طلسمات

خانه » همه » مذهبی » دلایل لزوم عصمت در انبیاء

دلایل لزوم عصمت در انبیاء

دلایل لزوم عصمت در انبیاء

بینش درونی که بر اثر مجاهدت در راه هدایت و گذراندن مراحل سخت امتحان، در مؤمن بروز می کند، عامل بازدارنده ای در مقابل عصمت می باشد. اعتقاد مذکور از طرف کسانی ابراز می گردد که قائلند پیامبر باید معصوم باشد و اینان

0040275 - دلایل لزوم عصمت در انبیاء
0040275 - دلایل لزوم عصمت در انبیاء

 

نویسنده: آیت الله محمدهادی معرفت(ره)

 


علّتهایی که بر لزوم عصمت برای مقام نبوّت و پیامبری اقامه شده بسیارند. اکنون ما به پاره ای از مهمترین ادلّه آن می پردازیم:

دلیل اوّل: بینش درونی

بینش درونی که بر اثر مجاهدت در راه هدایت و گذراندن مراحل سخت امتحان، در مؤمن بروز می کند، عامل بازدارنده ای در مقابل عصمت می باشد. اعتقاد مذکور از طرف کسانی ابراز می گردد که قائلند پیامبر باید معصوم باشد و اینان نظر به این دارند که پُست حسّاس و قابل تامّلی مثل رسالت، از جمله مقاماتی نیست که بتوان منهای عصمت و پشت سر گذاشتن گذرگاه های اخلاقی و روحی، بدان دست پیدا کرد. زیرا شریعت گذار باید به اَعلی درجه تکامل، شفّافیّت دل، عُلُوّ روح، سرحدّ تقوی، مکاشفه و خلاصه عصمت به تمام معنی رسیده باشد تا از این رهگذر، واقعیّات مخفی نزد او مکشوف، و به عیان قابل لمس باشد، چرا که در غیر این صورت نبی خدا قادر نخواهد بود در مواجهه با حوادث، موضع لازم را اتخاذ کند. او اگر عقل کُل نباشد و یا با عقل کُل رابطه تنگاتنگی نداشته باشد نمی تواند به موقع تصمیم لازم را اتخاذ کرده و بکار گیرد، و بکارگیرد، از این رو، روح آلوده و عدم وجود درایت لازم بسیاری از توفیقات را سلب می نماید. در این زمینه حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «قُرِنَتِ الْحِکمَةُ بِالْعَصَمَة»(1)، حکمت (بینش) همواره با عصمت پیوند داده شده است.
«یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»(2).
«خدا فیض حکمت و دانش را به هر که خواهد عطا می کند و هر که را به حکمت و دانش رساند درباره او مرحمت بسیار فرمود».
حکیم کسی است که عقل و خرد دارد و درست می فهمد، حکیم یارای ارزیابی مسائل و احکام و علوم را داراست، پس کسی که چنین بینشی به او بخشیده شده، این بینش و خودآگاهی توأم با عصمت است.
صدرالمتألّهین در شرح اصول کافی می نویسد:
«پیامبر، درون و باطن خود را کامل نمود پیش از آن که ابراز نماید، به دل صفا داد و سیرت خود را صیقل کرد و ساختار زیربنایی دینش را به این مصالح محکم پی ریزی کرد، آنگاه بر این اساس به افکارش جهت داد. سپس، تراوشات این نهاد گرانمایه را از مجرای زبان برملا ساخت. پس، حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از آن که به ظاهر مبعوث گردد، نفس امّاره اش را تسخیر کرده و روحش جلا یافته بود. سپس با توجّه به این، مدال نبوّت را به گردن می آویزد، او از این جا به بعد هر فرمانی صادر کند، هر فعلی را انجام دهد و یا هر چه را بر زبان جاری سازد، بی تردید حاکی از یکسویی ظاهر کردارش با منویّات قلبی اوست. رسول حق از بین بندگان خدا برخاست، امّا برانگیختن حضرت از خلق به حق و از عبد به سوی معبود بود، چه هیچگاه چیزی بر زبان نیاورد که در آینه ی قلبش حک نشده باشد، دست به اقدامی نزد که عقل سلیم او آن را مجاز ندانسته باشد، کرداری از وجود مبارکش صادر نشد که به حکم عقل کُلّ او، ناگوار آمده باشد، او به قلّه صفا و صداقتِ صلابت دل رسید، به پاکی دیدگان و انگیزه مند بودن افکار و خلوص اعمال دست یافت، حضرت رسول نه تنها به مرتفع ترین قلّه کمال و جمال و جلال و وقار انسانی خود دست یازید، بلکه بر بلندای همه ی قلّه های خوبیها و منتها مرتبه حسنات از زلال زمزم الهی بار رسالت انسانی را برگرفت و به انسانیّت درس هدایت آموخت»(3).

دلیل دوّم: جلب اعتماد

دوّمین دلیل بر لزوم عصمت در انبیا، جلب اعتماد است. پیامبر کسی است که اعتماد خلق و خشنودی آنان را با خود همراه سازد، به طوری که در قلب و جانشان جای گرفته و همه را رفیق خود کند، چون مردم از آن پس باید، روح و جانشان مسخّر کلام و فرمانش باشند. پیامبر خدا، نه سلاح سنگین، و نه سرمایه کلان دارد، تا از این طریق عدّه ای گرد سفره او جمع آیند. رسول حق، شاعر نیست که به کلام عدّه ای خوش آید، و دانشمندی نیست که از اندوخته های ذهنی او بهره مند گردند. یگانه سلاحی که او با خود دارد و تنها ارمغانی که بدان نوید می دهد قدرت زبان و استدلالهای منطقی از چگونه زندگی کردن و برای چه زیستن است. مردم از او می آموزند که برای چه منظوری زندگی کنند و چسان بدان دست یابند. بنابراین هر پیامبری قبل از هر چیز باید اعتماد عموم را جلب کند به طوری که در گفته او احتمال خلاق و دروغ و اشتباه ندهند. کردار و پندار او بسیار منطقی و باوقار، حرکات، سکنات، گفتار و وعده هایش، نموداری از اندیشه های منطقی او باشد، در غیر این صورت مقام رهبری آنها متزلزل می شود. اگر در ابتدای راه، نظر و قلب بلال و سلمان و ابوذر و … به سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) جلب می گردد، به این دلیل بود که قبل از هر چیز در نگاههایش صحّت و صداقت و درستی یافتند.
تجربه تاریخی گویای این است که همواره مردم پایین دستِ جامعه به دلیل منطقی تر بودنشان، به ظلم و ستم و تظاهر رغبت کمتر نشان می دهند و به همین جهت نیز در فقر و بیچارگی بسر می برند و حاضر نیستند در دام عملی که با عقل سلیم منافات دارد گرفتار آیند بلکه با ندای آزادی خواهانه و حق جویانه همراه می شوند و در این راه نیز سر از پا نمی شناسند. یاران پیامبر و دیگر پیامبران الهی همه از این دسته اند. زیرا در پیام و ره آوردهای اعتقادی حضرت چیزی جز حقیقت ندیدند. آنان خوب دانستند که او نه سابق بر آن به بیراهه بود و نه به هنگام قیامش در راستای اهداف شیطانی و ظالمان زمانه خود گام برمی دارد، بلکه او برای نجات پایین دستان از یوغ زورمندان و ارتقاء فکری و مالی آنان برخاسته است، زیرا او نه از طبقه مرفّه جامعه خود بود و نه از بیانات بسیار حساب شده و منطقی او، این امر حساس می شد. خلاصه، پیامبر خدا چون دارای سابقه درخشانی بود و به قدر کافی در دلهای مردم نفوذ کرده و امین بود، پیام خداخواهی او را به جان خریدند و او را به عنوان یک انسان کامل پذیرفتند. رسول خدا نه خود را به گناه و معصیت آلود و نه اطراف آن حاضر می شد، از این رو، پیروان او نیز از ارتکاب به گناه خودداری کردند و دین را باور داشتند. بلالها و سلمانها و … در نخستین روزهای دعوت رسول خدا در کنار او با حضرتش میثاق ناگسستنی بستند و تا واپسین ساعات حیات، بر این عزم و عهد خود پای فشردند. آنان از این بابت بسیار خرسند بودند و برای این که دیگران نیز از مجموعه اسلام و اسلام گراها درس وفا گیرند و بر تعهّدات خود پایبند بمانند ندا می رسد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ‌ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ‌»(4).
«ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می گویید که عمل نمی کنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید و عمل نکنید».
این است قانون عقل. یعنی: باور عقل نیست که کسی خودآلوده باشد و دیگران را به پاکیزگی دعوت کند زیرا رفتار هر انسان نشانگر صدق نیّت در گفتار وی است.
همچنین امام رضا(علیه السلام) می فرماید:
«اِنَّ الْعَبْدَ اِذَاخْتارَهُ اللهُ لِاُمُورِ عِبادِهِ شَرََحَ صَدْرَهُ لِذالِکَ وَ اَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنابیعُ الْحِکْمَة، وَ اَلْهَمَهُ الْعِلْمُ اِلْهاماً، فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوابٍ وَ لا یَحیرُ فیه عَنِ الصّوابِ، فَهُو مَعْصُومٌ مُؤیَّد، مُوَفَّق مُسَدَّد، قَدْ آمَنَ مِنَ الْخَطَایا وَ الزللِ وَ الْعِثارِ، وَ یَخُصُّهُ اللهُ بِذلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتَهُ عَلی عِبادِهِ، وَ شاهِدَهُ عَلی خَلْقِهِ، وَ ذَالِکَ فَضْلُ اللهِ یُوْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ ذُوالْفَضْلِ العَظیمِ…»(5).
«بنده ای را که خداوند برای رسیدگی به امور مردم انتخاب می کند، سینه اش را فراخ قرار می دهد. و در قلب او چشمه های حکمت را به ودیعت می نهد، و علم و دانشی را به او الهام می سازد، تا هرگز در جواب پرسش ها نماند، و از درستی منحرف نشود. پس او معصوم و مؤیّد است و با توفیق و استوار گشته، و از هرگونه اشتباه و لغزش و فروافتادگی درامان است. خداوند این عنایت را به او روا داشته تا حجّت او بر بندگانش باشد، و شاهد و ناظری بر مردم بوده باشد. این است فضل الهی که به هر کس بخواهد و شایستگی آن را داشته باشد عطا می کند».

دلیل سوّم: شایستگی تلّقی وحی

پیامبر کسی است که تاب تحمّل و شایستگی تلّقی وحی را داشته باشد. شخص آلوده، به دلیل ثقیل بودن بار علمی و عقلی قرآن، این شایستگی را ندارد. از سوی دیگر، قرآن با آن قداست و عصمتی که دارد در سینه ای وارد می شود که از استحکام لازم برخوردار باشد، و آیه «لَا یَمَسُّهُ اِلَّا المُطَهَّرُونَ»(6) «جز پاکان نمی توانند به آن دست یابند» حاکی از عظمت و هیبت و ثقیل بودن این کتاب است.
امام حسن عسگری(علیه السلام) می فرماید:
«اِنَّ اللهَ وَجَدَ قَلْبُ مَحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله و سلم) اَفْضَلَ الْقُلُوبِ اَوْعاها فَاخْتارَ لَهُ لِنُبُوّتِهِ».(7)
«خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را مهیّای قبول چنین رسالت سنگین یافت و قلب مبارکش را مستعدترین قلبها دید، آنگاه برسینه حضرت نور نبوّت القاء کرد».
همچنین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
«لا بَعَثَ اللهُ نَبیّاً وَ لا رَسُولاً حتّی یَسْتَکمِلَ الْعَقْلَ وَ یَکُونَ عَقْلُهُ اَفْضَلَ مِنْ جَمیعِ عُقُولِ اُمَّتِهِ».(8)
«خداوند هیچ پیامبری برنیانگیخت. مگر آن پیامبر از لحاظ عقل به کمال رسیده باشد و عقل او برتر از عقول تمام امّتش باشد».
نمی گوید «حتّی یکمل العقل» زیرا اگر شخص مورد نظر، کمر همّت نبسته و خواستار و طالب آن نباشد نتیجه دلخواه دست نمی دهد، بلکه لازم است در راه تکامل و رسیدن به آن کار کرده باشد. در چنین صورتی او هم پیامبر انسانها و هم مرجع و ملجأ تمام صاحبان شعور و درایت و عقل خواهد بود که می تواند هادی و حامی امّت خود به سوی خدا و سعادت دنیا و آخرت باشد. بنابراین اگر کسانی را به نام رسول خدا می شناسیم، می بینیم در کنارش از دوست و دشمن، پیر و جوان، معاصران و آیندگان و رؤیت کنندگان و باخبران همه زبان به تقدیس و تکریم و تعظیم آنان می گشایند. چه این حقیقت از چشم و دل صاحب عقلی، مخفی نمی ماند. چرا که نام آنان در زمره پیشقراولان عقل بشری و وامدار هدایت انسانیّت به ثبت رسیده است.
از دیگر آیاتی که دلیل سوّم ما را تأیید می کند و مورد بحث ما است آیه مربوط به امتحان حضرت ابراهیم(علیه السلام) است، قرآن می فرماید:
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌»(9).
«بیاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند (مانند اعمال حج، کشتن فرزند، افتادن در فتنه آتش نمرود و غیره) امتحان فرمود و او به خوبی از عهده همه آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من ترا به پیشوایی خلق برگزیدم»، ابراهیم عرض کرد: «این پشوایی را به فرزندان من نیز عطا خواهی فرمود. خداوند فرمود: (آری اگر صالح و شایسته آن باشند) که عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید».
این آیه از دو نقطه نظر مورد بحث ما است. نخست این که خداوند اشاره دارد به ابتلای ابراهیم به انواع امتحانها، سپس «لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمین».
آیه تأکید دارد به سرفرازی رسولش از انواع آزمایشها و بلاها و موفّقیت در گزینش، وگرنه بنده ی ناآزموده و ناموثّق نه مقبول درگاه خداوندی است، نه غیر آن. به این جهت دنبال آیه اشاره دارد که عهد و پیمان خداوندی در حقّ ظالمان و ناراستان بشریّت، مجاز دانسته نمی شود. آنان که روز و روزگاری را با کیش و آیین کفر و الحاد زیسته و هنوز شراره های آتش کفر در وجودشان خاموش نگشته، محال است مورد لطف و عنایت خدا واقع شوند، تا چه رسد به مقام نبوّت و رسالت. این است که شیعه در بخشی از اعتقادات خود به این آیه استدلال می کند و بر این باور است و نتیجه این همه سعی و تلاش، و پیروزی بر هواهای نفسانی، این است که خداوند در قرآن آنها را با نامهای «عِبادُنا»، «عِبادُنا الصَّالِحینَ» و یا «صالِحین» می خواند و آن حاوی یک واقعیّت انکارناپذیر است؛ به این معنی که اینان را با یک صمیمیّت خاصّی، به «برگزیدگان ما» نام می برد. این بیانگر حقیقتی است که ما از آغاز بحث خود درصدد شرح و توضیح آن برآمده ایم. یعنی این بندگان منتخب دارای صلاحیّتی بودند، ورای همه روحیّات بشر، و مراتبی بسیار بالاتر از آنچه در مخیلّه بندگان می گنجد. و بدین ترتیب شناختی که خدا در حقّ آنان داشت از باب ابراز دوستی با آنان چنین واژگانی را برمی گزیند، از جمله درباره حضرت یوسف(علیه السلام) می فرماید:
«اِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِینَ»(10).
«همانا او (یوسف(علیه السلام) از بندگان معصوم و پاکیزه ماست».
و درباره حضرت موسی(علیه السلام) و هم سفرش می فرماید:
«فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»(11).
«در آن جا بنده ای از بندگان خاصّ ما را (که جویای او بودند) یافتند که او را رحمت و لطف خاصّی عطا کردیم و از نزد خود به او علم (لدنّی و اسرار غیب الهی) بیاموختیم».
درباره ابراهیم و اسحاق و یعقوب(علیهم السلام) آمده است:
«وَ اذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ»(12).
«ای رسول، یادکن از بندگان(خاصّ) ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را».
و درباره نوح و لوط آمده است: «کانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبادِنَا صَالِحَیْنِ»(13).
«خدا برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورد که تحت فرمان دو بنده ی صالح ما بودند».
همچنین آیات زیادی در تأیید بحث ما وجود دارد که آنان خود را به خدا فروختند و اراده خدا نیز بر علاقه آنان تعلّق گرفت و آن آیات عبارتند از:
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَ هَارُونَ‌ * وَ نَجَّیْنَاهُمَا وَ قَوْمَهُمَا مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ‌ * وَ نَصَرْنَاهُمْ فَکَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ‌ * وَ آتَیْنَاهُمَا الْکِتَابَ الْمُسْتَبِینَ‌ * وَ هَدَیْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ‌ * وَ تَرَکْنَا عَلَیْهِمَا فِی الْآخِرِینَ‌ * سَلاَمٌ عَلَى مُوسَى وَ هَارُونَ‌»(14).
«ما بر موسی و هارون منّت گذاردیم و هر دو را با قومشان از بلای بزرگ (فرعونیان) نجات دادیم و آنها را یاری کردیم تا (بر فرعونیان) به حقیقت غالب شدند و به آن دو پیغمبر، کتاب (تورات) را عطا کردیم و هر دو را به راه راست (خداپرستی) هدایت کردیم و برایشان نام نیک در میان آیندگان باقی گذاردیم. سلام و تحیّت خدا بر موسی و هارون باد».
با عنایت به آیات می توان دریافت که انبیا به چه مقام والایی دست یافته اند که خداوند به اینها سلام می کند:
«وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ»(15).
«درود و سلام بر تمام مُرسلین باد».
به طور مطلق بر تمام انبیا سلام می فرستد. در اینجا این پرسش پیش می آید که در سوره فاطر می فرماید:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ»(16).
«ما آنان را که از بندگان خود برگزیدیم (یعنی محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او(علیه السلام) را وارث علم قرآن گردانیدیم. بعضی از آنها (امّت آنها) به نفس خود ظلم کردند و بعضی راه عدل پیمودند و برخی به هر عمل خیری به دستور حق سبقت گرفتند».
در این آیه، به یک تقسیم بندی دست می زند و برگزیدگانش را به سه دسته تقسیم می کند: دسته ای به نفس ستم داشتند، برخی میانه رو بودند، بعضی پیش رو؛ پس همین بندگانی که مورد پذیرش قرار گرفته اند سه دسته اند.
چگونه دسته ای از بندگان انتخاب شده ظالم و ستمگرند؟
سیّد مرتضی علم الهدی در کتاب «امالی»(17) و فخررازی در کتابی به نام «عصمة الانبیاء» (18) عقیده دارد ضمیر«مِنْهُم» به «الَّذینَ اصْطَفَیْنا» برنمی گردد: بلکه به «مِنْ عِبادِنَا» برمی گردد، چون آیه این جور است: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا»، کتاب را ارزانی داشتیم به کسانی که آنها را برگزیدیم و این برگزیدگان بر سه قسمند: بعضی ها پیشتاز، برخی میانه روز، و گروه دیگر ستمگر بر نفس هستند. و طبق قواعد نحوی، ضمیر باید به نزدیکترین مرجع عود کند که در آیه «عِبادِنا» است. ولی در ابتدای آیه تفصیل قائل شدند و گفتند خدای تعالی می خواهد بگوید ما کتاب را برای کسانی فرستادیم که فراخواندیم و مقبول درگاه اند، و از همین بندگان هستند. افرادی در دینداری به نفس خود جفا کردند، و بعضی راه محافظه کاری پیشه کردند، و نیز افرادی در طریقت اِلی الله سر از پا نشناختند و گوی سبقت را از دیگر بندگان ربودند. نمی خواهد بگوید مقرّبان الهی عدّه ای پیشرو و عدّه ای میانه رو و بعضی به نفس خود ستم روا داشتند.
«علّامه طبرسی، از بسیاری از مفسّرین نقل کرده که ضمیر به «الَّذین اصطَفَینَا» باز می گردد. ولی مقصود از «ظلم» در اینجا ارتکاب گناه نیست، بلکه مراد برخی ناروائیهایی است که مایه فشار زندگی می گردد. از قبیل ظلمی که حضرت آدم(علیه السلام) درباره خویش روا داشت، و با عصمت وی منافات نداشت و از برخی دیگر نقل کرده که «الَّذینَ اصْطَفَیْنا» را انبیا ندانسته، بلکه مقصود «امّت اسلامی» است که سه دسته اند: ظالم به نفس، کسانی هستند که موضع امامت را نشناخته اند. «مقتصد» کسی که شناخت دارد. «سابق بالخیرات» ائمه اطهار(علیهم السلام) می باشند چنانچه در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است»(19).
در نهایت، بندگان برگزیده ی ذات اقدس باید دارای خصوصیّاتی باشند متمایز از دیگر مردم؛ زیرا رسالت گرانمایه ی نبوّت، اقتضا دارد تا شخص مزبور علاوه بر عصمت از گناهان کبیره و صغیره در همان مقطع، باید قبل از بعثت نیز از هر نوع لغزش و انحرافی به دور باشد وگرنه چه لزومی داشت حضرت حق موسی، عیسی خاتم پیامبران(صلی الله علیه و آله و سلم) و… را از دوران جنینی در ارحام مادران مورد عنایت و زیر نظر بگیرد.

تنزیه انبیا از خطا و اشتباه

اکنون که عصمت انبیا تا به این جا بحث شد، تذکر این بحث نیز جا دارد که آیا احتمال خطا و اشتباه در انبیا ممکن است؟
خطا و اشتباه در انبیا به دو گونه قابل تصوّر است:

1- در استنباط احکام الهی

احتمال فراموشی و اشتباه برای پیامبران، گاهی در استنباط احکام است که قرآن با صراحت پیامبران را از این گونه اشتباه و نسیان منزّه می داند و می فرماید:
«سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنْسَى‌»(20).
«بزودی ما بر تو وحی را قرائت می کنیم و هرگز فراموش نخواهی کرد».
حضرت نیز بخاطر آن که از خطا و نسیان در امان باشد، آن را در اوّلین فرصت به کتابت در می آورد.
در آیه دیگر به پیامبر ابلاغ می کند که در حکم کردن در اصول اسلامی و بر وحی پیشی نگیرد، زیرا ما مقتضیات دینمان را به تو القا خواهیم کرد:
«وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً»(21).
«ای رسول، پیش از آن که وحی قرآن تمام و کمال به تو رسد تعجیل در (تلاوت و تعلیم) آن مکن و بگو: پروردگارا بر علم من بیفزا».
این آیه نیز به ما می گوید پیامبر خدا پیش خود حکمی صادر نفرمود و بدون تکیه بر رهنمودها و دستورالعملهای الهی دست به چنین کاری نمی زد. از این رو به رسولش تأکید دارد قبل از ما حکم صادر نکن، گرچه آیه و یا سوره ای طولانی باشد چون ما برای تو قرائت می کنیم و شما هم فراموش نخواهید کرد «سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنسَی». به این جهت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هیچگاه راجع به وحی حالت فراموشی به او دست نداد. در نتیجه، رسولان حقتعالی نمی توانند از جمله انسانهایی باشند که در دینشان به نسیان و فراموشی مبتلا می گردند.

2- در موضوعات و امور شخصی

مقام نبوّت، مقامی است که اقتضا می کند که پیامبران الهی از سهو و نسیان در امور شخصی نیز منزّه باشند. چون همان گونه که یک ملّت و جامعه اگر کسی را که به فراموشی و عدم تمرکز ذهنی مبتلاست به عنوان کاری انتخاب نمی کنند، شأن خدای متعال اجلّ از این معناست.
مراد از سهو و نسیان در امور شخصی این است که مثلاً چیزی در دست داشت و در محلّی گذاشت و از یادش رفت آن را بردارد، و یا چیزی از کسی گرفته باشد و فراموش کند آن را برگرداند. در همین دنیای امروز، کسی که کثیرالسّهو و النّسیان است، صلاحیّت اشتغال در پُستهای حسّاس اجتماعی را ندارد، حال چه برسد به منصب نبوّت. اگر چنین باشد، این موجب سلب اعتماد می شود، یعنی کسی که چنین وضع و حالی دارد، او مصون از این نیست که در درک دین و مقتضیات آن قاصر باشد. هنگامی که به صحّت و سقم مطلبی یقین حاصل می شود که شخص بیان کننده از صحّت و سلامت کامل مزاجی برخوردار بوده و در این رهگذر رهنمودها و پیامهایش موجب جلب اعتماد و یقین باشد. حال اگر می بینیم شنونده اگر از شنوده هایش به اطمینان برسد، در پی تحقیق و تفحّص نمی رود و این یک اصل مسلبم است که در همه جوامع حاکم و جاری است، همان گونه که مردمِ هم عصر پیامبران، وقتی کلامشان را می شنیدند به سرعت تسلیم وقایع می شدند. همچنین در تاریخ، جایی به چشم نمی خورد، کسی ادّعا کرده باشد رسول خدا چه قبل و چه پس از بعثت دچار فراموشی و اشتباه شده باشد. گرچه از نظر عقل ممکن است احتمال خطا و اشتباه در امور شخصی داده شود، امّا نقلاً دلیلی بر فراموشی پیامبر نداریم جز حدیث «سهوالنّبی» که آن هم به دلایلی که بعداً (در مقاله های آتی) به بررسی آن خواهیم نشست مردود است.

آراء پیرامون عصمت

بعد از آن که عصمت و دلایل آن بیان شد، نظریات و آراء بزرگان اسلام را در بحث عصمت مورد بررسی قرار می دهیم و آن را در قالب پرسشهایی پی می گیریم که:
1- آیا همه مسلمانان به عصمت و پیراستگی انبیا از گناه و خطا و نسیان و غفلت معتقدند؟
2-آیا راستکرداری و نجابت آن ارزنده مقامان، چه بعد و چه قبل از بعثتشان، اعتقاد یگانه همه باورمندان است؟
3- آیا بزرگ پرچمداران حقّانیت خدای یکتا، قبل و بعد از برگزیدگی، از لغزشهای کوچک و بزرگ مصون بودند؟

1-عقیده حشویه پیرامون عصمت

فرقه حشویه معتقدند که اشکال ندارد پیامبر خدا معصوم نباشد و مرتکب گناهان کوچک و بزرگ چه قبل و چه بعد از بعث شود. این طایفه، تا به این جا راضی نشدند و بی شرمی را تا به جایی رساندند که به زعم خود خواستند پیامبر را در کردارشان آزاد دانسته و با تمام جرأت و صراحت لهجه تصریح کرده اند که پیامبر می تواند زنا و لواط هم بکند! این طایفه در اعتقاد، درست در مقابل «شیعه امامیه» قرار دارند، و به آنها «اهل حدیث» و یا «ظاهریون» می گویند، که به صورت و نمای ظاهری روایات اهتمام زیادی دارند و اجازه نمی دهند که ظاهر آیه یا روایاتی تأویل و یا به دست تفسیر سپرده شود، بلکه می گویند: آنجایی که خدا فرموده: «یَدُاللهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ»(22): دست خداوند بالاترین دستهاست، چون «ید» در لغت عرب به معنای «دست» است پس خداوند دست دارد. و یا وقتی به کلمه «وجه الله» می رسند این گونه به استدلال می نشیند که خدای بزرگ دارای صورت است. چه، خداوند اگر دست و صورت نداشت به آن تصریح نمی فرمود. و همچنین، هنگامی که آیه «یَوْمَ یُکْشَفُ عَن ساقٍ»(23) را تفسیر می کنند، لفظ «ساق» را در حد همان معنای لغت آن اکتفا می کنند و آفریدگار عالم را صاحب «پا» می دانند. همین طور، دیگر اعضا و جوارح را به خدا می دهند و بسان دیگر آفریدگان مقایسه می کنند. این است که این گروه خود را در چارچوب روایات و آیات چنین کرده و قدمی فراتر از آن را انحراف و کج دهنی به دین می شمارند. بالاتر از این، اینان هر آنچه را به نام حدیث یا روایت فراچنگ خود یابند ره آورد آن را ادلّ دلایل خویش پنداشته و غیر آن را متروک می شمرند. حال چه این خبر از نظر سند خبریش معتبر، و یا از وجهه و اعتبار، نصیبی نبرده باشد.
«حشویه» یعنی آنچه در آن چیز ریزند- این واژه را به آن سبب بر اینان نام گذاشتند که همواره روایات را اخذ کرده و بدون هیچ گونه تأمّلی در اعتبار و مفهوم آنها، به حکم ظاهرشان می پرداختند، و معتقدان به ضعف خبر را انگ پالوده مغزی می زدند. بنابراین اصول اعتقادی آنها بر آن پی نهاده شد و عقل را قاصر از اظهارنظر می دانستند.
خلاصه، «حشویه» در اهل سنّت، صفت بارزشان در این بود که روایات را گرد هم آورده و به محفوظات خود اضافه می نمودند، و در این که روایت، با عقائد اسلامی سرناسازگاری داشته باشد یا نه، وقعی نمی نهادند حتی «ابن حجر» شارح کتاب «صحیح بخاری» پیشتاز نقد و تحلیل، در جریان شرح خود، هنگامی که به-شرح روایاتی که راجع به آیات شیطانی است-«تِلْکَ الغَرانیق العُلی وَ اِنَّ شَفاعَتَکَ لَتُرْتَجی» می رسد می گوید: «این آیه را شیطان بر پیغمبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل ساخته، و حضرت «نعوذبالله» نفهمید نازل کننده این آیه جبرئیل نیست بلکه شیطان است تا جایی که جبرئیل شبانه فرود آمد و حضرت با خبر ساخت. آن وقت می گوید: این روایت سه سند دارد گرچه مقطوع السند است و به معصوم نرسیده، اما باید پذیرفت».
او که شارحی تواناست عین آن راهی رفته که «حشویه» پیموده اند. با طرح چنین مسائلی، آب به آسیاب عدّه ای منحرف ریخته شد و اعتقادهای نهادی اسلام زیر سؤال رفت.
بر این اساس «حشویه» با اعتقاد خود، و شارح «صحیح بخاری» نیز در شرح روایت، نسبتهای خلاف واقعی که به اسلام دادند، بر یک عقیده هم صدایند.
محقّقین اهل سنّت می گویند: این روایت سند ندارد و به معصوم نمی رسد و در مفهوم با قرآن و عقائد اسلامی منافات دارد، با وجود این، ابن حجر به دلیل داشتن سه سند آن را به اسلام نسبت می دهد. پای بندی بر توهّمهایی چنین بی پایه در اسلام کم نیست، و کتابهای تفسیری اهل سنّت نیز مملو از این لاطائلات است. ولی صد تأسّف که اهل کاوش و تحقیق از کنار چنین روایاتی قلم کاوشگر خویش را به کناری می نهند و می گذرند.

2-«عقیده امامیه در مورد عصمت»

شیعه امامیّه می گوید: «لا یَجُوزُ اَنْ یَرْتَکِبَ کَبیرةً وَ لا صَغیرةً لا فی حالِ البِعْثَةِ وَ لا قَبْلَ الْبِعْثَةِ وَ کَذالِکَ لا یَجُوزُ عَلَیْهِ الخَطاءُ وَ النّسیانُ وَ السَّهْوُ وَ الاِشْتِباهُ».
«جایز نیست پیامبران چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت مرتکب گناه صغیره یا کبیره شده باشند و همچنین جایز نیست خطا و اشتباه و سهو و نسیان به آنها داده شود».
برخی از محدّثین شیعه این جا حدیث سهو النّبی را مطرح کردند، به این ترتیب که پیامبر ممکن است سهو کند امّا نه در احکام، بلکه در امور جزئی مثلاً در نماز دو رکعتی، بعد از رکعت اوّل سلام دهد. پس شیعه به طور مطلق می گوید، پیامبر باید از معصیت مبرّا باشد، ولی بعضی از محدّثین شیعه خطای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در امور جزئی ممکن می دانند.
در راستای بحث ما، اگر بخواهیم افراد عقیده مند به این مسلک را به اشاره درآوریم می توان در اهل سنّت، پرچمدار اهل حدیث را، احمد حنبل نام برد. در مقابل او ابوحنیفه است که برای عقل اقتدار زیادی قائل است و تلاش و جولان عقلی را، سرلوحه اجتهادات خویش قرار داده است وی رئیس این مسلک بود، همان گونه که احمد برای حنبلی ها بود.
امّا در شیعه، سرسلسله اهل ظاهر و بنیانگذار آن، شیخ صدوق رحمه الله بود و مقابل وی پایه گذار مکتب اجتهاد و فقاهت عقلی، شیخ مفید رحمه الله می باشد.

3-عقیده اشاعره و معتزله در مورد عصمت

اهل سنّت در اصول عقاید به دو گروه عمده تقسیم می شوند: معتزله و اشاعره. نقطه مشترک این دو گروه این است که، عمده بحث خود را در اصول متمرکز ساخته اند و کاری به فروع ندارند. اما نقطه افتراق این دو گروه مسأله ی «عقل» است که معتزله بنای عقیده شان را بر تاخت و تاز عقل استوار ساخته اند، شنیدنیهای اخبار و خواندنیهای قرآن را به عرضه حکمرانی عقل می سپارند؛ هر آنچه را عقل پسندد آن، وگرنه به محضر تأویل برده و با اسلام هماهنگ می کنند و می گویند: به هنگام مراجعه به عقل «یَدُ اللهِ فَوْقَ أیْدیهِمْ» اقتضاء دارد بگوییم نیروی الهی بالاترین قدرتهاست، نه دست خدا، و یا در «یَوْمَ یُکْشَفُ عَن ساقٍ» می گویند کار شدّت می گیرد، نه پا فراتر می رود. تمام آنچه از ظواهر قرآن دلالت کند که خدا جسم است و این معنا با عقل در تعارض باشد باید تأویل برده شود.
امّا اشاعره مبنا را شرع می دانند و عقل را لایق تشخیص امور شرعی به حساب نمی آورند، و عقل را چه به تشخیص مفاهیم شرع. از این رو ابوالحسن اشعری که رئیس اشاعره است در سه کتابش «الإبانه»، «اللمع»، «المذاهب الاسلامیه» صریحاً می گوید که: خدا دست و پا دارد.
آنگاه، طیف دیگری که یک ترکیب فقهی و اصولی را تشکیل داده اند و امروزه به نام «وهابیون» نام یافته اند، وجود دارند که از لحاظ فقه، حنبلی هستند و از لحاظ اصولی، اشعری مذهب، اینها همچنین ظاهری هستند و ما اینها را به «قشریون» و «حشویه» می خوانیم. اینها تابع محمّد بن عبدالوهّاب هستند. وی بر اثر مطالعه کتابهای «ابن تیمیه» (پیرو مکتب احمد حنبل) این مطالب را نوشت.
گفته می شود: معتزله و اشاعره در مسأله عصمت نیز با هم اختلاف دارند. نظر بیشتر معتزله بر آن است که گناهان بزرگ برای انبیا سزاوار نیست، ولی لغزشهای کوچک را منعی نمی بینند، مشروط به این که موجب نفرت عامّه مردم نشود. به عبارت دیگر، پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گناه صغیره ای مرتکب نشود که موجب آبروریزی گردد.
امّا اشاعره همان طور که اشاره شد بر مبنای شرع عمل می کنند و روایاتی که با عصمت انبیا منافات دارند مورد عمل خود قرار داده و به آن پایبند هستند.

پی نوشت ها :

1. پیام قرآن، ج7، ص 183. (نقل از غررالحکم).
2- بقره(2)، آیه 269.
3. شرح اصول کافی(صدرالمتألهین)، ج3، کتاب الحجة، ص 454.
4. صف(61)، آیه 2-3.
5. اصول کافی، ج1، کتاب الحجة، باب فضیلت و صفات امام، ص 203-202.
6. واقعه(56)، آیه 79.
7. بحارالانوار، ج11، ص 205.
8. اصول کافی، ج1، کتاب عقل و جهل، ح11.
9. بقره(2)، آیه 124.
10. یوسف(12)، آیه 24.
11. کهف(18)، آیه 65.
12. ص(38)، آیه 45.
13. تحریم(66)، آیه 10.
14. صافات(37)، آیه 120-114.
15. صافات(37)، آیه 181.
16. فاطر(35)، آیه 32.
17. امالی سیّدمرتضی، ج2، ص 362.
18. عصمة الانبیاء(فخررازی)، ص 12.
19. مجمع البیان، ج8، ص 408.
20. اعلی(87)، ایه 6.
21. طه(20)، آیه 114.
22. فتح(48)، آیه 10.
23. قلم(68)، آیه 42.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد