خانه » همه » مذهبی » صهباي تغلبي همسر اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مادر عمر اَطرَف

صهباي تغلبي همسر اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مادر عمر اَطرَف

مروري بر شخصيت عمر اَطرَف

صهباي تغلبي همسر اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مادر عمر اَطرَف

صهبا که به « اُم حبيب » کنيت داشت، دختر ربيعة بن بُجَير بن عَلقَمَة بن حرث بن عُتبة بن سعد بن زُهير بن جُشَم بن بکر بن حُبَيب بن عمرو بن غَنم بن تغلب بن وائل بن قاسط بن هِنب بن اقصي بن دُعمي بن جَدِيلة بن اسد بن ربيعة بن نِزار

0049119 - صهباي تغلبي همسر اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مادر عمر اَطرَف
0049119 - صهباي تغلبي همسر اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مادر عمر اَطرَف

 

نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني

 

 مروري بر شخصيت عمر اَطرَف

صهبا که به « اُم حبيب » کنيت داشت، دختر ربيعة بن بُجَير بن عَلقَمَة بن حرث بن عُتبة بن سعد بن زُهير بن جُشَم بن بکر بن حُبَيب بن عمرو بن غَنم بن تغلب بن وائل بن قاسط بن هِنب بن اقصي بن دُعمي بن جَدِيلة بن اسد بن ربيعة بن نِزار بن مَعَد بن عدنان است (1).
همه بر اين امر متفق اند که وي به اسارت درآمد و تا زنده بود « ام ولد » باقي ماند و امام علي (عليه السّلام) با او ازدواج نکرد، ليکن در مکان اسير شدن وي اختلاف دارند؛ اينکه آيا از اسرايي بود که خالد هنگام يورش بر قبيله ي بني تغلب ( که در آن زمان نصراني بود ) در ناميه ي « عين التَّمر » به دست آورد (2) يا اينکه وي از اسراي يمامه ( اسراي جنگي که ميان مسلمانان و مُسيلمه کذاب در زمان ابوبکر- در سال 12 هجري- رخ داد ) مي باشد يا اينکه در جاي ديگري به اسارت درآمد؟
و اختلاف است در اينکه آيا امام علي (عليه السّلام) او را خريد (3)، يا به وي بخشيده شد يا اينکه چيز ديگري در ميان بود؟

فرزندان صهبا

خدا از صهبا، يک دو قلوي [ نا همسان ] به امام علي (عليه السّلام) روزي کرد. پسرش را عمر، به اسم خود « عُمَر » ناميد و دختر وي « رقيه » نام يافت. [ عمر بن علي، پس از آنکه بالغ شد ] با دختر عمويش « اسما » ( دختر عقيل ) ازدواج کرد، و رقيه به همسري پسر عمويش « مسلم بن عقيل » درآمد. اکنون اندکي درباره ي زندگي اين خواهر و برادر، سخن مي گوييم.

عمر بن علي

گفته اند: وي در آغاز خلافت عمر زاده شد؛ چرا که از امام علي (عليه السّلام) حکايت شده که فرمود: « روزي که عمر عهده دار خلاف شد، برايم پسري به دنيا آمد » (4) در خبر ديگر، مي خوانيم: « روزي که عمر خلافت را به دست گرفت » (5).
برخي ديگر گفته اند: ولادت وي، در ميانه هاي خلافت عمر بود؛ اين سخن با توجه به سال وفات اوست ( که در دوران وليد بن عبدالملک رخ داد ) و نيز عمر وي ( که زمان وفات، 80 يا 75 يا 77 سال داشت ) وليد بن عبدالملک در سال 96 مرد. اگر 80 سال را از آن کم کنيم، زمان ولادت عمر بن علي، سال 16 هجري مي شود.
يا اينکه وفات وي در دوران عبدالملک بن مروان يا مصعَب بن زبير ( يا ديگر اقوالي که در سال مرگ وي گفته اند ) روي داد. اينان، در پرتو اقوالي که درباره ي سال وفات و عمر وي قائل اند، در تاريخ ولادتش اختلاف دارند.
مانند اين سخن، نسبت به برادرش محمد بن حنفيه، جاري است؛ گفته اند: وي در زمان خلافت ابوبکر يا آغاز خلافت عمر يا دو يا سه سال باقي مانده از خلافت عمر، به دنيا آمد و همچنين گفته اند: وي در سال 73، 80، 82، 83، 92، 99 درگذشت. همه اينها با اتفاق بر اين است که وي در 65 سالگي از دنيا رفت.
در هر حال، بر موضع [ و شيوه ي رفتار ] عُمَر اَطرَف، در بيعت با اميرالمؤمنين (عليه السّلام) دست نيافتيم و از وجود وي در کنار پدرش در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان، بي خبريم با اينکه موضع گيري هاي برادرش- محمد بن حنفيه- را در بيشتر دوران خلافت امام علي (عليه السّلام) مي دانيم (6)، بلکه مورخان نص دارند بر اينکه برادر کوچک وي، ابوالفضل عباس ( فرزند اُم البنين کلابي ) در پيکار صفين حضور داشت (7) و هنگام شهادت پدرش در محراب مسجد کوفه (8) و جلوگيري مروان بن حکم از دفن برادرش امام حسن (عليه السّلام) در کنار رسول خدا در مدينه، درخشش آن حضرت را شاهديم.
همچنين گريه ي خواهرش، رقيه را بر پدرش ( آن گاه که از ضربت عبدالرحمان بن ملجم، آغشته در خون خويش شد ) مي دانيم، در حالي که از سوي عمر بن علي رفتاري مشابه اينها را در هيچ يک از اين جاها نمي نگريم (9).
بنابراين، نمي توان خردسالي عُمَر اَطرَف و ناپختگي وي را در جنگ و چيزهايي مشابه آن را ( آن گونه که بعضي تصور کرده اند ) بهانه آورد؛ زيرا حضرت عباس (عليه السّلام) از او کوچک تر بود و با وجود اين، موضع گيري هايي داشت و نقش هايي را ايفا کرد.
حضرت عباس (عليه السّلام) در چهارم شعبان سال 26 هجري به دنيا آمد ( و گفته اند: پيش از اين تاريخ تولد يافت ) و در سال 61 هجري در کربلا به شهادت رسيد. عمر مبارکش در آن زمان 35 سال بود ( و گفته اند: 34 سال داشت ).
اگر قائل شويم که ولادت حضرت عباس (عليه السّلام) در سال 26 هجري رخ داد، عمر شريف آن حضرت در جنگ صفين به 11 سال مي رسيد. اما اگر شهادت آن حضرت را- در کربلا- در 35 سالگي بدانيم، ولادتش در سال 27 هجري مي شود و عمر آن حضرت در نبرد صفين به 10 سال مي رسد.
در اينجا اقوالي است که به ولادت آن حضرت، پيش از اين تاريخ اشاره دارد. قطعي و يقيني است که حضرت عباس (عليه السّلام) از عُمَر اَطرَف کوچک تر بود؛ پس چرا واکنش هايي را که در عباس يا محمد بن حنفيه مي نگريم، در عُمَر اَطرَف پيدا نيست؟ اين امر، بر چه چيزي دلالت مي کند؟!
نگارنده، احتمال مي دهد که اين فضاي مه آلود در سيره ي عمراطرف، به اين امر برمي گردد که وي مي خواست با امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) و فرزندان آن دو، برابري کند به اين اعتبار که پدرشان يک نفر است ( و اين نگاه جاهليت بود که براي مادر امتيازي را بر نمي تافت ) و نمي توانست بپذيرد که ويژگي امتداد نَسَب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از طريق فاطمه (عليها السّلام) دو نسل را از يک ديگر جدا مي سازد؛ يعني عمر اطرف ( طبق نگرش خاص خود ) امتيازي براي امام سجاد (عليه السّلام) و عبدالله بن حسن قائل نبود، بلکه خود را به سرپرستي موقوفاتِ پدرش امام علي (عليه السّلام) احق و اولي مي دانست، در حالي که امام علي (عليه السّلام) تأکيد کرد که توليت صدقات وي به دست امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) و سپس براي اولاد آنهاست و هيچ يک از فرزندانش در اين توليت، با آن دو، مشارکت ندارند.
عُمَر اَطرَف، اين عُقده را در خويش احساس کرد و آن را ناشي از کنيز زاده بودنش دانست ( هر چند نگرش وي درست نبود ) از اين رو در پس پرده ماند و به ويژه در دورانِ برادرانش امام حسن و امام حسين (عليهما السّلام) و محمد، خود را ننماياند، بلکه ستاره وجودش بعد از واقعه ي کربلا ظاهر شد، هنگامي که در پي مطالبه ي حقوقي برآمد که مي پنداشت از پدر و برادرانش به او مي رسد.
آري، اين سخن را نمي توان بر همه ي فرزندان امام علي (عليه السّلام) تعميم داد. ده ها تن از اشخاص را مي بينيم که کنيز زاده بودند و با وجود اين، انسان هايي وزين و متعهد به شمار مي آمدند.
باري، اگر عُمَر اَطرَف، مواضع مشهوري مي داشت، مورخان آن را مي آوردند، ليکن ما بر موضع گيري آشکاري از او دست نيافتيم و احتمال مي دهيم که وي به جاي جهاد و فعاليت در عرصه هاي سياسي و اجتماعي، به راحت طلبي و آرامش پناه برد، و بسا تباين مواضع [ و ديدگاه هاي ] او و بيرون رفتن وي از اجماع طالبيان، سيره ي وي را نزد آنان ناپسند ساخت، و بسا در اينجا امور ديگري در ميان باشد.

عُمَر اَطرَف و ماجراي کربلا

اين پرسش مطرح است که آيا عُمَر اَطرَف به همراه برادرش در واقعه ي کربلا حضور يافت يا خير؟
دو قول، وجود دارد:

قول اول

يک ديدگاه اين است که عُمَر اَطرَف با برادرش در کربلا حضور داشت و به همراه او و مادرش و خواهرش رقيه ( همسر مسلم بن عقيل ) و دو فرزندش، عبدالله و محمد، بودند.
بر اين قول، ابومِخنَف و ابن شهر آشوب و علامه مجلسي و ديگران- از سني و شيعه- تصريح دارند.
و گفته شده که وي پس از برادرش ابوبکر بن علي، براي نبرد با دشمنان، نمايان شد و مي خواند:
أَضرِبکم و لا أري فيک زَحَر *** ذاک الشَقي بالنَبي قد کَفَر
يا زَحرُ يا زَحرُ تدانَ من عُمَر *** لَعَلّکَ اليومَ تَبَوَّأَ مُِن سَقَر
شَرَّ مکانٍ في جريقِ و سَعَر ***لأنَکَ الجاحد يا شَرَّ البَشَر (10)
– مي جنگيم و در ميانتان « زحر » را نمي بينم، آن نگون بختي که به پيامبر کفر ورزيد.
– اي زحر، اي زحر، نزديک عمر آي! شايد امروز در دوزخ جاي گزيني.
– در بدترين مکان در ميان شعله هاي آتش؛ چرا که تو اي بدترين انسان ها، خدا را انکار کردي.
سپس بر « زحر » ( قاتل برادرش ابوبکر ) يورش آورد و او را به قتل رساند. به آن قوم روي آورد و با شمشيرش، ضربه هاي سختي وارد مي آورد و مي گفت:
خَلُوا عُداةَ الله خَلُوا عن عُمَر *** خَلُوا عن اللَّيثِ العبوسِ المُکفَهِر
يَضرِبکم بِسَيفِه و لا يَفِر *** و ليسَ فيها کالجبان المُنجَحِر (11)
– اي دشمنان خدا، راه را باز کنيد، از پيش عمر کنار نرويد؛ پيشاپيش شير خشمگين ترش روي را خالي گذاريد.
– با شمشيرش شما را از پا در مي آورد و نمي گريزد، و ترسو نيست که در سوراخ پنهان شود. وي از نبرد دست نکشيد تا اينکه به قتل رسيد (12).
ابن شهر آشوب، مي گويد:
عُمَر اَطرَف، در واقعه کربلا، پيشاپيش امام حسين (عليه السّلام) کشته شد (13).
اين قول را گروهي از علماي بزرگ پيشين و متأخر، نپسنديده اند؛ از آنهاست شيخ مفيد در الإرشاد (14)، علامه مجلسي در بحارالانوار (15)، مامقاني در تنقيح المقال (16)، آيه الله خويي در معجم رجال الحديث (17).
زيرا متون ديگري هست که حيات وي را تا زمان عبدالملک بن مروان، تأييد مي کند. در اين نصوص آمده است که وي، با امام سجاد (عليه السّلام) مشاجره داشت (18) يا با حسن مثني، نسبت به موقوفات پدرش، نزد عبدالملک بن مروان، منازعه کرد (19).
نيز آمده است که: عُمَر اَطرَف، درباره ي ميراث حضرت عباس (عليه السّلام) و برادرانش، با عبيدالله بن عباس درگير شد، و در زمان عبدالملک يا پيش از او، با عبيدالله به چيزي مصالحه کرد (20).
در نقل ديگري است که: وي نزد وليد بن عبدالملک ( و نه عبدالملک ) از حسن مثني شکايت نمود؛ (21) چنان که در حکايت ديگر، مخاصمه ي ميان عمر و حسن مثني، در زمان مروان بن حکم، روي داد (22).
بنابراين، عدم حضور عُمَر اَطرَف، در کربلا، نزد اين بزرگان، امري قطعي است؛ زيرا کساني که شهداي واقعه کربلا را آورده اند ( مانند: طبري، ابن قتيبه، ابن عبد ربه، ابوالفرج، مفيد ) عمر را در ميان شهداي کربلا نام نمي برند و به وجود اختلاف در اين زمينه اشاره ندارند؛ چنان که درباره ي شهادت دو برادر عُمَر اَطرَف ( عبيدالله بن علي و ابراهيم بن علي ) به اختلاف نظر مورخان اشاره مي کنند، و نيز درباره ي علي بن عقيل، جعفر بن محمد بن عقيل ( و ديگران ) اختلاف آرا را يادآور مي شوند.
اگر عُمَر اَطرَف، در کربلا کشته مي شد، نمي توانست تاريخ شهادت برادرش امام حسين را بر زبان آورد و بگويد:
حسين بن علي، در روز عاشوراي محرم سال 61 [ هجري ] به قتل رسيد. وي در آن روز 56 سال داشت (23).
افزون بر اين، در زيارت رجبيه نام 14 شهيد از طالبيان در کربلا آمده است و در زيارت ناحيه مقدسه، نام 17 تن را شاهديم. گاه در يکي از اين دو زيارت، نام شخصي آمده که در ديگري نيست. در هيچ کدام از اين دو زيارت، نام « عمر بن علي اطرف » را نمي يابيم و سلام بر وي در آنها نيامده است.
اگر بي پروا، سخن بگوييم و به شهادت عُمَر اَطرَف در کربلا قائل شويم، مي توانيم بي باکانه زيادت هايي را که از بعضي نسب شناسان حکايت شده که امام علي (عليه السّلام) فرزندي به نام « عمر اصغر » داشت، ترجيح دهيم؛ به پيروي از اين تبار شناسان که شمار ديگري از فرزندان را براي امام علي (عليه السّلام) مي آورند و در همه آنها قيد اسم اصغر يا صغري را مي افزايند ( چرا که کساني به اين نام ها پيش از آنها وجود دارند ) اينان عبارت اند از: عثمان اصغر، جعفر اصغر، عباس اصغر، عمر اصغر، رمله ي صغري.
اين سخن را ما نمي پذيريم؛ زيرا ادعاي محض است و با اقوال ديگر نسب شناسان و تعداد اولاد امام علي (عليه السّلام) که يقيني و معروف اند، سازگاري ندارد (24).
اگر بخواهيم به نام چند عمر در ميان فرزندان حضرت علي (عليه السّلام) بگرويم، به چيز ديگري غير از اين سخن، قائل خواهيم شد.

قول دوم

ديدگاه ديگر اسن است که عُمَر اَطرَف، از همراهي با برادرش باز ايستاد و از کساني بود که امام حسين (عليه السّلام) را از رفتن سوي کربلا نهي مي کرد.
ابن عنبه مي نگارد:
عمر، از همراهي با برادرش حسين (عليه السّلام) تخلف ورزيد و با آن حضرت سوي کوفه حرکت نکرد. امام حسين (عليه السّلام) از وي خواست که با آن حضرت روانه شود [ ولي ] او نپذيرفت.
گفته اند: چون خبر قتل برادرش حسين به او رسيد، جامه ي رنگيني پوشيد و به آستانه ي خانه اش نشست و گفت: جوان دورانديشي هستم! اگر با آنها به راه مي افتادم، به ميدان جنگ مي رفتم، و کشته مي شدم… سخن کسي که روايت مي کند « عمر » در کربلا حضور يافت، صحيح نمي باشد. وي نخستين کسي است که با عبيدالله بن زبير بيعت کرد و پس از او با حجاج دست بيعت داد. حجاج خواست در توليت صدقات اميرالمؤمنين (عليه السّلام) او را با حسن بن حسن شريک سازد، فرصت اين کار برايش فراهم نيامد.
وي در « يَنبُع » در سن 77 سالگي ( و گفته اند: 75 سالگي ) درگذشت (25).
در معالي السِبطين مي خوانيم:
عمر بن اطرف، تا زمان خلافت مروان بن حکم باقي ماند، ميان او و حسن مثني ( فرزند امام حسن (عليه السّلام) ) در [ توليت ] صدقات اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مخاصمه اي روي داد (26).
شيخ مفيد از عبدالملک بن عبدالعزيز روايت مي کند که گفت:
چون عبدالملک بن مروان، خلافت را به دست گرفت، به امام علي بن حسين (عليه السّلام) صدقات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و صدقات امام علي (عليه السّلام) را- که جزو اموال دستگاه خلافت شده بود- بازگرداند. عُمَر اَطرَف، پيش عبدالملک رفت و از نابساماني اش شکايت کرد، (27) عبدالملک گفت: همان سخني را مي گويم که ابن ابي الحُقَيق [ يهودي ] بر زبان آورد:
إنا إذا مالت دواعي الهوي *** و أنصت السامعُ للقائل
واصطرَعَ الناس األبابهم *** نقضي بحکم عادلٍ فاصلِ
لا نجعلُ الباطل حقاً و لا *** نُلِظُّ دون الحقِّ بالباطلِ
نَحافُ أن تُسفَهَ أحلامُنا *** فَنَخمُلَ الدَّهرَ مَعَ الخامِلِ (28)
– هنگامي که هوا و هوس روي آورد، و شنونده، در برابر گوينده دم فرو بند.
– و مردم با خردهاشان [ ديگران را ] از پا درآورند، ما به عدل حکم کنيم و سخن فصل بر زبان آوريم.
– باطل را حق قرار نمي دهيم و براي انکار حق، بر باطل اصرار نمي ورزيم.
– بيم آن داريم که احلام ما نابخردانه باشد، و در روزگار به همراه گمنامان از يادها برويم.
در مختصر تاريخ دمشق آمده است:
عمر، آخرين فرزند علي بن ابي طالب بود (29). وي به همراه ابان بن عثمان بر وليد بن عبدالملک درآمد و از او خواست که توليت وقف پدرش را به او سپارد ( در آن زمان، پسر برادرش حسن- فرزند حسن بن علي- توليت آن را بر عهده داشت ) وليد، اموالي را به عنوان صله بر وي عرضه کرد و نيز مبلغي که ديونش را ادا کند. عُمَر اَطرَف گفت: نيازي به اينها ندارم، براي [ باز پس گيري ] صدقه ي پدرم نزدت آمدم، من به توليت آن سزاوارترم، توليت آن را برايم بنويس.
وليد در برگه اي ابيات ربيع بن ابي حقيق يهودي را نوشت…
سپس آن را به دست ابان داد و گفت: اين را به او ده و آگاهش کن به اينکه: من ديگران را با فرزندان فاطمه- دختر پيامبر- شريک نمي سازم. عمر خشمگين از نزد وليد بازگشت و صله او را نپذيرفت (30).
در نسب قريش مي خوانيم:
عباس بن علي، بعد از برادرانش کشته شد و ارث برادراني که فرزند نداشتند به او رسيد. از عباس، فرزندش عبيدالله ارث برد. محمد بن حنفيه و عمر زنده بودند؛ محمد، ميراث عمو بودنش را به عبيدالله داد، اما عمر از اين کار خودداري ورزيد تا اينکه مصالحه شد و نسبت به حقش راضي گشت (31).
عمري در المَجدي آنچه را دَنداني از جدش روايت کرده است حکايت مي کند، که گفت:
« عُمَر اَطرَف از پسر برادرانش، حسن- درباره ي ولايت صدقات علي- نزد بعضي از فرزندان عبدالملک شکايت کرد ». در حالي که روايت پيشين بر اين پندار است که وي [ در جنگ مصعب شرکت کرد و ] بر اثر زخمي که در روزگار مصعب به او رسيد، از دنيا رفت.
پيداست که مصعب، پيش از برادرش، عبدالله [ بن زبير ] به قتل رسيد و [ در آن زمان ] عبدالملک زنده بود، و هيچ يک از پسران عبدالملک به خلافت نرسيدند مگر پس از مرگ پدرشان.
اين نقل ها با هم متناقض اند (32).
اين گزارشات، اعمال زشتي را مي نماياند که عُمَر اَطرَف، ضد پسر برادرانش به کار گرفت، در حالي که وي به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) منتسب بود. آيا اين افعالي را که به او نسبت داده اند، درست است يا نه؟
چگونه عُمَر اَطرَف بعد از شهادت برادرش امام حسين (عليه السّلام) در جامه اي رنگين بيرون مي آيد و پيش خانه اش مي نشيند و مي گويد: « جوان زيرکي بودم، اگر با آنها همراه مي شدم، به ميدان جنگ مي رفتم و به قتل مي رسيدم »؟! (33)
اين کار زشت او بر چه چيزي دلالت مي کند؟ آيا به جهت راحت طلبي و دل خوشي به دنياست يا از ترس امويان و مدارات با آنها، آن را بر زبان آورد؟
چگونه وي از امامي تخلف مي ورزيد که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي او و برادرش فرمود: حسن و حسين، امام اند؛ چه [ براي امامت ] قيام کنند و چه خانه نشين باشند (34).
آيا اين کارهاي عُمَر اَطرَف [ که نشان از شادي او براي دورانديشي اش و شرکت نکردن در ماجراي کربلاست ] با آنچه سيد بن طاووس از وي نقل مي کند، همخواني دارد؟ سيد بن طاووس در اللهوف از عُمَر اَطرَف روايت مي کند که گفت:
چون برادرم حسين از بيعت يزيد- در مدينه- خودداري کرد، بر او درآمدم. او را در خلوت يافتم، به او گفتم: اي ابو عبدالله، فدايت شوم! برايم حديث کرد برادرت ابو محمد، حسن، از پدرم؛ سپس بغض گلويم را گرفت و به گريه افتادم و ناله ام بلند شد.
آن حضرت مرا در آغوش گرفت و پرسيد: آيا حديث کرد که من کشته مي شوم؟
گفتم: اي فرزند رسول خدا، نمي توانم بگويم!
فرمود: تو را به جان پدر [ بگو ] آيا به قتل من تو را خبر داد؟
گفتم: آري، چرا به اين کار دست يازيدي و با او بيعت نکردي؟ (35)
چگونه عُمَر اَطرَف مي گويد: « اگر با آنان رهسپار مي شدم، به ميدان کارزار مي رفتم و به قتل مي رسيدم »؟! آيا وي مي خواهد همان سخن مشرکان صدر اسلام را بر زبان آورد و اينکه اگر آن حضرت در مدينه مي ماند، کشته نمي شد؟! در حالي که خداي متعالي مي فرمايد:
( يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِنْدَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيجْعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يحْيي وَيمِيتُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ* وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيرٌ مِمَّا يجْمَعُونَ)؛ (36 )
اي کساني که ايمان آورديد، همانند کافران نباشيد که چون برادرانشان به مسافرتي مي روند يا در جنگ شرکت مي کنند [ و از دنيا مي روند و يا کشته مي شوند ] مي گويند: اگر آنها نزد ما بودند، نمي مردند و کشته نمي شدند!
[ شما از اين گونه سخنان نگوييد ] تا خدا اين حسرت را بر دل کافران بگذارد. خداوند، زنده مي کند و مي ميراند، و به کارهايي که مي کنيد آگاه است.
اگر در راه خدا کشته شويد يا بميريد [ زيان نکرده ايد؛ زيرا ] آمرزش و رحمت الهي، از آنچه آنان ( در طول عمر خويش ) گرد مي آورند، بهتر است.
بلکه چگونه عُمَر اَطرَف، جامه اي مي پوشد که با « عُصفُر » ( گل خيري ) رنگ شده، در حالي که در روايت مسلم از حضرت علي (عليه السّلام) از آن نهي شده است؟ آن حضرت نقل مي کند که:
نهاني رسول الله عن التَخَتُّم بالذَّهَب… و عن لُبس المُعَصفَر؛ (37)
پيامبر مرا از انگشتر طلا… و از پوشيدن جامه اي که با « عُصفُر » زنگ شده، نهي کرد.
آري، نگارنده، در عملکرد عُمَر اَطرَف – اگر اين نقل از وي درست باشد- احتمال تقيه مي دهد؛ به ويژه بعد از آگاهي به جنايت هايي که بني اميه در حق اهل بيت رسالت مرتکب شدند، بعيد به نظر نمي رسد که عُمَر اَطرَف اين سخن را بگويد و به چنين کاري دست يازد تا خون خويش را از دست [ خون خواران ] بني اميه مصون دارد؛ چرا که هيچ مسلمان با وجداني هنگام شنيدن ماتمي ( همچون مصيبت کربلا ) لباس زرد و سرخ نمي پوشد.
چگونه ممکن است عُمَر اَطرَف در جريان شهادت برادرش اين کار را کند؟ کسي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره اش فرمود: « او آقاي جوانان اهل بهشت است » و عُمَر اَطرَف به او خطاب کرد و گفت: « جانم به فدايت ».
بنابراين، احتمال مي رود که صدور اين کلمات از عُمَر اَطرَف، تقيه اي باشد.
ليکن اگر به تقيه اي بودن اين سخنان عُمَر اَطرَف قائل شويم، درباره ي بيعت او با عبدالله بن زبير (38) ( دشمن آل محمد ) و بيعتش با حجاج بن يوسف ثقفي (39) چه کنيم؟ درباره ي ازدواج او با ام کلثوم ( دختر عبدالله بن جعفر ) و پيوستن او به مصعب بن زبير [ و شمشير زدن در رکاب او ] چه بگوييم؟ (40) پس چرا وي امام سجاد (عليه السّلام) را رها کرد؟ بلکه با او درباره ي صدقات امام علي (عليه السّلام) درافتاد و گفت: من فرزند علي هستم و اين نوه ي او، من نسبت به او از توليت بر صدقات پدرم، سزامندترم (41).
چرا وي براي بازگرداندن توليت صدقات امام علي (عليه السّلام) به خد، از خلفاي جور ( مانند عبدالملک بن مروان ) ياري طلبيد. ليکن عبدالملک اعتنايي به او نکرد و امر موقوفات را به امام سجاد (عليه السّلام) واگذارد (42). آن گاه که امام سجاد (عليه السّلام) بيرون آمد، عُمَر اَطرَف، به آن حضرت زبان درازي کرد و آزارش رساند. اما امام (عليه السّلام) خاموش ماند و به او چيزي نگفت.
بعد از اين ماجرا، هنگاني که محمد بن عمر ( فرزند عُمَر اَطرَف ) بر امام سجاد (عليه السّلام) وارد شد، بر آن حضرت سلام کرد، به رو درافتاد و آن حضرت را مي بوسيد. امام (عليه السّلام) فرمود:
اي پسر عمو، قطع رحم پدرت مرا از صله رحم باز نمي دارد؛ دخترم، خديجه را به ازدواج تو درآوردم (43).
همه ي اين متون، به وجود اختلاف ميان عُمَر اَطرَف و فرزندان برادرش اشاره دارد و اينکه عمر براي رسيدن به خواسته هايش دست به دامان ديگران مي شد. اين خود تأکيدي است بر اينکه انسان جايز الخطاست، و عُمَر اَطرَف معصوم نبود؛ بسا اين کارهايش ناشي از تأثير پذيري محيطي باشد که در آن به سر مي برد، يا ديگران بر او اثر مي گذاشتند [ و او را بر اين کارها وادار مي کردند ].
عُمَر اَطرَف، تنها با امام سجاد (عليه السّلام) اختلاف نداشت، بلکه با حسن مثني درباره ي صدقات پدرش ( امام علي (عليه السّلام) ) اختلاف پيدا کرد، (44) و همچنين بر سر ميراث حضرت عباس ( و ميراث برادرانِ آن حضرت) با عبيدالله بن عباس درافتاد (45).
عُمَر اَطرَف براي دست يابي به خواسته هايش، از سلطنت اموي ياري طلبيد؛ از حجاج بن يوسف آن گاه که امير حجاز بود ( سال هاي 73-75 هجري ) درخواست کرد که ميان وي و حسن مثني واسطه شود و او را قانع سازد که در توليت بر صدقات حضرت علي (عليه السّلام) در کنار او باشد، حجاج روزي به حسن مثني گفت:
پسر عمويت- عمر بن علي- را در صدقه ي علي به همراه خود درآر؛ او عموي تو و فرد باقي مانده از خانواده ات مي باشد!
حسن مثني گفت: شرط علي را تغيير نمي دهم، و در صدقات کسي را که او توليت نداده، در نمي آورم.
حجاج گفت: در اين صورت، من او را شريک تو مي سازم!
حسن مثني، از حجاج روي برگرداند و سوي عبدالملک روانه شد تا اينکه بر وي درآمد، در دار الإماره ايستاد و اذن ورود خواست. يحيي بن حکم بر او گذشت و چون او را ديد، سويش آمد، بر او سلام کرد و دليل آمدنش را پرسيد که ماجرا چيست و گرامي اش داشت، سپس به او گفت: من تو را نزد عبدالملک همراهي مي کنم.
حسن، بر عبدالملک درآمد، وي به او خوشامد گفت و حسن بن حسن، زود هنگام پير شده بود، عبدالملک به او گفت: پيري سويت شتاب گرفته است! يحيي که در آن مجلس بود، گفت: چه چيزي پيري را از او باز دارد؟! آرزوهاي اهل عراق او را پير کرده است؛ در هر سال، دسته اي از آنها بر وي وارد مي شوند و آرزوي خلافتش را دارند.
حسن، به او رو کرد و گفت: به خدا سوگند [ اين سخن ] پشتيباني بدي بود که تو کردي و [ حقيقت ] نه چنان است گفتي!
ليکن [ ماجرا از اين قرار است که ] ما اهل بيت، دهان خوش بويي داريم، زنان مان سوي ما ميل مي کنند، ما خواسته شان را مي پذيريم، و از همدمي با آنها پيري سوي ما سرعت مي گيرد.
عبدالملک، سر به زير افکند ( چرا که بوي گندي از دهانش بيرون مي آمد ) سپس به حسن رو کرد و گفت: اي ابو محمد، بيا و دليل آمدنت را بازگوي.
حسن، او را از سخن حجاج باخبر ساخت. عبدالملک گفت: او چنين اختياري ندارد، به او نامه اي بنويسيد که فراتر از آن اقدامي نکند. سپس نامه اي به حجاج نوشت، و به حسن بن حسن صله ي نيکويي داد.
چون حسن از نزد عبدالملک بيرون آمد، يحيي بن حکم او را ديدار کرد، حسن او را بر حضور ناشايستش نزد عبدالملک سرزنش نمود و به او گفت: اين بود کمکي که به من وعده دادي؟!
يحيي گفت: دست نگه دار! والله، هيبتت او را گرفت، وگرنه حاجتي از تو را بر نمي آورد، من در حمايت از تو کوتاهي نکردم (46).
اين موضع گيري هاي رسوا از سوي عُمَر اَطرَف، بر ضد پسران برادرانش ( امام حسن، امام حسين، حضرت عباس (عليه السّلام) ) چه معنايي دارد؟ اين گزارش هاي دوگانه را در حيات وي، بر چه چيزي مي توان حمل کرد؟
درست است که عُمَر اَطرَف معصوم نبود و گاه خطا مي کرد و تحت تأثير هواي نفس قرار مي گرفت، ليکن چگونه ارث برادرش حضرت عباس (عليه السّلام) را خواست با اينکه مادر آن حضرت « اُم البنين » زنده بود. اين درخواست، با فقه اهل بيت همسو نمي باشد مگر اينکه قائل شويم وي، فقه پدرش را نمي دانست يا بگوييم اين ماجراها را بر او بسته اند، يا اينکه وي از فقه حاکمان اثر پذيرفت و آنان او را تحريک مي کردند و به راهش مي انداختند.
آري، موضع او با ديدگاه برادرش، محمد بن حنفيه ( نسبت به صدقات و ميراث حضرت عباس (عليه السّلام) ) فرق دارد. در کتاب مقتل اميرالمؤمنين مي خوانيم:
سپس عباس بن علي- بعد از برادرانش ( که همگي همراه حسين بودند) به قتل رسيد. عباس از برادرانش که فرزندي نداشتند، ارث برد. وارث عباس، پسرش عبيدالله شد. محمد بن علي بن حنفيه و عمر بن علي زنده بودند؛ محمد [ بن حنفيه ] ميراث عمو بودنش را به عبيدالله بن عباس تسليم کرد، عمر از اين کار امتناع ورزيد تا اينکه مصالحه شد و نسبت به حقش راضي گشت.
مادر عباس و اين برادرانش، اُم البنين، دختر حِزام است… (47).
در اينجا، عمر را مي نگريم که در امور مالي، خواهان چيزي است که با مذهب اهل بيت هماهنگ نمي باشد، و از سويي شاهديم که وي به « حي علي خير العمل » اذان مي دهد (48)، و در نماز (ببِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) را با صداي آشکار قرائت مي کند، که اين دو، از ويژگي هاي فقه شيعه اماميه است.
اکنون اين سؤال رخ مي نمايد: آيا امور مادي با امور آخرتي فرق دارند؟
عُمَر اَطرَف، به خود اجازه مي دهد که در امور دنيايي، حقي را که از آن او نيست مطالبه کند، و در امور آخرتي تعبد مي ورزد، و در امور عبادي ديگر به آنچه از پدرش دريافته، پايبند است!
دار قطني ( م 385 هـ ) به سندش از عيسي بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابي طالب، روايت کرده است که گفت: برايم حديث کرد پدرم، از پدرش، از جدش، از علي، که گفت:
کانَ رسولُ الله يَجهَر ب ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ) في السُّورَتَينِ جميعاً؛ (49)
رسول خدا، در هر دو سوره، بسمله را به جهر مي خواند.
اين، رفتار دوگانه ( يک بام و دو هوا ) است يا نحوه اي از رفتارهاي محافظه کارانه مي باشد؛ از سويي اخباري را بيان مي دارد که مؤيد سخناني است که امام سجاد (عليه السّلام) و حسن بن حسن و حضرت عباس (عليه السّلام) از امام علي (عليه السّلام) روايت کرده اند ( و اين روايات برخلاف احاديثي است که دستگاه حاکم از حضرت علي (عليه السّلام) نقل مي کند ) و از سوي ديگر، دست به دامان ابان بن عثمان بن عفان، نزد وليد بن عبدالملک ( 86-96 هـ ) مي شود تا توليتِ صدقات امام علي (عليه السّلام) را به او سپارد، ليکن وليد، به جاي آن، اموالي را به عنوان « صله » بر وي عرضه مي دارد، و عمر راضي نمي شود (50).
همه ي اين متون، آنچه را ما گفتيم تأکيد مي کند؛ اينکه عمر اطرف، خواهان سيطره و مکانتي بود که پيش از وي براي دو برادرش ( امام حسن و امام حسين (عليه السّلام) ) وجود داشت، و ماجرا تنها به امور مالي مربوط نمي شد؛ چرا که وليد، امکانات مالي فراوان و خوبي را بر او عرضه کرد، ليکن وي جز شريک شدن در توليت صدقات را بر نتافت. اين خود دلالت دارد که نوعي عقده ي رواني وي را آزار مي داد، که از برتري اولاد حضرت فاطمه (عليها السّلام) ناشي مي شد، با اينکه همه شان فرزندان امام علي (عليه السّلام) بودند.
آري، شايد بتوان گفت که ميان اين دو امر، تضادي نيست؛ زيرا مطالبه ي امور مادي و در اختيار گرفتن صدقات، تابع شرايطي بود که عمر در آن مي زيست و علاقه اي که وي براي رياست بر قبيله و فاميل داشت. اما نقل امثال اين روايات، براي تثبيت فقه صحيحي صورت مي گرفت که از پدر و خاندانش دريافت، و گاه با بخش هايي از فقه پدرش- به ويژه آنجا که به مسائل اختلافي ميان صحابه مربوط مي شد- آشنا نبود يا هواي نفس او را به کاري وامي داشت که پدرش (عليه السّلام) به آن راضي نبود.
عمري حکايت مي کند که:
عمر بن علي [ اطرف ] در سفري از منزل گاه گروهي از بني عدي گذشت و بر آنان فرود آمد. سال سخت و خشکي بود. شيوخ قبيله پيش او آمدند و با وي سخن گفتند. مردي از آنها به رهگذري اعتراض کرد که نشانه اي داشت. عمر پرسيد: اين، کيست؟ گفتند: « سلم بن قَتَه » (51) است و با بني هاشم ميانه اي ندارد.
عمر او را فرا خواند و از وي درباره ي برادرش « سليمان بن قَتَّه » ( که از شيعيان بود ) پرسيد « سلم » گفت که او اينجا نيست. عمر همچنان با وي ملاطفت نمود و ادله را برايش شرح مي داد تا اينکه « سَلم » به مذهب برادرش بازگشت.
عمر، بيشتري توشه و نفقه و جامه هايي را که به همراه داشت، ميان آنان پخش کرد و زماني که در آنجا بود همه شان را سير ساخت. پس از يک شبانه روز که مي خواست از نزد آنها برود [ باران فراوان آمد و خشک سالي پايان يافت و ] آنان در سرسبزي و فراواني نعمت افتادند (52). مردي از آنان گفت: اين شخص، هنگام فرود بر ما و زمان کوچ از نزد ما پربرکت ترين مردمان بود.
هداياي عمر، به « سلم » مي رسيد. چون درگذشت، در رثايش سرود:
صلي الإلهُ علَي قَبرٍ تَضَمَّنَ مِن *** نَسلِ الوصيِّ علَي خَيرَ مَن سُئِلا
ما کنتَ يا عُمرَ الخَيرُ الذي جُمِعت *** به المکارِمُ طَياشاً و لا وَکِلا
قد کنتَ أکرَمَهُم کفَاً و أکثَرهُم *** علماً و أبرکهُم حلاً و مُرتَحَلاً (53)
– درود خدا بر قبري که بهترين کسان از نسل وصي پيامبر را در برگرفت.
– اي نيک مردي که اخلاق هاي بلند انساني در تو گرد آمد، تو سبک مغز و کودن نبودي.
– بخشنده ترين و داناترين مردمان بودي و پربرکت ترين آنها، هر گاه در جايي فرود مي آمدي يا از آنجا رخت برمي بستي.
آنچه گذشت، فشرده اي از سخناني به شمار مي آيد که درباره ي عُمَر اَطرَف گفته اند. دوگانگي آشکاري را در شخصيت او مي بينيم يا اختلاف آشکاري را درباره اش ( بر اساس آنچه در کتاب هاي تاريخ و انساب آمده است ) شاهديم؛ از جمله:
• شهادت عُمَر اَطرَف در کربلا يا کشته شدن او در رکاب مصعب بن زبير در جنگ با مختار ثقفي (54) يا درگذشت وي در دوران عبدالملک بن مروان.
• نزاع و کشمکش وي با امام سجاد (عليه السّلام) بود يا در زمان وليد بن عبدالملک، پس از درگيري با پسر برادرش حسن، رخ داد.
يعني مورخان در سال وفات وي اختلاف دارند که: در کربلا- سال 61 هجري- به شهادت رسيد يا در زمان مروان بن حکم درگذشت، (55) يا در زمان عبدالملک بن مروان يا در دوران وليد بن عبدالملک از دنيا رفت.
اين سخن بدين معناست که وفات وي ميان سال 60 تا 96 هجري ( سالي که وليد بن عبدالملک مرد ) در نوسان است.
افزون بر آنچه پيش از اين گفتيم، در اين قضيه، دو احتمال مي دهيم:

احتمال اول

اختلاف در « عُمَر اَطرَف » و در کسي که وي با او به کشمکش افتاد و شکايت کرد، و در موقوفاتي که درگيري براي آنها صورت گرفت، و در خليفه اي که نزاع و مخاصمه نزد او مطرح شد (مروان، عبدالملک، وليد بن عبدالملک ) به وجود انگشتان اموي- در اين مسئله- رهنمون است ( چنان که در ازدواج ام کلثوم و غناء سکينه، ردپاي آنان را شاهديم ) از اين رو بعيد به نظر نمي رسد که امويان اين اخبار را بر زبان « عُمَر اَطرَف » جعل کرده باشند تا بيان دارند که نزديک ترين کسان به امام حسين (عليه السّلام) حتي برادرش، او را از خروج [ و قيام عليه يزيد ] بازداشت.
اين در حالي است که در مکتب اهل بيت (عليهم السّلام) احاديثي هست که با اين سخن ناسازگار است و اشاره دارد به اينکه امام حسين (عليه السّلام) به عمد، از رهسپار شدن همه ي طالبيان- براي محافظت بر آنها- جلوگيري کرد. در اين راستا بود که از محمد بن حنفيه خواست در مدينه بماند تا نسل علي بن ابي طالب منقطع نگردد.
پيش از اين، گزارش هايي را آورديم که اشاره داشت به اينکه معاويه مي خواست هاشميان را نابود و ريشه کن سازد (56).
اين موضوع مشخص نيست که آيا « عُمَر اَطرَف » با امام حسين (عليه السّلام) همراه شد و در کربلا به قتل رسيد يا اينکه به دستور امام حسين (عليه السّلام) در مدينه ماند.
آيا حکايت ابن عنبه درست است که وي، علي رغم درخواست امام حسين (عليه السّلام) از روانه شدن با آن حضرت باز ايستاد؟ يا اينکه يک تحول روحي در او رخ داد، و موضعي اعتراض آميز بر ضد امام (عليه السّلام) در پيش گرفت يا اينکه خواهان صدارت و سيادت مطلقي بود که برايش تحقق نيافت.

احتمال دوم

احتمال دوم اين است که « عُمَر اَطرَف » نزد ائمه (عليهم السّلام) شخص پسنديده اي نبود؛ (57) چرا که به امام سجاد (عليه السّلام) مخالفت کرد و پس از قتل امام حسين (عليه السّلام) جامه ي رنگين پوشيد و گفت: « جوان دور انديشي ام، اگر با آنان روانه مي شدم، به ميدان جنگ مي رفتم و به قتل مي رسيدم! » و ديگر کارها و سخناني نظير اين موارد.
چرا که « عُمَر اَطرَف » از نظر رواني براي چنين کارهايي آمادگي داشت، در حالي که ديگر برادران پدري اش چنين نبودند. شجاعت محمد بن حنفيه مشهور است، وي به همراه امام علي (عليه السّلام) در فعاليت هاي نظامي و سياسي و اجتماعي، مشارکت داشت و در همه ي جنگ ها در کنار پدرش حضور يافت. پرچم لشکر پدرش را در « ذي قار » به دست گرفت، در توليت امام حسن و امام حسين (عليه السّلام) بر صدقات امام علي (عليه السّلام) اعتراض نکرد، و…
مهم اين است که « عُمَر اَطرَف » نقش شايان توجهي در تاريخ اسلام ندارد ( مشارکت وي در ماجراي کربلا ثابت نشده است ) بلکه بيشتر موضع گيريهاي او، مواضع سلبي اند. با اينکه تا زمان هاي متأخر زيست، موضع مثبتي با برادران و فرزندان برادرش، از او مشاهده نمي کنيم، بلکه با حسن مثني و عبيدالله بن عباس و امام سجاد (عليه السّلام) به مخالفت برخاست.
اگر وقوع اين مخالفت ها را- به پيروي از مورخان- بپذيريم، بايد قائل شويم که وي تا دوران وليد بن عبدالملک زنده ماند و سيرت ناپسندي داشت.
اما اينکه سخنوران منبر امام حسين (عليه السّلام) اسم « عمر اطرف » را در ضمن رجال واقعه ي کربلا نمي آورند، به جهت ثابت نشدند شهادت وي نزد آنهاست، و گاه براي مواضع ناشايستي است که با برادران وپسران آنها در پيش گرفت، و بسا به خاطر امور ديگري باشد.
خطيبان و منبري ها، روايات « عمر بن اُذَينه » و « مفضل بن عمر » و « معاوية بن عمار » را از امام صادق و امام باقر (عليه السّلام) ذکر مي کنند و از آوردند اين نام ها ابا ندارند.
اين خود، تأکيدي است بر اينکه مسئله، به اسامي باز نمي گردد، بلکه به شخص « عُمَر اَطرَف » مربوط مي شود.
اگر بخواهيم آنچه را که گفته مي شود، صحيح بدانيم، لازم مي آيد که درگذشت وي را در دوران وليد بن عبدالملک ترجيح دهيم؛ چرا که مورخان و نسب شناسان اتفاق نظر دارند بر اينکه « عمر اطرف » آخرين فرزند امام علي (عليه السّلام) بود که از دنيا رفت و نسلي از خود بر جاي گذاشت؛ (58) يعني وي، پس از برادرش، محمد بن حنفيه، درگذشت، که به حسب سخن بيشتر مورخان (مانند مسعودي، (59) ابن جوزي، (60) ابن قتيبه، (61) ابن ابي الدنيا، (62) بلاذري، (63) ابن سعد (64) ) سال وفات محمد بن حنفيه، سنه 81 هجري است، و صحيح ترين اقوال در سال وفات وي، همين نظريه است.
مؤيد اين قول، روايت عبدالله بن محمد بن عقيل است که گفت:
شنيدم محمد بن حنفيه، مي گفت: در سال « جحاف » (65) به دنيا آمدم و اين سال که درآمد- سال 81 هجري- من 66 سال دارم و از سن پدرم تجاوز کردم.
مي گويد، پرسيدم: سن پدرت که کشته شد، چند سال داشت؟ پاسخ داد: 63 سال.
عبدالله مي گويد: ابوالقاسم، محمد حنفيه در همين سال [ 81 ] درگذشت (66).
اما اگر بخواهيم ميان آنچه سبط ابن جوزي در التذکرة مي گويد ( که عُمَر اَطرَف 85 سال عمر کرد و نصف ميراث اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را به دست آورد) (67) و آنچه زبير بن بکار آورده ( که وي تا زمان وليد بن عبدالملک زيست ) جمع کنيم، عمر وي طولاني مي شود و لازم مي آيد که ولادتش در سال 11 هجري باشد؛ زيرا وليد در سال 86 به خلافت رسيد و در سال 96 درگذشت.
پس اگر بپذيريم که عُمَر اَطرَف، در واپسين دوران وليد از دنيا رفت، بدان معناست که وي در سال 96 هجري درگذشت و از اين سخن لازم مي آيد که ولادتش در سال 11 هجري باشد ( يعني در زمانِ خلافت ابوبکر، نه در عهد عمر بن خطاب ) مگر اينکه اين قول را ترجيح دهيم که وي در 80 يا 75 سالگي رحلت کرده است.
به اين ترتيب در مي يابيم که ارکان شخصيت عُمَر اَطرَف، از نظر تاريخي روشن نمي باشد. وقتي که عمر بن خطاب، خلافت را به دست مي گيرد، ناگهان اسم وي به ميان مي آيد، و پس از ولادت ( يعني در زمان خلافت عمر و عثمان ) مخفي مي ماند و چند ده سال پرده اي بر وي افکنده مي شود و در هنگام بيعت پدرش و انتقال او به کوفه و در جنگ جمل و صفين و نهروان، خودي نشان نمي دهد، و نيز در روز کشته شدن برادرش امام حسين (عليه السّلام) نقشي ايفا نمي کند، ناگهان در حادثه ي کربلا وي ظاهر مي شود و اين، از عجيب ترين شگفتي هاست.
آري، مي توان ذکر او را در ضمن عموماتي دانست که بيانگر حضور همه ي 12 فرزند امام علي (عليه السّلام) هنگام شهادتش، در کوفه است، (68) و بسا مادر وي، يکي از ام ولدهايي باشد که امام (عليه السّلام) در وصيت خويش ( که امام کاظم (عليه السّلام) آن را حکايت مي کند ) (69) به آنها اشاره کرده است، ليکن از عمومات ويژگي هاي اشخاص به دست نمي آيد.
اين پرسش مطرح است که چرا تاريخ نويسان، اسم عُمَر اَطرَف را در چهار دهه ي اول زندگي او نمي آورند؟ ستاره ي وي جز پس از قتل امام حسين (عليه السّلام) طلوع نمي کند!
مواضع عدواني او با فرزندان برادرانش ( امام حسن و امام حسين و حضرت عباس (عليه السّلام) از چه روست؟ آيا اين حالتِ روحي او اخيراً پديد آمد يا از دوران امام علي (عليه السّلام) همراهش بود؟ چرا که وي نسبت به اولاد فاطمه ( که در آبرو و اعتبار بر او برتري داشتند) عقده اي را در خود حس کرد و با وجود برادرانش ( امام حسن و امام حسين (عليه السّلام) و محمد بن حنفيه و حضرت عباس (عليه السّلام) ) توان اعتراض و خودنمايي نداشت.
آري، عُمَر اَطرَف، چون يقين يافت برادرانش از ميان رفتند، آمد تا صدقات پدرش امام علي (عليه السّلام) را از فرزندان برادرانش بستاند؛ زيرا يگانه فرزند باقي مانده از آن حضرت به شمار مي رفت و خود را به توليتِ صدقات، اولي از آنها مي دانست. از اين رو، وي با حسن مثني ( فرزند امام حسن (عليه السّلام) ) و با علي بن حسين (عليه السّلام) درافتاد و وصيت پدرش امام علي (عليه السّلام) را از ياد بُرد، و نيز در ميراث حضرت عباس و برادرانش (عليه السّلام)، با عبيدالله بن عباس درگير شد.
همه ي اين کارها را که عُمَر اَطرَف انجام داد، مي توانيم به حالت رواني وي بازگردانيم؛ چرا که وي انساني غير معصوم بود، و گاه از ديگران- به ويژه از حاکمان- اثر مي پذيرفت ( بعضي از مصداق هاي اين تأثيرپذيري، پيش از اين گذشت ) و معاويه و عبدالملک و وليد و حجاج در تحريک عُمَر اَطرَف، بر چنين اموري نقش داشتند، مسئله ي صدقات امام علي (عليه السّلام) را پيش کشيدند و در راستاي اهداف خاص خودشان، کساني چون عُمَر اَطرَف را بر ضد حسن مثني و امام سجاد (عليه السّلام) بر مي انگيختند.

فرزندان عُمَر اَطرَف

نسل عُمَر اَطرَف، در فرزندش « محمد » منحصر است، (70) که از اسما ( دختر عقيل بن ابي طالب ) به دنيا آمد. محمد، با خديجه (دختر امام سجاد (عليه السّلام) ) ازدواج کرد (71)، و داراي فرزنداني به نام عبدالله و عبيدالله و عمر شد.
محمد، از يک ام ولد، داراي فرزند چهارمي به نام « جعفر اَبلَه » شد؛ زيرا از او پرسيدند که دايي ات کيست؟ گفت: مادرم، فتات است.
شايان ذکر است که وجود نام « عُمَر » نسبت به ديگر اسامي، نزد طالبيان ( حتي در همين شاخه و تيره ) اندک مي باشد. اسم « عمر » را تا زمان ابن عِنَبه جز در چهار شخص زير نمي بينيم:
1. عُمَر اَطرَف.
2. عمر بن محمد بن عُمَر اَطرَف.
3. عمر منجوراني بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عُمَر اَطرَف.
4. عمر موضح النسابة بن علي بن حسين بن عبدالله بن محمد صوفي بن يحيي بن صالح بن عبدالله بن محمد بن عُمَر اَطرَف.
اين نام هاي چهارگانه ( حتي اگر بگوييم 10 اسم عمر ) نسبت به ديگر اسامي موجود در ميان طالبيان، چيزي به حساب نمي آيد.
اما نگارنده، به نام هاي « ابوبکر » يا « عثمان » در ميان آنها دست نيافت.

رقيه، دختر امام علي (عليه السّلام) ( مادر طفلان مسلم بن عقيل )

رقيه، خواهر دو قلوي عُمَر اَطرَف از صهباي تغلبي است که هر دو در دوران عمر بن خطاب به دنيا آمدند. رقيه، به عقد مسلم بن عقيل درآمد، و براي مسلم « عبدالله » و « علي » را به دنيا آورد (72) ( و گفته اند: عبدالله و محمد ) (73) اين دو طفل مسلم، خواهر ديگري را به اسم « عاتکه » داشتند که هنگام هجوم لشکر عمر بن سعد به خيمه ها- در عصر عاشورا- زير پاها لِه شد و زمان خروج امام حسين به کربلا، 7 سال داشت.
اگر تاريخ ازدواج مسلم بن عقيل و عمر فرزندانش و تاريخ ولادت عُمَر اَطرَف و رقيه را در عهد عمر بن خطاب در نظر آوريم، در مي يابين که عمر رقيه و عمر ( دو فرزند امام علي (عليه السّلام) ) از صهبا، در واقعه ي کربلا، بالاي 46 سال بود.
به اعتقاد نگارنده، صهبا، در کربلا با رقيه حضور نداشت؛ زيرا نام وي در ضمن زناني که امام علي (عليه السّلام) هنگام وفات بر جاي گذاشت، نيامده است (74). اگر بپذيريم که وي زن امام علي (عليه السّلام) به شمار مي آمد، لازم مي آيد که وي در زمان آن حضرت از دنيا رفته باشد، و بسا از آن جهت که ام ولد بوده، در شمار زنان امام در زمان رحلت، ذکر نشده است.

پي نوشت ها :

1- منتقلة الطالبية: 262؛ و بنگريد به، الطبقات الکبري 20:3 ( و جلد 5، ص 117 ).
2- مناقب اميرالمؤمنين ( کوفي ) 49:2؛ الطبقات الکبري 20:3؛ تاريخ طبري 118:4؛ البداية و النهايه 352:6.
3- الکامل في التاريخ 250:3؛ البداية و النهايه 352:6؛ الإکتفا بما تضمنه من مغازي رسول الله 109:4. در اين مأخذ آمده است: علي، از اين اسيران، دختر ربيعه ي تغلبي را خريد. او را برگرفت [ و با وي همبستر شد ] وي عمر و ربيعه را براي علي زاييد.
4- تاريخ المدينه 400:1؛ الأغاني 302:9.
5- أنساب الأشراف 412:2؛ تاريخ الإسلام 164:6.
6- در « الثقات 347:5، ترجمه 5159 » آمده است که محمد بن حنفيه در جنگ جمل حضور داشت. در « سير الأعلام النبلاء 116:4 » آمده است که پرچم علي (عليه السّلام) آن گاه که از « ذي قار » حرکت کرد، به دست وي بود. در « اخبار المدينة 251:3، حديث 2146 » از مغيره نقل شده که گفت: عثمان پيک فرستاد و فريادرس مي خواست، علي برخاست تا به فرياد او برسد [ در اين حال ] ابن حنفيه به او آويزان شد و از زنان [ براي بازداشتن امام ] کمک خواست و گفت: به خدا سوگند، اگر به خانه عثمان درآيد، بني اميه او را مي کشند! پس امام را نگه داشتند تا اينکه عثمان کشته شد.
7- بنگريد به، انصار الحسين ( سماوي ): 57. در اين مأخذ آمده است: عباس در بعضي از جنگ ها حضور يافت پدرش به او اجازه جنگ نداد، کتاب العباس ( مقرم ): 241-242، به نقل از کتاب « الکبريت الأحمر ».
8- الدر النظيم: 418؛ بحار الانوار 296:42.
9- شرح الأخبار ( قاضي نعمان ) 434:2.
10- کتاب الفتوح 113:5؛ مناقب آل ابي طالب 255:3 ( در اين مأخذ به جار « زحر »، « زجر » ثبت است )؛ بحار الانوار 37:45.
11- در « کتاب الفتوح 113:5 » به جاي « المنجحر »، المستجر » ضبط است.
12- کتاب الفتوح 113:5؛ بحار الانوار 37:45.
13- بنگريد به، مناقب آل ابي طالب 259:3.
14- بنگريد به، الإرشاد 125:2. شيخ مفيد، در زمره ي کساني از فرزندان امام علي (عليه السّلام) که با امام حسين (عليه السّلام) شهيد شدند، عمر را نياورده است.
15- بحار الانوار 113:46.
16- تنقيح المقال ( چاپ سنگي ) 346:2.
17- معجم رجال الحديث 51:14، ترجمه 8787.
18- الإرشاد 150:2؛ مناقب آل ابي طالب 308:3؛ کشف الغمه 300:2؛ بحارالانوار 91:42.
19- الإرشاد 23:2- 25؛ عمدة الطالب: 99؛ تاريخ دمشق 65:13؛ تهذيب الکمال 92:6.
20- مقاتل الطالبيين: 55.
21- مختصر تاريخ دمشق 138:19- 139.
22- معالي السِبطين 262:2، از قمقام زخار.
23- المنتظم 345:5.
24- در بحث هاي آينده، آنچه با اين موضوع مرتبط است، خواهد آمد.
25- عمدة الطالب: 362. در « سر السلسلة العلوية: 96 » آمده است: روايت کسي که نقل مي کند « عمر » در کربلا حضور يافت و شب عاشورا گريخت و در ميان جوال ها قايم شد [ و به همين جهت ] فرزندانش را اولاد جواليق لقب دادند، صحيح نمي باشد، بلکه وي با ابن زبير در مکه ماند و سوي کربلا بيرون نيامد. سبب لقب دادن اولادش را به « اولاد جواليق » امري غير از اين است ( و داناي حقيقي خداست ).
26- معالي السبطين 262:2.
27- در بعضي منابع آمده است: « يَتَظَّلمُ إليه من ابن أخيه »؛ از پسر برادرش شکايت کرد.
28- بنگريد به، الإرشاد 150:2؛ کشف الغمه 300:2؛ بحار الانوار 91:42 ( و جلد 46، ص 113).
29- يعني آخرين فرزند امام علي (عليه السّلام) که از دنيا رفت؛ زيرا مي دانيم که جعفر و عثمان ( دو فرزند امام از اُم البنين ) و عبيدالله و عبدالله ( دو پسر ليلاي نهشلي ) بعد از عُمَر اَطرَف به دنيا آمدند و قطعي و يقيني است که از او کوچک تر بودند. پس نمي توانيم بگوييم که عمر آخرين فرزند حضرت علي (عليه السّلام) بود که ديده به جهان گشود؛ چرا که داده هاي بيشتر متون، تأکيدي است بر اينکه وي در زمان عبدالملک بن مروان درگذشت؛ و بعضي از متون، وفات وي را در زمان وليد بن عبدالملک دانسته اند.
برادران عُمَر اَطرَف ( امام حسن و امام حسين (عليه السّلام) چهار فرزند اُم البنين، اولاد ليلاي نهشلي، عبدالله و عبيدالله ) همه، پيش از وي درگذشتند. مؤيد اين سخن ما، بيان صاحب المجدي است که مي گويد: آخرين فرزند ذکور امام علي (عليه السّلام) که از دنيا رفت و نسلي بر جاي نهاد، عُمَر اَطرَف است ( المجدي: 197 ).
30- تاريخ دمشق 306:45.
31- نسب قريش: 42.
32- المجدي: 198.
33- سر السلسلة العلوية: 96؛ عمدة الطالب: 362.
34- علل الشرائع 211:1؛ الإرشاد 30:2؛ الفصول المختاره: 303.
35- اللهوف في قتلي الطفوف: 19؛ در « معالم المدرستين: 48 » به جاي « فلولا ناولت » آمده است: « فَلولا تَأوَّلت َ»؛ چرا تأويل نکردي.
36- سوره آل عمران (3) آيه ي 156-157.
37- صحيح مسلم 1628:3.
38- سر السلسلة العلوية: 97؛ عمدة الطالب: 362؛ أعيان الشيعه 45:5.
39- همان.
40- تهذيب الکمال 469:21؛ تهذيب التهذيب 426:7.
41- بنگريد به، مناقب آل ابي طالب 308:3؛ بحار الانوار 113:46.
42- همان.
43- همان.
44- تهذيب الکمال 92:6؛ تاريخ دمشق 65:13؛ تاريخ الإسلام 329:6؛ الإرشاد 24:2.
45- مقتل اميرالمؤمنين ( ابن ابي الدنيا ): 40، حديث 128.
46- انوار العلويه: 446؛ نيز بنگريد به، تهذيب الکمال 93:6؛ تاريخ دمشق 65:13؛ سمط النجوم العوالي 124:4.
47- مقتل اميرالمؤمنين ( ابن ابي الدنيا ): 40، حديث 128.
48- حي علي خير العمل ( عزان ): 60.
49- سنن دار قطني 302:1، حديث 3.
50- تاريخ دمشق 305:45.
51- در « عمدة الطالب: 361 » به جاي « سَلم بن قَتَّه »، « سالم بن رُقَيَّه » ضبط است.
52- در « عمدة الطالب: 361 » به جاي « عُشبوا و خُصِبوا » (سرزمين آنها سبز و خرم شد و گشايش در زندگي فراهم آمد) آمده است: « غيِثوا و أُخصِبوا » ( باران باريد و نعمت فراوان گشت ).
53- المجدي: 198؛ نيز بنگريد به، عمدة الطالب: 361.
54- در « المجدي: 198 » آمده است: در بعضي از کتاب ها اين سخن را يافتم که: عمر در جنگ با مصعب بن زبير حضور يافت و از ياران او بود. وي در اين جنگ کشته شد و قبرش در « مسَکِن » است.
اين روايت، نادرست و به دور از صواب است. بعضي از اصحاب ما برايم گفت: اين شخص، عمر بن علي اصغر [ عمر شجري ] است. براي اين روايت، وجه صحيحي سراغ ندارم…
در « تهذيب التهذيب 426:7 » و در کتاب « مقتل اميرالمؤمنين، حديث 128 » ( اثر ابن ابي الدنيا ) آمده است: تني چند از مورخان آورده اند: شخصي که به همراه مصعب بن زبير کشته شد، عبيدالله بن علي بن ابي طالب بود [ نه عُمَر ] و داناي واقعي خداست.
در « تهذيب التهذيب 485:7 » و « تهذيب الکمال 469:21 » و « تاريخ الإسلام، حوادث سنه 67 » آمده است: از لشکر مصعب، محمد بن اشعث کندي ( پسر خواهر ابوبکر ) و عبيدالله بن علي، به قتل رسيد، و از سپاه مختار، عمر اکبر بن علي بن ابي طالب، کشته شد.
در « تاريخ ابن خياط: 264 » مي خوانيم: سال 67 [ هجري ] در اين سال، قتل مختار و عمر بن سعد روي داد، واقعه ي « مذار » در همين سال است و [ همچنين ] قتل عمر بن علي بن ابي طالب، و محمد بن اشعث بن قيس.
55- بنگريد به، تهذيب الکمال 468:21؛ تهذيب التهذيب 426:7.
56- به بحث « سير تاريخي » ذيل عنوان « نابود سازي هاشميان » رجوع کنيد.
57- اين طَقطَقي در الاصيلي مي گويد: عُمَر اَطرَف، سيره پسنديده اي نداشت. نزديک به اين سخن در « عمدة الطالب: 362 » هست.
58- المجدي: 197؛ تهذيب التهذيب 426:7، رقم 807؛ تهذيب الکمال 469:21.
59- مروج الذهب 116:3؛ التنبيه و الإشراف: 273.
60- صفة الصفوة 79:2.
61- المعارف: 216.
62- مقتل اميرالمؤمنين، حديث 126.
63- أنساب الأشراف 488:3.
64- طبقات ابن سعد 116:5.
65- سنه جُحاف، سالي است که در مکه سيل شديدي آمد و به حاجيان، آسيب زد و شتران را با بارشان برد ( الإصابه 37:4 ) (م).
66- مقتل اميرالمؤمنين، حديث 125.
67- بحار الانوار 75:42؛ سر السلسلة العلوية: 97.
68- اثبات الوصيه: 131؛ الخرائج و الجرائح 183:1، حديث7؛ نيز بنگريد به، امالي طوسي: 595.
69- فروع کافي 50:7- 51؛ المصنف ( عبدالرزاق ) 288:7؛ تاريخ المدينه 141:1.
70- المجدي: 450.
71- مناقب آل ابي طالب 208:3، المجدي: 451.
72- المعارف (ابن قتيبه): 204.
73- اعلام الوري: 397.
74- الدر النظيم: 411. در اين مأخذ آمده است که امام علي (عليه السّلام) 4 زن آزاد برجاي گذاشت ( امامه، ليلا، اسما، اُم البنين ) و 18 ام ولد.

منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد