خانه » همه » مذهبی » نمونه هاي از عزت نفس و آزادي

نمونه هاي از عزت نفس و آزادي

نمونه هاي از عزت نفس و آزادي

بلند طبعي و آزادگي و بريدن طمع و اميد از مال و مُكنت اين و آن بر هر مسلماني لازم و بر روحاني لازم تر است. با رعايت اين اصل شخصيت و عزت و شرف انسان محفوظ مي ماند و در پرتو آن مي تواند سربلند و به دور از بندگي اين

0048278 - نمونه هاي از عزت نفس و آزادي
0048278 - نمونه هاي از عزت نفس و آزادي

 

نويسنده: رضا مختاري

 


بلند طبعي و آزادگي و بريدن طمع و اميد از مال و مُكنت اين و آن بر هر مسلماني لازم و بر روحاني لازم تر است. با رعايت اين اصل شخصيت و عزت و شرف انسان محفوظ مي ماند و در پرتو آن مي تواند سربلند و به دور از بندگي اين و آن زندگي كند. آن كه طمع به مال و منال ديگران دارد، خود را خوار و ذليل كرده و عزت اسلامي و ايماني و شخصيت خود را در هم كوبيده است.
مراعات اين اصل مهم براي روحاني از اين رو لازم تر است، كه روحاني تنها هنگامي مي تواند امر به معروف و نهي از منكر و از اسلام مرزباني كند و اگر از كسي گناه و خيانتي ديد مردانه در برابرش بايستد كه زير بار منت آن شخص نباشد. از همين رو بسياري از عالمان بزرگ و آگاه به همه ي جوانب مسائل، هداياي صاحب منصبان و ثروتمندان را – كه در بسياري از موارد در حقيقت سند بندگي آنها براي صاحب آن هديه بوده است – به جرئت تمام و بي پروا رد مي كرده اند.
از وظايف حتمي روحاني است كه براي امرار معاش و گذران زندگي دست طمع به اين و آن دراز، و گردن پيش هر كس و ناكسي خم نكند.
شهيد ثاني قدس سره گويد:
عالم و متعلم نبايد به هيچ كس متكي باشند؛ بلكه بايد زمام امور خود را در رزق و روزي و امثال آن به خداوند متعال واگذار كنند تا نفحات قدس الهي و الطاف پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند بر آنان تجلي كند و مشكلاتشان حل و منظورشان تأمين شود و امور زندگاني آنان به صلاح آيد. از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند:
خداوند متعال، عهده دار روزي طالب علم است و روزي او را از راه خاصي تضمين مي كند كه ساير مردم مشمول اين لطف خاص او نيستند.(1)
از آنچه ياد شد نتيجه مي گيريم كه:
عالم ديني و مرد روحاني بايد طبعي منيع داشته باشد و به پستي نگرايد و همچون قله ساران بلند، سربلند باشد و بي نياز. طلبه و عالم بايد مقام روحي و متاع معنوي خود را در برابر آنچه در دست مردم دنيادار است پست نكند و چشم به دست مردم نباشد، سرفراز باشد و آزاده و در عين فروتني و تواضع، طبعي بلند داشته باشد و بي نياز.(2)

سيدرضي

سيد رضي رحمه الله در نه سالگي قصيده اي در مدح پدر عالي قدرش سرود. پدرش به شكرانه ي آن استعداد صله اي به او داد، ولي سيد رضي نپذيرفت و گفت: « پدر! من اين قصيده را براي داشتن پدري چون تو سرودم، نه براي اخذ پاداش و گرفتن صله ي شعر!»(3)
سيد رضي به مبادي ديني و جهات شرعي سخت پايبند بود و از تملق و چاپلوسي فوق العاده احتراز مي جست. وي صله و جوايز شعر را از هيچ كس نپذيرفت. بسيار بلندنظر بود، به خصوص براي اهل علم و سادات.(4)
يكي از وزراي معاصر سيد رضي رحمه الله مي گويد:
خداي تعالي نوزادي به سيد رضي كرامت فرمود. من هزار دينار در طبقي گذاشتم و به رسم هديه و چشم روشني براي او فرستادم. رضي آن وجه را رد كرد و گفت: « وزير مي داند كه من از هيچ كس چيزي قبول نمي كنم». بار ديگر آن طبق را فرستادم و گفتم: اين وجه براي آن مولود است، ربطي به شما ندارد. باز پس فرستاد و گفت: « كودكان ما نيز چيزي از كسي قبول نمي كنند». بار سوم فرستادم و گفتم: اين مبلغ را به قابله بدهيد. اين بار نيز بازگردانيد و گفت: « وزير ميداند كه زنان ما را زنان بيگانه قابلگي نمي كنند؛ بلكه قابله ايشان از زنان خود ما هستند و اينان چيزي از كسي نمي پذيرند». براي بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم: اين مبلغ از آنِ طلابي باشد كه در خدمت شما درس مي خوانند. سيد رضي فرمود: « طلاب همه حاضرند، هر كس هر قدر مي خواهد بردارد». آن گاه يكي از طلاب برخاست و يك دينار برداشت و قدري از آن بريد، و آن بريده را نزد خود نگاه داشت و باقي را در همان طبق گذاشت. سيد رضي پرسيد: « چرا چنين كردي؟» گفت: « ديشب روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه ي شما، كه وقف بر طلاب است، نبود از اين رو از بقال، نسيه، روغن چراغ گرفتم. اكنون قدري از اين دينار را برداشتم تا قرض خود را ادا كنم». چنين كردند و سرانجام آن طبق دينار را رد كردند و نپذيرفتند.
آري، اين گونه بودند عالمان رباني و طلاب روحاني، با اين عزت نفس و بلند همتي و آزادگي و آزاده طبعي و سرافرازي و قله ساني.(5)

هديه ي شاه

فيلسوف بزرگ، حاج مولي هادي سبزواري از هيچ كس چيزي نمي خواست. تحفه ها و هدايا را نيز قبول نمي كرد. ناصرالدين شاه در سبزوار به خانه اش رفت و روي حصيري كه فرش اتاق تدريس بود نشست و تأليف كتابي را در اصول دين به زبان پارسي درخواست كرد و پس از رفتن، پانصد تومان-كه در آن زمان مبلغ هنگفتي بود- به خدمتش فرستاد؛ ولي او نپذيرفت و نصف آن را به طلاب و نصف ديگر را به فقرا حواله داد و دستور داد كه به سادات دو برابر ديگران بپردازند.(6)
به نان خشك قناعت كنيم و جامه ي دلق *** كه بار محنت خود به ز بار منت خلق (سعدي)

دست طمع كه پيش كسان مي كني دراز

دانشمند بزرگ شيخ يوسف بحراني مؤلف الحدائق الناضره در حوادث دوران زندگي اش مي نويسد:
پس از آن كه اوضاع شيراز دگرگون، و مصيبت هاي فراواني دامن گير مردم آن جا شد، به فسا رفتم. در فسا مشغول تحقيقات علمي بودم و براي اين كه در امر معاش نيازمند مردم نباشم در آن جا كشاورزي مي كردم.(7)

نان از شغل خسيس خوردن، به كه بار منت رئيس بردن

بوعلي سينا مدت زيادي از عمرش را در سياست و وزارت گذراند. روزي بوعلي با همان كبكبه و دبدبه از جايي رد مي شد. به كناسي برخورد كه كناسي مي كرد. كناس با خودش اين شعر را زمزمه مي كرد:
گرامي داشتم اي نفس از آنت *** كه آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلي خنده اش گرفت. براي اين كه اين مرد كناسي مي كند و منت هم بر نفسش مي گذارد كه من تو را محترم داشتم براي اين كه جهان و زندگي بر تو آسان بگذرد. دهنه ي اسب را كشيد و جلو آمد گفت: « انصاف اين است كه خيلي نفس را گرامي داشته اي، از اين بهتر ديگر نمي شد كه چنين شغل شريفي انتخاب كرده اي!» كناس از هيكل و اوضاع و احوال شناخت كه اين آقا وزير است. جمله اي گفت. از اين جمله بوعلي از كثرت خجالت عرق كرد و رفت. گفت: « نان از شغل خسيس خوردن، به كه بار منت رئيس بردن».(8)

ما آبروي فقر و قناعت نمي بريم

عالم وارسته، ميرزا عسكري شهيدي مشهدي، به وارستگي و صراحت لهجه آزاد منشي شهره بود. با اين كه فقيرانه مي زيست از كسي چيزي نمي گرفت. يكي از علماي تهران كه با او سابقه ي دوستي داشته پس از اطلاع از فقر وي، با مقامات بالا تماس مي گيرد و بر اثر آن ابلاغ مقرري براي او صادر مي شود. آن ابلاغ را همراه نامه ي آن عالم به او مي دهند. وي ضمن اظهار ناراحتي فراوان از اين عمل دوست تهراني اش، در پشت پاكت مي نويسد: « ما ابروي فقر و قناعت نمي بريم…» (9) و پاكت را با محتوايش پس مي فرستد.(10)

روحانيت شيعه

در سال هاي اول مرجعيت مرحوم آية الله بروجردي -اعلي الله مقامه-، روزي يكي از بازاري هاي معروف و متدين تهران، مبلغ زيادي پول بابت وجوه شرعي- به شكل يك حواله كه روي تكه ي كاغذي نوشته بود- خدمت آقا فرستاد. تكه ي كاغذ را كه به دست آية الله دادند، ايشان آن را به كناري انداختند و فرمودند: « ديگر از اين نوع وجوه براي ما نفرستيد. شما خيال مي كنيد داريد سر ما منت مي گذاريد، روحانيت شريف تر و عزيزتر و محترم تر از اين است كه اين چنين مورد توهين قرار گيرد».
بعد آن بازرگان براي عذر خواهي به قم آمد و آن قدر التماس كرد تا عذرش پذيرفته شد. اين افتخاري است براي روحانيت شيعه كه هيچ گاه براي مزاياي مادي و دنيوي به دولت ها و قدرت ها وصل نشده است و حتي در جهت كسب آن پيش مردم نيز دست دراز نكرده است. بلكه خود مردم بنا بر اعتقاداتشان همواره ديون شرعي خويش را به روحانيت تقديم مي كرده اند.(11)

در آرَد طمغ مرغ و ماهي به بند

درباره ي مصلح بيدارگر، سيد جمال الدين اسدآبادي نوشته اند:
سيدجمال الدين از نشر دعوت خويش دست بر نداشت، با اين كه همه ي قدرت هاي انگليسي و مصري آن روز عليه او بسيج شده بود. كار به جايي رسيد كه « خديو توفيق» به او خيانت كرد و حيله روا داشت و دستور داد او را از مصر تبعيد كنند. شب هنگام، هنگامي كه سيد به خانه مي رفت، قواي پليس او را به ايستگاه راه آهن قاهره برد و با قطار به سويس روانه كرد. سيد در آن حال هيچ چيز با خود نداشت! نه هزينه اي نه زاد و توشه اي. قنسول ايران چگونگي او را ديد و خواست مبلغي به او بدهد، سيد نگرفت و گفت: « براي خود نگاه داريد، شما به آن نيازمندتريد. شير هر جا برود شكار خويش را بيابد.»(12)

شهيد قدوسي

دوستان و نزديكان اين عالم شهيد درباره اش چنين گفته و نوشته اند:
او همان گونه كه در زندگي شخصي استقلال و مناعت طبع و بزرگواري روح را شيوه ي خود ساخته بود، مدرسه ي حقاني و طلاب آن را نيز بلند نظر و بزرگ منش بار آورده بود. وي حتي از بيم آثار منفي بر روح طلاب از پذيرش هداياي جنسي كه احياناً مردم مي خواستند به طلاب تقديم كنند امتناع مي كرد.(13)
طلبه ها را با عزت نفس بزرگ مي كرد. شبي من منزل ايشان بودم. در زدند. ايشان رفت دم در و وقتي برگشت، گفت: « خادم مدرسه است. يك نفر از تهران غذا پخته و براي طلاب مدرسه آورده است و طلاب مدرسه نپذيرفته اند. از اين رو، آمده است از من خواهش كند كه طلاب اين غذا را قبول كنند و من هم گفتم: من نمي گويم.(14)
شهيد قدوسي مقيد بود بين يك طلبه ي گمنام و يك آقا زاده فرقي نگذارد و مقررات مدرسه را در حق همه به طور يك نواخت اجرا كند. به همين دليل، از پذيرفتن هدايايي كه ممكن بود باعث مسامحه ي در اجراي مقررات در حق صاحب هديه شود، خودداري مي كرد. گاهي هديه دهنده چنين قصدي ندارد، اما انسان در خود احساس مي كند كه با پذيرفتن هديه- ولو به صورت ناخودآگاه – او را با ديگران فرق مي گذارد و شيطان از اين طريق در او وسوسه مي كند تا تبعيض ناروا قائل شود. اين جا هم پذيرفتن هديه رجحاني ندارد. شايد از همين نوع اخير بود، هديه ي زيادي يعني حدود نيم كيلو زعفران كه پدر يكي از طلاب فرستاده بود و او – با اين كه اصرار فراواني شد- نپذيرفت، زيرا مي ديد اگر بپذيرد و فردا آن پسر بيايد و مرخصي بخواهد، يا چند نمره كم بياورد و مانند آن، ديگر مشكل است با او همانند ديگر طلاب برخورد كند.(15)

پي نوشت ها :

1. منية المريد، ص 160.
2. بيدارگران اقاليم قبله، ص 220-221.
3. سيد رضي مؤلف نهج البلاغه، ص 23-24.
4. همان، ص 25 و رياض العلماء، ج5، ص 83.
5. بيدارگران اقاليم قبله، ص 221-222.
6. ريحانة الأدب، ج2، ص 423-424.
7. لؤلؤة البحرين، ص 445.
8. تعليم و تربيت در اسلام، ص 271-272، نقل از نامه ي دانشوران.
9. مصراعي از يك بيت شعر و مصراع ديگر آن اين است: « با پادشه بگوي كه روزي مقرر است».
10. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 615.
11. حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري، ص 91.
12. بيدارگران اقاليم قبله، ص 13-14.
13. يادنامه ي شهيد آية الله قدوسي، ص 41-42.
14. همان، ص 50.
15. همان، ص 185-186.

منبع مقاله :
مختاري، رضا، (1386)، گزيده سيماي فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد