نگاهي به درونمايه و محورهاي سوره ي انعام
مسؤوليّت انسان در برابر پروردگار
مترجم: محمد تقدمي صابري
نگاهي به درونمايه و محورهاي سوره ي انعام
حقايق سه گانه: خدا، انسان، هستي.
در آغاز اين سوره، حقايق هستي، بر پايه ي بينش توحيدي، به يکديگر آميخته شده است؛ اگرچه اين بينش مي کوشد مرزهاي واقعي اشياء را مشخص سازد، ليک براي ميزان پيوند آنها با يکديگر نيز، ارزش شاياني قايل است. اين سوره دسته اي از حقايق هستي را، چونان نمونه اي براي پرستش پروردگار، يادآور مي شود که عبارتند از:
الف: پروردگار؛ از آن رو که سروري است فرمانرواي آفريدگان و چيره بر آنان.
ب: انسان؛ از آن رو که بنده اي است آفريده ي خدا و سرور طبيعت، و بايد که در پيشگاه بزرگي پروردگار ايستاده، بگويد: الحمدلله (ستايش از آنِ خداست) و ستايشگر بزرگيِ او باشد، نه بدان سبب که او تنها، توانمندي گسترده رحمت است، بل بدان سبب که پروردگار از رحمت گسترده خويش، سهم بسياري را به او ارزاني داشته، پس براي اين او را ستايش مي گويد.
ج: هستي يا آسمانها و زمين و تاريکيها و نور…؛ از آن رو که آفريدگان خدايند و او کارساز آنهاست و رابطه ي مستحکم انسان و هستي، آن است که هر دو با هم آفريده ي پروردگار وتدبيريافته ي فرمان اويند.
ليک انسان به خواست پروردگار، ميان آفريدگان از يک ويژگي اساسي بهره مي برد و آن اينکه او سرور آفريدگان است که پروردگار آنها را به تسخير درآوَرد، پس براي اين، او پروردگارش را ستايش مي کند. اگر انسان بر آن است در نهاد خود، ويژگي سروري بر هستي را جايگزين کند، وظيفه اي ندارد جز اينکه پيوند خود را با خدايي که هستي را به تسخير فرمان او درآورده، بيشتر کند.
شناخت خدا
شناخت طبيعت بدون در نظر گرفتن خدايي براي آن، به معني بي روحي، بي ارزشي و بي نظمي مادّه است. شناخت خدا با دورداشتن طبيعت نيز، به معناي کاوشي در خلأ يا فضاي غيرمادّي و ناچيزي است. هرکدام از اين دو نگرش، آدمي را به بي مسؤوليتي، بي تعهدي و ناهشياري مي کشاند.
انسان مادّيگرا، که زندگاني خويش را به اشياء محدود کرده و پسِ آن را نمي نگرد تا شکوه، وجود و پادشاهي خدا را ببيند، در برابر مادّه تعهده را احساس نمي کند، چه، مادّه از جان، ارجمندي و حکمت بهره اي ندارد، از اين رو نگاهبان او نيست و او را بازخواست نمي کند و پاداش نمي دهد، بلکه مادّيگرا مادّه را احساس نمي کند و به همين سبب از بند مسؤوليّتها در گريز است.
همچنين صوفي، که به الفاظ، سخنان، خلسه ها و نجواها ايمان دارد، خدايِ زندگي، نظم، تدبير، پادشاهي، حساب وکيفر را باور ندارد. افزون بر اين، او طبيعت را به سان پديده اي از پديده هاي والاي زندگي، که پروردگار آن را ارزاني داشته و يا نظامي که خدا عهده دار آن بوده و آن را به جريان انداخته، نمي نگرد و آن را مانند نامي از نامهاي خداوند سبحان، باور ندارد؛ اين صوفي ديگر کسي است که در برابر حياتي که آن را از خدا جدا کرده، احساس مسؤوليت نمي کند.
حقيقت در شناختِ مادّه و روح، همانا ايمان به واقعيت طبيعت و ارزشهاي حاکم بر آن و اعتقاد به وجود طبيعتي است، که به فرمان پروردگارش، تدبيريافته و پس از آن، راه يافتن به سوي خدا از طريق نامها و نشانه هاي اوست که در دامان طبيعت پراکنده اند.
قرآن، از آن رو که در حقانيتش ترديدي نيست، براي ما از طبيعت سخن مي گويد، بدين اعتبار که پلي است براي گذار انديشه فراسوي شناخت پروردگار، يا پديده اي والا براي نامها و نشانه هاي او، يا افرازي براي پرده برداري آدمي از حقيقت خويش و رهيابي به خدا و تکامل، آن سان که کار به خداي پايان پذيرد.
پس اي انسان! بايد که آسمانها را در نگري و پروردگار را در سرايي تاريک نجويي، ليک هرگز نبايد آسمانها را به سان اشيايي ثابت، جامد و نادان نظاره کني، بلکه آنها را حقايقي در شمار آور که تسبيح گويان، آفريدگار خود را ستايش و در برابر شکوه پروردگار خويش کرنش مي کنند.
چرا نام انعام؟
سوره انعام مانند ديگر سوره هاي قرآن، پرتوي توحيد را مي فشاند و نور ايمان به خداي را در نهاد آدمي جاري مي سازد، با اين همه به نامي غير مادّي، نامبردار نيست، براي نمونه، نامِ سوره ي حيّ قيوم، صمدِ احد، قدوس اعلي و يا حمد و تسبيح بر آن نهاده نشده، بلکه انعام نام گرفته است.
پروردگار از انعام (چارپايان) به عنوان نابخردان، مثال زده و انسان بر اين باور است که آنان در دايره ي ايمان و شناخت، هيچ اهميتي ندارند، با اين همه، سوره به نام آنها ناميده شده، تا ما را بر آن دارد نگرش خويش درباره ي آنان را ديگرگون سازيم و آنها را نعمتي از نعمتهاي پروردگار در شمار آوريم. اين نامگذاري از سويي ما را به سمت پروردگار رهنمون مي شود و از ديگر سو، مسؤوليّت مشخصي را بر دوش ما مي نهد؛ مسؤوليّتي که مؤمن در برابر پروردگار آن را احساس مي کند و به سبب آن، مادّه (که چارپايان در اينجا نمونه اي از آنند) از نگاه شيء بودن، بدون توجّه به نقش آن در تکامل روح، دانش و ارزش، بيرون مي شود، همانگونه که روح، دانش و ارزش نيز از فضاي تهي به عالم حقيقت درمي آيند.
(آيات 1-11) براي محقق ساختن هدف عمومي سوره انعام آمده است، که همان گسترش روح ايمان به خدا در نهاد انسانها و قراردادن آن به عنوان مشعلي فراروي آدميان براي هدايت در تاريکيهاي زندگي است… تا انگيزه اساسي در دروغ انگاشتن نشانه ها و رسالتهاي الهي را رسوا کند، باشد که انسان خويش را نهيب زند و در پاکسازي جان خود از گزند اين انگيزه، که همان ريشخند کردن حق و رويگرداني از نشانه هاي پروردگار است، بکوشد و بداند تنها راه درمان رويگردانان آن است که سرنوشت دروغ انگاران از راه گردش در زمين، به ياد آورند.
امّا (آيات 12-16) تأکيد مي ورزد ساده ترين انديشه اي که هنگام نگريستن به آسمانها و زمين، به ذهن آدمي مي جهد، اين است که آنها هدايت شده و مجبورند، نه مختار، پس بدين سبب از آنِ خدايند و اين انديشه اي است که کرانه هاي تازه اي از دانش، فراروي آدمي مي گشايد، که ايمان پيامد آن است.
اگر زمام هستي در دستان پروردگار است، پس آدمي بايد بداند چنانچه خدا گزندي به او رساند، هيچ چيزي نمي تواند آن را دور دارد و ديگر آن که پروردگار همان تکيه گاه استواري است که بايد تنها به او روي آوَرد. (آيات 17- 19).
سپس حق نيز، چنانچه بدان زبان بگشاييم و راستش انگاريم، تکيه گاه استوار ديگري است که شايسته تکيه کردن مي باشد، ولي باطل، سرابي بيش نيست. قرآن نيز حقي است که آن را مي شناسي، همانگونه که فرزندان خويش را، پس هرکه آن را دروغ انگارد، سيه روزي بهره ي او مي شود، چه، به دنبال سخنان بيهوده اي مي رود تا بدانها ايمان آورد، بلکه خود، آنها را مي آفريند تا نشانه هاي نيکوي خدا را ناديده انگارد. همچنين آدمي بايد بداند که او، بر محور حق زندگي مي کند و از آن بهره مي برد، حال آنکه باطل با او دسته و پنجه نرم مي کند و او را به هلاکت مي کشاند. (آيات 20-24)
(آيات 25-28) عوامل رواني کفر را آشکار مي سازد، چه، اين آيات اشاره دارد گوش فرادادن به حق، براي ايمان آوردن به آن، به تنهايي بسنده نيست، بدين اعتبار که، مهم قلب آدمي است که اگر از عوامل کژي، نگاه داشته نشود، گوش آن، سنگين و چشم آن، نابينا مي شود و زبانش، جز به جدال و بهتان، سخن نمي گويد و آن که قلبي بيمار دارد، ميان رسالتهاي نو و افسانه هاي پوسيده، تفاوتي نمي نهد.
از (آيات 29-31) روشن مي شود، نگرش نارسايي که زندگاني آدمي را به دنيا محدود مي سازد، تا حدّ بسياري مسؤول کفر انسان نسبت به حق است و از آن بالاتر در برابر ديدگان بشر، پرده اي از زيور خواهشهاي نفساني است، که او را از ايمان به آخرت بازداشته، از اين حقيقت نيز غافل مي سازد که وي بي گمان مي بايست روزي در برابر پروردگار پاسخگو باشد.
ليکن مؤمن، چونان کوهي پرغرور، سختيها را به مبارزه مي طلبد، پس ناگزير بايد حقيقت دنيا را بداند، که جز بازي و سرگرمي نيست، سراي ماندگاري اما، آخرت است و از اين رو قلب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نبايد براي کفر مشرکان، اندوهگين شود و پيداست که هدف آنان، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست گرچه او ميزاني از حق و ايمان است و نيز در اين کار، گزينه اي ديگر، فرا روي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي باشد. (آيات 32-35)
هرگاه قلب آدمي بميرد، گواههاي بسيار، او را سودي نمي رساند، از اين رو، مشکل در سستي فهم کافران است نه در شمار نشانه ها و معجزات الهي… کافران توان تعامل با زندگي را از دست داده، در بيابان گمراهي سرگردان شده اند. (آيات 36-39)
امّا (آيات 40-45) به ما مي آموزد که حالت انسان کافر، ديگرگون مي شود و فهم خلل يافته ي او از حقيقت زندگي و حکمت هستي، قابل اصلاح و ترميم است و اين، هنگامي است که او با حقيقت، عريان و بدون پيچيدگي روبه رو شود، به ويژه آنکه منظور از رويارويي آدمي با برخي دشواريها، پرده برداري از حقيقت و برگرداندن آدمي به سرشت پاک توحيدي است.
پروردگار سبحان، آدمي را چراغ خِرد به دست داد، تا به راه روشنايي و معرفت رهنمون شود و اگر مي خواست اين نعمت را از او مي گرفت و او را به نابخردي هميشگي ناگزير مي ساخت، همانگونه که او توان آن را داشت که بر انسان عذابي ناگهاني فرود آورد، بدون اينکه آدمي، پاسخي براي آن داشته باشد. ليک پروردگار، بر پايه ي رحمت بي پايان خويش، به نعمت خِرَد بسنده ننمود، بل پيامبراني برانگيخت تا مردم را مژده و بيم دهند؛ آنان به جاي مردم تصميم نمي گيرند يا مردم را به پيروي از خود، ناگزير نمي سازند… بلکه وظيفه شان کمک به مردم است، تا نگرشي نيک داشته باشند و بار مسؤوليت را بر دوش کشند. (آيات 46-50)
(آيات 51-55) اشاره دارد نيکوترين مردم کسي است که از مبدأ و سرچشمه حقيقي بهراسد، که همان پروردگار بلندمرتبه است، چه، انسان به تنهايي به سوي او برانگيخته مي شود، بدون اينکه دوستان يا شفيعاني، سودرسان او باشند. امّا گمراهاني هستند که گردآمدن ساده دلان و ستمديدگان در پيرامونشان، حقيقت را از آنان پنهان داشته، پس مي گويند: يا اينان دور روند يا حقيقت را پذيرا نمي شويم. ليک قرآن از راندن اهل حق، بازداشته است، بدين اعتبار که حساب هر کسي بر دوش خود اوست.
(آيات 56-58) تأکيد دارد که ارزش حقيقي و راستين، از آنِ مبدأ است و حتي دعوت و فراخواني، شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را نيز در برگرفته، چه، مانند ديگران از پرستش شرک آلود، نهي شده است.
(آيات 59-62) خاطرنشان مي سازد آينده در دستانِ پروردگار است و هموست که سنتهاي خويش را در آن جاري مي سازد، همانگونه که داناييِ او، زندگي را فراگرفته وقدرتش نيز بندگان را و مرگ از آن جمله است که بسته به قدرت و سرنوشت الهي، رخ مي نمايد.
(آيات 63-65) همان موضوع را از نظرگاهي ديگر، پي مي گيرد و آن، هنگامي است که پرده ي غفلت و خودبزرگ بيني کنار زده مي شود و آدمي خطر را احساس مي کند، در اين زمان است که به حقيقت، نزديکتر مي شود. ليک چه هنگام انسان به آرامش مطلق مي رسد؟ اين حالت، به آدمي دست نمي دهد، مگر اينکه ايمان آورد پروردگار بر از بين بردن غمها و دورکردن انواع عذابها، تواناست.
امّا (آيات 66-69) اختلاف مواضع مردماني را روشن ساخته، که نشانه هاي پروردگار در زمين و آسمانها را انکار کرده، بدان رويي نشان نمي دهند. کساني از خويشان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، حق را دروغ مي انگارند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين انگيزه که آنان از خويشان اويند، نمي تواند گرهي از کارشان بگشايد. امّا حق، پس اگر در آينده، هنگام اجراي آن فرا رسد، مردم خواهند دانست که چه معنا و اهميتي دارد. همچنين برخي از مردم، براي سرگرمي، آيات خداوند را به سخره مي گيرند، بدون اينکه آن را برنامه خود سازند و بدان عمل کنند، اينان با تمام چهره اي که به خود مي گيرند و گفتار و رنگي که دارند، شايسته دوري گزيدن هستند.
(آيات 70-73) روشن مي سازد که اين حالت، گاه کسي از اين قوم ستمگر را به پستي و خواري مي کشاند، چه، او با صرف نظر از خدا، صاحبان زر و زور را به خدايي مي گيرد و هدايت الهي را ترک مي گويد. او مانند کسي است که بيابان را با همراهان خود، درنورديده، ليک گرفتار شياطين شده، هشياري خويش را از دست داده است و بدون آگاهي، گردِ خود مي چرخد، او راه راست و گردن نهادن به پروردگار جهانيان را ترک کرده، پيرو اهريمنان شده است.
امّا آدمي چگونگي مراحل ايمان را پشت سر مي گذارد؟ اين پرسشي است که (آيات 74-79) درصدد پاسخگويي به آن است، چه، به اين اشاره دارد که انسان، سفر ايماني خود را از نقطه ي آغازين ترديد مي آغازد، که پرده ي انديشه هاي پيشين را از ذهن او برگرفته، انديشه اش را پويا و خردش را تابان مي کند؛ در نتيجه او دانش، توانايي، حکمت و ملکوت را در پسِ آسمانها و زمين، خواهد ديد. خرد، دارنده خويش را به اين نگرش رهنمون مي سازد که پروردگار، تغييري نمي يابد و او برتر از قدرتهاست. در پي آگاهي و تأکيد بر اينکه پديده هاي هستي، شايسته خدايي نيستند، آدمي در مي يابد پروردگارِ حق، هماني است که او را به سوي خويش راهنمايي کرده است، و آن که شايسته خدايي نيست، سزاوار نيمي از آن هم نباشد و نيز سزاوار آن که در خدايي شريک شود، از اين رو مي بايست تمامي خداوندان مگر الله، رد شوند.
پس از آنکه آيات گذشته داستان رنج ابراهيم (عليه السلام) را روشن ساخت، اين پيامبر بزرگ با گفتار حکيمانه ي ساده اي، به ردّ گفتار قومش مي پردازد، چه، در (آيات 80-83) ابراهيم (عليه السلام) تأکيد دارد، هراس و ترس، شايسته است که از خدا باشد نه از نيروهاي آفريده ي او، چه، آن نيروها در دايره ي اذن و دانش الهي جاي مي گيرند، ابراهيم (عليه السلام) به آنان فرمان داد تا به فطرت خود بازگردند تا حقيقت را به ياد آورند.
افزون بر اين، رسالتي که پروردگار بر قلب ابراهيم (عليه السلام)، که شايسته آن بود، فرود آورد، پس از گذار از مرحله کشمکش هاي تلخ، اينک به جريان و مکتبي بدل شده، که پروردگار بدان، گروهي از پيامبران بزرگ را هدايت مي کند و اينان تنها کساني نيستند که در ميدان قرار دارند، بلکه پدران، برادران و دودمانشان نيز، که پروردگار با علم خويش آنها را برگزيد، همراه پيامبران هستند، چراکه شايسته ي رسالت مي باشند. (آيات 84-88)
(آيات 89-92) حقايقي از پديدآورندگان جريان رسالت، عرضه مي دارد و بيان مي کند که پروردگار بر خويش نگاشت، پايداري جريان رسالت را نگاه دارد تا الگويي براي مردم باشد، او از مردمان پاداشي طلب نمي کند، بلکه تنها حقيقت را به ياد آنان مي آورد. سپس، اين کتابي که پروردگار فرود آورده، شيوه نامه ي پرورش، رشد و تکامل است که در جوهره ي جريان استوار رسالت جاي دارد.
(آيات 93-94) اشاره دارد که ظلم بر دو گونه است: گاه کسي حق مادّي شخصي را غصب مي کند و گاه انديشه ي آدميان را به چنگ خويش درمي آورد و آنان و خويش را از حق گمراه مي سازد و روند بشريّت را به کجراهه مي کشاند؛ اين گونه ي دوم، خيانتي بزرگتر و خطري پرآسيب تر است.
ليک چگونه شيطان راه گمراهي، بهتان و انحراف از توحيد پروردگار را براي ما برمي گزيند؟ در حالي که پروردگار هماني است که دانه را شکافت و مردگان را زنده ساخت و زندگان را ميراند و ديگر نشانه هاي بزرگ و خجسته ي آفرينش را آفريد؟ (آيات 95-99)
(آيات 100-103) در چارچوبي که خدا شناخت ذات خويش را به ما بخشيده برخي صفات او را يادآور شده است. پس هر اندازه شناخت آدمي از پروردگارش افزون شود، شناختش از صفات و نامهاي نيکوي پروردگار نيز افزايش مي يابد و از اينجا، شناخت او از ديگر آموزه هاي توحيدي مانند عدل، نبوت، امامت و معاد نيز فزوني مي گيرد.
(آيات 104-108) آمده تا مؤمنان را يادآور شود شرک، مايه ي گمراهي اهل آن است تا آنجا که آنان را به تقديس بتها مي کشاند. همچنين دشنام دادن اين بتها نيز روا نمي باشد، چه، گمراهان در پاسخ به آن، پروردگار را از روي ستم و دشمني ناسزا مي گويند و پروردگاري که بازگشت آنها به سوي اوست، آنان را به کردارشان کيفر خواهد داد.
در سياق گفتار در پيرامون ضرورت رويگرداني از مشرکان در پي ستيزه گري آنان، سوره از رهگذر (آيات 109-111) سخن خود را دنبال مي کند که چون ستيزه گران آيات روشن را انکار مي کنند، ضمانتي براي پذيرش آيات تازه اي که طلب مي نمايند، نيست. سپس کفر به آيات، عامل مستقيم در تبديل ارزشها و مقياس ها و ناتواني انديشه از بازشناسي امور است، چه، کفر، سرکشي و طغيان بر حقيقت و جهالتي است که صاحب آن را فراگرفته است.
هرگونه که باشد، دنيا براي همگان سراي آزمون مي باشد که هدف آن هويدا کردن گوهرهاي نهاني آدميان است، تا پاداش و کيفر، برابر با کردار آنها باشد، نه علم الهي. اين آزمون نشانه هايي داراست، از جمله اينکه پروردگار براي هر پيامبري دشمني گماشته، تا مردم نشانه هاي نيکي و بدي را در کشمکش پيامبران با دشمنانشان دريابند. (آيات 112-113)
از آن رو که در آيات پيشين به موضوع گمراهي شيطاني اشارتي رفت، (آيات 114-117) وحي الهي را يادآور مي شود که گوش فرا دادن به چيزي غير از آن، روا نيست، چه، کتاب وحي، کتابي است که جزئيات همه ي چيزها و درمان همه ي دردها، در آن بازگو شده است. امّا دروغهاي مردم چيزي جز گمانه زني و خيال پردازي نيست، که درستي آن برايشان قطعي نمي باشد و پروردگار به گرايشهاي انسانها داناتر است، چرا که او، سنجه، داور و دادگر است.
خداوند، با بيان حکم خوراکيها، که ساده ترين نيازهاي آدمي است، در حقيقت نمونه اي پيش مي نهد از اينکه هدايت، همانا هدايت پروردگار است و نه ديگري، با اين همه مي بينيم برخي، طعام را به سبب پندارهايي بر خويش حرام مي کنند، بدون اينکه گواهي داشته باشند، آيات تأکيد دارند که اين تحريم، گناه و شرک به آفريننده ي طعام است. (آيات 118- 121)
(آيات 122-127) روشن مي سازد گروهي از مردم رسالت زندگي بخش الهي را انکار نموده، ماندن در تاريکيها را ترجيح مي دهند، پس کيفر اينان، جز خواري و پستي نيست، چه، سعه ي صدر نداشته، درکي پايين و اراده اي سست دارند و از ايمان نيز بي بهره اند.
امّا آسيب هاي کفر؛ يکي از آنها ولايت باطل است. پس اگر مؤمنان از ولايت خدا بهره مند هستند، شياطين جنّ، اولياي کافران مي باشند که پروردگار کافران را با آنان محشور مي کند، پس آن هنگام، سبب ولايت و دوستي، نمايان مي شود. (آيات 128-132)
خداوند را نامهاي نيکويي است؛ او بي نياز و صاحب رحمت است و از آن رو که بي نياز است، بر نابودي تمام آفريدگان، تواناست و آنگاه مي تواند به جاي آنان هر چه مي خواهد بيافريند… ليک او چنين نمي کند، چرا که رحيم است، امّا روزي از روزها، فرصت آدمي به سر خواهد آمد که در آن روز، ستمگران رستگار نشوند. (آيات 133-135)
کافران، قوانين باطل بسياري وضع کردند، آنان حتي پاکيها را نيز بر خود، حرام کردند. پروردگار مي فرمايد که بهتان بستن، آنان را به اين امر واداشته و کيفر آن را خواهند ديد، همانگونه که بر کشتن ستمگرانه و گمراهانه ي کودکان، کيفر خواهند ديد. (آيات 136-140)
امّا (آيات 141-144) تأکيد دارد که خدايي که به انسان نعمتهاي رنگ رنگ بخشيده، همو به راه بهره جويي از آن، داناتر است، حال آنکه انديشه ي جاهلي، بر پايه ي خواهشهاي نفس به حلال يا حرام کردن امور مي پردازد.
در (آيات 145-147) ابهامي که برخي به آن گرفتارند، محکوم شده است که اگر خداوند بر بني اسرائيل نعمتهاي پاک را، حرام کرده، تنها به سبب ستمي است که برخي از آنها بر ديگران روا داشته اند، چه، ستمکاري نعمت را کاهش مي دهد.
هنگامي که نزد برخي، شخصيت افراد، معيار حق و باطل است، نه واقعيت و حقيقت، پس اين هنگام، توقّع گرفتار آمدن در عذاب دنيوي، پيش از عذاب اُخروي، امري سزاوار است، تا لغزش اين انديشه ي غيرعلمي نمايان شود. (آيات 148-150)
(آيات 151-153) دسته اي از امور حرام را يادآور شده که از اهميّت بيشتري برخوردار بوده، در جامعه مصداق فراوان تري دارد؛ مانند: شرک به پروردگار، آزار پدر و مادر و فروگذاشتن حقوق فرزندان، انواع کارهاي نابهنجار، زشتي آدمکشي، خوردن مال يتيم، کم فروشي و شکستن پيمانها … سپس مي گويد که پايبندي به اين قوانين، تنها تضمين به دست آوردن خشنودي پروردگار است.
(آيات 154-157) اشاره دارد پروردگار تورات را بر موسي (عليه السلام) فرود آورد تا نعمتي تمام، براي نيکوکاران باشد و احکام زندگي را به جزئيات بيان دارد و مردمان را مستقيم به سوي حقايق رهنمون سازد تا حجّت بر آنان تمام شود.
امّا (آيات 158-165) موانعي را يادآور شده که ممکن است در راه پذيرش رسالت نو، پديد آيد، اين موانع سه گانه عبارتند از: ترديد و انتظار امور شگفت، خواسته هاي قومي و گناهان فراوان.
براي اينکه پروردگار مردمان را بر ايمان به کتاب حق برانگيزد، برايشان از فرستاده خود، که او را به راه راست رهنمون شده، نمونه اي پيش مي نهد، اين پيامبر ابراهيم (عليه السلام) است، که همگان به او چشم دوخته اند و او پيامبري است که زندگاني خود را سراسر به خط توحيد، نفي شريکان براي خدا و گردن نهادن به او و تحمل مسؤوليّتهاي ايمان، کشانده است.
منبع مقاله :
مدرسي، سيد محمدتقي؛ (1386)، سوره هاي قرآن: درونمايه ها و محورها، ترجمه: محمد تقدمي صابري، مشهد: مؤسسه چاپ آستان قدس رضوي، چاپ اول
/ج