داستانهايي از اخلاص مخلصين
داستان هايي از اخلاص مخلصين
يكي از مسائل با اهميت براي طلاب علوم ديني تحصيل اخلاص و پاك سازي و تصفيه ي نيت است. طلبه بايد فقط براي خداوند سبحان گام بردارد و هرگز هدفش رسيدن به مقاصد آلوده ي دنيوي نباشد و از ابتدا فكر مسند يابي، جاه طلبي، نام جويي، رسيدن به مرجعيت، امامت جمعه و جماعت، نمايندگي مجلس، كسب مقامي در جامعه، شهرت، جلب نظر مردم و احترام آنان را از سر خويش بيرون كند و الا نه تنها علمش به حال او سودي نخواهد داشت بلكه با اندوختن بيشتر اصطلاحات و علوم به جهنم نزديك تر مي شود و اسباب بدبختي خود – و در بيشتر اوقات – بدبختي مردم را فراهم مي كند. ضرر عالمان غير مخلص و ضربه هايي كه به پيكر دين فرود آورده اند كم نيست.
تحصيل اخلاص بسي دشوار است و به سادگي نمي توان به آن دست يافت و نيازمند مبارزه ي طولاني و مداوم با نفس، و استقامت است. درحديثي قدسي مي خوانيم كه خداوند متعال مي فرمايد:
اَالاِخلاصُ سِرٌ مِن اَسرارِي اِستَودَعتُهُ قَلبَ مَن اَحبَبتُ مِن عِباديِ؛ (1)
اخلاص يكي از اسرار من است كه در دل بندگان محبوب خويش به وديعت نهادم.
و اگر كسي به اين مرتبه دست يافت و به پالايش نيت خويش موفق شد، بزرگ ترين نعمت نصيبش گشته است. از امام صادق عليه السلام نقل شده است:
ما اَنعَمَ اللهُ (عَزَّوَجَلَّ) عَلي عبد اَجَلَّ مِن اَن لا يَكُونَ في قَلبِهِ مَعَ اللهِ (عَزَّوَجَلَّ) غيرُهُ؛ (2)
برترين نعمت خداوند به بنده اش اين است كه در قلبش چيزي جز « خدا» نباشد.
اميرالمومنين علي عليه السلام فرموده اند:
الدُنيا كُلُّها جَهلٌ اِلاّ مَواضِعُ العِلم و العِلمُ كُلُّهُ حُجَّه اَلاّ ما عُمِلَ بِهِ، وَ العَمَلٌ كُلُّه رِياءٌ اِلاّ ما كانَ مُخلَصاً وَ الاِخلاصُ عَلي خَطَر حتي يَنظُرَ العَبدُ بِما يُختَمُ لَهُ؛(3)
دنيا همه اش ناداني است مگر جايگاه هاي دانش، و دانش تمامش حجت و دليل خداوند عليه انسان است به جز آن مقدار كه بدان عمل شود، و عمل تمامش رياست، غير از آنچه خالصانه انجام شود، و اخلاص در معرض خطر است تا اين كه انسان ببيند عاقبتش چه مي شود.
به چند نمونه از اخلاص بزرگان اشاره مي شود:
1. روزي علامه بحرالعلوم رحمه الله را شاگردانش خندان و متبسم يافتند. سبب پرسيدند در پاسخ فرمود: پس از بيست و پنج سال مجاهدت، اكنون كه در خود نگريستم، ديدم ديگر اعمالم ريايي نيست و توانسته ام به قلع و قمع ريا موفق شوم. (4)
2. عارف و اصل كامل، مرحوم ميرزا جواد آقا ملكي مي نويسد:
از يكي از عالمان بزرگ نقل كرده اند كه او سي سال در صف اول نماز جماعت اقتدا مي كرد. پس از سي سال، روزي به عللي نتوانست خود را به صف اول برساند و در صف دوم ايستاد و از اين كه مردم او را در صف دوم ديدند گويا در خود خجالتي احساس كرد. از اين جا متوجه شد كه در اين مدت طولاني كه در پيشاپيش مردم و در رديف اول نماز مي خوانده از روي « ريا» بوده است. از اين تمام آن سي سال نماز را قضا كرد.
مرحوم ملكي مي افزايد: برادرم! بنگر به اين عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نماي كه چگونه نماز جماعتش در اين زمان دراز، آن هم در صف اول، فوت نگرديد و با اين وصف، متصدي امامت جماعت نشد. نيز بنگر به احتياط او، كه چگونه براي يك شبهه اين همه نماز را قضا كرد و از اين جا عظمت اخلاص و اهميتي را كه علماي سلف براي آن قائل بودند درياب!(5)
3. كساني كه نزد مرحوم آية الله بروجردي رحمه الله بودند نقل مي كنند كه آية الله پيش از وفاتشان خيلي ناراحت بود و مي گفت: عمر ما گذشت و ما رفتيم و نتوانستيم چيزي براي خود از پيش بفرستيم و عملي انجام دهيم. يك نفر
خيال كرد كه اين جا هم جاي تملق و چاپلوسي است و گفت: « آقا شما ديگر چرا؟! اين حرف ها را ما بيچاره ها بايد بزنيم، شما چرا؟ بحمدلله شما اين همه آثار خير از خود باقي گذاشته ايد، اين همه شاگرد تربيت كرده ايد، اين همه آثار كتبي به يادگار گذاشته ايد، مسجدي به اين عظمت ساخته ايد، مدرسه ها در كجا و كجا ساخته ايد و . . . » وقتي اين را گفت، آيه الله بروجردي اين حديث را فرمودند: « أخلِص العَمَلَ؛ فَاِنَّ النّاقِدَ بَصيرٌ بَصيرٌ» (6) عمل را بايد خالص انجام داد، نقاد آگاه آگاهي هست. تو خيال كردي اين اعمال كه در منطق مردم به اين شكل است، حتما در پيشگاه الهي هم همين طور است؟ (7)
بنابراين، تا پايان عمر بايد مواظب و مراقب بود تا شيطان انسان را به زير چتر خود نكشد و گوهر اخلاص را از كف آدمي نربايد.
4. حاج امام قلي نخجواني، استاد معارف آقاسيدحسين قاضي پدر مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضي گويد: پس از آن كه به پيري رسيدم، ديدم با شيطان بالاي كوهي ايستاده ايم. من دست خود را بر محاسنم گذاشتم و به او گفتم: مرا سن كهولت فرا رسيده، اگر ممكن است از من درگذر. شيطان گفت: « اين طرف را نگاه كن». وقتي نظر كردم، دره اي بسيار عميق را ديدم كه از شدت خوف و هراس، عقل انسان مبهوت مي ماند. شيطان گفت: « در دل من رحم و مروت و مهر قرار نگرفته است. اگر چنگال من به تو بند گردد جاي تو در ته اين دره خواهد بود كه تماشا مي كني!» (8)
***
در ابتداي تحصيل ممكن است برخي خويش را از آلودگي به اهداف فاسد منزه بدانند و چنين پندارند كه انگيزه و غرضي غير از « خدا» ندارند؛ ولي بايد متوجه بود كه وقتي دست آدمي از همه جا كوتاه است، مي پندارد كه هدفي جز « رضاي خداوند متعال» ندارد و صد البته اين كافي نيست. بلكه بايد چنان باشد كه اگر روزي رياست و شهرت و مسند و مقام هم به او روي آورد خود را نبازد و شيفته ي آنها نشود و از اين امور اعتباري به عنوان وسيله اي براي دست يافتن به اهداف خدايي استفاده كند. ولي به اين سادگي نمي توان به چنين اطميناني دست يافت.
ريشه ي بيشتر اختلاف ها، گرفتاري ها و نابساماني هاي جامعه ي ما، عدم اخلاص و فاقد هدف الهي بودن است. معمولاً يك طرف اختلاف و كشمكش – و در بعضي موارد هر دو طرف- بي اخلاصند.
عالم نفس كشته، مرحوم آية الله ميلاني در نامه اي به مناسبت تبعيد امام خميني به تركيه خطاب به امام نوشته اند:
خوشا به سعادت آن سرزمين كه حضرت عالي در آن تشريف داريد! قلوب همه ي مردم با ايمان متوجه شماست، فانه تعالي « جَعَلَ أفئده من الناس تهوي اليك»(9) و همگي براي نصرت و تأييد شما، كه لسان ناطق همه ي مجامع روحاني و ديني هستيد و گفته ي شما كلام حق و حقيقت است، دعا مي نمايند . . . راه شما كه وارث انبياء عليهم السلام هستيد، همان راه است كه خدا براي پيغمبران اولوالعزم و ائمه هدي عليهم السلام معين فرموده . . . . (10)
گفتني است كه آية الله ميلاني به مدرسه ي حقاني قم و شهيد بهشتي و شهيد قدوسي- كه مسئول آن مدرسه بودند- عنايت خاصي داشت و از اين رو حاضر شده بود بودجه ي مدرسه را تأمين كند و دخالتي در برنامه ي آن نداشته باشد تا مسئولان بتوانند آزادانه طرح بريزند و اجرا كنند و حاضر بود كاري با كمك او صورت گيرد و از او نامي در ميان نباشد. (11)
عالم روشن ضمير آية الله آقا قوچاني رحمه الله مي نويسد:
طلبه بايد درس را لله؛ يعني براي دست گيري و هدايت و ارشاد جُهّال بخواند، كه بندگان خدا را از ورطه ي جهالت و ضلالت برهاند، كه خدا چنين طلبه اي را دوست خواهد داشت. اگر به نيت ماليّه دنيا و رياست دنيا و غلبه ي بر امثال و اقران درس بخواند، تن به زحمت چيز فهمي ندهد و در صدد آن نباشد، بلكه به چهار كلمه لفاظي و صناعي كه جُهّال را به آن قانع توان كرد، قناعت كند. . . .
اين طور اشخاص، دين فروش و راهزنانند. بايد حتي الامكان دست آنها را كوتاه كرد و به اين طايفه نبايد چيز آموخت كه سلاح به دست دزد و دشمن دين دادن است. تعليم چنين اشخاص بدتر از بيع اسلحه است به كافر حربي؛ بلكه اجازه ي اجتهاد به اينها دادن -ولو مجتهد هم باشند- بدتر از محرمات شديده است. (12)
سخني از امام خميني درباره ي دنياطلبي
تعفن عالِم، عالَم را متعفن مي كند. در جهنم از تعفن عالِم، پناه مي برند به آتش و اين تعفن، تعفن توجه به دنياست. حوزه هاي علميه بيدار باشند. تقوا را، تقوا را نصب عين خود قرار دهيد. فضلا! طلاب علوم ديني! تقوا، تقوا، تنزيه نفس، مجاهده با نفس. (13)
بكوشيد اگر علقه ي ارتباط و محبتي به دنيا داريد قطع كنيد. اين دنيا با تمام زرق و برق ظاهريش ناچيزتر از آن است كه قابل محبت باشد، چه رسد كه انسان از همين مظاهر زندگي هم محروم باشد، شما از دنيا چه داريد كه به آن دل ببنديد؟ شماييد و اين مسجد و محراب و مدرسه و يا كنج خانه. آيا صحيح است كه بر سر مسجد و محراب با يكديگر رقابت و اختلاف نماييد و جامعه را فاسد كنيد؟!. . . .
شما اگر نيت خود را خالص كنيد، عمل خود را صالح نماييد، حب نفس و جاه را از دل بيرون كنيد، مقامات عالي و درجات رفيع براي شما و آماده است. مقامي كه براي بندگان صالح خدا در نظر گرفته شده، تمام دنيا و ما فيها با آن جلوه هاي ساختگي در مقابل آن به قدر پشيزي ارزش ندارد. بكوشيد به چنين مقامات عاليه برسيد و اگر توانستيد خود را ترقي دهيد تا آنجا كه به اين مقامات هم بي اعتنا باشيد و خدا را براي رسيدن به اين امور عبادت نكنيد؛ بلکه چون سزاوار عبادت و كبريايي است او را بخوانيد و در مقابل او سر به خاك بساييد. (14)
آن كسي كه براي دنيا دست و پا مي كند- هر چند در امر مباح باشد- اَمين الله نيست و نمي توان به او اطمينان كرد. تكاليفي كه براي فقهاي اسلام است بر ديگران نيست. فقهاي اسلام براي مقام فقاهتي كه دارند بايد بسياري از مباحات را ترك و از آنها اعراض كنند. (15)
علامه طباطبائي
يكي ازخصوصيات استاد علامه طباطبائي رحمه الله، اخلاص كامل و تام ايشان بود و جاودانگي آثار او و تربيت آن همه شاگرد، گواه صادقي بر اين مدعاست. يكي از شاگردان ايشان در اين باره مي نويسد:
وارستگي استاد از هر نوع تظاهر به علم و دانش از خصوصيات ايشان، و همواره محرك او در هر عمل، اخلاص و جلب رضاي خداي سبحان بود. ما كه با ايشان انس بيشتري داشتيم، يك بار هم به خاطر نداريم كه مطلبي را براي تظاهر به علم يادآور شده باشد، يا سخني را سؤال نكرده از پيش خود مطرح كرده باشد. اگر فردي با او يك سال به مسافرت مي رفت و از مراتب علمي او آگاهي قبلي نداشت، هرگز فكر نمي كرد كه اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طرح قواعد و مسائل نو در فلسفه و استادي مسلم در سير و سلوك است. (16)
آية الله سيد حسين كوه كمري(17)
آية الله سيدحسين كوه كمري مجتهدي مشهور بود و حوزه ي درسي معتبري داشت. هر روز در ساعت معين، به يكي از مسجدهاي نجف مي آمد و تدريس مي كرد.
روزي آن مرحوم از جايي بر مي گشت و نيم ساعت بيشتر به وقت درس باقي نمانده بود. فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهد به خانه برود به كاري نمي رسد، بهتر است به محل موعود برود و به انتظار شاگردان بنشيند. رفت و ديد هنوز كسي نيامده است، ولي در گوشه اي از مسجد، شيخ ژوليده اي با چناد شاگرد نشسته و تدريس مي كند. مرحوم سيد حسين سخنان او را گوش كرد. با كمال تعجب احساس كرد كه اين شيخ ژوليده بسيار محققانه بحث مي كند. راغب شد روز ديگر عمدا زودتر بيايد و به سخنان او گوش كند. آمد و گوش كرد و بر اعتقاد روز پيشش افزوده گشت. اين عمل چند روز تكرار شد. براي مرحوم سيد حسين رحمه الله يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضلتر است و او از درس اين شيخ استفاده مي كند و اگر شاگردان خودش به جاي درس او به درس اين شخص حاضر شوند، بهره ي بيشتري خواهند برد. روزي ديگر كه شاگردان آمدند گفت: « رفقا امروز مي خواهم مطلب تازه اي به شما بگويم. اين شيخ كه در آن گوشه با چند شاگرد نشسته است براي تدريس از من شايسته تر است و خود من هم از او استفاده مي كنم. همه با هم مي رويم به درس او» وي از آن روز در حلقه ي شاگردان شيخ ژوليده كه چشمهايش اندكي تراخم داشت و آثار فقر از دو ديده مي شد در آمد. اين شيخ ژوليده پوش همان است كه بعدها به نام حاج شيخ مرتضي انصاري معروف شد. (18)
شيخ محمدجواد بلاغي
در كارهاي خود آنقدر متوجه خداي سبحان و خالص بودن عمل بود كه در شماري از كتابهايش مانند التوحيد و التثليث و الرحلة المدرسيه ( چاپ 1344 ق) نام خود را ننوشت و به عنوان نويسنده اي گمنام و ناشناس آنها را منتشر كرد و مي فرمود: « هدف من دفاع از اسلام و تشيع و حقيقت است و كتاب به نام من چاپ شود يا به نام ديگري فرقي ندارد». (19)
آري، اين است شعار مصلحاني كه به ارزشهاي والا ايمان دارند و اين است آن فضيلت و برتري كه بلاغي را در صف آزادگان و جاودانان در مي آورد و اين است نمونه اي از آنچه تفسير مادي حركات انسان را ابطال مي كند. (20)
شيخ آقا بزرگ تهراني
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني صاحب كتاب ارزشمند الذريعة وقتي به عظمت كتاب الغدير علامه اميني واقف مي شود از خدا مي خواهد تا باقيمانده ي عمر او را به صاحب الغدير بدهد، تا كار تأليف الغدير به اتمام رسد. وي در تقريظي كه براي علامه اميني نوشته است، چنين مي گويد:
من قاصرم از وصف اين كتاب گرانبها، و ستايش آن. الغدير بالاتر و بزرگتر از آن است كه آن را وصف كنند و ثنا گويند. من تنها كاري كه مي توانم كرد اين است كه دعا كنم تا خداوند عمر مؤلف كتاب را طولاني كند و به او فرجام نيك بخشد. اين است كه با خلوص دل، از درگاه خداوند متعال مسئلت مي كنم كه بقيه ي عمر مرا بر عمر شريف او بيفزايد تا او بتواند به همه ي آرمان خويش دست يابد. (21)
محدث قمي
هنگامي كه محدث قمي رحمه الله در مشهد اقامت داشت، ماه رمضاني در مسجد گوهرشاد منبر مي رفت. مرحوم آخوند مولي عباس تربتي-كه از علماي ابرار و روحانيون پارسا بود- از تربت حيدريه، محل اقامت خود، به مشهد آمده بود تا در ماه مبارك رمضان از منبر حاج شيخ عباس قمي استفاده كند. مولي عباس تربتي با محدث قمي سابقه ي دوستي داشت و اين دو با همديگر صميمي بودند. روزي محدث قمي از بالاي منبر چشمش به مولي عباس مي افتد كه در گوشه اي از مجلس پر جمعيت وي نشسته و به سخنان وي گوش مي دهد. همان وقت مي گويد: « اي مردم، آقاي حاج آخوند تشريف دارند از ايشان استفاده كنيد» و – با آن كثرت جمعيت كه براي او آمده بودند و مهياي استماع از وي بودند – از منبر به زير مي آيد و از آخوند مي خواهد كه تا آخر ماه رمضان به جاي ايشان در حضور آن جمعيت منبر برود و در آن ماه ديگر خود منبر نرفت. (22)
محدث قمي براي فرزند بزرگش نقل كرده است كه وقتي كتاب منازل الآخرة را تأليف و چاپ كردم و به قم رسيد، به دست شيخ عبدالرزاق مسئله گو- كه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه عليها السلام مسئله مي گفت- افتاد. پدرم كربلايي محمدرضا از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مي شد. شيخ عبدالرزاق پس از آن روزها منازل الآخره را براي مستمعين مي خواند. روزي پدرم به خانه آمد و گفت: « شيخ عباس، كاش مثل اين مسئله گو مي شدي و مي توانستي منبر بروي و اين كتاب را كه امروز براي ما خواند بخواني!» چند بار خواستم بگويم آن كتاب از تأليفات من است، اما هر بار خودداري كردم و چيزي نگفتم. فقط عرض كردم: دعا بفرماييد خداوند توفيقي مرحمت فرمايد. (23)
پرهيز از مرجعيت
از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند:
مَن دَعا الناسَ اِلي نَنفسِهِ و فيهم مَن هو أعلم منه فهو مُبتدعٌ ضالٌ: (24)
كسي كه مردم را به سوي خودش دعوت كند، با اين كه در بين آنان داناتر از او هست، او بدعت گذار و گمراه است.
در سرگذشت سيدبن طاووس آمده است كه او با اين كه شايسته مقام افتا و مرجعيت بود، فتوا صادر نكرد و متصدي مرجعيت نشد.
هم چنين هنگامي كه شاگردان بزرگ شيخ انصاري، پس از درگذشت شيخ، با اصرار فراوان ميرزاي بزرگ شيرازي را وادار به قبول اين مسئوليت كردند، قطرات سرشك برگونه و ريش مباركش جاري شد و سپس سوگند ياد كرد كه « هرگز به ذهنم خطور نكرده بود كه روزي اين مسئوليت عظيم بر دوشم مي آيد. »(25)
عالمان پيشين ما، كه تربيت ديني درستي داشته اند و علم اخلاق و تهذيب نفس مي خوانده و مي دانسته اند، در تصدي مقام هاي ديني، احتياطي عميق معمول مي داشته اند و نه تنها در صدد احراز مقامي و به دست آوردن موقعيتي بر نمي آمده اند؛ بلكه هنگامي هم كه انظار به طور طبيعي متوجه آنان مي شده است رد مي كرده و استنكاف مي ورزيده اند به ويژه در مسئله ي عظيم مرجعيت و قبول مرزباني دين و حفظ نواميس الله.
عالمان نفس كشته و خداشناس و معاد باور شيعه، در تصدي اين مقام احتياط هاي بسيار مي كرده اند، رد مي كرده اند، پنهان مي شده اند تا به هر گونه كه ممكن است اين وظيفه بر دوش اليق واحق و آن كه شايسته تر است و سزاوارتر و تواناتر، قرار گيرد. (26)
در اين جا چند نمونه آورده مي شود.
1. امام خميني
امام از دوران جواني كه به مقام اجتهاد رسيد تا آخر عمر در راه شناساندن خود و به دست آوردن مقام و مسند كوچك ترين گامي بر نداشت و . . . تبليغات شخصي نكرد و اصولا از بساط رياست و مقام و مرجعيت، فرار مي كرد. و هر گاه احساس خطر براي جامعه اسلامي ايشان را وا نمي داشت كه بر اين كاروان دزد زده، قافله سالاري كند، هرگز به اين وادي قدم نمي گذاشت. اجازه ي چاپ و پخش عكس و رساله ي خود را تا روزهاي آغاز نهضت – كه مردم چاپ و پخش كردند-نداد، و از وجوه شرعي صرف چاپ آن نكرد و بودجه ي اولين چاپ رساله ي ايشان از مردم، جمع آوري گرديد، و تا روزي كه در قم مي زيست حتي يك جلد رساله به رايگان در اختيار كسي نگذاشت و اصولاً در منزل ايشان رساله يافت نمي شد. (27)
يكي از همراهان امام در نجف گويد: بعد از وفات مرحوم آية الله حكيم، بلندگوها اعلام كردند كه آقاي حكيم وفات يافت. آن شب امام در نجف پشت بام بودند. يكي از برادران گفت متوجه شدم صداي گريه مي آيد. دقت كردم ديدم امام نشسته و گريه مي كند. روز بعد امام فرمودند: « همه را جمع كنيد و به آنها بگوييد: شما در هيچ مجلسي حق نداريد از من دفاع كنيد و اسم مرا بياوريد گر چه سيلي به گوش مصطفي بزنند و اگر به من فحش هم دادند شما چيزي نگوييد». در همان ايام، افرادي از موصل و كركوك خدمت امام مي آمدند و مي گفتند: ما از چه كسي تقليد كنيم؟ ايشان مي فرمود: « از چه كسي تقليد مي كرديد؟» آنها مي گفتند از آقاي حكيم. امام مي گفتند: « به رأي آقاي حكيم باقي باشيد». (28)
2. شيخ انصاري و سعيد العلماء
صاحب جواهر قدس سره در روزهاي بيماري آخر زندگي اش دستور داد مجلسي تشكيل شود كه همه ي علماي طراز اول نجف اشرف در آن شركت كنند. مجلس مزبور در خدمت صاحب جواهر تشكيل گرديد؛ ولي شيخ انصاري در آن حضور نداشت. صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضي را نيز حاضر كنيد. پس از جست و جو و تفحص ديدند شيخ در گوشه اي از حرم اميرالمؤمنين عليه السلام رو به قبله ايستاده و براي شفاي صاحب جواهر دعا مي كند و از خداوند مي خواهد تا او از بيماري عافيت يابد. پس از اتمام دعا، شيخ را به آن مجلس هدايت كردند.
صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند و دستش را گرفت بر روي قلب خود نهاد و گفت: « اَلانَ طابَ لِيَ المَوتُ؛ اكنون مرگ بر من گواراست». سپس به حاضران فرمود: « اين مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود». بعد رو به شيخ انصاري كرد و گفت: « از احتياطات خود بكاه و بسيار سخت گير مباش، زيرا كه دين اسلام ديني است سهل و آسان».
اين مجلس پايان يافت و طولي نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد. و اينك نوبت شيخ مرتضي است كه مرجعيت را به عهده بگيرد؛ اما او با اين كه چندين مجتهد مسلم اعلميتش را تصديق كردند (29)، از صدور فتوا و قبول مرجعيت خود داري ورزيد و به سعيد العلماء مازندراني (30) ( در گذشته حدود 1270 ق) كه در ايران به سر مي برد و بيشتر شيخ در كربلا با وي همدرس بود، و در آن هنگام او را بر خود ترجيح مي داد، نامه اي بدين مضمون نوشت:
هنگامي كه شما در كربلا بوديد و با هم از محضر شريف العلماء استفاده مي برديم، استفاده و فهم تو بيشتر از من بود، اينك سزاوار است به نجف بيايي و مرجعيت را عهده دار شوي!
سعيد العلماء در جواب نوشت:
آري، ليكن در مدتي كه من ايران بودم، شما در حوزه مشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولي من در اين جا گرفتار امور مردم هستم و شما در اين منصب از من سزاوارتريد!
شيخ انصاري، پس از رسيدن جواب نامه به حرم مطهر حضرت علي عليه السلام مشرف شد و از آن امام بزرگ خواست كه وي را در اين امر خطير كمك كند و از لغزش مصون بدارد. (31)
3. آيه الله سيدمحمد فشاركي
هنگامي كه پس از رحلت ميرزاي شيرازي اول، براي قبول مرجعيت به آية الله سيدمحمد فشاركي رحمه الله (32) مراجعه كردند فرمود:
من شايسته ي مرجعيت نيستم، زيرا رياست ديني و مرجعيت اسلامي به غير از علم فقه، امور ديگري لازم دارد از قبيل: اطلاع از مسائل سياسي و شناختن موضع گيري هاي درست در هر كار. و اگر من در اين امر دخالت كنم، به تباهي كشيده مي شود، براي من غير از تدريس كار ديگري جايز نيست.
و بدين گونه مردم را ارجاع داد به ميرزا محمد تقي شيرازي. (33)
مرحوم سيد محمد فشارکي يكي از بزرگ ترين شاگردان ميرزاي اول بود و پس از او از بزرگ ترين فقها به حساب مي آمد. وي استاد مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائري، مؤسس حوزه ي قم، و عده اي ديگر از بزرگان است. آية الله حائري مي گويد: من از استاد خود آية الله فشاركي شنيدم كه فرمود: « هنگامي كه ميرزاي شيرازي اول درگذشت، ديدم مثل اين كه در دلم نشاطي هست. هر چه انديشيدم جاي نشاطي نبود. ميرزاي شيرازي كه استاد و مربي من بوده است درگذشته است». اصلاً عظمتي كه مرحوم ميرزا داشت از نظر علم و تقوا و زيركي و ذكاوت، عجيب و كم نظير بوده است.
مرحوم فشاركي مي گويد: « مدتي انديشيدم ببينم اين نشاط از چيست؟ سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه شايد نشاط از اين است كه همين روزها من مرجع تقليد مي شوم. رفتم حرم مطهر و از حضرت خواستم كه اين خطر را از من رفع كند، گويا حس مي كنم كه تمايل به رياست دارم».
ايشان تا صبح در حرم به سر برد و صبح وقتي براي تشييع جنازه، آمد او را با چشم هاي پرالتهاب ديدند كه معلوم بود شب را مشغول گريه بوده است. و تلاش كرد و كرد و عاقبة الأمر زير بار رياست نرفت!(34)
دوري از امامت جماعت بر اثر تقوا و خداترسي
1. محدث قمي
مرحوم شهابي گويد:
من از همان اوقات كه به تحصيل مقدمات اشتغال داشتم، نام محدث قمي را در محضر مبارك پدر بزرگوارم زياد و توأم با تجليل مي شنيدم. وقتي كه براي تحصيل به مشهد مشرف شدم، زيارت ايشان را بسيار مغتنم مي شمردم.
چند سالي كه با اين دانشمند با ايمان معاشرت داشتم و از نزديك به مراتب علم و عمل و پارسايي و پرهيزكاري ايشان آشنا شدم، روز بروز بر ارادتم مي افزود.
در يكي از ماه هاي رمضان با چند تن از دوستان از ايشان خواهش كرديم كه در مسجد گوهرشاد اقامه ي جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منت نهند. با اصرار و پافشاري، اين خواهش پذيرفته شد و وي چند روز نماز ظهر و عصر را در يكي از شبستان هاي آن جا اقامه كرد و بر جمعيت اين جماعت روز بروز افزوده مي شد. هنوز ده روز نشده بود كه اشخاص زيادي اطلاع يافتند و جمعيت فوق العاد شد. روزي پس از اتمام نماز ظهر به من كه نزديك ايشان بودم گفتند: « من امروز نمي توانم نماز عصر بخوانم». رفتند و ديگر آن سال را براي نماز جماعت نيامدند.
در موقع ملاقات و سوال از علت ترك نماز جماعت گفتند: « حقيقت اين است كه در ركوع ركعت چهارم متوجه شدم كه صداي اقتدا كنندگان كه پشت سر من مي گويند: « يا الله يا الله، ان الله مع الصابرين»، از محلي بسيار دور به گوش مي رسد و متوجه زيادي جمعيت شدم و در من شادي و فرحي توليد شد و خلاصه خوشم آمد كه جمعيت اين اندازه زياد است! بنابراين، من براي امامت اهليت ندارم!»(35)
2. حاج ميرزا علي آقا شيرازي اصفهاني
شهيد مطهري درباره ي اين استاد بزرگ مي نويسد: هر وقت به قم مي آمد، علماي طراز اول قم با اصرار از او مي خواستند كه منبر برود و موعظه كند. منبرش بيش از آن كه « قال» باشد « حال» بود. از امامت جماعت پرهيز داشت. سالي در ماه مبارك رمضان با اصرار زياد او را وادار كردند كه آن ماه در مدرسه ي صدر اصفهان اقامه ي جماعت كند. با اين كه مرتب نمي آمد و قيد منظم آمدن سر ساعت معين را تحمل نمي كرد، جمعيت بي سابقه اي براي اقتدا شركت كردند. شنيدم كه جماعت هاي اطراف خلوت شد، او هم ديگر ادامه نداد. (36)
3. وحيد بهبهاني
علت مهاجرت وحيد از بهبهان اين بوده است كه خواجه عزيز كلانتر روزي موقع نماز به آقا مي گويد: « آقا! ببينيد بر اثر دستوري كه داده ام چقدر مردم در نمازجماعت شما شركت كرده اند و جمعيت چقدر زياد شده است!» وحيد به قدري از اين گفته منقلب مي شود كه ديگر نماز جماعت نخوانده و به منزل مي رود و بدون درنگ عازم عتبات مي شود و براي هميشه بهبهان را ترك مي گويد تا مبادا بر اثر اين گونه اعمال سفيهانه ي مريدان نادان، زنگ ريا و تعلقات جسماني بر لوح دل و روح پاك و بزرگش بنشيند و او را از مقام والاي معنوي به پرتگاه پستي و جاه طلبي سقوط دهد. (37)
4. آقا عبدالحسين فرزند وحيد بهبهاني
آقا عبدالحسين پسر كوچك وحيد بهبهاني است. درباره ي او نوشته اند: ولادتش در كربلا اتفاق افتاده. در خدمت پدرش علوم شرعي را تحصيل كرد و در عصر آن مرحوم مرجع مردم در اخذ فتاوي شد. وحيد اجازه اي مبسوط به ايشان دادند و مردم را به رجوع و استفتا از خدمتش حكم فرمودند. بعد از آن كه پدرش وحيد درگذشت، علما و مؤمنين از او خواهش كردند كه به جاي آقا به نماز جماعت مشغول شوند. بعد از اصرار زياد، چند روزي مشغول امامت جماعت شد و خلق بسياردر نمازش حاضر مي شدند. بعد از دو ماه نماز جماعت را تعطيل كرد و گفت: « امامت مقامي عظيم، و تحمل آن بر من مشكل» و با آن زهد و ورع و تقوا كناره گرفت. (38)
5. علامه طباطبائي
يكي از شاگردان علامه رحمه الله مي نويسد: از همان زمان طلبگي ما در قم كه من زياد به منزل علامه مي رفتم، هيچ گاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم. اين غصه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكرده ايم. تا در ماه شعبان 1401 ق كه به مشهد مشرف شدند و در منزل ما وارد شدند. ما كتاب خانه را اتاق ايشان قرار داديم تا به هر كتابي كه بخواهند دسترسي داشته باشند. موقع نماز مغرب من براي ايشان و يكي از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود سجاده پهن كردم و از اتاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل شوم و به جماعت اقامه شده، اقتدا كنم؛ چون مي دانستم كه اگر در اتاق باشم، ايشان براي امامت حاضر نخواهند شد. حدود ربع ساعت از مغرب گذشت. صدايي آمد و آن رفيق همراه مرا صدا زد. چون آمدم گفت: ايشان همين طور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانيد. عرض كردم: من اقتدا مي كنم. گفتند: « ما مقتدي هستيم». عرض كردم: استدعا مي كنم بفرماييد نماز خودتان را بخوانيد! فرمودند: « ما اين استدعا را داريم». عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا كرده ام كه يك نماز با شما بخوانم تا به حال نشده است، قبول بفرماييد! با تبسم مليحي فرمودند: « يك سال ديگر هم روي آن چهل سال!» و حقا من در خود توان آن نمي ديدم كه برايشان مقدم شوم و نماز بخوانم، و ايشان به من اقتدا كنند و حال شرم و خجالت شديدي به من رخ داده بود. سرانجام ديدم ايشان بر جاي خود محكم نشسته و به هيچ وجه من الوجوه تنازل نمي كنند. من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست به اتاق ديگر بروم و فرادي نماز بخوانم. عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم، اگر امر بفرماييد اطاعت مي كنم. فرمودند: « امر كه چه عرض كنم اما استدعاي ما اين است». من برخاستم و نماز مغرب را به جاي آوردم و ايشان اقتدا كردند و بعد از چهل سال، علاوه بر آن كه نتوانستم يك نماز به ايشان اقتدا كنم، آن شب نيز در چنين دامي افتادم. خدا مي داند آن وضع چهره و آن حال حيا و خجلتي كه در سيماي ايشان، توأم با تقاضا، مشهود بود نسيم لطيف را شرمنده مي ساخت و شدت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مي كرد. (39)
6. شهيد قدوسي
در شرح حال اين عالم بزرگوار نوشته اند: قدوسي با شهرت طلبي ناسازگار بود و آن را منشأ سقوط انسان مي دانست. در تمام عمرش مسئوليت امامت جماعت را نپذيرفت. حتي المقدور، آرام و بدون جلب توجه ديگران به مجالس وارد مي شد و در پايين مجلس در بين افراد معمولي مي نشست. اهل وعظ و خطابه ي رسمي جز بر اساس احساس وظيفه ي شرعي نبود. كمتر حاضر به مصاحبه هاي راديو تلويزيوني و مطبوعاتي مي شد، به ويژه اگر قرار بود به توجيه كارها يا دفاع از عملكردهاي خويش بپردازد. او مي گفت: « از چشم مردم افتادن، بهتر است تا اسير دام نفس شدن!» (40) صبح پنج شنبه در جلسه ي درس اخلاق قدوسي نشستن كافي بود تا كاخ آمال انسان، فرو ريزد و همه چيز جز خدا را بي بها انگارد. او به صراحت مي گفت: « آقايان! اگر آمده ايد تا با سواد شويد و بعد به جنگ روحاني شهر و ده خود برويد، امام جماعت شويد تا مردم دستتان را ببوسند و پشت سرتان نماز جماعت بخوانند، اسم و رسم پيدا كنيد و به شما سهم امام بدهند؛ تا دير نشده و مسئوليت تان سنگين نشده است، برويد دنبال كسبي حلال كه « خَسِرَ الدُّنيا وَ الآخِرَه» نشويد». (41)
پي نوشت ها :
1. منية المريد، ص 133.
2. بحار الانوار، ج70، ص 249.
3. همان، ج70، ص 242.
4. لب اللباب، ص55.
5. المراقبات، ص 141.
6. الاختصاص، ص341 و بحار الانوار، ج13، ص 432.
7. تعليم و تربيت در اسلام، ص 234. ( گردآوري شده ي چند گفتار استاد شهيد مطهري).
8. لب اللباب، ص 76.
9. اشاره است به آيه ي شريفه ي ( فَاجعَل أَفئده من الناس تهوي اليهم) ، ( ابراهيم، آيه 37). كه دعاي حضرت ابراهيم عليه السلام است.
10. بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني، ج1، ص 749.
11. يادنامه ي شهيد قدوسي، ص 189-190.
12. سياحت غرب، ص30-31، مقدمه. نيز رك: سياحت شرق، ص 210-213.
13. امام و روحانيت، ص 270-275.
14. جهاد اكبر( همراه ولايت فقيه)، ص 252-256، نقل به تلخيص.
15. ولايت فقيه، ص 175.
16. يادنامه ي علامه طباطبائي، ص 48.
17. شرح زندگي او در ريحانة الادب، ج5، ص105 آمده است.
18. عدل الهي، ص 347، با اندكي تلخيص و تغيير؛ و نيز رك: مكاسب، ج1، ص150، مقدمه، تصحيح كلانتر.
19. مشكوة، شماره ي 1، ص 126.
20. بيدار گران اقاليم قبله، 211-212. براي آگاهي گسترده از خصوصيات زندگي مرحوم بلاغي و خدماتي كه به عالم اسلام كرده است رك: بيدارگران اقاليم قبله، ص 179-213.
21. ميرحامد حسين، ص 145.
22. حاج شيخ عباس قمي مرد تقوا و فضيلت، ص 28-29.
23. همان، ص 48-49.
24. سفينة البحار، ج2، ص 220.
25. هدية الرازي، ص 40-41.
26. بيدارگران اقاليم قبله، ص 126.
27. بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني قدس سره، ج1، ص 28، با تلخيص و تغيير.
28. فرازهايي از ابعاد روحي، اخلاقي و عرفاني امام خميني قدس سره، ص 72.
29. علماي معاصرين، ص61، به نقل زندگاني شيخ انصاري، ص75.
30. براي اطلاع از شرح زندگي او به ريحانه الادب( ج3، ص 38) مراجعه كنيد.
31. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 73-74. نيز رك: الكلام يجر الكلام، ج1، ص127.
32. براي اطلاع از شرح حال او، رك: ريحانة الأدب، ج4، ص341؛ الفوائد الرضوية، ص 594.
33. الفوائد الرضوية، ص 594، به نقل از بيدارگران اقاليم قبله، ص126-127.
34. يادنامه ي شهيد قدوسي، ص203.
35. الفوائد الرضوية، صفحه ي ج، مقدمه، با اندكي تلخيص و تغيير.
36. سيري در نهج البلاغه، ص 12، مقدمه.
37. وحيد بهبهاني، ص121.
38. وحيد بهبهاني، ص 269.
39. مهرتابان، ص 51-52، بخش نخست.
40. يادنامه ي شهيد قدوسي، ص 136.
41. همان، ص 140.
منبع مقاله :
مختاري، رضا، (1386)، گزيده سيماي فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم