طلسمات

خانه » همه » مذهبی » مصادر فهم قرآن (2)

مصادر فهم قرآن (2)

مصادر فهم قرآن (2)

بي گمان از جمله شئون پيامبر بزرگوار اسلام و امامان معصوم عليهم السلام تبيين مقاصد کتاب الهي و تعليم شيوه ي بهره گيري و هدايت جويي از عروة الوثقي و حبل الله متين پروردگار است.

00557 - مصادر فهم قرآن (2)
00557 - مصادر فهم قرآن (2)

 

نويسنده: محمد باقر سعيدي روشن

 

3. سنت معصوم عليه السلام

بي گمان از جمله شئون پيامبر بزرگوار اسلام و امامان معصوم عليهم السلام تبيين مقاصد کتاب الهي و تعليم شيوه ي بهره گيري و هدايت جويي از عروة الوثقي و حبل الله متين پروردگار است.
(وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ)؛(1)
علامه طباطبايي رحمه الله مي نويسد:
آيه ي مبارک دليل بر حجيت سخن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در شرح آيات قرآن کريم است و آنچه که بعضي گفته اند و آن را مختص به غير از موارد نص و ظاهر، از متشابهات و يا اسرار کلام الله و تأويلات آن ها دانسته اند، شايسته پذيرش نمي باشد.(2)
ابن تيميه مي گويد:
يجب آن يُعلمَ أنّ النبيَ صلي الله عليه و آله هو بَيَّن لأٌصحابِه معاني القرآنِ کما بَيِّن لهم ألفاظَه، فقوله تعالي : ( لِتُبَيِّنَ لِلنّاسَ ما نُزِّلَ إِلَيهِم) يَتناولُ هذا و هذا، و قد قال أّبوعبدالرحمان السلمي: حدّثنا الذين کانوا يُقرِئوننا القرآن – کعثمان بن عفّان، و عبدالله بن مسعود و غير هما – أنّهم کانوا إذا تَعلّموا من النبيّ صلي الله عليه و آله عشرَ آياتٍ لهم يَجاوِزوها حتي يَتَعلّموا ما فيها من العلمِ و العملِ.
قالوا: فتعلّمنا القرآن و العلم و العمل جميعاً..(3)
مصدر آگاهي رسول خدا « وحي تشريعي » الهي و مرجع بينش سرشار امامان معصوم شيعه « وحي تسديدي » بود. از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل است که فرمود:
« ألا إنّي أوتيتُ علمَ الکتابِ و مثله معه. »(4)
همان طور که در مورد علي عليه السلام نيز فرمود:« أنا مدينةُ العلمِ و عليّ بابُها. »(5)
در حديث ثقلين – که از احاديث متواتر ميان فريقين است و در کتب معروف حديث اهل سنّت و اماميه نقل شده است – رسول اکرم صلي الله عليه و آله فرمود:
أيّها الناسُ، إنّما أنا بشرٌ أو شکُ أن اُدعي فأُجيبَ، و إنّي تارک فيکم الثقلينِ، الثقلَ الأکبَر و الثقلُ الأصغَر، الثقلُ الاکبرُ کتابُ الله تعالي حَبلُ ممدود من السماءِ إلي الأرض، و عترتي أهلُ بيتي، إن تَمَسّکتُم بهما لن تَضِلّوا بعدي، و أنّهما لن يَفتَرِقا حتي يَرِدا عليَّ الحوضَ، فانظُروا کيف تَخلفوني فيهما، فلا تَسبِقوهم فتَهلِکوا، و لا تُعلِّموهم فإنّهم أعلمُ منکم…(6)
در حديث ديگري که حمويني نقل مي کند، فرمود:
عليُّ مع الحقِّ و القرآنِ، و الحقُّ و القرآنُ مع عليٍّ، و لن يَفترِقا حتي يَرِدا عليَّ الحوضَ.(7)
جلال الدين سيوطي از قول ابن مسعود نقل مي کند که گفت:
إنّ القرآنَ أُنزِل علي سبعةِ أحرفٍ ما منها حرفٌ إلّا و له ظهرٌ و بطنٌ، و أنّ عليّ بن أبي طالب عنده منه الظاهرُ و الباطنُ.(8)
او هم چنين نقل مي کند که ابوالطفيل گفت: علي بن ابي طالب را در حال ايراد خطبه مشاهده کردم که چنين مي گفت:
سلوني، فواللهِ لا تَسألونني عن شيء إلّا أخبرتُکم، و سَلوني عن کتابِ اللهِ، فوالله ما من آيهٍ إلّا و أَنَا أعلمُ أبليلٍ نزَلت أم بنهارٍ، أم في سهلٍ أم في جبلٍ.(9)
نيز فرمود:
و الذي لا إله غيره ما نَزلت آية من کتابِ الله إلّا و أنا أعلمُ فيمن نزلَت؟ و أين نزلَت…؟(10)
محمد حسين ذهبي مي نويسد:
کان عليّ (رضي الله عنه) بحراً في العلمِ، و کان قويَّ الحجّةِ، سليمَ الاستنباطِ… فکان أعلمَ الصحابةِ بمواقع التنزيلِ و معرفةِ التأويلِ.(11)

کارکردهاي گوناگون سنّت در ارائه مفاهيم قرآن

موضوع در خور اهميت آن است که معلوم گردد سنت چه نوع کارکردي را در تفسير و ارائه ي معارف الهي قرآن ايفا مي کند. با تجزيه و تحليل و تأمل در سنت گفتاري، رفتاري و تقريري بر جاي مانده از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و جانشينان معصوم آن بزرگوار، سه گونه نقش و کارکرد را مشاهده مي کنيم:
الف.تفسير و تبيين قرآن: يک نوع از ايفاي نقش سنت را مي توان در قالب تبيين و تفسير محتواي قرآن، شرح مبهمات آن، تخصيص مطلقات، تعيين مصداق ها، تشريع احکام، و تأويل و بازگويي بطن آيات تلقي کرد.
از رسول گرامي صلي الله عليه و آله در مورد آيه ي شريفه: ( فَمَن يُرِدِ اللهُ أن يَهدِيَهُ يَشرَح صَدرَهُ لِلإسلامِ )(12)
سؤال شد: کيف يُشرَحُ صدرُه؟
قال: نورٌ يُقذَف به فَيَنشِرح له و يَنفِسح، قالوا، فهل لذلک من أمارةٍ يَعرف بها؟
قال: الإنابة إلي دارالخلود،، و التجافي عن دارالغرورِ، و الاستعدادُ للموتِ قبل لقاءِ الموتِ.(13)
نيز از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نقل است که فرمود: « صَلّوا کما رأيتموني أُصَلّي»، و يا فرمود: « خذوا عنّي مناسککم. »(14)
از امام باقر عليه السلام روايت شده است که فرمود:
لمّا نزلَت هذه الآية ( مَن يَعمَل سُوءاً يُجزَبِهِ)(15)
قال بعضُ أصحابِ رسولِ الله صلي الله عليه و آله: ما أشدُّها من آيةٍ، فقال لهم رسول الله صلي الله عليه و آله، أما تَبتلون في أموالِکم و في أنفسِکم و ذراريکم؟ قالوا: بلي، قال: هذا ممّا يَکتبُ الله لکم به الحسناتِ و يَمحو به السّيئاتِ.(16)
ب. تعليم شيوه تفسير به مردم: نقش بسيار مهم و اساسي ديگري که سنت نسبت به کتاب خدا ايفا مي کند، آموزش طريق بهره گيري از قرآن و ارائه کليدهاي فهم قرآن و تفسير آن است، تا مردم با بهره گيري از آن شاخص ها، خود مستقلاً بتوانند، از قرآن منتفع گردند. آن انسان هاي کامل که در دو ويژگي معرفت سرشار و صفا و جلاي نفس، سرآمد اَقران و هم گنان بودند، برخوردار از اين توفيق رحماني بودند که پرتوهاي درخشان و پر تلألؤ قرآن را گويا ببينند و به استنطاق درآورند. از اين روي، تلاش و اهتمام آن فرزانگان اين بود که باورمندان و راه جويان اين کتاب مقدس، آن دو خصيصه ي زمينه ساز را در خود تعالي بخشند، تا خود به طور خودکار و متکي بر نفس با ژرف انديشي کافي، راه و رسم تفسير و معرفت ديني را بياموزند، نه آن که پيوسته شنواي ديکته وار و شرح مورد به مورد آيه ها باشند.
از امام جعفربن محمد عليه السلام از پدران خود از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است که فرمود:
إنّ هذا القرآنَ فيه منارُ الهُدي و مصابيحُ الدُجي، فليجلُ جالٍ بصرَه، و يَفتح للضياء نظرَه، فإنّ التفکّرَ حياهُ قلبِ البصيرِ، کما يَمشي المستنيرُ في الظلماتِ بالنور.(17)
بر همين اساس، ملاحظه مي کنيم که رسول مکرم اسلام، جهت تشويق مردم در فراگيري معرفت ديني قرآني فرمودند:
ما أنعمَ اللهُ علي عبدٍ بعد الإيمانِ باللهِ أفضلَ من العلمِ بکتابِ الله و المعرفةِ بتأويلِه…(18)
عيسي بن عبيد مي گويد: امام علي بن موسي الرضا عليه السلام به من فرمود: « فما تقول إذ قيلَ لک: أَخبِرني عن اللهِ، أشيءٌ هو أم لا شيء»؟ قال: فقُلتُ له: قد أثبتَ اللهُ عزّوجلّ نفسَه شيئاً حيث يقول: ( قُل أَيُّ شَيءٍ أَکبَرُ شَهادَةً قُلِ اللهُ شَهِيدُ بينِي وَ بَينَکُم…).(19)
فأقول: إنّه شيءٌ لا کالأشياء، إذ في نفي الشيئيّة عنه إبطالُه و نفيُه؛ قال لي: « صَدقتَ و أصبتَ…»(20)
همان طور که ملاحظه مي شود، امام شيوه ي زمينه چيني فکري مخاطب و استنتاج يک مفهوم معرفتي از قرآن کريم در خصوص خداي تعالي را مورد تأييد و تصويب قرار مي دهند.
همان گونه که استناد و استدلال به آيات قرآن براي اثبات يک مطلب، رهنمود بخش اين معناست که مسلمانان شخصاً با تدبر در آيات الهي قرآن مي توانند بسياري از مجهولات معرفتي خويش را برطرف کنند.
في وصيّةِ النبيّ صلي الله عليه و آله لعليّ: يا عليّ! تارکُ الحجِّ و هو مستطيعٌ کافرُ يقول الله تبارک و تعالي: ( وَ لِلهِ عَلي النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إلَيهِ سَبِيلاً وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيُّ عِنِ العالَمينَ).(21)
يا عليّ! من سوّفَ الحَج حتي يموتَ بَعثَه الله يوم القيامة يهودياً او نصرانياً.(22)
ج.تبيين تأويل و تعليم راهيابي به بطون قرآن: نوع ديگري از آموزه هاي تبييني و تعليمي سنت رايج به کتاب، تأويل آيات و نيز ارائه مفاهيم نهاني و باطني قرآن و آموزش شيوه ي دستيابي به لايه هاي زيرين و مکنون آيات است. از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله حديث معروفي نقل شده است که فرمود:
إنّ للقرآنِ ظهراً و بطناً، و لبطنِه بطناً إلي سبعةِ أبطُنٍ.(23)
از امام باقر عليه السلام سؤال شد، منظور از اين بيان که قرآن ظاهري دارد و باطني چيست؟
فرمود:
ظهرهُ تنزيلُه و بطنهُ تأويلُه؛ منه ما مَضي، و منه ما لم يَکن بَعدُ يَجري کما تَجري الشمسُ و القمرُ، لکلِّ ما جاءَ منه شيءٌ وقع قال الله تعالي: ( وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ إلّا اللهُ وَ الرّاسِخوُنَ فِي العِلمِ.)(24)
همين طور اصطلاح « تأويل » در قرآن کريم مکرر آمده است. واژه ي مذکور، از ماده « أول » به معناي رجوع و بازگشت يا از « آل » و « اياله » به مفهوم سياست کردن و تدبير (25) و يا به فرجام رساندن، (26) آمده است. کلمه تأويل در قرآن داراي کاربردهاي گوناگوني واقع شده است:
الف- سرانجام و پايان يک امر: ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً )؛(27)
در اين آيه، کلمه « تأويل » به همان معناي ارجاع و يا عاقبت امر مي باشد. به همين معناست آيه ي شريفه ي اعراف، آيه 53 و يونس، آيه 39 و اسراء، آيه 35.
ب- تعبير خواب: ( وَ کَذلِکَ يَجْتَبِيکَ رَبُّکَ وَ يُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ…).(28)
ج- تبيين و توجيه متشابهات و دفع تشابه: ( وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ إِلّا اللهُ وَ الرّاسِخوُنَ فِي العِلمِ.)(29)
ديدگاه هاي دانشمندان اسلامي در زمينه ي تأويل متفاوت است. تأويل در اصطلاح سلف و متقدمان، بيشتر در معناي توجيه و تفسير متداول بود؛ چنان که ابوعبيده مي گويد: تفسير و تأويل به يک معنا گفته مي شوند.(30)
طبري نام تفسير خودش را جامع البيان عن تأويل القرآن موسوم داشته است. ولي تأويل مشکل القرآن و با تأويل در امالي سيد مرتضي در زمينه ي آيات خاصي که مفاد ظاهري آن ها مراد نيست، نشان گر تلقي نوعي تمايز با تفسير است. همين طور تأويل به معناي تعيين يکي از معاني احتمالي با استفاده از قراين و شواهد و نيز تفسير و يافتن معناي باطني و نهاني لفظ، با استنباط از شواهد و قراين، يا به مفهوم حقايق عيني و خارجي که در جملات اخباري، تحقق خود مخبربه است و در جملات انشايي، نفس عمل درخواست شده است ( ابن تيميه )(31) و يا حقايق والاي قرآن که به منزله ي اهداف و غايات بنيادي تکاليف، احکام، مواعظ و قصص … مي باشد و فراتر از تنگناي قالب الفاظ است، گرفته شده است.(32)
با دقت و تحليل در آياتي که واژه ي تأويل در آن ها نام بردار شده است و رواياتي که در زمينه ي تأويل از سنت معصوم عليهم السلام نقل شده است و نيز نظريات انديشمندان اسلامي در اين باره، مي توان به اين نتيجه گيري نزديک شد که تأويل قرآن داراي دو مفهوم و اصطلاح مي باشد:
1.تأويل مختص به آيات متشابه، که مفاد آن، يافتن معناي حقيقي مراد و دفع تشابه است؛ همان گونه که آيه ي 7 آل عمران نشان گر آن است و آيات متشابه را مستقل در افاده ي مقصود ندانسته، بلکه استنتاج از آن ها را ويژه راسخان در علم با استناد به محکمات مي داند، زيرا اين دسته آيات، افزون بر ابهام، شبهه انگيزند و دست آويز دل هاي مريض واقع مي گردند. همانند کاربرد تعابير وجه: ( يُريدُونَ وَجهَهُ )(33) يد ( يَدُ اللهِ فَوقَ أَيدِيهِم )(34) نفس، ( وَ يُحَذِّرُکُمُ اللهُ نَفسَهُ ) جنب، (35) ( عَلي ما فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللهِ )(36) فوق، ( وَ هُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِهِ )(37)، قرب،( وَ نَحنُ أَقرَبُ إِلَيهِ مِن حَبلِ الوَرِيدِ )(38) و… در مورد خداي سبحان که موجب ايهام مشابهت پروردگار با موجودات امکاني است.
2.تأويل عامي که همه ي آيات شريفه قرآن دارند؛ يعني بطن و لايه هاي زيرين. منظور از بطن در مقابل ظهر، آن مفهوم فراگير و عام منتزع از فحواي آيه است که در مورد خاصي نازل شده است. مورد نزول آيه با تمام خصوصيات زماني و مکاني و نيز مناسبت هاي نزولي که دارد، ظهر آيه ناميده مي شود، ليکن اگر آيه را از همه ي اين ويژگي هاي موردي و قشرهاي سطحي، تجريد نماييم و به اصطلاح، القاي خصوصيت کرده و لُبّ و گوهر اصلي آن را که يک مفهوم شامل، فراگير و قابل تطبيق بر مصاديق نو است کشف نماييم، همان بطن آيه است. وجود همين ويژگي است که منشأ جاودانگي و طراوت هماره ي مفاهيم قرآن ارجمند است و در روايات، منشأ زنده بودن و پويايي آن دانسته شده است:
و لو أنّ الآيَة إذا نَزلت في قوم ثمّ مات أولئک القوم ماتت الآيةُ لما بَقي من القرآن شيءٌ، و لکنّ القرآن يَجري أوّلُه علي آخرِه ما دامت السماوات و الأرض، و لکلِّ قومٍ آيةٌ يَتلونها، هم منها من خيرٍ أو شرِّ…(39)
تأويل به معناي باطن آيات، مفهومي است که در طول معناي ظاهري آيه قرار دارد و طبيعي است که اين دو معنا ( ظاهري و باطني ) هرگز هم ديگر را نفي نمي کنند؛ به عبارت ديگر، تأويل بدين معنا يک نوع دلالت التزامي غير بيّن است که با يک سلسله شرايط کشف مي گردد.(40)
( فَليَنظُرِ الإنسانُ إلي طَعامِهِ…)(41) مفهوم ظاهري آيه ي شريفه همان است که انسان در زمينه غذاي خويش کنجاوي و هوشياري داشته باشد که از کجا و چگونه به دست مي آيد و عوامل و اسباب آن چيست.
محصول اين انديشه ورزي، سپاس گزاري از آفريدگار خويش و قدرشناسي از نعمت هاي اوست، ليکن ملاحظه مي کنيم از طريق سنت معصوم، آيه ي کريمه اين مفهوم را نيز به خود گرفته است که انسان به « دانش خويش و منشأ آن بنگرد. »
کليني با اسناد خود از قول زيد شحام نقل مي کند، از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ما طعامه؟ قال: علمُه الذي يَأخذه، عمّن يَأخذه!
پيداست که حيثيت ارتباط مفهوم ظاهري و باطني آيه کاملاً برقرار است. همان سان که غذاي جسم، منشأ تداوم حيات انسان است، غذاي روح يعني علم، به ويژه دانش شريعت نيز موجب بقا و تداوم جاويدان روان وي است. از اين روي، سزاست که انسان در مبادي پيدايش و بهره گيري آن نيک بنگرد و آن را با صافي برگزيند.
البته اين نکته در خور دقت و توجه وافر است که راه يابي به مفهوم باطني و تأويل آيات، احتياط فوق العاده اي را مي طلبد و مشروط به رعايت کامل مناسبت ميان مفهوم ظاهري و باطني است، زيرا همان طور که گذشت، مفهوم باطني، بيگانه از معناي ظاهري آيه نبوده، بلکه در طول آن قرار دارد. از سوي ديگر، براي رسيدن به مفهوم باطني آيه، مي بايست در تنقيح مناط و سبر و تقسيم منطقي، نهايت دقت اعمال شود تا رکن اصيل، بنيادي و عام که دخالت در حقيقت مفهوم دارد، کشف گردد و از امور تبعي بازشناسي شود.
( وَ أقِيموُا الوَزنَ بِالقِسطِ وَ لا تُخسِرُوا المِيزانَ )(42) کلمه ي ميزان در مفهوم ظاهري خود، همانا ابزار سنجش و ترازوي عدل آفرين اشياء مادي است. دستور ظاهري آيه ي کريمه آن است که مردم در تعامل اجتماعي و داد و ستد، کفه هاي احقاق حق و عدل را سبک و سنگين و کم و زياد کنند، ليکن اگر واژه ي ياد شده را از قراين ظاهري و زمينه هاي انس ذهني تجريد کنيم، يک مفهوم عام و فراگير را در اختيار ما مي گذارد که شامل هرگونه ابزار و تزاروي سنجش – اعم از مادي يا معنوي – در تمام شئون حيات مي گردد.
از امام صادق عليه السلام نقل است که فرمود:
الميزانُ الذي وَضَعه الله للأنام، هو الإمام العادلُ الذي يَحکم بالعدلِ، و بالعدلِ تَقوم السمواتُ و الارضُ… و قد امرَ الناسَ أن لا يطقوا عليه و يُطيعوه بالقسطِ و العدلِ و لا يَبخسوا من حقِّه أو يَتوافوا في امتثالِ أو امرِه…(43)
از آنچه گفته شد، معلوم گرديد که نقش اساسي سنت در جنب کتاب خدا، به طور غالب يک نقش تعليمي و آموزه اي است تا مردم خود بتوانند با فراهم کردن شرايط فهم کلام الهي به طور مستقيم آن را بيابند. اساساً تعداد رواياتي که صرفاً جنبه تفسيري و تبييني در برابر مراد آيات داشته باشد، کمتر از رواياتي است که جنبه ي آموزش و ارائه ي طريق دارد. مکانت رفيع سنت آن بود که رسول خدا صلي الله عليه و آله و جانشينان راستين او از برکت علم لدنّي ربوبي، روابط ناپيداي آيات الهي را مي شناختند و آن ها را در پرتو يک ديگر معنا مي کردند. چنان که امام باقر عليه السلام فرمودند:
إذ حدّثتکُم بشيءٍ، فاسأَلوني عنه من کتابِ الله.(44)
از همين روي، اهتمام آنان اين بود که مردم، کتاب خدا را از راه صحيح آن بشناسند. علامه طباطبايي رحمه الله در اين باره مي گويد:
و مِن هنا يَظهر أنّ شأنَ النبي صلي الله عليه و آله في هذا المقام هو التعليمُ فحَسب، و التعليمُ إنّما هو هدايةُ المُعلِّم الخبيرِ ذهنَ المُتَعلِّم و إرشادُه إلي ما يصعَب عليه العلمُ به و الحصولُ عليه، لا ما يَمتنع فهمُه من غيرِ تعليمٍ. فإنّما التعليمُ تَسهيلُ للطريقِ و تقريبٌ للمقصدِ، لا إيجاد للطريق و خلق للمقصد. و المُعَلِّمُ في تعليمه إنّما يَروم ترتيبَ المطالبِ العلميّهِ و نَضدَها علي نحو يَستَسهله ذهن المتعلّم، وَ يأنسُ به فلا يَقع في جهدِ الترتيبِ، و کَدِّ التنظيم فيَتلف العمر و موهبة القوّةِ أو يَشرف علي الغلطِ في المعرفةِ.(45)

سخنان صحابيان، روايات اسباب نزول

در پايان بحث سنت و جايگاه آن در مقام تفهيم کتاب، به طور طبيعي اين پرسش مطرح مي گردد که جايگاه و موقعيت سخنان صحابه رسول اکرم و نيز روايات اسباب نزول، در اين زمينه چيست؟ قبل از پاسخ به پرسش مذکور، لازم است تعريفي از صحابه داشته باشيم. از نظر اهل سنت، هرکس که محضر پيامبر خدا را درک کرده باشد، به عنوان صحابه ي آن حضرت محسوب مي شود، ولي از نظر تفکر شيعي، صحابه از « صحب » جمع صاحب، به معناي معاشر و ملازم است و در اصطلاح، به اين مفهوم تلقي مي شود که مدت مديدي مصاحب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و از محضر آن بزرگوار، بهره فراوان علمي و معنوي برده باشد (46) و البته اين چنين شخصيت هايي فراوان نبودند.
سرآمد آن برجستگان و نخبگان، علي بن ابي طالب عليه السلام بود و سپس عبدالله بن مسعود، ابي بن کعب و عبدالله بن عباس و … علي عليه السلام که به اعتقاد فريقين، همتا و مانند نداشت، مي فرمود: هر چه دارم از محضر رسول خدا آموخته ام: « تعلّمتهُ من ذي علم.»(47)
با توجه به اين تفاوت نگرش، طبيعي است که در پاسخ به پرسش بالا نمي توان يک ديدگاه مشترک و مورد وفاق همگاني از نقطه نظر فريقين را مشاهده کرد. در ميان اهل سنت، اکثريت غالب تفسير نقلي، اقوال صحابه و تابعين است و تا حدود قابل توجهي هم به ديده ي پذيرش نگريسته مي شود، هر چند برخي محققان ايشان، در مقام نقد و ارزيابي آن ها برآمده اند. ابوحنيفه در مورد تابعين عقيده داشت که آنان نيز مانند ديگران افرادي معمولي اند: « هم رجالٌ نحن رجالٍ »؛ يعني فکر آن ها ارزش خاص خود را دارد، ليکن باعث نمي شود که در بست آن را بپذيريم. اما حاکم نيشابوري، نوعي تفصيل قائل است. او مي گويد: اگر سخن صحابي پيرامون موضوعي بود که خارج از فکر متعارف بشر است، مانند مسائل مربوط به آخرت، معلوم مي شود که از پيامبر شنيده است « مرفوعة عن النبي »، ليکن اگر درباره ي اموري بود که قابل فهم براي افکار متعارف است، چنين اعتباري را ندارد.
در يک جمع بندي، نکته اي که نمي توان از آن چشم پوشي کرد آن است که سخنان صحابيان و همين طور تابعان، به اعتبار اين که بلاواسطه يا با يک واسطه، محضر پيامبر را درک کرده و شاهد نزول آيات کريمه قرآن بوده اند و در فهم دين تلاش هاي در خور احترام و تقدير اعمال داشته اند، مي تواند براي ما « ارزش تنبيهي » داشته باشد.
همان گونه که رسم و شيوه علمي دانش مندان در علوم مختلف آن است که براي پژوهش در زمينه ي يک موضوع علمي، به ديدگاه هاي عالمان پيشين که سنگ هاي نخستين آن دانش را نهاده اند، مي نگرند که گاه از لابه لاي آن ها نکته هايي مکنون مي آموزند، گفته هاي مستند صحابه و تابعينِ نخست نيز، در شأن قرآن برخوردار از اين ميزان ارزش علمي است، گر چه بيان برخي از ايشان مانند علي عليه السلام که باب مدينه ي علم نبي است، خود حساب جداگانه اي دارد.
در زمينه ي روايات اسباب نزول – که بيان گر موقعيت ها و زمينه هاي فکري اجتماعي نزول آيات قرآن کريم است – بي گمان مي توان آن ها را در بردارنده ي فوايد و آثاري چند، همانند: ايجاد بصيرت در فهم مناسب تر آيات، آگاهي بخشي از حکمت هاي تشريع، تسهيل حفظ و به خاطر سپردن آيات، پي بردن به چهره پردازي ها و تاريخ سازي هاي قرآن و … دانست. اما با وجود اين، نمي توان ناديده انگاشت که شأن نزول به فرض صحت، تنها تبيين کننده ي مورد نزول آيه ها و شرح ظاهر آن هاست و هرگز مفهوم عام فرا زماني و فرامکاني آيات را محدود نمي سازد. افزون بر آن که راه يابي و نفوذ روايات بي شمار مجعول و ساختگي در ميان روايات اسباب نزول، طريق استفاده از آن ها را بسيار دشوار مي نمايد.(48)

4.عقل و تفکر خلّاق

تفسير و گويايي متن وحي، دست آورد يک تعامل چند جانبه ميان مبدأ الهي ارسال پيام، پيام آور، واسطه ي ايصال پيام، و شنونده و مقصد گيرنده پيام است. در ميان سه مأخذ و مصدر که در راستاي فهم وحي ذکر شد، استناد جويي و گوياسازي متن توسط مواجهه ي چهره به چهره ي خود متن و قراين و شواهد مستتر در آن، در حقيقت مربوط به موقعيت مبدأ ارسال وحي و گوينده ي سخن است. شرح و تبيين وحي و يا تعليم شيوه پيام گيري از متن وحي، مربوط به آورنده ي پيام الهي است.
ابزارهاي زباني و عرف حاکم بر تفاهم عقلا، مأحذ متعارف و اجتناب ناپذير در فضاي زندگي مخاطب است که مقبول گوينده وحي نيز قرار مي گيرد. اين سه که برشمرده شد، همه به نوعي خارج از حوزه ي ذهني فرد مفسّر قرار دارد؛ در حالي که بدون چالش فکري وي، در حقيقت آن مصادر به زبان نمي آيند و رازگشايي نمي کنند. بدين لحاظ اين کاوش گرِ متنِ مفسَّر است که نيروي درون بيني خويش را به تکاپو مي آورد و با دست آويز قرار دادن مصادر پيشين و درگير شدن با متن، آن را به استنطاق مي کشاند و به سخن وا مي دارد.
اين موضوع مناقشه بردار نيست که نيروي « عقل آدمي »، نقطه تمايز بارز حيات انسان از ساير موجودات و منبع دروني استوار معرفت و کشف حقايق مادي و معنوي است. قوه ي شعور انسان، همان سان که داور در ضرورت وحي و امدادگر در پذيرش آن است، ياري گر انسان در فهم محتواي وحي نيز مي باشد و روي گرداني از اين مبنا، تلاشي بي حاصل و رويّه اي ناصواب است. تنها تأملي که در اين زمينه اجتناب ناپذير است، دقت در تعريف حدود، ثغور و ضابطه مندي اين ابزار جهت پيش گيري از رهيافت هاي ناپيراسته است.
خلاصه آن که قرآن کريم خود به گونه ي شگفت آوري پيش گام اين طريق پرثمر در مقام فهم شريعت است و تدبّر مخاطبان را در انضمام با تبيين پيامبر، به عنوان شاخص نهايي و متمّم تحقق هدف نزول آن معرفي مي نمايد:
( وَ أَنزَلنا إلَيکَ الذِّکرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِم وَ لَعَلَّهُم يَتَفَکَّرُونَ)(49)
( أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا )؛(50)
( لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْکُمْ کِتَاباً فِيهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ‌)؛(51)
( کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْکَ مُبَارَکٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَ لِيَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ‌ )؛(52)
حاصل اين آيات شريفه، به وضوح نشان گر آن است که دل سپاري و تأمل حقيقت جويانه در کتاب تدوين و شريعت همان گونه که درباره کتاب تکوين نيز مي باشد از انتظارات اوليه و اصيل صاحب شريعت از مردم است. آفريدگار انسان و فرستنده ي پيام آسماني هدايت، شأنيت سرشت مشترک انسان را اين گونه مخمّر ساخته که راه زندگي را خردمندانه بيابد و عيار تفکر را که انسان وديعه دار آن است، به ظهور و تجلي فعلي بنشاند، چرا که در غير اين فرض، حيات و سرمايه ي وجودي او قرين زيان باري و جبران ناپذيري مي گردد.
( وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ‌ )؛(53)
( وَ قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ )؛(54)

اعتبار و حجيت عقل

اين نکته محرز است که ارزش منطقي معرفت عقلي و حجيت آن در زمينه اي در عقل جاي داوري و اظهارنظر دارد، ذاتي است؛ يعني از اين لحاظ عقل خودش منبعي فوق سؤال است، زيرا ميزان و عياري برتر از عقل در اين مسئله نداريم و اين قضيه استدلال بردار نمي باشد، زيرا هر گونه استدلال عقلي براي حجيت عقل و استدلال هاي عقلي، دور و محال است، چون لازمه ي استدلال عقلي براي حجيت استدلال عقلي، اين است که پيش از آن، استدلال عقلي، حجيت داشته باشد!
صرف نظر از جهت ياد شده، از ديدگاه اسلام و سبک و سياق قرآن کريم، اين همه دعوت، ترغيب، هشدار و نکوهش که در اين کتاب الهي راجع به تدبر، تفکر، تذکر، تفقه و پرهيز از غفلت نموده، همه حاکي از اين حقيقت بسيار والاست که نيروي شگرف فهم و شعور دروني آدمي و حاصل تأملات منطقي او، داراي اعتبار و ارزش مثبت معرفتي است. در غير اين صورت، دعوت به مقدمه اي که هيچ گونه نتيجه اي بر آن مترتب نباشد، لغو و ناشايست است. اگر تفکر منطقي، وسيله اي براي احتجاج نمي باشد و اعمال خلاقيّت و به سامان رساني و استنتاج از داده هاي معرفتي که هنر انديشه است، بي ثمر است، دعوت هاي مکرر قرآن کريم براي استفاده بردن از نيروي خرد که لبّ و عصاره ي وجود انسان است، چه مفهومي خواهد داشت؟
در روايت بسيار معروف امام موسي بن جعفر عليه السلام به هشام بن حکم چنين آمده است:
يا هشام، إنّ للهِ علي النّاسِ حجّتينِ، حجةً ظاهرةً، و حجةً باطنةً، فأمَا الظاهرةٌ، فالرّسلُ و الأنبياءُ و الأئمّةُ، و أمّا الباطنةُ، فاالعقولُ.
در بخشِ ديگري از همين کلام گران مايه مي فرمايد: « يا هشام! انّ الله تبارک و تعالي أکملَ للناسِ الحججَ بالعقولِ.»(55)
حضرت در اين عبارت، عقل را به گونه اي معرفي مي کنند که اگر نمي بود، حجت هاي ديگر الهي، يعني انبيا و کتاب هاي، ناتمام مي بود و مقصود پروردگار در دعوت و هدايت مردم به فرجام نمي پيوست.
در کلام ديگري از امام باقر عليه السلام چنين آمده است:
إنّما يُداقُّ اللهُ العبادَ في الحسابِ يومَ القيامة علي قدرِ ما آتاهم من العقولِ في الدنيا.(56)
در سخن ديگري که از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است، اين عبارت وجود دارد:
إنّما يُدرَک الخيرُ کلَّه بالعقلِ، و لا دينَ لمَن لا عقلَ له.(57)
به راستي اگر عنصر عقل را در فهم حقايق و معرفت پيام خداوند، ناديده بگيريم چه معيار بي خلل ديگري مي تواند جاي گزين آن گردد؟ البته طبيعي است که اين ابزار نيز در عرصه ي تکاپوي خويش، داراي يک سلسله ضوابط، محدوديت ها و موانع مي باشد، لکن تمام سخن در آن است که کارکرد مثبت و گريزناپذير اين نيروي الهي، قابل چشم پوشي نيست. از اين روي، در تفسير کتاب الهي مي بايست از اين ابزار ارزشمند، به دور از افراط و تفريط، به نيکي انتفاع برد. چگونه مي توان قرآن را يک متن پوياي الهي براي زندگي بشر در طول تاريخ دانست، ولي نقش تفکر خلّاق و منطقي انسان را در فهم آن بي ثمر دانست؟ تاريخ ديانت بشر، زيان هاي جبران ناپذيري را در اثر دور کردن عقل از حريم فهم وحي متحمل شده است.
کافي است تنها نگاهي دوباره به جمود آباي کليسا در قرون وسطاي مسيحي داشته باشيم تا فاجعه ي تلخ دين گريزي و دين ستيزي فراگير جهان غرب را بنگريم. هم چنان که جريان دگرگوني مسير تاريخ اسلام در واقعه ي صفين و در پي خردسوزي خوارج و استمرار همين کژراهه با سطح بيني و استناد به « لاحکم إلّا لله »، بدون تعمق در مفاد حقيقي آن، و نيز جمود بر ظواهر و عقل ستيزي اهل حديث در ميان عامه و شيعه، آن سان دين فطري توحيدي و شريعت پاک محمدي صلي الله عليه و آله را از حقيقت خود واژگون ساخت، که جز قشري بي خاصيت و ايستا از آن آيين حرکت آفرين و برکت زا باقي نگذاشت.
بس که ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببيني نشناسيش باز
اين داستان غم بار از آن روي پديد آمد که فروع دين در فراق عقل نشست و در بستر پر تلاطم و سيّال زندگي، تفکر حقيقت بين و مسئله ياب در بارگاه رهنمود دامن گستر و آينده بين دين به کاوش ننشست تا رازهاي ناشناخته تجدد زندگي را در پرتو اصول پايدار وحي و سنت بجويد.
البته واضح است که منظور از عقل ورزي در امر دين شناسي، هرگز به مفهوم تصحيح تأويل هاي بي وجه و دور از حقيقتِ پاره اي از متکلمان و متصوفان و قياس و استحسان پاره اي فقيهان نمي باشد که به تأثير از پيش ساخته هاي مذهبي و يا تذّوق نفساني و انحراف از مصادر فهم دين، از ظواهر آيات روي بر مي تابند، چرا که اين بي پروايي ها نيز خود به نوعي ديگر، دين گريزي و تحريف حقيقت تلقي مي گردد و مصداق همان غبارآفريني است که سنت نبوي و ولايي به سختي از آن نکوهش داشته و از آن نهي کرده است:
من قال في القرآن بغيرِ علمٍ فليَتَبوّأ معقدَه مِن النار.(58)
من فسّر القرآنَ برأيهِ فأصاب الحقَّ فقد أخطَأ.(59)

پي‌نوشت‌ها:

1.نحل، آيه 44
2.الميزان في تفسير القرآن، ج12، ص 261
3.علوم القرآن عند المفسرين، ج3، ص 428
4.سنن ابي داود، ج4، ص 279، شماره ي 4604 و کنز العمال، ج2، ص 201
5.کنز العمال، ج2، ص 201
6.حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج3، ص 148؛ کنز العمال، ج1، ص 44 و مسند احمد حنبل، ج5، ص 189
7.فرائد السمطين، نسخه خطي کتاب خانه ي دفتر تبليغات اسلامي قم.
8.الاتقان، ج2، نوع 80
9.همان
10.همان
11.التفسير و المفسرون، ج1، ص 89
12.انعام، آيه 125
13.سيوطي، الاتقان، ج2، نوع 80
14.ذهبي، التفسير و المفسرون، ج1، ص 55
15.نساء، آيه 123
16.بحراني، تفسير البرهان، ج1، ص 416 و تفسير عياشي، ج1، ص 277
17.کافي، ج4، کتاب فضل القرآن، حديث 2 و 4 و ج2، ص 600
18.بحارالانوار، ج92، ص 183
19.انعام، آيه 19
20.نور الثقلين، ص 76
21.آل عمران، آيه 93
22.نورالثقلين، ج1، ص 374
23.تفسير صافي، مقدمه 86 و عوالي اللئالي، ج4، ص 107
24.تفسير عياشي، ج1، ص 11
25.زمخشري، اساس البلاغة، ج1، ص 15
26.مجمع البيان، ج1، ص 13
27.نساء، آيه 59
28.يوسف، آيات 6، 36، 44، 45، 100 و 101
29.آل عمران، آيه 7
30.علوم القرآن عند المفسّرين، ج3، ص 211
31.به نقل از: المنار، ج3، و آل عمران، ذيل آيه ي 7
32.الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 48
33.انعام، آيه 52
34.فتح، آيه 10
35.آل عمران، آيه 28
36.زمر، آيه 56
37.انعام، آيه 18
38.ق، آيه 16
39.تفسير عياشي، ج1، ص10
40.قرآن در اسلام، ص 36 و جزوه ي درس التفسير و المفسرون، آية الله معرفت.
41.عبس، آيه 24
42.الرحمن، آيه 9
43.سيد شرف الدين استرآبادي، تأويل الآيات الظاهرة، ج2، ص 632
44.الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 87
45.همان، ص 85
46.ر.ک: همين قلم،« صحابيان از ديدگاه قرآن »، نشريه ي مبين، شماره 9 و 10
47.ر.ک: محمود ابوريّه، اضواء علي السنة المحمديه، ص 208- 242
48.نک: همين قلم، اسباب يا زمينه هاي نزول آيات
49.نحل، آيه 44
50.محمد، آيه 24
51.انبياء، آيه 10
52.ص، آيه 29
53.اعراف، آيه 179
54.ملک، آيه 10
55.کافي، ج1، ص 13-16
56.همان، کتاب عقل و جهل، حديث 7
57.تخف العقول، ص 53
58.وسائل الشيعه، ج18، باب 13 از ابواب صفات قاضي، ح 76
59.همان، ح 79

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد