شهید محمدی عراقی در گفتگو با حاج محمدمهدی محمدی عراقی پسر دوم شهید
محور وحدت (1)
شهید محمدی عراقی در گفتگو با حاج محمدمهدی محمدی عراقی پسر دوم شهید
شما متولد چه سالی هستید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و السلام و الصلوة علی سیدنا و نبینا محمد صلی الله علیه و آله و علی اهل بیت الطیبین الطاهرین المعصومین.
یاد و خاطره ی شهدا، امام شهدا مخصوصاً شهید علیرضا یوسف پور و جانباز انقلاب مرحوم دریابار را گرامی می داریم. بنده متولد دی ماه سال 1334 هستم. از بدو تولد توفیق داشتم که در شهر مقدس قم باشم و زمانی که مرحوم ابوی تشریف بردند به کرمانشاه بنده سیزده ساله بودم، از آن جایی که شهر مقدس قم از جهت فرهنگی به مراتب مناسب تر از کرمانشاه بود، والده با توافق شهید به این نتیجه رسیدند که ما در شهر قم بمانیم، بنابراین همراه شهید به کرمانشاه نرفتیم، بعد از اخذ دیپلم یعنی در مهر 1353 به مدت چهار سال برای تحصیل به تهران رفتم.
پس سیزده سال اول زندگی تان را با پدر بودید. اتفاقاً ما از آن مدت خیلی کم می دانیم و دوست داریم شما در این خصوص بیشتر صحبت کنید. از قضا این مدت، دوران خیلی حساس هم بوده، به ویژه از سال 1342 که نهضت امام شروع می شود.
از وقتی که خاطرم است باید عرض کنم، که مربوط می شود به همین سال. در واقع آن زمان بنده دانش آموز کلاس دوم مدرسه ی ابتدایی بودم که واقعه ی پانزده خرداد 1342 اتفاق افتاد و حضرت امام را بازداشت کردند و به قیطریه تهران بردند. ما ساکن کوچه ی ارک بودیم، این کوچه نزدیک حرم حضرت معصومه- سلام الله علیها- است و با توجه به این که خیابان های جدید فعلی آن زمان نبودند، بعد از این که حضرت امام آزاد شدند، مسیر حرکت امام به طرف منزلشان از طرف کوچه ی ارک بود. معظمٌ له از این کوچه با یک دستگاه اتومبیل فولکس واگن به طرف منزلشان می رفتند. به خاطر دارم جمعیتی که آن روز به استقبال حضرت امام آمده بود، به اندازه ای زیاد بود که راننده نمی توانست به میل خودش حرکت کند، در واقع ماشین را جمعیت داشت تا دم در منزل امام با خود می برد، آن هم در کوچه ای که مثلاً عرض قسمت هایی از آن شاید چهار متر بیشتر نیست. بعد از آن، به کوری چشم دشمنان اسلام، محبوبیت حضرت امام مضاعف شد، به طوری که خاطرم است یک چهارپایه یا جعبه میوه ای را گذاشته بودند داخل منزل حضرت امام و امثال ما که قدمان کوتاه بود، می رفتیم روی آن چهارپایه، برای این که بتوانیم دست امام را ببوسیم. ما به اتفاق مرحوم ابوی معمولاً برای اقامه ی نماز مغرب به منزل حضرت امام می رفتیم. در حیاط منزل امام نماز جماعت اقامه می شد و حیاط برای نمازگزاران جا نداشت. همین حیاط فلعی که بعد از رحلت حضرت امام، مرحوم حاج سید احمد خمینی آن را به دفتر مقام معظم رهبری هدیه کردند و الان هم بازسازی و ترمیم شده. شاید این حیاط هشتاد، نود نفر برای نماز ظرفیت داشت، که همیشه پر می شد. آبان ماه سال 1343 که حضرت امام را بازداشت کردند و به ترکیه تبعید کردند، باز من خاطرم است که کلاس سوم ابتدایی بودم و می دیدم که امثال شهید محمدی عراقی در آن زمان چه شوری داشتند؛ برای پشتیبانی و حمایت از انقلاب اسلامی. إن شاء الله که خدا قبول کند از این شهید و شفاعت ما و شما را در روز قیامت بکنند.
در ادامه چه اتفاقاتی افتاد؟
با توجه به این که مقام معظم رهبری امسال را سال جهاد اقتصادی نامیدند، شایسته است که من مشی اقتصادی این شهید را در چند جمله ای خدمت شما عرض کنم. ما در آن زمان به واسطه ی این که کودک بودیم تصور می کردیم که یک نوع خست در خرج کردن های پدرمان هست ولی بعد که بزرگ تر شدیم، متوجه شدیم که اگر مردم ما در ایران نیز همان روشی را داشته باشند که این شهید عزیز داشت، آن وقت ما در همه ی ابعاد اقتصادی خودکفا خواهیم بود. خاطرم است که نه یا ده سالم بود، هنوز لوله کشی آب قم انجام نشده بود و کوچه ها یک جوی داشتند که آب از این جو به خانه ها می آمد و معمولاً سطح خانه ها پایین تر از کوچه بود که آب جو به منازل مسلط باشد. هر منزلی یک محلی به عنوان آب انبار داشت که این آب می آمد در این آب انبار و ته نشین و زلال می شد و همین، آب خوردن ما بود و تا آن جایی که یادم است، حتی هیچ چیزی هم برای ضدعفونی به این آب اضافه نمی شد، حالا ممکن بود از هر هزار نفر آدم، یک نفر از آنهایی که خیلی بهداشتی بودند یا مثلاً پزشک بودند، آب را قبل از مصرف بجوشانند ولی متعارف خانواده ها، این نبود و در حیاط منزل هم معمولاً یک حوض بود که از آب آن برای شست و شو استفاده می شد و به تبع آن خانه ها دارای حمام نبودند. شب ها میرابی در محله در حال تکاپو بود و دو تومان به او می دادند که آب را به طور اختصاصی بیاورد به آن منزل به خصوص، تا آب انبار و حوضش پر شود. دقیقاً یادم است شهید اجازه نمی دادند که ذره ای آب از حوض سرریز شود و بلافاصله اطلاع می دادند که آب انبار ما پر شده، حوض ما پر شده و آب را دیگر ببندید.
با این که از نظر هزینه فرقی نمی کرد.
بله، فرقی نمی کرد، چون همان دو تومان کل حق الزحمه ای بود که میراب می گرفت. متعارف این بود که معمولاً اجازه می دادند آب حوض به اندازه ای پر بشود که اگر خار و خاشاکی روی آب هست سرریز شود و از حوض بیرون ریخته شود. بعدها هم که آب لوله کشی آمد، شهید باز هم سعی می کردند قطره ای آب، زیادی مصرف نشود یا یک چراغ اضافی روشن نباشد، در عین حال که هزینه ها نسبت به امروز خیلی کم بود، اما ایشان همواره در مقام صرفه جویی بودند. اگر در بین عکس های شهید جست و جو کنید، غالباً عکس های شان موجود و در دسترس همگان از ایشان یک عکس بیشتر نیست؛ همان عکسی که عینک شهید روی بینی شان اندکی کج گذاشته شده است. کلاً خیلی کم عکس از ابوی باقی مانده و این عکس را هم شاید به عکاسی ای مراجعه کرده اند که با کمترین هزینه عکس گرفته می شده. عینکی را تهیه کرده اند که کمترین هزینه را داشته و خلاصه مؤمنی «قلیل المؤونه» بودند. از زمانی که عینکی شدند، این طور نبود که هر چند وقت یک مرتبه، عینک خود را تعویض کنند یا نو کنند یا عینک درجه یکی به چشم داشته باشند. همیشه عینکشان ارزان قیمت بود، و می دانیم که از ویژگی های مؤمن این است که کم هزینه است و زندگی اش را با هزینه ی کم اداره می کند. ما در مهرماه 1353 دانشجو شدیم.
کجا؟
در رشته ی اقتصاد دانشگاه ملی یا همان شهید بهشتی فعلی. شاید یک ماه بعد ایشان لطف کردند نامه ای برای من نوشتند به آدرس دانشگاه، چون آدرس منزلم را نمی دانستند، در آن نامه نوشتند که از خیابان ناصرخسرو تا مسیر آمدن به منزلتان را بنویسید که با چه اتوبوس هایی می توانم بیایم. نامه ای را که نوشتند، یک تمبر دو ریالی روی آن خورده و توسط پست از کرمانشاه به تهران آمده بود. در نامه به غیر از مسائل معمول و احوالپرسی از من خواسته بودند که شماره های خطوط اتوبوس شرکت واحد را برای شان بنویسم که اگر خواستند از ناصرخسرو و میدان امام خمینی فعلی تا منزل بیایند، با چه اتوبوس هایی بیایند. در مجموع نسبت به هزینه ی لوازم التحریر، کاغذ، قلم، سوخت به اندازه ای صرفه جویی می کردند و بسیار بجا و شایسته است و جای دقت دارد که در این سال عزیز و با وجود وضعیت اقتصادی فعلی به این ریزه کاری ها توجه کنیم. شهر قم تابستانش گرم است اما در زمستان به هرحال اتاق احتیاج به بخاری دارد. یادم است در زمستان ها، اتاق ایشان بخاری نداشت و یک پوستینی داشتند که آن را روی دوششان می انداختند برای این که خود را گرم کنند. منظورم اتاق شخصی ای است که شهید در آن مطالعه می کردند، چون منزل از نوع قدیمی و دو طرف حیاطش اتاق هایی واقع شده بود، طرفی که ساختمانش رو به آفتاب بود و نسبتاً گرم تر بود، همان طرفی بود که خانواده در آن زندگی می کردند، اما طرفی که در سایه بود و سرد بود، اتاق مطالعه ی ایشان بود. اگر فرض بفرمایید ساعت ده شب، والده به ما می گفتند که آقا را خبر کن بیایند شام بخورند، من هر وقت که به اتاق مطالعه مراجعه می کردم و به ایشان اطلاع می دادم، برای همان یک لحظه نیز احساس می کردم که سردم شده و ایشان را می دیدم که با همان پوستین، خود را گرم می کردند. برای این که بخاری اضافه ای آن جا روشن نشود. این روحیه ی اقتصادی، حقیقتاً اگر در مردم ما باشد، هیچ زمانی محتاج بیگانه نمی شویم، محتاج واردات انواع و اقسام کالاهای خارجی هم نیستیم، که متأسفانه به نوعی مصرف گرایی به یکی از مشکلات اقتصادی جامعه ی ما بدل شده است.
با وجود این که سی سال از شهادت شهید می گذرد، شما می فرمایید که در مسائل این قدر انسانی نوگرا و فردی پیشگام بودند که در همین سال جهاد اقتصادی نیز می توانیم از رفتارهای ایشان الگویی به جامعه ارائه بدهیم و ان شاء الله باید در این زمینه کاری شود که شهید بهتر معرفی بشوند.
حقیقتاً همین است. من به زعم کودکی خودم تصور می کردم که هر وقت که می گفتیم این دفتر تمام شده، ایشان وسط دفترچه مشق مدرسه مان را نگاه می کردند تا ببینند که سوزن منگنه وسط دفتر شل شده یا نه، اگر سوزن منگنه در وسط دفتر شل شده بود معلوم بود که از وسط دفتر، کاغذهایی کنده شده و بعد توصیه می کردند که از وسط دفتر به عنوان کاغذ استفاده نکنید، چون این کاغذی که از وسط دفتر جدا می کنید دو برگ است و ممکن است کاغذ کوچک تری نیازتان را برطرف کند. ما به زعم کودکی ممکن بود که بگوییم پدرمان خسیس است اما حقیقت مسأله این بود که اگر بجا مصرف کنیم، اگر اسراف نداشته باشیم، بسیاری از مشکلات اقتصادی جامعه مان حل می شود و ابوی این چنین می اندیشیدند. شاید سال 1343 یا 1344 بود که ایشان به کتاب های شان نگاه کردند و به والده مان گفتند که من با توجه به دارا بودن این تعداد کتاب مستطیع هستم و باید به سفر حج مشرف بشوم، والده ما به ایشان عرض کردند که هزینه ی حج چقدر است؟ ابوی فرمودند که حدود چهار هزار تومان. والده گفتند که من این مبلغ را به شما می دهم و شما کتاب های تان را نگه دارید، چون کتاب ها سرمایه ی علمی و وسایل کار شما است و به آن ها نیاز دارید و اولین سفر حج مرحوم ابوی- اگر سال 1344 بوده باشد- با هزینه ای که توسط مرحومه والده مکرمه ما پرداخت شد میسر گردید. در مسائل دیگر هم والده کاملاً پشتیبان و حامی شهید بودند، یعنی اصرار داشتند که شهید با توجه به استعداد خوبی که داشتند، در مسائل علمی و حوزوی پیشرفت داشته باشند و کمتر به مسائل جانبی طلاب بپردازند و جدیت بیشتری نسبت به درس ها داشته باشند و بحمدلله اینها نتیجه داد، به طوری که شهید اگر مثلاً درس اصول حضرت امام را توفیق داشتند و شرکت می کردند، تمام محتویات همین درس را نوشته و آماده ی چاپ کرده بودند، اما از آن جایی که حضرت آیت الله سبحانی نیز تقریرات اصول حضرت امام را چاپ کردند، شهید از چاپ تقریرات خود از درس امام خودداری کردند و این هم نمونه ای از زهد شهید بود.
یعنی نمی خواستند خودشان را مطرح کنند.
بله، و همین که این کار توسط آیت الله سبحانی انجام شده بود، ایشان دیگر خودداری کردند.
راجع به مادر مکرمه و مرحومه تان بگویید و این که از چه خاندانی بودند و چگونه با ابوی آشنا شدند؟
درخصوص مادرم گفتنی است که حاجیه خانم نورالحاجیه (هاجر) ساری اصلانی معروف به خانم «نورالحاجیه» فرزند حاج علی محمد از خانواده های اصیل غرب کشور در سال 1299 هجری خورشیدی در شهرستان کنگاور متولد شد و در 12 تیرماه 1386 مصادف با هجدهم جمادی الثانی 1428 دعوت حق را لبیک گفت. ایشان تحصیلات ابتدایی خود را در کنگاور و دوره ی متوسطه را در مدرسه ی شبانه روزی دختران همدان گذراند و در همان زمان، در حوزه تحصیلات علوم دینی، نزد عالم برجسته ی شهر، مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی محمدی عراقی، اخوی مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ کنگاوری و عموی گرامی شهید، تا سطوح عالیه ی حوزوی تلمذ نمود و همراه ایشان در سن جوانی و قبل از ازدواج به سفر حج و زیارت خانه ی خدا مشرف گردید. با آشنایی با این بیت علم و دانش با پدر گرامی ما که از شاگردان برجسته ی حوزه ی درسی حضرت آیت الله العظمی بروجردی- رحمت الله علیه- و حضرت امام خمینی- رحمت الله علیه- بود ازدواج کرد و به شهر مقدس قم هجرت نمود و تا پایان عمر به سبب پیمانی که با کریمه ی اهل بیت حضرت معصومه- علیها السلام- بسته بود، در این شهر مقدس اقامت گزید. خانم نورالحاجیه به مدت 40 سال عمر خود را در تعلیم و تفسیر قرآن و بیان احکام و دستورات دین مبین اسلام و معارف اهل بیت- علیهم السلام- برای بانوان و دختران شهر خون و قیام قم و تدریس در آموزش و پرورش سپری کرد و در نهضت امام خمینی در تشویق و ترغیب و حمایت از خانواده های زندانیان سیاسی در دوران مبارزات، نقش فراوان داشت و خانه اش به دلیل تربیت فرزندان مبارز، بارها مورد هجوم مأموران و دژخیمان ساواک قرار گرفت، مانند برادر بزرگ ما حاج آقا محمود محمدی عراقی که چندین بار دستگیر و در بیدادگاه های رژیم ستم شاهی محکوم و زندانی گردید.
این بانوی شجاع و پرهیزکار که از خانواده ی علم و دین برخاسته بودند خود بارها به پیروی از فاطمه ی زهرا و زینب کبری- علیهما السلام- در برابر دژخیمان دیو صفت ساواک که به خانه اش حمله ور شدند با شهامت ایستاد و با منطق قوی و استدلال محکم و دفاع از دین و راه امام خمینی- رحمت الله علیه- آنها را مجاب نمود و بعضاً ساواکی ها، در حالی که با احساس ضعف در برابر منطق یک بانوی عالمه، خود را مأمور و بی تقصیر جلوه می دادند، با ظاهر غمگین و تظاهر به همدردی و چشمان گریان با سرافکندگی و شرمندگی خانه ی ما را ترک می کردند. از قدیم، هزاران نفر از بانوان شهر مذهبی و مقدس قم، به ویژه دختران خانواده های روحانی و مذهبی در مدسه ی دخترانه ی اسلامی نمونه و مدرسه ی راهنمایی شهید آیت الله مصطفی خمینی شاگرد ایشان بودند. مدرسه ی نمونه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی توسط مرحوم آیت الله حائری تهرانی در قم تأسیس شد و از مرحومه حاجیه خانم ساری اصلانی به عنوان استاد اخلاق و معلم قرآن به آن جا دعوت گردید. مادر ما در تربیت فرزندانش نیز کوشید افراد روحانی یا فرهنگی و در خدمت جامعه ی اسلامی و مردم ایران و مسلمانان جهان و انقلاب اسلامی تربیت کند.
شمه ای از ویژگی های فردی مرحومه والده بفرمایید.
اتفاقاً مرور این ویژگی ها خیلی جالب و برای هر مؤمنی درس آموز است. مداومت به قرائت روزانه ی زیارت عاشورا، مهیا شدن برای نماز از حدود یک ساعت قبل از اذان، مداومت به نماز شب و خواندن قرآن، برپایی جلسات ذکر مصائب اهل بیت عصمت و طهارت- علیهم السلام- به صورت ماهانه و مخصوصاً در دهه ی اول ماه محرم الحرام.
ایشان فرازهایی از وصیت نامه شان چنین نوشته بودند: «من از میان شما می روم و همه ی شما را به خدا می سپارم و از شما می خواهم که تا زنده هستید، یک قدم برخلاف خواست خدا برندارید که ضرر می کنید. فرزندان و بازماندگانم بدانند که کارهای خیر آنها در دنیا و اطاعت ایشان از خدای بزرگ و رسول گرامی اسلامی (صلی الله علیه و آله و سلم) در همه حال برای من بهترین طلب مغفرت و وسیله ی شادی روح گنهکارم خواهد بود، زیرا من اکنون که می روم هیچ چیز با خود نمی برم، جز بار سنگینی از گناه، که فقط رفتار و کردار و گفتار خداپسندانه ی فرزندانم و طلب مغفرت آنها شاید بتواند قدری از بار سنگین گناهانم بکاهد. از خدای بزرگ می خواهم که به فرزندانم و فرزندانشان، نسل بعد از نسل، ایمان کامل و سعادت دائم کرامت فرماید؛ إن شاء الله و همچنین از فرزندانم می خواهم که نسبت به اسلام راستین و این انقلاب و حکومت اسلامی ایران عزیز و حضرت امام خمینی – رحمت الله علیه- و مقام معظم رهبری و خواسته و ایده ی ایشان که خواسته ی خدای بزرگ است وفادار و پای بند بوده و راه ایشان را ادامه دهند و بدانند که اگر خدای ناکرده کوچک ترین بی تفاوتی ای در مقابل این انقلاب و جمهوری اسلامی ایران از خود نشان دهند؛ خشم خدای بزرگ را نسبت به خود برانگیخته و روح مرا از خودشان ناراضی کرده اند».
یک بار دیگر متذکر می شوم که انتظار من از فرزندانم و نسل های بعد از ایشان، این است که همگی با ایمان کامل و با تقوی به انجام وظایف دینی و شرعی خود مسئول و متعهد باشند و همچنین از فرزندانم و بستگان و دوستان می خواهم که مرا حلال کرده و از طلب مغفرت فراموش نکنند و برای آمرزش گناهانم دعا کنند که بی نهایت محتاجم». فکر می کنم نگاهی گذرا به همین وصیت نامه گویای شخصیت و جایگاه آن بانوی مکرمه باشد.
قطعاً چنین است. راستی ابوی شهیدتان دو بار ازدواج کردند که راجع به ازدواج دوم ایشان کمتر می دانیم.
معمولاً طلاب تمایل دارند که در شهر مقدس قم بمانند، برای این که قم با روحیات آنها سازگاری بیشتری دارد و از تحصیلات حوزوی در قم به مراتب بهتر می توانند استفاده کنند، اما در سال 1347 شهید احساس وظیفه کردند که برای تبلیغ و ترویج احکام و تدریس در مدارس علمیه ی شهر کرمانشاه باید به این شهر هجرت کنند؛ علی رغم این که خودشان مایل نبودند.
مثل این که علمای آنجا درخواست کرده بودند.
بله، مدیران مدرسه ی مرحوم آیت الله بروجردی در کرمانشاه، نیاز به مدرس داشتند و از شهید درخواست کرده بودند که به آن دیار عزیمت کنند.
مثل این که آقای جلیلی مدیر آن جا بودند.
بله، لذا طبق صحبت هایی که والده داشتند، والده پیشنهادشان این بود که در قم بمانند، به واسطه ی این که محیط فرهنگی قم برای تربیت بچه ها از محیط کرمانشاه مناسب تر است. به هرحال به این علت بود که شهید به کرمانشاه عزیمت فرمودند و شاید حدوداً شش ماه آنجا در مدرسه ی حضرت آیت الله بروجردی زندگی مجردی داشتند و بعد به توصیه ی علما با خانم مکرمه و جلیله ای به نام سرکار خانم امینی ازدواج کردند و به همین سبب تجدید فراش این شهید با حالت هایی که ممکن است به ذهن بد جلوه کند هرگز قابل مقایسه نبوده و نیست.
و در این زمینه گویا عدالتشان هم در بین فامیل و دوستان مشهور بوده.
همین طور است، می خواهم عرض کنم که به هرحال محل زندگی شهید بعد از سال 1347 تا سال 1360 کرمانشاه بود، به همین علت با توافقی که با والده داشتند، به کرمانشاه عزیمت فرمودند و ما هم سنمان طوری بود که این مسائل را درک می کردیم و متوجه می شدیم، لذا به لطف خدا در کرمانشاه هم مثمرثمر بودند، به طوری که در جهت هماهنگی علمای غرب کشور هر قدمی را برمی داشتند. خاطرم هست که در اولین هفته های بعد از پیروزی انقلاب، حضرت آیت الله یزدی به نمایندگی از حضرت امام- رضوان الله علیه- به کرمانشاه مسافرت کردند و دو شبانه روز در کرمانشاه ساکن بودند و محل استقرارشان منزل شهید بود. به جز آن هم در منزل شهید هر وقت که از گروه معروف و دوازده نفره ی علمای مطرح غرب کشور دعوت می کردند، همه ی آنها بلا استثناء در آن جلسه شرکت می کردند.
اسامی آن بزرگواران یادتان است؟
به جز پدر شهید ما، مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی حاج آخوند، آیت الله شیخ عبدالجلیل جلیلی، شهید محراب آیت الله حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی، آیت الله سید مرتضی نجومی، آیت الله جواد علایمی، حاج آقا عبدالخالق عبداللهی، آیت الله حاج نصر الله بهرامی، آیت الله شیخ محمدرضا کاظمی، سید جواد حسنی فروشانی، سید محمد زمانی و پدربزرگ گرامی ما «مرحوم حاج آقا بزرگ» که امضای شان به نام محمدباقر عراقی بود. اعلامیه های انقلابی غرب کشور را معمولاً این آقایان امضاء می کردند.
باری، آن دو شبانه روزی که حضرت آیت الله حاج شیخ یزدی به نمایندگی از حضرت امام- رضوان الله تعالی علیه- در کرمانشاه مستقر بودند، محل استقرارشان منزل شهید بود. من متوجه شدم که حقیقت مسأله این است که وقتی جلسه ای در منزل شهید تشکیل می شد، بدون استثناء همه ی علمای غرب کشور می آمدند و شرکت می کردند. اما اگر منزل یکی دیگر از آقایان بود ممکن بود دو نفر غایب باشند که به هر حال ایشان به لطف خدا توفیق یافتند که تعامل خوبی داشته باشند با علماء به طوری که با حسن خلقشان تا اندازه ای محور وحدت همگان بودند.
با این که سنشان هم بیشتر از علمای دیگر نبود.
بله، حداقل چهار، پنج نفر از آقایان بودند که از ایشان بزرگ تر بودند…
یا با داشتن سن و سالی در حدود سن مرحوم حاج آقا بزرگ- پدر شهید- نسبت به شهید محمدی عراقی در جایگاه پدری بودند؛ همچون شهید محراب.
بله، البته مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ با آن که ساکن کنگاور بودند ولی از علمای منطقه محسوب می شدند.
همان طور که همسر مکرمه شان هم به شما فرموده اند، شهید حاج آقا بهاء بعد از آن گونه مبارزاتی که داشتند- نظیر امضای اعلامیه های جمعی علماء- در مواردی از سوی رژیم دستگیر شدند، گاهی هم به اتفاق حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی، در هفته منتهی به دوازدهم بهمن 1357، همراه با علمای سایر بلاد در مسجد دانشگاه تهران متحصن می شدند، زیرا عمال رژیم، فرودگاه مهرآباد را بسته بودند تا مثلاً از ورود حضرت امام جلوگیری کرده باشند و خوشبختانه با پررنگ شدن چنین حرکاتی از سوی علماء و همراهی مردم و لطف خدا، همه ی تیرهای شان به سنگ خورد و رژیم متلاشی شد. بعد از پیروزی انقلاب هم شهید محمدی عراقی از جانب حضرت امام به عنوان اولین حاکم شرع استان کرمانشاه منصوب شدند.
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390