طلسمات

خانه » همه » مذهبی » پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (5)

پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (5)

پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (5)

درخواستهای عاجزانه ی بهاء از سفیر فرانسه (گوبینو) و پادشاه آن کشور، و زنجموره های پیشوای بهائیت در زیر فشار دولت عثمانی را در سال 1285 ق دیدیم و مشاهده کردیم که چگونه در ادرنه و عکا به دامن سفرای انگلیس و

0033664 - پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (5)
0033664 - پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (5)

 

نویسندگان: رضا قریبی و هوشنگ عالی نسب

 

 

5 -5. تحریف واقعیت در منابع بهائی

(رجز خوانیهای بی بنیاد بهاء و اتباع وی)

نویسندگان: رضا قریبی و هوشنگ عالی نسب
درخواستهای عاجزانه ی بهاء از سفیر فرانسه (گوبینو) و پادشاه آن کشور، و زنجموره های پیشوای بهائیت در زیر فشار دولت عثمانی را در سال 1285 ق دیدیم و مشاهده کردیم که چگونه در ادرنه و عکا به دامن سفرای انگلیس و اتریش و فرانسه آویخت تا با وساطت در دربار عثمانی، برای آزادیش اقدام کنند. زمانی هم که دستخط تفقدآمیز سفیر فرانسه را دریافت کرد به «کمال فرح و انبساط و مسرت و ابتهاج» افتاد و به دعاگویی «شاهنشاه زمان» یعنی پادشاه فرانسه پرداخت. عجب است که با وجود این اسناد معتبر و غیرقابل انکار، رهبران و نویسندگان فرقه نه تنها در بحثها و توضیحات مفصلی که راجع به لوح بهاء به امپراتور فرانسه و سفرای آن کشور کرده اند(1)، هیچ گاه کوچکترین اشاره ای به نامه های ملتمسانه ی بهاء به گوبینو نکرده اند! بلکه به عکس کوشیده اند ماجرا را کاملاً معکوس جلوه داده و دائماً از هیمنه و عظمت! بهاء در برخورد با پادشاه فرانسه و عثمانی و… دم بزنند!
متون و منابع بهائی پر است از رجزخوانیها و شاخ و شانه کشیدنهای بهاء برای ملوک و سلاطین جهان ( از جمله، فرانسه و عثمانی)! که ذیلاً به نمونه های از آن اشاره می کنیم:
در میان آثار منسوب به بهاء نوشته ای به عنوان سوره ی ملوک وجود دارد که به گفته ی شوقی افندی: حسینعلی بهاء آن را در ایام تبعید خویش در ادرنه ( 1280- 1285ق) و خطاب به امرا و ملوک جهان ( مخاطباً للامراء و الملوک) نوشته است. (2) یعنی دقیقاً در همان زمانی که وی برای نجات خود و یارانش آن نامه های التماس آمیز و خاضعانه را برای نمایندگان سیاسی دول غربی ( فرانسه، انگلیس و اتریش) فرستاده و از آنها خواسته است به نفع وی نزد اولیای دولت عثمانی وساطت کنند!
شوقی افندی می نویسد: بهاء در سوره ی ملوک «خطابات شدیده به سفیر پاریس مقیم بابعالی ( پایتخت عثمانی، اسلامبول] نازل، و معاضدت و اتفاقش را با سفیر ایران [ میرزا حسین خان مشیرالدوله ی قزوینی] در مخالفت امر حضرت رحمن تقبیح، و وصایا و مواعظ حضرت مسیح را که در انجیل مذکور است تذکر می فرمایند و به او یادآور می شوند که در ساحت عدل الهی به سبب افعالی که ارتکاب نموده مؤاخذ و مسئول خواهند بود و بالاخره وی و امثال او را تحذیر می فرمایند که با احدی بدان سان که با آن وجود مقدس رفتار شد عمل ننمایند، به قوله العزیز: ” ایاکم ان لا تفعلوا باحدٍ کما فعلتم بنا و لا تتبعوا خطوات الشیطان فی انفسکم و لاتکونن من الظالمین». (3) بهاء در کتاب اقدس نیز ( که آن را در زندان عکا، اواخر 1286 ق نوشته یا انتشار داده)(4) خطاب به پادشاه پروس می گوید: «کسی را که شأن و مقامش از تو بزرگ تر بود (یعنی ناپلئون سوم) به یاد آور… به درستی که وقتی که ما او را خبر دادیم به آنچه از ستم کاران بر ما وارد شد، لوح الهی را دور انداخت. لذا ذلت از هر سو او را فرا گرفت و با خسران عظیم به سوی خاک برگشت»!
شوقی با اشاره به الواح بهاء به ملوک ارض ادعا می کند که: « هیمنه و تنوع بیانات و قاطعیت استدلال و عظمت و شهامت لحن آنها حقیقهً جالب و محیر العقول است… »(5)
ع. صادقیان، از اعضاء هیئت تحریریه ی نشریه ی آهنگ بدیع ( ارگان رسمی جوانان بهائی ایران)، طی مقاله ای در آن نشریه، ضمن نقل عبارت فوق از شوقی (6) می افزاید: « آن حضرت در کمال عظمت و اقتدار و هیمنه و جلال، ملوک و رؤسای جمهور و بزرگان ادیان را مخاطب قرار داده، آنان را از روش معمولی و سرپیچی از اوامر الهی انذار فرمودند… ». آنگاه از شاعر مشهور بهائی، میرزا نعیم، نقل می کند که می گوید:

 

سطوت عالم اقتدار هم
حضرتش را ز امر باز نداشت

به سلاطین ببین چگونه نوشت
با سلاطین نگر چگونه نگاشت… »(7)

نیز از محمد علی فیضی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، نقل می کند که در مقدمه ی کتاب خود: خطابات قلم اعلی ( چاپ دهلی) می نویسد: « خطابات مهیمنه ی حضرت بهاء الله به عنوان سلاطین و رؤسای ممالک از مهم ترین آثار مبارکه است که در ایام توقف در اسلامبول و ادرنه و سجن عکا یعنی همان روزگاری که «بهائیت «مورد انکار و اعتراض شدید مظاهر قدرت و سطوت قرار گرفته و آن حضرت را به اشدّ بلا و مصائب مبتلا و در اَخَربِ بلاد محصور و محبوس داشته بودند، از قلم معجر شیمش نازل گردیده» است. (8)
دکتر محمد افنان، دیگر نویسنده ی بهائی معاصر، نیز با اشاره به سوره الملوک ادعا می کند که : «سبک و روش این اثر بدیع به سیاق آیات، و بسیار مهیمن و نافذ است و خطاب سلطان مقتدری است که بندگان خود را عتاب می فرماید. علت نزول این خطاب الهی، چنانکه اشاره شد، شروع دوران جهانگیری و عمومیت امر بهائی است». (9) به قول حسن موقر بالیوزی: « مسجونی[یعنی بهاء که در عکا زندانی بود] که اَماج تیر جفا و ظلم ظالمین ارض قرار داشت، مظلوم اسیری که گروه سلاطین و امرا و نیز اکثر مردم روی زمین به مقابله با او پرداخته بودند. (10)، شجاعانه قد علم فرمود و به قضاوت ارزشهای اجتماعی پرداخت و دشمنان پرکین و مظاهر قدرت و سلطنت را… به مبارزه فرا خواند… »!(11)
حال، چطور این دوگونه ادبیات، یکی سخت خاضعانه و چاپلوسانه و دیگری مقتدرانه و پر هیمنه! آن هم در یک زمان و از یک مصدر واحد ( یعنی شخص بهاء!) صادر و رؤساء و نمایندگان دولتهای خارجی ارسال شده، معمایی است که باید سران بهائیت از آن رمزگشایی کنند! معلوم نیست چرا در نامه های بهاء به گوبینو، که اصل آنها موجود است، هیچ اثری از این به اصطلاح «کمال عظمت و اقتدار و هیمنه و جلال» و خطابات مهیمن و جهانگیرانه یافت نمی شود؟!
اصالت نوشته های التماس آمیز و چاپلوسانه ی بهاء به سفیر و پادشاه فرانسه، و ارسال آنها نزد مخاطبان آن، مسلم است؛ لاجرم درباره ی این الواح به اصطلاح مهیمن و مطنطن، باید گفت اگر هم واقعاً در آن زمان نوشته شده باشند، لااقل به جایی ارسال نشده و به قول عبدالحسین آیتی، از «زیر دوشک» آقای بهاء بیرون نیامده اند!(12)
شوقی افندی، افزون بر رجزخوانیهای فوق، همچنین از لوح یا توقیعی از بهاء خطاب سلطان عبدالعزیز، پادشاه وقت عثمانی، یاد می کند که به گفته ی او: پس از صدور حکم عبدالعزیز مبنی بر تبعید بهاء در بحبوحه ی زمستان از اسلامبول به ادرنه نوشته شده است. (13) به نوشته ی شوقی: در «توقیع منیع خطاب به سلطان عبدالعزیز [عثمان] بیان مبارک نازل:” اسمع قول من ینطق بالحق… و کان علی قسطاس حقً مستقیم” و او را دلالت می فرمایند که زمام امور را در کف اختیار و قبضه ی اقتدار خود گیرد و به وزراء نالایق اعتما ننماید و به زخارف دنیا مغرور و مطمئن نشود و در امور جانب اعتدال مرعی دارد… »(14)
شوقی همچنین ادعا می کند که: « پس از ابلاغ حکم [عبدالعزیز عثمانی مبنی بر] تبعید [بهاء و یارانش از اسلامبول به ادرنه] در همان یوم از قلم اعلی لوحی متضمن بیانات خطیره ی قهریه و انذارات شدیده نزول یافت و حضرت بهاءالله آن را در پاکت ممهور نهاده و روز بعد به شمسی بیک [مهماندار بهاء در اسلامبول از سوی دولت] عنایت و سفارش فرمودند آن را به عالی پاشا [صدر اعظم عثمانی] برساند و به او ابلاغ نماید که این خطابات از جانب خداوند نازل گردیده. شمسی بیک امر مبارک را انجام داد و در ملاقاتهای بعدی به جناب کلیم [برادر و دستیار بهاء] اظهار داشت:” نمی دانم مندرجات آن صحیفه چه بود که وزیر اعظم به مجرد اطلاع بر مضامین آن رنگش چون میت تغییر کرد و عنوان نمود – لحن این نامه به مثابه آن است که پادشاهی مقتدر و قهار خطایی به یکی از چاکران و زیردستان خویش صادر نموده، رفتار و کردار او را مورد انتقاد قرار داده باشد – به هر حال وضع وزیر اعظم را به قدری آشفته و منقلب یافتم که فی الفور از محضر وی خارج شدم”… به طوری که نبیل می نویسد لوح مبارک بالنسبه مفصل بوده و با خطاباتی به شخص سلطان آغاز می گردد. در آن لوح» بهاء «اعمال وزراء سلطان را مورد انتقاد و ملامت شدید قرار داده و عدم بلوغ و لیاقت آنان را تصریح می فرمایند. قسمتی از بیانات مبارکه مستقیماً خطاب به خود وزرا است و آنان را دلالت و انذار می نمایند که به شئون دنیا و مافیها مغرور نشوند و به عزت و شکوت ظاهره که تطورات و تقلبات زمان آن را از کف آنها خارج خواهد ساخت متکی نگردند. »(15)
می دانیم که بهاء حدود 5 سال در ادرنه تبعید بود و طبق گفته ی خود بهائیان، روابط خورشید پاشا ( حاکم عثمانی در ادرنه) نیز با او و فرزندش (عبدالبهاء) گرم و حسنه بود. (16)
حتی به نوشته ی عباس افندی: زمان اقامت بهاء و یارانش در ادرنه، «اهالی مملکت و مأمورین دولت [آنها] را ستایش می نمودند و جمیع حرمت و رعایت می کردند و… خلاصه، اسباب آسایش فراهم شد و خوف و خشیتی باقی نماند و در مهد راحت آرمیدند و اوقاتی به آسودگی می گذرانیدند»(17) تا آنکه یحیی صبح ازل و یارانش بر ضد بهاء فتنه انگیختند و سعایتهای آنها از بهاء نزد دولت عثمانی، و نگرانیهایی که خود دولت مزبور تدریجاً از بابیان یافته بود، کار را به جایی رسانید که «مصلحت نفی حضرات [تبعید بابیان از ادرنه] به میان آمد و بغتتاً [به طور ناگهانی] امر وارد و بهاء الله را… از آنجا به عکا حرکت دادند و همچنین میرزا یحیی را به ماغوسا [ در قبرس] فرستادند… »(18) بنابراین جای این سؤال وجود دارد که اگر حقیقتاً چنان نامه ی تند و گزنده ای از سوی بهاء برای سلطان و وزرای عثمانی ارسال شده چرا و چگونه ( به قول عباس افندی) سالها در ادرنه مورد ستایش و حرمت و رعایت «مأمورین دولت» عثمانی قرار داشتند و «اسباب آسایش» برایشان فراهم بوده و بی «خوف و خشیت»، «در مهد راحت» آرمیده و اوقات «به آسودگی می گذرانیدند» تا اینکه پس از گذشت 5 سال، (آن هم عمدتاً به عللی چون فشار شدید و فزاینده ی دولت ایران به باب عالی، راپرت های پیاپی ازلیها علیه فعالیتهای بهاء به اسلامبول و نگرانی باب عالی از همدستی بهاء با سفرای غربی بر ضد عثمانی)(19) دولت عثمانی «بغتتاً» بر بهاء و یارانش سخت گرفته و آنان را به عکا تبعید کرده است؟! و چرا شخصی چون بهاء که در آغاز تبعید به ادرنه، به ادعای شوقی: آن چنان نامه ی تندی به عالی پاشا ( صدراعظم عثمانی) می نویسد که گویی «پادشاهی مقتدر و قهار خطابی به یکی از چاکران و زیر دستان خویش صادر نموده، رفتار و کردار او را مورد انتقاد قرار داده باشد» و لذا وزیر عظم عثمانی با دیدن نامه ی یاد شده، رنگش «چون میت تغییر» می کند و سخت «آشفته و منقلب» می شود، 5 سال پس از آن تاریخ، آن نامه های ملتمسانه و خاضعانه را به سفیر فرانسه می نویسد و با لحنی چاپلوسانه، خواستار الطاف و عنایات پادشاه آن کشور می شود و از سفیر خواهش می کند که این عریضه را نیز به کسی نشان ندهد؟! (یعنی، عثمانیها آن را نبینند!). (20)

5- 6. الواح زیر تُشَکی!

با ملاحظه ی تباین و تناقض آشکاری که میان لحن ملتمسانه ی نامه های بهاء به ساحت سفیر و پادشاه فرانسه و عریضه های وی به محضر کنسولهای انگلیس و اتریش در ادرنه و عکا با برخوردهای شدید و پر هیمنه! ای که از بهاء نسبت حکام و سلاطین در همان زمان در منابع بهائی ادعا می شود وجود دارد، ظاهراً چاره ای نیست جز آنکه حق را به فرد مطلعی چون عبدالحسین آیتی ( مبلغ مستبصر بهائی) بدهیم که در کتاب کشف الحیل، الواح بهاء خطاب به پادشاه فرانسه و دیگر ملوک را الواح «زیر دوشکی» خوانده و مدعی است که بهاء هرگز جرئت ارسال این نامه ها را به سلاطین نداشته و در واقع، الواح مزبور از زیر دو شک بهاء خارج نشده و فقط مصرف داخلی ( برای پز دادن نزد مریدان بی اطلاع و ساده) داشته است!
آیتی در اظهاراتی رهگشا و تکان دهنده، با اشاره به ادعای خدایی بهاء، ماجرا را چنین شرح می دهد:
… سالها می شنیدم که بهاء مثلاً خبر از ذلت ناپلئون داد و پس از یک سال صدور لوح ناپلئون، جنگ بین فرانسه و آلمان واقع شد و آن جنگ به ذلت ناپلئون منتهی گشت. بر عموم دانشمندان پوشیده نیست که صحت و سقم این گونه امور بر جمهور، مستور است، مگر کسی که بخواهد تاریخ بنگارد و ناچار شود که امور را کاملاً تحقیق نماید.
در این هنگام طبعاً آگاه بر مواقع تصنع [ صورت سازیها و ساخته کاریها] خواهد شد و چون من می خواستم تاریخ این طایفه را جمع و تألیف کنم، به این قضیه که رسیدم بر حسب شهرتی که در بین خودشان دارد آن را از مسلمیات می پنداشتم. چه به قدری حضرات این واقعه را جدی تلقی می نمایند که انسان چاره ای جز قبول ندارد. خصوصاً با توضیحی که عبد البهاء در کتاب مفاوضات داده و نام قیصر کتفاگو(21) را برده که واسطه ی ابلاغ و ارسال آن لوح بوده و لهذا عیناً این قضیه را در تاریخ درج کردم.
بعد از این مقدمه، یکی از بهائیان عکا گفت آن لوح اول که بهاء الله جهت ناپلئون نوشته اند نزد من است. چه که، در این لوح عربی که ذکر ذلت ناپلئون است و در ضمن سوره ی هیکل در بمبئی به نام کتاب مبین طبع شده مذکور است که از پیش، لوحی را نزد تو می فرستادیم و تو به آن اعتناء نکردی؛ لهذا ذلت تو را بیان می کنیم. خلاصه من طالب شدم آن لوح را ببینم، زیرا آن لوح اول طبع نشده و نسخه اش [را] هم به کسی نداده و نمی دهند و مخفی می کردند و بهائیان هم عموماً از آن بی خبرند.
این بهائی عکائی، که نامش حاج علی یزدی است، گمان کرد ابراز این لوح، خدمتی است به عالم بهائیت، که نامش حاج علی یزدی است، گمان کرد ابراز این لوح، خدمتی است به عالم بهائیت، لهذا آن را به من داد. بعد از ملاحظه، یقین کردم که قضیه چنانکه مشهور است و خودم هم در تاریخ نوشته ام، نیست؛ بلکه یک تقلب و تصنعی زیر پرده دارد. لهذا در صدد بر آمدم که قیصر را بشناسم و بدانم او واسطه ابلاغ کدام لوح بوده؟ تا آن که معلوم شدکه این قیصر، شخص تاجری بوده که فقط به لغت فرانسه آشنا بوده و اصلاً رابطه ای با دولت نداشته؛ بهاء لوحی فارسی که فی الحقیقه عریضه ی عاجزانه ای است به ناپلئون نوشته، خواسته است که خود و اتباع خود را در پناه ناپلئون در آورد، بلکه از آن راه تبعیت بتواند نوایای خائنانه ی خود را مجری دارد، اما بدبختی از دو جهت او را احاطه کرده، یکی آنکه قیصر، آن را ابلاغ نکرده و یا نتوانسته است ابلاغ بکند، دیگر آنکه در همان ایام بین فرانسه و آلمان جنگ شروع شده و ناپلئون را دوره ی اقتدار به سر آمده. بعد از ظهور این دو بدبختی، حضرات دیدند چه کنند که این واقعه در پرده بماند. چه اگر آن عریضه ی خاضعانه شان که در نزد قیصر است بیرون آید موجب افتضاح است و هر کسی خواهد گفت کسی که خود را خدا و خالق ارضین و سماوات خوانده و به بنده ی خود ناپلئون پناهنده شد و آن بنده هم زنده و پاینده نماند و نتوانسته است کاری برای خدای خود صورت دهد. لهذا فوراً نعل واژگونه را سوار کرده لوح دیگر به عربی و پر طنطنه نوشتند و در آنجا خبر از ذلت ناپلئون دادند. در حالی که او شاید دو سه ماه بود که به ذلت رسیده بود. بالاخره آن لوح را با خدعه و مکرهایی که مخصوص عبدالبهاء بود در میان اتباع انتشار داده گفتند این ولحی است که یک سال قبل از قلم اعلی نازل شده است و در این لوح خبر از ذلت کنونی ناپلئون داده شده است! و حال آنکه لوح یک سال قبل در بغل قیصر کتفاکو بود و مشتمل بر عجز و لابه و التماس بود، و چون دیدند ممکن است قیصر این قضیه را تکذیب کند و بگوید لوح یک سال قبل، این است که نزد من است و این لوح تازه صادر شده، لذا اتباع را از معاشرت قیصر منع کرده شهرت دادند که قیصر با حضرات ازلی رابطه دارد و نفس او سم است؛ به او نزدیک نشوید که شما را هلاک می سازد.
باری، این است شرح قضیه. پس معلوم شد که بهاء خبر از ذلت ناپلئون نداده بلکه به عزت او امیدوار و مطمئن بوده و عریضه ی عاجزانه به نام او بیرون داده؛ نهایت آنکه به اجابت نرسیده و فوری پلتیک را سوار کرده اند و قضیه را معکوس جلوه دادند و چند فقره از آن عریضه که گفته می شود و قدغن شده به کسی ندهند این است که بعد از عنوان و عربیهایی که مخصوص الواح است می گوید:
«عرض این بنده آنکه بیست و پنج سنه می شود که جمعی از عبادش نیاسوده اند و آنی مستریح نبوده اند، لازال به سطوت غضب مبتلا و به شئونات قهر معذب…، تا آنجا که می گوید کلمه ای از لسان مبارک شاهنشاه زمان ( یعنی ناپلئون!) به سمع مظلومین رسید که فی الحقیقه ملک کلام است… و آن این بوده که بر ماست دادخواهی مظلومان و فریاد رسی واماندگان؛ صیت عدل و داد سلطان، جمع کثیری را امیدوار نموده، تفقد حال مظلومان از شِیَمِ سلطان جهان است و توجه به احوال ضعیفان از خصلت ملیک زمان. حال مظلومی در ارض، شبه این مظلومان نبوده و نیست و ضعیفی نظیر این آوارگان مشهور نه… خواهش این عباد آنکه نظر رحمتی فرمایند تا جمیع در ظل حمایت سلطان ساکن و مستریح شوند(انتهی).
حال ملاحظه شود آن خدایی که این طور به بنده ی خود ناپلئون التماس می کند، همین که شنیده دوره ی اقتدار ناپلئون سپری شده و این تضرع نامه به دست[او] نرسیده است فوراً قلم قهر کشید و غیب گویی آغاز می کرد که اَعزُّک غَرَّکَ یا ایها الغافل المغرور انا نری الذله تسعی ورائک وانت من الغافلین.
سبحان الله که در عالم چه خبری است؟! یک دسته ای برای گول زدن مردم چقدر ساعی اند و یک دسته برای گول خوردن چقدر حاضر! بیست سال خودم در آن شبهه بودم شاید بهاءالله یک پیشگویی کرده و آیا پیشگویی را بر چه حمل می توان کرد؟
بعد از بیست سال می فهمم که پیشگوییها همه پسگوییهایی است که در موقع خبط واشتباه، بدین لباسها در آمده است… (22)
گزارش و تحلیل آیتی، با نامه های خاکسارانه ی موجود از بها خطاب به گوبینو سفیر فرانسه(که فوقاً از آن سخن گفتیم) و نیز لحن ملتمسانه ی همو در لوح سلطان نسبت به ناصرالدین شاه قاجار( که در آن، شاه را «ملک» و خود را «مملوک» می خواند و ذیلاً بدان اشاره خواهیم کرد) همخوانی و مطابقت دارد، و ضمناً می تواند گواهی بر صحت گزارشها و تحلیلهای این مبلغ مستبصر بهائی باشد.

5- 7. لوح بهاء به ناصرالدین شاه؛ نامه ی ترحم انگیز«مملوک» به «مَلِک»

در میان الواح بهاء خطاب به ملوک جهان، تنها در مورد لوح بهاء به ناصرالدین (مشهور به لوح سلطان) می دانیم که این لوح توسط جوانی از اتباع بهاء به نام آقا بزرگ نیشابوری، به دست ناصرالدین شاه رسیده است. (23)، آن هم به این صورت که وی پس از سه شبانه روز انتظار، ناگهان به طور قاچاقی، سر راه شاه ایران قرار گرفته و البته به محض آنکه لب گشوده تا پیام خود را بگزارد، به فرمان شاه دستگیر و روانه ی زندان و بعد هم ( برای لو دادن یاران و همدستان خود) شکنجه و نهایتاً پس از سه روز اعدام شده است (ژوئیه ی 1869 م). (24) آن گونه که از متن لوح سلطان بر می آید، بنیادگذار بهائیت، این لوح را در آستانه ی تبعید خویش از ادرنه به عکا نوشته (25)، منتهی آن را مدتی پس از ورود به عکا، نزد ناصرالدین شاه فرستاده است. (26)
توضیح عکس:
ناصر الدین شاه

 

محمد علی فیضی، نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی، در لئالی درخشان، نقل می کند که عباس افندی، ضمن«بی نظیر» خواندن لوح سلطان» در بین تمام کتب سماوی»، می گوید: « آیا شنیده شده است که کسی [یعنی بهاء] سه مرتبه نفی [= تبعید] شده باشد و تحت شمشیر و زنجیر باشد و پادشاه عظیمی را تهدید کند»؟!(27) حسن موقر بالیوزی نیز مدعی است که: « عظمت و قدرت این لوح… مسلماً آن سلطان ظالم و ضعیف المزاج را سخت مضطرب ساخته بود». (28) خوشبختانه متن لوح سلطان کراراً ( به طور مستقل یا ضمیمه ی بعضی کتب) توسط بهائیان چاپ شده و در دسترس همگان قرار دارد. (29) البته باید دید که متن چاپی این لوح، دقیقاً همان چیزی است که برای شاه ایران ارسال شده یا به شیوه ی معمول «تحریف گرانه ی » فرقه ( که حتی کتابهای مهم این گروه چون ایقان و اقدس نوشته بهاء و نظر اجمالی در دیانت بهائی نوشته ی احمد یزدانی نیز از آسیب آن بر کنار نمانده)(30) هنگام چاپ، مورد دستکاریها و دگردیسیهای مصلحتی قرار گرفته است؟ در عین حال، با مطالعه و دقت در مندرجات همین متن منتشره نیز، می توان «هیمنه» و «عظمت و قدرت» ادعایی بهاء در برخورد با ملوک و سلاطین را محک زد.
بهاء در لوح سلطان، مخاطب خود: ناصرالدین شاه، را جای جای «ملک الارض» (پادشاه زمین)(31)، «سلطان زمان»(32)، «حضرست سلطان»(33)، و اختیاردار خویش(34) می نامد و از «رأی جهان آرای سلطانی»(35) و «ذات شاهان»(36) و «محضر سلطان»(37) و «ساحت حضرت سلطان»(38) و «پیشگاه حضور»(39) و «مرآت ضمیر منیر»(40) وی سخن می گوید و از «سطوت غضب خاقانی» و «عواصف قهر سلطانی»(41) بر بابیان می نالد. متقابلاً از خود با تعابیری چون: « مملوک»، «غلام» و «عبد» نام می برد و خود و اتباعش را «آوارگان» و «فقرا» خوانده و خواهان توجه و عنایتی از شاه می گردد که سبب امیدواری آنان گردد. (42)
در همان آغاز لوح سلطان، بهاء سخنش را با این عبارت آغاز می کند که: «یا ملک الارض، اسمع نداء هذا المملوک… ». یعنی، ای پادشاه زمین، ندای این برده را بشنو. (43) (توجه شود به تقابل و طباق معنی دار دو صفت «ملک» و«مملوک» در جمله ی فوق، اولی برای ناصرالدین شاه و دومی برای خود بهاء!). جالب است که عزیزالله سلیمانی، مبلغ بزرگ بهائی نشر دهنده ی لوح سلطان، در لغتنامه» ای که در پایان این لوح برای تشریح و توضیح واژه های به کار رفته در آن ترتیب داده، ذیل لغت «مملوک» چنین می نویسد: « مملوک: برده، یعنی انسان زرخرید. اینجا به معنی رعیت و تابع است»!(44)
به عبارت دیگری از بهاء در لوح سلطان توجه می دهیم. می نویسد: « قل یا سلطان، فانظر بطرف العدل الی الغلام ثم احکم بالحق فیما ورد علیه… ». یعنی، بگو ای سلطان، به گوشه ی چشم عدالت بر این غلام بنگر و سپس در مورد آنچه که بر او وارد شده به حق حکم کن. (45) (در اینجا نیز تقابل میان واژه ی «سلطان» و «غلام»، خالی از نکته نیست) نیز در اشاره به سوابقی که میان او و دولت ایران وجود داشته می گوید: « حسب الاذن و اجازه ی سلطان زمان [ناصرالدین شاه]، این عبد از مقر سریر سلطانی به عراق عرب توجه نمود. »(46) ( در جمله ی اخیر، استعمال یکی از دو کلمه ی «اذن» یا «اجازه» برای بیان مقصود، کافی بود تکرار حشو آمیز این دو واژه ی متحد المعنی، نوعی تأکید بر رعایت «خواست» شاه قاجار، و حرکت بر وفق «نظر» او توسط بهاء است، که «فرمانبرداری» او در برابر ناصرالدین شاه را برجسته می سازد. تهران هم می شود «مقر سریر سلطانی» تا اظهار احترام و ارادت به «حضرت سلطان» و «ملک ارض» کامل تر شود. )
در جای دیگر از لوح، با طرح پیشنهاد مناظره میان او و علمای شیعه در حضور شاه، می گوید: « این عبد حاضر، و از حق آمل [آرزومند است] که چنین مجلسی فراهم آید… الامرُ بیدک و انا حاضرُ تِلقاءَ سریر سلطتنتک فاحکم لی او علیّ». یعنی، [شاها] اختیار و فرمان به دست توست و من رو به روی تخت سلطنت تو ایستاده ام؛ به نفع یا زمان من حکم کن. (47) به کارگیری تعابیری چون فقرا و آوارگان در لوح سلطان نیز هم چهره ی ترحم انگیزی از بهاء و یاران وی در ذهن ناصرالدین شاه ترسیم می کند و هم در القاء «بی خطری» آنها برای تاج و تخت قاجار، مؤثر است: « این عبد را به استانبول (48) احضار نمودند با جمعی از فقراء وارد آن مدینه شدیم… »(49) نیز: « ای پادشاه زمان، چشمهای این آوارگان به شطر رحمت رحمن متوجه و ناظر… امید چنان است که حضرت سلطان بنفسه در امور توجه فرمایند که سبب رجای قلوب گردد…»(50)
جالب است که در این لوح، آقای بهاء ( یعنی کسی که مدعی است میرزا علی محمد باب «در مقام مهدی و قائم موعود!» مبشر ظهور او برای اصلاح جهان بوده است) با زبان التماس و خواهش از خداوند می خواهد که دل ناصرالدین شاه (یعنی همان کسی که دستش تا مرفق به خون باب و آزار بهاء و قتل و دربدری هزاران مرید این دو رنگین است ) را نسبت به او (یعنی بهاء) نرم گرداند و حضرت سلطان را به سوی «عدل و احسان» نسبت به او و اتباعش رهنمون گردد:
یُخاطبُنی القلم الاعلی ویقول الاتخف ان اقصُص لحضره السلطان ما ورد علیک ان قلبه بین اصبعی ربّک الرحمن لعلّ یستشرق من افق قلبه شمس العدل و الاحسان… قل یا سلطان، فانظر بطرف العدل الی الغلام ثم احکم بالحق فیما ورد علیه… ان احکم بیننا و بین الذین ظلمونا من دون بینه و لا کتاب منیر… (51)
حاصل معنی آنکه: خداوند به من می گوید نترس و مصیبتهایی که بر تو وارد شده برای حضرت شاه حکایت کن. قلب او بین انگشتان پروردگار مهربان تو قرار دارد. باشد که خورشید عدل و احسان از افق قلبش سر بر زند… بگو ای پادشاه، به گوشه ی چشم عدالت بر این غلام بنگر و سپس در آنچه بر او وارد شده، به حق حکم فرما… بین ما و کسانی که بدون دلیل بر ما ستم کرده اند حکم فرما…
و نیز:
ایَّد یا الهی حضره السلطان علی اجراء حدودک بین عبادک و اظهار عدلک بین خلقک لیحکم علی هذه الفئه کما به حکم علی ما دونهم انک انت المقتدر العزیز الحکیم. (52)
خدایا، حضرت سلطان را بر اجرای حدودت بین بندگان خویش و ظاهر کردن عدلت بین مخلوقات خود موفق کن تا نسبت به این گروه ( بهائیان) نیز همان گونه که نسبت به غیر آنها حکم می کند حکم نماید. به درستی که تو مقتدر و عزیز و حکیم هستی.
تمهید دیگری که برای جلب شاه قاجار در این لوح اتخاذ شده آن است که، از قرآن کریم (که باب، آن را «منسوخ» اعلام کرده) با عنوان «حجت باقیه»(53) و «فارق بین حق و باطل»(54) یاد می شود و پیامبر اسلام با وصف «خاتم انبیاء و سلطان اصفیاء روح العالمین فداه»(55) ستایش می گردد، که می دانیم واژه ی العالمین ( به معنای جهانیان ) در جمله ی «روح العالمین فداه» ( روح جهانیان، قربان پیامبر اسلام باد) واژه ای فراگیر بوده و شامل همه ی انسانها ( از جمله، خود باب و بهاء) می شود، و چون همیشه «ذاتی» برای «عالی» فدا می شود و نه بالعکس، بنابراین معنای این جمله آن است که باب و بهاء، در ذیل و ظل شخصیت برتر نبی اکرم اسلام قرار دارند ( که عنوان «خاتم» انبیاء و «سلطان» اصفیاء نیز همین امر را تأیید و تأکید می کند). (56) افزون بر این، استشهاد بهاء در این لوح، همه جا، به آیات قرآن و روایات شیعی است و حتی یک جا ادعا می کند که کاری جز عمل به احکام قرآن انجام نداده و هر چه از مصائب بر سرش آورده اند ناشی از همین امر بوده است: «… این عبد به غیر ما حکم الله فی الکتاب تکلم ننموده و به این آیه ی مبارکه ذاکر، قوله تعالی هل تنقمون منا الا ان آمنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل من قبل». (57) ضمناً در این لوح اثری از ادعاهایی چون «خدایی» و «خدا آفرینی» وجود نداشته، بلکه خود را «عدم» ی می خواند که در برابر خدای قدیم، وجودی ندارد و می گوید در برابر فرمان الهی چیزی جز مرده و شبیه آن نیست: لیس للعدم وجودُ تلقاء القدَم… انّی لم اکن الا کالمیت تلقاء امره… (58) و البته کوشش می کند با لحنی نرم، آرام آرام گوش شاه را با نکاتی چون ادعای علم لَدُنّی واُمّی بودن(59) آشنا ساخته و با طرح مسئله کشدار و چند پهلوی «مظاهر و مطالع انوار الهیه» ( که به معنای «درست» آن، مورد قبول شیعه نیز هست) زمینه را- در صورت موفق شدن در این مرحله- به نحوی حساب شده برای داعیه هایی چون رسالت و تأسیس شریعت جدید آماده سازد.
گذشته از همه ی اینها، از نکاتی که بهاء اصرار دارد در لوح سلطان به شاه قاجار ثابت کند آن است که از او و یارانش در طول دوران تبعید از ایران «ابداً برخلاف دولت و ملت و مغایر اصول و آداب اهل مملکت» کاری سر نزده(60) و تأکید می کند که نزدیک به 15 سال است که جلوی برخوردهای تند و براندازانه ی پیشین بابیان نسبت به حکومت قاجار را گرفته است. بعد برای آنکه خیال شاه را یکسره از اقدامات سیاسی – نظامی خود و اتباعش راحت کند، نمونه ی جالبی از اقداماتش برای شستشوی مغزی بابیها به نفع سلطنت قاجار را نقل می کند، و آن این است که، از آنجا که در قرآن و کتب آسمانی پیشین، وعده داده شده که قائم و منجی موعود، بر دشمنان خدا و خلق «نصرت» و یپروزی خواهد یافت، جمعی از بابیان از وی (یعنی بهاء) پرسیده اند «معنی نصرت که در کتب الهی نازل شده» چیست؟ پیداست اگر این سؤال را از باب یا سران بابیه ( نظیر ملا حسین بشرویه ای ومحمد علی زنجانی و حتی قره العین) می پرسیدند آنها فتوا به قلع و قمع سلاطین جهان ( و یپش از همه، نابودی سلطنت قاجار) می دادند. اما او (یعنی بهاء) در جوابشان موضوع را به امری قلبی و معنوی ( ونه سیاسی و نظامی) تأویل برده و گفته است که: مقصود از نصرت، فتح بلاد و سرنگون سازی قدرتهای موجود و پاکسازی جهان از دشمنان نیست؛ بلکه مقصود، تسخیر و پاکسازی دلها ( به نیروی بیان و تبلیغ) از تعلق به دنیا، و تجلی انوار معرفت در آنها است. «پس نصرت، الیوم، اعتراض بر احدی و مجادله با نفسی( از حکام و سلاطین یا غیر آنها] نبوده و نخواهد بود، بلکه محبوب [الهی] آن است که مدائن قلوب که در تصرف جنود نفس و هوی است به سیف بیان و حکمت و تبیان مفتوح شود… این است که مقصود از نصرت. ابداً فساد [بخوانید: اقدام علیه سلطنت قاجار] محبوب حق نبوده و نیست و آنچه از قبل بعضی از جهال ارتکاب نموده اند[ اشاره به حوادثی چون ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان در 1268 ق] ابداً مرضی نبوده… » است. (61) و خلاصه با این بحثها به شاه می رساند که از ناحیه ی من و اتباعم، به هیچ وجه خطری حضرت سلطان را تهدید نمی کند و شاه نباید در این زمینه گوش به حرف مخالفان فرقه دهد، و باید « به نظر عدل و عنایت» در آنها بنگرد. (62)
در همین راستا، بابیان سوء قصد کننده به شاه را «مفسدین» ی می خواند که پیروی هوای نفس را کرده، از تقوا فاصله گرفته و در «ضلال مبین» قرار دارند، و صراحتاً از آنها اعلام بیزاری می کند. (63) در مورد اقدام بهائیان به قوبل تبعیت عثمانی نیز عذر می آورد که قبلاً توسط وزیر خارجه ی ایران ( میرزا سعیدخان مؤتمن الملک) به شاه نامه نوشته تا طبق «حکم سلطانی» عمل کند، اما نتیجه ای نداشته و نهایتاً اتباعش روی مصلحت، تبعیت دولت عثمانی را پذیرفته اند و اگر شاه شرایط سخت آنها را در آن برهه در نظر بگیرد ایشان را در اقدام، مجبور و معذور خواهد دانست. (64)
در کنار همه ی اینها، از همان ابتدای لوح می کوشد که با شرح گرفتاریها و مصائب خود و خانواده و یارانش در ایام زندان ایران و تبعید عثمانی، ترحم شاه را به سوی خود جلب کند(65) و از جمله می گوید: حالا هم که این نامه را می نویسم، دولت عثمانی به زودی ما را از اقامتگاهمان در ادرنه به شهر عکا تبعید خواهند کرد که ویران ترین، بد شکل ترین و بد آب و هواترین شهرهای دنیا است و قصد دارد که این غلام را در آنجا زندانی کرده و درهای آسایش و گشایش را بر روی او و یارانش ببندد… (66)
لوح فوق را بهاء زمانی برای ناصرالدین شاه به ایران فرستاد که مدتها از تبعید وی به عکا می گذشت و او اکنون زندانی این «ویران ترین، بدشکل ترین و بد آب و هواترین شهرهای دنیا» بود و قریب 25 سال باقی مانده ی عمرش را به شکل محصور در آنجا به سر برد و حتی خود و پسرش تا آخر عمر ( به اعتراف خود منابع بهائی) مجبور بودند به رعایت احکام و مناسک اسلامی تظاهر کنند.
«عجیب» ( و اگر گران نیاید: « وقیح») این است که با وجود این ناله های شدید بهاء از عکا، و حصر و محدودیت جبری و دائمی وی تا دم مرگ در آنجا، آقای موقر بالیوزی از «ورود پر شکوه سلطان جلال» یعنی بهاء! به آن شهر، و آمدن توده های انبوه از آشور و شهرهای مصر تا نهر فرات نزد وی! سخن می گوید! جناب بالیوزی با اشاره به پیشگوییهای موجود در مزامیر داود(ع) و دیگر کتب آسمانی پیشین، آنها را (به نحوی مضحک) با رفتن بهاء به عکا منطبق شمرده و می نویسد:
در مزامیر داود، ورود پر شکوه سلطان جلال چنین اخبار شده است:” ای درهای ابدی برافرازید تا سلطان جلال داخل شود. این سلطان جلال کیست. یهوه سبایوت سلطان جلال او است”… در میکا نیز چنین پیشگوی شده است:” در آن روز از آشور و از شهرهای مصر تا نهر (فرات) و از دریا تا دریا و از کوه تا کوه نزد تو خواهد آمد. (67)
مفاد لوح سلطان و لحن به کار رفته در آن، پژوهشگران را بر آن داشته که بنویسند:(68)
«محتوای اصلی» لوح سلطان» گذشته از درخواست از شاه برای تجدید نظر نسبت به بابیها و احتراز از اعتماد به اخبار اطرافیان و دیگران– گزارشی است از وضع خود او و پیروان باب در مدت 12 سال اقامت در بغداد و 3 سال اقامت در ادرنه؛ و اینکه در این مدت «ابداً خلاف دولت و ملت و مغایر اصول و آداب اهل مملکت از این عباد ظاهر نشده» و «آنچه از قبل، بعضی از جهال ارتکاب نموده اند ابداً مرضی نبوده» است. (69) گویا[به قول بازگشت آنان به ایران و اعلام تبعیت از شاه بوده است(70). این نکته که میرزا حسینعلی در نامه ی خود به هیچ روی به مقامات ادعاییش اشاره نگرده و بر عدم ارتباط با نمایندگان دولتهای بیگانه تأکید ورزیده، درخور تأمل است».

5- 8. مناظره جالب یک حاخام یهودی با مبلغ بهائی

حاخام یدیدیا شوفط، از روحانیون یهودی ایران ( مقیم کاشان) در خاطرات خویش (که در قالب مصاحبه تنظیم شده) داستان جالبی را از مناظره ی پیروزمندانه ی یک ملای یهودی ( به نام ملا یحزقل ناموردی) با یک مبلغ بهائی در کاشان نقل می کند که شاهد خوبی بر بحث ما است:
یکی از مبلغین بهائی، در دوره ی پدر بزرگم به کاشان آمد و از یهودیان دعوت کرد که در روز شباب بیایند و به سخنان او گوش بدهند. اسرائیل ها هم کاری نداشتند و همه به خاطر تماشا هم که شده، می رفتند. این ماجرا در دوره ی پدر بزرگم اتفاق افتاده است.
روز شبات، ایسرائل ها جمع می شوند. من معلمی داشتم به نام «ملا یحزقل ناموردی». این شخص بسیار فاضل بود و یکی از افرادی بود که در تمام «تنخ» یعنی تورا، نویئیم و کتوبیم آن قدر متبحر بود که هر موضوعی را که از او سؤال می کردند، در هر مورد او بلافاصله همه را فی المجلس و بلافاصله توضیح می داد. به نحوی که هیچ کس دیگر قادر نبود حرف دیگری بزند. در آن مجلس ملا یحزقل ناموردی هم حضور داشت.
واعظ مبلغ، مردی بسیار وارد و متبحر بود. او با عمامه و عبا و ردا، در منزل پدر ملا یشوعا یکی از متشخصین بود. خانه ی بسیار بزرگی داشت. حیاط را هم فرش کرده بودند… ملا یحزقل هم در بین شنوندگان حضور داشت…
موقعی که مبلغ، حرفهایش را می زند و از مردم هیچ کس چیزی نمی گوید، ملا یحزقل می گوید: « جناب میرزا سؤالی دارم. » می گوید «بفرمایید». می پرسد: می پرسد: « ببخشید ممکن است بفرمایید فرعون مقامش بالاتر بود یا ناصرالدین شاه؟». مبلغ می گوید: « فرعون کجا، ناصرالدین شاه کجا؟. فرعون ادعای خدایی می کرد و بر دنیای آن روزحکم فرمایی می کرد. ناصرالدین شاه فقط بر ایران سلطنت می کرد. این کجا و آن کجا».
ملا یحزقل می پرسد: « حضرت موسای کلیم الله که از جانب الهی برای آزادی و استقرار ملت اسرائیل مبعوث شد، فرعون به او گفت: من نه خدای تو را می شناسم و نه اجازه می دهم حتی یک نفر از افراد بنی اسرائیل از مصر خارج شوند. حضرت موسی به او پاسخ فرمود: روزی فرا خواهد رسید که خودت خواهی گفت خدا حقیقت دارد و جامعه ی اسرائیل همه را آزادی و رهایی خواهی داد. حضرت موسی این را می گوید و بر می گردد و چیزی نمی گذرد که یهودیان به رهبری حضرت موسی با دست بلند، مطابق نص صریح کتاب مقدس، از مصر خارج می شوند. در تمام مدتی که حضرت موسی در دربار فرعون ظالم و جبار می رفت، فرعون هرگز قدرت تخلف و تغیر نداشت. »
ملا یحزقل در ادامه ی حرفهایش می گوید: « اما چطور می شود که وقتی به پیشوای بهائیت حکم می شود که بایستی تبعید گردد، سه نفر سرباز می آیند دست ایشان را می گیرند و با خانواده شان می برند. در «ادرنه» [کذا] و سیزده سال تمام او را تحت نظر می گیرند. (71) در این میان مقام کدام بالاتر است؟».

 

دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه
هر دو جانسوزند، اما این کجا و آن کجا

آن مبلغ محترم بلند می شود به عنوان اینکه برود دستشویی، از جلسه بیرون می رود و فردای آن روز هم بدون خبر و خداحافظی، کاشان را ترک می کند. (72)
در تأیید کلام حاخام یهودی، می توان به نوشته ی خود بهاء در سروه ی ملوک اشاره کرد که شدیداً از «اخراج خفتبار» خویش از اسلامبول به ادرنه سخن می گوید و راجع به شدت بلایای وارده بر خود می گوید: کار ما به جایی رسید که حتی چشم دشمنان بر ما می گریست… : و بلغ امرنا الی المقام الذی بکت علینا عیون اعدائنا… نبیل زرندی، همسفر بهاء در آن تبعید، نیز با قلبی آکنده از اسف و حسرت می نویسد: « تبعید به ذلت کبرایی به عمل آمد که قلم از ذکرش به نوحه در آید و ورق از وصفش خجل و شرمنده گردد. »(73)

5- 9. رد پای التجاء بهاء به روسیه در وانفسای ادرنه و عکا

از نامه ای که کنت دوگوبینو ( سفیر اسبق فرانسه در ایران) در همان ایام به سفیر اتریش در دربار عثمانی ( بارون پروکش) نوشته این نکته استشمام می شود که بهاء و یارانش در آن وانفسا دست توسل به دامن روسها زده اند.
گوبینو (که بهاء – برای نجات خود و یارانش در ادرنه و عکا از فشارها و تضییقات دولت عثمانی – از وی درخواست کمک کرده و او نیز برای این منظور تلاش می کرد) در یکی از نامه های خود به پروکش ( که بهاء از او نیز طلب کمک کرده بود) ضمن انتقاد از سختگیری عثمانیها نسبت به بهاء و اتباع وی، خاطر نشان می سازد که مصلحت سیاسی دولت عثمانی این است که به جای تبعید و دربدر ساختن این گروه ایرانی تبار و رانده شده از وطن، که در نقاط مرزهای ایران و عثمانی اقامت گزیده اند، آنان را زیر بال و پر خود گرفته و از ایشان به صورت سنگی در ترازوی سیاست خارجی خود در برابر ایران بهره جوید، و چون این کار را نمی کند آنها نیز ناگزیر به روسها ملتجی می شوند. به نوشته ی جی. شمان، نویسنده ی آلمانی، در کتاب منابع و تحقیقات درباره ی زندگی گوبینو: گوبینو در نامه ی خود به پروکش:
مشکل بابیها [بهاء و هم کیشان وی] را از لحاظ سیاست مطرح می نماید و می گوید در نفع و صلاح بابعالی است که از این ایرانیان بسیاری که از ایران رانده شده اند و در بغداد و در حدود وان[یعنی نزدیک به مرز ایران] اقامت گزیده اند نگاهداری نماید، نه اینکه بی جهت آنها را اذیت و آزار بدهد، به طوری که وقتی از حمایت ترکیه مأیوس شوند دست توسل به دامان روسها دراز نمایند. (74)
جمله ی اخیر کاملاً گویا بوده و از غایت وضوح، نیاز به هیچ توضیحی ندارد.
می دانیم که دولت عثمانی، هنگام تبعید بهاء و اتباع وی به عکا، چند تن از سران ازلی را نیز (برای جاسوسی و خبرچینی از بهائیان) همراه آنها به عکا فرستاد و همین سیاست را نیز با گروه تبعیدی ازل به قبرس انجام داد، و پس از مدتی، جمعی از اطرافیان بهاء ریختند و ازلیهای مقیم عکا را یکجا کشتند، که پیرو آن نیز، حاکم عثمانی در عکا دست به بازداشت بهاء و اتباع او در آن شهر زد و حتی بعضی از بهائیان را سالها به زندان افکند. آنگاه جالب است بدانیم که حسن موقر بالیوزی، از لنگر انداختن کشتی روسی در بندر عکا در شام روزی که ازلیهای مقیم عکا به دست اصحاب بهاء ترور شده و بهاء و پسران و یارانش توسط مأموران حکومت عثمانی احضار و دستگیر گردیده و تحت بازجویی قرار گرفتند، خبر می دهد.
«در همان شب یک کشتی بخاری روسی در اسکله ی عکا لنگر انداخت و مأمورین [عثمانی] هرگونه ورود و خروج از آن کشتی را ممنوع نمودند. »(75)

پی‌نوشت‌ها:

1. برای نمونه ر. ک: اظهارات شوقی در جلد دوم قرن بدیع ( ص 247 به بعد) و نیز لوح قد ظهر یوم المیعاد؛ اظهارات اسدالله مازندرانی در اسرارالآثار ( خصوصی)، 184/5 به بعد؛ اظهارات عبدالحمید اشراق خاوری در مائده ی آسمانی، 196/7 – 200؛ اظهارات آواره در الکواکب الدریه، 267/2 به بعد؛ مقاله ی محمد علی فیضی در مجله ی آهنگ بدیع، سال 6، ش 9، صص 167- 170؛ مقاله ی ع. صادقیان در همان مجله، سال 17( 1341)، ش 11- 12، صص 267- 269؛ مقاله ی دکتر محمد افنان، مندرج در: همان، سال 18 ( 1342)، ش8، ص296 به بعد.
به همین نمط، مجله ی یاد شده در شماره ی 6 – 9 از سال 22 خود(شهریور – آذر 1346)، شماره ی مخصوص صدمین سال تأسیس بهائیت) صفحات بسیاری را به الواح ملوک و سلاطین و بحث درباره ی آنها اختصاص داده، اما مطلقاً اشاره ای به نامه های بهاء به گوبینو و امثال آن ندارد.
2. ر. ک: قرن بدیع، 247/2 و نیز ص 216؛ آهنگ بدیع، سال 22، ش 6- 9، شهریور- آذر 1346، شماره ی مخصوص صدمین سال تأسیس بهائیت، ص 197، مقاله ی دکتر باهر فرقانی. برخی از نویسندگان بهائی مدعی اند که سوره ی ملوک در اوایل ورود بهاء و اتباعش به ادرنه صادر شده است، و به قول شوقی: در سنه ی ثمانین ( 1280 ق). ر. ک : آهنگ بدیع، سال 22، ش 6- 9، شهریور – آذر 1346، شماره ی مخصوص صدمین سال تأسیس بهائیت، مقاله ی نصرت الله محمد حسینی، ص 250.
3. قرن بدیع، 257/2.
4. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 1352، ش 1 و 2، ص 49.
5. شوقی در قرن بدیع، با اشاره به سوره ی ملوک که بهاء پس از تبعید از ادرنه نوشته، می نویسد: « و در سوره ی ملوک، نفسانیه و اتخاذ اصول و مبادی رحمانیه دعوت می فرماید و به آنان اخبار می نماید که عن قریب جزای اعمال سیئه خویش را مشاهده خواهند نمود و نیز نصیحت و دلالت می فرماید که از غرور و اعتساف درگذرند و به عدل و انصاف ناظر باشند… »(قرن بدیع، 2/ 256).
6. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 17 ( 1341)، ش 11- 12، ص 267.
7. همان، ص 268.
8. همان، ص 268.
9. آهنگ بدیع، سال 18 ( 1342)، ش 8، ص 296. دکتر افنان می نویسد: « در خطابات متعدده به سلطان عبدالعزیز ظلم و تعدی وکلاء و وزراء او را یاد می نمایند و از اینکه او در این خصوص اقدامی که شایسته ی معدلت شهریاری باشد ننموده او را چنین مخاطب می فرمایند که اگر شنیده بودی و می دانستی، چرا آنان را از افعال غیر مرضیه باز نداشتی و اگر نمی دانستی، گناهی بزرگتر است. چه که نمی دانستی که با مردمی که در ملک تو به سر می برند چه می کنند. سپس رجال و بزرگان و وزراء سلطان را به علت اذیت و آزاری که روا داشته اند عتاب و موآخذه می فرمایند و آنان را به عذاب و نقمت الهی وعید می دهند و از این که اصول الله را فراموش نموده اند و به هوای نفس خود و جمع زخارف فانیه پرداخته اند انذار می نمایند» ( آهنگ بدیع، سال 18 ( 1342)، ش 8، ص 298).
10. البته درست تر این بود که بگوید: اکثر مردم روی زمین اساساً از وجود او بی خبر بودند!
11. بهاء الله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، ص 275. موضوع «هیمنه ی » بهاء و «خطابات مهیمنه ی » او، در کلام دیگر نویسندگانی بهائی نیز تکرار و تکثیر شده است. دکتر باهر فرقانی با اشاره به بهاء می نویسد: «… به یاد می آوریم چگونه آن منجی عالم انسانی در ادرنه… در بحبوحه ی محن و بلایا به اعلان امر عمومی قیام و با ارسال خطابات مقدسه و رسائل مهیمنه رسالت عظیم تاریخی خویش را به سلاطین ارض، روسای جمهور و پیشوایان ملل، منفرداً و مجتمعاً اعلام و ابلاغ فرمودند. حضرت بهاء الله طی این خطابات مهیمنه امر عظیم الهی را به کمال وضوح و روشنی به پیشوایان جهان اعلان نمودند… » ( آهنگ بدیع، سال 22، ش 6- 9، شهریور- آذر 1346، شماره ی مخصوص صدمین سال تأسیس بهائیت، ص 197).
12. کشف الحیل، 117/1 -118. نیز ر. ک: همان، 99/2. کلام آیتی خواهد آمد.
13. قرن بدیع، 207/2.
14. همان، 250/2 – 251.
15. همان، 212/2 – 214. به نوشته ی همو: در ادرنه (ارض سر) «در لوح رئیس خطاب به عالی پاشا، صدراعظم عثمانی، این بیانات عالیات نازل، قوله جل کبریائه، ” یا رئیس اسمع نداء الملک المهیمن القیوم… سوف تجد نفسک فی خسران مبین و اتحدت مع رئیس العجم فی ضری… بل ظننت انک تقدر ان تطفیء النار التی اوقدما الله فی الافاق. لا و نفسه الحق… سوف تبدل ارض السر و مادونها و تخرج منید الملک و یظهر الزلزال و یرتفع العویل… یا رئیس قد تجلینا علیک مره فی جبل التیناء و اخری فی الزیتا و فی هذه البقعه المبارکه… » ( همان، ص 255).
16. موقر بالیوزی از احترام خورشید پاشا ( حاکم ادرنه) و معاونش، عزیز پاشا، به بهاء یاد می کند: « در آن روزهای تاریک خورشید پاشا… به حکومت ادرنه منصوب گشت، طبق یادداشتهای قنسول انگلیس ( FO 195 799) وی مارچ 1866 وظیفه ی خود را شروع کرد. معاون او شخصی بود به نام عزیز پاشا و این هر دو افراد لایقی بودند که در راستی و صداقت آنان تردیدی نبود. روزی عزیز پاشا در نهایت تواضع و احترام به دیدن جمال مبارک رفت و نسبت به حضرت عبدالبهاء ارادت فراوانی یافت. با آنکه حضرت غصن اعظم در سنین بیست سالگی و در عنفوان شباب بودند ولی او مایل بود که از سرچشمه ی معرفت ایشان سیراب شود. سالها بعد از آن که تاریخ هنگام سرگونی [تبعید] جمال مبارک در عکا، عزیز پاشا والی بیروت شد. بعداً دو بار برای ادای احترام به حضور حضرت بهاءالله و تجدید دوستی با حضرت غصن اعظم که شدیداً مورد بحث او بودند مشرف شد» ( بهاء الله شمس حقیقت، ص 300). نبیل زرندی نیز با اشاره به عباس افندی می گوید: «من ایشان را بارها در اطاق پذیرایی بیت خورشید پاشا، والی ادرنه، دیده ام»(همان، ص 343).
17.مقاله شخصی سیاح، 102.
18.همان، صص 106-107.
19. ر. ک: رحیق مختوم، اشراق خاوری، 453/1 – 457.
20. ضمناً جالب است بدانیم که شوقی اظهار می دارد: « متأسفانه متن آن توقیع منیع [ به سلطان عبدالعزیز] در دست نیست»! (قرن بدیع، 208/2 ). یعنی، دنبال متن این توقیع نگردید، که نیست!
21. قیصر کاتافاگو پسر خواجه لوئیر نماینده ی کنسول فرانسه در عکا و حیفا بود. لوئیز کاتافاگو یکی از ثروتمندترین و با نفوذ ترین اعراب مسیحی حیفا به شمار می رفت. ر. ک: بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 405.
22. کشف الحیل، 58/1 – 61. نیز می نویسد: « از جمله ی مسائل مسلمه اینکه، بهاء کلماتی را که خطاب به ملوک نوشته… اساساً از زیر دشک [کذا] او و اتباعش بیرون نیامده و جز لباس نیرنگ اساسی نداشت. یاللعجب کسی که خودش اقرار می کند که نماز خود را با بعضی نوشتجات در موقع ناامنی که مثلاً یک مأمور بیعرضه ی سلطان عبدالحمید مرعوب برای تفتیش می آمده است آنها را به طرفی می فرستاده و حتی پسرش بعد از آن که بیست سی سال گذشته و امنیتی برایش حاصل شده باز می گوید الواح وصایا در زیر خاک پنهان بوده و نم نکشیده، آیا همچو کسی خطابات شدیده به ملوک و سلاطین می نوشت و می فرستاد؟
پس ملاحظه شود که بیانات عبدالبهاء در [کتاب] مفاوضات و سایر الواح که می گوید جمال مبارک خطابات شدیده به ملوک و سلاطین فرستادند. با فرض اینکه ما تکذیب نکنیم، خودش مکذب است، و بالاخره یکی از این دو مطلب تکذیب بلکه کذب صرف است. یا اینکه بهاء می گوید نماز و نوشتجات را به جهتی فرستادیم و آنکه می گویند. عبدالبهاء الواح وصایا را در زیر خاک نهفته است؛ آنها دروغ است و یا اینکه می گوید: ان یا ملک روس، ان یا ملک پاریس، ان یا ملک برلین، ان یا رئیس، و… سایر آنها که کتاب اقدس و مبین را فرا گرفته است، تماماً مورد تکذیب است و کلاً در خزانه ی بهاء می ماند و تنها اتباع او آنها را به ریش گرفت و باور کرده اند… » ( همان، صص 117- 118 و نیز ر. ک : همان، ج 2، چاپ 4، ص 89 و 99).
23. محمد علی فیضی، مبلغ بهائی، تصریح می کند که: در میان الواح بهاء خطاب به ملوک، لوح سلطان «تنها لوحی است که به وسیله ی قاصد مخصوصی ارسال شده است » (لئالی درخشان، ص 389).
24.لئالی درخشان، ص 402، مأخذ پیشگفته البته این تاریخ را با سال 1287 قمری برابر شمرده است که درست نیست و ژوئیه 1869 با ماههای ربیع الاول و ربیع الثانی 1286 قمری مطابق است.
25. لوح مبارک سلطان ایران، ص 82. و نیز ر. ک: مقاله ی شخصی سیاح، ص 107.
26. لئالی درخشان، ص 389.
27. همان، صص 388- 389.
28. بهاء الله شمس حقیقت، ص 395.
29. ر. ک: لوح مبارک سلطان ایران، با اعراب گذاری و لغتنامه، تنظیم: عزیزالله سلیمانی اردکانی در 115 بدیع، مؤسسه ی ملی مطبوعات امری، 132 بدیع. و نیز: مقاله ی شخصی سیاح…، عباس افندی، ص 114 به بعد. مأخذ ما در نقل لوح سلطان، همان کتاب لوح مبارک سلطان ایران است.
30. استاد محیط طباطبایی با مقایسه ی دقیق میان نسخه ی خطی و اولیه ی کتاب اقدس ( مورخ 1294 ق) با متن چاپی آن ( بمبئی 1308 ق)، دستکاریها و اصلاحات متعددی را که بهاء و اطرافیانش جهت رفع اغلاط ادبی و املایی فراوان متن اولیه ی این کتاب انجام داده اند نشان داده است ر. ک: مقاله ی محققانه ی استاد محیط طباطبائی با عنوان «کتاب اقدس» در مجله ی گوهر ( سال 4، ش 9، آذر 1355، صص 820 – 821 و ش11 و 12، بهمن و اسفند 1355، ص 918 به بعد)، ابوتراب هدایی در کتاب بهائیت دین نیست ( صص 61- 90)، دکتر دکتر ح. م. ت (حسن مصطفوی) در محاکمه و بررسی در تاریخ و عقاید و آداب و حدود و احکام باب و بهاء ( مرکز نشر کتاب، تهران 1338، صص 243 – 244) و سید محمد باقر نجفی در کتاب بهائیان ( صص 462- 473) نیز به مقایسه میان نسخه ی خطی و چاپی کتاب ایقان ( و نیز چاپهای سنگی و سربی آن) پرداخته و صدها مورد از دستکاریها و اصلاحات املائی و علمی در این کتاب ( از جمله تحریفات متعدد در نقل آیات قرآنی) را ثبت کرده اند افزون بر اینها، باید به اثر انتقادی و محققانه ی «دزد بگیر»، نوشته ی آقا شیخ علی ابی وردی شیرازی، اشاره کرد که موارد بسیاری از تحریف آیات و روایات در کتب رهبران و مبلغان بهائیت ( همچون ایقان بهاء و فرائد ابوالفضل گلپایگانی) را، در مقایسه با اصل آنها، بر ملا ساخته است.
تاریخ معاصر ایران: راجع به تحریف در کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی قبلاً در مقاله ی «وعده های بی بنیاد، پیشگوییهای معکوس!»، از همین مجموعه ی سخن رفته است.
31. لوح مبارک سلطان ایران، تنظیم: عزیز الله سلیمانی اردکانی، ص 2.
32. همان، ص 25. و نیز: «پادشاه زمان»(ص 51).
33. همان، ص 50. یا «حضره السلطان» ( ص 9 و 24).
34. الامر بیدک… (همان، صص 43- 44).
35. همان، ص 26. و نیز: «رأی جهان آرای پادشاهی» ( ص43).
36. همان، ص 27و 35.
37. همان، ص 39.
38. همان، ص 43.
39. همان، ص 46. و همچنین «پیشگاه حضور سلطان» ( ص 54 و نیز 58).
40. همان، ص 44. و نیز: « مرآت قلب منیر» ( ص 27).
41. همان، ص 41.
42. ر. ک: لوح مبارک سلطان ایران، به ترتیب: ص 2، 10، 25، 43، 50 و 26. بهاء در لوح ابن الذئب ( خط زین المقربین، مورخ 1309 ق، چاپ مطبعه ی سعادت مصر 1328 ق) خطاب به آیت الله آقا نجفی اصفهانی نیز از لوح سلطان به عنوان لوح حضرت سلطان یاد می کند و می گوید: « ای شیخ، باید علما با حضرت سلطان ایده الله متحد شوند و در لیالی و ایام بمایر تفع شأن الدوله و المله تمسک نمایند. » نیز در کتاب طرازات، با تعریض به اعتراض آیت الله شیخ محمد باقر نجفی اصفهانی ( پدر آقا نجفی) به ادعاهای شرک آمیز وی می نویسد: «از قرار مذکور این ایام باقر ارض صاد [شیخ محمد باقر] حسب الامر حضرت سلطان در مدینه ی طاء [طهران] وارد و در یکی از مجالس… می بینیم که بهاء در مکتوبات رسمی خود، چگونه همه جا، از ناصرالدین شاه با نهایت تحلیل و احترام یاد می کند.
43. همان، ص 2.
44. همان، 151.
45. همان، ص 10.
46. همان، ص 25.
47. همان، صص 43- 44.
48. «استانبول» باید اشتباه باشد، زیرا در آن زمان به پایتخت عثمانی «اسلامبول» می گفتند ( که به معنای «اسلام پُر» است) و تعبیر «استانبول» بعدها و عمدتاً توسط فرنگی مآبان، رایج شد. در متن لوح سلطان مندرج در پایان کتاب مقاله ی شخصی سیاح نیز این کلمه به همان صورت اسلامبول ضبط شده است. ( مقاله ی شخصی، سیاح، ص 132).
49. لوح مبارک سلطان ایران، ص 36.
50. همان، ص 50.
51. همان، صص 9- 10.
52. همان، صص 24- 25.
53. همان، ص 44.
54. همان، ص 49.
55. همان، ص 62.
56. توجه داشته باشید که مفهوم این جملات و تعابیر که از لوح ذکر کردیم، در عرف مسلمانان و ایرانیان آن روزگار ( که ناصرالدین شاه نیز در همان فضا تنفس می کرده) دقیقاً همین نکاتی است که گفتیم. و اگر بهاء می خواست چیز دیگری القا کند، باید صراحتاً توضیح می داد که مقصودم خاتمیت (به معنای اسلامی لفظ) نیست با من و باب از شمول معنای «عالمین» خارجیم و این پیامبر اسلام است که ابواب جمعی ما دو نفر محسوب می شود!
57. صص 49- 50.
58. همان، ص 8.
59. همان، صص 7- 8.
60. ص 26.
61. ر. ک: صص 27- 33.
62. ص 35.
63. همان، صص 4- 5.
64. همان، صص 26- 27.
65. همان، صص 2- 4 و 12 – 13 و 80- 81 و 89.
66. همان، صص 82- 83.
67. بهاء الله شمس حقیقت، ص 363. ظاهراً این اتفاق، تاکنون، تنها برای رهبران صهیونیسم و دولت اسرائیل رخ داده است که با تبلیغات گسترده ( و بعضاً تهدیدات پیچیده) شان در جهان، یهودیان را از چهار گوشه ی دنیا بدانجا کشانیده و ملت مظلوم فلسطین را گرفتار ظلم مستمر و فلاکت و آوارگی فجیع ساخته اند!
68. ر. ک: مدخل «بهائیت» در دانشنامه ی جهان اسلام، ج 4، نوشته ی دکتر محمود صدری، ص 737.
69. برای متن کامل این نامه ر. ک: عبدالبهاء، مقاله ی شخصی سیاح، صص 114- 165.
70. محیط طباطبائی، مجله ی گوهر، سال 3، ش 5، ص 347.
71. احتمالاً این مناظره در زمان حیات بهاء و در دوران تبعید او از بغداد و اسلامبول به ادرنه، صورت گرفته است.
72. خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، صص 98- 100.
73. ر. ک: قرن بدیع، شوقی، 216/2.
74. «میراث گوبینو» سید محمد علی جمالزاده، قسمت دوم، مندرج در: یغما، سال 14، ش 1، فروردین 1340، ص 18.
75. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 413.

 

منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد