گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی عراقی فرزند شهید آیت الله بهاء الدین محمدی عراقی
جرمی نداشت، جز پیروی از حضرت امام (1)
گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی عراقی فرزند شهید آیت الله بهاء الدین محمدی عراقی
درآمد
«آن نورانیت، آن شخصیت معنوی و روحانی، آن قرائت قرآن، اقامه ی نمازهای شب، زیارت، عبادت، آن ناله ها و گریه ها و مناجات ها،… این ها چیزهایی است که به عنوان خاطره از شهید محمدی عراقی برای ما باقی مانده است». حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی عراقی پسر ارشد شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی و نوه ی مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ محمدی عراقی است. ایشان خود از مبارزین علیه رژیم ستم شاهی بوده و در سال های قبل از پیروزی انقلاب طعم زندان و فرقت پدر و خانواده را، بسیار چشیده است. حجت الاسلام محمدی عراقی در سال های پس از انقلاب، از مردان فرهنگی نظام بوده و سال ها ریاست سازمان تبلیغات اسلامی و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی را برعهده داشته و هم اینک نیز در شورای عالی انقلاب فرهنگی مشغول خدمت است.
***
برای شروع بحث، دوست داریم مقداری راجع به شخصیت مرحوم پدربزرگتان صحبت بفرمایید، که شهید محمدی عراقی در دامان چنان پدری پرورش پیدا کرده بودند. برای ما بگویید که «حاج آقا بزرگ محمدی عراقی» چگونه شخصیتی بودند که بعدها از سوی بنیان گذار جمهوری اسلامی به عنوان امام جمعه کنگاور منصوب شدند و کلاً چه رابطه ای با حضرت امام داشتند؟ همچنین از رابطه ای که بعدها و با ورود آیت الله شهید اشرفی اصفهانی به کرمانشاه، حاج آقا بزرگ با چهارمین شهید محراب داشتند بگویید و در مورد شخصیت علمی ایشان نیز یک مقدمه ای بفرمایید.
در ابتدا باید از شما تشکر کنم، به خاطر این کار خوبی که در بنیاد شهید و امور ایثارگران انجام می دهید و نشریه ی وزینی که این معاونت منتشر می کند به نام «شاهد یاران»، مخصوصاً ویژه نامه هایی که در آن ها به شخصیت های برجسته ی علمی و دینی و اخلاقی می پردازید که حقیقتاً – فراتر از زنده کردن یاد شهیدان و مرور زندگی و مبارزات و خاطرات مربوط به آنها- می شود گفت یک اقدام سازنده ی معنوی و اخلاقی است؛ آن هم در شرایطی که جامعه ی ما بیش از هر چیز به این سازندگی معنوی و اخلاقی نیاز دارد. امیدوارم ان شاء الله هرچه این کار ادامه پیدا می کند، از نظر کیفیت بهتر شود و به خصوص بتواند برای نسل نو و جوانان ما، که مقداری از نظر تاریخی دارند فاصله می گیرند از آن حماسه ها و ارزش های بزرگی که پیشتازان و پیش قراولان انقلاب اسلامی در طول چهل- پنجاه سال گذشته آفریدند، مفید باشد و اینها بتوانند این راه را مقداری حس کنند و از آن انرژی و حس بگیرند، و درک کنند که پدران آنها چگونه زندگی کردند، چگونه فداکاری کردند، چگونه مبارزه کردند، چه خون دل هایی خوردند و در واقع چگونه جان های خود را در راه آرمان های بزرگ فدا کردند.
در مورد آیت الله حاج آقا بزرگ که اسم ایشان هم جای موشکافی دارد و بعضی ها سئوال می کنند که چطور این لقب را داشتند و وجه تسمیه ی «حاج آقا بزرگ» از کجا بوده- چون ایشان از سنین کودکی به عنوان آقابزرگ نامیده می شدند- خاطرم است یک بار که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، ایشان اشاره فرمودند که این رسم در بین علماء و بزرگان از گذشته برقرار بوده که وقتی فرزندی را به نام پدربزرگش می کردند، به احترام پدربزرگ اسم کوچک او را نمی بردند و آن کودک را «آقا بزرگ» خطاب می کردند. رهبری می فرمودند وجه تسمیه ی نام مرحوم «حاج شیخ آقا بزرگ» معروف، صاحب «الذریعه» که از علمای بزرگ شیعه است هم همین بوده، یعنی چون ایشان را به اسم پدربزرگش نامگذاری کرده بودند، از کودکی به احترام پدربزرگش لقب «آقا بزرگ» را به او داده بودند که دیگر، آن اسم کوچک را مکرراً بر زبان جاری نکنند. در خصوص نام پدر شهید محمدی عراقی و پدربزرگ گرامی ما همین طور بوده، چون می دانید که اسم ایشان «محمد باقر» است. در واقع محمدباقر اسم جد ایشان نیز بوده. اسم پدرشان محمد بوده که معظم له نیز از علمای بزرگ بودند، ولی جد آن بزرگوار یعنی پدر مرحوم حاج آقا محمد به نام آخوند ملامحمدباقر معروف بوده که مجتهد و صاحب رساله و از شاگردان مرحوم شیخ انصاری بوده در عراق، و از نظر علمی شخصیت برجسته ای بوده و هم دوره، دوست و هم مباحثه با میرزای شیرازی بوده…
مرحوم میرزای بزرگ؟
بله و اصلاً علت هجرت ایشان به منطقه ی غرب کشور هم خود اجابت خواسته ی مرحوم میرزا بوده است. در واقع چون ایشان نوه ی مرحوم آیت الله آخوند ملامحمدباقر بوده و چون اسم این نوه را هم محمدباقر گذاشته بودند، یعنی به اسم پدربزرگشان، برای این که نمی خواستند به اسم کوچک صدایشان بزنند- در همان زمان بچگی و مثلاً به او بگویند محمدباقر، به احترام پدربزرگ طبق رسم علما به ایشان «آقا بزرگ» می گفتند و از همان دوران کودکی و نوجوانی به آقابزرگ معروف بوده؛ این از علت نامگذاری ایشان.
این جمله را هم مقام معظم رهبری در دیداری فرمودند که در آن زمان بعد از این که ایشان از تحصیلات حوزه ی علمیه ی نجف و شاگردی شیخ انصاری به ایران برمی گردد و در واقع فارغ التحصیل می شود، در تهران ساکن بوده اند و مدرس برجسته مدرسه سپهسالار، یعنی مدرسه ی شهید مطهری فعلی هم بودند. تا این که مردم منطقه ی غرب کشور درخواست می کنند. می دانیم که در آن خطه، کنگاور یک نقطه ی استراتژیک بوده، در راه عزیمت زوّار معزز ایرانی به کربلای معلی….
در این باره بیشتر توضیح دهید.
از همان موقع مردمان خوب همه ی استان های کشور، به جز اهالی خوزستان، برای رفتن به کربلا از این مسیر عبور می کردند و معمولاً چون آن موقع سفرها طولانی بوده، یکی از توقفگاه های زوّار همین منطقه ی کنگاور بوده است.
آنجا به مرز خسروی هم راهی دارد؟
بله، از مسیر کنگاور برمی خوردند به کرمانشاه- الان هم بزرگراه کربلا از شهر کنگاور می گذرد- و بعد هم از مرز خسروی وارد عراق می شدند. آن جا محل توقف زوار بوده و در هر شبانه روز چند هزار نفر می رفتند آن جا توقف می کردند و چند هزار نفر از افراد و کاروان ها که برمی گشتند باز آنجا توقف می کردند، لذا منطقه حساسی بوده ولی عالم برجسته دینی در آن جا نداشتند تا به مسائل دینی ساکنان و امور مربوط به این همه زوار رسیدگی کند. یکی از مشکلاتی که این مردم داشتند، این بوده که این زائران که مردم کنگاور از آنها پذیرایی و به ایشان خدمت می کردند، بعد که زمان توقف آنها سر می آمد و از کنگاور رد می شدند، یک گردنه آنجا هست بعد از کنگاور- به نام گردنه بید سرخ- که الان هم که جاده ی آنجا وسیع و اتوبانی است، آن گردنه هنوز وجود دارد و چون در آن موقع منطقه ی غرب کشور ناامن بوده و امنیت در کشور نبوده، همیشه عده ای دزد در آن گردنه کمین می کردند و زائران حضرت امام حسین (علیه السلام) را مورد تعدی و دستبرد قرار می دادند، یعنی اموالشان را غارت می کردند و به آنها صدمه می زدند. مردم منطقه کنگاور از این موضوع خیلی ناراحت بودند. سرانجام جمعی از معتمدین و مردم مؤمن کنگاور در سفری که به کربلا برای زیارت می روند، خدمت میرزای شیرازی می رسند که در کربلا و سامرا مستقر بوده. در آن جا شکایت می کنند که ما مردم منطقه کنگاور هستیم و هرگاه زائران امام حسین (علیه السلام) از آن جا عبور می کنند ما نمی توانیم امنیت آنها را تأمین کنیم، دولت هم ضعیف است و نمی تواند امنیت را برقرار کند؛ ما چه باید بکنیم؟ مرحوم میرزای بزرگ (رحمه الله) می پرسند آیا شما در آن جا هیچ عالم برجسته ی دینی ای دارید؟ آنها با تعجب می گویند اینها چه ارتباطی به هم دارد؟ ما داریم از ناامنی برای شما صحبت می کنیم. ایشان می فرمایند اگر یک عالم بزرگی آنجا باشد، می تواند امنیت منطقه را برقرار کند. آنها می گویند عالمی نداریم، شما به ما معرفی کنید. معظم له نیز مرحوم آخوند ملامحمد باقر را که در واقع هم درس و هم مباحثه ی خودشان بوده معرفی می کنند.
آن موقع مرحوم ملامحمدباقر عراقی در تهران بودند؟
بله.
در واقع این پسوند «عراقی» در نام خانوادگی شما همان شکل معرب «اراکی» است و ربطی به کشور عراق ندارد؛ درست است؟
بله، چون می دانید که حوزه ی اصلی علمیه در ایران، قبل از قم در اراک بوده و خود حضرت امام و مؤسس حوزه ی علمیه ی قم مرحوم آیت الله حائری- رحمت الله علیهما- به آن منطقه آمده و در حوزه ی علمیه ی اراک تحصیل کرده بودند.
از خطه ی استان مرکزی و شهرهای خمین و اراک…
بله، که آن موقع به این خطه می گفتند «عراق» و از زمان رضاخان به این سو، نامش به «اراک» بدل شده است. آن موقع نام این منطقه، منطقه ی عراق بوده و شهر اراک به صورت فعلی هنوز وجود نداشته. یک حوزه ی علمیه ی بزرگ نیز در منطقه ی کرهرود بوده که الان متصل است به شهر اراک. یک مورخ معروف هست بنام «ابن بطوطه» که خاطرات تشرف خودش به مکه ی مکرمه را نوشته، او می گوید من به کرهرود که رفتم، به هنگام شب از خانه ی کرهرود صدای مناجات راز و نیاز به گوش می رسید. در آنجا یک محله را به نام محله ی «چهل مجتهد» نامیده بودند، یعنی این قدر حوزه علمیه ی آن جا وزین و پربار بوده. در هرحال مرحوم ملامحمدباقر متعلق به این منطقه بودند و بعد از تمام شدن تحصیلاتشان در تهران مستقر شدند و در حوزه ی علمیه ی تهران که آن موقع مرکزش مدرسه ی سپهسالار قدیم بود تدریس می کردند. اینها پیامی- که من دقیقاً نمی دانم، قاعدتاً باید این پیام کتبی بوده باشد که متأسفانه نسخه ای از آن در دست نیست- از جانب مرحوم میرزای شیرازی می آورند برای مرحوم آخوند ملامحمدباقر و ایشان هم به احترام پیام معظم له و درخواست مردم مؤمن منطقه، دست از تدریس در مدرسه ی سپهسالار و حوزه ی علمیه ی تهران برمی دارند و ابتداً به صورت موقت، بدون همراهی خانواده به کنگاور می روند. این مبدأ استقرار این خانواده می شود در آن منطقه، که بعد از ایشان هم پسرشان حاج آقا محمد در آنجا می مانند و بعد از ایشان هم پدربزرگ ما که پدر شهید محمدی عراقی هستند. واقعاً می بینیم که این خانواده، پدران مرحوم حاج آقا بزرگ، چنین کسانی بوده اند و چنان جایگاهی داشته اند.
نسل اندر نسل همگی اهل علم و فضل بوده اند.
و به درجه ی اجتهاد رسیده بوده اند. من یادم است روی سنگ مزار مرحوم آخوند ملامحمدباقر نوشته بودند: «مجتهد بزرگ و جامع معقول و منقول». یعنی ایشان هم در علوم عقلی و هم در علوم نقلی سرآمد بوده است.
مزارشان در کنگاور است؟
بله، در کنار گلزار شهدای این شهر است، یعنی درحقیقت گلزار شهدا در کنار مزار آن بزرگوارن برپا شده است و در میان مردم به «قبر آقا» معروف شده. اگر شما عصر پنج شنبه به کنگاور بروید، می بینید که شاید کمتر کسی در خانه بماند، همه ی مردم هر هفته می روند آن جا، برای زیارت اهل قبور.
مزار شهید محمدی عراقی هم آن جاست؟
بله، آرامگاه شهید بهاء الدین محمدی عراقی و مرحوم حاج آقا بزرگ هم آن جاست. به هرحال این داستان رفتن این خانواده بوده و مرحوم حاج آقا بزرگ در چنین خانواده ای بار آمده، یعنی پدربزرگش چنان شخصیتی بوده و پدرش هم مرحوم حاج آقا محمد بوده، لذا آن احترامی که بزرگان از جمله حضرت امام خمینی (رحمه الله) و همچنین مقام معظم رهبری (مدظله العالی) برای مرحوم حاج آقا بزرگ و فرزند شهیدشان قائل بودند، هم به خاطر آن سابقه بوده و هم به خاطر شخصیت خود ایشان. ما کودک و نوجوانی بیش نبودیم و من تازه طلبه شده بودم، که تابستان ها از قم به کنگاور می رفتم، و پشت سر ایشان نماز می خواندیم یا درسی که داشتند شرکت می کردیم یا در نماز جماعت ها و سخنرانی ها و منابر ایشان.
و بعد از انقلاب هم در نماز جمعه هایشان حاضر می شدید.
بله، در نماز جمعه های شان نیز شرکت می کردیم. ایشان واقعاً بیش از آن که یک شخصیت بزرگ علمی باشند که البته در جای خود بودند، بیشتر یک شخصیت اخلاقی و معنوی بودند. محال بود کسی با حاج آقا بزرگ یک جلسه ای بنشیند و تحت تأثیر اخلاق ایشان قرار نگیرد. بدون استثناء همه ی کسانی که با ایشان محشور بودند و انس داشتند، تحت تأثیر شخصیت معنوی ایشان قرار داشتند. اولاً چهره ی آن عزیز همیشه بشاش بود و با یک لبخند خیلی ملیح و جذابی با هر کسی رو به رو می شدند؛ حتی با بچه ها. با وجود آن رفتار والایی که از ایشان بروز می کرد، غیرممکن بود که کسی در برخورد با حاج آقا بزرگ باشد و تحت تأثیر شخصیت ایشان قرار نگیرد، لذا حتی در دوران رژیم پهلوی نیز که بر مردم مذهبی و روحانیون فشار خیلی زیادی وارد می شد، با این حال، عمال رژیم نمی توانستند خیلی به پدربزرگ ما فشار بیاورند، به خاطر شخصیت معنوی و دوست داشتنی ای که دارا بودند، هم ایشان و هم پدرشان.
شما می دانید که از زمان رضاخان فشار شدیدی روی مجالس مذهبی، حوزه ها و شخصیت های دینی برقرار بود، از جمله مسأله ی ممنوعیت برگزاری مراسم سوگواری برای حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام)، ولی حاج آقا بزرگ مجالسشان را قطع نکردند و به هر صورتی که بود برگزار می کردند و مأموران رژیم شاه هم تحت تأثیر شخصیت معنوی، روحانی و اخلاقی آن بزرگوار نمی توانستند به ایشان فشار بیاورند و با وی برخورد تند و خشن کنند؛ این حالت وجود داشت. البته آن اواخر که شرایط خیلی سخت شد، مأموران برخورد کردند، به این شکل که مثلاً مسجد ایشان را بستند و حاج آقا بزرگ بدون این که برخوردی بکنند در خیابان ایستادند و جلوی مسجد نماز جماعت را برگزار کردند و به این شکل در واقع اعتراض خود را نشان دادند.
سال های 1356 ، 1357؟
بله، آن موقع من زندان بودم ولی داستان این گونه برخوردهای عمال رژیم ستم شاهی و اخبار مبارزات ایشان و فرزندان شان به ما می رسید. در حقیقت می شود گفت حاج آقا بزرگ یک نسلی از مردم و جوانان آنجا را تربیت کردند؛ از جمله فرزند خودشان شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی را. در منطقه ی غرب ایران، کنگاور از دیرباز به عنوان یک شهر اصیل و مذهبی شناخته می شد و پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ به حاج آقا بزرگ مثل یک پدر مهربان عشق می ورزیدند. مثلاً یادم است ایشان همیشه پیاده از منزلشان تا مسجد می آمدند و ما هم که بچه بودیم پشت سرشان می رفتیم. دقیقاً خاطرم است که بلااستثناء، هرگاه از بازار و کوچه و خیابان رد می شدیم، تقریباً تمام بازاریان و مغازه دارها، حتی رهگذران یا اگر از خیابان می رفتند و مثلاً از جلوی مدارس رد می شدند فرهنگیان و معلمان، و خلاصه در کوچه و بازار، بعید بود که کسی ایشان را ببیند و مثلاً در مغازه اش بی تفاوت بنشیند. همه ی افراد حتماً جلوی پای حاج آقا بلند می شدند و سلام علیک می کردند. متقابلاً ایشان هم می ایستادند و با همه احوالپرسی می کردند و هر روز را بدین ترتیب تا مسجد طی طریق می کردند، که به نظر من این برنامه ی روزانه، خود یک حرکت فرهنگی و دینی بود. یکی از ویژگی های برجسته ی ایشان همین اخلاق مردمی اش بود. آدم می دید آن سیمایی را که برای کسانی مثل پیامبر اکرم و ائمه ی اطهار و اولیاء الهی (علیه السلام) ترسیم می کنند، البته ما که زمان صدر اسلام نبودیم و ندیده بودیم و قابل مقایسه هم نیست. ولی عملاً در یک سطح دیگری جلوه گاه این شخصیت روحانی و الهی در وجود ایشان آشکار بود. این نورانیت بر هر کسی به اندازه ی ظرفیتش اثر می گذاشت، حتی بر دشمن، یعنی هر نیرویی که برای برخورد با این شخصیت روحانی، حتی اگر از محل شهربانی یا نیروهای حکومتی آن روز آمده بود، تحت تأثیر قرار می گرفت و نمی توانست با ایشان برخورد کند. این اخلاق و این معنویت و این شخصیت روحانی، بزرگ ترین و برجسته ترین جلوه ی شخصیت حاج آقا بزرگ بود.
مطلب دومی که من خودم در همان دوران خیلی تحت تأثیر آن قرار گرفتم، عشق و ارادت حاج آقا بزرگ نسبت به اهل بیت و خاندان پیامبر- علیهم السلام- بود که این خصلت هم در وجود ایشان خیلی برجسته بود. حاج آقا بزرگ شخصاً هر هفته در منزل خودشان برنامه داشتند و سخنرانی می کردند. قبل از سخنرانی مسائل شرعی را می گفتند و بعداً هم کسانی بودند که منبر می رفتند و سخنرانی می کردند و آخر سر خود ایشان سخنرانی می کردند. نام امام حسین (علیه السلام) را که می بردند، قبل از این که مصیبتی بخوانند و اشاره به مصائب اهل بیت (علیهم السلام) بکنند و دیگران گریه کنند و متأثر بشوند، اشک خودشان جاری می شد و این حالتی که یک اخلاص عجیبی نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) داشتند، آن چنان بارز بود که همگان را تحت تأثیر قرار می داد. معمولاً هر وقت می رفتند مسجد، قبل از اقامه ی نماز ظهر و عصر شاید از یک ساعت قبل خودشان آن جا می ایستادند و زیارت عاشورا می خواندند. یعنی بدون این که از کسی دعوتی بکنند یا مجلسی برقرار باشد، خودشان زیارت عاشورا می خواندند. از آن طرف کسانی که اهل دل و اهل معنا بودند، می آمدند برای دیدن آن حالت معنوی ایشان. در هنگام قرائت زیارت عاشورا و در ایام محرم و صفر و این مناسبت ها هم که دیگر حالات ایشان عجیب و غریب بود. در صحبت های شان نیز شور و حال عجیبی داشتند. از صبح تا شب که برای حضور و گرداندن مجالس عزاداری محرم و صفر یا ماه مبارک رمضان به مسجد یا منزل افراد می رفتند باز هم همین طور بودند، یعنی همیشه برنامه داشتند. یادم است با پدر بزرگمان شب ها می رفتیم برای برنامه ی قرائت قرآن که در برخی منازل برگزار می شد و تا حدود نیمه شب طول می کشید.
پدر شهیدتان هم همیشه در جمع شما بودند؟
بله، ایشان نیز طبعاً حضور داشتند و ما به عنوان یک کودک یا نوجوان همراه آن دو بزرگوار می رفتیم. این حالات معنوی و روحی مرحوم حاج آقا بزرگ در قرائت قرآن، خواندن دعاها، زیارت عاشورا، رفتن منبر و همچنین خواندن مصیبت امام حسین و اهل بیت- علیهم السلام- در نوع خود یک مکتب علمی و تربیتی سازنده و در همه ی ابعاد فرهنگی منطقه تأثیرگذار بود، به طوری که همگان ایشان را به عنوان یک انسان بزرگ صاحب اختیار و یک رهبر اجتماعی مردمی تقدیس می کردند. البته اینها همه از نظر معنوی بود و هیچ گونه جنبه ی مادی نداشت، اما همان نفوذ معنوی ایشان سبب خیرات و گشایش های فراوانی شده بود. مثلاً یک نمونه را خدمت شما عرض می کنم که آن موقع دادگاه و دادگستری در آن مناطق نبود یا اگر هم بود در مردم نفوذ چندانی نداشتند و مردم به آنها مراجعه نمی کردند. بافت محیطی منطقه کشاورزی بود و هر وقت اختلافی به وجود می آمد- مثلاً بر سر زمین یا مسائل دیگر- و باعث بروز برخوردها و درگیری هایی در منطقه می شد، خود مردم می گفتند که بهتر است برای حل مسأله برویم پیش ایشان. من یادم هست که حتی کسانی که با هم درگیر شده بودند و ممکن بود کسی مجروح شده باشد، می آمدند در آن حسینیه ای که حاج آقا بزرگ بود- به اصطلاح بیرونی ایشان- و تمام طرف هایی که با هم دعوا و درگیری داشتند حرف هایشان را می زدند. بعد مرحوم پدربزرگم با لحنی محبت آمیز و با یک لبخند، مثلاً یک جمله می گفتند: «چیزی نیست، فقط سوء تفاهمی بین شما پیش آمده» و بعد همان کسانی را که همدیگر را کتک زده بودند و با یکدیگر دعوا کرده بودند، آشتی می دادند و آنها سرانجام با رضایت خاطر بلند می شدند، روی همدیگر را می بوسیدند و می رفتند. از سوی دیگر، امضاهایی که ایشان می کردند، از هر سند ثبتی معتبرتر بود. پای تمام معاملات املاک، قراردادها، صلح نامه ها، وقف نامه ها، ازدواج ها و طلاق های مردم، امضای «الاحقر محمدباقر العراقی» و مهر ایشان برای همه سندیت داشت. یعنی هیچ کس روی گواهی و امضای ایشان حرفی نمی زد. چون مرحوم حاج آقا بزرگ چنین شخصیت محوری و تأثیرگذاری در منطقه بودند، لذا علمای بزرگ هم ایشان را می شناختند. یک بار وقتی به همراه عده ای از علماء در جلسه ای خدمت امام رسیده بودند، حضرت امام (رحمه الله) برای همه ی کسانی که آنجا بودند احترام قائل بودند و آن عزیزان را تکریم می کردند، اما وقتی به پدربزرگ عزیز ما می رسند و اسم ایشان را می برند و می گویند: «حاج آقا بزرگ؟……» دوستان جواب می دهند و می گویند بله، ایشان خودشان هستند. آن وقت حضرت امام با آن جایگاه رفیعشان به احترام ایشان از جا بلند می شوند و احترامشان می کنند. صد البته، همه این ها به خاطر آن شخصیت معنوی و اخلاقی حاج آقا بزرگ بوده است.
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390