خانه » همه » مذهبی » آیا علم می تواند جایگزین خدا شود؟

آیا علم می تواند جایگزین خدا شود؟

آیا علم می تواند جایگزین خدا شود؟

از رنسانس به بعد که اروپا از خواب هزار ساله ی خود بیدار شد و اندیشه های علمی جایگزین اصول تعبدی کلیسا و آراء ارسطو گردید، بشریت به مدد علم و دانش توانست کشفیات و اختراعات فراوانی را انجام دهد. در حقیقت نخستین

0039214 - آیا علم می تواند جایگزین خدا شود؟
0039214 - آیا علم می تواند جایگزین خدا شود؟

 

نویسنده: عبدالله نصری

 


از رنسانس به بعد که اروپا از خواب هزار ساله ی خود بیدار شد و اندیشه های علمی جایگزین اصول تعبدی کلیسا و آراء ارسطو گردید، بشریت به مدد علم و دانش توانست کشفیات و اختراعات فراوانی را انجام دهد. در حقیقت نخستین بار ” بیکن ” شعار علم برابر با توانایی و قدرت را به بشریت آموخت و پس از وی ” اگوست کنت ” فرانسوی فریاد برآورد که مذهب آیندگان علم خواهد بود.
سیر علم در قرون جدید موجب شد که اعتماد عظیمی به پیروزی علم در همه زمینه ها ایجاد شود تا جایی که گروهی پنداشتند که به زودی تمام مشکلات عالم و آدم با سرانگشت نازنین علم حل خواهد شد. در قرون نوزدهم بود که ادعا شد که با شناخته ماده و قوه، کلید فهم جهان هستی را به دست آورده ایم و به مدد زیست شناسی می توانیم نژاد اصلح را وارث زمین و تاریخ سازیم.
این بلند پروازی های علمی در قرن نوزدهم تا بدان جا رسید که کم کم این اندیشه به ذهن بعضی از دانشمندان خطور کرد که بیاییم علم را جایگزین همه چیز سازیم. خدا را کنار بگذاریم و علم را بپرستیم. اخلاق و وجدان و اصول عالیه انسانی را به کناری نهاده و علم و دانش را جایگزین آنها سازیم. سامرست موام از جمله کسانی است که به این علم پرستی که دامنه اش تا قرن ما نیز کشانده شده اشاره کرده است، او می گوید:
« اروپای امروز معبود پیشین خود را فرو نهاده و به معبودی تازه به نام علم ایمان آورده، ولی باید در نظر داشت که علم موجودی سیال و دستخوش تبدیل و تحول دایم است و آنچه را دیروز نفی کرده امروز اثبات می کند و آنچه را که امروز اثبات کرده فردا نفی خواهد کرد و به همین جهت پرستندگان علم در پریشانی دایم به سر می برند و از آرامش و سکون بهره و نصیبی ندارند».(1)
فروید را می توان از نخستین پیشگامان علم پرستی به شمار آورد. او کسی است که علم را جانشین خدا و مذهب نموده است. به نظر وی اعتقاد به خدا و اصول مذهبی اوهام و پندارهایی بیش نیستند، چرا که نه قابل اثبات علمی بوده، نه لزومی برای افراد انسانی دارند. و این هم که ما می بینیم تاکنون این اوهام و پندارهای واهی از میان نرفته و کمتر افراد انسانی قادر به نفی و طرد آنها می باشند بیشتر به جهت آن است که علم دوران کودکی خود را می گذراند و اگر روزی علم گام به دوران بلوغ و شکوفایی خود بگذارد این اوهام و پندارها از میان رفته، علم جایگزین آنها خواهد شد.
فروید بر این گمان است که انسان باید، متکی به خویش باشد و به جز به خود کسی را پشتیبان و یار و یاور خویش قرار ندهد چرا که اگر بخواهیم پندارهایی چون خدا و مذهب را بپذیریم استعدادها و نیروهای سرشار خود را از دست داده ایم. تنها در پرتو علم و دانش است که توانایی ها و ذخایر وجودی انسان شکوفا می شود.
اصولاً اینکه چرا فروید با اعتقاد و ایمان به خدا مخالف است صرف نظر از تجزیه و تحلیل های روانی خود او که اندیشه خدا را ناشی از ترس و یا وضع روانی کودکی و نوعی نوروز می داند، مربوط است به حاکمیت کلیسا و عقاید خرافی مسیحیت تحریف شده در روزگارش.
مطالعه ی دقیق پیرامون افکار فروید نمایشگر این حقیقت است که هیچ گونه دریافت درستی از خدا و اصول حقیقی مذاهب ندارد. او گمان می کند که پذیرفتن خدا و اصول مذهب از روی تعبد و اجبار است و کسی حق ندارد به چون و چرا و بحث درباره ی آنها بپردازد پس لازم است که اندیشه خدا و مذهب را از ذهن افراد برداشته و علم و دانش را جایگزین آنها سازیم.
مطالعه ی قسمتی از سخنان فروید نشان دهنده دریافت های غلط او درباره خدا و تاثیر مسیحیت تحریف شده بر اندیشه های اوست.
« اوهام مذهبی پذیرفتن و قبولشان جبری و از روی فشار است. کسانی که از آنها سرپیچی نموده و یا به انتقاد و خرده گیری در آنها بپردازند، مورد سرزنش و عتاب قرار می گیرند. به گفته صریح و آشکار خودتان اوهام جنبه ی مذهبی و تعبدی داشته و دور از روش عقلی و استدلال منطقی هستند.
حال نگاهی به روش غیر مذهبی برافکنیم: هرگاه کسی از قبول و پذیرش آنه سرباز زده و یا به انتقاد و خرده گیری بپردازد مورد شکنجه و عقاب قرار نخواهد گرفت. پذیرفتن و تمکین به آنها به وسیله تهدید و ارعاب انجام نمی شود. به هیچ روی تعبدی و دور از روش اندیشه گری منطقی نبوده و خاصیت وهمی و پندارآمیز نیز ندارد».(2)
فروید معتقدین به خدا را خطاب قرار داده و می گوید همان گونه که شما با ایمان به خدا می خواهید برادری و برابری را ایجاد کرده، دردها و اندوه های بشری را در پرتو وجود او تخفیف و تسکین دهید ما نیز همین هدف را دنبال می کنیم، اما راه و روش ما راه و روش علم و دانش است و بدین وسیله می کوشیم تا آرمان های بشری را تحقق بخشیم، در حالی که شما از راه راست منحرف گشته، با اوهام و پندارهای واهی خود می خواهید به بشریت خدمت کنید.
شما باید بدانید که سرانجام، پیروزی از آن ماست و خدای ما یعنی علم و دانش جایگزین خدای شما خواهد بود.
لازم است تا با مسأله ای دیگر که بسی اساسی و اصلی است برگشت و نظر توجیهی را مرعی داریم، و آن نیز هدف است. به این معنا که هدف و خواست شما چیست. خواست ما در پی کدام آرمان و ایده یی جستجوگر است؟ هدف یا اهدافی که خدای شما برگزیده و به سوی آن رهبری و تعلیمتان می دهد عبارت است از: برادری، برابری، وسیله انگیزی برای کاهش اندوه ها و دردهای بشری و صیانت حقوق یکدیگر.
هدف ما و خواست های ما نیز خارج از قلمرو هدف های شما و خدایتان نمی باشد پس در حقیقت آنچه که از اختلاف ها و تصادم میان ما و شما موجود است مواردی غیرقابل حل و تخفیف نیست، بلکه صورتی مجازی دارند، چون هر دو به سوی یک هدف شتابانیم، منتها از دو راه مختلف.
راه ما از موارد حقیقت جویی و موقعیت شناسی و زمان نگری دنبال می شود. ما برای دستیابی و حصول به منظور و هدف خود تا آن اندازه یی کوشش می ورزیم که در حد قدرت و تونایی انسان است و آن قدر که نیرو و توانمندی بشر و امکانات خارجی اجازه می دهد منظور خود را دنبال می کنیم. با این احوال ملاحظه می نمایید که منظور و هدف ما یکی است و در اصل اختلاف قابل ملاحظه یی در ایده هایمان به چشم نمی رسد. اما شما بر اثر تعجیل و شتابی که دارید برای وصول به نتیجه از راه راست و درست منحرف گشته و به دور افتاده اید. شما بسی ناشکیبایی ورزیده و پرتوقعی داشته اید، دامن صبر از دست فروهشته و به وادی تاریکی که ژرفای اوهام و پندارهاست سخت سقوط کرده اید».(3)
« البته خدا و پروردگار جدید و تازه ی ما، یعنی علم و منطق هنوز آن اندازه یی که بایستی و لازم است نیرومند و پرتوان نیست، ولی بی شک آن قدر نیرو و قدرت دارد تا به سهم کوچکی از آنچه گذشتگانش وعده داده اند جامعه عمل و واقعیت بپوشاند».(4)
” برتراندراسل ” نیز از جمله کسانی است که علم و دانش را داروی همه دردهای بشری می داند. و حتی مدینه فاضله ای به نام ” جامعه عملی ” بر این پایه بنا نهاده است. مدینه ای که حکومت و تعلیم و تربیت و تولید مثل و کنترل جمعیت و روابط اجتماعی همه و همه بر اساس علم و دانش تکوین می یابند. (5) به گمان راسل می توان به کمک قوانین ” مندل ” و جنین شناسی تجربی، گیاهان و جانوران جدیدی ایجاد کرد و پس از آن با همین روش علمی می توان انسان های جدیدی را که با انسان طبیعی تفاوت های عمده و مطلوبی دارند به وجود آورد. به یاری تکنیک و علومی چون روانشناسی و اقتصاد می توان جوامعی مصنوعی ایجاد کرد. البته جوامعی که دارای ویژگی های پیش بینی نشده ای هستند.
در یک جامعه ی ایده آل علمی که راسل طرح ریزی می کند می توان یک زبان بین المللی نظیر اسپرانتو Espranto یا انگلیسی عامیانه pogion English را توسعه داد و آثاری را که به حال بشریت سودمند هستند ترجمه کرد. آثاری هم که به این زبان رسمی نقل می شود در دسترس همگان نخواهد بود. به طور مثال برای مطالعه آثاری چون ” هاملت ” Hamlet و ” اتللو ” othello که قتل نفس را تکریم می کنند فقط پژوهندگان تاریخ آن هم با اجازه از حکومت وقت می توانند آنها را مطالعه کنند، همچنین موضوعات عشقی مورد بی توجهی قرار خواهند گرفت چون عشق به دلیل ” آشوبی بودنش ” ابلهانه تلقی خواهد شد.
البته برای آنکه بتوان به چنین کارهایی دست زد باید طرح ها و برنامه هایی داشت. طرح هایی نظیر آنچه که کشورهای ژاپن و روسیه و آلمان داشتند و توانستند به کمک آنها تحولات عظیمی را در جوامع خود ایجاد کنند.
به گمان راسل علم می تواند، توانایی ما را برای انجام کارهای نیک و بد بیفزاید و در نتیجه کنترل انگیزه های مخرب برای تشکیل جامعه علمی به صورت یک ضرورت اساسی درآید. بنابراین برای آنکه ما بتوانیم یک جامعه علمی باید برقرار سازیم باید انسان ها را ” رامتر ” کنیم، حس اطاعت را مورد توجه قرار دهیم و آدمکشی را آرمان تلقی نکنیم.
نکته درخور توجه این است که آقای راسل با ارائه یک چنین نظریات علمی باز هم به خوشبختی بشر چندان امیدی ندارد چرا که می گوید: « من نمی دانم که انسان در این بهشت، به خوشی زندگی خواهد کرد یا نه. شاید شیمی حیاتی بیاموزد که چگونه می توان انسان را شاداب ساخت به شرطی که از ضروریات اولیه حیات برخوردار باشد، … و نیز شاید ورزش جای بیدادگری هایی را که وارد صحنه سیاست خواهند شد بگیرد. امکان دارد فوتبال جای خود را به جنگ های مسابقه ای هوایی بدهد که مرگ تاوان شکست در آن مسابقات باشد.
این امکان نیز هست که وقتی مردم حق داشته باشد نوع مرگ خود را آگاهانه برگزینند، دیگر در پی مرگ های ناشی از علل بی اهمیت نروند و در آن صورت به طور مثال سقوط از هواپیما در مقابل دیدگان میلیون ها تماشاچی مرگ شکوهمندی جلوه کند ولو که هدفی جز تفریح روز تعطیلی برای انبوه مردم در بین باشد».(6)
خلاصه آنکه علم گرایان و علم زده ها می خواهند همه چیز را با عینک علم آنهم از دریچه ی علوم تجربی توجیه و تفسیر کنند. اینان می خواهند وجدان را بر اساس علم و تجربه تفسیر کنند. روح را در زیر کارد جراحی پیدا کنند و شعاع های وحی را با تلسکوپ ها و دوربین ها نجومی خود ببینند و سرانجام آنکه را کنار بگذارند و به پرستش علم و دانش بپردازند.

نقد و بررسی

در بررسی آنچه که تاکنون از علم پرستان نقل کردیم باید گفت که علم شناسایی محض است و تنها قادر است که روابط میان پدیده ها و امور را آشکار سازد. علم دانستن است؛ دانستنی از انسان و جهان. فایده علم این است که می تواند بر آگاهی های انسانی افزوده او را بر طبیعت مسلط سازد. علم وسیله ای است برای آگاهی و توانایی انسان
انسان نیازمند به علم و آگاهی است و در واقع آگاهی یکی از ابعاد وجود آدمی و وجه امتیاز انسان بر حیوان بشمار می رود. انسانی که فاقد آگاهی است و هرگز نخواهد توانست که در مسیرهای تکاملی گام بردارد. چنین موجودی هیچ گاه قادر نیست تا انسانی مفید به حال خود و جامعه خویش باشد. چرا که شناخت خود و دردها و مصایب اجتماعی تنها به وسیله علم و دانش میسر است و انسانی که فاقد آن باشد چونان موجودی بی حس خواهد بود که نه یار و یاور خود است و نه دیگران. اما آیا با این همه انسان فقط نیازمند به علم است یا نه، علاوه بر آن به چیز یا چیزهای دیگر نیز محتاج است؛ چیزی که مکمل علم باشد و علم تنها در سایه آن قادر به سازندگی انسان است.
شکی نیست که انسان به چیز دیگری به نام ” ایمان ” نیز نیازمند است. انسان فقط در پرتو ایمان است که می تواند به حرکت درآید. ایمان است که مقصد و هدف حیات آدمی را نشان می دهد. ایمان است که انسان را به شور و شوق واداشته، از درون او را می سازد.
ایمان برخلاف علم که به آنچه ” هست ” اکتفا می کند ” بایدها ” را به انسان نشان می دهد.
علم قادر است که خطرات برونی را که از ناحیه طبیعت و یا انسان های دیگر حیات آدمی را تهدید می کند دفع نماید، در حالی که ایمان آفات درونی و اضطراب ها روحی و روانی و رذایل اخلاق را نابود می سازد. این فقط ایمان است که می تواند انسان را از دل بستن به حیات مادی رها ساخته، تفسیری درست از رابطه انسان و جهان به دست دهد.
” هدف علم آن است که نظمی را که در جهان موجود است اکتشاف کند و از این راه چیزهایی را که در اطراف خود حس می کنیم، حتی خود انسان را فهم کند.
این نظم را به نام قوانین یا اصول علمی می نامیم، و کوشش بر آن است که هرچه ساده تر و فراگیرتر آن ها را بیان کنیم.
هدف دین، به عقیده من، فهم ( و بنابر قبول آن) هدف و معنی جهان است و اینکه خود را چگونه با آن هدف و معنی سازگار کنیم. در بیشتر ادیان توجه به یک منشأ متحد کنند و فراگیری برای هدف و معنی جهان است و این نیروی هدف داری متعال همان است که به نام خدا نامیده می شود».(7)
این ایمان است که می تواند جهت استفاده و بهره برداری از علم را مشخص می سازد. علم بدون ایمان آفت و بلایی برای بشریت خواهد بود. همان گونه که در گذشته این چنین بوده و حال نیز این چنین است. آیا این همه پیشرفت های علمی برای بشریت و به نفع انسانیت بوده است؟ آیا افراد انسانی به وسیله پیشرفت علم و دانش توانسته اند دروازه های خوشبختی و سعادت را فتح کنند؟
اگر علم تنها راه نجات برای انسان هاست پس چرا میلیون ها نفر از افراد انسانی تاکنون در زیر رگبار گلوله ها و بمب های حاصله از پیشرفت های علمی نابود شده اند؟ آیا واقعه هیروشیما و امثال آن نتیجه علم بدون ایمان نبوده است؟
آیا این تجربیات تاریخی کافی نیست که نشان دهد علم و دانش را نمی توان جایگزین خدا و مذهب ساخت؟ آیا باز هم باید بشریت قربانی های دیگر بدهد تا به زیان های علم بدون ایمان یقین پیدا کنیم؟
علم زده ها یعنی آنهایی که سر سجده بر آستان علم فرو می آورند به این نکته توجه نکرده اند که علم بدون ایمان به گفته مشایخ عرفان ” حجاب اکبر ” است. علم بدون ایمان غرور آفرین است. انسان را مغرور ساخته، به انواعی از خودخواهی ها و خودکامگی ها می کشاند. این علم به جای آنکه بسازد، ویران می کند. ویرانگری به جای سازندگی خاصیت هرگونه علم منهای ایمان است.
علم بی ایمان به گفته مولانا علم اهل تن است اما علم با ایمان علم اهل دل است. علم های اهل دل علم تحت کنترل و فرمان انسان است، اما در علم های اهل تن، علم عنان و مهار آدمی را در دست داشته، هر کجا که خاطرخواه اوست می کشاند.
علم های اهل دل حمالشان
علم های اهل تن احمالشان

در کنار علم و عقل باید به عاطفه و احساس نیز توجه داشت و از آن مهمتر آنکه باید ” راه دل ” را نیز منکر نشد. کم نیستند متفکران و اندیشمندانی که راه حس و عقل را در شناخت حقایق و یا وصول به آنها ناچیز و بی مقدار انگاشته اند و راه دل و اشراق را به بشریت گوشزد نموده اند.
اینان بر روی محدودیت عقل و خرد آدمی پافشاری ها داشته معتقدند که بسیار چیزها در جهان هستی یافت می شود که فقط با پای عشق و اشراق می توان به سوی آنها گام برداشت.
انسانی که علم را مطلق نمی سازد و در شناخت حقایق به ” درون بینی ” هم توجه دارد در زندگی خود به ابعادی دست می یابد که او را به پرواز می کشاند: پرواز از خود به سوی ” الله “. و اگر بخواهیم در این مورد بیان دیگری به کار بریم باید کلمه ی ” دل آگاهی ” را به کار بریم.
از اینها گذشته از اشتباهات دیگر علم زده ها این است که به این حقیقت توجه نکرده اند که علم بدون عمل اصالتی ندارد. علم آنگاه می تواند در قلمرو ارزش ها وارد شود که جنبه عملی و عینی پیدا کند. یعنی از آگاهی صرف خارج شده، گام در مسیر عمل بگذارد، چرا که کم نیستند کسانی که علم و آگاهی به مضرات بسیاری از امور دارند، اما در عمل از آنها کناره گیری نمی کنند. ما در زندگی خود اطبای بسیاری را دیده ایم که به مضرات ناشی از مشروبات الکلی و قمار بازی آگاهی دارند و با وجود آنکه دیگران را ترغیب به دوری از آنها می کنند اما خود میگساری ها می کنند و قمار بازی ها، بنابراین علم و آگاهی به تنهایی نمی تواند نقش مؤثری در زندگی بشر داشته باشند.
با وجود خوش بینی هایی که بعضی از دانشمندان به علم داشته، آن را تنها داروی دردهای بشری به شمار می آورند، هستند اندیشمندانی که با بدبینی به آن نگریسته، به ضدیت با آن پرداخته اند.
اینان بر این عقیده اند که همان گونه که علم توانسته به مدد پیشرفت های خود از میزان مرگ و میرها بکاهد و ناشناخته هایی از جهان طبیعت را بر انسان آشکار سازد همان گونه هم توانسته بر میزان فقر و بدبختی ها و استعمار و استثمارها بیفزاید. علم توانسته راه و روش هایی را فرا راه آدمی قرار دهد تا انسان های بی شماری به بندگی و بردگی کشانده شوند.
” داستایوسکی ” Fyodor Dostoyevesky از جمله کسانی است که ترس ناشی از زیان های علم و دانش محض را به خوبی در ” یادداشت های زیرزمینی ” بیان کرده است. وی در این کتاب گوشزد می کند که اگر عقل و خرد بخواهد تمام جنبه های زندگی انسان را زیر سلطه خود گرفته، انسان را در میان فرمول های علمی اسیر سازد دیگر کسی مایل به ادامه چنین زندگی نخواهد بود. قهرمان داستان از جوامع علمی آینده که می خواهند جنبه های مختلف زندگی را زیر کنترل علم و دانش قرار دهند نگران است. او می خواهد با شکستن بندها، خود را از زیر چنین سلطه ای رها سازد.
در میان دانشمندان و مشاهیر ایرانی نیز روانشاد استاد ” دکتر محسن هشترودی ” از جمله کسانی است که به زیان های حاصله از پیشرفت های علمی اشاره کرده است. وی در آخرین روزهای حیاتش در این باره مقاله ای نگاشت و در آن پیشرفت های علمی و تکنیک روزگارمان را از سردرد سخت تخطئه نمود.
« پیشرفت دانش و تکنیک به زیان انسان است، به هنر و سعادت انسان صدمه می زند.
در شرایط فعلی دانش و تکنیک که می تواند برای انسان مفید باشد خطرناک است. اگر من اختیار و بالاتر از آن قدرت داشتم، در موسسات تحقیقات علمی و تکنیکی را می بستم، پژوهش و تحقیق علم را متوقف می کردم و بشر را از زیان، خسران و بدبختی که اکنون گریبانگیرش است نجات می دادم.
بشر را به ظلمت مغازه ای می بردم تا برای گرم کرد خود هیزم روشن کند و نیاز به رادیوم و اورانیوم نداشته باشد تا برای دستیابی به آن بازار درست کند و جنگ راه بیندازد، این به من اسلحه بفروشد، آن به تو. این خیانت به اخلاق انسانی است. این دانش و تکنیک نیست. این خسران و زیان معنوی است.
فعالیت علمی، کوشش انسان است، برای پیوستن به فضای لایتناهی. انسان تلاش دارد فضای محصور هستی خویش را به فضای گسترده و ممتد جهان نامحدود بپیوندد. ولی پیشرفت دانش و تکنیک در شرایطی که انسان ها همدیگر را برادر و خواهر نمی دانند خطرناک است. روزی که انسان معتقد شده هر زن و مرد دیگری خواهر و برادر اویند، آن زمان دانش و تکنیک برای انسان مفید است…
سعادت در رفاه و آسایش نیست، چه بسا بزرگان که به دنبال سعادت سفره نشین کوهستان ها شدند. من کاری به صوفیان و عرفا ندارم. از قرن ها پیش بودند افرادی برای اینکه از اجتماع و تصادفات و تصادمات آن دور باشند به کوه می زدند، سفره نشینی را برمی گزیدند. آنها می دیدند و برایشان روشن بود که حس خودخواهی خود طلبی و سودجویی چطور علم و تکنولوژی را در اختیار می گیرد و استخدام می کند و به زلالت، جهالت، ظلم و ستم…» (8).
نظر ما این است که پیشرفت دانش و تکنیک نه به زیان است و نه موجب از میان رفتن سعادت آدمی، بلکه وسیله ای است بسیار مفید برای پیشرفت و ترقی انسان. آنچه که موجب شده تا علم و دانش در خدمت نابودی انسان به کار رود نفس علم و دانش نیست، بلکه همان گونه که استاد فقید اشاره نموده خودخواهی ها و سودجویی های افراد انسانی در چگونگی از استفاده آن است. خطر از اینجا ناشی می شود که علم را که وسیله است هدفی مقدس قرار داده، آن را بپرستیم. خطر از اینجا ریشه می گیرد که به مدیحه سرایی علم پرداخته، آن را گره گشای همه ی دردهای بشری بدانیم و انتظار داشته باشیم که ایده آل و هدف اعلای حیات آدمیان قرار گیرد.
اما به جای آنکه یک باره خط بطلان بر روی همه ی پیشرفت های علمی و تکنیکی کشانده، بشریت را به عصر حجر ببریم تا در میان بیغوله ها زندگی کند، بیاییم این اندیشه را حاکم بر اذهان افراد آدمی به ویژه پیشقراولان فرهنگ بشری سازیم که علم منهای ایمان و اخلاق فاقد ارزش است. بیاییم ایمان به مبدأ وجود را در دل ها و قلب ها شعله ور سازیم تا ریشه خودخواهی ها و سودجویی ها از میان بروند.
چرا که اگر به فرض محال هم تمام موسسات تحقیقاتی علمی و تکنیکی را از میان ببریم و انسان ها را به اعماق تاریک تاریخ بکشانیم باز هم همین انسانها با غریزه سودجوییشان به نابودی یکدیگر خواهند پرداخت. باید علت ها را از میان برد نه معلول ها. باید ریشه آدمکشی ها و جنایاتی که به وسیله وسایل تکنیکی انجام می شود نابود ساخت وگرنه تا این انسان با همین طبیعت سود جویش وجود دارد بشریت دچار مصایب و مشکلات خواهد بود.
بیایید این حقیقت را به پرستندگان علم و دانش تفهیم کنیم که علم دارای حد و مرزی است که فراتر از آن نمی تواند گام زند. علم نه قادر است مبدأ و منتهای جهان را مشخص سازد و نه توانایی آن را دارد که شناختی کلی و جامع از جهان ارائه کند. علم فقط در راه رفاه و تامین زندگی مادی انسانی قدم برمی دارد نه در ساختن و ارائه هدفی برای آن به هدف علم شناخت واقعیات است و هدف ایمان به کارگرفتن آن واقعیات است به منظور تعالی و تکامل روح انسانی.
” روبرت ملیکان ” Robert Milikan در این باره بیان جالبی دارد. او چنین می گوید.”
« هدف علم آن است که با فراغ خاطر و ذهنی خالی از غرض معرفت ما را در مورد واقعیات جهان بسط دهد و قوانین طبیعت را بر ما روشن سازد.
نقش مذهب که از آن هم به مراتب مهمتر است آن می باشد که موجب توسعه وجدانیات و آرمان های و عروج افکار بشریت گردد».(9)
در نقد آرای فروید هم که نقل کردیم باید به این نکته مهم اشاره کنیم که غرایز نقش اساسی در تکوین شخصیت انسان و رفتارهای او دارند و تا غرایز انسانی کنترل نشوند انسان به تعادل وجود دست نخواهد یافت.
خود فروید نیز از نخستین کسانی است که محدودیت های عقل گرایی را نشان داده و ثابت نموده که انسان همواره تابع عقل و اراده خود نیست، بلکه بیشتر زیر سلطه غرایز و شهواتش قرار دارد. خود فروید چنین می گوید:
« این اصل کلی است که نیروهای غرایز در بشر همواره قویتر و پر توانتر از عوامل هوشمندی و منطق و عقل می باشد».(10)
با وجود اصل فوق که فروید به آن اعتقاد راسخ دارد باز هم اصرار می ورزد که فقط باید به وسیله علم و عقل غرایز را کنترل نمود. آیا این مساله حاکی از تعصب و حساسیت های بیهوده فروید به شمار نمی رود؟
« همین راه و روش خارج از قلمرو عقل و استدلال برای جلوگیری و محدود نمودن غرایز به نظر نمی رسد. هوشمندی و نیروی عقلانی تنها و مؤثرترین وسیله یی می باشد که به وسیله آن ما قدرت خواهیم یافت تا بر غرایز خود فائق آییم».(11)
فروید به این حقیقت توجه ندارد که برای کنترل غریزه باید از چیزی قویتر و با نفوذتر از آن استفاده کرد نه چیزی چون عقل و علم که به گمان وی زیر سلطه غریزه قرار دارد.
این تنها ایمان به خداست که چون ریشه در درون آدمی دارد می تواند غرایز انسانی را کنترل کرده، آنها را زیر سیطره و نفوذ خود درآورد. این تنها نظر ما نیست بلکه نظر خود فروید نیز چنین است. او معتقد است که مذهب در طول تاریخ توانسته به میزان زیادی غرایز انسانی را کنترل کرده، بدین وسیله خدمت مهم به انسانیت و تمدن انجام دهد».(12)
اینکه می گوییم علم هرگز قادر نیست تا جایگزین ایمان به خدا شود بدین معنا نیست که انسان بی نیاز از علم و دانش است، چرا که علم دارای وظیفه و رسالتی است و ایمان دارای وظیفه و رسالتی دیگر. انسان با کسب علم و دانش از توانایی ها و ویژگی های برخوردار می شود و با بهره برداری از ایمان به خدا از ویژگی ها و توانایی های دیگر.
سخن ما این است که برخلاف آنچه که بعضی ها گمان کرده اند ایمان به خدا با علم و دانش هیچ گونه تضادی ندارد، بلکه رابطه میان علم و ایمان رابطه ای سازنده و مثبت است نه رابطه ای ستیزه جویانه و منفی. آنهایی که ناله سر می دهند که روزگار ایمان به خدا سپری شده و باید سر بر آستان علم نهاد به این واقعیت تاریخی توجه نکرده اند که اگر سخن آنها درست می بود یعنی میان علم و مذهب به واقع نزاعی برقرار بود می بایست تاکنون این مبارزه به نفع یکی از طرفین یعنی علم یا مذهب خاتمه می کرد، در حالی که این چنین نبوده و در مسیر تاریخ این دو به راه خود ادامه داده اند. نگاهی به سخنان پرچمداران فرهنگ بشری که از علم زدگی بدورند نمایشگر این واقعیت است که علم و ایمان هیچ گاه با یکدیگر نزاعی نداشته اند و اگر در قرون وسطی به چنین نزاع برخورد می کنیم در واقع در نزاع میان عالم و متدین بوده نه میان علم و دین.
” ماکس پلانک ” در این باره چنین می گوید:
« برای مذهب، خداوند در آغاز هر اندیشه ای است و برای دانش در انجام اندیشه به میان می آید. برای مذهب پایه دیدی است که از جهان دارد و برای دانش تاج و افسر این دید است. در هیچ جا میان دانش و مذهب ناسازگاری نمی بینیم، بلکه در نکات اساسی همگرایی هم مشاهده می کنیم. آن چنان که بسیاری از هم عصران ما می پندراند یا بیم دارند، مذهب و دانش ناجی یکدیگرند. برجسته ترین دانشمندان، مانند کپلر، نیوتن، لایب نیتز در عین حال مردانی به طور عمیق مذهبی بوده اند».(13)
اگر بخواهیم رابطه علم و ایمان را دقیقتر مطرح سازیم باید به این نکته اشاره کنیم که دانشمند ناگزیر از ایمان به خداست زیرا که عالم زمانی می تواند به بحث و بررسی پدیده های جهان طبیعت بپردازد که اعتقاد به نظم و هماهنگی جهان داشته باشد.
تفکر مادی که جهان را مولود تصادف یا جمع آمدن پدیده های بی شعور طبیعت آنهم بدون نقشه و حساب می داند هرگز نخواهد توانست که یک دانشمند را بر آن دارد تا در آزمایشگاه و لابراتور خود به تحقیق بپردازد. در حقیقت نخستین عامل محرک برای یک پژوهشگر در جستجوهای علمی این مسأله است که وی به قول اینشتین ” ایمان به منطقی بودن طبیعت ” داشته باشد، چرا که اگر غیر از این باشد هیچ دانشمندی قادر نخواهد بود به شناختی درست از جهان دست یابد. اینشتین در این باره بیان جالبی دارد. او می گوید:
« برای این که ناچیزترین شعاع عقل و منطق بر جهان بتابد، ایمان عمیقی به منطقی بودن ساختمان جهان لازم است میل شدید و پر حرارتی برای درک کردن مورد احتیاج می باشد، بدون شک این میل و این ایمان در مردانی مانند کپلر و نیوتن وجود داشته است».(14)
با بیان فوق به نظر ما حتی دانشمندان مادی نیز که اعتقاد به خدا را بر زبان جاری نمی سازند در اعماق وجود خویش ناگزیر از ایمان به مبدأ وجود هستند. حال هر نامی که اینان می خواهند بر این مبدأ بگذارند ما بر سر لفظ با آنها بحث و نزاعی نداریم. آیا اگر پیشگامان علوم طبیعی چون نیوتن، کپلر، کپرنیک و اینشتین و ماکس پلانک ایمان به خدا و منظم بودن جهان هستی نداشتند می توانستند به کشف قوانین جهان طبیعت نایل آیند؟ جا دارد که در اینجا نظرات چارلز هـ.تونز را در مورد لزوم ایمان برای دانشمندان اشاره کنیم. وی در مقاله ای که درباره محل تلاقی علم و دین نگاشته چنین می گوید:
« برای اینکه دانشمندی حتی کار خود آغاز کند، ایمان ضرورت دارد و برای آنکه دشوارترین وظایف خود را به انجام برساند، ایمان بسیار عمیق مورد نیاز است. چرا؟ برای اینکه وی باید به شخص به این مطلب معتقد باشد که در جهان نظمی وجود دارد، و اینکه ذهن و هوش آدمی – و از جمله خود او – فرصت نیکی برای دریافت این نظم دربردارد بی این اعتقاد، چیزی باقی نمی ماند که سبب آن شود که مردمانی سخت بکوشند تا جهانی بنا به فرض بی نظم و غیرقابل فهم را فهم کنند. چنین جهانی ما را به قهقرا باز می گرداند و به دوران خرافه پرستی می رساند. یعنی زمانی که اندیشه ی آدمی آن بود که نیروهایی هولناک در جهان کار می کنند.
حقیقت این است که درست همین ایمان به یک جهان صاحب نظام و قابل فهم برای انسان است که سبب پیدا شدن همه تغییرات از عصر خرافه پرستی تا عصر علم شده و پیشرفت ها علمی را ملاک ساخته است».(15)

کوتاه سخن آنکه:
علم دانستن صرف است و ایمان خواستن و شدن.
علم جهان را می شناسد و ایمان آن را تفسیر و تبیین می کند.
علم وسایل و شئون زندگی را مشخص می کند و ایمان ” هدف زندگی ” را.
علم ” هست ها ” را نشان می دهد و ایمان ” بایدها ” را به بیان دیگر:
حداکثر کار علم آن است که ” شایستگی های ” انسان را نشان دهد، اما ارائه ” بایستگی ها ” فقط به به وسیله ایمان میسر است.
علم به شناسایی انسان و جهان می پردازد، اما ایمان انسان سازی می کند.
علم ” برون سازی ” می کند و ایمان ” درون سازی “
علم انسان را قادر و مسلط بر طبیعت می سازد، ولی ایمان فضیلت و تقوا می بخشد.

پی نوشت ها :

1. برهان قرآن ص 15.
2. آینده یک پندار ص 473.
3. آینده یک پندار ص 9-478.
4. همان ص 484.
5. برای مطالعه در این زمینه نگاه کنید به ” جهان بینی علمی ” صص 221-173.
6. جهان بینی علمی، برتراند راسل ص 182.
7. سه مقاله ص 39 ( مقاله محل تلاقی علم و دین به قلم چارلز اچ. تونز charles H.Townes).
8. مجله یکان، دوره دوازدهم، شماره ی 6 ص 248.
9. زندگینامه آلبرت اینشتین ص 41-540.
10. آینده ی یک پندار ص 447.
11. همان ص 451.
12. نگاه کنید به ” اندیشه های فروید ” ص 96.
13. تصویر جهان در فیزیک جدید ص 7-176.
14. زندگینامه آلبرت اینشتین ص 535.
15. سه مقاله ص 2-41.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد