انگیزه های گرایش انسان به خدا
سرچشمه و انگیزه گرایش انسان به خدا چیست؟ یعنی بر اثر چه علل و عواملی مفهوم خدا در ذهن بشر خطور کرده است؟ آیا در روزهای نخستین تاریخ بشری کسی انسان ها را با اندیشه ی وجود خدا آشنا ساخت یا علل و شرایط اجتماعی و محیطی موجب پیدایش چنین مفهومی شد؟ و اصولاً آیا علت گرایش انسان به خدا بر اثر یک عامل بوده و یا عواملی چند دست اندرکار بوده اند؟
تحقیق و بررسی پیرامون موضوعات فوق به وسیله جمعی از مردم شناسان و جامعه شناسان انجام گرفته است. مردم شناسان با مطالعه در آداب و رسوم و فرهنگ اقوام و قبایل بومی که در آفریقا، استرالیا، امریکای شمالی و اقیانوسیه به سر می برند دریافته اند که این اقوام از نظر تکامل اجتماعی شبیه اقوام و انسان های دوران نخستین تاریخ هستند.
بنابراین با مطالعه عقاید و اندیشه های این اقوام می توان به ریشه های گرایش انسان های اولیه به خدا و مذهب پی برد.
اساسً مهمترین راه شناخت اندیشه ها و افکار انسان های دوران نخستین حیات بشری به وسیله مطالعه زندگی و فرهنگ قبایل ابتدایی جوامع به دور از تمدن کنونی میسر است. فرانسیس گالتون Francis Galton، ادوارد تایلور Edward Tylor، جیمز فریزر James Frazer، هربرت اسپنسر Herbert spencer، گیلن Gillen امیل دورکیم از جمله محققانی هستند که در زمینه آداب و رسوم اقوام ابتدایی بویژه گرایش های مذهبی آنان به مطالعه پرداخته اند.
تایلور با تألیف کتاب فرهنگ بدوی، تحقیق در پیشرفت علم الاساطیر، فلسفه و هنر primitive culture,Research in progress of Mythology philosophy,and Art. در سال 1871 و فریزر با تألیف کتاب شاخه طلایی The Golden Bough که در دوازده جلد به سال 1890 منتشر ساخته اند، تحقیقات ارزنده ای درباره مذاهب و ادیان ابتدایی نموده اند.
اگرچه تفسیرها و دیدگاه های این دو محقق مورد انتقاد قرار گرفته است، ولی به هر جهت نمی توان منکر کوشش هایشان شد.
به طور کلی مردم شناسان و پژوهشگرانی که پیرامون انگیزه های گرایش به خدا به تحقیق پرداخته اند، حدود پانزده نظریه ارائه داده اند که اکثر آنها فرضیاتی بیش نیست، یعنی اظهارنظرهایی است که به گفته خودشان از نظر علمی مسلم و قطعی نمی باشد.
ساموئیل کینگ در این باره چنین می گوید:
« منبع مذهب مستور از اسرار است. از میان نظریه های بی شمار دانشمندان در این خصوص برخی منطقی تر از دیگران به نظر می رسد، لکن حتی بهترین این نظریه ها از لحاظ اثبات علمی محل ایراد است و از دایره تصور منطقی خارج نیست و به همین جهت بین جامعه شناسان در پیرامون منبع مذهب اختلاف نظر شدیدی وجود دارد. فقط همه آنان تقریباً در این نظریه هم داستانند که مذهب نیز مانند دیگر تاسیسات اجتماعی بر اثر برخی از نیازمندی های بشر و یا بر اثر شرایط زندگی وی در روی زمین پدید می آید.»(1)
قبل از نقد و بررسی این فرضیات به طور اجمال به شرح هر یک از آنها می پردازیم:
1- ترس:
عده ای از دانشمندان می گویند که انگیزه ی گرایش بشر به خدا ترس از عوامل طبیعی بوده است. یعنی چون انسان های اولیه از طوفان سیل و رعد و برق و … می ترسیدند. به ناچار برای به دست آوردن آرامش معتقد به خدا شدند تا آنها را در برابر حوادث محفوظ نگاه دارد.
2- جهل:
جمعی معتقدند که انگیزه گرایش انسان به خدا، بی خبری وی از اسرار طبیعت بوده است؛ یعنی چون افراد اولیه حوادثی نظیر خسوف و کسوف و … را می دیدند، ولی علل آنها را نمی دانستند معتقد به عوامل ماوراء طبیعی از جمله خدا یا خدایان شدند.
3- تخیل و توهم:
مطالعه تاریخ تکامل عقاید بشری گروهی از دانشمندان را بر آن داشته تا بگویند که مفهوم خدا ساخته شده ذهن آدمی است و اگر بشر گرایش به مبدیی دارد آن مبدأ چیزی جز ساخته های قوه ی تخیل آدمی نیست.
4- نظریه اقتصادی:
مارکسیست ها معتقدند که اندیشه وجود خدا را در طول تاریخ طبقه استثمارگر به وجود آورده اند، تا به وسیله آن طبقات زحمتکش و رنجبر جامعه را تحقیق و تخدیر کنند.
5- نیازهای روحی:
چون بشر همواره با مخاطرات و حوادث فراوانی مواجه است در نتیجه به هنگام کودکی با اتکا به پدر و مادر خطرات موجود را از خود دور می سازد، ولی پس از دوره ی بلوغ چون به ناتوانی آنها پی می برد معتقد به خدا می شود تا با اتکا به او به هنگام مواجه با حوادث آرامش پیدا کند.
6- عقده های روحی:
اعتقاد به خدا بر اثر وجود عقده های روانی و اضطراب های ناشی از غریزه پیدا شده و مذهب نوعی از بیماریهای نوروزی است.
7- مساله جنسی:
علت اساسی گرایش به خدا مسائل جنسی است. یعنی در دوران اولیه تاریخ بشری ممنوعیت ازدواج با محارم و پیدایش تابو و … موجب شد تا اعتقاد به خدا به فکر انسان خطور کند.
8- آداب و رسوم اجتماعی:
بعضی از جامعه شناسان معتقدند که فکر وجود خدا را اجتماع ایجاد نموده، و این اعتقاد مساله ای مجزا از اجتماع نیست.
بنابراین نظریه آداب و رسوم اجتماعی و احساسات و عواطف انسانی موجب پیدایش اندیشه خدا شده است.
9- شانس و بخت و اقبال:
چون در زندگی انسان های اولیه حوادثی پیش آمد و خوشبختی آنها را از میان می برد، گروهی برای به دست آوردن نیک بختی دست به دامان ماوراء طبیعت و خدا زدند، و بدین وسیله فکر وجود خدا در مغز بشر خطور کرد.
10- اعتقاد به وجود روح:
پس از آنکه در نخستین دوران تاریخ بشری گروهی معتقد به وجود روح شدند، از آنجا اعتقاد به جهان ماوراء طبیعت و به دنبال آن گرایش به خدا پیدا کردند.
11- عقیده به جادو:
بعضی از جامعه شناسان می گویند که بر اثر اعتقاد به جادو – که آن خود بر اثر علل و عواملی به وجود آمده است – بشر گرایش به خدا و ماوراء طبیعت پیدا نمود.
12- وحدت جویی:
پی بردن به وحدت جهان هستی موجب گردیده تا بشر به شناخت خدا نایل آید.
13- قانون علیت:
از وقتی که انسان های اولیه پی به قانون « علیت » بردند، اعتقاد به خدا به ذهن آنها راه یافت، زیرا دریافتند که چون هر چیزی علتی می خواهد، پس بناچار باید جهان آفرینش نیز پدید آورنده ای داشته باشد.
14- نظم جهان هستی:
مطالعه جهان آفرینش و مشاهده نظم آن موجب شد تا بشر پی به وجود نظم دهنده طبیعت ببرد و از اینجا بود که افراد انسانی گرایش به خدا پیدا کردند.
15- فطرت:
از آنجایی که در درون انسان غرایز و فطریات گوناگونی هست، کششی درونی نیز در وی بوده و هست که از آن به نام حس مذهبی می توان نام برد که وجود همین بعد روحی در روان افراد عامل اساسی گرایش بشر به خدا بوده و هست.
برای مطالعه نظریه های فوق می بایست به نکات زیر توجه کرد:
1- بسیاری از دانشمندان نه تنها می خواهند که با فرضیات خود گرایش به خدا را در دوران اولیه تاریخ بشری توجیه کنند، بلکه می کوشند تا اثبات کنند که عوامل مزبور امروزه نیز جزء انگیزه های گرایش به خداست. مانند نظریه های ترس و نیازهای روحی.
2- بعضی از محققین گرایش به خدا را با اعتقادات مذهبی اشتباه کرده و به جای بررسی انگیزه های گرایش به خدا به بررسی علل گرایش به مذهب ( اعتقادات و رفتارهای مذهبی) پرداخته اند. مانند نظریه ی آداب و رسوم اجتماعی.
3- مطالعات و تحقیقات دانشمندان پیرامون علل گرایش انسان به خدای از روی پژوهش در زندگی و افکار اقوام بدوی کنونی انجام شده است.
شکی نیست که تنها با مطالعه در زندگی و آداب و رسوم انسان های اولیه نمی توان پی به علل گرایش انسان های دوران اولیه و انسان های پیشرفته امروزی برد.
به بیان دیگر مردم شناسان و جامعه شناسان به طور عموم مطالعه ی خود را به انسان های اولیه اختصاص داده اند و اینکه این انسان ها چه تصور و دریافتی از خدا و مذهب دارند. شکی نیست که این مطالعات در حد خود قابل ارزش است، اما برای این که یک نظریه کلی ارائه شود کافی به نظر نمی رسد. برای ارائه یک نظریه کلی باید به مطالعه ی عقاید انسان های گوناگون آن هم در قرون و اعصار مختلف پرداخت تا ریشه ای همیشگی برای گرایش انسان به خدا بتوان ارائه کرد.
فروید Freud درباره اینکه مطالعه اندیشه های اقوام به تنهایی برای ارائه یک نظریه کلی کافی نیست، مطالب مهمی را مطرح می کند. وی در کتاب توتم و تابو در این مورد چنین می گوید:
« شاید مفید باشد از مشکلاتی که در ضمن کوشش برای حصول یقین در این قلمرو پیش می آید – و باید با آن مقابله شود -، از قبل خوانندگان را آگاه سازیم. مشکل نخستین این است که، کسانی که مشهودات را ضبط و جمع آوری می کنند، همان افرادی نیستند که آن گزارش ها را مورد بحث و بررسی قرار می دهند. افراد گروه اول، سیاحان و مبلغان هستند.
درحالی که گروه دوم شامل دانشمندانی است که شاید هم هرگز موضوع تحقیقات خود را به چشم ندیده اند.
تفاهم با انسان های بدوی کار آسانی نیست. ناظران همه با زبان آنها آشنایی ندارند و ناچارند به مترجمان متوسل شوند یا زبان انگلیسی کمکی را به کار ببرند. انسان های بدوی، وقتی موضوع مربوط به امور بسیار خصوصی رسومشان باشد میل و رغبتی به دادن اطلاعات از خود نشان نمی دهند و به خارجیان جز آنها که مدتی مدید در میانشان به سر برده اند، اعتماد نمی کنند و به دلایل مختلف، اغلب اطلاعات نادرست و غلط به ما می دهند.
به علاوه نباید فراموش کرد که اقوام بدوی نه تنها نورس و جوان نیستند، بلکه از لحاظ قدمت همپای متمدنترین ملل هستند و نباید انتظار داشت که افکار و بنیادهای ابتدایی آنها، دست نخورده و بی کمترین تغییر تا روزگار ما برحال خود مانده باشد، برعکس، مسلم است که در میان بدویان، از جمیع جهات تحولاتی عمیق روی داده است، به نحوی که در میان اندیشه ها و معتقدات فعلی آنها، هرگز نمی توان تشخیص داد که کدام یک شکل ثابت گذشته را می رساند و کدام یک تغییر شکلی از گذشته دور است، بحث های پایان ناپذیر بین مصنفان بر اینکه در میان ویژگی های یک فرهنگ بدوی، چه اموری را باید ابتدایی و چه چیزهایی را لاحق تلقی کرد، از همین جا سرچشمه گرفته است.
بنابراین تشخیص حالت بدوی، مسأله ای است که برای حلش باید هم چنان تلاش شود. مشکل دیگر این است که حالت روحی و فکری انسان ابتدایی را نمی توانیم در خود احساس کنیم. درک ما از آنها به اندازه ی درکمان از کودکان، ناقص و ناچیز است و همیشه در معرض آن هستیم که رفتار و احساسات انسان بدوی را بر اساس کیفیات نفسانی خودمان تعبیر و تفسیر کنیم».(2)
4- عموم کسانی که درباره ی علل گرایش انسان به خدا به فرضیه سازی و نظریه پردازی پرداخته اند، به این جهت بوده که چون اعتقاد به خدا نداشته اند، کوشیده اند تا انگیزه های غیر عقلی و غیر فطری برای این موضوع ارائه کنند، تا بدین وسیله برای عدم ایمان خود به خدا دلیل بیشتری ارائه دهند. به طور مثال مارکسیست ها که از یک سوی اعتقاد به خدا ندارند و از سوی دیگر طرفدار ماتریالیسم تاریخی هستند و تاریخ را به مراحلی تقسیم می کنند و برای هر دوره ای بر اساس جبر تکاملی ویژگی هایی را در نظر می گیرند، ناگزیرند تا عامل گرایش به خدا را جز به وسیله زیر بناهای تولیدی با هیچ عامل دیگری توجیه نکنند.
5- اکثر جامعه شناسان هنگام مطالعه و پژوهش به جای آنکه واقعیت را آن گونه که دیده اند ارائه دهند شروع به قضاوتهای ارزشی کرده و آراء و نظریات قبلی و دریافت های ذهنی خود را در نتیجه گیری تحقیقات خود ارائه می دهند.
نکته مهم دیگر اینکه جامعه شناسان فقط به مطالعه ی مذهب حاکم بر جامعه و آداب و رسوم مذهبی پرداخته و می کوشند تا نقش مذهب موجود را در رابطه با پدیده های اجتماعی مطالعه کنند، بدون آنکه به ریشه ها و عوامل درونی که احیاناً موجب گرایش انسان به خدا شده بپردازند. به طور مثال طرفداران نظریه تکاملی که قبل از تحقیق درباره ی خدا و مذهب عینک تکامل گرایی را به چشم زده اند، می کوشند تا مسأله ی خدا را نیز در رابطه با تکامل اجتماعی توجیه کنند.
به بیان دیگر هر یک از دانشمندان که درباره ی مسأله ی گرایش انسان به خدا بحث کرده اند کوشیده اند تا این مسأله را در رابطه با اصل موضوعی تفکر خود بررسی کنند. به طور مثال چون فروید همه ی مسائل بشری را با عینک روانکاوی می نگرد، آن هم به رنگ غریزه جنسی، بناگزیر مسأله خدا و مذهب را نیز از این دیدگاه تفسیر می کند. امیل دورکیم نیز که اصالت اجتماع را محور فکر و اندیشه خود قرار داده بناچار گرایش به خدا را نیز جز در این رابطه قابل توجیه نمی داند و هم چنین مارکس و دیگران.
6- بسیاری از پژوهشگران به هنگام تحقیق پیرامون این موضوع تصور کرده اند که انسان ابتدایی نیز – با اندیشه و فکر محدودش – باید همان خدایی را مورد گرایش قرار می داده که بزرگترین فیلسوفان ماوراالطبیعی بدان معتقدند.
این هم یک اشتباه بزرگ است که در بررسی ها و ارزیابی های دین شناسان و مردم شناسان و جامعه شناسان هنگام مطالعه ی عقاید انسان های ابتدایی در مورد خدا و مذهب راه یافته است. از این محققان باید سؤال کرد که آیا در این عصر علم و دانش عموم معتقدین به خدا، خدا را مانند متفکران و فیلسوفان الهی می شناسند که ما از انسان های ابتدایی انتظار شناخت درست خدا را داریم؟ آیا مگر اعتقاد انسان های روزگار ما به خدا عاری از خرافات و اوهام است که ما از انسان ابتدایی انتظار داریم که آنها خدا را عاری از هرگونه تصور غلطی درک کنند.
7- اشتباه دیگر اکثر دانشمندان از اینجا ناشی شده که به هنگام مطالعه در ادیان رمزها و سمبلها را امری حقیقی تصور نموده اند. به طور مثال توتمیسم را که برای مطالعه گرایش به خدا در نظر گرفته اند امّا متوجه نشده اند که توتم ها عموماً علامت ها و سمبل هایی برای امور مقدس می باشند.
پی نوشت ها :
1. جامعه شناسی ص 131.
2. توتم و تابو صص 40-139.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول