خانه » همه » مذهبی » پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (4)

پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (4)

پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (4)

حمایت جدی و صریح سفیر روسیه ( دالگوروکی) از بهاء را دیدیم. از سخن عباس افندی که با اشاره به موضوع تبعید بهاء به عراق می گوید: «فَبِوَقتِها السّفارات الا جنبیه اَظَهَرت کلَّ رعایه و لکن مظلوم الاَفاق [یعنی بهاء] طلب الهجره الی

0033663 - پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (4)
0033663 - پیوند دیرین و دیرپای حسینعلی بهاء با استعمار تزاری (4)

 

نویسندگان: رضا قریبی و هوشنگ عالی نسب

 

5. پرده ی دیگر از التجاء بهاء به بیگانگان

(التجای رهبر بهائیت در تبعید عثمانی به سفرای خارجی)

حمایت جدی و صریح سفیر روسیه ( دالگوروکی) از بهاء را دیدیم. از سخن عباس افندی که با اشاره به موضوع تبعید بهاء به عراق می گوید: «فَبِوَقتِها السّفارات الا جنبیه اَظَهَرت کلَّ رعایه و لکن مظلوم الاَفاق [یعنی بهاء] طلب الهجره الی العراق فَاَذِنَتَ له دولهُ الایران»(1) بر می آید که هنگام گرفتاری بهاء به اتهام شرکت در توطئه ی ترور ناصرالدین شاه، غیر از سفارت روس تزاری، دیگر سفارتخانه های غربی نیز به نفع قهرمان داستان ما وارد میدان شده بوده اند.
خود بهاء نیز درنامه ی محرمانه ای که در سال 1285 ق از تبعیدگاه خود در شهر ادرنه ( واقع در مرز عثمانی و بلغارستان) به کنت دوگوبینو، سفیر مشهور فرانسه در ایران، نوشته به نکته ی فوق اشاره دارد: « این عبد از مقر سلطنت ایران به اذن و اجازه ی سلطان و اطلاع سفرای دول به عراق عرب رفته و دوازده سنه تمام در عراق عرب توقف شد… و در مدت توقف در عراق ابداً امری ناشایسته و مغایر از این عبد دیده نشده و قنسلوسلهای دول که در عراق بوده جمیع بر این مطلب شاهد و گواهند… [اکنون نیز] پنج سنه می شود که در ادرنه ساکنیم و نفسی نیست که از این عبد و یا بستگان این عبد شکایت نماید. از قنسوسلها که در این ارض ساکنند استفسار شود معلوم می شود صدق این عبد». (2)
از عبارت فوق معلوم می شود که تنها سفیر روسیه نبوده که در جریان کار بهاء قرار داشته و به نفع بهاء اقدام کرده، بلکه سفرای دیگر کشورهای غربی نیز در این امر، به نحوی دخیل و ذی نقش بوده اند، چنانکه در عراق و ادرنه نیز سفرای بیگانه، همگی ناظر کارها و برنامه های بهاء و یاران وی بوده اند. جای این سؤال وجود دارد که چرا در منابع بهائی فقط اقدامات دالگوروکی مطرح و برجسته شده است؟ پاسخ این سؤال را بیش از هر چیز، باید در روابط عمیق و استراتژیک رهبری بهائیت در آن روزگار با امپریالیسم تزاری، و اتکاء اصلی رهبران فرقه به حمایت آن دولت زورمند و مستکبر، جستجو کرد، که طبعاً اقتضا می نمود سران و مبلغان بهائی ( به عللی همچون: زهر چشم گرفتن از ملت و دولت مسلمان ایران) روابط خویش با این دولت صلیبی و مداخله گر در امور ایران را «برجسته تر و شاخص تر» از روابطشان با دیگر قدرتهای بیگانه به نمایش گذارند؛ روابطی که البته بعدها ( خصوصاً پس از انقراض رژیم تزاری) جای خود را به پیوند با بریتانیا و نهایتاً امریکا و اسرائیل داد.
جالب این است که بهاء در زمان نگارش نامه ی فوق( به گوبینو) کوشید نظر سفارتخانه های غربی را به حمایت از خویش و یارانش در برابر عثمانی ( و ایران) جلب کند؛ تلاشی که البته عملاً نافرجام ماند و حتی این امر، همراه با سعایت رقبای ازلی وی ( به رهبری یحیی صبح ازل، برادر و رقیب بهاء) و نیز فشار شدید و مستمر دولت ایران علیه بابیها به دربار عثمانی، به تبعید بنیادگذار بهائیت و اطرافیانش به نقطه ای دور و بد آب و هوا در مرزهای عثمانی ( عکا در فلسطین) انجامید. توضیح مطلب( طبق نوشته ی خود منابع بهائی ) چنین است:
می دانیم که حسینعلی بهاء پس از تبعید از ایران به بغداد ( 1269 ق)، در اثر فشار شدید و مستمر دولت ایران به عثمانی، سرانجام به فرمان دربار عثمانی در ذی قعده ی 1279 ق از بغداد به اسلامبول تبعید گردید. بهاء و ازل و یاران آن دو، پس از توقفی چند ماهه در اسلامبول، در رجب 1280 از آنجا به ادرنه تبعید شدندو سرانجام در ربیع الثانی 1285 توسط دولت عثمانی به دو دسته تقسیم گردیدند و ازلیها به قبرس و بهائیها به عکای فلسطین انتقال یافتند.
مآخذ تاریخی، از جمله منابع خود فرقه، از روابط بهاء با سفرای غربی و توسل وی به آنها برای حفظ و رهایی خویش سخن میگویند.
گفتنی است که، تبعید بهاء از ادرنه به زندان عکاء، معلول چند امر بود. یکی از علل اقدام عثمانی به این امر، بروز و ظهور نزاعهای سخت گروهی بین بهاء و برادرش ( میرزا یحیی صبح ازل) بود که ریشه در مدعیات بلند پروازانه و تفرقه گرانه ی بهاء (مبنی بر ادعای تأسیس شریعت جدید و تطبیق موعود کتاب بیان: « مَن یُظهِرُهُ الله»، با خویش) داشت و میرزا یحیی ( به عنوان وصی منصوص باب) سرپیچی بهاء از اطاعت خویش و گشوده شدن دکانی در برابر خود را بر نمی تافت. (3) علت مهم دیگر این امر، اخباری بود که از ارتباط بهاء با مأموران سفارتخانه های غربی به دربار عثمانی می رسید.
عبدالحسین آواره به ملاقات «قناسل و کارگزاران خارجه» با بهاء و «تمجید» و تعریف آنها از وی در ادرنه تصریح دارد(4)و اشراق خاوری می نویسد: زمانی که محل سکونت بهاء در ادرنه از سوی مأموران عثمانی محاصره شد و آنها مدتی مردم «را از خروج و دخول منع نمودند… قناسل دُول بر حسب ظاهر به اعانت قیام نمودند و» در نزد بهاء «حاضر» شدند… (5) تأیید سخن این دو را می توان در کلام شوقی افندی بازجست که می نویسد: « در این حین بعضی از قناسل دول خارجه به محضر انور مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند که اجازه فرمایند با حکومات متبوعه ی خود وارد مذاکره شده موجبات استخلاص هیکل مبارک را فراهم سازند. (6) و در ادامه، به سخن خود بهاء اشاره می کند که می گوید: « هنگام خروج از ارض سر (ادرنه) قناسل آن مدینه در حضور غلام حاضر و اظهار مساعدت نمودند و فی الحقیقه نست به ما کمال محبت و رعایت مبذول داشتند. »(7)
علت این دیدارها و مساعدتها، و مفاد گفت و گوهای انجام شده در آنها را به راحتی می توان حدس زد. روشن است این ارتباطها و ترددها، که بعضاً مخفیانه و دور از چشم مأموران عثمانی انجام می گرفت(8)، دولت عثمانی را ( که استقلال سیاسی و تمامیت ارضی خویش را شدیداً از سوی دولتهای غربی در خطر دیده و تحرکات مشکوک آنها در قلمرو خویش را با نگرانی و حساسیت تام، رصد می کرد) نگران می ساخت و به واکنش وا می داشت. چشم طمع دولتهای روسیه و غرب به منطقه ی استراتژیک ادرنه، و تلاش ایشان برای جدا سازی آن نقاط از پیکر عثمانی ( که بالاخره نیز در 1912 با دست بلغارها و دیگران به انجام این نقشه موفق شدند) نیز بر حساسیت امر می افزود.
شوقی افندی خاطر نشان می سازد: گزارشهای رسمی و محرمانه ی مأموران حکومت عثمانی از همداستانی میرزا حسینعلی با رؤسا و زمامداران بلغارستان و بعضی از سفران کشورهای خارجی، در کنار مسائل دیگر همچون گزارشها و نامه های فؤاد پاشا و نامق اعظم به دربار عالی بر ضد بابیان، « مصادر حکومت را بیش از پیش، دچار بیم و تشویش نمود. »(9) به نوشته ی همو: « مسائل مذکوره و همچنین احترامات فائقه ای که قناسل خارجه ی مقیم ادرنه نسبت به » حسینعلی بهاء «مرعی می داشتند… حکومت عثمانی را در اتخاذ سیاست قاهره و اجرای عقوبت شدیده مصمم نمود. » (10)
بدین ترتیب، با توجه به مندرجات منابع بهائی، چند نکته مسلم بوده است: نخست ( به قول شوقی و آواره و اشراق خاوری): «احترامات فائقه ای که قناسل خارجه ی مقیم ادرنه نسبت به»حسینعلی بهاء « مرعی می داشتند» (11) و «تمجید» و تعریف آنها از پیشوای بهائیت(12) و «قیام» شان به «اعانت» نسبت به وی (13)، که در گزارشهای رسمی و محرمانه ی مأموران عثمانی به حکومت آن کشور منعکس می شد. (14) دوم: « بیم و تشویش» و سوء ظنی که وجود این روابط، برای دولت عثمانی به وجود آورد و نهایتاً اولیای آن دولت را در اتخاذ سیاست قاهره و اجرای عقوبت شدیده مصمم نمود. »(15)
از منابع بهائی بر می آید که بهاء در اثر آن ارتباطات ( و نیز سابقه ی حمایت روس و انگلیس از او و بابیان در زمان حضور در ایران )، نزد عثمانیها به جاسوسی متهم بود و برادرش ( صبح ازل، رهبر فرقه ی ازلی) نیز با راپرتهایی که به حکومت می داد به این اتهام دامن می زد. ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، نویسندگان بهائی معاصر، یکی از علل صدور فرمان سلطان عثمانی ( عبدالعزیز) دائر بر تبعید بهاء و عائله و یارانش از ادرنه و حبس ابد آنها در زندان عکا را، «اتهام جاسوسی» به بهاء از سوی برادرش میرزا یحیی صبح ازل در ادرنه می دانند. به نوشته ی آنان: « چون معروف بود که دولت روس و انگلیس در دوران اولیه ی آزار بابیان، پیشنهاد حمایت به حضرت بهاء الله کرده بودند، این خود به ترس دولت عثمانی از امکان اینکه اتهام وارده از طرف میرزا یحیی از ارزش نسبی برخوردار باشد می افزود». (16)
عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ سرشناس فرقه، توضیح می دهد که : ایام اقامت بابیان در ادرنه، مخالفان ازلی بهاء (= صبح ازل و یارانش همچون سید محمد اصفهانی) در نامه هایی که بر ضد وی به دربار عثمانی می فرستادند، بهاء را متهم می ساختند که « در ادرنه جمعیت زیادی فراهم نموده و نماینده های دول خارجه نیز با ایشان همراه و مساعد گردیده و قریباً دست به اقداماتی بر علیه دولت خواهند زد و نامه های دیگر جعلی نیز به نام لوح از جمال مبارک منتشر ساختند». اشراق خاوری در ادامه، ضمن ادعای «افتراآمیز» بودن نامه های یاد شده می افزاید: دولت سلطان عبدالعزیز از ملاحظه ی آن نامه ها «دچار بیم شده و فؤاد پاشا صدراعظم عثمانی که در آن وقت به واسطه ی قضیه ی استقلال طلبی اهالی بلغارستان عازم آنجا بود و از ادرنه گذشت، عظمت جمال مبارک را در آنجا استنباط نموده، بر اهمیت موضوع افزوده و در بازگشت به اسلامبول با عالی پاشا که در آن وقت وزیر خارجه بود متفقاً بر ضدیت جمال مبارک یکدل شده و نزد سلطان عبدالعزیز آنچه می توانستند از بیان تهمت ها و افترائات اغراق آمیز خودداری ننمودند، تا اینکه دولت عثمانی مصمم شد که موجبات حرکت آن حضرت را به نقطه ی دورتری فراهم نماید که در آنجا محبوس باشند… »(17)
اشراق خاوری، گزارشهای واصله به دربار اسلامبول مبنی بر تبانی بهاء با سفارتخانه های غربی بر ضد حکومت عثمانی را «تهمت و افترای اغراق آمیز» می شمارد، اما عباس افندی در ایام سفر به پاریس، نکته ی مهم و قابل تأملی را فاش می سازد که مؤیّد صحت این گزارشهاست. از کلام عباس افندی بر می آید که بهاء، زمان اقامت در ادرنه، حکم کرده بود که دولت اسلامی عثمانی باید از متصرفات اروپایی خویش بیرون رود و آنها را به دولتهای غربی ( بخوانید: استعمار صلیبی) واگذارد! افندی در 18 صفر 1331 ق(26 ژانویه 1913) با اشاره به جنگ عثمانی با کریک و فتح آن، و بازگردانده شدن آن به یونان با فشار دولتهای غربی اظهار داشت:
… . جمال مبارک [حسینعلی بهاء ] پنجاه سال پیش [یعنی 1281 ق] که ابداً این نقشه ها [یعنی تجزیه ی قلمرو عثمانی توسط متفقین] نبود حکم فرمود که باید [عثمانی ها] از اروپا بیرون روند؛ لابد است چنین شود[!](18).
این حرف بهاء، در شرایطی که استعمارگران صلیبی وقت ( خصوصاً روسیه ی تزاری)(19) از دهها بلکه قرنها پیش از آن تاریخ، با تمام توان برای تجزیه و فروپاشی امپراتوری مسلمان عثمانی، و بلع حریصانه ی ما ترک آن، تلاش می کردند. جز خیانت به اسلام و مسلمانان معنا و مفهوم دیگری نداشت، و بنابراین اولیای دولت عثمانی ( که تا آن زمان، با بابیهای تبعیدی از ایران، کجدار و مریز بلکه بعضاً جانبدارانه برخورد می کردند، حق داشتند که بهاء و یارانش را( بر وفق نظر مصرانه دولت ایران) به دورترین نقطه از مرزهای ایران و بلغار، به عکای فلسطین، تبعید کنند و بر آنها سخت گیرند.
پژوهش و بررسی اسناد موجود در آرشیوهای دولتی کشور ترکیه و دولتهای اروپایی راجع به روابط بهاء با سفرا و کنسولهای غربی در دوران تبعید در عثمانی ( از آن جمله، گزارشهای ارسالی راجع به بهاء و صبح ازل به دربار عثمانی «بابعالی» در بایگانی اسناد تاریخی کشور ترکیه) می تواند نکات و سرنخهای قابل ملاحظه ای را پیرامون روابط و مذاکرات مخفی بنیادگذار بهائیت با بیگانگان در اختیار محققان تاریخ قرار دهد و سمت و سوی مذاکرات و احیاناً رمز و رازها و قول و قرارهای فیمابین را مشخص سازد. ذیلاً به برخی از این اسناد اشاره می کنیم.

5- 1. آیا بهاء در ادرنه، پیشنهاد کمک سفرای خارجی را نپذیرفت؟!

حسن موقر بالیوزی، از سران و مورخان طراز اول بهائیت، و دستیار برجسته ی شوقی و خانم ماکسول، در شرح داستان تبعید بهاء و یارانش از ادرنه به عکا، ضمن اشاره به محاصره ی خانه ی بهاء، و توقیف و بازجویی همه ی بهائیان توسط مقامات عثمانی در ادرنه، می نویسد: «عده ای از قنسولهای دول خارجی اجازه ی حضور به محضر مبارک [= بهاء] طلبیده، آمدند و تقاضا کردند که اگر هیکل مبارک به آنها اجازه بفرمایند حاضر هستند نهایت کمک را انجام دهند و پیشنهاد کردند که ما به دول متبوعه ی خود اطلاع می دهیم تا از این اوضاع جلوگیری شود”، ولی چنانچه آقا رضا [قناد شیرازی، از اطرافیان بهاء] می نویسد هیکل مبارک در جواب فرمودند:” در چنین مواردی ما هرگز به کسی روی نیاورده و نخواهیم آورد”. و سپس نسبت به آنان ابراز لطف و عنایت فرمودند و آنها رفتند. آقا حسین آشچی [آشپز بهاء] که سالها بعد، ازاین خاطرات سخن می گوید همین مطلب را تأیید می کند که حضرت بهاء الله پیشنهاد کمک و با میانجیگری قنسولهای دول خارجه را نپذیرفتند. »(20)
بالیوزی با ذکر این نکته که: خاطرات حسین آشچی «دارای جزئیات بیشتری است، زیرا او آشپزبیت [بهاء] بود و می توانست به آزادی به هر کجا که مایل بود رفت و آمد کند و آنچه را که در اطراف هیکل مبارک رخ می داد از نزدیک مشاهده نماید»، از زبان آشچی نقل می کند که: پس از محاصره ی خانه ی بهاء توسط سربازان عثمانی و اصرار معاونان خورشید پاشا (حاکم ادرنه) به تبعید بهاء از آن شهر،
دفعتاً قنسولهای دول خارجی از جریان ماوقع اطلاع یافتند و همگی به اتفاق به حضور مبارک رسیدند. سربازانی که اطراف بیت مبارک را گرفته بودند، اجازه ی ورود و خروج به هیچ کس را نمی دادند، ولی نتوانستند از ورود قنسولها ممانعت کنند. قنسولها پس از عرض احترام، اظهار داشتند که همگی به اتفاق به حضور آمده اند تا هر یک را هیکل مبارک امر بفرمایند با مقامات ترک وارد مذاکره شده و دفع شر بمایند… ولی حضرت بهاء الله صریحاً پیشنهادهای مکرر کمک و میانجیگری را رد نموده اظهار فرمودند: ” شما می خواهید من به شما کلمه ای بگویم که موجبات آسایش مرا فراهم کند، ولی آسودگی من در دست خداوند است، به او توجه می نمایم و فقط از او چاره می جویم. “(21)
حسن موقر، در ادامه، کلامی را درباره ی برخورد سخت مأموران عثمانی با بهاء و یاران او، از قول میرزا رضا قناد ( نیای امیر عباس هویدا) نقل کرده و می افزاید: « در این حین بعضی از قناسل دول خارجه به محضر انور مشرف و از ساحت اقدس استدعا نمودند که اجازه فرمایند با حکومات متبوعه ی خود وارد مذاکره شده و موجبات استخلاص هیکل مبارک را فراهم سازند. ولی حضرت بهاء الله با اظهار مرحمت و ابراز عنایت، از قبول این تقاضا جداً و شدیداً امتناع ورزیدند». (22)
می بینیم که این مورخ سرشناس فرقه، همه جا ادعا می کند که کنسولهای خارجی (به صرافت طبع، و نه به درخواست بهاء و بهائیان) در آن هنگامه به سراغ بهاء آمده، نسبت به وی صریحاً اظهار حمایت کرده و به او پیشنهاد داده اند که اجازه دهد برای نجات وی از مخمصه نزد دولتهای متبوع خویش وساطت و میانجیگری کنند، اما بهاء این امر را نپذیرفته و خود را به خدا سپرده است. این ادعا نیز تنها ویژه ی حسن موقر بالیوزی نبوده و دیگر نویسندگان فرقه نیز در گزارش ماجرا، همین خطر را تعقیب کرده اند. به رغم این ادعا، اما عجیب است زمانی که به اسناد موجود در آرشیوهای دولتی ترکیه ( و فرانسه) مراجعه می کنیم ماجرا را کاملاً بر عکس می بینیم: این، حسینعلی بهاء بوده که برای نجات خود، در ادرنه دست توسل به دامن کنسولهای بیگانه زده و با عجز و لابه از آنان خواستار اقدام و وساطت نزد دربار عثمانی شده است!
جالب است که خود آقای موقر نیز به وجود اسناد مزبور در آرشیوهای دولتی «که نشان می دهد حضرت بهاء الله، خود از قنسولهای دول خارجه درخواست کمک نموده اند»(23)، اعتراف دارد و حتی به نامه ای از حسینعلی بهاء به کنسول انگلیس در ادرنه اشاره می کند که حاوی «درخواست حمایت از» کنسولگری بریتانیا بوده و طبق آن، بهاء از نماینده ی انگلیس می خواهد که نزد حکومت عثمانی شفاعت کنند و مانع تبعید او از ادرنه شوند. وی البته از نامه های عاجزانه ی بهاء به سفیر فرانسه ( گوبینو) که اصل آنها در کتابخانه ی ملی استراسبورگ فرانسه موجود بوده و متن آنها دهها سال پیش در مجله ی یغما منتشر شده، سخنی نمی گوید!

5- 2. التجای بهاء( برای نجات خویش) به کنسول انگلیس و اتریش در ادرنه

در دفتر بایگانی عمومی بریتانیا نامه ای از کنسول انگلیس در ادرنه به سفیر آن کشور در پایتخت عثمانی ( مربوط به سال 1868) وجود دارد که نشان می دهد بهاء ( در سال آخر اقامت خود در ادرنه، و در آستانه ی تبعید به شهر بد آب و هوای عکا) عریضه ای به کنسول انگلیس در شهر ادرنه ( مبنی بر «درخواست حمایت از » کنسولگری بریتانیا) نوشته و از دوستش: روزنبرگ (کشیش پروتستانت آن شهر) درخواست می کند که عریضه ی مزبور را به کنسول یاد شده برساند. کشیش نیز نامه ی التجاء بهاء را به کنسول داده و به او سفارش می کند که طبق درخواست بهاء، نزد حکومت عثمانی از پیشوای بهائیت شفاعت کند که او را از ادرنه به جای دیگر تبعید نکنند. ( درخواستی که البته انجام نمی شود). همچنین از این سند بر می آید که بهاء همزمان با نامه به کنسول انگلیس، نامه ای نیز به کنسول اتریش نوشته و ضمن اشاره به آشنایی شخصیش با بارون پروکش (سفیر اتریش در دربار عثمانی)، از او درخواست کمک کرده است.
شرح ماجرا را، با استفاده از کتاب خود موقر بالیوزی(24)، در زیر می آوریم:
طبق گزارش مستر جان. ای. بلانت ( کنسول انگلیس در ادرنه) مورخ 6 اوت 1868 مسترالیوت ( سفیر انگلیس در پایتخت عثمانی، اسلامبول)، موجود در دفتر بایگانی عمومی بریتانیا: آقای روزنبرگ ( کشیش پروتستانت انگلیسی مقیم ادرنه، نماینده ی دینی جامعه ی بریتانیا و مأمور تبلیغ انجیل بین یهودیان ) همراه بغوس آقا، رئیس محلی مذهب پروتستان، در روز 5 اوت 1868 به دیدن مستر بلانت ( کنسول انگلیس در ادرنه) رفته و از وی تقاضا می کنند که سعی کند «مقامات محلی دولت عثمانی را متقاعد» سازد که «شیخ میرزا حسینعلی افندی ( بهاء الله) رئیس فرقه ی ایرانی (بابی)» یعنی همان حسینعلی بهاء «و همراهانش را از » ادرنه «اخراج نکنند». بهاء قرار بود که «به همراه چهل نفر از پیروان خود… به زودی از طریق گالیپولی اخراج، و به نقطه ای محتملاً در آفریقا فرستاده شود». آنان، همچنین به کنسول اظهار می دارند که «مسئله ی مزبور، دستور مقامات محلی» عثمانی در ادرنه «نبوده بلکه از جانب “بابعالی”[= دربار عثمانی] به آنان ابلاغ شده است». بلانت «در کمال احترام از پذیرفتن تقاضای آنان خودداری » می کند.
روزنبرگ خطاب به کنسول افزود: حسینعلی بهاء نامه ای به شما خواهد نوشت. و در ادامه «اظهار امیدواری کرد که » کنسول «جریان ماوقع را به استحضار» سفیر انگلیس در اسلامبول برساند.
آقای روزنبرگ و بغوس آقا… «بر این عقیده هستند که » اصول عقاید این فرقه (بابی) از «کتب مقدس [مسیحیت: انجیل] اخذ شده است» و همین تلقی «باعث برانگیخته شدن احساس همدردی آنان درباره ی این شیخ گردیده است».
کنسول به قول خود «در کمال احترام از پذیرفتن تقاضای آنان خودداری می کند. ( به تعبیری روشن تر، طبق گزارش 13 اوت 1868 بلانت به الیوت، که بدان اشاره خواهد شد: « میرزا حسینعلی… توسط آقای روزنبرگ کشیش از » کنسول انگلیس «خواسته بود تا با او تماس» بگیرد ولی او «با عرض احترام از این کار خودداری» ورزید، زیرا بهاء «در خانه ی خود توقیف و تحت مراقبت دقیق پلیس» عثمانی قرار داشت).
به هر روی، روزنبرگ، چندی پس از دیدارش با بلانت، نامه ای از بهاء را به دست وی می رساند که در آن، پیشوای بهائیت از کنسول انگلیس «درخواست حمایت» کرده و همزمان، نامه های مشابهی نیز برای دیگر کنسولهای خارجی مقیم ادرنه ( نظیر کنسولهای اتریش و فرانسه) ارسال داشته بود.
بلانت، در گزارش ارسالی خود به سفیر انگلیس در اسلامبول ( مورخ 10 اوت 1868 / 9 مرداد 1247 ش/ 10 ربیع الثانی 1284 ق) ماجرا را چنین شرح می دهد:
عطف به گزارش شماره ی 54 ششم ماه جاری راجع به موضوع شیخ حسینعلی افندی، رئیس فرقه ی ایرانی موسوم به (بابی)، مفتخرم مضافاً به عرض عالی برسانم که امروز صبح نامه ی جوف را به زبان ترکی از شیخ مورد بحث دریافت نمودم که طی آن درخواست حمایت از این قنسولگری نموده است. تقاضای مشابهی نیز از جانب این شیخ خطاب به سایر همکاران من در این شهر عنوان و ارسال شده است. مدت کوتاهی بعد از آنکه این درخواست به دست من رسید همکار اطریشی من به ملاقاتم آمد و پرسید که در این مورد چه به نظر من می رسید؟ در جواب او گفتم که موضوع را به جناب عالی گزارش داده ام. به نظر می رسید که مسیو دوکامرلوهو نیز کاملاً با این عقیده موافق است و اظهار داشت که او نیز موضوع را به اطلاع بارون پروکش [سفیر اتریش در اسلامبول] رسانیده است. ولی موسیو دو کامرلوهو دلایل کافی در دست دارد که گمان می رود که شیخ و همراهانش به زودی از طرف دولت عثمانی به مقامات ایرانی تحویل داده خواهد شد و» با این عمل، زندگی بهاء و یارانش به مخاطره افتاد و اعتبار دولت عثمانی نیز ملکوک خواهد شد. لذا «ما تصمیم گرفتیم که امروز تلگراف زیر را به سفارتخانه های خود مخابره کنیم که سواد آن از این قرار است: حسینعلی افندی به همراه هفتاد نفر دیگر به گالیپولی اعزام خواهد شد تا در آنجا به مأمورین شاه تحویل داده شوند. وی ضمن تقاضای کتبی از هیئت قنسولگری کشورهای خارجی تقاضای حمایت نموده است. امضا کنندگان زیر تصمیم گرفته اند تا قبل از هر اقدامی از سفارتخانه های خود کسب تکلیف نمایند. همکار [اتریشی] من تقاضا دارد که این موضوع عینا به بارون پروکش مخابره شود و با اجازه می خواهم اضافه کنم که همکار اطریشی من گفته است که بارون پروکش شخصاً با شیخ آشنایی دارد و در مورد او به قنسولگری اطریش در این محل سفارش مخصوص به عمل آورده است.
متأسفم که پست امروز به زودی خواهد رفت و برای من فرصتی نیست تا ترجمه ی نامه ی جوف را تهیه نموده و ارسال دارم. (25)
حسن موقر پس از نقل مطلب فوق می نویسد:
متأسفانه ضمائم مخابره ی بلانت از پرونده ها به دفتر بایگانی عمومی بریتانیا مفقود است. مع ذلک از آنجایی که بلانت در تلگراف خود اظهار داشته بود که درخواستهای مشابهی به سایر قنسولهای مقیم ادرنه ارسال شده است. در بایگانی دفتر روابط خارجی فرانسه نیز جست و جو به عمل آمد و معلوم شد که واقعاًَ قائم مقام قنسول فرانسه به نام فردیناند رونزوال در چهاردهم آگست سال 1868 چنین درخواستی را به نیکلا بوره سفیر فرانسه ارسال داشته است. این درخواست، شامل هشت سطر به زبان ترکی است که با مهر و امضای حسینعلی مشخص گشته است.
به این ترتیب معلوم می شود که لااقل سه نفر از سفرای ممالک خارجی در استانبول درباره ی حضرت بهاء الله اقداماتی به عمل آورده اند و هر سه سفیر جوابی یکسان از عالی پاشا و یا فؤاد پاشا دریافت داشته اند به این مضمون: این تبعید مجدد به این دلیل صورت می گیرد که پیروان بهاء الله با تبلیغ مسلمانان به دیانت جدید در صدد ایجاد تفرقه در بین آنها هستند و سفارت ایران در این مورد هیچ گونه مداخله ای ندارد.
در سیزدهم آگست 1868 بلانت چنین گزارش داده است: اجازه می خواهم اطلاع دهم که در این مورد کاملاً بر طبق دستورات جناب عالی عمل نموده ام. قبل از وصول این دستور، میرزا حسینعلی… توسط آقای روزنبرگ کشیش از من خواسته بود تا با او تماس بگیرم ولی من با عرض احترام از این کار خودداری نمودم زیرا او در خانه خود توقیف و تحت مراقبت دقیق پلیس قرار داشت… میرزا و پیروانش در غروب دوشنبه ی گذشته، از اینجا به گالیپولی فرستاده شدند…
با همه ی اینها روزنبرگ کشیش به کوششهای خود برای کمک به هیکل مبارک [=بهاء] ادامه داد و در پانزدهم آگست 1868 رونوشت نامه ای را که گفته می شد از جانب حضرت بهاء الله خطاب به اتحادیه ی مسیحیان لندن نوشده شده و طی آن از این انجمن درخواست شده که با مداخله ی خود سبب شوند تا مقامات عثمانی به بهائیان آزادی مذهبی بدهند. برای بلانت ارسال داشت. اتحادیه ی مسیحیان لندن در گرفتن آزادی مذهبی برای مسیحیان در سراسر دنیا تخصص داشتند. (26)

5- 3. درخواست عاجزانه ی بهاء برای نجات خویش از سفیر فرانسه

چنانکه قبلاً اشاره داشتیم. چند نامه از شخص بهاء مربوط به همان روزگاران خطاب به کنت دوگوبینو ( نویسنده و سیاستمدار مشهور فرانسوی، و سفیر آن کشور در ایران عهد ناصری) در دست می باشد که ( البته موقر بالیوزی به آنها اشاره ای نکرده است) و این نامه ها، گذشته از جنبه ی سیاسی- تاریخی آنها، محک خوبی برای روانکاوی شخصیت «پر ادعا» ی مؤسس بهائیت، و صحت و سقم ادعاهای مندرج در متون و منابع بهائی است.
مخاطب این نامه ها، کنت ژوزف آرتور دوگوبینو، منشی سفارت فرانسه و سپس وزیر مختار آن کشور در ایران عهد ناصری است. گوبینو، که نظریاتش راجع به «عدم تساوی نژادهای انسانی» و نهایتاً برتری نژاد اروپایی بر دیگر ملل شهرت داشته و کتابی نیز به همین نام تألیف کرده است، با زبان فارسی آشنایی داشت و ضمن نگارش کتابهایی درباره ی ایران، برخی از متون ادبی و تعزیه های مذهبی را از این زبان به فرانسه برگرداند. گوبینو نسبت به جنبش بابیه توجهی خاص نشان می داد و فصلی مبسوط از کتابش: مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی را به زندگینامه ی باب و حوادث دوران بابیت او اختصاص داده است.
در کتابخانه ی ملی و دانشگاهی شهر استراسبورگ ( واقع در سرحد آلمان و فرانسه)، اسناد و اوراقی متعلق به کنت دوگوبینو وجود دارد که در خلال آنها نامه های متعددی از شخص بهاء خطاب به گوبینو یافت می شود. آقای ایرج افشار دهها سال پیش مجموعاً 7 عدد از این نامه ها را، که سجع مهر بهاء ( حسینعلی 1265) در پشت آنها دیده می شود. یادداشت برداری کرده، و برای نخستین بار، در سالهای 1336 و 1339 شمسی در مجله ی یغما منتشر ساخته است. (27)
حسینعلی بهاء در نامه های یاد شده، باری تخلص خود و یارانش از زندان عمثانی، به جای به کار بردن نیروی خارق العاده ی خدایی خویش! با لحنی ملتمسانه و بعضاً ذلیلانه به ذیل عنایات سفیر فرانسه و پادشاه آن کشور، متوسل شده است.
سه مورد از این نامه ها ( که مفصل تر هم هست) در اواخر دوران تبعید بهاء در ادرنه (تابستان 1868/ 1285 ق) یا در اوایل تبعید وی از ادرنه به عکای فلسطین ( نیمه اول رجب 1285/ اواخر اکتبر 1868) نگارش یافته است. (28) بهاء در این سه نامه می کوشد با تشریح مصائب و فشارهای وارده از سوی دولتین ایران و عثمانی بر وی و یارانش، احساس ترحم سفیر فرانسه و دولت متبوع وی را نسبت به خود و اتباعش برانگیزد و سپس از گوبینو و پادشاه فرانسه تقاضا می کند که نزد دولت عثمانی جهت رفع مشکلات مزبور اقدام و وساطت کنند. چهار نامه ی دیگر(که کوتاه ترند) از عکا ارسال شده و حاوی تشکر بهاء از الطاف و عنایات گوبینو به بهائیان اند. (29)

5- 4. نکات در خور تأمل در نامه های بهاء به سفیر و پادشاه فرانسه

نکات درخور ملاحظه ای در این نامه ها به چشم می خورد که ذیلاً بدانها اشاره می کنیم و نخست از نامه های مفصل تر بهاء به سفیر فرانسه (گوبینو) آغاز می کنیم:
1. بهاء در نامه ای که از ادرنه به گوبینو نوشته متذکر می شود که: « چندی قبل، تفصیل امور را خدمت سفیر کبیر دولت فخیمه ی لمسه» یعنی اتریش «معروض داشتم و ایشان هم اگر فی الجمله توجه فرمایند امور اصلاح می یابد»، و اینک درخواست کمک از گوبینو دارد: «البته آن حضرت به قدر وسع در امور این عباد توجه خواهند فرمود. (30) این عبارات به وضوح نشان می دهد موضوع التجا و نامه نگاری بهاء در ادرنه به سفرای خارجی کاملاً درست است، و بنابراین، گزارش نماینده ی انگلیس ( بلانت) به مستر الیوت، و موضوع التجاء و استمداد مکتوب بهاء از کنسول انگلیس و دیگر کنسولهای خارجی در ادرنه، واقعیت دارد و عنایت نمایندگان دول غربی در ادرنه به بهاء نیز، ناشی از التجای عاجزانه و مصرانه خود او به آن ها بوده است، نه اینکه آنها(چنانکه منابع بهائی ادعا می کنند) سر خود و به صرافت طبع خویش، سراغ بهاء بیایند و او نیز برایشان ناز کرده و پیشنهاد کمکشان را نپذیرد! حتی از نامه ی بهاء در اوایل ورود به عکا ( نیمه ی رجب 1285 ) به گوبینو برمی آید که «استدعا» ی بهاء از سفرای خارجی، پس از اخراجش از ادرنه نیز ادامه داشته و در عکا هم او به بیگانگان ملتجی شده است.
2. می رسیم به نامه های کوتاه تر بهاء به گوبینو، که چنانکه گفتیم، از عکا به گوبینو نوشته شده و ضمن آنها از الطاف و عنایت گوبینو به بهاء و اتباعش تشکر شده است. (31) از این نامه ها برمی آید که گوبینو عریضه ی بهاء را به دست امپراتور فرانسه رسانده و اطلاع بهاء از این امر، موجب «کمال فرح و انبساط و مسرت و ابتهاج» و دعاگویی او و اتباعش شده و با نگارش این نامه های تشکر آمیز، « ممنوعیت زیاده از حد ذکر» خود از گوبینو را «اظهار» کرده است.
سید محمد علی جمالزاده نیز در همان مجله ی یغما، ضمن نقل برخی از اسناد مربوط، به گوبینو به نامه ی ملتمسانه ی دیگری از شخص بهاء به گوبینو در 4 ژانویه ی 1869 ( برابر حدود 20 رمضان 1285 ق) اشاره دارد که لوریک شمان، نویسنده ی آلمانی، ترجمه ی فرانسوی آن را در کتاب خود: منابع و تحقیقات درباره ی زندگی گوبینو، آورده است. بهاء در این ناحیه خطاب به گوبینو چنین می نویسد: « خاطر عالی را مستحضر می دارد که دستخط عالی به موقع عز وصول بخشید و مایه افتخار ارادتمندان گردید. خدا را شکر که مژده ی سلامتی وجود شیریف بدین غمزدگان و اسیران رسید. خیلی خیلی از الطاف عالی متشکرم و هر چه به عرض برسانم از عهده ی تشکر بر نخواهم آمد. خوب می دانید که ما تا چه درجه در زحمتیم و از خداوند خواستاریم که بر عمر و عزت جناب عالی بیفزاید. بسیار شرمنده ام که این همه اسباب زحمت و دردسر حضرت عالی را فراهم ساخته ام… بیشتر از این زحمت نمی دهد. باقی، امر اشرف عالی مطاع، امضا (حسینعلی)»(32)
3. نکته ی مهم دیگر در تمامی نامه های بهاء به نماینده ی سیاسی فرانسه ( گوبینو)، لحن ملتمسانه و عاجزانه ی آنها است که با زنجموره همراه است.
پیشوای بهائیت، در «عریضه ی» محرمانه و مفصلی که از ادرنه به گوبینو نوشته و از وی خواسته است آن را به دست پادشاه فرانسه برساند. کراراً از خود با عنوان «این عبد» یاد می کند و با شرح برخی از مصائب وارده بر خود و یارانش در دوران تبعید در کشور عثمانی، خواستار کمک دولت فرانسه به خود و اتباعش می شود و با اشاره به سابقه ی «مرحمت و مکرمت» گوبینو به «منتسبین» به خویش در تهران، اظهار امیدواری می کند که «از توجه» گوبینو، بهائیان «آسوده شوند و در ظل حمایت سلطان زمان و ملیک دوران، شاهنشاه عالم، امپراطور اعظم اکرم افخم» یعنی ناپلئون سوم «مستظل گردند. » نیز می افزاید: « چون سرکار از جمیع امور ایران مطلعید، استدعا چنان است که عریضه ی این عبد را به پایه ی سریر سلطان زمان برسانند که شاید عنایتی شود که سبب اطمینان قلوب جمعی گردد و کل، در مهد امن و امان و ظل عنایت ملیک جهان مستریح شوند. »(33)
نامه های مفصل یا کوتاه دیگر بهاء به گوبینو نیز با همین لحن و رویکرد ملتمسانه و خاکسارانه نوشته شده و در آنها با تعابیری چنین روبه رو می شویم: «عرض این بنده خدمت سفیر اعظم و وزیر اکرم آنکه… »( در نامه ی اواخر اقامت بهاء در ادرنه)(34) و: « عرض این بنده در خدمت حضرت وزیر اعظم و سفیر افخم اکرم دام اقباله آنکه… »(35) ( در نامه ی اوایل تبعید بهاء از ادرنه به عکا)، که نشان می دهد هر چه زمان می گذشته، اظهار تذلل و خشوع بهاء در برابر سفیر فرانسه بیشتر می شده است.
او در این نامه ها، از پادشاه فرانسه با عنوان «حضرت شاهنشاه جهان» خورشید تابشگر و «سحاب » باران زا، یاد می کند. (36) نیز شکایت خود را «به پیشگاه حضور شاهنشاه جهان معروض » داشته (37) و خطاب به سفیر می نویسد: « خدمت حضرت وزیر[مختار] اعظم و سفیر افخم اکرم دام اقباله العالی عرض می شود که عریضه ای معروض شده بود، حین ارسال، ثانی دستخط عالی آن حضرت، بهجت بخش خواطر پژمردگان شد… »(38) نامه ها را نیز با تعابیری چون: «امرکم العالی مطاع»(39) و«امر اشرف عالی مطاع» (40) به پایان می رساند.
متقابلاً از خود و بهائیان، با عناوینی چون: « عبد» و «عباد» و «عبد و متعلقان(41)» یاد می کند و می کوشد که با اطلاق تعابیری چون «مبتلا و مظلوم»، « مظلوم ترین اهل ارض »(42)، و «مسجونان» و «محزونان»(43) و «محبوسان» و «اسیران» و «مظلومان»(44) بر خود و آنها، ترحم سفیر و پادشاه فرانسه را به خود جلب کند: « بر این عبد لازم شد که عرض این مظلومان را به پیشگاه حضور شاهنشاه جهان معروض دارم و همین قدر استدعا می نمایم که عنایتی شود که با این مظلومان مثل سایر ناس رفتار کنند و از قواعد و اصول دولتیه تجاوز ننمایند. شأن خورشید، اشراق و اعطای انوار است و لایق سحاب امطار (45)، در این مقام بر حضرت شاهنشاه جهان، رعایت جمعی مظلوم لازم است» ( در نامه ی اواخر دوران اقامت در ادرنه)(46) و نیز: « عرض این بنده در خدمت حضرت وزیر اعظم و سفیر افخم اکرم دام اقباله آنکه امور این بنده به قسمی واقع شده که قلم و لسان و تحریر و بیان از ذکر آن قاصر است». (47)
خطاب به سفیر فرانسه در نامه ی ادرنه می نویسد: « خدای واحد شاهد است که از آن حضرت کمال امتنان حاصل است. همین قدر که در چنین وقتی این عبد را یاد فرمودند فی الحقیقه ی کافی است و هرگز از نظر محو نخواهد شد و از حق جل جلاله استدعا می نماییم که یوماً فیوماً بر عمر و عزت و دولت آن حضرت بیفزاید… ». (48) نیز در نامه اوایل ورود به عکا می گوید: « استدعاء این عباد از آن حضرت عالی آن است که توجهی فرمایند که نسایم عنایت و الطاف اعلی حضرت شاهنشاهی بر این عباد مرور نماید. مقصود اصلی این عباد این است که شاید از بلایای متواتره در ظل حمایت ایمپراطور اعظم افخم اکرم دام ظله العالی آسوده شوند و به دعای دولت ابد مدت مشغول شوند. » (49) و همچنین در همان نامه: «جمیع این عباد منتظرند که از افق این عنایت و عدالت شاهنشاه زمان و ایمپراطور اعظم دوران، به توجه سرکار عالی، آفتاب عنایتی اشراق نماید. »(50)
زمانی که نامه ی سفیر را دریافت کرده و متوجه می شود که عریضه اش توسط سفیر به دست پادشاه فرانسه رسیده، از غایت خوشحالی بال در می آورد و در نامه های کوتاه خود از عکا به گوبینو می نویسد: « عرض می شود که دستخط عالی که مشعر بر ملاطفت کبری بود رسید و کمال فرح و انبساط و مسرت و ابتهاج روی نمود. معلوم است که آنچه از سرکار عالی بر آید کوتاهی نخواهید فرمود و فی الحقیقه دولتخواهی شاهنشاه زمان هم در این است. چه که جمعی کثیر به دعای دوام دولت قیام خواهند نمود و ابقای ذکر خیر سلطان زمان وآن سرکار در جمیع ممالک ایران تا قیامت باقی خواهند نمود و ابقای ذکر خیر سلطان زمان و آن سرکار در جمیع ممالک ایران تا قیامت باقی خواهد ماند، و این عبد تا حال به هیچ دولتی عرض مطلبی ننموده لذا امیدواریم که از توجه سرکار عالی این امر انجام پذیرد تا کل [بهائیها]، به آسایش تمام به ذکر ابقای دولت مشغول گردند. الامر العالی مطاع». (51) و نیز: « خدای واحد شاهد است که دعای دوام عمر و دولت و اقبال سرکار در شب و روز و رود زبان این اسیران و محبوسان گشته و در کل آن، از حق مسئلت می نمائیم که بر عمر و دولت و عزت آن حضرت بیفزاید». (52)
ایضاح: گفتنی است، این جناب امپراتور فرانسه- که بنیادگذار بهائیت، آن گونه در عریضه ی خویش از وی تعریف و تجلیل می کند- همان پرنس لویی ناپلئون بناپارت مشهور به ناپلئون سوم ( عزل از سلطنت در اثر شکست از آلمان بیسمارک: سال 1870) است که به نوشته ی خود منابع بهائی: پس از عزل لویی فیلیپ از پادشاهی فرانسه، از سوی مردم آن کشور( که به خانواده ی ناپلئون علاقه داشتند) به نمایندگی مجلس مؤسسان و سپس ریاست جمهوری فرانسه تعیین گردید، «اما چون شخص جاه طلبی بود و ریاست و حکمفرمایی خود را موقت دید در صدد تحکیم مقام خویش بر آمده، ابتدا اقدام به تغییر قانون اساسی و بستن مجلس نموده و عده ای از مخالفین خود را محبوس نموده از بین برداشت و بعد با تمهیدات و دسیسه هایی با مراجعه به آراء عمومی به آرزوی خود که بازگشت سلطنت و انتخاب او به امپراطوری فرانسه بود نایل آمد و خود را ناپلئون سوم نامید… »(53)
4. چنانکه فوقاً دیدیم، پیشوای بهائیت در «عریضه ی »محرمانه و مفصلی که از ادرنه به گوبینو نوشته و از وی می خواهد آن را به دست پادشاه فرانسه برساند، کراراً از خود با عنوان «این عبد» یاد کرده و خواستار کمک دولت فرانسه به خود و اتباعش می شود و با اشاره به سابقه ی «مرحمت و مکرمت» گوبینو به «منتسبین» به خویش در تهران، اظهار امیدواری می کند که «از توجه» گوبینو، بهائیان «آسوده شوند و در ظل حمایت سلطان زمان و ملیک دوران، شاهنشاه عالم، ایمپراطور اعظم اکرم افخم» یعنی ناپلئون سوم «مستظل گردند». نیز می افزاید: « چون سرکار از جمیع امور ایران مطلعید، استدعا چنان است که عریضه ی این عبد را به پایه ی سریر سلطان زمان برسانند که شاید عنایتی شود که سبب اطمینان قلوب جمعی گردد و کل، در مهد امن و امان و ظل عنایت ملیک جهان مستریح شوند. »(54)
نکته ی درخور تعمق در این عریضه، آن است که حسینعلی بهاء، در پایان این نامه از سفیر فرانسه «استدعا» می کند «که قبل از حصول مقصود» یعنی نجات بهائیان در اثر اقدام پادشاه فرانسه، « به این عریضه احدی مطلع نشود. الامر العالی مطاع».
برای خواننده ی تیزبین، این سؤال مطرح می شود که براستی چرا مؤسس بهائیت از سفیر فرانسه خواهش کرده است که عریضه ی (ملتمسانه / ذلیلانه اش) به پادشاه فرانسه، از چشم دیگران مخفی بماند؟! بررسی و دقت در مجموعه ی رفتار و حرکات ( تناقض آمیز) بهاء در موارد مختلف، و کالبد شکافی دقیق شخصیت و شگردهای وی، خواننده را به این نکته سوق می دهد که در پاسخ به این سؤال، از گزینه های زیر غافل نباشد:
الف) این عریضه با لحن خاضعانه و التماس آمیزش با بساط کبریایی و خدایی! بلکه «خدا آفرینی»! بهاء تضاد دارد و مریدان چشم و گوش بسته را ( که در کلام رهبران بهائیت، از آنها به «اغنام» یعنی گوسفندان تعبیر می شود) بیدار می سازد! پس باید این عریضه ی ملتمسانه از چشم دیگر ( به ویژه مریدان) پنهان بماند.
ب) این عریضه ی خاکسارانه با الواح و نوشته های مطنطن بهاء در کتاب اقدس و جاهای دیگر خطاب به سلاطین و رؤسای جمهور عصر، از جمله: خطاب گزنده به همین امپراتور فرانسه سازگاری ندارد! و مصلحت در اختفای آن از چشم دیگرانی است که آن الواح مطنطن را خوانده و با این عریضه مقایسه می کنند و از تلون و تناقض فاحش مواضع جناب بهاء در آشکار و نهان، سخت به حیرت فرو می روند.

پی‌نوشت‌ها:

1. مائده آسمانی، 129 بدیع، 82/9. یعنی، در هنگام گرفتاریهای بهاء، سفارتخانه های خارجی کمال توجه و رسیدگی را نسبت به وی نشان دادند ولی بهاء از دولت ایران خواستار هجرت به عراق شد و دولت ایران هم این اجازه را به وی داد.
2. برای متن عریضه ر. ک: مکتوب محرمانه ی بهاء الله به کنت دوگوبینو، ایرج افشار، یغما، سال 10، ش 1، فروردین 1336 ش، صص 214- 215.
3. درباره ی وصایت یحیی صبح ازل از سوی علی محمد باب، و اطاعت مطلق بابیها و خود حسینعلی بهاء در طول سالیان دراز از ازل به عنوان جانشین باب، و سپس قیام بهاء به مخالفت با ازل و ادعای من یظهره اللهی وی، و ایجاد دو دستگی و انشعاب در میان بابیها به علت این امر و برپا شدن جنگ و جدال شدیدی و خونین بین اتباع بهاء و ازل ر. ک: بحث ممتع مرحوم سید محمد باقر نجفی در: بهائیان، صص 287 – 359.
4. الکواکب الدریه، 379/1.
5. مائده آسمانی، 193/7.
6. قرن بدیع، 274/2.
7. همان، 274/2. حسن موقر بالیوزی نیز از قول حسین آشچی ( آشپز بهاء) نقل می کند که: « قنسولها مرتب به حضور مبارک می آمدند و کسی قادر به جلوگیری از رفت و آمد آنان نبود. و آشچی، خود آنان را حضور حضرت غصن اعظم [عباس افندی] می برد. وی از ارجحیتی که مأمورین نسبت به پذیرش قنسولها قائل می شدند سخن می گوید و اضافه می کند در حالی که درخواست پذیرش بعضی از مقامات ترک با ذکر اعتذار رد می شد، نمایندگان دول خارجی به آسمان به محضر… [عباس افندی] راه می یافتند و این امر، خشم و ناراحتی مقامات ترک را برانگیخته بود. آقا حسین می نویسد: وقتی شنید که بیگ باشی تهدید کرده است که اگر روز بعد باز سربازان از ورود قنسولها به بیت مبارک ممانعت به عمل نیاورند آنها را تنبیه خواهد کرد، مراتب را به اطلاع… [بهاء] رسانید و ایشان با تبسمی رو به پسر ارشد خود نموده فرمودند: ” شنیدید که حسین چه می گوید؟” آشچی می نویسد که مطلب به همین جا ختم نشد، زیرا روز بعد باز قنسولها طبق معمول آمدند و سربازان نخواستند و نتوانستند از ورود آنها ممانعت کنند. حضرت غصن اعظم [عباس افندی] تهدیدهایی را که آن افسر ترک به عمل آورده بود به اطلاع آنان رساندند، که بسیار باعث تفریح آنان شد و یکی از آنها به شوخی گفت که دفعه ی آینده از قنسول انگلیس درخواست خواهد کرد که در جلو آنها حرکت کند تا از بیگ باشی کتک بخورد. و اما راجع به آن افسر، آقا حسین می نویسد که این تهدید نسنجیده ی او، نارضایتی مافوقش را فراهم ساخت و او را مورد توبیخ قرار دادند، زیرا آنها به خوبی متوجه ناتوانی خود در جلوگیری این ملاقاتها و رفت و آمدهای نمایندگان دول خارجی بودند. » ر. ک: بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت صص 329- 330.
8. آواره می نویسد: « نایب قنسول فرانسه که سابقه ی دوستی با حضرت بهاء الله داشت محرمانه، به حضور شتافت و به طوری که مأمورین ندانند چه مقصد دارد، یک ملاقات خصوصی در مدت نیم ساعت یا کمتر انجام داده… » (الکوکب الدریه، 381/1).
9. قرن بدیع، 270/2- 271.
10. همان، ص 271.
11. همان.
12. الکوکب الدریه، 379/1.
13. مائده آسمانی، 193/7.
14. قرن بدیع، 270/2- 271.
15. همان.
16. دیانت بهائی… .، ترجمه ی پریوش سمندری، و…، ص 61.
17. رحیق مختوم، 453/1.
18. بدایع الآثار، 106/2 – 107.
19. الکساندر دوم، تزار روسیه، در 1877/ 1294 ق برای جبران شکست روسیه از عثمانی در جنگ کریمه ( 1856)، به نبرد با عثمانی پرداخت و با شکست سختی که به عثمانیها وارد ساخت، ادرنه (واقع در مرزهای عثمانی آن روز با بلغارستان) را به تصرف در آورد. افزون بر این، در سال 1912 نیز بر اثر جنگی که میان دولت عثمانی و قشون متحد دول بلغارستان و یونان و صربستان ( یوگسلاوی فعلی) و قره باغ ( قسمتی از آلبانی فعلی) رخ داد ( و در تاریخ، به جنگ بالکان شهرت دارد) دولت عثمانی از دریای آدریاتیک و قطعه ی بالکان محروم گردید. علت شکست دولت عثمانی از این چهار دولت کوچک، که چند سال قبل هر کدام یکی از ایالات عثمانی محسوب می شدند، یکی وجود اختلافات داخلی میان احزاب عثمانی ( حزب اتحاد و ترقی و حزب ائتلاف) بود و دیگر، تشویق و تقویت دولتهای یاد شده از جانب امپراتوری روس تزاری، جنگ در تاریخ 18 اکتبر 1912 شروع و ارتش عثمانی در تمام جبهه ها غفلتاً محصور و مغلوب گردید. صرب ها مقدونه، ادرنه که چندین قرن قبل پایتخت عثمانی بود به دست بلغارها اشغال گردید. بلغاری ها نسبت به اهالی مسلمان با انواع ظلم و تعدی و شقاوت مرتکب جنایات شدند، در صورتی که بلغارها تا پنج سال قبل از این جنگ تحت اداره ی عثمانی ها بوده و استقلال نداشتند از منطقه ی اشغالی بلغارها هزاران نفر ترک با حالت پریشان به استانبول مهاجرت و آنها را در مساجد و کاروانسرا جای دادند… ارتش عثمانی پس از سقوط ادرنه به مواضع مستحکم چاتالجا، واقع در نزدیکی استانبول، عقب نشینی کرده و در آن محل، بلغارها را محاصره و تلفات زیادی به آنها وارد ساخت. چندی بعد میان متفقین بالکان اختلاف پیدا شد و برای جلوگیری از آز و طمع بلغاری ها، دول یونان و صرب و یونانی و صرب و رومانی متحداً به ارتش بلغار حمله و آن را سر جای خود نشاندند. ارتش عثمانی نیز از این وضع استفاده کرده، از مواضع چاتالجا به سوی شمال حرکت و شهر ادرنه را از دست بلغارها پس گرفت. در جنگ بالکان 158 [؟] کیلومتر مربع اراضی و 6 میلیون جمعیت از دولت عثمانی خارج گردید و در تاریخ 10 اوت 1913 میلادی در شهر بخارست پایتخت رومانی عهدنامه ی صلح منعقد و جنگ بالکان خاتمه یافت. ر. ک: سرگذشت یک افسر ایرانی از جنگهای استقلال ترکیه تا عملیات رهایی آذربایجان 1298- 1325 شمسی، سرهنگ سید احمد جان پولاد، صص 4- 5.
20. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، صص 328- 329.
21. همان، ص 329.
22. ر. ک: همان، صص 329- 331.
23. همان، ص 331.
24. ر. ک: همان، صص 579- 584.
25. همان، صص 581- 583.
26. همان، صص 583- 584.
27. ر. ک: «مکتوب محرمانه ی بهاء الله به کنت دوگوبینو»، ایرج افشار، مندرج در: یغما، سال 10، ش1، فروردین 1336، صص 214- 215؛ «مکتوبات بهاء الله به کنت دوگوبینو»، ایرج افشار، مندرج در: همان، سال 13، ش 8، آبان 1339، صص 404- 407 نیز. ر. ک: سواد و بیاض، ایرج افشار، 2/ 385- 403.
28. برای متن این نامه ها ر. ک: یغما، سال 10، ش1، فروردین 1336، صص 214- 215؛ سال 13، ش8، آبان 1339، صص 404- 405.
29. متن نامه ها را می توانید در مجله ی یغما، سال 13، ش 8، آبان 1339، صص 406- 407 ببینید.
30. یغما، سال 13، ش8، ص 405.
31. همان، صص 406- 407.
32. ر. ک: « میراث گوبینو»، سید محمد علی جمالزاده، قسمت دوم، مندرج در: یغما، سال 14، ش 1، فروردین 1340، ص 63.
33. برای متن عریضه ر. ک: «مکتوب محرمانه ی بهاء الله به کنت دوگوبینو»، ایرج افشار، یغما، سال 10، ش 1، فروردین 1336 ش، صص 214- 215.
34. یغما، سال 13، ش 8، ص 404.
35. همان، ص 405.
36. همان.
37. همان.
38. همان، ص 406.
39.همان، ص 405.
40. همان. و نیز ر. ک: «میراث گوبینو» (سند چهارم و پنجم)، سید محمد علی جمالزاده، مندرج در: یغما، سال 14، ش 2، اردیبهشت 1340، ص 63.
41. یغما، سال 13، ش 8، ص 405.
42. همان.
43. همان، ص 406.
44. همان، صص 404- 407.
45. شأن خورشید (بخوانید: امپراتور فرانسه) نورپاشی است و شایسته ی ابرها (ی رحمت او) باریدن (بر بهائیان)
46. همان، ص 405
47. همان، ص 405.
48. همان.
49. همان، ص 406.
50. همان، ص 406.
51. همان.
52. همان، ص 407.
53. آهنگ بدیع، سال 6، ش9، ص 167، مقاله ی محمد علی فیضی، نویسنده و مبلغ سرشناس بهائی.
54. برای متن عریضه ر. ک: مکتوب محرمانه ی بهاء الله به کنت دوگوبینو، ایرج افشار، یغما، سال 10، ش 1، فروردین 1336 ش، صص 214- 215.

منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد