بحث در چند موضوع مهم قرآني
حروف مقطعه
از جمله دلكش ترين و با اهميت ترين مباحث قرآني، بررسي معناي حروف مقطّعه است. كمتر صاحب فكر و دانشي در طول تاريخ اسلام بوده است كه ولو به طور اشاره نظري به اين مبحث نكرده باشد. مثلاً عين القضات همداني، عارف گستاخ انديشه، گويد: « قرآن را چندين هزار نام است و به سمع ظاهر نتواني شنيد، اگر سمع دروني داري در عالم حم عسق اين نام هاي پوشيده با تو در صحرا نهند » (تمهيدات، ص 174). و نيز گويد: « اي عزيز… هرگز كهيعص با تو غمزه اي نكرده است » (همان، ص 102).
يكي از پرسش هاي حسّاس اين است كه چرا فقط در ابتداي 29 سوره ي قرآني حروف مقطّعه آمده است؟ و چرا از همه ي حروف نيامده؟ مي دانيم كه از 28 حروف الفبا، فقط چهارده حرف [صراط علي حق نمسكه] در اوايل سوره ها ذكر شده كه هم از حروف شمسي است هم قمري. هم از حروف نقطه دار است هم بي نقطه، هم از حروف حلق هم شفوي. و طبق اصطلاح كيمياويون قديم از حروف مربوط به هر چهار عنصر در آن هست.
جالب است كه همين چهارده بودن تعداد حروف مقطعه به باطنيان و حروفيان كه معتقد به قداست عدد هفت هستند مجال آن را داده كه تفسيرهاي حروفيانه و باطنگرايانه از حروف مقطعه به عمل آوردند، زيرا چهارده (و بيست و هشت) مضربي از هفت است.
از اينكه بگذريم معتقدان به علوم غريبه نيز براي حروف مقطعه معنايي قائلند و آنها را با حساب جُمَل پيشگويي حوادث آينده تلقي نموده اند. البته معلوم نيست كه قرآن حساب جمل را از مسلميّات گرفته و بر اساس آن اِخبار غيبي كرده باشد.
بعضي نيز از جمع حروف مقطّعه بعد از حذف مكررات عبارت « صراط علي حقّ نمسكه » را درآورده دليل بر حقّانيت جانشيني علي (عليه السلام) گرفته اند. البته علي (عليه السلام) جانشين بلافصل و بر حقّ پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) است ولي معلوم نيست عبارت مذكور دليل بر اين مدّعا باشد؛ زيرا دليل مناسبتي با مدّعا ندارد.
بعضي گفته اند اين حروف رمزي است ميان خدا و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) و كسي را به معناي آن راه نيست. مي توان پرسيد چرا اين رمز فقط در بعضي سوره ها هست؟ وانگهي اين با صفت روشنگر بودن قرآن و خاصيت هدايت آن قابل جمع نيست. اگر بخشي از قرآن مفهوم نباشد، به همان اندازه، عدّه اي از هدايت آن كم نصيب مانده اند.
درباره ي حروف مقطّعه قرآني سخنان ديگر نيز گفته اند و هنوز رازهاي ناگشوده است و به طور اطمينان بخش معلوم نيست كه مراد از المر، الم، المص، طسم، حم، ق، ن، … كه در ابتداي بعضي سوره ها آمده است چيست؟ بعضي گفته اند: « طه » و « يس » نام پيغمبر اسلام است خطاب به اوست، چنان كه در قرائت هم مي گويند: « يس يا سيد المرسلين… » و درباره ي « الم » گفته اند: الف علامت الله است و لام علامت جبرئيل و ميم علامت محمّد است. حتّي بعضي، كهيعص را اشاره به (و به عبارت ديگر پيش بيني) وقايع كربلا انگاشته اند.
در مرموز بودن اين حروف و اينكه دلالتي دارند نمي توان شك كرد. حتّي اگر مثل بعضي مستشرقان تصوّر شود كه اين حروف از متن قرآن نيست باز هم معناهايي دارد. بلاشر گفته است: « طه » علامت طلحه است يعني زماني كه قرآن گردآوري مي شد اين سوره را طلحه آورده و به گروه تنظيم كننده تحويل داده است يا « الر » علامت زبير يا « حم » علامت حمزه است. جالب اين كه حمزه در جنگ احد كشته شده و اصلاً در زمان گردآوري قرآن (خلافت ابوبكر) زنده نبوده و به علاوه حمزه به عنوان قرآن دان و حافظ قرآن بودن شهرت ندارد.
البته بايد دانست كه حروف مقطعه از متن قرآن است، گرچه درباره ي اين كه هر يك از اين حروف، آيه ي مستقلي باشد بحث هست، امّا اين مانع آن نيست كه معنا داشته باشد.
بعضي گفته اند حروف مقطّعه در ابتداي هر سوره نشان مي دهد كه نسبت آن حروف در آن سوره بيش از ساير حروف است. باز هم مي توان پرسيد: چرا براي همه ي سوره ها همين روش به كار نرفته؟ ثانياً به فرض صحّت اين امر چه خاصيتي در آن هست؟ و چه حاصلي براي خواننده و شنونده دارد؟ و چه امتيازي براي خود قرآن خواهد داشت؟ التزام يك يا چند حرف يك صنعت ادبي از قبيل تضمنّهايي است كه في المثل « حريري » در مقامات بدان پرداخته و از عهده برآمده است. اين چه امتيازي براي يك كتاب آسماني است؟
بعضي گفته اند: معناي اين رموز را حضرت حجّت- عجل الله تعالي فرجه الشريف- حين ظهور اظهار خواهد فرمود. سؤال اين است كه آيا تا آن موقع نبايد از اين حروف (و يا آيات) فايدتي به مسلمين برسد؟
بعضي گفته اند: اين حروف خصوصيتش اين است كه خداوند خواسته است به بشر نشان دهد قرآن كه معجزه اي جاويدان است، از همين حروف معمولي ساخته شده، مع ذلك كسي نمي تواند نظير آن را بياورد. سؤال اين است كه چرا فقط چهارده حروف را ارائه داده؟
بعضي گفته اند: پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) يك مرد اُمّي بوده با به زبان آوردن اين حروف براي يك عدّه كه آنان هم غالباً اُمّي بوده اند جلب توجه مي نموده و ايجاد سكوت مي كرده تا فارغ از همهمه ي معاندان و مخالفان آيات را تلاوت فرمايد. آنچه اين نظر را تا حدّي تقويت مي كند اين است كه سوره هاي داراي حروف مقطّعه عموماً مكّي است (به استثناي بقره) و اين در مكه بوده است كه كفّار و مشركان در قرائت آيات به وسيله ي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) اخلال مي كرده اند. امّا باز هم مي توان پرسيد كه چرا فقط در آغاز 28 سوره (از 88 سوره ي مكّي) اين حروف آمده است؟
بعضي گفته اند: اين حروف، رمز مهمترين مطالبي است كه در آن سوره آمده، مثلاً مضمون عمده ي سوره هاي حواميم، حيات و موت است و « ح » و « م » مي تواند رمز حيات و موت باشد، و جالب اين كه تلاوت حوامين بالاي سر مُرده سنّت است. همچنين گفته اند كه مضمون عمده ي سوره ي طسم، حكايت طور و طير و سليمان و سبا و موسي است. اگر به فرض اين معنا را بپذيريم باز مي توان پرسيد چرا براي همه ي سوره ها چنين « كُد » و يا علامت اختصاري مطالب تهيه نشده است؟
بعضي گفته اند: حروف مقطّعه اشاره است به مجهولات ما، و مقصود از آن لا مقصود است، (رك: پرتوي از قرآن، سيد محمود طالقاني، ج1، ص 50) اين نظر بديعي است، الّا اينكه لازم است يك سند نقلي و مؤيّد روايي هم داشته باشد تا دلپذير افتد.
بعضي گفته اند: اين حروف به معناي قَسَم است و مطالب بعد از خود را تأييد مي نمايد. آنچه اين نظر را موجّه مي دارد اين است كه معمولاً براي منكر قسم خورده مي شود و در مكّه منكران بسيار بوده اند و چنان كه گفتيم عموم سوره هايي كه با حروف مقطّعه آغاز مي شود مكّي است الّا سوره ي بقره، كه آن هم از چند جهت حال و هواي سوره هاي مكّي را دارد (از جمله در برداشتن قصص كه از خصوصيات سوره هاي مكي است). بدين گونه رمز حروف مقطعه قرآني به طور قطعي تاكنون گشوده نشده است.
سوگندهاي قرآني
اكنون كه سخن از سوگند در ميان آمد، بد نيست نگاهي هم به سوگندهاي قرآني بيفكنيم. سوگندها در مراتب مختلف و براي مخاطبان مختلف و براي مقاصد مختلف است. امّا به هر حال اهميت مقسَمٌ به (يعني آنچه بدان سوگند ياد شده) را در نظر متكلّم و مخاطب نشان مي دهد؛ مثلاً قرآن وقتي به شمس يا قمر يا نجم سوگند مي خورد نه تنها به لحاظ اينكه اين هر سه، از مظاهر قدرت الهي و نمونه اي از نعمات خدايي براي بشر هستند بلكه از اين جهت هم هست كه اين هر سه، در نظر صابئه مقدّس بلكه معبود بوده اند. بدين گونه قرآن معبودهاي اقوام گذشته را مورد سوگند قرار داده است.
سوگند به مظاهر طبيعت ضمن آن كه تقرير و اقرار قداست آنهاست (البته نه به طور استقلال كه اهل شرك قائل بودند) بلكه از اين لحاظ هم هست كه بشر از ظواهر پي به حقايق مي برد، اين است كه پديده هاي طبيعي « آيه » ناميده شده، « آيه » يعني نشانه اي كه جنبه ي هدايت و عبرت آموزي دارد.
گذشته از پديده هاي طبيعي، چهار مورد از سوگندهاي قرآني داراي ويژگي و اهميّت خاص است. يكي سوگند به قيامت (قيامت 1) ديگر سوگند به نفس انساني (شمس 7) ديگر سوگند به قلم (سوره ي نون و القلم) و بالاخره سوگند به قرآن (ق). هر چهار مورد اين سوگندها بلكه اكثر و يا عموم سوگندهاي قرآني در سوره هاي مكي است و خطابش با مشركان و كافران است. حال توجه كنيد كه قرآن براي مشرك و كافر، به « قيامت » سوگند مي خورد يعني آن را مسلّم و مفروغٌ عنه مي گيرد و اين نهايت بلاغت است. همچنين زماني كه يك رسول امّي به « قلم » سوگند مي خورد، اهميت كتابت و كتاب را ثابت و اثبات مي نمايد. بليغتر از همه سوگند به قرآن است براي منكران قرآن: « وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ* بَلْ عَجِبُوا أَن جَاءَهُمْ مُنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ »
نكته ي بلاغي غريب اين است كه قرآن مورد انكار، خود مقسم به واقع شده است. اما سوگند به نفس ايماني نيز مسلم بودن حقيقت نفس را مي رساند آن هم براي اعراب حسّي مسلك.
توضيح لازم اينكه عرب ها هنوز به مرحله تفكر تجريدي و انتزاعي كليات و استدلال برهاني نرسيده بودند، و هر كس در شعر جاهليت- آن اندازه كه قطعي است- بنگرد اين را درخواهد يافت.
قرآن با نظر به چنان مردماني مي گويد: « أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ * وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ* وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ» (غاشيه 17-20) كه اگر آيات اول سوره ي حديد و آيات آخر سوره ي حشر را در كنار آن بياوريم تفاوت مخاطبان آشكار مي شود.
در اينجا اين توهم پيش نيايد كه مگر ما توجه به طبيعت يا توجه دادن به طبيعت را دون شأن قرآن مي دانيم يا آن كه متناسب آدم هاي سطحي مي انگاريم. چنين نيست بلكه اين شكل خاصي از معرفت است كه در مراتب مختلف ظهورات مختلف دارد؛ نگريستن يك عامي بحث به طبيعت با نگريستن يك طبيعي دان و با نگريستن يك نقّاش فرق دارد با آنكه هر سه متّكي بر حسّ است. قرآن وقتي مي گويد به « شتر » نگاه كنيد، عرب بدوي از اين چيزي مي فهمد، طبيعت شناس چيز ديگري و اعجاز كلام اين است كه لحن خطاب به هر دو يكي است.
– اكنون به مبحث قرآن و طبيعت مي رسيم. پيروان اديان پيش از اسلام به طور كلي دو نوع تلقي از طبيعت داشته اند:
يا تأكيد بر اهميت و اولويت آن مي نموده اند (مثلاً زرتشتيان و يهوديان) و يا معنويات و روحيات را بر طبيعت ( چه طبيعت خود انسان و چه طبيعت خارج از انسان ) برتري مي داده اند ( مثلاً مسيحيان و بودائيان ) اسلام كه دين وسط است يعني در حدّ كمال و اعتدال است در اين مسأله نيز طبق فطرت و واقعيت هر دو جنبه را بها داده و به اندازه ي خود ارزش نهاده است و طبق قول مشهور نه با چشم چپ و نه با چشم راست بلكه با هر دو چشم به دنيا نگريسته است، وگرچه به طور كلي فرموده است: « وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى » توصيه نيز كرده است كه: « َلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا ».
در عبادات همچنان كه حضور قلب و نيت مدخليت دارد، صحّت اركان نيز شرط است. تقوا هم به اعمال ظاهري مربوط مي شود و هم به نهفته هاي دل. پس قرآن واقع گراي است، طبيعت را مي بيند و قبول دارد و به آن در حدّ خودش ارج مي نهد و حتي آن را مقدّس مي داند و به نظام طبيعت ( كه آيات الهي است ) سوگند مي خورد الا اينكه با طبيعت پرستي هم در اعتقاد و هم در اخلاق مخالف است و بشر را به توحيد الهي سوق مي دهد. همان برخوردي كه با تمام اديان گذشته داشته است.
قرآن و آيينهاي گذشته
قرآن براي آزاد كردن بشر از زنجيرهاي سنگيني كه طي قرون و اعصار بر دست و پاي بشر بسته شده بود آمده است (اعراف 157) و با هر نوع تقليد كوركورانه از پدران، مبارزه مي كند و مخالفت مي ورزد چرا كه هر انساني فقط در حدّ عقل خودش، مكلّف است. همه ي پيغمبران برحقّ الهي با اين اشكال از سوي منكران و معاندان و جاهلان مواجه بوده اند كه آنچه شما مي گوييد مورد پرستش پدران ما نبوده و ما فقط معبودهاي پدرانمان را قبول داريم. پيغمبران مي گويند: اگر پدران شما در جهالت و ضلالت بوده باشند چطور؟ (بقره 170) و فراوان است نمونه هايي كه پيروي بي دليل از پدران يعني سنت هاي آبا و اجدادي، اشخاص را از هدايت بازداشته است.
پيشاهنگ اديان توحيد- ابراهيم- با پدرش ( طبق روايات شيعه: عمويش ) آزر بحث دارد كه چرا بت مي تراشيد و چرا بت مي پرستيد؟ (مريم 42-45؛ انبياء 52؛ شعراء 70؛ صافات 85).
گذشته از شرك و كفر، زشتكاري مخالفان انبيا نيز به تقليد پدران بوده است (اعراف 28). سنّت پدرسالاري و استناد به عقايد پدران بين عرب ها آنقدر نيرومند بود كه قرآن از عرب ها مي خواهد خدا را ياد كنند همچنان كه پدرانشان را ياد مي كنند، بلكه فزونتر و بهتر از آن (بقره 20) و اين برحسب آن است كه قرآن به لسان قوم سخن مي گويد وگرنه چه نسبتي هست ميان حبّ الهي و حبّ انساني؟
لحن قرآن در نقد آيين ها و باورداشت هاي بت پرستان پر از طعن و تعريض است: مشركان گفتند كه خدايانتان را رها مكنيد (نوح 23)مشركان براي خدا فرزندان مادينه قائلند و خودشان دوست دارند پسر داشته باشند، آيا اين تقسيم ناعادلانه اي نيست! (نجم 32) اين چگونه است كه خدا براي خود دختران برگرفته و براي شما پسران انتخاب كرده است! (اسراء 40) اشاره به آن كه عرب ها فرشتگان را دختران خدا مي دانستند.
معبود مشركان نمي تواند حرف بزند، نمي تواند كمكي بكند، نمي تواند از خود دفاع نمايد، قدرت يك پشه را ندارد (حج 73). مگر نه اين كه ابراهيم بت ها را شكست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت تا بت پرستان به خود آيند و متوجه اشتباه خود بشوند (انبياء 63-64).
پندارهاي جاهلانه ي اديان پيشرفته تر نيز مورد انتقاد قرآن قرار گرفته است. در يك سير و سلوك سريع، ابراهيم، مراحل ستاره پرستي، ماه پرستي، خورشيد پرستي را نفي مي كند و نداي « لا اُحّبُ الآفلين » سر مي دهند (انعام 76).
حتي اديان آسماني كه به مرور زمان مخدوش و مسخ شده اند و پيروان آنها در ورطه ي شرك خفي بلكه جلي غلتيده اند مورد انتقاد قرآن هستند.
قرآن « مصدّق تورات و انجيل » است امّا مي گويد پيروان تورات بعضي كلمات را از معناي اصلي خود تحريف كرده اند (نساء 46؛ مائده 23؛ بقره 75) و عدّه اي از پيروان انجيل نيز رهبانيت را از خود برساخته اند (حديد 27).
بعضي از چيزهايي كه يهود حرام كرده اند في الواقع حرام نيست. مثلاً يعقوب گوشت شتر را بر خود تحريم كرده بود ولي يهود آن را حرام پنداشتند (رك: تفاسير، ذيل آيه ي 93 آل عمران).
همچنين قرآن با لحن طعنه آميزي آورده است كه يهود مي گويند: عُزير پسر خداست و نصارا مي گويند: مسيح، پسر خداست (توبه 30) و نيز يهود و نصارا مدعي اند فرزندان خدا و دوستداران يا محبوبان خدا هستند (مائده 18). در عين حال اين دو گروه همديگر را نفي مي كنند، نصارا مي گويند: يهود چيزي نيستند و بر راه حقّ نيستند و يهود مي گويند: نصارا چيزي نيستند و براه حق نيستند (بقره 113).
همين دو گروه پيغمبران گذشته را يهودي يا نصراني مي دانند (بقره 140) به ويژه روي ابراهيم تأكيد دارند كه سرسلسله ي آنان بوده است، حال آنكه ابراهيم حنيف و مسلم بود (آل عمران 67). ساير انبياء و موحّدان گذشته نيز به تعبير قرآن « مُسلِم » بوده اند (حج 78؛ نمل 42؛ يوسف 101).
به گفته ي قرآن دين فقط اسلام است (آل عمران 19 و 85) امّا اسلام در اينجا به معناي شريعت اسلام نيست بلكه به معناي تسليم در قبال امر الهي است: دينِ فطري (كلُّ مولدٍ يولَدُ علي الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه).
خداشناس مؤمن به رستخيز با اعمال شايسته رستگار است. به اين آيات دقت كنيد: « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّابِؤُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ صَالِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ » (مائده 69) « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ »(بقره 62). بعضي گفته اند طبق اين آيات اهل نجات فقط گرويدگان به محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلم) هستند و نيز آن عدّه از اهل كتاب كه به محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلم) گرويده اند. حال آن كه آيه اي ديگر داريم در همين سياق كه مشركان را هم علاوه دارد و حساب همه را به خدا حوالت نموده است:
« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ »(حج 17).
بدين گونه قرآن، اين نظر كوته بينانه ي اهل كتاب را رد كرده است كه هدايت را در انحصار خود مي پنداشتند: « وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ »(بقره 135).
در اينجا قرآن به كنايه مي گويد كه بعضي از پيروان اديان آسماني عملاً به شرك گراييده اند، جاي ديگر صريحتر و كلّيتر اين مطلب را بيان كرده كه دايره ي شمولش از اهل كتاب فراتر مي رود: « وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ »(يوسف 106).
بت پرستان هم بت را از باب اينكه وسيله ي نزديك شدن به « الله » مي پنداشتند) مي پرستيدند (زمر3). شرك تنها بت پرستي نيست، شخص پرستي هم شرك است، غلوّ در دين هم مطلوب نيست (نساء 171) بسياري از اقوام قديم به لحاظ غلوّ در دين بود كه گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند (مائده 77).
قرآن، اهل كتاب را به يك كلمه ي مشترك دعوت مي كند: فقط « الله » را پرستيدن و شرك نياوردن، و به هيچ معبود انساني نگرويدن (آل عمران 64).
دين الهي آزادانه بشر را به سوي خدا فرا مي خواند، در قرآن كمتر با اين مطلب مواجه مي شويم كه پيغمبري براي پيشبرد دعوت توحيد جنگيده باشد، جنگ هاي پيغمبران و مشخصاً پيغمبر اسلام دفاعي بوده است (حج 39). موحّدان همواره مورد حمله و كينه جويي بوده اند. (بروج 8؛ مائده 59).
در مجموع به گمان من، آيه ي « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ »(كافرون 6) و آية « لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ »(بقره 256) را طبق پندار بعضي مفسران نمي توان منسوخ انگاشت، همچنان كه در آيه ي ديگر از سوره ي بقره نيز نيكوئي را در ايمان به خدا و قيامت و فرشتگان و كتاب و پيغمبران و عبادات و اعمالي كه مقتضاي آن ايمان است نشان داده است (بقره 177).
پي نوشت :
1. اين مقاله در مجموعه آموزگار جاويد چاپ شده است.
منبع مقاله :
ذكاوتي قراگزلو، عليرضا؛ (1388)، قرآنيات، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول