موج اسلامی
هر حادثه اى در جهان طبیعت(خواه طبیعتبیجان یا طبیعت جاندار)جنبشى مىآفریند و موجى گرداگرد خویش به وجود مىآورد.بلکه هر حادثهاى خود موجى و جنبشى است که بر سطح این اقیانوس بیکران نمودار مىگردد.
نویسنده: شهید مرتضى مطهرى
هر حادثه اى در جهان طبیعت(خواه طبیعتبیجان یا طبیعت جاندار)جنبشى مىآفریند و موجى گرداگرد خویش به وجود مىآورد.بلکه هر حادثهاى خود موجى و جنبشى است که بر سطح این اقیانوس بیکران نمودار مىگردد.
این اقیانوس که ما آن را با نامهاى جهان،طبیعت،گیتى و غیره مىخوانیم و از طول و عرض و عمق آن فقط خدا آگاه است،همواره از درون خویش امواجى برون مىفکند و جنبشهایى تولید مىکند.آنچه بر ما از این اقیانوس نمودار مىشود و در حیطه حواس ما قرار مىگیرد و عقل ما در جستجوى کنه و ماهیت آنها بر مىآید-از نظرى-همین امواج و چین و شکنهاست که آنها را«حادثه»مىخوانیم و نامهاى مختلف بر آنها مىنهیم و در جستجوى معرفت آنها بر مىآییم.اگر این امواج و چین و شکنها و به عبارت دیگر اگر این«تعینات»نمىبود راهى براى معرفت نبود،زیرا نشانى نبود بلکه طبیعت و جهانى در کار نبود.چه،جدایى طبیعت از جنبش و تموج امکان پذیر نیست.
همین نشانهها و علامتها و پیچ و خمها و نشیب و فرازهاست که به حواس ما امکان عکسبردارى از اشیاء مىدهد و آن عکس و تصویرها به دست قاضى عقل سپرده مىشود.
از این رو،هر چیزى در طبیعت تا هست متموج است و در جنبش و تکاپوست، و تا متموج است و در تکاپوست هست. بىموجى و بىجنبشى مساوى نیستى است:
ساحل افتاده گفت گرچه بسى زیستم آه نه معلوم شد هیچ که من چیستم موج ز خود رفتهاى تیز خرامید و گفت هستم اگر مىروم،گر نروم نیستم
امواج طبق خاصیت ذاتى خود،به محض پیدایش رو به وسعت و گسترش مىنهند،متوالیا بر وسعت دایره خویش مىافزایند و فاصله محیط و مرکز را بیشتر مىکنند.و از طرف دیگر،به هر نسبت که بر وسعت دایره خود مىافزایند،از قوت وشدت طول آنها کاسته مىشود،تدریجا ضعیف و ضعیفتر مىگردند و طولشان کم و کمتر مىشود تا آنکه به نیستى و نابودى-لا اقل از نظر ما-مىگرایند و به دنیاى عدم مىپیوندند.
برخورد امواج با یکدیگر سبب خنثى شدن موج ضعیفتر مىگردد.امواج قویتر جلو توسعه امواج ضعیفتر را مىگیرند و آنها را به دیار نیستى مىفرستند.از این رو،برخورد با موانع و عوامل قویتر عامل دیگرى استبراى نابود شدن امواج و حوادث و پدیدههاى جهان.حکما این نوع از نیستى و نابودى را که در اثر برخورد با موانع است«موت اخترامى»و نوع اول را که از پایان یافتن نیروى بقا ناشى مىشود«موت طبیعى»مىنامند.
هو الذى…ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده (1).
محیط اجتماع بشرى با مجموع حوادث بزرگ و کوچک،سودمند یا زیان آورى که در آن رخ مىدهد،خود دریایى است پر از موج و جنبش و توفان و لرزش.امواج این دریا نیز به تدریج رو به وسعت مىنهند و در برخورد با هم،یکدیگر را مغلوب مىنمایند.اما برخى از امواج این دریاى عظیم بر خلاف سایر امواج-که هر چه بر وسعتشان افزوده مىشود از قدرت و قوتشان کاسته مىشود و رو به نابودى مىروند-به موازات وسعت دایره،بر قوت و قدرت و طول آنها افزوده مىشود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونى مىگیرد،گویى از نوعى خاصیتحیاتى بهرهمندند و نیروى مرموز«نمو»و رشد در آنها نهفته است.
آرى،برخى از امواج اجتماعى زندهاند.امواج زنده همانهاست که از جوهر حیات سرچشمه مىگیرد،مسیرشان مسیر حیات و جهتشان رقاء و تکامل است.پارهاى از نهضتهاى فکرى،علمى،اخلاقى و هنرى از آن جهت جاوید مىمانند که خود زندهاند و از نیروى مرموز حیات بهرهمندند.
زندهترین امواج اجتماعى،امواج و جنبشهاى دینى است.پیوند این امواج و این نهضتها با جوهر حیات و فطرت زندگى از هر چیز دیگر اصیلتر است.در هیچ حرکت و در هیچ موج دیگر این اندازه نیروى حیاتى و قدرت رشد و بالندگى وجود ندارد.
تاریخ اسلام،از این نظر سخت آموزنده و تکان دهنده است.اسلام در ابتدا به صورت یک موج بسیار کوچکى پدید آمد.آن روز که حضرت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله از کوه حرا به زیر آمد در حالى که دنیاى درونش دگرگون شده بود و با[دنیاى]غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهى لبریز شده بود و فریاد بر آورد:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»این موج شروع شد،بر خلاف هزاران امواج پر سر و صدا و پر دبدبه جهان،در روزهاى اول از چهار دیوار خانهاى که تنها سه تن: محمد صلى الله علیه و آله و خدیجه و على علیه السلام را در بر مىگرفت تجاوز نمىکرد.اندکى طول نکشید که به سایر خانههاى مکه سرایت کرد.پس از حدود ده سال به خارج مکه بالخصوص مدینه کشیده شد و در مدت کمى به سایر نقاط جزیرة العرب امتداد یافت و در کمتر از نیم قرن دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید.
این موج-همان طور که خاصیت موجهاى زنده است-به موازات اینکه رو به وسعت و گسترش نهاد،بر قوت و قدرت و طول خویش افزود.هیچ دین،آیین،مسلک و نهضتى را نمىتوان یافت که در طول این چهارده قرن تحت تاثیر اسلام قرار نگرفته باشد،و هیچ نقطه متمدن را نمىتوان پیدا کرد که در آنجا اسلام نفوذ نکرده باشد.امروز نیز پس از چهارده قرن و در آغاز پانزدهمین قرن بعثت،بشر شاهد وسعت تدریجى و قوت و قدرت روز افزون آن است.
تاریخ و آمار نشان مىدهد که این آیین پاک قرن به قرن پیشتر رفته و بر عدد پیروان خویش افزوده است و این پیشرفت تدریجى و طبیعى بوده است،و اگر سرزمینى را مانند اندلس به زور از زیر سایه پرچم مقدس و پرجلالش بیرون بردهاند، سرزمینهاى بزرگتر و پرجمعیتترى مانند اندونزى و چین و غیره به طوع و رغبت،افتخار پیروىاش را پذیرفتهاند.
قرآن کریم خاصیت رشد و نمو جنبش اسلامى را چنین توصیف مىکند:
«…و مثل آنها در انجیل مثل زراعتى است که اول فقط سبزه نازکى از آن از زمین بر مىدمد،پس خداوند او را نیرومند مىسازد،آنگاه ستبر مىگردد،پس روى تنه خویش مىایستد،رشد و نمو سریع و سبزى و خرمى این زراعت موجب شگفتى همه کشاورزان مىشود،تا خداوند کافران و بدخواهان را به خشم آرد. (2) »
موج اسلامى در طول تاریخ چهارده قرنى خود با امواج مخالف سهمگین نژادى،مذهبى،سیاسى و فرهنگى روبرو شده است.بگذریم از سدها و دیوارهایى که مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلو این موج مقدس کشیدند و یکى پس از دیگرى در هم شکست.تاریخ اسلام،مخصوصا در دویستساله اول پر است از امواج مخالف مذهبى،نژادى و سیاسى که هیچ کدام تاب مقاومت نیاورده،نیست و نابود شدهاند و اکنون جز نامى از آنها در تاریخ نیست و تنها در این قرن،استعمارگران غربى-که به هر ریسمان پوسیدهاى علیه اسلام دست مىیازند-درصدد بهرهبردارى از آنها افتادهاند.
از آنها بالاتر،نهضتها و موجهاى فکرى و فلسفى و علمى و بالاخره فرهنگى این چهارده قرن است.نهضتهاى فرهنگى با کسى و چیزى سر عناد ندارند،اما هر مانع و سدى را از جلو خود بر مىدارند و هر درخت کهنسالى را که سر راه را بگیرد ریشهکن مىکنند.
اسلام در تاریخ چهارده قرنى خود نه تنها ضربه و صدمهاى از نهضتهاى فرهنگى ندیده است،بلکه خود موجد نهضتهاى عظیم فرهنگى شد،تمدن و فرهنگ را در خدمتخویش گرفت و رهبرى کرد و به آنها جان و ایمان داد و قوى و پایدارشان ساخت.
اکنون نیز که نیمه دوم قرن بیستم است و دوران جنگ ایدئولوژیها و عقاید است،اسلام رقیب سرسختى براى آنها به شمار مىرود،آنها را یا به خدمتخود مىگمارد و یا پیروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم مىکند.چه نشانى براى جاندار بودن و جاوید ماندن بهتر از این؟!
اسلام از طرفى پیمان خویش را با عقل،سخت استوار کرده است،عقل را به عنوان یکى از ارکان اصلى دین پذیرفته،بالاتر، پیامبر درونىاش خوانده است.از طرف دیگر،ملک و ملکوت،دنیا و آخرت،جسم و روح،ظاهر و باطن،ماده و معنى را یکجا در نظر گرفته و همه جانبه نگریسته و از هر افراط و تفریطى دورى جسته است.از اینها گذشته،«برنامه کامل»خویش را به وسیله رهبرى شایسته و مجریانى لایق به جهان عرضه کرده است.
از این رو عجیب نیست که وقتى امروز در فاصله چهارده قرن تمام،کارنامه مشعشع این آیین پاک را مطالعه مىکنیم آن را مملو از افتخارات مىبینیم.
بگذریم از گروهى مغرض و جاهل که به عللى-که بر کسى پوشیده نیست-گاه بیگاه قضاوتهاى مغرضانه درباره اسلام کردهاند.وجدان جهان،ترازوى عدل الهى است.حقیقتبراى همیشه مکتوم نمىماند.حقیقت،خود به تجربه نشان داده است که در نهایت امر وجدان و انصاف دشمن را بر مىانگیزد.
نیرومندترین و مجهزترین مخالفان اسلام در طول این چهارده قرن،مسیحیان بودهاند.هنگامى که به تاریخچه داورى این رقیب نیرومند مىنگریم مىبینیم دوره به دوره به سوى انصاف گراییده است،و این خود از طرفى نشانه وجدان جهانى است و از طرف دیگر نشانه حقیقت اسلام است.
موجى چنان زنده که فرهنگهاى جهان را در خود جذب،و عقلهاى نیرومند مفکران و فلاسفه و دانشمندان را در پیشگاه خود خاضع،و انصاف دشمن را!36 برانگیزد،و پیوسته در حال رشد و نمو باشد تا آنجا که در حدود هفتصد میلیون (3)جمعیتبشرى را در پیشگاه خود خاضع نماید،جز اینکه از صمیم«وحى»سرچشمه بگیرد و پیام خداى بشر براى بشر باشد و براى نجات بشر رسیده باشد چیز دیگرى نمىتواند باشد.هرگز موجى که از دماغ یک بشر برخیزد،نمىتواند این اندازه خاصیت و اثر داشته باشد.
راستى حیرت آور نیست که مردى«امى»و درس نخوانده از میان مردمى بى سواد(امیون)و در سرزمینى که جز جهل و فساد و خودخواهى و خودپرستى اثرى در آن نیست،بپا خیزد و نهضتى چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد نماید؟!آرى، فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض (4) .صدق الله العظیم.
این اقیانوس که ما آن را با نامهاى جهان،طبیعت،گیتى و غیره مىخوانیم و از طول و عرض و عمق آن فقط خدا آگاه است،همواره از درون خویش امواجى برون مىفکند و جنبشهایى تولید مىکند.آنچه بر ما از این اقیانوس نمودار مىشود و در حیطه حواس ما قرار مىگیرد و عقل ما در جستجوى کنه و ماهیت آنها بر مىآید-از نظرى-همین امواج و چین و شکنهاست که آنها را«حادثه»مىخوانیم و نامهاى مختلف بر آنها مىنهیم و در جستجوى معرفت آنها بر مىآییم.اگر این امواج و چین و شکنها و به عبارت دیگر اگر این«تعینات»نمىبود راهى براى معرفت نبود،زیرا نشانى نبود بلکه طبیعت و جهانى در کار نبود.چه،جدایى طبیعت از جنبش و تموج امکان پذیر نیست.
همین نشانهها و علامتها و پیچ و خمها و نشیب و فرازهاست که به حواس ما امکان عکسبردارى از اشیاء مىدهد و آن عکس و تصویرها به دست قاضى عقل سپرده مىشود.
از این رو،هر چیزى در طبیعت تا هست متموج است و در جنبش و تکاپوست، و تا متموج است و در تکاپوست هست. بىموجى و بىجنبشى مساوى نیستى است:
ساحل افتاده گفت گرچه بسى زیستم آه نه معلوم شد هیچ که من چیستم موج ز خود رفتهاى تیز خرامید و گفت هستم اگر مىروم،گر نروم نیستم
امواج طبق خاصیت ذاتى خود،به محض پیدایش رو به وسعت و گسترش مىنهند،متوالیا بر وسعت دایره خویش مىافزایند و فاصله محیط و مرکز را بیشتر مىکنند.و از طرف دیگر،به هر نسبت که بر وسعت دایره خود مىافزایند،از قوت وشدت طول آنها کاسته مىشود،تدریجا ضعیف و ضعیفتر مىگردند و طولشان کم و کمتر مىشود تا آنکه به نیستى و نابودى-لا اقل از نظر ما-مىگرایند و به دنیاى عدم مىپیوندند.
برخورد امواج با یکدیگر سبب خنثى شدن موج ضعیفتر مىگردد.امواج قویتر جلو توسعه امواج ضعیفتر را مىگیرند و آنها را به دیار نیستى مىفرستند.از این رو،برخورد با موانع و عوامل قویتر عامل دیگرى استبراى نابود شدن امواج و حوادث و پدیدههاى جهان.حکما این نوع از نیستى و نابودى را که در اثر برخورد با موانع است«موت اخترامى»و نوع اول را که از پایان یافتن نیروى بقا ناشى مىشود«موت طبیعى»مىنامند.
هو الذى…ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده (1).
محیط اجتماع بشرى با مجموع حوادث بزرگ و کوچک،سودمند یا زیان آورى که در آن رخ مىدهد،خود دریایى است پر از موج و جنبش و توفان و لرزش.امواج این دریا نیز به تدریج رو به وسعت مىنهند و در برخورد با هم،یکدیگر را مغلوب مىنمایند.اما برخى از امواج این دریاى عظیم بر خلاف سایر امواج-که هر چه بر وسعتشان افزوده مىشود از قدرت و قوتشان کاسته مىشود و رو به نابودى مىروند-به موازات وسعت دایره،بر قوت و قدرت و طول آنها افزوده مىشود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونى مىگیرد،گویى از نوعى خاصیتحیاتى بهرهمندند و نیروى مرموز«نمو»و رشد در آنها نهفته است.
آرى،برخى از امواج اجتماعى زندهاند.امواج زنده همانهاست که از جوهر حیات سرچشمه مىگیرد،مسیرشان مسیر حیات و جهتشان رقاء و تکامل است.پارهاى از نهضتهاى فکرى،علمى،اخلاقى و هنرى از آن جهت جاوید مىمانند که خود زندهاند و از نیروى مرموز حیات بهرهمندند.
زندهترین امواج اجتماعى،امواج و جنبشهاى دینى است.پیوند این امواج و این نهضتها با جوهر حیات و فطرت زندگى از هر چیز دیگر اصیلتر است.در هیچ حرکت و در هیچ موج دیگر این اندازه نیروى حیاتى و قدرت رشد و بالندگى وجود ندارد.
تاریخ اسلام،از این نظر سخت آموزنده و تکان دهنده است.اسلام در ابتدا به صورت یک موج بسیار کوچکى پدید آمد.آن روز که حضرت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله از کوه حرا به زیر آمد در حالى که دنیاى درونش دگرگون شده بود و با[دنیاى]غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهى لبریز شده بود و فریاد بر آورد:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»این موج شروع شد،بر خلاف هزاران امواج پر سر و صدا و پر دبدبه جهان،در روزهاى اول از چهار دیوار خانهاى که تنها سه تن: محمد صلى الله علیه و آله و خدیجه و على علیه السلام را در بر مىگرفت تجاوز نمىکرد.اندکى طول نکشید که به سایر خانههاى مکه سرایت کرد.پس از حدود ده سال به خارج مکه بالخصوص مدینه کشیده شد و در مدت کمى به سایر نقاط جزیرة العرب امتداد یافت و در کمتر از نیم قرن دامنهاش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید.
این موج-همان طور که خاصیت موجهاى زنده است-به موازات اینکه رو به وسعت و گسترش نهاد،بر قوت و قدرت و طول خویش افزود.هیچ دین،آیین،مسلک و نهضتى را نمىتوان یافت که در طول این چهارده قرن تحت تاثیر اسلام قرار نگرفته باشد،و هیچ نقطه متمدن را نمىتوان پیدا کرد که در آنجا اسلام نفوذ نکرده باشد.امروز نیز پس از چهارده قرن و در آغاز پانزدهمین قرن بعثت،بشر شاهد وسعت تدریجى و قوت و قدرت روز افزون آن است.
تاریخ و آمار نشان مىدهد که این آیین پاک قرن به قرن پیشتر رفته و بر عدد پیروان خویش افزوده است و این پیشرفت تدریجى و طبیعى بوده است،و اگر سرزمینى را مانند اندلس به زور از زیر سایه پرچم مقدس و پرجلالش بیرون بردهاند، سرزمینهاى بزرگتر و پرجمعیتترى مانند اندونزى و چین و غیره به طوع و رغبت،افتخار پیروىاش را پذیرفتهاند.
قرآن کریم خاصیت رشد و نمو جنبش اسلامى را چنین توصیف مىکند:
«…و مثل آنها در انجیل مثل زراعتى است که اول فقط سبزه نازکى از آن از زمین بر مىدمد،پس خداوند او را نیرومند مىسازد،آنگاه ستبر مىگردد،پس روى تنه خویش مىایستد،رشد و نمو سریع و سبزى و خرمى این زراعت موجب شگفتى همه کشاورزان مىشود،تا خداوند کافران و بدخواهان را به خشم آرد. (2) »
موج اسلامى در طول تاریخ چهارده قرنى خود با امواج مخالف سهمگین نژادى،مذهبى،سیاسى و فرهنگى روبرو شده است.بگذریم از سدها و دیوارهایى که مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلو این موج مقدس کشیدند و یکى پس از دیگرى در هم شکست.تاریخ اسلام،مخصوصا در دویستساله اول پر است از امواج مخالف مذهبى،نژادى و سیاسى که هیچ کدام تاب مقاومت نیاورده،نیست و نابود شدهاند و اکنون جز نامى از آنها در تاریخ نیست و تنها در این قرن،استعمارگران غربى-که به هر ریسمان پوسیدهاى علیه اسلام دست مىیازند-درصدد بهرهبردارى از آنها افتادهاند.
از آنها بالاتر،نهضتها و موجهاى فکرى و فلسفى و علمى و بالاخره فرهنگى این چهارده قرن است.نهضتهاى فرهنگى با کسى و چیزى سر عناد ندارند،اما هر مانع و سدى را از جلو خود بر مىدارند و هر درخت کهنسالى را که سر راه را بگیرد ریشهکن مىکنند.
اسلام در تاریخ چهارده قرنى خود نه تنها ضربه و صدمهاى از نهضتهاى فرهنگى ندیده است،بلکه خود موجد نهضتهاى عظیم فرهنگى شد،تمدن و فرهنگ را در خدمتخویش گرفت و رهبرى کرد و به آنها جان و ایمان داد و قوى و پایدارشان ساخت.
اکنون نیز که نیمه دوم قرن بیستم است و دوران جنگ ایدئولوژیها و عقاید است،اسلام رقیب سرسختى براى آنها به شمار مىرود،آنها را یا به خدمتخود مىگمارد و یا پیروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم مىکند.چه نشانى براى جاندار بودن و جاوید ماندن بهتر از این؟!
اسلام از طرفى پیمان خویش را با عقل،سخت استوار کرده است،عقل را به عنوان یکى از ارکان اصلى دین پذیرفته،بالاتر، پیامبر درونىاش خوانده است.از طرف دیگر،ملک و ملکوت،دنیا و آخرت،جسم و روح،ظاهر و باطن،ماده و معنى را یکجا در نظر گرفته و همه جانبه نگریسته و از هر افراط و تفریطى دورى جسته است.از اینها گذشته،«برنامه کامل»خویش را به وسیله رهبرى شایسته و مجریانى لایق به جهان عرضه کرده است.
از این رو عجیب نیست که وقتى امروز در فاصله چهارده قرن تمام،کارنامه مشعشع این آیین پاک را مطالعه مىکنیم آن را مملو از افتخارات مىبینیم.
بگذریم از گروهى مغرض و جاهل که به عللى-که بر کسى پوشیده نیست-گاه بیگاه قضاوتهاى مغرضانه درباره اسلام کردهاند.وجدان جهان،ترازوى عدل الهى است.حقیقتبراى همیشه مکتوم نمىماند.حقیقت،خود به تجربه نشان داده است که در نهایت امر وجدان و انصاف دشمن را بر مىانگیزد.
نیرومندترین و مجهزترین مخالفان اسلام در طول این چهارده قرن،مسیحیان بودهاند.هنگامى که به تاریخچه داورى این رقیب نیرومند مىنگریم مىبینیم دوره به دوره به سوى انصاف گراییده است،و این خود از طرفى نشانه وجدان جهانى است و از طرف دیگر نشانه حقیقت اسلام است.
موجى چنان زنده که فرهنگهاى جهان را در خود جذب،و عقلهاى نیرومند مفکران و فلاسفه و دانشمندان را در پیشگاه خود خاضع،و انصاف دشمن را!36 برانگیزد،و پیوسته در حال رشد و نمو باشد تا آنجا که در حدود هفتصد میلیون (3)جمعیتبشرى را در پیشگاه خود خاضع نماید،جز اینکه از صمیم«وحى»سرچشمه بگیرد و پیام خداى بشر براى بشر باشد و براى نجات بشر رسیده باشد چیز دیگرى نمىتواند باشد.هرگز موجى که از دماغ یک بشر برخیزد،نمىتواند این اندازه خاصیت و اثر داشته باشد.
راستى حیرت آور نیست که مردى«امى»و درس نخوانده از میان مردمى بى سواد(امیون)و در سرزمینى که جز جهل و فساد و خودخواهى و خودپرستى اثرى در آن نیست،بپا خیزد و نهضتى چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد نماید؟!آرى، فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض (4) .صدق الله العظیم.
پینوشتها:
1- انعام/2[او کسى است که…سپس اجل و مدتى قرار داد،و مدتى معلوم نیز نزد خود دارد].
2- «…و مثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار» .فتح/29.
3- [مطابق آمار آن زمان.]
4- رعد/17[اما کف پوچ و تباه شده از بین مىرود و اما آنچه براى مردم سودمند است در زمین مىماند.]
مجموعه آثار جلد 16 صفحه 31 استاد مرتضى مطهرى
/ج