نقد نظریه ناسازگاری خاتمیت نبی با ولایت امام (2)
3- حجیّت استقلالی نبی و امکان حجیت بخشی او به دیگران
در این بخش می خواهیم ببینیم آیا امامتی که شیعه به آن معتقد است، در حد و مرز این تعریف از نبی باقی می ماند یا آنکه شیعه، امامان را «انبیایی بدون ذکر لقب نبی» می داند؟ مدعای ما این است که جوهره اعتقاد شیعه در باب امامت، خاتمیت را نقض می کند. مطابق با مبنای آقای سروش و ملاک ارائه شده از سوی ایشان، ختم نبوت به معنای ختم «الزام آوری صرف تجربه شخصی»، «حجّیّت استقلالی»، «تکلیف آوری قطع و احساس شخصی» و «تعمیم تجربه دینی خود» است. بعد از نبی دیگر کسی نمی تواند ادعا کند که با تجربه متعالی خویش، احکام الهی را مستقیماً اخذ کرده است و با اتکا به همین تجربه، دیگران را ملزم به تبعیت بداند؛ کسی نمی تواند احساس و قطع شخصی خود را حجت شمرد و شخصیت خود را ضامن صحت سخن خویش معرفی کند؛ کسی نمی تواند تجربه دینی شخص خود را متعدی کند، تعمیم دهد و به استناد آن به وضع قانونی کلی بپردازد؛ زیرا دوره شخصی بودن ها گذشته و امکان اتکای حجّیّت سخن به شخصیت حقوقی گوینده اش- به حکم خاتمیت- منتفی است.
در نتیجه پس از نبی خاتم حجّیّت کلام آمرانه ای که «مستقلاً» بیان شود منتفی است؛ به تعبیر دیگر کسی نمی تواند با اتکا به خویشتن خویش و بودن اتصال به حجّیّت دیگری، با ما از موضع بالا سخن بگوید و ما را مکلف به اتباع خود بداند. اگر کسی مدعی اخذ مستقیم عن الله نباشد و تکیه گاه خود را نصب از سوی نبی بداند، سخنش پذیرفتنی است و خاتمیت را نقض نکرده است. اعتراف آقای سروش در این باره شنیدنی است:
این بعد از پیامبری، یعنی الزام آور بودن تجربه دینی یک نفر برای دیگران که همان ولایت تشریعی است، با رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) خاتمه می پذیرد و هیچ کس از این پس واجد چنان تکلیف و چنان حق و تجربه ای نخواهد بود. لذا همه کسانی که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می آیند، در حوزه نبوت او عمل می کنند و به تبع تکلیف او مکلف اند و حجّیّت سخنشان تابع حجّیّت بخشی اوست؛ تا آنجا که با مفاد و منطق خاتمیت منافات پیدا نکند. (1)
به هر حال نکته بسیار اساسی آن است که حساب شخصیت حقیقی را باید از حساب حجّیّت و مأموریت و شخصیت حقوقی و ولایت تشریعی جدا نگه داشت. شخصیت ها حجت دینی نیستند؛ مگر آنکه مأموریتی یافته باشند. (2)
در گفتار منقول، آقای سروش این امر را منتفی نمی شمرد که کلام نبی سخن کسی را حجّیّت ببخشد؛ پس اگر در حوزه نبوت نبی خاتم عمل کرد و در عین حال حجّیّت کلامش از سوی نبی امضا شده بود، دیگر نمی توان حجّیّت کلام او را ناقض خاتمیت دانست. اگر نبی سخن کسی را برای مردمان پس از خود، در مورد یا مواردی حجت کرد، دیگر پیروی بی چون وچرا از او زلزله افکندن در کاخ خاتمیت نیست؛ زیرا اگر از آن فرد بپرسیم از کجا ادعای حجّیّت می کنی کلام خویش را از چه ماخذی فرا گرفته ای، حکم نبی را درباره خود بیان می کند و خویش را حجت به واسطه نبی می داند. البته اگر آن فرد در جواب ما بگوید که من به اتکای خویشتن و بدون واسطه گری نبی و تنها به دلیل تجربه، قطع و احساس شخصی خویش تو را ملزم به اتباع می دانم، نقض خاتمیت است (البته در فرض صحت سخن آقای سروش)؛ اما وقتی چنین نمی گوید وحجّیّت یخشی نبی را سند الزام آوری امر خویش می داند، دیگر نه خاتمیت نبی را نقض نموده و نه موقعیتی فراتر از شان خویش را برگزیده است.
فعلاً این فرض را درست می انگاریم که پس از نبی شخصیت ها به اعتبار و اتکا به شخصیت خودشان حجّیّتی ندارد؛ اما همان گونه که آقای سروش نیز می پذیرد، اگر مأموریتی بیابند و مسئولیتی بر دوششان نهاده شود تکلیف چیست؟ آیا اگر نبی چنین مأموریتی به کسی داد و به کلام کسی حجّیّت بخشید و آن فرد نیز در حوزه اوامر نبی و با اتکا به تعلیم او (3) در حوزه نبوت و شریعت جولان کرد و نقض و جرحی هم بر پیکره دین وارد نساخت، باز هم گفتارش اعتراض پذیر است؟ هرگز چنین نیست.
از سوی دیگر، چنانچه بر اساس کلام نبی به کلام کسی حجّیّت داده شد، از همین اقدام نبی معلوم می شود که حجّیّت داشتن سخن غیر نبی ناقض خاتمیت نبی نیست و اگر کسی بر این نظر پافشاری کند که ملاک و مقوم نبوت «حجّیّت کلام» است، سخن نبی، اظهار نظر آن گوینده را نقض می کند؛ نه اینکه نظر گوینده (آقای سروش) حاکم بر سخن نبی باشد. مقوّم بنوت- آن هم به گونه ای که آقای سروش می گوید- یک بحث صرفاً عقلی و یک اصلی پیشینی نیست که بتوان آن را حاکم بر سخن پیامبر هم دانست. در نتیجه برای حل بحث، تنها راه پسینی باقی می ماند و آن اینکه ببینیم پیامبر خاتم چه فرموده اند و چگونه عمل کرده اند.
3-1) انتقال علوم نبی به امام، ضامن حجّیّت وابسته امام
برای تأیید آنچه گفتیم، به روایات اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه می کنیم؛ این روایات را می توان به سه بخش تقسیم کرد:
بخش اول: روایاتی که انتقال علوم و حلال و حرام الهی از سوی پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) را تأیید می کنند؛
بخش دوم: روایاتی که از انتقال همین علوم از سوی حضرت امیر به سایر ائمه(علیهم السلام) گزارش می دهند؛
بخش سوم: روایاتی که در آنها، حضرت ائمه(علیهم السلام) کلام خود را به اتکای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) حجت ذکر می کنند و هرچه دارند را برخاسته از گنج دانش نبوی می دانند.
3-1-1) انتقال علوم نبوی به امیرمؤمنان
امیرالمؤمنین(علیه السلام) از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان «درشهر علم نبی» لقب گرفته است. علم حرام و حلال به وی آموخته شده و هزار باب از علوم نبوی به رویش گشوده شده که از هر یک هزار باب دیگر باز می شود. در یک کلام مجموعه علوم نبوی، به تعلیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در شخص حضرت امیر(علیه السلام) فراهم آمده است. به چند روایت در این باره توجه کنید:
– قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):
«… معاشر النّاس انّه آخر مقام اقومه فی هذا المشهد فاسمعوا و اطیعوا وانقادوا لامر ربکم فان الله عزوجل هو مولیکم والهکم ثم من دونه محمد ولیّکم القائم المخاطب لکم ثمّ من بعدی علی ولیّکم و امامکم بامر ربکم ثمّ الامامة فی ذریّتی من ولده إلی یوم تلقون الله و رسوله لاحلال إلّا ما أحلّه الله ولاحرام إلا ما حرّمه الله عرّفنی الحلال و الحرام و أنا أفضیت لما علّمنی ربّی من کتابه و حلاله و حرامه إلیه، معاشر النّاس ما من علم إلّا و قد أحصاه الله فیّ و کلّ علم علّمت فقد أحصیته فی إمام المتّقین و ما من علم إلّا علّمته علیّا و هو الإمام المبین… (4)»
– قال الصّادق(علیه السلام): «انّ الله علّم رسوله الحلال والحرام و علّم رسول الله علمه کلّه علیّاً» . (5)
– قال الصّادق(علیه السلام): «کان علیٌّ یعلم کلّ ما یعلم رسول الله و لم یعلّم الله و رسوله شیئاً الّا و قد علّمه رسول الله أمیرالمومنین».(6)
– قال علی(علیه السلام): «علّمنی رسول الله ألف باب من العلم و تشعّب لی من کلّ باب ألف باب» .(7)
– قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): «أنا مدینة العلم و علی بابها فمن أراد المدینة فلیأت الباب». (8)
3-1-2) انتقال علوم نبی به سایر ائمه هدی(علیهم السلام)
در مدارک ذیل، فرزندان حضرت علی(علیه السلام) ادعا کرده اند که همان علوم نبوی و علوی را از اجداد خود به میراث برده اند و این وراثت به تأیید و تعلیم الهی و نبوی صورت گرفته است:
– قال جعفر ابن محمد(علیه السلام): «إن الله علّم نبیّه التّنزیل والتّأویل فعلّمه رسول الله علیّاً و علّمنا الله» (9)
– قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) لعلی: «اکتب ما املی علیک. قال: یا نبیّ الله! أتخاف علیّ النسیان؟ قال: لست أخاف علیک النّسیان وقد دعوت الله أن یحفظک و لا ینسیک ولکن اکتب لشرکائک.
قال: قلت: و من شرکائی یا نبیّ الله؟ قال: الائمة من ولدک… . (10)»
3-1-3) استناد ائمه(علیهم السلام) به علم موروثی از نبیّ اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
در این مدارک ائمه طاهرین(علیهم السلام) اصرار ورزیده اند که هرآنچه می گویند از روی هوا و رأی خود نیست؛ بلکه بر اساس بیّنه ی الهی و نبوی است؛ بینه ای که محصول وراثت علوم الهی از رسول خداست و از امامی به امام دیگر انتقال یافته است:
– سأل رجل أبا عبدالله عن مسألة فأجابه فیها فقال الرّجل: أرأیت إن کان کذا و کذا ما یکون القول فیها؟ فقال له: «مه! مااجبتک فیه من شیء فهو عن(من) رسول الله لسنا من أرأیت فی شییء(لسنا نقول برأینا من شیء) . (11)»
– قال أبو عبدالله(علیه السلام) «حدیثی حدیث أبی و حدیث أبی حدیث جدّی و حدیث جدّی حدیث الحسین و حدیث الحسین حدیث الحسن و حدیث الحسن حدیث أمیرالمؤمنین و حدیث أمیرالمؤمنین حدیث رسول الله و حدیث رسول الله قول الله عزّوجل».(12)
– قال أبوجعفر(علیه السلام) «یا جابر! إنّا لو کنّا نحدّثکم برأینا و هوانا لکنّا من الهاکلین و لکنّا نحدّثکم بأحادیث نکنزها عن رسول الله کما یکنز هولاء ذهبهم و فضّتهم».(13)
– قال أبو جعفر(علیه السلام): «لو انّا حدّثنا برأینا ضللنا کما ضلّ من کان قبلنا ولکنّا حدّثنا بیّنة من ربّنا بینّها لنبیّه فبینّه لنا».(14)
– قال أبو جعفر(علیه السلام): «یا جابر! لو کنّا نفتی النّاس برأینا و هوانا لکنّا من الهاکین و کلنّا نفتهیم بآثار من رسول الله و أصول علم عندنا نتوارثها کابراً عن کابر، نکنزها کما یکنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم».(15)
– عن الحارث بن المغیرة النضری قال: قلت لأبی عبدالله(علیه السلام): علم عالمکم أی شیء وجهه؟ قال: «وراثة من رسول الله و علی بن أبی طالب صلواة الله علیهما یحتاج النّاس إلینا ولا نحتاج الیهم».(16)
– عن جابر قال: قلت لأبی جعفر(علیه السلام): إذا حدّثتنی بحدیث فأسنده لی. فقال: «حدّثنی أبی عن جدّی عن رسول الله صلواة الله علیهم عن الله عزّوجل و کلّ ما أحدّثک بهذاالاسناد». (17)
از مجموع روایاتی که نقل شد برمی آید که علم ائمه(علیهم السلام) متصل به یکدیگر و در نهایت از طریق امیرالمؤمنین(علیه السلام) متصل به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و هرچه آن حضرات می گویند، در واقع منتسب و مستند به اخذ از نبی اکرم است. از سوی دیگر، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز چنین شأنی را برای امامان پس از خود ثابت دانسته است؛ آن حضرت حلال و حرام دین را به امیرالمؤمنین(علیه السلام)- به طور مستقیم- و به ائمه از فرزندان وی- به طور غیر مستقیم- تعلیم نموده است؛ لذا کلام آن حضرات ریشه در اخذ حقایق از نبی مکرم خاتم دارد. پس حجّیّت امام به واسطه آن است که او مسند و موضع اعلام کلام نبی را احراز کرده است؛ به تعبیر دیگر، امام، سخن گوی نبی است؛ سخن گویی که لازم نیست حتماً کلماتی را بگوید که پیش از آن نبی به دیگران گفته باشد. ممکن است سخنان او برای ما کاملاً تازگی داشته باشد؛ اما آن را بپذیریم؛ چون هم خود او ادعای اخذ علم آن را از نبی می کند و هم نبی اعطای چنین جایگاهی را به او اعلان داشته است.
البته، قبول می کنیم که امام نمی تواند دست به تشریع مستقل از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بزند یا آنکه گفتارش اصول و پایه های اساسی دین نبی را انکار کند یا آنکه شریعتی نو و مبتنی بر اساسی جدید وضع نماید؛ اما لزومی ندارد که هرچه می گوید، مسبوق به خاطره ای از نبی باشد که ما از قبل آن را دریافت کرده باشیم.
3-2) «اخذ مستقیم عن الله» به عنوان ملاک نبوت در کلام متکلمان
متکلمان شیعه- که آقای سروش آنها را از حل تعارض خاتمیت و ولایت ناتوان می داند «اخذ مستقیم عن الله» را به عنوان ملاک نبوت طرح کرده و علم پیامبر را بدون واسطه گری بشر معرفی نموده اند؛ در حالی که برای امام «اخذ غیر مستقیم» قائل شده اند و معتقدند امام اگرچه مأموری آسمانی برای اصلاح خلق است، اما «مخبر عن النبّی» است. به این ترتیب متکلمان در حل تعارض مد نظر آقای سروش، موفق بوده اند؛ زیرا خاتمیّت در نظر آنها نه به معنای ختم ولایت وحجّیّت، که به مفهوم ختم اخذ مستقیم است. اکنون نمونه هایی از کلام متکلمان را ذکر می کنیم:
1- ابن میثم بحرانی:
فی تعریف النبی: انه الإنسان المأمور من السمآء بإصلاح أحوال الناس فی معاشهم و معادهم العالم بکیفیة ذلک المستغنی فی علومه و أمره من السماء لاعن واسطة البشر المقترنة دعواه للنبوة بأمور خارقة للعاده واحترزنا بقولنا «المستغنی» مع تمام القید عن الإمام فانّه و إن کان عالماً و مأموراً من السماء بإصلاح الخلق لکن بواسطةالنبی و قید «الأمر من السمآء» هو العمدة فی خواص النبی. (18)
2- محقق حلی:
النبیّ هو البشریّ المخبر عن الله تعالی بغیر واسطة من البشر و الرسول و إن کان وضع اللغة عبارة عن المؤدّی عن غیره، فقد صار بعرف الإستعمال عبارة عن المؤدّی بغیر واسطة من البشر، فیقع هذا الإسم علی الملک المؤدّی عن الله و علی البشریّ المخصوص بإسم النبوّة، ولا یقع إسم النبوّة إلّا علی البشر خاصّة دون الملک. (19)
3- شیخ طوسی:
النبی فی العرف هو المؤدی عن الله تعالی بلا واسطة من البشر و معنی النبی فی اللغة یحتمل أمرین أحدهما المخبر و اشتقاقه یکنون من الأنباء الذی هو الاخبار و یکون علی هذا مهوزاً و الثانی أن یکون مفیداً للرفعة و علو المنزلة و اشتقاقه یکون من النباوة التی هی الإرتفاع. (20)
4- شیخ مفید:
النبی هو الإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطة أحد من البشر أعم من أن یکون له شریعة کمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) أو لیس له شریعة کیحیی(علیه السلام) مأمورا من الله تعالی بتبلیغ الأوامر و النواهی إلی قوم أم لا والرسول هو الإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطة من البشر و له شریعة إما مبتدأة کآدم(علیه السلام) أو تکملة لما قلبها کمحمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور من الله تعالی بتبلیغ الأوامر و النواهی إلی قوم. (21)
5- علامه حلی:
أنّ النبیّ هوالمخبر عن الله تعالی الذی لا یمکن أن یعلمه إلّا النبیّ صلّی الله علیه و آله، فلو لم یکن معصوما لم یحصل الوثوق، بخلاف [الإمام] المخبر عن النبیّ صلّی الله علیه و آله. (22)
النبی هوالإنسان المخبر عن الله تعالی بغیر واسطة أحد من البشر. (23)
این بیانات گفتارهای ما در عنوان پیشین را تأیید می کنند. سخن در این است که نبی یعنی فردی که مستقیماً و بدون واسطه بشری، معرف الهی را اخذ می کند و اساساً تفاوت میان امام و نبی همین است. صرف نظر از این نقطه ی افتراق، امام نیز همانند نبی عالم الهی است و از سوی خدا به سوی خلق مأمور است.
3-3) علم غیر کسبی قرآن، پشتوانه ی حجّیّت کلام امامان
همان طور که پیشتر هم گفتیم آقای سروش معتقد است:
شیعیان با معرفی امامان اهل البیت، به نیکی بر این نکته ی فاخر انگشت تصویب نهاده اند که راه تجربه های مستقل و معتبر دینی پس از پیامبر بسته نیست و اولیای بسیار[ی] می توانند به ظهور سند که تجربه شان و مکاشفاتشان بر غنای دین بیافزاید و شخصیتشان حتی افضل از انبیای سلف باشد؛ لکن این بسط تنها در شئون مربوط به شخصیت حقیقی آنها رخ می دهد و تعمیم تسرّی آن به شخصیت حقوقی ایشان به حکم خاتمیت روا نیست. (24)
این تکرار همان مدعای پیشین است که تجربه دینی امام و مکاشفات و مواجید الهی او را برای خودش نیکو می شمرد و به حکم خاتمیت، تکلیف آوری و متعدی بودن آن را نفی می نماید. نادرستی این برداشت مشخص شد.
سروش پس از این گفتار، برای اینکه تفاوت نبی و ولی را پررنگتر و موقعیت خود را در بحث خاتمیّت تثبیت می کند، به روایتی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) استشهاد می کند؛ متن روایت از کتاب تفسیر صافی چنین است:
انّه(علیه السلام) سئل هل عندکم من رسول الله شییء سوی القرآن؟ قال: «لا والذی فلق الحبّه و بری النّسمة الّا یعطی عبداً فهما فی کتابه».(25)
حداکثر استفاده ای که از روایت فوق می توان داشت، نفی نبوّت تشریعی پس از پیامبر اکرم است؛ نه ختم ولایت و حجّیّت. راوی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) می پرسد که آیا غیر از قرآن چیزی از پیامبر اکرم به شما رسیده است؟ به تعبیر دیگر آیا همه ودایع وحیانی و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) همین قرآن است یا چیز دیگری نیز نزد شما هست؟ حضرت با پاسخ منفی در واقع می فرماید که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) جز قرآن میراثی برای ما وانگذارده اند و ما چیزی را از طریق وحی دریافت نمی کنیم. اما در اینجا استثنای حضرت محمد است؛ «إلا» در این عبارت بیانگر این است که هرچند ودایع وحیانی نزد امام چیزی جز قرآن را در بر نمی گیرد، ولی خدای متعال به برخی بندگانش فهمی ویژه از کتاب خدا- به تعبیر آقای سروش- عطا می کند. (26) بدین ترتیب ممکن است که امام حکم یا امر و نهیی را از کتاب خداوند ادراک کند که دیگران نتوانند از طریق عادی به آن دست یابند ولذا برایشان جدید و نو جلوه کند، اما باید توجه داشت که کتاب الهی و وحی جدیدی نزد آنها نیست؛ بلکه هرچه می گویند مبتنی بر «فهم ویژه» آنهاست. اکنون با جستجو در برخی آیات وروایات، معنا و محتوای این فهم ویژه را تحلیل می کنیم.
قرآن کریم خود تصریح نموده است که تمامی حقایق و رخداد ها را شامل می شود و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در مورد آن سخن گفته است: «مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ »؛ (27) «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ»؛ (28) «وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ» (29)
روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز بر این نکته تأکید می روزند؛ از جمله:
– قال ابو عبدالله(علیه السلام): «ما من أمر یختلف فیه اثنان إلّا وله أصل فی کتاب الله ولکن لا تبلغه عقول الرّجال»(30)
– قال أبوعبدالله(علیه السلام): «ان الله تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کلّ شیئ حتّی والله ما ترک الله شیئاً یحتاج إلیه العباد حتّی لا یستطیع عبد یقول لو کان هذا أنزل فی القرآن ألّا و قد أنزل الله فیه».(31)
از سوی دیگر، ائمه(علیهم السلام) در روایات متعدد دیگری ادا کرده اند که همه دانشها و مفاد کتاب را در اختیار دارند و البته آن را از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اخذ فرموده اند؛ به چند نمونه از این روایت توجه کنید:
– قال أبو عبدالله(علیه السلام): «والله إنی لأعلم کتاب الله من أوّله إلی آخره کأنّه فی کفی، فیه خبر السمآء و خبر الأرض و خبر ما کان و خبر ما هو کائن قال الله عزوجل: فیه تبیان کلّ شیئ» (32)
– قال أبو عبدالله(علیه السلام): «أنا اعلم کتاب الله و فیه بدء الخلق و ما هو کائن إلی یوم القیامه و فیه خبر السمآء و خبر الارض و خبر الجنّه و خبر النّار و خبر ما کان و خبر ما هو کائن.» (33)
– عن سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) یقول:
«ما نزلت آیة علی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) إلا أقرأنی ها و املأها علیّ فکتبت ها بخطی و علّمنی تأویل ها تفسیرها و ناسخ ها و منسوخ ها و حکم ها و متشابه ها و دعا الله لی أن یعلمنی فهماً و حفظاً فما نسیت آیة من کتاب الله ولاعلماً املأه علیّ فکتبته منذ دعالی بما دعا و ما ترک شیئاً علّمه الله من حلال و حرام و لا أمر ولا نهی کان أو یکون و لا کتاب منزل علی أحد قبله من طاعة أو معصیة الّا علّمنیه و حفظته فلم أنس منه حرفاً واحداً ثم وضع یده علی صدری و دعاالله ان یملأ قلبی علماً و فهماً و حکمة و نوراً فقلت یا رسول الله! بأبی أنت و أمّی مذ دعوت الله بما دعوت لم أنس شیئاً و لم یفتنی شیئ لم أکتبه أو تتخوف علیّ النسیان فیما بعد فقال: لست أتخوف علیک نسیاناً ولا جهلاً و قد أخبرنی ربی أنّه استجاب لی فیک و فی شرکائک الذین یکونون بعدک. فقلت: یا رسول الله! و من شرکائی بعدی؟ قال: الّذین قرنهم الله نفسه و بی فقال: أطیعواالله و أطیعوالرسول وأولی الامر منکم. فقلت و من هم؟ قال: الأوصیاء منی إلی أن یردوا علیّ الحوض کلهم هادین مهدیین لا یضرّهم من خذلهم، هم مع القرآن والقرآن معهم لایفارقهم ولایفارقونه… » (34)
– عن أبی جعفر(علیه السلام) «ما أدّعی احد من النّاس انّه جمع القرآن کلّه کما أنزل الّا کذّاب و ما جمعه حفظه کما أنزل الله إلّا علیّ بن ابی طالب والأئمة من بعده(علیهم السلام)» (35)
– عن أبی عبدالله(علیه السلام): «إنّا أهل بیت لم یزل الله یبعث فینا من یعلم کتابه من أوّله إلی آخره و انّ عندنا من حلال الله و حرامه ما یسعنا کتمانه ما نستطیع أن نحدّث به أحداً» (36)
– عن امیرالمؤمنین(علیه السلام): «ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق ولکن أخبرکم عنه إلّا أن فیه علم مایأتی والحدیث عن الماضی و دواء دائکم و نظم ما بینکم».(37)
قرآن کریم کتابی است که ظاهری انیق و باطنی عمیق دارد و هر جلمه آن لایه های مختلفی از معنا را در بردارد؛ چنانکه در برخی روایات چنین فرموده اند: «انّ للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطن الی سبعه ابطن».(38)
کشف لایه های مختلف معنایی در قرآن، از عهده انسان های عادی خارج است؛ زیرا اگرچه عبارات قرآنی از معانی معقول برخوردارند، اما کشف مراد و مقصود اصلی یا مقاصد تفصیلی فرعی دیگر آن از عهده ادراک ما خارج است. این جاست که ادعای امام(علیه السلام) درباره آگاهی به تمامی حقایق بیان شده در کتاب خدا، به کمک ما می آید؛ فهم ویژه امام از کتاب خدا بدین معناست؛ یعنی امام چنان درکی از کتاب خدا دارد که تمامی حقایق، معارف و احوال ما هوکان و ما هو کائن را می تواند از آن استخراج کند و این فهم و توانایی را خدای متعال به او عطا کرده است. همچنین اگر روایات مبنی بر ابتنای تمامی گفتارهای ائمه(علیهم السلام) به علوم موروث از نبی را در کنار این روایات بگذاریم، روشن می شود که علم ائمه(علیهم السلام) به بطون قرآن کریم، میراث نبویست.
جمع بندی روایات مذکور این است که ائمه(علیهم السلام) به بطون و لایه های مکتوم قرآن کریم آگاهی دارند و از آنجا که این آیه ها همه حقایق هستی و علوم و معارف را در بردارند، لذا فهم ویژه ایشان از کتاب خدا- دست کم- به معنای آگاهی ویژه و لازم الاتباع ایشان است. همچنین از آنجا که ائمه(علیهم السلام)، همه گفتارهای خویش را منتسب و مستند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نموده اند، روشن می شود که کانال این فهم ویژه و علم وسیع، وجود مبارک نبی اکرم است.
به این ترتیب هر حقیقتی که امام از کتاب، کشف وبرای ما بیان می کند، به یک معنا، مستند و متکی به علم و اعطای نبی و مقتبس از آن است. به این ترتیب آقای سروش که ادعای امیرالمؤمنین(علیه السلام) را مبنی برداشتن چنین فهمی میپذیرد، نمی تواند ادعا کند که «تفسیر امام از قرآن یا کلام نبی، تفسیری رسمی است که لزوما حجّیّت ندارد» و سخن امام را هم رتبه دیگران بخواند.
پینوشتها:
1- همان/ 140.
2- همان/ 144.
3- هر چند از کم و کیف آن تعلیم و تعلّم چیزی ندانیم.
4- طبرسی، احمد بن علی بن ابی طالب، احتجاج، 1/ 60.
5- حرعاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، 27/ 199.
6- فروغ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات/ 292.
7- رازی، فخرالدین، تفسیر الرّازی، ذیل(ان الله اصطفی…) متقی هندی، کنز العمّال، 6/ 392 و 405.
8- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، 3/ 126 و 127؛ عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، 6/ 320 و 7/ 427.
9- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، 7/ 442.
10- صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، 1/ 206.
11- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، 1/ 58.
12- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، 2/ 172.
13- همان.
14- همان.
15- همان/ 173.
16- همان/ 174.
17- همان/ 178.
18- بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام/ 122.
19- محقق حلی، المسلک فی اصول الدین/ 153.
20- طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد/ 224.
21- مفید، النکت الاعتقادیه/ 34.
22- علامه حلی، الالفین، 1/ 346.
23- علامه حلی، الباب الحادی عشر/ 34.
24- سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی/ 144-145.
25- بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل، 1/ 207.
26- عبارت آقای سروش چنین است: «و کلام علی(علیه السلام) در این باب فصل الخطاب است که وقتی از او پرسیدند: آیا جز قرآن چیز دیگری از وحی پیامبر نزد شما هست؟ فرمود: به خدایی که دانه را می شکافد و آدمی را می آفریند نه؛ چیزی نیست؛ لکن خداوند گاه به بنده ای از بندگانش فهمی ویژه از کتاب خود زا عطا می کند». قول به فصل الخطاب بودن کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز با وجود نفی ولایت و حجیت از کلام ایشان جالب است!
27- انعام/ 38.
28- نحل/ 89
29- انعام/ 59.
30- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، 1/ 60.
31- همان/ 59.
32- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات/ 194.
33- همان/ 197.
34- صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، 1/ 284.
35- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات/ 193.
36- همان/ 507.
37- نهج البلاغه، خطبه158.
38- احسائی، ابن ابی جمهور، عوالی اللألی، 4/ 107.
منبع مقاله:
فصلنامه تخصصی امامت پژوهی4، زمستان 1390.
/م