آفتاب طلوع خواهد کرد و احتياجات عادي زندگي را خواهيم داشت، يا زنده ايم و ازکار فردا بهره مند خواهيم شد. پس وقتي استدلال اساس ترقيات مادي است چرا در ترقي معنويات به کار نرود؟ هرکس مي تواند استدلالي را که اساس ايمان مذهبي اوست علناً بيان کند و خلوص عقيده ي خود را با انجام دادن کارهاي نيک عملاً به اثبات برساند (6).
اگر کسي نتواند وجود خدا را به طريق منطقي و قانع کننده ثابت کند ممکن است بگويدکه اعتقاد من به خدا براساس ايمان است و وجود خدا را از بديهيات مي شمارم. تامس جفرسون هنگام نگارش هسته « قلب » بيانيه ي استقلال امريکا چنين گفت: « ما اين حقايق را بديهي مي شماريم که تمام افراد بشر برابر خلق شده اند و زندگي و آزادي و کسب ثروت و سعادت ازجمله حقوق مسلم و غيرقابل انکاري است که آفريدگار آنان به ايشان بخشيده است و براي حفظ اين حقوق در ميان مردم، دولت هايي تشکيل يافته که قدرت هاي قانوني خود را منوط به رضايت افرادي مي دانند که بر آنان حکومت مي کنند. » (7)
اين صورت بياني ژرف آن ايمان ديني و اخلاقي و سياسي است که به روي آن قانون اساسي کشورهاي متحد امريکا بنا شده است.کشورهاي متحد امريکا نخستين حکومت و دولت غيرديني بود که تأسيس شد، و تامس جفرسون و ديگر بانيان کشورهاي متحد امريکا دلايل قطعي براي آن داشتند که به چنين ايماني معتقد شوند. پس وقتي گفته مي شود که وجود خدا را با ايمان قبول داريم پيداست که اين ايمان بستگي به معلومات و دلايل و تجارب قبلي دارد و تجربه و معلومات و دلايل قبلي براي ايمان آوردن به هر چيزي لازم و ضروري است. هنگامي که گفته مي شود وجود خدا از بديهيات است، يعني گوينده نمي تواند با روش علمي و عادي اين حقيقت را اثبات کند، زيرا معلومات لازمه را ندارد، يا دلايل خود را تنظيم نکرده است، يا اين که زمان و مکان براي ارائه ي دليل مقتضي نيست. ولي من تاکنون کسي را نديده ام که در برابر اين سؤال که « چرا به خدا ايمان داريد؟ » يا « چرا بايد به خدا ايمان داشت؟ » عاجز بماند. اغلب اين دلايل ساده شنيده مي شود: « براي اين جهان و قوانين اداره کننده ي آن صانعي لازم است »، يا « هيچ ماشيني بدون سازنده نمي شود » اين حقيقت اساسي را تمام افراد بشر، اعم از کوچک و بزرگ، ادراک کرده اند.
تکامل اصول اوليه در مغزکودک
هنگامي که سه ساله بودم، مانند تمام کودکان همسالم، از پدر و مادر خود مي پرسيدم: «آفريدگار من کيست؟ و اين دنيا وگاوها و مرغان را که آفريده است ». رفته رفته مغزم توسعه يافت و حقايق زندگي و تجارب روزمره در مغزم فعل و انفعالاتي به عمل آوردند، و سرانجام هوش و ذکاي ساده من به اين نتيجه رسيد: « هيچ ماشيني نمي تواند بدون سازنده باشد ». از طرف ديگر هوشم قسمتي از مغزم را که به کشف حقايق اختصاص دارد وادار کرد درباره ي چيزهايي که ماوراي حقايق ظاهري و محسوس است تحقيق کند. من از مشاهده موجوديت خودم و مرغان وگاوها نتيجه گرفتم که من و مرغ وگاو نمي توانيم بدون داشتن علتي کافي و خالقي قادر به وجود آمده باشيم.
مغز ساده و سالم و بي آلايش و بي غرض من اساسي ترين اصل فلسفي و علمي وجود و انديشه را کشف کرد، و اصولي را که مغز تمام افراد بشر تاکنون ادراک کرده است، به من آموخت.
از فعل و انفعال تجارب حسي با دستگاه رشد فکر در مغز من، دو حس « بودن و نبودن » در من توليد شد ( احساس اين که من وجود دارم و انسانم و مرغ و گاو و دنيا نيستم )، به عبارت علمي تر، انديشه ي من « اصل بودن و نبودن و جزء و کل و بزرگ تر بودن کل از جزء » را کشف کرده بود.
به تدريج حس بودن و نبودن توسعه يافته، و نخستين اصل تفکر يعني « عدم امکان تأييد و تکذيب چيزي در آن واحد » بر طفل آشکار مي شود. مثلاً کودک خردسال مي گويد: « من تام هستم و خواهرم ماري است ». شعور اين کودک خردسال معقول تر از آن است که بگويد: « من ماري هستم و خواهرم تام است »، مگر اين که شوخي بکند. کودک مي فهمد که اگر به مربع بگويد دايره، اشتباه کرده است. متوجه آن مي شود که مربع داراي يک « دليل کافي » است و همين دليل کافي آن را به صورت مربع و قابل فهم درمي آورد.
اين دريافت و معرفت کودک خردسال و سؤالتي که « آفريدگار من و جهان کيست؟ » نشان مي دهد که او پي به « اساسي ترين اصل عليت » (8) برده است. اصل عليت را مي توان چنين بيان کرد: « هر معلولي را علتي است »، و « هيچ ماشيني بدون صانع و هيچ تغييري بدون سبب نمي تواند باشد » . بنابراين، انديشه انساني با تسلسل علل، يعني ارتقا از شهود هستي خود و وجود عالم، به هستي خدا به عنوان « علت اولي »، و از وجود حرکت به « محرک اول » پي مي برد.
روش انديشه را به وجه ديگري نيز مي توان بيان داشت. مثلاً مي گوييم: « عالم داراي نظام و نقشه اي است؛ هر نقشي به نقاشي احتياج دارد؛ نقاش و طراح جهان نامتناهي بايستي داراي صفات و خصوصيات نامتناهي باشد و آن نقاش، خداست ». قانون طبيعي و مسلم « علت و معلول » چنان صريح و روشن است که حتي مغزکودک پنج ساله نيز مي تواند آن را ادراک کند و به وجود آفريننده اي درجهان پي ببرد.
من تمام زندگي خود را در رشته ي علوم و کشف و جست وجوي علل ماوراي حقايق ظاهري گذرانده ام، و مغز من از دوران کودکي با تجارب حسي- و آنچه بر آن ها مترتب مي شود – انس گرفته، و به همين ترتيب نيز رشد يافته است. انديشه من همواره مي خواهد ماوراي محسوسات را سير و حقايق معنوي و مادي وجود و حيات را کشف کند. موضوع تحقيقات و مطالعه ي من دو رشته ي مهم بوده است: يکي مطالعه ي علوم طبيعي با « جهان چنان که هست »، و ديگري تحقيق در معنويات و علوم ديني يا « جهان چنان که بايد باشد ». اما بايد اذعان کنم که در اين مطالعات خود با حقايق بسيار تأسف آوري روبه رو شده ام. بسياري از نويسندگان بزرگ و فلاسفه و متفکران را ديده ام که يا در نتيجه ي غفلت مرتکب اشتباهات عجيب و غريب شده و سد بزرگي دربرابر توجه به حقايق متافيزيک قرار داده اند، يا به کلي حقايق مسلم و متعارف را نديده گرفته اند. آيا دانشمندي که در آزمايشگاه خود مشغول تحقيق است، با اتخاذ چنين طرز تفکري مانع پيشرفت کار خود نمي شود؟ پيشرفت و ترقي در آزمايشگاه، با معرفت و ادراک حقايق ظاهري و ماوراي آن ها از مادي و معنوي و نظم و قانون، بحث از علل و اسباب و قوانين طبيعي که منتج ايمان و اميد باشد، حاصل مي شود (9 ).
اصل عليت
چند سال پيش با جمعي از تجار در ضيافتي بوديم، دانشمند مشهوري که از منکران وجود خداست نيز سر ميز ما بود. کم کم سر صحبت باز و گفت وگو آغاز شد. يکي از بازرگانان پرسيد « مي گويند عده اي از دانشمندان وجود خدا را قبول ندارند، آيا چنين چيزي صحت دارد؟ »
گفتم: « فکر نمي کنم چنين امري حقيقت داشته باشد، زيرا در مطالعات و مباحث خود بسياري از دانشمندان و خدمتگزاران جهان علم را کاملاً معتقد و مؤمن به خدا يافته ام. اين گونه توهمات و شايعات بي اساس را نبايد پذيرفت. سپس افزودم که ماديگري (10) و الحاد(11) با طرز تفکر وکار و زندگي يک دانشمند مغايرت دارد، زيرا اساس کار دانشمند بر اين اصل قرارگرفته که « هيچ ماشيني نمي تواند بدون سازنده باشد ». از طرف ديگر، دانشمند حقايق مسلم و متعارف را قبول دارد و در استدلال خود از آن ها استمداد مي کند، و يا وقتي وارد آزمايشگاه خود مي شود، با اتکا به اميد و ايمان کار مي کند. حتي بسياري از دانشمندان فقط به عشق دانش و انسان دوستي و به خاطر خشنودي خدا انجام وظيفه مي کنند. مکانيسم، مبدأ ايمان يک دانشمند واقعي نيست، بلکه از وسايل و ابزار کار اوست. درست است که دانشمند از دستگاه ها و ساختمان بدن انسان سخن مي گويد ولي تحقيقات او بر روي اصل عليت و قانون و نظام موجود در جهان انجام مي گيرد، و تمام تصميمات خود را با ايمان به اصل عليت اتخاذ مي کند.
در علم فيزيولوژي هنگامي که رشد و تکامل و بهبود بدن انسان را مورد مطالعه قرار مي دهيم، مي بينيم که تمام سلول ها بدون استثنا در راه تأمين آسايش بدن مشغول انجام وظيفه هستند؛ يا در سلسله اعصاب مشاهده مي کنيم که هدفداري يکي ازخواص عمده ي اعمال ساده انعکاسي است؛ يا اگر کلاً مطالعه کنيم به اين نتيجه قطعي مي رسيم که ماشين ميراثي تعقل و تفکر چنان ساخته شده است که چون در مقابل دريافت هاي حسي واکنش نشان مي دهد اصل عليت يکي از نتايج اجتناب ناپذير آن است. به عبارت ديگر، ماشين مسئول براي طبيعت هدفدار واکنش هاي همه ي سازواره (12) ها رفته رفته جنبه ي تخصصي پيدا مي کند تا جايي که حس خودآگاهي [ آگاهي تميزدهنده ] به عنوان نتيجه اي ازعمل متقابل آزمايش حسي با ماشيني که درکار تکامل عقل و ذهن است امکانپذير مي شود.
از تکامل بيشتر آگاهي تميز دهنده، « معناي اولويت » يا « دليل کافي » نتيجه مي شود. يا، چون نقطه ي عزيمت خود را « طبيعت هدفدار » واکنش هاي تک تک ياخته ها قرار دهيم، با توجه به امکان فرايند (13) تکاملي، که از پيشرفت تدريجي آگاهي و هشياري نسبت به محيط حاصل مي شود، شخص مي تواند به صورت منطقي تکامل آگاهي تميز دهنده را که دنبال آن تشکيل داوري قانون عليت مي آيد و نتيجه ي آن تسلط يافتن تدريجي بيشتر و بيشتر آدمي بر محيط خويش است، پيشگويي کند.
در فيزيولوژي آبشش (14) ماهي را معرف پيشي و تقدم آب مي دانند؛ بال هاي پرندگان و شش هاي انسان معرف تقدم هواست، چشم هاي انسان معرف تقدم نور است، کنجکاوي علمي معرف تقدم واقعيات، و وجود زندگي معرف تقدم يک قانون طبيعي مربوط به زندگي. پس آيا اين همه مواهب و عطايا، مانند ژرف انديشي و تفکر درست و شجاعت و وظيفه شناسي و ايمان و عشق پاک انساني، معرف سبقت و تقدم چيزي نيستند؟ اگرگفته شودکه افکار و عقايد عالي بشر بر وجود چيزي سابق و مقدم دلالت نمي کند، ادعايي بسيار نامعقول و واهي است. عقل بشر معرف وجود اسبق عقلي عالي و آفريدگاري متعالي است که در جهان آزمايش براي جويندگان آشکار و مکشوف مي شود.
کسي قادر به رد قانون عليت نيست. اگر قانون عليت نباشد، تمام موجودات زنده محکوم به فنا مي شوند. مغز بشر فقط براساس عليت قادر به انجام وظايف خود مي باشد و من به اين اصل ايمان کامل دارم. شنيده ام که گروهي از علما مي گويند عليت با امور مابعدالطبيعه سازگار نيست و جايي که اصول تفکر به کار مي رود عليت پايان مي يابد (15 ). ولي به عقيده ي من اين امر معقول نيست که عليت يا تقدم را در جايي
که نظر ما را تأمين مي کند به کار بريم و در جايي که به اشکال برمي خوريم کنار بگذاريم. اگر به سلسله ي علل، يک حلقه ي مابعدالطبيعه نيز اضافه شود، هيچ گاه مخالف منطق نخواهد بود، زيرا ما در علوم و در زندگي روزانه اين عمل را انجام مي دهيم البته صحت نتيجه ي عمل اين حلقه وقتي بر ما معلوم مي شودکه حلقه را درست به جاي خود بنشانيم و آن وقت باکوشش تمام به تحقيق بپردازيم. الحاق اين حلقه مابعدالطبيعه تنها راهي است که ما را به حقيقت غايي مي رساند (16 ).
چنان به نظر مي رسدکه همه ملحدان و لاادريان در مغز خود يک نقطه ي کور دارند که همراه با ترديدي بي ثمر مانع تشخيص درست آن ها مي شود، و نمي گذارد دريابندکه تمام اين عوالم، چه جاندار و چه بي جان، بدون قبول وجود آفريدگار، معني و مفهومي ندارند. چنان که اينشتين مي گويد: « کسي که زندگي خود و جهانيان را بي معني مي انگارد، تنها بدبخت نيست، بلکه اهليت زندگي ندارد »، و من اين جمله را در اين جا اضافه مي کنم که فقط اميد قائم برعقل و ايمان است که نمي گذارد ما او را براي زندگي کاملاً نااهل بدانيم، زيرا اميد آن مي رودکه وي به وسيله ي عقل خود روزي راه صواب را ادراک کند، يا از نو چون طفلان درباره ي حيات بينديشد.
سپس از دوست دانشمندم که همه به صلاحيت انتقاد وي معترف بوديم پرسيدم: « سخنان مرا تصديق مي فرماييد؟ » جواب داد: « بلي، و مهم اين است که چگونه خدايي را بايد پرستيد؟ »
در اين باره من نيز با وي هم عقيده بودم. يعني يکي از مهم ترين مسائلي که انسان متفکر با آن مواجه مي شود همين هاست: آيا خدايي وجود دارد؟ چگونه خدايي را بايد پرستيد؟ مقصود از زندگي چيست؟ صواب و خطا کدام است؟
پس گفتم: « چون فقط معرفت آفريدگار و اعتراف به صنع و قدرت او کافي نيست، من به سؤال دوم پاسخ مي دهم که در عين حال غرض اساسي ما از توحيد و يگانگي خداست. براي روشن شدن مطلب، دوباره قياس « ماشين و سازنده » را به کار مي برم، ولي قبلاً خاطرنشان مي کنم که تمام اين مطالب از نظر ايمان مورد قبول است و اقامه ي برهان و دليل به منظور تأييد مطلب است. وقتي مهندس عاقلي ماشيني مي سازد، در وهله ي اول يک نقشه و طرح و بعد هدف و منظوري از ساختن آن دارد. هنگام ساختن نيز طرز فکر و روح سازنده تأثيري در آن ماشين باقي مي گذارد. وقتي ماشين تمام شد، سازنده عقيده اي درباره ي آن دارد و به چگونگي کارکرد آن نيز علاقه مند است. پس آيا اين قياس نمي تواند در آفريدگار مدرک اين جهان صادق باشد؟ آفريدگار اين عالم، همان گونه که از اعمال او پيداست، به صورتي متعالي عقلاني است. پس بايد چنين خدايي را پرستيد و به او ايمان آورد. وقتي ايمان چنين خدايي در دل ما جايگير شد، ما را به سوي اخلاق و رفتار نيک و آرمان و مقصدي عالي هدايت مي کند، و حس خداپرستي و نوعدوستي را در وجود ما مي پروراند ».
ساعت دو بعد از ظهر ناهار تمام شد وگفت وگوي ما نيز پايان يافت. تنگي مجال اجازه ي بحث طولاني نمي دهد، ولي براي اتمام اين مبحث از بيان چند نکته ناگزيرم.
صفات خدا
از طرف فلاسفه مطالعات مفصلي در صفات خدا بر اساس تحليل منطقي به عمل آمده است. اين روش اثبات، صفات معيني (17 ) را براي خدا ممکن ساخته است که اينک پاره اي از آن ها آورده مي شود:
خدا ابدي و جاويد و لطيف ( غيرمادي ) و قديم ( غيرحادث ) وکامل و قدوس و طيب است؛ بر تمام بدي ها آگاهي دارد؛ بد نمي کند و بد نمي خواهد، مخلوقي را دشمن نمي دارد؛ حق و عليم و محب و مريد و منزه از شهوات و واصل تمام فضايل است. اين صفات خدا تا حد زيادي با آنچه در انجيل آمده موافق است. (18)
عليت اخلاقي و آزادي اختيار
از جمله دلايل روشني که انسان را به سوي اعتقاد به وجود خدا دعوت مي کنند، يکي نيز « عليت اخلاقي همراه با آزادي اختيار » است؛ منظور از آزادي اختيار، آزادي اتخاذ تصميم است.
جنبه ي اخلاقي و روحاني زندگي بشر – يعني اين که چه بايستي بکند – از جنبه ي مادي آن مهم تر است.گرچه با توسعه دامنه ي علوم طبيعي، اطلاعات ما درباره ي جهاني که در آن زندگي مي کنيم افزوني يافته و وسايل اصلاح محصول و رفع نيازمندي هاي ما وسعت گرفته است و اين وسايل بر آسايش و رفاه ما افزوده است و از بيماري ها و رنج ها کاسته و عصرها را طولاني تر ساخته است، ولي باز مهم ترين مسئله جهان امروز مسئله دين و اخلاق است؛ يعني اين که از انرژي اتم براي تأمين صلاح و رفاه بشر چگونه مي توان استفاده کرد. اين مسئله مختص قرن ما نيست. در تمام ادوار تاريخ مهم ترين مسائل افراد و جوامع مسائل اخلاقي، يعني کوشش براي اتخاذ تصميمات درست، بوده است.
طبيعت مادي اي که پيرامون ما را فرا گرفته داراي قوانين خشک و انعطاف ناپذير است. همچنين در عالم حيوانات نيز چنين قوانيني وجود دارد. فقط عالم انساني است که افراد آن با امتياز مختار بودن آفريده شده اند. بشر براي اتخاذ تصميم آزادي کامل دارد، در اطاعت يا سرپيچي از قوانين ديني و اخلاقي مختار است، و در صورت نافرماني خود شخصاً مسئول است و متحمل عواقب وخيم و عقوبت دنيوي و اخروي آن مي شود (19 ). مسلم است که طبيعت مادي اختيار ندارد. اگر اختيار داشت آزادي و اختيار بشر سلب مي شد و هرج و مرج و بي نظمي در تمام شئون جهان راه مي يافت.
مطالعه ي روش زندگي جانوران نشان مي دهد که دو قانون اساسي در روش زندگي تمام جانوران پايين تر از انسان حکمفرماست که عبارتند از: 1 . بقاي نفس؛ 2 . بقاي نوع. اين دو قانون در بقاي حيوانات بي اندازه مؤثرند، زيرا بدون آن ها و دوام هيچ نوعي امکان پذير نبود. رفتار و سلوک تمام حيوانات پست تحت کنترل غريزه يا رفتار انعکاسي غير اکتسابي است. هرچه از اين مرتبه فراتر روند، رفتار اکتسابي بيشتري نشان مي دهند. با وجود اين، هنوز روشن نشده که آيا اراده و اختيار، چنان که در نوع بشر وجود دارد، در حيوانات پست نيز هست يا نه؟ مسلماً اگر هم باشد، بسيار محدود است. پس اصولاً هر حيواني بايد ناچار نفس خو د را دوست بدارد و در حفظ آن بکوشد، و جز در مواقع دفاع از نفس يا نو ع خويش، به آن آسيب نرساند. ملاحظه مي شود که در روابط انواع مختلف حيوان يا افراد يک نوع، قانون جنگل ( حق با قوي است ) حکمفرمايي مي کند، و اين قانوني است که در رفتار حيوانات، از بوزينه گرفته ، تا حيوانات پست تر از آن، جاري است. اما حيواناتي که زندگي دسته جمعي دارند، از نوعي حکومت استبدادي فرمانبرداري مي کنند. خلاصه اين که تمام حيوانات، بجز انسان، از قبول و پيروي اين قوانين ناگزيراند و تاکنون مستثنائي ملاحظه نشده است.
تاريخ بشر نشان مي دهد که آدمي نيز از قانوني که بر رفتار و سلوک ديگر حيوانات حکمفرما بود پيروي مي کرد، اما علاوه بر آن از عوامل ديگري نيز متأثر بود که عبارتند از: در مرحله ي اول ترس از مجهولات، در مرحله ي دوم توجه به گناه و واجب ( وجدان )، و در مرحله ي سوم حکم به اين که ترس باعث خودداري از ارتکاب اعمال و اتخاذ تصميماتي مي شودکه گناهي به بار مي آورند.
بدين ترتيب ملاحظه مي شود که يک سلسله علل از عالم جماد آغاز شده، به سوي حيوانات پست و سپس حيوانات عالي مي گرايد و به انسان خاتمه مي يابد. همان گونه که مشاهده مي شود به بشر امتياز حد اعلاي آزادي و اختيار را مي دهد. اين باعث ازدياد تسلط انسان بر نفس و محيط خود مي شود و لازمه ي اين آزادي انسان درک خطا و صواب يا نيروي تمييز بين خطا و صواب است.
منبع اين سلسله علل چه مي تواند باشد؟ آيا از هيچ به وجود آمده است؟ آيا در نتيجه ي تصادف پيدا شده است؟ قبول اين مطلب که اين رشته علت از عدم پيدا شده يا در نتيجه ي تصادف به وجود آمده، حتي سخيف تر از آن است که انسان بگويد با ريختن يک ليوان آب بر روي زمين مي توان نقشه ي جهان را به دست آورد.
عجيب نيست اگر ما دريابيم که قانون عليت، که اساس کار قوانين جهان مادي و قوانين حاکم بر زندگي نبات و حيوان و قوانين رشد مغز است، ما را به مراتب قانون اخلاق فطري چون عشق و عدالت و رحم و حقوق و وظايف و زيبايي، حتي ادراک ذات خدا، هدايت مي کند. به عبارت ديگر ما را به مراتب و مفاهيم عالي اي که قابل سنجش و شمارش نيستند آشنا مي سازد.
من معتقدم اميد به آينده ي بشر روي همين فضايل غيرقابل سنجش و غيرقابل شمارش استوار شده است. اگر نيازمندي هاي اوليه ي زندگي ما تأمين شود، از چيزهايي که سنجش و شمارش نمي پذيرند و از لذاتي که موجب پشيماني نيستند، سعادت واقعي پديد خواهد آهد.
تفکر و مطالعه ي تاريخ به من قبولانده است که اهميت مراتب روحي و اخلاقي بشر مبتني بر اين است که آيا وي در زندگي خود به وجود شخصيت مقدسي که کمال آسماني را ممثل مي سازد، معتقد است يا نه؟ ما با عقل و شعور خود، وحدت و نظام و قانون عليت را در جهان درمي يابيم. اما اين ها به تنهايي ايجاد دين نمي کنند، يا دين ثابتي را به وجود نمي آورند، مگر اين که آن ها براساس آزادي اتخاذ تصميم و صدق در بندگي خدا و برادري ميان بشر در زندگي روزانه ي ما مؤثر باشند.
براي بقاي حيات در روي زمين و حفظ عادات و صفات عالي پيشينيان نيازمند راهنماي مقدسي هستيم. حوادث اسفناک تاريخي قرن اخير ثابت مي کند که اخلاق و حق عدالت و رحم و آزادي، اگر متکي بر ايمان عملي يا استوار بر اساس (20) نباشند، معاني خود را از دست مي دهند و زندگي پست و خفت انگيزي به بار خواهند آورد. اجتماعيگري و ماديگري کفرآميز و مليت پرستي نابخردانه حقوق و مواهب خدادادي بشر را سلب و او را بدبخت مي کند (21 ).
بشر فقط در جهان اخلاق و دنياي مسئوليت ها مي تواند آزادي و حياتي درخور انسان داشته باشد. مردم تنها به عنوان آفريده و بنده ي خدا آزاد و با هم برابرند، يعني برابر بودن آن ها از اين لحاظ است که همه خليفه ي خداوند در زمينند. پس اين مساوات و برابري فقط از نظر خدا (22) و قوانين اخلاقي است. زماني که وجود خدا و قوانين اخلاقي را انکارکنند، ديگر راهي براي انکار بردگي و رد نظر « حق با قوي است » و مبارزه با استثمار آزمندانه ي بشر نخواهند داشت. اگر افراد بشر هيچ ارزش و مرتبه ي ذاتي و دروني و هيچ آزادي اختيار و وظيفه ي مسلم فطري نداشتند و مراتب و ارزش هاي آن ها همه سطحي و عارضي بودند، ممکن بود آلت دست و بنده زرخريد و به منزله ي مال و مواشي صاحبان قدرت و شعور باشند. حقوقي را که خدا به بشر ارزاني فرموده است جز خود وي قادر به استرداد آن ها نيست، اما سلب کردن و بازگرفتن حقوقي که ازطرف بشر يا مؤسسه اي مصنوع بشر به فردي اعطا مي شود به دست بشرکار دشواري نيست. اگر حقوق مسلم و ثابت ما از مصدر اعظم يعني از جانب پروردگار صادر نشود، ناداني و حماقت خواهد بودکه گمان بريم بشر حقوقي دارد که هيچ مؤسسه ي مصنوعي بشر نمي تواند منکر آن ها باشد. بدين ترتيب، انسان حق ندارد براي خود ارزش معنوي و شرف و حقوق و واجبات و مسئوليت هايي قائل شود مگر به عنوان آفريده اي از مخلوقات خدا.
آيا برادري بين مردم يک اتفاق مادي است که براساس نيروي واحدي که رفتار افراد و اجتماعات را محدود مي کند استوار است، يا اين برادري مبتني بر اشتراک در بندگي خدا، و موهبتي از اوست؟ ضامن دوام و بقاي اين برادري کدام منبع است؟ آيا آزادي عطيه ي يک اجتماع مادي است يا از آزادي روح، آزادي اتخاذ تصميم و آزادي عقل نشئت مي گيرد؟ هرگاه افراد به منزله ي مخلوق و بنده ي دولت باشند، چگونه مي توانند از آزادي
بهره مند شوند؟
وقتي اعتقاد به ارزش هاي دروني و شخصيت فرد از بين رفت، فساد و تباهي ظاهر و بيرحمي و وحشيگري شايع مي شود، و فرد جز به اجراي دستور مافوق نمي انديشد، و غايتي جز مصالح دولت نمي داند، و براي تأمين آن به هرگونه پستي تن درمي دهد، و شخصيت و حقوقي براي هيچ کس قائل نمي شود.
معماي محاکمات نورمبرگ همين بود. چگونه پيشوايان و دکترهاي نازي که از قوانين نازي تبعيت مي کردند مي توانستند مسئول جنايت ها و ستمگري هايي که کرده بودند شناخته شوند؟ (23 ) آنان را تنها با قانون طبيعي و ابدي خدا مي توان محاکمه و محکوم کرد که در برابر نمايندگان ملحد روسي نسبت به قوانين انسانيت مقام نازلي دارد. اگر قانون ساخت آدمي تنها سرچشمه ي حقوق بشر مي باشد، چرا بايد حمله ي نازي ها را به جهودان و کولي ها و لهستاني ها و دشمنان حزبي محکوم کنند؟ به چه دليل حمله ي نازي ها به مردم مجارستان بايد محکوم شود؟ بنا بر قوانين نازي، جهودان داراي هيچ حقي نبودند. بنا بر مقررات کمونيست هاي سرخ آن سوي « پرده ي آهنين »، هيچ فردي داراي حقوق غيرقابل سلب شدن از او نيست. اگر چنين حقوقي وجود داشته باشد، اين خاصيت سلب ناشدني بودن ازکجا براي آن ها پيدا شده است؟ اگر انسان جهان را نيافريده است چگونه مي تواند به خود آفرينش ارزش و شرافت و حقوق و تکاليف و آزادي و حق گزينش و آزادي را نسبت دهد؟ پيوسته به يک زنجير عليت راه پيدا مي کنيد که به خدا مي انجامد، مگر اين که سرخود و بي هيچ دليل خدا را از همه ملاحظات و مشاهدات خود کنار بگذاريد.
در زندگي معاصر امريکا شواهد زيادي از تزلزل و سستي ارکان دموکراسي امريکايي به چشم مي خورد. زندگي امريکايي، با غفلت از اصول ديني و روحي، به سوي ماديات مي گرايد چه در جهان غرب براي حفظ حقوق بشرکوشش فراوان مبذول مي شود ولي هنگامي که اصل مقدس آن ها انکار شد، اين حقوق که زاييده ي معنويات و ثمره ي دين و توجه به مبدأ است چگونه مي تواند پايدار بماند؟ وقتي ريشه آب نديد و از بين رفت، بقاي درخت و حصول ثمر امکان نخواهد داشت.
از روي اعمالشان بايد آنان را بشناسيد
من از انسانگرايي (24) همراه با اعتقاد به خدايي که جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذاشته و پيامبري براي راهنمايي مردمان نفرستاده سخن نمي گويم، بدان جهت که متقاعد شده ام که نظر لنين، لااقل آن جا که به تاريخ معامر ارتباط پيدا مي کند، در آن جا که گفته است آينده به يکي از دو صورت زير خواهد بود درست بوده است: 1 . حکومت مطلق ماده،که عبارت از ماديگري بي خدايانه يا کمونيسم بي خدايانه است يا؛ 2 . حکومت مطلق عقل و استدلال متافيزيکي، که اعتقاد به خدايي است که کامل ترين تجلي وي در شخص عيسي مسيح بوده است.
امروز، خواه بپسنديم يا نپسنديم، بيشتر قدرت مادي در اين جهان ميان اين دو اردو تقسيم شده است. اردوي خداپرستي با اعتقاد به وحي چنان مفروض است که علاوه بر آن واجد قدرت اخلاقي و روحاني است. اردوي بي خدايي مارکس و لنين منکر وجود خدا و اصول تغييرناپذير است، و هدف آن ازبين بردن « سرمايه داري » و دين هاي آسماني است، و تنها پايه ي اخلاقي آن مفيد بودن و شايسته بودن است، و هر نوع خيانت يا قساوت را که به رسيدن به هدف هايش مدد برساند خوب مي داند. پس از آن که « سرمايه داري » از جهان رخت بربست و مردمان همه انديشه هاي اخلاقي و ديني مبتني بر ايمان به خدا را از دست دادند، يک اخلاقيت جديد استقرار پيدا خواهدکرد، و آن « اخلاقيتي دولتي يا طبقه اي » خواهد بود؛ نه اخلاقيتي مبتني بر اخلاقيت فردي.
عدم انسجام درفلسفه ي مارکسي- لنيني از آن جهت است که چون در آن اصول تغييرناپذير وجود ندارد، ملاک مفيد بودن و شايسته بودن در معرض تغيير قرار خواهد گرفت. اين بدان معني است که تعارض ميان « طبقه ممتاز حاکم » و « طبقه اي که مي خواهد طبقه ي ممتاز حاکم شود » مکرر اتفاق خواهد افتاد، و به سبب نبودن منابع اساسي اخلاقي، معارضه هاي خشن و خيانتکاري و اعمال وحشيانه فراوان صورت خواهد گرفت. تنها شق ممکن ديگرکه کمتر احتمال وقوع دارد، نظامي شبيه اجتماع حشرات و يک حکومت ديکتاتوري است که مخالف طبيعت اساسي انسان است. انسان چيزي بيش از ماده و بيش ازحشره و بيش از يک ديکتاتور است.
تنها مکاني که تاکنون شکلي ازکمونيسم به صورتي رضايت بخش، ولي نه کامل به کار افتاده در يک دير يا يک صومعه است. ولي اين گروه هاي کمونيستي کامياب به وسيله اردوهاي کار اجباري به وجود نيامده و آزارکردن مردم و خيانت، در تأسيس آن ها دخالتي نداشته است. تأسيس آن ها نتيجه ي انقلاب هايي بودکه در جان هاي مردمان صورت گرفته است. کارکرد آن ها مبتني بر اعتقاد به قوانين طبيعي- اخلاقي خدا بوده است.
جنگي که اکنون درگرفته براي نابودکردن يکي از دو اردو است. در سه قرن اول مسيحي يازده ميليون انسان بدان جهت کشته شدند که ترجيح مي دادند جان خود را به خاطر مسيحيت ازکف بدهند نه به خاطر ماديگري آميخته به شرک و بي ديني. از 1939 تا 1945 لااقل پانزده ميليون نفر در اردوگاه هاي کار بدان جهت جان خود را ازکف دادند که نمي خواستند به خاطر سوسياليسم بي دينانه حکومت نازي زنده بمانند. در دفاع از حقوق شخص انسان و دفاع از آزادي، ما مردم زمان حاضر بايد آماده فدا کردن زندگي خويشتن باشيم.
از 1933 به اين طرف شاهد آثار ماديگري بي دينانه يا بت پرستانه بنا بر روش عمل گروه هاي حاکم بر مردمان بوده ايم و در عين حال که تعليمات اخلاقي و فلسفي و ديني در مدارس و دانشگاه هاي رها شده از قيد دين، حتي آموزشگاه هاي روز يکشنبه، در تمدن باختري او به انحلاط رفته بود، فلسفه ي کارل مارکس و نيچه که زماني معصومانه به نظر مي رسيدند از « برج عاج » بحث هاي دانشگاهي و آکادميايي خارج شده تا به انقلابي در ميان ميليون ها مردم بي سواد و فقير و ستمديده پيوند داده شود که بيش از آن گرفتاري داشتندکه بتوانند از نگاهداري جان و تن درکنار يکديگر منصرف شوند و به موضوع ديگري بپردازند.
رهبران مهاجم اين انقلاب يا معتقد به بي خدايي عقل بودند و خدايان ايشان نژاد و طبقه و علم و پيشرفت بود، و يا معتقد به بي خدايي اراده بودند و به خداياني چون قدرت و شهرت و ثروت مي انديشيدند. ماهيت نفرت انگيز رفتار ايشان بيش از آن شناخته شده است که نيازي به تکرار آن در اين جا باشد.
همچنين بايد به رفتار يک فرد منکر خدا يا بي دين در آن هنگام توجه کنيد که با مخالفتي روبه رو شده و دليل ماديگرانه براي زيستن متلاشي شده است. راه حل اين گونه کسان غالباً خودکشي است. هنگامي که ديگر هدفي براي زيستن وجود نداشته باشد -که در يادداشت هاي پيش از خودکشي ها غالباً به همين بي هدفي اشاره مي شود – بيشتر به آن پناه مي برند که خود را نابودکنند، چنان که در ميان اسيران به عادت باده نوشي غالباً مشاهده مي کنيم (25 ). هنگامي که هيتلر وکسانش ثروت و شهرت و قدرت را از چنگ جهودان کج اعتقاد آلماني بيرون آوردند، بسياري از ايشان دست به خودکشي زدند. ولي براي جهودان راست اعتقاد چنين نبود، دليل ايشان براي زنده ماندن به سبب بدبختي هايي که با آن ها روبه رو بودند متمايزتر و ارزشمندتر شده بود. شخصي که واقعاً به خدا ايمان دارد، هرگز فاقد دليلي شريف و الهامبخش و ناگزيرکننده براي زندگي نخواهد شد.
علاوه براين، هيچ عامل بشري که به قدرت رسيده باشد ( به زور يا به وسيله ي ديگري همچون عضو دولت بودن يا عضو اتحاديه بودن يا در دسته ي هوچيان شرکت کردن به قدرت راه يافته باشد ) هرگز نمي تواند از مقداري آلودگي به فساد و تباهي در امان بماند. قدرتي که با زور به چنگ آمدد باشد، يا از راه دغلي به آن دست يافته و آن را نگاه داشته باشند، و نظارت بنيادي و مؤثر از طرف کساني که اين قدرت درباره ي آنان اعمال مي شود صورت نگيرد، محکوم به فساد و تباهي است. در مورد بي دينان و خداناشناسان اين فساد از جهات مختلف گسترش پيدا مي کند.
مزاياي اعتقاد به وجود خدا هميشگي است
ما به سه دليل مهم معتقديم که دين و اعتقاد به خدا هرگز از بين نخواهد رفت:
اولاً، روش تربيتي که قائم بر ايمان باشد يگانه روشي است که در هر زمان و مکان و اوضاع و احوالي با افراد بشر تناسب و سازش دارد. « نظام تربيتي قائم بر فلسفه طبيعي » که هدف آن سلامت و لذت است، براي صاحبان امراض مزمن علاج ناپذير و بيماراني که از بهبود يافتن خود نوميدند مناسب نيست. همچنين نظام تربيتي پراگماتيستي با کساني که قادر بدان و آماده براي آن نيستند سازش ندارد. تربيتي که براساس فلسفه ي انسانيت و نوعدوستي باشد، با مردم بي سواد و صاحبان استعدادهاي ماشيني سازگارنيست. اما تعليمي که بر پايه ي ايمان و اعتقادات ديني باشد، با تمام افراد بشر، در هر زمان و مکاني اعم از دانشگاه و بازارها و خانه ها
و بيمارستان ها و قبايل فقير و زندان ها و ميدان هاي جنگ، مناسب است. ايمان به خدا به مؤمن نيرويي مي بخشد که او را در برابر هرگونه ضرر مطلق ضمانت و صيانت مي کند. از نظر زيست شناسي، دين را مي توان چنين تعريف کرد: « دين بندگي انسان است در برابر نيرويي برتر به خاطر حس احتياج بدان نيرو»، و رد اين احتياج در قسمت اعظم افراد بشر بسيار دشوار است.
ثانياً ، خردمندان و عقلاً همواره در جست وجوي معني و غايت زندگي هستند. اعتقاد به وجود خدا براي تأمين اين منظور، يعني براي تکميل معني زندگي و جهان، ضروري است.
ثالثاً ، پدر و مادر تا زمان رشد و بلوغ کودک او را تحت مراقبت قرار مي دهند. در اين دوره، عقل اطفال بدون توجه به هجوم افکارگمراه کننده يا معقول رشد مي کند، و تا زماني که فعل و انفعال مغز با تجارب حسي ادامه دارد و دنيا با گردش خود پيش مي رود، رشد مغز اطفال بر همين روش ادامه خواهد يافت. مغز افراد بالغ نيز در پذيرفتن قوانين طبيعي و افکار معقول يکسان خواهد بود، مگر اين که در مسير طبيعي آن حايلي ايجاد شود و آن را از ادامه ي سير خود بازدارد يا گمراه کند. من به جرئت ادعا مي کنم که مغز قسمت اعظم افراد بشر، بدون انحراف از مبادي اساسي قوانيني که بر طبيعت و ساير وظايف آن حکمفرماست،کارکرده، و در کشف علل و اسباب آنچه در وراي واقعيات محسوس قرار دارد، کوشيده و سرانجام به خدا رسيده است.
با توجه به اين دلايل، جاي بسيار خوشوقتي است که آنچه به حال مردم سودمند است و در تمام اوضاع و احوال با آنان سازش دارد، باقي و پايدار است (26) از همين رو، تعليمات و افکار ديني و تأثير آن ها در فرد و اجتماع در تمام ادوار تاريخ، بدون توجه به شگفتي يا پژمردگي تمدن، کاملاً باقي بوده است. بالاتر از اين، مبادي اساسي انديشه ي سالم و عقيده ي راسخ با دوام تولد اطفال براي هميشه پايدار خواهد بود. همچنان که اشارت رفت، خدا به کودک فطرت سليم، ايمان، اميد و محبت مرحمت فرموده است. (27) شايد بدين جهت است که حضرت عيسي عليه السلام در تمجيد کودک مي فرمايد: « بگذاريد بچه هاي کوچک نزد من آيند و ايشان را مانع مشويد، زيرا ملکوت خدا از امثال اين هاست. (28)
« هرآينه به شما مي گويم که هر ملکوت خدا را مثل طفل نپذيرد، داخل آن نگردد ». (29)
« آن گاه عيسي طفلي طلب نموده در ميان ايشان برپا داشت. وگفت هرآينه به شما مي گويم تا بازگشت نکنيد و مثل طفل کوچک نشويد، هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهيد شد ». (30)
« عيسي در جواب او گفت: آمين آمين، به تو مي گويم اگرکسي از سر نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمي تواند ديد ». (31)
ماکس پلانک، (32) دانشمندي که به اسرار اتم راه جست، مي گويد: « دين و علوم طبيعي مشترکاً ضد شک و جزم انديشي و خرافات مي جنگند، و برانگيزنده آن ها نيز همواره خدا بوده و خواهد بود ».
مي خواهم گفتار خود را با سخن لويي پاستور، (33) دانشمند بشردوست بزرگ خاتمه دهم: « اگر به من بگويد که براي به دست آوردن اين نتايج تا ماوراي واقعيات محسوس رفته اي، من مي گويم: بلي من خود را در ميان عقايدي قرار داده ام که هميشه اثبات آن ها اثبات قاطع نيست، طرز نگاه من به اشيا اين طور است ».
اگر من هم به ماوراي واقعيات محسوس رفته ام، و اگر مرتکب اشتباهاتي شده ام، آيا نبايد مرا بر آن ها واقف کنيد؟ من هميشه مشتاق ياد گرفتن هستم.
پينوشتها:
1-Andrew Conw Ayivy
2- داراي درجات دکتراي فلسفه و طب و علوم و حقوق و عضو انجمن پزشکان امريکا. دکتر آيوي شهرت جهاني دارد و از اغلب مؤسسات علمي امريکا و خارجه نشان گرفته و از سال 1920 تا 1946 رئيس رشته ي فيزيولوژي و داروشناسي دانشکده ي پزشکي دانشگاه نورث وسترن و از سال 1946 تا 1953 نايب رئيس دانشگاه ايلينويز بوده است. اکنون استاد قسمت فيزيولوژي و رئيس علوم کلينيکي دانشکده ي پزشکي دانشگاه شيکاگو است. مشاغل مهمي که دکتر آيوي تاکنون عهده دار بوده عبارتند از: رياست انستيتوي تحقيقات پزشکي وابسته به نيروي دريايي و هوايي، مشاور پزشکي وزارت دفاع ملي امريکا، رياست انجمن معده و روده شناسي و انجمن فيزيولوژي امريکا. دکتر آيوي حدود 1320 مقاله نوشته و اکنون يکي از برجسته ترين متخصصان سرطان و امراض معده و روده است.
3- Thomas Aquinas.
4-متأسفانه شهرت منکران خدا و کساني که براي اثبات وجود وي دلايل منطقي مي خواهند، بيشتر از مؤمنان پاکدل است.
5-من يک مسيحي هستم.
6 – دليل بر ايمان مقدم است، و براي اثبات چيزهايي که قابل اثباتند به کار مي رود. ايمان خود بر دليل بنا شده است، ولي قلمرو آن ماوراي دليل و منطق است. براي تنظيم اساس چيزهايي که اطمينان يا احتمال وقوع آن ها مي رود و قابل اثبات با روش منطقي هستند ولي به عللي هنوز تنظيم نشده اند، بايد به ايمان توسل جست، يعني در عين حال که حدود و رسايي ايمان مافوق دليل است، با دليل نيز سازگار مي باشد. اميد نيز روي دليل و ايمان قرارگرفته، ما را در جست و جوي حقايق نيرو مي بخشد. عشق نيز براساس دليل و ايمان است، زيرا شالوده ي زندگي تمام مخلوقات بر قانون فطري حفظ و صيانت نفس و بقاي نوع استوار است. و چون خدا غايت شأن و مقام و حقوق و وظايف فردي ماست، از اين رو بايستي بالاتر از همه چيز به خدا عشق بورزيم، و از قوانين فطري و طبيعي که او در نهاد آفريدگان به وديعت نهاده پيروي کنيم، زيرا ما اگر واقعاً خدا را دوست بداريم، به همه مهر مي ورزيم و هرگز به همنوع خود آسيب و ضرر نمي رسانيم.
7- تامس جفرسون (Thomas Jefferson) وجود خدا و حقوق حقه ي بشري را اصلي متعارف و محسوس مي دانست و در آن ها شک نمي کرد. شايد عقيده داشت که تصور موجودي مافوق يا خدايي متعال، خود دليل وجود اوست. اين عقيده کاملاً کلي و عمومي است و داراي علت کافي و حقيقت بزرگي مي باشد و قضيه ي کلي « مافوق » که با توجه به درون و بصيرت قلبي درک مي شود، همان علت نيکي و راستي و زيبايي و عشق و حقيقت مافوق است که اگر ما درکسب اين فضايل و خصايص بکوشيم بي شک هدايت الهي شامل حال ما خواهد شد.
8 – من عقيده دارم که عليت انسان شکلگيرانه (anthropomorphic) ( يعني افزودن خصوصيات بشري به آنچه بشري نيست ) نيست زيرا عليت را نمي توان مانند ساير چيزها از طريق تجزيه فهميد، بلکه عليت از فعل و انفعال مغز و تجربه ي حسي در يکديگر به وجود مي آيد و به هيچ وجه تنها به مغز يا تجربه اختصاص ندارد، زيرا مغز و تجربه فقط وسايلي هستند که ما به وسيله ي آن ها محيط خود را شناخته و بدان معني و مفهوم مي بخشيم.
کانت عقيده داشت که اصل عليت يک ارزش عيني نيست و ما فقط در زندگي براي تنظيم تجارب خود از قضاوت آن استفاده مي کنيم. بدين ترتيب، مي بينيم که کانت عملاً عليت را يک اصل کلي و مسلم مي داند. ولي اين نظريه او که براي عليت يک ارزش معيني قائل نيست چندان صحيح به نظر نمي رسد، زيرا مي گويد اين قضاوت از تجربه ي حسي ناشي نشده است بلکه به ساخت ذاتي و دروني مغز مربوط است. اين عقيده تا حدي با حقيقت وفق مي کند، زيرا قضاوت از فعل و انغعال تجربه ي حسي با مغزي که قبلاً رشد و توسعه يافته به وجود مي آيد. حتي ديده مي شود که طرزکار يک انعکاس عصبي ساده چنان تنظيم يافته است که در برابر محرک خارجي ( علت مادي ) واکنشي هدفدار نشان مي دهد.
هيوم (Hume) مدعي بود چيزي را که حواس ما درک نمي کند نبايد باورکرد. وي استدلال مي کردکه حواسي ما علت و معلول را نمي بينند بلکه تغييرات و توالي حوادث و مقدمات و نتايج را ادراک مي کنند؟ بنابراين، چون عليت ديده نمي شود، قابل شناسايي نيست. وي از اين مطلب نتيجه مي گرفت که مغز ما هيچ گاه ما را وادار نمي کند وقوع چيزي را حمل بر ايجاب آن کنيم. اين نظريه هيوم کاملاً اشتباه است، زيرا فقط يکي از جنبه هاي تجربه حسي را نشان مي دهد وکيفيت وکميت را ناديده مي گيرد. توالي حوادث فقط جنبه اي از تصويرکلي است، وکيفيت وکميت نشان مي دهند که تمام تغييرات رابطه ي مستقيمي با علل کيفي و کمي دارند. شعور، علت اين تغييرات را مي بيند، و در صدد کشف و جست وجوي آن ها برمي آيد.
9-ويل دورانت (Will Durant) درکتاب مقدمه اي بر فلسفه مي گويد: « علت اشتهار اغلب فلاسفه اين است که يا چيزهايي نوشته اند که کاملاً مبهم و نامفهومند يا اشتباهات مسلمي کرده اند، من در اين نظريه دورانت حقيقت بزرگي مي بينم. هر چند که خواندن نوشته هاي اغلب فلاسفه براي من شيرين و مفيد است لازم بوده است که اين فيلسوفان آثار بعضي از بزرگان فلسفه، از جمله ارسطو يا کتاب هاي مقدس و آثار مدرسي، را مطالعه کرده باشند، زيرا در علوم دنبال کردن رشته پيشرفت ها يکي از شرايط عمده اجتناب از اشتباه و خطاست و کتب سابق براي کشف حقايق تازه پايه و اساس محسوب مي شود. حداقل استفاده از اين روش اين است که هرگاه در آن ها اشتباهي يافت شود مي توانند آن ها را کنارگذاشته، عقيده ي خود را بيان کنند.
10- materialism.
11- atheism.
12- organism.
13- Process.
14- Gill.
15-مابعدالطبيعه ( متافيزيک ) با اصول تفکر و تحليل تجربي سروکاردارد.
16- من برآنم که دلايل جهانشناختي و هدفداري معتبر است، بدان شرط که مقوله ي علت قبلاً استقرار پيدا کرده باشد. واقعيت هاي مشهود مرا مجبور مي کند آن ها را استقرار يافته بدانم و هر وضع ديگر را نامعقول بخوانم.
17-اصحاب مدرسه ( Scholastics ) بر آن بودند که بعضي از اصول ايمان از طريق و منطق قابل اثبات نيست بلکه از طريق ايمان بايد پذيرفته شود.
18- درآيات مختلف قرآن مجيد نود و نه صفت يا اسم از صفات و اسماي زيباي خدا آمده که از آن جمله است: « هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يشْرِكُونَ. هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ »(حشر: 23 و 24 )؛ يعني: « او خدايي است که جز وي خدايي نيست، سلطان بر تمام آفريدگان، پاک و منزه از همه زشتي ها، بخشنده ي سلامت و امان، نگهبان جهان و جهانيان، غالب بر همه و برتر از همه و پاکيزه و مبري است از آنچه بدو شريک پندارند. اوست خداي آفريننده ي عالم امکان، پديد آرنده ي جهان و جهانيان، نگارنده ي صورت خلقان، او را نام هاي نيکوتر بسيار است و آنچه در آسمان ها و زمين است همه به تسبيح و ستايش او مشغولند و اوست خداي عزيز حکيم ».
19-« اما از درخت معرفت نيک و بد زنهار نخوري زيرا روزي که از آن خوردي هرآينه خواهي مرد ».(سفر پيدايش، 17:2)
20- « وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ » ( انبياء: 107 )؛ يعني: « ما تو را نفرستاديم مگر رحمتي براي جهانيان ».
21- اگر امروزکسي طرفدار يک گروه « ايسم » غيرعاقلانه همچون ماترياليسم ملحدانه شود، تاريخ جديد نشان مي دهدکه او با بيوه اي يا با اردوي کاري ازدواج کرده است
22- قرآن مجيد اين مساوات و برابري را در آيات متعددي وصف ميکند، از آن جمله: « يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ … » (حجرات: 13 )؛ يعني: « اي مردم، ما شما را از نر و ماده اي آفريديم و شاخه ها و تيره هايي قرار داديم تا شناسا شويد، همانا گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست » . حضرت محمد (ص) در اين باره مي فرمايد: « لا فَضلَ لِعَرَبيّ عَلي عَجَميّ اِلاّ بِالتَّقوي »؛ يعني: « هيچ عربي بر هيچ عجمي برتري ندارد مگر با پرهيزگاري » ، و « النّاسُ سَواسيَّهٌ کَأَسنان المُشطِ »؛ يعني: « مردم مانند دندانه هاي شانه با هم برابرند ».
23-از آن جهت مخصوصاً به قانون نازي اشاره مي کنم که قانون مدون و قضاوت آلماني مخالف با بسياري از قوانين نازي بوده که اساس آن را فرمان هيتلر و دارو دسته اش تشکيل مي داده است.
24- humanism.
25-بيشتر معتادان به الکل هنگامي که به بن بست مي رسند احساسي از شرافت و ارزش شخصي ندارند و هدفي براي زندگي نمي شناسند تحقيقات جديد نشان داده است که 50 درصد از خودکشي ها مربوط به معتادان به الکل بوده است. ريشه خودکشي هاي ديگر نيز فقدان اعتقاد به خداست.
26- قرآن مجيد مي فرمايد: « بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيلُ مِمَّا تَصِفُونَ … » (انبياء: 18 )؛ يعني: « بلکه ما مي افکنيم حق را بر باطل، تا حق آن را تباه سازد، چه باطل از بين رونده است … ».
27- حضرت محمد بن عبدالله (ص) مي فرمايد: «کُلَّ مَولُودٍ يُولَدُ عَلَي الفِطرَهِ … »؛ يعني: « هر مولدي بر فطرت ( گرايش به خدا ) زاييده مي شود ».
28- انجيل مرقس، 14:10.
29- انجيل لوقا، 17:18.
30- انجيل متي، 2:18 و 3.
31- انجيل يوحنا، 3:3.
32- Max Planch.
33- Louis Pasteur.
منبع مقاله :
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سيد مهدي امين، علي اکبر صبا، عبدالعلي کارنگ و علي اکبر مجتهدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم