بهائیت؛ پیوند عمیق و همه جانبه با استعمار انگلیس (2)
حمایت عبدالبهاء از بریتانیا در جنگ جهانی اول
با شروع جنگ جهانی اول، و پیوستن عثمانی به آلمان در جنگ با متفقین( انگلیس، فرانسه و امریکا)، روابط پیشوای بهائیان با غرب صلیبی شدیدتر، و نتیجتاً حساسیت و مخالفت دولت عثمانی با وی افزون تر گردید. این حساسیت و مخالفت به جایی رسید که جمال پاشا، «فرمانده ی کل قوای» عثمانی(2) «قائد کل اردوی چهارم [عثمانی] متمرکز [در] شام، فرمانده میدان فلسطین و مصر»(3) در جنگ با ارتش انگلیس در ناحیه ی شامات و فلسطین در اواخر جنگ جهانی اول، تصمیم به قتل عباس افندی گرفت و تهدید کرد: اگر به زودی مصر را فتح کند در مراجعتش، عباس افندی را به صلابه خواهد کشید!(4) شوقی نیز از «سوء ظن شدید» فرمانده کل قوای ترک، جمال پاشا، نسبت به امر الهی و «مخالفت بی منتهی» وی با آن سخن گفته و می افزاید: وی «صریحاً اظهار داشت که چون
از دفع دشمنان خارج انگلستان فراغت یابد به تصفیه ی امور داخل اقدام و در اولین قدم حضرت عبدالبهاء را» در برابر چشم مردم «مصلوب» و مرقد بهاء را «منهدم» و با خاک یکسان خواهد نمود. »(5)
براستی دلیل این همه خشم فرمانده ی قوای ارتش عثمانی در جنگ با انگلیس نسبت به عباس افندی چه بود و چرا وی تصمیم گرفته بود پیشوای بهائیت را اعدام و قبر بهاء را ویران سازد؟
منابع غیر بهائی، علت این خشم را حمایت مؤثر افندی از انگلیس در آن هنگامه دانسته و بعضاً از واژه هایی چون «جاسوسی» و نظیر آن بهره می جویند. (6) به قول اسماعیل رائین: خشم شدید جمال پاشا از عباس افندی، از «همکاری محرمانه و علنی بهائیان با قوای انگلیس» ناشی می شد «که در صدد تصرف فلسطین و حمایت از یهودیان بود» و عباس افندی گندم در اختیار ارتش نیازمند بریتانیا گذارد. (7)
اقدام عباس افندی به تأمین آذوقه برای ارتش اشغالگر بریتانیا درقدس، موضعی مسلم بود و منابع وابسته به بهائیت بدان تصریح دارند. خانم بلامفیلد در ص 210 کتاب مشهور خود: The Chosen Highway ( که به تصویب زعمای بهائی در اسرائیل و انگلستان رسیده است ) شرح می دهد که چگونه در جریان اشغال قدس توسط ژنرال آللنبی ( فرمانده قشون بریتانیا) در جنگ جهانی اول، عباس افندی انبارهای آذوقه را به روی سربازان گرسنه ی انگلیسی گشود.
وی در مأخذ پیشگفته، پس از ذکر املاک و اموال حسینعلی بهاء و فرزندانش، سخن را به انبارهای پر از گندم عباس افندی( که از اراضی تحت تملک وی در منطقه ی فلسطین برداشت شده بود) می کشاند و می نویسد: « وقتی قشون انگلیس وارد حیفا شد، کارپردازی ارتش آنها از لحاظ آذوقه مواجه با اشکالات بود. افسر مربوطه برای مشورت به سرکار آقا» یعنی عباس افندی «مراجعه کرد و وی جواب داد: ما گندم داریم. افسر مزبور در کمال حیرت پرسید: آیا برای ارتش انگلیس هم دارید؟ و او گفت: من برای ارتش انگلیس هم گندم دارم. ناشر کتاب در حاشیه می افزاید: خانم بلانفلید غالباً حکایت می کرد که چگونه مخازن گندم مذکور در مدت تسلط قشون عثمانی در آن منطقه، مخفیگاه خوبی برای حفظ گندمها تشکیل داده بود.
از عبارت اخیر بر می آید که عباس افندی، نیروهای مسلمان عثمانی را از گندمها، دور و محروم نگه داشته و با ورود ارتش اشغالگر بریتانیا به منطقه، آنها را در اختیار قشون انگلیس قرار داده بود. بنابراین، در واگذاری گندم به قشون انگلیس، موضوع «کمکهای انسان دوستانه» که نویسندگان فرقه از آن دم می زنند، در کار نبوده و ماجرا جنبه ی سیاسی داشته است.
کمک عباس افندی به نیروهای اشغالگر، تنها در تأمین آذوقه ی آنها خلاصه نمی شد، بلکه آن گونه که افسران انگلیسی مستقر در حیفا به لندن نوشته اند، آنان از «نفوذ» و نیز «نظریات» پیشوای بهائیت نیز برای پیشبرد مقصود خود بهره ی بسیار برده اند( گزارش دنیس رایت در این زمینه خواهد آمد).
بهترین راه برای درک خشم حکومت عثمانی به عباس افندی، مطالعه ی رفتار عجیب انگلیسیها با پیشوای بهائیت در همان مقطع بحرانی است؛ رفتاری که سرفصلهای آن چنین بود: حفاظت شدید از جان عباس افندی و خانواده و یاران وی از دستبرد قوی عثمانی، احترام شایان و مساعدتهای مستمر حکام بریتانیا در قدس به او و اطرافیانش پس از استقرار سلطه ی لندن بر قدس، خصوصاً اعطای لقب «سِر» و نشان شوالیه توسط ژنرال آللنبی ( به نمایندگی از دربار لندن به عباس افندی، و شرکت در تشییع جنازه ی وی پس از مرگ و حمایت کامل از نوه و جانشین جوانش: شوقی افندی، در برابر مخالفان.
دکتر حبیب مؤید، بهائی یهودی تبار ایرانی، که در سالهای جنگ جهانی اول از نزدیک با عباس افندی دیدار و معاشرت مستمر داشته است، اتهامات دشمنان عباس افندی به وی نزد جمال پاشا ( حاکم و فرمانده عثمانی) را چنین بر می شمارد: « گاهی حضرت عبدالبهاء را مفسر سیاسی و آشوبگر مذهبی خوانده القاء شبهات می نمودند. گاهی نسبت تأسیس سلطنت می دادند و ارتباط آن حضرت را با شرق و غرب یک نوع دسیسه ی سیاسی جلوه داده، عمال خارجی می گفتند… او هم… در مجلس علمای اورشلیم وعده ی قتل عبدالبهاء و با خاک یکسان نمودن روضه ی مبارکه و مقام اعلی را داده» بود. (8)
در این زمینه بد نیست به نوشته ای از انور و دود اشاره کنیم:
انور و دود در شرح گفت وگوی خود با یک افسر عثمانی که در جنگ جهانی اول، از عباس افندی بازپرسی کرده است، چنین می نویسد:
این سفر که در حیفا بودم، افسر تُرک بازنشسته عالی- رتبه ای که در لشکر 14 «احمد جمال پاشا» بسیار قدرت داشت و از آن زمان با پدرم دوست بود، به دیدن من آمد. این افسر اظهاراتی کرد که مرا به حیرت انداخت. او گفت:
«عباس افندی را محرمانه در عکا دستگیر کردیم و او را با بیست سرباز مسلح شب هنگام به عالیه ( لبنان) نزد احمد جمال پاشا آوردیم. بازپرس او من بودم و هنگامی که او را با مدارک جاسوسی رو به رو کردیم، چاره جز سکوت نداشت و ما بی درنگ حکم اعدام او را صادر و در همانجا به او ابلاغ نمودیم. اما چون می خواستیم از اعتماد انگلیسیها نسبت به او استفاده و آنها را گمراه نماییم، با این شرط از اعدامش صرف نظر کردیم که طبق دستور ما اطلاعات دروغ به نیروی انگلیس برساند. او هم تعهد کتبی سپرد و سه سال به این عمل ادامه داد که ما توانستیم جبهه ی مصر را در آن مدت اداره کنیم و پیشرفت نیروی انگلیس را سه سال عقب بیاندازیم. »
باور کردن اظهارات این افسر برای من بسیار مشکل بود و با صراحت گفتم که انتلّیجنس سرویس انگلیسیها در آن مدت کجا بود؟! و هیچ عقل سالم می تواند قبول کند که دستگاه شرب الیهود جاسوسی عثمانیها با انتلیجنس سرویسها برابری می کرد؟! سه سال عباس افندی با انگلیسیها، آن هم در امور لشکرکشی، خیانت کند و آن ها نفهمند و بعد هم بیایند و به او مدال بدهند. من که نمی توانم باور کنم. من در یک مورد می توانم باور کنم و آن این است که عباس افندی به جای یک دفعه، دو دفعه شما را فریب داد. یعنی اگر راستی شما او را دستگیر کرده بودید، و تعهدی برای فریب دادن انگلیسیها به دست شما سپرده بود که اعدام نشود، همین جریان را به انگلیسیها رساند و به جاسوسی خود ادامه داد. (9)
به نظر ما، هم سخن افسر عثمانی ( مبنی بر تعهد عباس افندی به عثمانیها راجع به جاسوسی بر ضد انگلیسیها) درست است و هم حدس انور ودود ( مبنی بر ادامه ی خدمت رهبر بهائیت به انگلیسیها از طریق جاسوسی بر ضد عثمانیها ). روشن ترین دلیل بر تأیید حدس انور ودود، همان نکته ای است که خود وی بر آن انگشت تأکید می نهد: اعطای لقب و نشان از سوی دربار لندن پس از پایان جنگ جهانی اول به عباس افندی. مویّد دیگر این حدس، خشم و نفرت شدید جمال پاشا از عباس افندی و اتخاذ تصمیمات سخت در مورد او و مراقد بهائی در فلسطین ( در اواخر جنگ جهانی اول) است که فوقاً در کلام حبیب مؤید بدان اشاره شد. در واقع، باید گفت که عثمانیها بعداً فهمیده اند که عباس افندی، برخلاف تعهد خود به آنها، خدمت به انگلیسیها و خیانت به عثمانی را ادامه داده و لذا جمال پاشا تصمیمات سختی در مورد او گرفته است.
در مورد روابط و خدمت (ظاهری) پیشوای بهائیت به عثمانیها نیز ( که مفاد سخن افسر بازنشسته ی عثمانی است) می توان به گزارش عبدالحسین آیتی ( نویسنده و مبلغ مستبصر بهائی) اشاره کرد. آیتی (آواره ی سابق) می گوید عباس افندی، طی مکتوبی که توسط وی برای جمال پاشا فرستاده، جمال را«برای حمله به ایران به عنوان وحدت اسلامی» تشویق کرده است!(10) وی در شرح ماجرا تحت عنوان «قضیه ی جمال پاشا» چنین می نویسد:
چون کراراً شرح این قضیه را از ما پرسیده اند اینک مختصری اشاره می شود. در آن اوقات که جمال پاشا در شام بود عباس افندی از جهات عدیده اضطراب داشت. اول اینکه راه ایران که مزرع حاصلخیز یا بانک و کمپانی زرخیز او است بسته شده بود. دوم آنکه می ترسید. جمال پاشا و انور پاشا سر به سر او بگذارند و مدارک خیانت او را به دست آرند و بفهمند که او دخیل در امور سیاسی است. سوم آنکه اگر آمریکا داخل جنگ شود، چنانکه شد، و اگر بعد از جنگ صلح عمومی جاری نشود، چنانکه نشد، چه عذری در غیب گویی خود پیش آورد.
در این ضمنها به خاطرش رسید کاغذی به جمال پاشا بنویسد و نوشت. ابتدای آن، تاریخ قیام صلاح الدین ایوبی است؛ شرحی از خدمات او به اسلام و ضمناً وعده ی نصرت به جمال پاشا که تو هم موفق خواهی شد مانند صلاح الدین، و غلبه خواهی جست بر کفر (یعنی مسیحیت) و در آخر لوح این جمله را درج کرده: « شرط موفقیت این است که به ایران متفق شوید و چون ایرانیان در مذهب خود مصر و متعصب اند بعد به هر قسم است ولو به حدت و شدت، ایشان را مطیع اوامر خود کرده ( یعنی ایران را مقهور اراده ی خود کنی، اگر چه به اردوکشی باشد) با هم بر نصرت اسلام قیام نماید.
این الوح در صفحه ی عربی و ترکی و فارسی به هم آمیخته، به خط کاتب و امضای خودش نوشته شده بود و مرا دعوت کرد که در شام به جمال پاشا برسانی و اگر ممکن نشد که به او برسانی باید فوری آن را به آب بشویی که به دست دیگری نیفتد و حتی چند دفعه گفت این لوح نباید به دست ایرانیان بیفتد؛ ولی در این حکمتی است، در این سری است که برای امر [بهائیت] مفید است.
من در مقام اعتذار از این سفارت عجیب، گفتم: من شخص ایرانی، لباس ایرانی که ترکی هم خوب نمی دانم، راهم نمی دهند که به جمال پاشا برسم. تغیّر کرد و گفت تأیید جمال مبارک به شما می رسد! بعد فکری کرده گفت: به لباس افندی های عثمانی ملبّس شوید و در همان شب فینه و مولوی برایم تهیه کرده و مرا در لباسی که ذیلاً ملاحظه می شود در آورد و در آن ایام میرزا احمد سهراب را هم برای اجرا بعضی دسائس دیگر به لباس فینه و مولوی در آورده.
باری، آواره ی آن روز با این لباس حرکت به شام کرد، ولی نمی دانم از معجزه ی عبدالبها و تأیید پدرش بود یا از صفات قلب و معجزه ی خودم بود که شب در ترن خط آهن خوابم برد و جعبه [ای] که اسباب سفر و نوشتجات و من جمله آن لوح بود به سرقت رفت. این قضیه را همه ی بهائیان می دانند که در آن سفر جعبه ی نوشتجات من در ترن به سرقت رفت و خبرش به حیفا رسید و فوری افندی میرزا حسین یزدی از اقارب عیالش را فرستاد به شام ببیند چه شده؟ و تا مدتی نگران بود تا آن که فهمید سرقت ساده [ای] بوده و مطلب، مستور مانده و خاطرش آسوده شد؛ و عجب است که پس از زوال اقتدار جمال پاشا در چند لوح و خطابه، نام او را به زشتی برده و چون که نگارنده در مکتوبی که ذکری از او کرده ام در لوح به خط خودش جواب مهملی داده که محفل طهران آن را نپسندیده و چیده و بقیه را عکس گرفته، موجود است. (11)
4. چتر عنایت لندن بر سر پیشوا
زمانی که سرویسهای اطلاعاتی انگلیس ( و به قول شوقی: دایره ی اطلاعات انگلستان) (12) از تصمیم خطرناک جمال پاشا نسبت به پیشوای بهائیت خبر دادند، دولت بریتانیا با فوریت برای نجات جان وی و نزدیکان و اطرافیانش دست به کار شد.
طبق نوشته ی شوقی افندی: لرد کرزن ( یعنی همان طراح اصلی قرارداد 1919 تحت الحمایگی ایران توسط انگلیس) « و سایر اعضاء کابینه ی انگلستان… رأساً و مستقیماً از وضع مخاطره آمیز حیفا استحضار حاصل نمودند. » لرد بالفور، وزیر امور خارجه ی لندن ( یعنی همان کسی که نامه اش به روچیلد در اعلام موافقت و مساعدت دولت بریتانیا با تأسیس کانون ملی یهود در فلسطین، مشهور است) در تلگراف به ژنرال آللنبی دستور داد: « به جمیع قوا در حفظ و صیانت» عباس افندی «و عائله و دوستان او بکوشد. » متعاقب این دستور، آللنی پس از فتح حیفا به لندن تلگراف زد و « از مصادر امور، تقاضا» کرد که «صحت و سلامت» عباس افندی « را به دنیا اعلام نمایند». نیز «فرمانده جبهه ی حیفا را مأمور ساخت که تصمیمات لازم» را جهت «حفظ جان » عبدالبهاء بگیرد و «از اجرای نقشه ی پلید جمال پاشا که طبق اخبار واصله به دایره ی اطلاعات انگلستان، بر آن تصمیم بوده که در صورت تخلیه ی شهر و عقب نشینی قوای ترک، حضرت عبدالبهاء و عایله ی » او را «در کوه کرمل» به دار زند جلوگیری کند. (13)
ژنرال آللنبی هنگام فتح حیفا ( اوت 1918 )(14) فرمان مخصوصی از امپراتور انگلیس دریافت نمود که دستور می داد همراه با نشانی از عضویت امپراتوری برای عباس افندی، به دیدار وی رود. (15) پیرو این امر، آللنبی شخصاً «به زیارت مقام اعلی [مرقد باب در کوه کرمل] در حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شد و به حکام عسکریین [امری لشکر] سفارش نمود که مقامات مقدسه ی بهائیان باید در تحت محافظت و حراست حکومت [انگلس] باشد و ابداً کسی تعدی نکند. »(16)
به تعبیر شوقی: زمانی که «سپاه انگلیز، غالب و منصور گشت و… دولت قاهره » بریتانیا در فلسطین «علم برافراخت… سالار انگلیز بر حسب تعلیمات و سفارشات اکیده ی وزیر خارجه ی » انگلیس «به شرف» دیدار با عباس افندی «فائز گشت و در حضور» وی «به زیارت مرقد» باب نائل شد. امکان دیدار بهائیان با پیشوای خود فراهم گشت و «الواح عدیده و رسائل متعدده از قلم» عباس افندی «نازل و… به کمال آزادی در اطراف جهان منتشر گشت. (17) و خلاصه: «مخاطرات» بزرگی که مدت 65 سال حیات بهاء و عبدالبهاء را احاطه ی کرده بود زائل شد و «سد سدید در پیشرفت امر » بهائیت برداشته شد. (18)
آللنبی در دیدار با عباس افندی، حامل نشانی از عضویت امپراتوری انگلیس برای او از دربار لندن بود. آواره در الکواکب الدریه (ج 2، ص 305) با نقل و توضیح مطلب مجله ی النفیر( طبع حیفا)(19) که پس از مرگ عباس افندی نوشته می گوید: « از برای این تازه گذشته مکانت بزرگی است نزد پادشاهان زمین و از قرار مذکور سردار بریطانی که در 23 ایلول سنه 1918 حیا را فتح کرد هنگام ورود به شهر برای زیارت… [ عباس افندی] فرمان مخصوصی را دریافت نمود ( یعنی از طرف امپراطور انگلستان مأمور شد که مخصوصاً حضرت عبدالبهاء را لدی الورود زیارت نماید) و پادشاه انگلیس نشانی از عضویت امپراطوری انگلیس از درجه ی نجابت و بزرگی به او بخشید و او آن را از روی مجامله قبول فرمود، به جهت اینکه او میل نداشت به امثال این امور. مراد این است که حضرت عبدالبهاء مایل نبود که نشان دولتی را قبول فرماید و در امپراطوریت عضویتی داشته باشد و از طرفی هم رد احسان را جایز نمی شمرد و خصوصاً احسان یک امپراطور جلیل القدر را، لهذا به طور مجامله قبول فرموده و به اجمال برگزار نمود. »
جالب است که صهیونیستها نیز در بدو ورود به فلسطین اشغالی، سراغ رهبر بهائیت را گرفت! جریده ی نیویرک وارلد، بعدها ( پس از مرگ عباس افندی) در شماره ی 1 دسامبر 1921 خود با اشاره به دیدار مخبر خود در ژوئن 1921 با عباس افندی در حیفا نوشت: وقتی که ژنرال آللنبی از مصر، سواحل فلسطین را تسخیر نمود برای مشورت اول به خدمت عبدالبهاء رفت. وقتی که صهیونیون به ارض موعود وارد شدند. برای درک نصایح به خدمت عبدالبهاء رفتند. »(20)
نشریه ی آهنگ بدیع، ارگان بهائیان، با اشاره به استقرار حکومت اشغالگر انگلیس بر قدس، از برقراری دوائر جدید (اداره ی مالیه و شهرداری) و اقدامات عمرانی توسط حکومت جدید، از جمله زیبا سازی شهر حیفا ( مقر عباس افندی) و توسعه ی راههای آن، سخن گفته و می افزاید: « از جهت مالیات نیز حکومت» بریتانیا «مقامات مقدسه ی » بهائیت را به رسمیت شناخت «و از مالیات معاف داشت. » از جهت تنظیم و زیباسازی شهر نیز «مقام اعلی» یعنی مرقد باب «مرکز عظیمی» برای خیابان کشیهای آینده قرار گرفت. همچنین، از آنجا که ساختمانها و خیابانهای شهرهای فلسطین «بر منوال قدیم بود»، حکومت انگلیسی کارشناس مشهوری از اسکالند را که پاتریک گیدیس نام داشت، طلبید و کار تنظیم نقشه ها، به ویژه بیت المقدس و حیفا را سامان دهد و او که قبلاً در خلال سفر عباس افندی در شهر ادنبورک با پیشوای بهائیت دیدار کرده بود زمانی که «در سلک حکومت فلسطین در آمد، چند دفعه به حضور مبارک مشرف شد و خطه و تصمیمات خویش را به حضور مبارک معروض داشت. »(21)
اینک، طبق تصمیم شورای عالی متفقین، قیمومت فلسطین به بریتانیا واگذار شده است که طبق نامه ی بالفور به روچیلد، قرار است راه را بر تأسیس «کانون ملی یهود»( چنین دولت اسرائیل) در آن سرزمین اشغال شده بگشاید. از این روی، سرپرستی فلسطین از حوزه ی مسئولیت وزارت خارجه ی لندن به ریاست لرد کرزن ( که با مقاصد صهیونیسم جهانی، چنانکه باید، همراهی نداشت) گرفته شده و به وزارت مستعمرات سپرده گردیده است که رئیس آن، وینستون چرچیل، به قول خود: « یک صهیونیست عریق و ریشه دار است». بی راه نیست که چرچیل، به عنوان «نخستین کمیسر عالی انلگیس در فلسطین»، کسی را بر می گزیند که از سران و فعالان صهونیسم به شمار می رود: سر هربرت ساموئل. ساموئل نیز برای حکومت حیفا و توابع، فردی را بر می گزیند که
گذشته از فعالیت مؤثر نظامی و جاسوسی در جنگ جهانی اول در قطر عربی (همراه دستیارش: کلنل لورنس) بر ضد دولت عثمانی، خود را «یک صهیونیست معتقد» می شمارد: سر رونالد استورز. و جالب این است که هر دو از دوستان صمیمی عباس افندی اند و او و خانواده اش در فلسطین اشغالی، گرم ترین روابط را دارند. (22)
5. پاداش خدمت به امپراتوری
(عباس افندی از دربار لندن، نشان و لقب اشرافی می گیرد)
پس از تحکیم پایه های قیمومت انگلیس بر قدس، دولتمردان انگلیسی حاضر در فلسطین، در نامه به لندن، پیشنهاد کردند بابت «خدمات صادقانه و مستمر» عباس افندی به «آرمان بریتانیا» و استفاده ی افسران بریتانیایی مستقر در حیفا از «نفوذ و نظریات ارزشمند» پیشوای بهائیت، نشان و لقب عالی امپراتوری به وی اعطا گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ژنرال آللنبی ( حاکم نظامی حیفا و فرمانده کل قوای بریتانیا)(23) همراه دستیارش ماژور تئودورپول(24)، در آوریل 1920 رسماً مراسمی برپا کرد و به نمایندگی از دربار لندن، به پیشوای بهائیان، لقب «سر» (Sir) و نشان «شوالیه ی امپراتوری» ( Knight hood) داد. (25)
سردنیس رایت، دیپلمات و مورخ پر اطلاع انگلیسی، در شرح ماجرا می نویسد:
در اوایل سال 1918 / 1336 با تصرف بندر حیفا توسط نیروهای انگلیسی، و بعد سپرده شدن قیمومت فلسطین به دست انگلستان توسط جامعه ی ملل در پایان جنگ جهانی اول، بهائیها نفس راحتی کشیدند. عبدالبهاء در اندک زمانی به خاطر نحوه ی رهبری خود و رفتار پیروانش احترام مقامات بریتانیایی مسئول اداره ی فلسطین را به خود جلب کرد و در ژوئیه ی 1919 / شوال 1337 مقامات اخیر به لندن توصیه کردند که نشان جدید امپراتوری بریتانیا و لقب آن به وی اعطا گردد. توجیهی که ایشان برای پیشنهاد خود کرده اند به شرح زیر است:
عبدالبهاء از زمان اشغال فلسطین مستمراً به نحو صادقانه ای به آرمان بریتانیا خدمت کرده است. در مشورت نظرات او برای فرمانده ی نظامی و افسران دستگاه
اداری مستقر در حیفا بسیار با ارزش بوده و از نفوذ خود در این شهر تماماً در جهت خیر و صلاح استفاده کرده است. عبدالبهاء چندین سال در ارک عکا زندانی ترکها بوده است.
رایت می افزاید: « اگر چه عبدالبهاء هیچ وقت خودش از لقب “سر” استفاده نکرد ولی انگلیسیها او را رسماً “سر عباس عبدالبهاء شوالیه ی نشان امپراتوری بریتانیا” می خواندند و از او به عنوان اولین و تنها بهائی ایرانی که به چنین افتخاری دست یافته است یاد می کنند. » (26) مجله ی النفیر( چاپ حیفا، سال 11، ش 2889، مورخ 6 ربیع الثانی، 1340 ق) در شرحی که به مناسبت مرگ عباس افندی نوشت ( و مطالب او را ظاهراً از خانواده ی خود عباس افندی گرفته بود) از او به عنوان «السّید سِر عباس البهائی» (آقای سرعباس بهائی) یاد کرد. (27) بنا به گزارش همین نشریه: یوسف افندی( یوسف خطیب) نیز که در تشییع جنازه ی عباس افندی سخنرانی کرد از او با عنوان «سر عبدالبهاء عباس» یاد و تجلیل کرد. (28).
به گزارش حسن نیکو ( مبلغ پیشین بهائی که به اسلام گروید) اعطاء نشان و لقب به عباس افندی، خوشحالی و سرور بسیار خاندان وی را در پی داشت: «در حیفا خانواده میرزا چنان جشن گرفتند و شادی و مسرت کردند که: الحمدالله معروف دولت انگلیس شدیم»!(29) شوقی ( نوه ی دختری و جانشین عباس افندی) نیز در نامه ای که به منظور بازستانی خانه ی بهاء در بغداد از دست شیعیان آن کشور، به کمیسر عالی انگلیس در عراق نوشت، شکایت خود را «به اسم عائله سر عبدالبهاء عباس و تمام مجامع بهائی در جهان » مطرح ساخت. (30)
5 – 1. عباس افندی، تبعه ی انگلیس
نکته ای که در پیوند با موضوع اعطای لقب و نشان از سوی دربار لندن به عباس افندی باید تذکر داد. و در کتاب الکواکب الدریه بدان تصریح شده، آن است که عباس افندی با قبول این نشان و لقب، در واقع به تبعیت امپراطوری بریتانیا درآمده و به تعبیری روشن تر: « تبعه ی انگلیس» شد. آواره در کتاب خود ( که تحت نظارت عباس افندی نوشته است) با لحنی جانبدارانه، مطلب جریده ی النفیر ( چاپ فلسطین، سال 11، ش 2889، مورخ 6 ربیع الثانی 1340 ق) درباره ی عباس افندی را که به مناسبت مرگ افندی نوشته، چنین نقل می کند:
از برای این تازه [در] گذشته [= عباس افندی]، مکانت بزرگی است نزد پادشاهان زمین، و از قرار مذکور سردار بریطانی [ژنرال آللنبی] که در 23 ایلول سنه ی 1918 حیفا را فتح کرد هنگام ورود به شهر برای زیارت این منتقل، فرمان مخصوصی را دریافت نمود( یعنی از طرف امپراطور انگلستان مأمور شد که مخصوصاً حضرت عبدالبهاء را لدی الورود زیارت نماید) و پادشاه انگلیس نشانی از عضویت امپراطوری انگلیس از درجه ی نجابت و بزرگی به او بخشید… (31)
آواره پس از نقل نوشته ی مفصل النفیر، تصریح می کند: « آنچه را صاحب جریده ی النفیر نگاشته کلاً مطابق واقع است»(32) و تنها به قول خود: « دو نکته ی غیر مهمه» را از شمول این تأیید خارج می شمارد که آن دو نکته نیز ربطی به موضوع مذکور در فوق نداشته و به ترتیب، مربوط به الواح وصایا و مدفن عباس افندی، و سن یکی از دختران عباس افندی است. (33)
6. راز اعطای نشان
پیش از این، این پرسش را مطرح ساختیم که دلیل خشم شدید جمال پاشا (فرمانده قوای ارتش عثمانی در جنگ با انگلیس) نسبت به عباس افندی چه بود؟ اینک باید بر این پرسش، پرسش دیگری را نیز گره زد و آنگاه برای هر دو، پاسخی درخور اندیشید: راز اعطای نشان و لقب از سوی دربار لندن به پیشوای بهائیت چه بود؟ این مطلب نیز، همچون پرسش نخستین، نظر مورخان، به ویژه منتقدان بهائیت، را شدیداً به خود جلب کرده است.
منابع بهائی( نظیر شوقی) می کوشند اقدام دربار لندن مبنی بر اعطای نشان و لقب اشرافی به عباس افندی را، پاداش انگلیسیها به رهبر بهائیت بابت «خدمات گرانبها» ی وی به ساکنان فلسطین «و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین» قلمداد کنند(34) و خانم بلانفلید می نویسد: « حکومت انگلیس بر حسب رویّه ی معمولش که از اعمال قهرمانان قدردانی می کند، به عبدالبهاء یک مدال قهرمانی”نایت هود” داد که نامبرده این افتخار را به عنوان یک تشریفات احترامی از طرف یک پادشاه عادل قبول نمود». آواره نیز مدعی است:» چون شرح تفقد و بذلی که ایشان در مدت حرب [بین الملل اول] به مظلومین و ملهوفین فرموده بودند نزد حکومت بریطانیا مسلم شد، به اظهار قدردانی مصمم گشته، نشانی از طرف دولت یا لقب (سر) به حضرت عبدالبهاء تقدیم گشت…». (35)
اما دیگران، به گونه ی دیگری می اندیشند. فی المثل، اسماعیل رائین، اعطای این نشان را پاداش «خدمات گرانبهای» عباس «به دولت انگلیس» می داند(36) و صبحی (کاتب و منشی پیشین عباس افندی) آن را «پاداش نکوگویی» و ثناخوانی افندی در حق پادشاه انگلیس (ژرژ پنجم) محسوب می دارد(37)، و قرائن نیز همین امر را تأیید می کند.
برای پژوهشگران و محققانی که با ماهیت و مواضع تجاوزگرانه، جهانخورانه و در عین حال مکارانه و موذیانه ی امپریالیسم بریتانیا در دوران کلنیالیزم و نئوکلنیالیزم ( استعمار کهنه و نو) نیک آشنایند، و به ویژه از عمق مظالم و جنایات فجیع این قدرت استکباری در هند و ایران دو قرن اخیر خبر دارند، توجیه شوقی افندی و هم مسلکان وی بیشتر به یک «شوخی بی مزه» شبیه است تا تحلیلی علمی و منطقی از قضیه! زیرا این پژوهشگران و محققان، سخن صریح و عریان کلنل لورنس ( افسر مشهور انگلیس فعال در منطقه ی حجاز و شامات در جنگ جهانی اول) را همواره به مثابه ی «منطق و سیاست کلی» استعمار بریتانیا در خاور زمین در گوش دارند که گفته بود:
من افتخار دارم که نگذاشتم در هیچ یک از سی صحنه ی نبردی که وارد آن شدم خون یک نفر انگلیسی بر زمین بریزد؛ زیرا در نظر من همه ی مناطقی که بر اثر این جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ یک نفر انگلیسی را نداشت[!](38)
کلنل لورنس ( که وی را «سلطان بی تاج و تخت انگلیس» می خوانند) کسی است که در دوران جنگ جهانی اول، با تحریک و هدایت جمعی از اعراب ستمدیده اما ساده اندیش بر ضد حکومت عثمانی، خون صدها بل هزاران تن از آنان را در راه پیشبرد مطامع استعمار بریتانیا در نقاط مختلف لبنان و سوریه و ترکیه و عراق و عربستان بر زمین ریخت و برخی از اسناد، حتی از نقش او در تحریک کردهای ایران بر ضد حکومت این کشور سخن می گویند. (39) آن وقت چنین کسی، سالها بعد از آن ماجرا مباهات کنان می گفت: « در نظر من همه ی مناطقی که بر اثر این جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ یک نفر انگلیسی را نداشت»!
ممکن است تصور شود که کلنل لورنس در این دیدگاه ضد انسانی، تنها است، اما این تصور درست نیست و ما این منطق را از زبان دیگر سیاستمداران انگلیسی نیز در طول تاریخ آن کشور، بسیار شنیده ایم. مثلاً سرگور اوزلی ( استاد اعظم فراماسونری و سفیر مشهور انگلیس در ایران زمان فتحعلی شاه، که در قالب دوستی با ایران زمینه ی تجزیه ی قفقاز از کشورمان به دست روسهای تزاری را فراهم ساخت)(40) در 25 اکتبر 1814 م به لرد کاسل ری ( وزیر امور خارجه ی دولت متبوعش) می نویسد:
عقیده ی صریح و صادقانه ی من این است که چون مقصود نهایی ما فقط صیانت حدود هندوستان می باشد، در این صورت بهترین سیاست ما این خواهد بود که کشور ایران را در حال ضعف و توحش و بربریت بگذاریم و سیاست دیگری را مخالف آن تعقیب نکنیم. (41)
نیز از سر ادواردگری (وزیر خارجه ی مشهور انگلیس در عصر مشروطه، و طراح قرارداد 1907 تجزیه ی ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس) نقل می کنند که گفته است: «ایران، ارزش ریختن خون سرباز انگلیسی را ندارد» (42)
این است میزان بهایی که استعمار بریتانیا انسانها و ملتها قائل بود. بر این اساس، چگونه می توان باور کرد که اولیای چنین دولتی، با این نگاه و نگره ی ضد انسانی، بیایند و به رهبر بهائیت، بدون هیچ گونه غرض و مرض سیاسی، و صرفاً از سر صدق و صفا، بابت به اصطلاح خدمات وی به «مظلومین و ملهوفین» فلسطین، با آب و تاب مدال قهرمانی بدهند؟!
براستی اگر (آن گونه که شوقی تلویحاً ادعا می کند) منافع و مصالح ملت مظلوم فلسطین برای امپراتوری بریتانیا کمترین ارزشی داشت، چگونه بر ضد مصالح این مردم با سران صهیونیسم سازش کرد و با حمایت از نقشه ی استقرار «کانون ملی یهود» در فلسطین، زمینه را برای تجزیه ی خونین فلسطین و تحمیل حاکمیت رژیم غاصب اسرائیل بر آن دیار فراهم ساخت و برای سالیان دراز مردم مظلوم منطقه را به خاک سیاه نشاند؟!
تأثیر «خدمت به مردم مظلوم فلسطین» در اعطاء نشان از سوی دولت استعمارگر بریتانیا به عباس افندی، همان مقدار «باورپذیر » است که الواح صادره از عباس افندی (پس از اشغال قدس و استقرار سلطه ی تحمیلی انگلیس بر آن دیار) در تقدیر و تشکر از «عدالت و سیاست» امپراتوری و اطلاق عنوان «حکومت عادله» بر آن!
می دانیم که عباس افندی از سلطه ی انگلیسی ها بر قدس به گرمی استقبال کرد و در لوحی که در 16 اکتبر 1918 خطاب به سید نصرالله باقراوف ( کلان سرمایه دار بهائی)، و در واقع: خطاب به بهائیان ایران، صادر کرد با خوشحالی از اشغال اورشلیم توسط بریتانیا یاد نمود و نوشت: « در الواح، ذکر عدالت و حتی سیاست دولت فخیمه ی انگلیس مکرر مذکور، ولی حال مشهود شد و فی الحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند. »(43) نیز دو ماه بعد از آن تاریخ، در 17 دسامبر 1918 سلطه ی غاصبانه ی انگلیس بر قبله ی اول مسلمین را «بر پا شدن خیمه های عدالت» شمرده، خداوند را بر این نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأییدات جرج پنجم، پادشاه انگلیس، را مسئلت کرده و خواستار جاودانگی سایه ی گسترده ی این امپراتور دادگستر! بر آن سرزمین گردید!(44)
بنابراین، حق با کسانی چون مرحوم حسن نیکو ( نویسنده و مبلغ پیشین بهائی که از آن مسلک برگشت) است که اعطاء لقب و نشان مزبور از سوی انگلیسیها به عباس افندی را پاداش خدمات وی به آنها و جاسوسی بهائیان ( به دستور عباس افندی) در ایران برای انگلیس در هنگامه ی جنگ جهانگیر میان متفقین و متحدین، می شمارد. (45)
سخن کوتاه: به گمان ما، نامه ی مقامات بریتانیایی مسئول اداره ی فلسطین به لندن در مورد عباس افندی، که متن آن را فوقاً در گزارش زباندار سر دنیس رایت خواندیم، گویای همه چیز بوده و راز اعطای نشان و لقب از سوی دربار لندن به پیشوای بهائیت را به روشنی و وضوح تمام باز می نماید و از این طریق، می توان معمای خشم شدید و تصمیم خطرناک فرمانده کل قوای عثمانی( جمال پاشا) نسبت به عباس افندی را نیز گشود. سخن عبدالله
بهرامی، از صاحب منصبان آزادیخواه و مطلع نظمیه ی کشورمان در مشروطه ی دوم، لبّ مطلب را ( البته به زبان طنز) در بردارد: عباس افندی «تنها پیغمبری بود که اجر خود را در این دنیا دریافت نموده و سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح داده است»!(46)
جالب است بدانیم که وثوق الدوله ( عاقد قرارداد ننگین و استعماری 1919 ایران و انگلیس) نیز بابت این کار، از دربار لندن، درخواست لقب سر و نشان نایت هود داشت!(47)
البته وثوق الدوله، به دلیل شکست قرارداد مزبور ( توسط ملت ایران به رهبری آیت الله مدرس ) ظاهراً به مراد خود نرسید، اما ظاهراً اسدالله علم ( نخست وزیر و وزیر دربار آنگلوفیل محمدرضا پهلوی، و سرکوبگر قیام خونین اسلامی 15 خرداد 42) به لطف ملکه ی انگلیس ( الیزابت) به دریافت لقب و نشان مزبور از دربار بریتانیا نایل شده بود!(48) به این سیاهه، باید نام شاپور جی ( سِر شاپور ریپورتر) سَر جاسوس بریتانیا در ایران عصر پهلوی، و دوست خاندان جهود تبار «روچیلد»، را نیز افزود که بابت خدمات کم نظیر خود به بریتانیا در ایران، در اسفند 1351 نشان شوالیه از ملکه ی الیزابت دوم دریافت کرد. (49)
حتی گفته می شود که مصطفی فاتح (مدیر مشهور ایرانی شرکت نفت انگلیس و ایران و مشاور سرجان کدمن رئیس آن شرکت) نیز به پاس خدماتش، از پادشاه انگلیس لقب «سر» گرفته بود. (50)
اعطای لقب «سر» و عنوان «شوالیه» در عصر ما از سوی ملکه ی انگلیس (الیزابت دوم) نیز در 25 خرداد 1386 ش ( 15 ژوئن 2007 م) به سلمان رشدی، مؤلف رمان سخیف آیات شیطانی، نیز ( که خشم مسلمانان را در سراسر جهان برانگیخت)(51) معرف حضور خوانندگان عزیز است!
اعطای لقب «سِر» و نشان «نایت هود» توسط دربار لندن به عباس افندی( پیشوای بهائیان) که به پاس خوش خدمتیهای وی به قشون اشغالگر صورت گرفت از واقعیات مسلم و مشهور تاریخ معاصر است و این امر، همراه با صدور الواح متعدد توسط عباس افندی در ثنای پادشاه انگلیس، دم خروس بستگی رهبری بهائیت به انگلستان ( از اوایل قرن بیستم به بعد) را کاملاً فاش ساخته و ما را از هرگونه بحث و استدلال درباره ی بستگی و پیوستگی این فرقه به کانونهای استکباری بی نیاز می سازد.
7. اعطاء نشان، ننگی برای عبدالبهاء در تاریخ
به هر روی، اعطاء نشان و لقب انگلیسی به عباس افندی، لکه ی ننگی برای او در تاریخ محسوب می شود.
کسروی با اشاره به تغییر قبله ی سیاسی عبدالبهاء از روسیه به لندن، می نویسد: « یکی از داستانهایی که دستاویز به دست بدخواهان بهائیگری داده و راستی را داستان ننگ آوری می باشد آن است که پس از چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین، عبدالبهاء درخواست لقب”سر” (Sir) از آن دولت کرده و چون داده اند، روز رسیدن فرمان و نشان در عکا، جشنی برپا گردانیده و موزیک نوازیده اند و در همان بزم، پیکره ای برداشته اند. پیدا است که عبدالبهاء این را شَوَندِ پیشرفت بهائیگری و نیرومندی بهائیان پنداشته و کرده، ولی راستی را جز مایه ی رسوایی نبوده است و جز به ناتوانی بهائیان نتواند افزود». (52)
قبح کار وقتی بیشتر به نظر می آید که بدانیم برخی از شخصیتهای دینی نیز( به گفته ی آیتی، مبلغ مستبصر بهائی) در همان دوران، نشان و لقب اعطائی از سوی انگلیسیها را نپذیرفته اند. (53) آیتی، همچنین، در کتاب خود شعر زیر را که ظاهراً از خود او است درج کرده است:
آن کو لقب «سِر» ی ز بیگانه گرفت
دین ساخته و پری (54) زبیگانه گرفت
آن خانه به دوش گشت چون خانه فروش
سرمایه ی تاجری ز بیگانه گرفت!(55)
8. ریشخند تاریخ را بنگریم!
جالب است که عباس افندی، خود در سفر خویش به امریکا ( چند سال پیش از شروع جنگ جهانی اولی) در خطابه ای که در کلیسای گریت متودیک واقع در نیویورک ( 12 مه 1912 /شب 25 جمادی الاول 1330 ق) ایراد کرده بود، هماهنگ با افکار عمومی آن روز امریکا ( که خود را مخالف جنگ و خونریزی نشان می داد) از ژنرالهایی که با کشتن انبوه انسانها، کشورها را تسخیر و غارت می کنند، بد گفته بود، و اینک خود از دست همان گونه ژنرالهای اشغالگر، لقب و نشان می گرفت و در مدح «سیاست و عدالت»! انگلیس داد سخن می داد! سیاست یک بام و دو هوا، و تنظیم مسیر حرکت با جریان باد! یعنی همین!(البته دماگوژی و عوام فریبی هم جای خود را دارد!).
سخنان عباس افندی در کلیسای یاد شده چنین بود:
ملاحظه کنید که جهالت و غفلت انسان به درجه [ای] است که اگر شخص، یک نفر را بکشد او را قاتل گویند و قصاص نمایند یا بکشند یا حبس ابدی نمایند، اما اگر انسانی صد هزار نفر را در روزی هلاک کند او را جنرال اول گویند و اول شجاع دهر نامند. اگر شخصی از مال دیگری یک ریال بدزدد او را خائن و ظالم گویند، اما اگر مملکتی را غارت کند او را جهانگیر نام نهند. این چه قدر جهالت است… (56)
نیز: «… در بالکان جنگی است خونریز که آتش سوزان به قلوب خیرخواهان عالم انسانی زده است. سبحان الله، عجب است که گرگ را درنده می نامند و آن را می کشند، و لکن مردمان درنده را می پرستند. چه قدر انسان بی فکر است؛ چه قدر انسان بی انصاف است، گرگی که یک گوسفند را می درد این قدر مبغوض است اما اگر یک انسان الان در بالکان سردار باشد و صدهزار نفر را بکشد، جمیع سیاسیون و جنگجویان می گویند این شخص شجاع بی نظیر و مثیل است. این شخص سزاوار ستایش است، زیرا صدهزار نفر را کشته است. این چه قدر بی فکری است. اگر شخصی یک دلار بدزدد او رامجرم نامند، اما اگر یک سردار یک مملکت را تالان و تاراج نماید او را فاتح گویند و ستایش و نیایش نمایند. »(57)
ببینیم این جناب «جنرال» آللنبی و «سردار» انگلیسی، که عباس افندی با دست او، مفتخر به نشان و لقب انگلیسی شده، چه کسی بوده است؟
از اشغال نظامی و خونین بیت المقدس ( سرزمین مقدس همه ی ادیان الهی، و قبله ی اول مسلمین) توسط آللنبی در اواخر جنگ جهانی اول که بگذریم، گفتنی است که در اوایل
آن جنگ جهانگیر، هنگام شروع درگیری نظامی انگلیس با ترکیه ی عثمانی ( 1914)، دولت بریتانیا در 18 دسامبر 1914 طی اعلامیه ای، مصر را تحت الحمایه ی خود اعلام کرد. پس از پایان جنگ جهانی و شکست عثمانی از انگلیس، همین جناب لرد آللنبی از دولت انگلیس خواست که «در پیمان صلح با ترکیه بندی گذاشته شود که به موجب آن، سلطان [عثمانی] فرمانروایی خود را بر مصر به بریتانیای کبیر واگذار کند. » (58)
در پایان آن جنگ، حکومت مصر ( همسو با خواست ملت مسلمان خویش) بر آن شد هیئتی را برای تسلیم شکایت آن کشور به کنفرانس جهانی صلح ورسای 1919 به پاریس گسیل دارد، ولی دولت انگلیس با این پیشنهاد از در مخالفت درآمد و همین امر موجب قیام مصریها ( به رهبری زغلول پاشا، رئیس حزب ضد استعماری وفد) علیه بریتانیا گردید. (59) زمانی که مصریها در 1919 به رهبری زغلول علیه نظام مستشاری بریتانیا بپا خاستند، دولت بریتانیا مجبور شد در آن کشور، حکومت نظامی اعلام کند و بر ضد مردم و آزادی خواهان، شدیداً دست به خشونت بزند. در کوران قیام، لوید جرج ( وزیر خارجه ی انگلیس در زمان جنگ جهانی) برآشفته از اوضاع مصر، و به منظور پایان دادن به قیام مردم، سر فرانسیس وینگیت، کمیسیونر عالی بریتانیا در مصر، را بر کنار کرد و لرد آللنبی را به جای او برنشاند. آللنبی در 25 مارس 1919 وارد قاهره شد و چون نتوانست از طریق تظاهر به آشتی با مخالفان بریتانیا، قیام را خاموش سازد در اواخر آوریل ( به قول نیکلسن، نویسنده و دیپلمات انگلیسی) «خود را مجبور دید که با حکومت نظامی که از 1914 برقرار شده بود، مصر را اداره کند. به این طریق آشکار شد که بریتانیا دیگر نمی تواند در پشت پرده و با واسطه ی وزیران مصری [و در قالب نظام مستشاری و سیستم تحت الحمایگی]، بر مصر فرمان براند… »(60) در آن مقطع، انگلیسی ها اصرار داشتند که نیروهای نظامی بریتانیا در مصر باقی بماند ولی سران حزب وفد، این امر را بر نمی تافتند. در چنان شرایطی، لرد آللنبی طی یادداشتی در 3 دسامبر 1921 به سلطان وقت مصر، ضمن مدیون شمردن مصریها در آزادی! خویش به دولتمردان و جنگ افزارهای بریتانیا، خاطر نشان ساخت که حضور نیروهای انگلیسی در مصر چیزی است که دولت بریتانیا «نمی تواند از آن چشم بپوشد و نسبت به آن کوتاه بیاید». (61) انتشار این یادداشت، «در مصر تأثیر بسیار ناخوشایندی گذاشت» ( و حتی در انگلستان نیز مورد انتقاد برخی از افراد قرار گرفت) و سرانجام در اثر رشد فزاینده ی قیام ملی و استقلال طلبانه ی مبارزان مصری، پایه های قدرت آللنبی در مصر سخت متزلزل شد و او ناگزیر از استعفا گردید و مهم تر از آن، لردکرزن ( وزیر خارجه ی انگلیس) را در فوریه 1922 به صدور بیانیه ی رسمی مبنی بر لغو تحت الحمایگی و قبول استقلال مصر (در حین حفظ نفوذ انحصاری بریتانیا در منطقه) وادار ساخت. (62)
عباس افندی، از دست چنین کسی، نشان و لقب انگلیسی دریافت کرد!
9. حمایت بریتانیا ادامه دارد!
عنایت و حمایت انگلیسیها نسبت به پیشوای بهائیان ( عباس افندی)، به اعطای نشان و لقب ختم نشد:
عباس افندی مورد عنایت و حمایت آشکار وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات انگلیس)، هربرت ساموئل (کمیسر عالی بریتانیا در فلسطین) و رونالد استورز ( فرماندار حیفا و توابع ) قرار داشت و به گفته ی یک شاهد عینی: بهائیان آن دیار، « مورد توجه و اطمینان کامل مقامهای انگلیسی حکومت فلسطین بودند و اکثر آنها در مقامهای حساس دولتی مانند فرمانداری، ریاست ثبت اسناد و مأموریتهای خیلی بالایی در این سرزمین دیده می شدند. »(63)
عنایت و توجه خاص چرچیل و نیز ساموئل و دیگر عناصر استعماری انگلیس در منطقه ی عربی، زمانی که کاملاً خود را نشان داد که عباس افندی درگذشت. شوقی ( نوه و جانشین عباس افندی، که خود نیز از این عنایات، سهمی وافر داشت) می نویسد:
«وزیر مستعمرات حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان، مستر وینستون چرچیل، به مجرد انتشار این خبر، پیامی تلگرافی به » کمیسر عالی انگلیس در فلسطین «سر هربرت ساموئل صادر و از » وی تقاضا کرد «مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان را به جامعه ی بهائی ابلاغ نماید. » کمیسر عالی انگلیس در مصر «وایکونت آللنبی نیز مراتب تعزیت و تسلیت خویش را به وسیله ی» آللنبی «بدین مضمون اعلام نمود: به بازماندگان فقید سر عبدالبهاء عباس افندی و جامعه ی بهائی، تسلیت صمیمانه ی مرا به مناسبت فقدان قائد جلیل القدرشان ابلاغ نمایید. »(64)
مقامات بلند پایه ی انگلیسی در فلسطین و در رأسشان: سموئل و استورز، در تشییع جنازه ی عباس افندی شرکت کردند و پیشاپیش صفوف مشایعین، به این خدمتگزار امپراتوری ادای احترام نمودند. (65) در مقدمه ی تشییع جنازه ی عباس افندی: « دسته ی پلیس شهری قرار داشت که به منزله ی گارد احترام محسوب می گردید»(66) و رئیس آنها انگلیسی بود. (67)
مقامات انگلیسی سپس شوقی ( نوه و جانشین عباس افندی) را نیز تحت حمایت خاص خویش گرفتند، که در فصلی مستقل پیرامون آن سخن گفته ایم.
مجله ی جمعیت آسیایی پادشاهی بریتانیای کبیر و ایرلند، در شماره ی ژانویه ی 1922 با اشاره به مرگ عباس افندی، مدعی شد: مرگ عبدالبهاء، ایران را از برازنده ترین ابناء خویش، و شرق را از شخصیت ممتاز و فوق العاده ای محروم نمود که نه فقط در شرق، بلکه در مغرب زمین نیز دارای نفوذ عظیم بوده و به احتمال قوی اثراتی شدیدتر از هر متفکر آسیایی در اوقات اخیر داشته است!(68)
البته با ملاحظه ی نفوذ« حقاً ناچیز » بهائیت در ایران در حال حاضر ( که با وجود گذشت حدود 90 سال از مرگ عباس افندی، حکم آیینی «قاچاق» در این کشور را دارد) می توان صحت ادعای مجله ی فوق مبنی بر نفوذ «عظیم»! این مسلک در ایران 90 سال پیش (هنگام مرگ عباس افندی) را محک زد و از همین راه، به میزان صحت ادعای دیگر مجله مبنی بر نفوذ عظیم بهائیت در شرق و غرب جهان! پی برد.
زمانی هم که خواهر عباس افندی ( موسوم به بهیه خانم و ورقه ی علیا) در 10 ژوئیه ی 1932/ 24 تیر 1311 ش در حیفا درگذشت و در کنار قبر عباس افندی در جبل کرمل به خاک رفت، طبق نوشته ی جریده ی النفیر ( حیفا، سال 29، ش 71) بین تشییع کنندگان جنازه ی وی اشخاصی همچون مستر لیز مساعد حاکم مقاطعه و رئیس بلدیه و اعضای مجلس بلد، و کبار رجال حکومت انگلیسی فلسطین حضور داشتند. (69) مستر سایمس، حاکم فنیقیه، در مجلس چهلم عباس افندی که توسط خانواده ی او تشکیل شده بود، شرکت کرد و سخنرانی پر آب و تابی در مدح «سر عبدالبهاء عباس» ایراد نمود. (70)
در همین زمینه، باید به عروسی عباس افندی و همسر جانشین وی ( شوقی افندی) یعنی خانم روحیه (ماری) ماکسول اشاره کرد که اسکاتلندی الاصل و متولد مونترال کانادا بود و پدرش: ویلیام سادرلند ماکسول، «عضو مؤسسه مهندسین سلطنتی بریتانیا و رئیس سابق مؤسسه ی ساختمانی سلطنتی کانادا و عضو انجمن علمی سلطنتی کانادا و معادن آن» بود و از سوی شوقی به عنوان دستیار و یکی از ایادی امرالله انتخاب گردید. (71)
10. انگلیس، آغوش خود را به روی فرقه می گشاید!
با تغییر قبله از پترزبورگ به لندن، از همه سو شاهد آب شدن یخهای روابط و همکاری میان بهائیت و امپریالیسم بریتانیا هستیم.
اسدالله مازندرانی، مبلغ شهیر بهائی، در کتاب ظهورالحق، بخش مربوط به بهائیان هندوستان، می نویسد: « بهائیان در بمبئی- به علت اندک بودن تعداد آن ها، گورستان مخصوص نداشتند و مسلمانان نیز مانع دفن مردگان آنها در قبرستان خود می شدند، لذا ناچار می شدند جنازه ی امواتشان را به محل دفن اموات بی وارث و احیاناً به خارج از هند ( مثلاً به کشور عراق) منتقل سازند. روی این امر، « آَحاد اهل بهاء کوشیدند که قطعه زمینی از دولت [انگلیسی هند] به دست آرند ولی حکومت [هند بریتانیا، آن ها را] به رسمیت نشناخته زمین نداد… »(72) و این در حالی بود که بهائیان حاضر بودند بهای زمین و عوارض مربوط به آن را کاملاً به دولت بپردازند، اما بَلَدیّه(شهرداری) از قبول خواسته ی آنها خودداری می کرد و درخواست مکررشان در این زمینه را بی پاسخ می گذاشت. مع الوصف ناگهان به نحوی غیر منتظره، برخورد اولیای دولت انگلیسی هند با این موضوع عوض شد و انگلیسیها حتی زمین مجانی ( برای ایجاد گورستان) در اختیار بهائیان بمبئی گذاشتند به نوشته ی مازندرانی:
… از جمله ی واقعات حسنه که موجب شگفت مؤمنین [= بهائیان] گردید آنکه پس از چند سال سختی و تعب از حیث نداشتن قبرستان خصوصی با وجود تأدیه ی قیمت و اباء بلدیه و با وعده گذراندن در باب زمین، برای مدفن اهل بها، ناگهان روزی از جانب بلدیه خبر رسید که بهائیان بیایند و از ما بین چند قطعه زمین، یکی را بپسندند. لاجرم… [تعدادی از بهائیان] رفتند زمین را پسندیده برگشتند و بلدیه ذکری از مطالبه ی قیمت زمین نکرد و طولی نکشید که خبر رسید قطعه زمین مذکور را حصار کشیده، دروازه گذاشته، مهیا کردند که بهائیان بروند و امضا داده تصرف نمایند و اهل بها چنین نمودند… (73)
11. همکاری بهائیان با انگلیسیها در نقاط مختلف جهان
پیش از این، از همکاری عباس افندی با ارتش انگلیس در فلسطین یاد کردیم. این همکاری، یادآور همکاری یکی از منسوبان نزدیک او با افسران انگلیسی در عراق است. حسین افنان ( نوه ی بهاء و خواهر زاده ی عباس افندی) با ویلسون نایب کمیسر عالی انگلیس در عراق ( که در برنامه ی نظرخواهی و انتخابات فرمایشی عراق پس از اشغال آن توسط بریتانیا نقش داشت و در اکتبر 1920 جای خود را به سرپرسی کاکس ( سفیر پیشین انگلیس در ایران و عاقد انگلیسی قرارداد 1919 با وثوق الدوله) داد، از نزدیک همکاری داشت. (74)
محمد ولی میرزا فرمانفرمائیان ( پسر عبدالحسین میرزا فرمانفرمای مشهور، و از دولتمردان مطلع عصر قاجار و پهلوی) در سفری که سال 1300 شمسی به عراق داشته با افنان در بغداد تحت سلطه ی انگلیسیها دیدار کرده است. (75) گفتنی است که سید حسن افنان و برادر کوچکترش نیز، پسران علی افنان اند که با «خرج» عباس افندی
«در جامعه ی [دانشگاه امریکایی] بیروت دیپلمه شدند. »(76)
افزون بر آنچه گفتیم، در آن برهه ی حساس و بحرانی برای اسلام و مسلمانان، شواهد تاریخی متعددی دال بر همکاری بهائیان با انگلیسیها وجود دارد، که افشای آن، از جمله، سبب شد که دولت انقلابی و نو تأسیس شوروی، در خاک خویش با بهائیان رفتاری تند در پیش گرفته و آنان را قلع و قمع کند. (77)
خان ملک ساسانی ( سفیر ایران در پایتخت عثمانی پس از جنگ جهانی اول) ضمن اشاره به پیوند بهائیان با سفارت انگلیس و سازمان اینتلیجنت سرویس بریتانیا در دوران قاجار، راز برخورد تند بلشویکها با این فرقه را در جاسوسی آنان به نفع انگلیس جستجو می کند:
بعد از جنگ بین المللی اول که حکومت شوروی در روسیه برقرار شد، در عشق آباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائیها بود. بالشویکها درون مشرق الاذکار شبکه ی جاسوسی به نفع انگلیسها کشف کرده و قریب یکصد نفر از وجوه بهائیهای آنجا را معدوم ساختند.
همچنین جاسوسانی که در جنگ بین المللی اول عربها را در سوریه و حجاز و نجد و شرق اردن برای جدا شدن از عثمانیها و به دست آوردن استقلال تبلیغ می کردند، همه از بهائیها [بوده] و به دستور انگلیسیها این تبلیغات را انجام می دادند. (78)
از جمله ی آنها، یکی حسین روحی بود که پدرش اهل آذربایجان، و گویا در مصر متولد شده بود و در سفارت انگلیس مقیم قاهره منشی بود و در جنگ بین الملل اول پولهایی که بایستی میان عربها تقسیم شود او می برد و می رساند و بعد هم مطابق آخرین اطلاعی که به من رسید در فلسطین وزیر فرهنگ شده بود. و نیز برادران افنان که خود را از خویشاوندان میرزا علی محمد باب می دانستند در وقت تشکیل دولت عراق دست اندر کار کلیه ی امور عراق بودند… (79)
سخن آقای فضل الله نورالدین کیا را پیش از این آوردیم که می گوید: « بهائیان سرزمینهای فلسطین، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمینان کامل مقامهای انگلیسی حکومت فلسطین بودند و اکثر آنها در مقامهای حساس دولتی مانند فرمانداری، ریاست ثبت اسناد و مأموریتهای خیلی بالایی در این سرزمین دیده می شدند. »(80) علی اکبر فروتن، از سران و مبلغان مشهور بهائی، نیز که در 1319 ش ( 1940 م) در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم از ایران به حیفای فلسطین ( مرکز بهائیت) رفته است می نویسد: در سرحد فلسطین«در گمرک، اشیاء ما را بازدید کردند و چون یک زوج قالیچه ی ابریشمی گرانبها تقدیمی یکی از احباء [یعنی بهائیان، به پیشوای بهائیان] همراه ما بود، مبلغ گزافی حق گمرک خواستند و وقتی دانستند که متعلق به بیت حضرت عبدالبهاء است مرخص کردند. »(81)
متأسفانه این اعتماد و لطف، به قیمت کارگزاری و احیاناً جاسوسی برای امپریالیزم بریتانیا به دست آمده بود که اشاره ی به آن قبلاً در کلام خان ملک ساسانی گذشت.
پینوشتها:
1.با تشکر از آقای علیرضا جوادزاده.
2. قرن بدیع، شوقی، 291/3.
3. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 1105.
4. خاطرات حبیب (مؤید)، 446/1؛ گوهر یکتا…، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص 43- 44. برای تصمیم جمال به قتل عباس افندی، وبدگویی از او در آثار سران بهائیت ر. ک: اسرار الآثار خصوصی، 42/3- 45.
5. قرن بدیع، 291/3؛ حیات حضرت عبدالبهاء و حوادث دوره ی میثاق، محمدعلی فیضی، ص 259؛ آهنگ بدیع، سال 1352، ش 3و 4، صص 13- 14.
6. برای نمونه ر. ک: بهائیان، محمد باقر نجفی، ص 669.
7. انشعاب در بهائیت… .، ص 127.
8. خاطرات حبیب، 185/1 – 186.
9. فریب خوردگان؟: مزدوران استعمار در لباس مذهب، سید ضیاء الدین روحانی، با مقدمه ی ناصر مکارم شیرازی، صص 186- 187، به نقل از: ساخته های بهائیت، انور ودود، صص 113- 114.
10. کشف الحیل، 149/1.
11. کشف الحیل، 109/3- 111.
12. قرن بدیع، 297/3.
13. همان، 296/3- 298.
14. گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، ص 44.
15. الکواکب الدریه، 305/2.
16. آهنگ بدیع، سال 1352، ش 3و 4، صص 13- 14.
17. توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، نوروز 101 بدیع، صص 129- 130.
18. قرن بدیع، 298/3.
19. نمره ی 2889، سال 11، مورخ 6 ربیع الثانی 1340ق.
20. نقل از: ایام تسعه، عبدالحیمد اشراق خاوری، 103 بدیع، صص 283- 284.
21. آهنگ بدیع، سال 1352، ش 3و 4، ص 14.
22. تاریخ معاصر ایران: در فصل «دوستان انگلو – صهیون» عباس افندی، از مجموعه ی حاضر، ضمن نگاهی به پیشینه و مواضع ساموئل و استورز، روابط این دو عنصر مستعمره چی و صهیونیست با عبدالبهاء و بهائیان بررسی شده است.
23. گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، ص 48.
24. ماژور / سرگرد تئودور پول، افسر تحت فرمان ژنرال آَللنبی و فردی بهائی بود که مرکز کارش در لندن قرار داشت و بهائیان را همو از مرگ عباس افندی باخبر ساخت. ر. ک: گوهر یکتا، همان، ص 55 و 63- 64.
25. قرن بدیع، 299/3.
26. ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه ی کریم امامی، ص 286.
27. الکواکب الدریه، 301/2.
28. ر. ک: همان، ص 310؛ نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، ص 131.
29. فلسفه ی نیکو، 196/2.
30. گوهر یکتا، روحیه ی ماکسول، ص 148.
31. الکواکب الدریه، 305/2.
32. همان، ص 324.
33. همان، صص 324- 325.
34. قرن بدیع، 399/3.
35. الکواکب الدریه، 296/2. ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، نویسندگان بهائی معاصر، نیز مدعیند: «… نشان و لقب “سر” به وسیله ی دولت بریتانیا به عنوان فردی انسان دوست و به مناسبت مساعدتهای ایشان در کمک به مردم فلسطین هنگام قحطی که پس از جنگ جهانی اول روی داده بود به حضرت عبدالبهاء تقدیم شد» (دیانت بهائی آیین فراگیر جهانی، ترجمه ی پریوش سمندری و…، ص 86). در پاورقی شماره ی 75 این کتاب (صص 27- 28) نیز ادعا می شود که: « ابراز احساسات و اظهار محبت اهالی فلسطین در این مورد کاملاً محسوس بوده. حکومت شیعه ی اسلامی ایران در این زمان سعی می نماید تقدیم نشان از طرف دولت بریتانیا را به حضرت عبدالبهاء امری سیاسی جلوه دهد. در حقیقت، این کار به عنوان سپاس از اقدامات بشر دوستانه ی حضرت عبدالبهاء در سنوات پیش بوده که جم غفیری از مردم فلسطین را در سالهای مجاعه و قحطی از گرسنگی نجات دادند».
36. انشعاب در بهائیت، صص 118- 120.
37. اسناد و مدارک درباره ی بهائیگری، (جلد دوم خاطرات صبحی)، ص 134.
38. جنگ جهانی اول، خسرو معتضد، صص 126- 127.
39. برای مطلب اخیر ر. ک: نامه ی سرگشاده ی تیمورتاش به سر روبرت کلایو ( وزیر مختار انگلیس در ایران) در انتقاد از سیاستهای شیطانی و تجاوزگرانه ی انگلیس در ایران و بازنگری ده ساله ی روابط دو کشور، مندرج در: اسناد و مکاتبات تیمور تاش، وزیر دربار رضاشاه 1304- 1312 هـ ش، ص 134.
40. برای شناخت اوزلی و خیانتهای او به ایران ر. ک: تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، محمود محمود، 222/1 – 223؛ برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت، رحیم نامور، صص 10- 11.
41. Shadman, S. F. A Review of Anglo-Persian Relations, 1796- 1815. JRCAS. XXXI(1944),P. 37
دکتر فریدون زند فرد، با اشاره به سابقه ی حضور طولانی اوزلی در هند تحت سلطه ی استعماری بریتانیا و کمپانی هند شرقی انگلیس، و ذکر این سخن اوزلی که گفته است: « هدف اصلی هر سفارتی در ایران حفظ امپراتوری انگلیس در شرق می باشد»، می افزاید:« با این منطق، ایران صرفاً به عنوان ابزاری برای حفظ منافع انگلیس ظاهر می شود و خود اصالتی نمی یابد و هرگز هدفی به شمار نمی آید. و باز به حساب خودش می گذاریم که گفته است: حضور ایرانی ضعیف در جوار هند در جهت تأمین مصالح انگلیس مهره ای مثبت به شمار می آید. ر. ک:
Charles Weaster, The Forein Policy of Castlereah, 1912 – 1815, London, 1950, Vol. i. p. 90
دکتر زند سپس از این سخن مشهور اوزلی یاد می کند که در گزارشش به لندن، اقتضای حراست از سلطه ی بریتانیا هند را، نگهداشتن ایران در حال ضعف و بربریت می شمارد، و عبارت آن در متن گذشت. ر. ک: سر گور اوزلی، طراح عهد نامه ی انگلستان…، فریدون زند فرد، صص 230- 231.
42. امیر شوکت الملک علم «امیر قائن» محمد علی منصف، به نقل از: نامه ی مسترهیل ( رئیس بانک بانک شاهنشاهی ایران و انگلیس در بیرجند در ایام جنگ جهانی اول)، مورخ 31 ژوئن 1914 به یکی از دوستان انگلیسی اش.
43. مکاتیب عبدالبهاء، 345/3 – 346.
44. همان. 347/3: اللهم اید لامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظلیل علی هذا الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک…
45. فلسفه ی نیکو، 164/3 – 165. استاد سید محمد باقر نجفی نیز می نویسد: « زمینه ی دست اندازی انگلستان بر قبرس و فلسطین و از سوی دیگر بروز مقدمات جنگ جهانی، عباس افندی را واداشت، تا به خاطر حفظ منافع بهائیانی چند در خاک فلسطین، ایفاگری نقش جاسوس دو جانبه را به عهده گیرد. ظاهر امر، مطیع و هواخواه ثناگوی دولت عثمانی و در پنهان خدمتگزار مأمورین و دست اندرکاران توسعه ی سیاسی بریتانیا، در خاورمیانه، عثمانیها، پس از آنکه دقیقاً به نقش جاسوسی عباس افندی در قلمروی خاک فلسطین پی می بردند و دانستند این زاهد ظاهر نما، دست در دست انگلیسیها نهاده و انگلسیها هم از موقعیت او بهره می جویند، در خلال ایام بسیار بحرانی و در اوج منازعات عثمانی با دول متخاصم خاصه انگلستان به تصریح شوقی افندی در کتاب قرن بدیع [ج 3، ص 291]، « جمال پاشا فرمانده کل قوای عثمانی تصمیم گرفت عباس افندی را به جرم جاسوسی، اعدام کند»(بهائیان، صص 668- 669).
46. خاطرات عبدالله بهرامی، ص 35.
47. ر. ک: اسناد محرمانه ی وزارت خارجه ی بریتانیا درباره ی قرارداد 1919، ترجمه ی دکتر شیخ الاسلامی، 263/1.
48. در کتاب دختر یتیم، راجع به فرح ( ملکه ی دربار پهلوی) تصریح شده که اسدالله علم از ملکه ی الیزابت، لقب سو نشان شوالیه داشته است.
49. ر. ک: «سر شاپور ریپورتر وکودتای 28 مرداد 1332»، عبدالله شهبازی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 23، پاییز1381، ص 159.
50. گفت وگو با تاریخ، مصاحبه با کیانوری دبیر اول حزب توده ( متن کامل)، مؤسسه ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران 1386، ص 34.
51. ر. ک: کیهان فرهنگی، سال 24، ش 249، تیر 1386، ص 77.
52. بهائیگری، صص 89- 90.
53. آیتی می نویسد: « عجبا، [از] پسر محمود افندی الوسی که از علمای اهل سنت و مفتی بغداد بود شنیدم حضرات انگلیسها به میل خود به او نشان و لقب سری و مبلغی پول دادند و او همه را رد کرده گفت: من یک نماینده ی روحانیم و با سیاسیون کاری ندارم» (کشف الحیل، 24/1).
54. پروانه و اجازه ی عمل.
55. کشف الحیل، 23/1.
56. خطابات حضرت عبدالبهاء، 66/2.
57. همان، ص 258.
58. آخرین سالهای زندگی سیاسی لرد کرزن، هارولد نیکلسون، ترجمه ی اصغر قزاگزلو، ص 141.
59. ر. ک: همان، ص 143 به بعد.
60. همان، صص 146- 147.
61. همان، ص 149.
62. همان، صص 149- 151.
63. ر. ک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص 115- 118.
64. قرن بدیع، شوقی افندی، 321/3. نیز ر. ک: ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 285؛ اسرارالآثار خصوصی، اسدالله مازندرانی، 146/3- 147.
65. ر. ک: اسرارالاثار، 144/3؛ قرن بدیع، 327/3؛ ایام تسعه، ص 276 و 277؛ الکواکب الدریه، 305/2 و 307؛ اخبار امری، سال 1355، ش 14، ص 418، 419و 429. آواره، به حضور سرهربرت ساموئل سرکمیسر عالی انگلیس در فلسطین «با اجزاء و حواشی خود… و همچنین حاکم مقاطعه ی فینیقیا حضرت مستر سایمس و قونسولهای دول» در تشییع جنازه ی عباس افندی تصریح دارد. (همان، 305/2).
66. قرن بدیع، شوقی افندی، 326/3. نیز ر. ک: ایام تسعه، ص 276.
67. ر. ک: ایام تسعه، ص 274.
68. آهنگ بدیع، سال 1350، ش 6- 11، ص 337.
69. ظهور الحق، بخش نهم، مخطوط، ص 101.
70. ایام تسعه، صص 287- 288؛ قرن بدیع، 330/3- 331.
71. آهنگ بدیع، سال 17 ( 1341)، ش 11 و 12، ص 255.
72. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، 1158.
73. همان، صص 1159- 1160.
74. «مظالم انگلیس در بین النهرین»، چ 4، ضمیمه ی جریده ی اتحاد اسلام، تهران، مطبعه ی باقرزاده، درباره ی همکاری افنان با انگلیسیها در عراق، همچنین ر. ک: دست پنهان سیاست انگلیسی در ایران، خان ملک ساسانی، صص 102- 103.
75. ر. ک: از روزگار رفته حکایت…، محمد ولی میرزا فرمانفرمائیان، 97/1. حسین افنان، گذشته از ا ینکه عباس افندی دایی اش بود، سه برادر داشت که به ترتیب، با سه تن از نوه های عباس افندی ازدواج کرده بودند و همسر دو تن از آنها، خواهران شوقی افندی( جانشین عباس افندی) بودند. حسین افنان، در جنگ قدرتی که پس از مرگ عباس افندی، بین بستگان وی در گرفت جانب محمدعلی ( برادر عباس افندی) را گرفت. ر. ک: گوهر یکتا، ص 111 به بعد.
76. و البته پس از مرگ عباس افندی، آبشان با شوقی افندی در یک جو نرفته و با او در افتادند. ر. ک: خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 207/1 – 208.
77. ر. ک: قرن بدیع، شوقی افندی، 122/4 – 125؛ سالهای سکوت، خاطرات اسدالله علیزاد، صص 27- 34، 37، 70، 74، 82- 83، 89 و 240.
78. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، صص 102- 103.
79. ر. ک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص 115- 118.
80. حکایت دل، از دفتر خاطرات علی اکبر فروتن، ص 124.
81. تاریخ معاصر ایران: بر موارد فوق، باید همکاری بهائیان با مؤسسات وابسته به انگلیس در ایران را افزود که بحث درباره ی آن، به زودی خواهدآمد.
منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.
/ج