بررسی کلی تعالیم بهائی
برای بررسی و تحلیل تعالیم اجتماعی بهائیان لازم است چند نکته کلی بیان شود.
الف) بهائیان مدعی آنند که رهبرشان در بنیان جامعه ی کنونی تغییرات حیاتی (ارگانیک) ایجاد کرده است. برای ارزیابی این مطلب لازم است ابتدا دانسته شود از نگاه رهبران بهائی آئین شان چه امتیازی بر سایر ادیان دارد که می تواند سبب تغییرات بنیادین درعالم شود. شوقی افندی که ولی امر و سومین رهبر بهائیان است در بیان امتیازات بهائیت بر سایر ادیان می نویسد:
ماجرای حیرت انگیز مربوط به شهادت باب در ریعان شباب و نیروهای وحشیانه و سرکوب کننده ناشی از آن جامعه، بروز دلیری بی نظیر که متعاقبا به ظهور پیوست، یکی از امتیازات است. دو. نصایحی که از قلم زندانی ملکوتی (بها) در الواحش خطاب به روسای کلیسا و ملوک و فرمانروایان صادر شده است. سه. مبارزاتی که بهائیان با خلوص نیت با متعصبین مذهبی در کشورهای اسلامی به نمایش گذاشته اند. از وجوه امتیازات بهائیت بر سایر ادیان است.(1)
حال این سؤال مطرح می شود: آیا امتیازاتی که بهائیان برای دیانت خود قائلند از چنین رتبه ای برخوردار است که نسبت به سایر ادیان بی نظیر باشد؟ یا بتواند بنیان نظم بدیعی را بنا نهد؟ آیا فراتر از امتیازاتی که بیان شده، در سایر ادیان یافت نشده است؟
هر چند مقایسه میان ادیان الهی با آئین بشرساخته بهائیت صحیح نیست. ولی برای اثبات نادرستی ادعای آنان لازم است مطالبی بیان شود:
– با نگاهی اجمالی به سر گذشت انبیاء الهی می توان دریافت که سخت کوشی و تلاش های خالصانه آنان در اقامه ی حق و حقیقت قابل قیاس با آنچه بابیان و بهائیان در مورد باب می گویند، نیست. پیامبران الهی برای ابلاغ رسالت خود و حاکم کردن روح توحید بر جامعه و نفی شرک و بت پرستی، سختی های بسیار متحمل شدند، تا جایی که ستمگران سر از بدن برخی از آنان جدا کردند، یا در حالی که بر درخت زنجیر شده بودند، بدن هایشان بریده شد. اما بر سخنان صواب خود پافشاری کردند. ولی علی محمد شیرازی پس از آن که مقداری تحت فشار قرار گرفت، دوبار از گفتار و رفتارش توبه کرد و همیشه چشم، به حمایت اربابان روسی خود دوخته بود. آیا با این وجود رهبران بهائی امتیازی بر سایرین دارند؟
– آیا فرستادن نامه به سران ممالک کار بی سابقه ای در تاریخ انبیاء الهی است که بهائیان آن را امتیازی برای آئین خود بر می شمردند؟ مگر دفتر تاریخ اسلام را ورق نزده اند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در آغاز رسالت خود نامه هایی برای پادشاهانی همچون خسرو پرویز گسیل داشت و او را به پذیرش پیام الهی خود فرخواند؟ مگر نه این است که اصرار نبی خاتم (صلی الله علیه و آله) بر هدایت مردم به حدی بود که از سوی پروردگارش مورد خطاب قرار می گیرد: (فلعک با خع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا»؛(2) گویی می خواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم واندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!
مرارت هایی که پیروان ادیان الهی کشیده اند را نمی توان با آنچه بهائیان می گویند قیاس کرد. رنج های حواریون عیسی (علیه السلام) شکنجه های یاران نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) که گاه در زیر شکنجه ها، جان خود را از دست می دادند، تحمل تحریم همه جانبه ی چند ساله در شعب ابی طالب، شرکت در جنگ های بدر، احد و خندق گوشه ای از استقامت و جان نثاری های یاران انبیای الهی (علیه السلام) به ویژه مسلمانان است.
حاصل آنکه: ادعایی صحیح است که مقدمات و لوازم آن نیز برخوردار از حقیقت باشد. بر شمردن امتیازاتی که بیشتر توهمی برای بزرگ نمایی و نادیده گرفتن واقعیت های تاریخ است، چگونه می تواند سبب ایجاد بنیانی جدید در عالم شود؟
ب) همان گونه که بیان شد ادعای رهبران بهائی، نو بودن تعالیم بهائیت است. ولی با مراجعه به آموزه های سایر ادیان این حقیقت به دست می آید که این تعالیم نه تنها از تازگی برخوردار نیست بلکه برداشت هایی از سایر ادیان است که به خود نسبت داده اند. تحری حقیقت یا ترک تعصبات که مورد سفارش تمام انبیای الهی بوده است. نمونه ای از این تعالیم است چرا که تعصب و سستی در جستجوی حقیقت سبب اصلی عدم پذیرش دعوت انبیا بوده است.
تفصیل این مطلب در نقد برخی تعالیم بیان خواهد شد.
ج) با بررسی آئین بهائی و مقایسه گفته ها و عملکرد آنان این نتیجه حاصل می شود که مطرح کردن تعالیم فقط جنبه تبلیغی داشته و روشی برای جذب مردم به ویژه روشنفکران بوده است. ولی رهبران بهائی در عمل هیچ التزام و پایبندی به آن ندارند. مطرح کردن این تعالیم، استفاده از الفاظ و مفاهیمی که دغدغه بیشتر جوامع است و رنگ و بوی تجدد را می دهد، فقط شیوه ای برای تبلیغ بهائیت است. بهترین شاهد این ادعا آن است که عبدالبها در سفرهای اروپایی خود کمتر از توحید یا پیامبری حسینعلی نوری و به طور کلی اعتقادات بهائی سخنی به میان آورده است. بلکه بیشتر به بیان همین تعالیم پرداخته است. در حالی که سیره انبیای الهی آن بوده که سخن آغازی آنها دعوت به توحید و درخواست پذیرش رسالت شان بوده است. ولی عبدالبها در این سفرها از پدرش به عنوان یک متفکر و مصلح یاد می کند نه پیام آوری از سوی خدا. یا در مورد عقاید و باورهای بهائیان کم تر سخنی هم به میان نمی آورد.
به طور کلی چون هدف بهائیان صرفاً جلب و جذب مردم به این آئین بوده است، پیامبرشان را برای هر گروهی بر اساس باور آن گروه معرفی کرده اند. برای مسیحیان تجلی مسیح، برای شیعیان رجعت حسینی، برای عرفا قطب و مرشد، برای اروپاییان مصلح و برای بهائیان خدا معرفی شده است. عبدالحسین آیتی معرف به «آواره» که در میان بهائیان به رئیس المبلغین اشتهار داشته، در پاسخ این سؤال که چرا میرزای نوری گاه عنوان امامت، گاه نبوت یا رجعت حسینی و یا رجعت مسیح بر خود می دهند؟ می گوید: یکی از مواقع مغالطه کاری حضرت در موضوع ادعا است که هرگز آن را تصریح ننموده، نزد هر کسی به قسمی عنوان و به تعبیری بیان می نمایند. و ما بعد از مجاهدات بسیار اصل داعیه بهاء را شناختیم که داعیه الوهیت است و حتی بهائیان را عقیده این است که بهاء الله خالق آسمان و زمین و مرسل رسل و منزل کتب و مکلم با کلیم است در طور، اما در ابتدا به همه کسی این سخن را نمی گویند. اگر اطرافشان سنی یا مسیحی است، می گویند: رجعت مسیح است. و اگر شیعه است، می گویند: رجعت حسینی است. و اگر متمدن است، گویند: نابعه عصر و حکیم و فیلسوف است. و اگر از عرفا و صوفیه و دراویش است، می گویند: قطب و مرشدی است از همه مراشد مهم تر! و بالاخره نزد هر قومی عنوانی دارد ولی پس از آن که محرم اسرار شد می فهمد که او ادعای خدائی کرده و با یک عنواناتی که به تمسخر و استهزاء شبیه تر است، تا به جدیت خود را خدا شمرده مثل این که در مراسله پسرش می نویسد: «کتاب من الله العزیز الحکیم الی الله الطیف المجید».(3)
بر این اساس تناقضات بسیاری در رفتار و گفتار رهبران بهائی در خصوص تعالیم وجود دارد که در این فصل به بررسی برخی از تعالیم بسنده می شود.
الف) تحری حقیقت
از مهم ترین تعالیم بهائی که از سوی حسینعلی نوری بیان شده «تحری حقیقت» است. معنای ساده این عنوان جستجوی آزادانه حقیقت است.(4) عبدالبها آفت حقیقت جویی را متابعت تقالید می داند، پیروی از آباء و اجداد. اینکه پسر هر یهودی یهودی است، فرزند هر مسیحی مسیحی و زاده ی هر مسلمان مسلمان است، نشانه ی تعصب و دلیل عدم حقیقت گرایی است.پس انسان ها باید با جستجوی آزاد، پرده های گمراهی را کنار زده و وارد وادی حقیقت که واحد است و تعدد قبول نمی کند، شوند.
عباس افندی در اهمیت تحری حقیقت بیان می دارد:
اول چیزی که بر انسان لازم است تحری حقیقت است، در تحری حقیقت باید انسان آنچه را شنیده و از تقلید آباء و اجداد ویا اقتباس افکار است فراموش کند.(5)
تحلیل و بررسی
آن چه درباره تحری حقیقت از زبان رهبران بهائی بیان شد، مطالب صحیحی است که با استفاده از مقدمات صحیح، در پی کسب نتیجه به نفع خود هستند. آزادی عقید و سفارش به تفکر و تدبر و پرهیز از تقلید کورکورانه از گذشتگان هماره مورد تأکید انبیاء راستین الهی به ویژه نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) بوده است. در حقیقت بیشترین همت انبیاء الهی صرف زدودن حجاب های ناآگاهی و تعصبات کور شده است. چرا که تا ابرهای تیره جهل و تعصب از مقابل دیدگان انسان کنار نرود نور حقیقت بر او تابیدن نمی گیرد. خداوند متعال می فرماید:
«واذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آباء نا اولو کان آباوهم لا یعقلون شیئا و لا یهتدون»؛(6) و هنگامی که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!» می گویند: «نه، ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می نماییم.» آیا اگر پدران آنها، چیزی نمی فهمیدند و هدایت نیافتند (باز از آنها پیروی خواهند کرد)؟!
با بررسی آیات الهی این نتیجه حاصل می شود که حقیقت جویی امری فطری است و سفارش انبیا به زدودن تعصبات و بازگشت به حقیقت جویی برای زنده کردن فطرت خفته انسان های جاهل بوده است. خداوند متعال می فرماید:
«ولا تقف ما لیس لک به علم»؛(7) از آنچه آگاهی نداری پیروی مکن. اطلاق آیه حاکی از آن است که این آیه پیروی اعتقادی و عملی را در بر می گیرد. به گفته علامه طباطبائی؛ در واقع آیه شریفه در پی امضاء حکم فطرت انسان بر وجوب پیروی علم و ممانعت از دنباله روی غیر آگاهانه است. چرا که انسان به واسطه فطرتی که خداوند متعال به او ارزانی داشته در طول مسیر زندگی خود به دنبال دست یافتن به اعتقاد و عملی مطابق واقع و حقیقت است و بر اساس حکم فطرت، در آنچه قادر به تحصیل علم نیست به خبره و آگاه آن رجوع می کند.(8) خداوند متعال در علت حرمت تبعیت بدون علم می فرماید:
«ان السمع و البصر والفواد کل اولئک کان عنه مشؤولاً»؛(9) چرا که گوش و چشم و دل همه مسئولند.
گوش و چشم و دل نعمت هایی است که خداوند به انسان عنایت فرموده تا به وسیله این نعمت های بزرگ حق را از باطل تشخیص دهد و اعتقاد و عمل صحیح را کسب کند. چرا که به زودی مورد بازخواست واقع می شود: آیا عمل تو بر اساس علم و آگاهی بوده است؟ از چشم خواهند پرسید: آیا بر آنچه نظاره کردی برایت واضح و یقینی بود؟ از قلب می پرسند، به آنچه اندیشیدی یا حکم کردی شکی در مورد آن نداشتی؟ و از گوش سؤال می شود، آیا آنچه اجازه شنیدنش را دادی برایت معلوم بود؟
در آیه ای دیگر خدواند متعال کافران را که دلیل یقینی بر مرام و عقیده خود ندارند، ملامت کرده و می فرماید: اکثر کافران از «گمان» پیروی می کنند. و حال آنکه «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا»؛(10) « گمان هرگز انسان را از حق بی نیاز نمی سازد و به حق نمی رساند.»
آیا بهائیان این ندای فطرت را نشنیده و این همه آیات قرآنی که انسان ها را به تعقل و تدبر امر می کند و از پیروی بدون علم و آگاهی بر حذر می دارد ندیده اند، که ادعای جدید بودن تعالیم خود را دارند.
تأکید پیشوایان معصوم بر جایگاه رفیع عقل و تشویق به فراگیری علم و معرفت بهترین گواه بر توجه اسلام بر لزوم پیروی، همراه با شناخت و معرفت است. امام صادق (علیه السلام):سومندترین چیز برای انسان را عقل می دانند و از آن به عنوان زینت انسان ها و نوری که با آن خالق خود را بشناسد و خوبی و بدی را تشخیص دهد یاد می کند.(11) مگر نه این است که نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) آموختن دانش را بر هر مسلمانی واجب کرد.(12) تلاش برای به دست آوردن علم را مقدم بر کسب مال نمود.(13) فضیلت جوینده علم را مساوی با مجاهد در راه خدا دانست،(14) و مداد دانشمندان را بر خون شهیدان ترجیح داد.(15)
در اصول دین اسلام تقلید روا نیست یعنی شخص باید از روی علم و آگاهی خداوند متعال را بشناسد. سپس لزوم فرستاده الهی و جانشینان پیام آور الهی را ثابت کند، عقل او بر لزوم معاد حسابرسی حکم کند و عدل الهی را اثبات نماید، نه به پیروی از دیگران به این امور معتقد شود. دلیل بر این اعتقاد، نهی خداوند یگانه از تقلید کورکورانه آباء و اجداد است که مذمت این افراد می فرماید:
«و کذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریه من نذیر و الا قال مترفوها انا وجدنا آباء نا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون»؛(16) و این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبر انذار کننده ای نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: «ما پدران خود را بر آئینی یافتیم به آثار آنان اقتدا می کنیم.
بهائیان ناقضان اصل تحری حقیقت
بهائیان که فریاد لزوم تحری حقیقتشان گوش جهانیان را کر کرده و تقلید کورکورانه را بزرگترین بیماری روحی بشر می دانند، آیا به فرزندان خود اجازه می دهند که قبل از پذیرش بهائیت ابتدا تحقیق کنند و کتاب های مخالف با آیین خود را مطالعه نمایند سپس انتخابی آگاهانه داشته باشند؟ آیا آموزگاران بهائی ترسیم درستی از اسلام و ادیان الهی به دانش آموزان خود ارائه می دهند یا سایر ادیان را تاریخ گذشته برای آنان جلوه می دهند؟ یا از کودکی فرزندان خود را تحت تعالیم فشرده با عنوان کلاس اخلاق قرار می دهند تا با مذهبی دیگر آشنا نشوند و جوانان را سرگرم به ضیافت های مختلف و فعالیت های بی شماری می کنند که ذهنشان مجال کاوش پیدا نکند.
اگر بهائیان به ادعای جستجوی آزادانه حقیقت خود پای بند هستند چگونه عباس افندی می گوید: «ایادی امر الله باید بیدار باشند اگر نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امر الله گذاشت فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بنا نمایند و ابداً بهانه او را قبول ننمایند».(17)
چرا شخصی که آزادانه به حقیقتی دست یافته باید طرد روحانی شود و مورد خشم و غضب قرار گیرید؟ حتی باید از خانواده خویش هم دور شود. این مطالب چگونه با تحری حقیقت سازگاری دارد. «اگر کسی مخالفت نمودند از جامعه اخراج کنید».(18)
همیشه برای شناخت واقعیت ها علم و آگاهی لازم است، چشم تیزبین و گوش شنوا می خواهد پس چگونه میرزا حسین علی نوری می گوید: «کور شو تا جمالم بینی، کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علم نصیب بری».(19) آیا این سخن حاکی از آن نیست کسی که دارای چشم حقیقت نگر و گوش واقعیت شنو باشد و از علم و آگاهی بهره ای جسته باشد حسین علی نوری را پیغمبر نمی داند.
مسیح الله رحمانی از نجات یافتگان از چنگال بهائیت در خاطرات خود می نویسد:
ما بهائیان به کتب ردیه به چشم عناد می نگریستیم و ابدا حاضر نبودیم که جلدش را هم ببینیم تا چه رسد به مطالعه آنها، بهائیان به طور کلی به دستور محفل از خواندن کتب دیگر ممنوع هستند و بدین طریق محفل راه دیانت حقایق را بر تمام اغنام الله بسته است.(20)
پس مقابله با تحری حقیقت، واقعیت دیانت بهائی است. رهبران بهائی در مقابل اشتباهات فاحش بزرگان خود چنان تعصبی از خود نشان می دهند که تردیدی در تزویر بودن شعار تحری حقیقت باقی نمی گذارد. برای نمونه: علی محمد شیرازی در کتاب دلائل السبعه که پیروانش آن را الهامی از جانب خدا بر او می دانند، گرفتار اشتباه فاحشی شده و پنداشته، داوود پیامبر (علیه السلام) مدت مدیدی قبل از موسای کلیم (علیه السلام) زیسته است.(21) در حالی که داوود از پیامبران بنی اسرائیل است و به تصریح قرآن مجید و تورات، پس از موسی (علیه السلام) بوده است. این سخن که بر پیروان باب گران آمده بود پس از مرگ او از حسینعلی نوری سؤال شد که چگونه ممکن است داوود قبل از موسی ظهور کرده باشد؟ پیامبر بهائیان به جای آن که تعصب را که بگفته خودش هادم بنیان بشر است کنار گذاشته و راه انصاف و حقیقت را پیشه کند در دفاع از باب با تعصب و لجاجت می گوید:
الی حین چند کره اهل باین سؤال نموده اند که حضرت داوود صاحب زبور بعد از حضرت کلیم بوده لکن نقطه ی اولی [علی محمد شیرازی] آن حضرت را قبل از موسی ذکر فرموده اند و این فقره مخالف کتب و ماعند الرسل است. سزاوار عباد آن که مشرق امر الهی [علی محمد شیرازی] را تصدیق نمایند و در آنچه از او ظاهر شود چه که به مقتضای حکمت بالغه ی احدی جز حق آگاه نه.(22)
یا در توجیه بی اساس دیگری می گوید: «دو داوود وجود داشته اند یکی قبل از موسی و دیگری بعد از موسی»(23) در حالی که بطلان این توجیه واضح است چرا که داوود صاحب زبور یکی بیش نبوده و چنین مطلبی در هیچ کتابی نیامده است. پس با چنین تعصبات کور چگونه داعیه دار تحری حقیقتند.
ب) تساوی حقوق زن و مرد
تساوی حقوق زن و مرد از دیگر شعارهای بهائیت است و بر کسی پوشیده نیست که خواستگاه واقعی آن، جهان غرب است. البته این شعار، زائیده عوامل مختلفی بر آمده از فرهنگ فلسفی و جامعه شناسانه غربی است. علاوه بر نگاه فلسفی غلط به انسان، مطامع سرمایه داران نیز عامل مهمی برای دامن زدن و ترویج این شعار بود تا در سایه آن بتوانند زن را به عنوان یک ابزار وارد عرصه های اقتصادی و اجتماعی نمایند. او را از خانه به کارخانه بکشانند از این رو شعارهائی مانند آزادی زن، حقوق زن، استقلال اقتصادی زن و تساوی حقوق زن و مرد، جهت پیشبرد اهداف خود مطرح کردند. اما نه برای بهره برداری جسمی و قدرت کاری زن به صورت یک کارگر تولید، بلکه از نیروی جاذبه و زیبایی و قدرت تسخیر او کمال بهره را مد نظر داشتند. نظر به این سودجوئی ها و بهره مندی ها، بهائیت نیز در راستای اهداف خود، همین شعار را در جامعه اسلامی که کاملا از نظر فرهنگ و دیدگاه با جامعه غربی متفاوت است مطرح کردند.عبدالبهاء معتقد است زنان در این زمان به خاطر شعار تساوی حقوق زن و مرد از حضیض ذلت نجات یافته اند. وی که می پندارد عزت در نزد رجال است در این باره چنین می نویسد:
در این دور بدیع اماء رحمن باید هر دم هزار شکرانه نمایند که ید عنایت نساء را از حضیض ذلت نجات داد و به اوج عزت رجال رسانده.(24)
و در جایی دیگر می نویسد:
تعلیم حضرت بهاءالله مساوات حقوق رجال و نساء است، باید تساوی حقوق حاصل نمایند تا نساء در جمیع کمالات مساوی با رجال گردند.(25)
بهائیان که گوی عوام فریبی را از دیگران ربوده اند برای جذب مردم عوام و جهان غرب، شعار تساوی حقوق زن و مرد را سر دادند و آن را یکی از شعارهای دوازده گانه خود قرار دادند. آنان که در این رابطه نیز دچار تناقض گویی شده اند از طرفی سخن از تساوی حقوق به میان می آورند و از طرفی دیگر مرد را دارای امتیاز و مقدم بر زن می شمارند. چنان که عباس افندی می نویسد:
هر چند نساء با رجال در استعداد و قوا شریکند ولی شبهه ای نیست که رجال اقدمند و اقوی حتی در میان حیوانات مانند گنجشکان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود.(26)
البته بهائیان بیش از این مورد، دچار تناقض در قول و عمل شده اند. مواردی همانند دخالت ندادن زنان در بیت العدل و قوه تصمیم گیری بهائیان.(27) نمونه دیگر در بحث ازدواج، در تعیین مقدار مهریه است، آنجا که میرزا حسینعلی بر خلاف شعار خود، بین زنان روستایی و شهری تفاوت قائل شده است. و در اقدس می نویسد:
لایحقق الصهار الا بالامهار قد قدر للمدن تسعه عشر مثقالا من الذهب الابریز و للقری من الفضه؛(28) دامادی بدون مهریه محقق نمی شود و میزان مهریه برای شهرها 19 مثقال طلا و برای روستاییان 19 مثقال نقره است.
ظاهراً ارزش زنان روستایی نه تنها مساوی با مردان نیست بلکه پایین تر از زنان شهری است و این نشان دهنده تساوی حقوق زن و مرد مورد ادعای بهائیان است.
تساوی حقوق زن و مرد بر چه اساسی؟
پیرامون مسأله زن و مرد از سه موضوع محوری حق، تکلیف و جایگاه زن، ضروری است بحث شود. روشن شدن هر کدام از این مقولات در ارتباط با تساوی یا تفاوت حقوق زن و مرد نقش مؤثری دارد. از نظر اسلام، زن دارای همان مقامی است که مرد دارست و آن هم مقام انسانیت است هر اندازه که یک فرد از افراد نوع انسانی چه زن و چه مرد فضیلت های بیشتری را کسب نماید به این جایگاه نزدیک تر است و به هیچ عنوان موضوع جنسیت مطرح نیست و خداوند همه انسان ها را از یک جنس آفریده و تنها پرهیزکاری، آنها را به مقام قرب الهی می رساند.
«من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون»؛(29) (هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد، اگر ایمان آورده باشد زندگی خوش و پاکیزه ای بدو خواهیم داد و پاداشی بهتر از کردارشان عطا خواهیم کرد.
اما تکلیف انسان از نظر اسلام بر اساس معیار عقل و قدرت، ثابت می شود. از آنجا که زن و مرد در آفرینش دارای معیارهای مشترک و متفاوتی هستند، بنا به تناسب هر کدام، تکلیفی معین شده است؛ در پاره ای از امور که دخالت عواطف، بیش از عقل مؤثر است مانند تربیت و حفظ فضای صمیمت و محبت در خانواده، تکلیف زن به لحاظ چیرگی عواطف بر عقل او بیش از مرد است. در پاره ای دیگر که منحصر در دخالت دادن عقلانیت است و جائی برای احساسات و عواطف نیست همانند قضاوت یا اجرای احکام و حدود، شارع مقدس این تکلیف را بر عهده مرد گذاشته است. این امر به خاطر غلبه عقلانیت مرد بر عواطف اوست. همچنین معیار برخی دیگر از امور، قدرت است و بدیهی است در اموری مانند دفاع از حریم و جنگ و جهاد، زنان تکلیفی بر عهده ندارند. بر این اساس بطلان توهم تساوی زنان و مردان در تکلیفی کاملاً روشن است.
اما حقوق زن و مرد از نظر اسلام متناسب و متفاوت است، نه به لحاظ جایگاه بلکه به دلیل اختلافی که در طبیت آن دو و به تبع آن، تفاوت تکلیف و مسؤولیت آنها است. لازمه این تناسب، تشابه حقوق نیست چرا که تشابه حقوق زن و مرد بی توجهی به آفزینش و ساختار طبیعی و سرشت آن دو است. آیت الله شهید مطهری در این مورد می فرماید:
آنچه مسلم است این است که اسلام حقوق یک جور و یک نواختی برای زن و مرد قائل نشده است. ولی اسلام هرگز امتیاز و ترجیح حقوق برای مردان نسبت به زنان قائل نیست، اسلام اصل مساوات انسان ها را درباره ی زن و مرد نیز رعایت کرده است. اسلام با تساوی حقوق زن و مرد مخالف نیست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.(30)
البته عدم تشابه بین حقوق زن و مرد به معنای ناعادلانه بودن حقوق زنان نیست. به عبارت دیگر، این بدان معنا نیست که آنچه را اسلام برای حقوق زنان قرار داده از ارزش کمتری برخوردار است بلکه بدین معنا است که جهان برای آنها یکسان آفریده نشده و خلقت آن دو به یک صورت نیست. هر کدام نیازی را می طلبد که حقوق و تکالیف آنها بر همین اساس تعیین شده و این عین عدالت و خلاف آن عین ظلم است.
ادعای ما اینست که عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودی که طبیعت زن و مرد را در وضع نامشابهی قرار داده است هم با عدالت و حقوق فطری بهتر تطبیق می کند. و هم سعادت خانوادگی را بهتر تأمین می نماید، و هم اجتماع را بهتر به جلو می برد، ما مدعی هستیم که لازمه عدالت و حقوق فطری و انسانی زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره ای از حقوق است.(31)
ج) احتیاج عالم به نقثات روح القدس
یکی از تعالیم بهائیان احتیاج عالم به نفثات روح القدس است. بهائیان بر این باورند که عالم محتاج نفثات روح القدس است و پیشرفت های مادی و علمی مانع از این احتیاج نمی شود. چرا که عالم ماده محدود و محتاج است ولی عالم الهی نامحدود و بی نیاز، پس محدود محتاج نامحدود است و عالم جسمانی محتاج نفثات روحانی.(32)
ثامن تعلیم حضرت بهاء الله آن که عالم انسانی هر قدر ترقی طبیعی نماید باز محتاج نفثات روح القدس است. قدما خیلی کوشیدند که بقوه عقل اسباب تربیت نفوس فراهم نمایند اما فلاسفه هرچند تربیت خود و نفوس قلیله نمودند لکن تربیت عمومی نتوانستند. (33)
در نزد آنان روح القدس، واسطه میان خدا و خلق است. تمام کمالات الهی را داراست و با ظهور او دور جدیدی تأسیس می گردد، یعنی عالم از نو تجدید شده و بر اندام آدمی خلعتی نو پوشانده می شود مانند بهار که بر اندام خزان زده طبیعت جان تازه می بخشد.
این روح القدس واسطه بین حق و خلق است مثل آئینه است مقابل آفتاب چگونه آئینه مقدس اقتباس انوار از آفتاب کند و بدیگران فیض رساند بهمچنین روح القدس واسطه انوار تقدیس است که از شمس حقیقت بحقائق مقدسه رساند و او متصف بجمیع کمالات الهیه است در هر وقت ظهور کند عالم تجدید گردد و دوره جدید تأسیس شود و هیکل عالم انسانی را خلعت جدید پوشاند.(34)
تئوری پردازان بهائی مظاهر مقدسه را دارای سه رتبه می دانند؛ رتبه اول جسمانیت، رتبه دوم انسانی و نفس ناطقه است و رتبه سوم ظهور الهی و جلوه ربانی است. در مقام سوم که به کلمة الله، فیض ابدی و روح القدس تعبیر می شود اولیت و آخریت بی معناست و از هر حد و قید و قانونی منزه است.(35)
پس روح القدس در نزد بهائیان همان فیض الهی و اشعه های ساطع شده از مظاهر امر است و مظهر امر آنان حسینعلی نوری است و او را نفس خدا دانسته و قبله خود قرار داده اند.
مقصود از روح القدس فیض الهیست و اشعه ی ساطعه از مظهر ظهور… روح القدس را صعود و نزول و دخول و خروجی و مزج و حلول ممتنع و محال است. نهایت اینست که روح القدس مانند آفتاب جلوه در مرآت نمود.(36)
بهائیان و پرستش بهاء الله
در میان سخنان و نوشته های میرزا حسینعلی نوری و دیگر بهائیان مطالبی وجود دارد که بر الوهیت بهاء در نزد بهائیان دلالت دارد برای نمونه در بیان بهاء آمده است:
طوبی لنفس فازت بذکر قلمی الاعلی و شهدت بما شهد الله انه لا اله الا انا المهیمن علی ماکان و ما یکون؛(37) خوشا به حال کسی که به ذکر قلم اعلای من نائل آید و شهادت دهد به آنچه خداوند به آن شهادت داد که خدایی بجز من شاهد بر آنچه بوده و خواهد بود نیست.
یا در جای دیگر می نویسد:
انی انا الله لا اله الا انا الرحمن الرحیم، انی انا الله لا اله الا انا السطان العظیم، انی انا الذی خلقت الموجودات بامری و ذرت الممکنات جودا من عندی، انا المقتدر علی ما اشاء؛(38) همانا من خدایم و خدایی بجز من رحمان و رحیم نیست، همانا من خدایم و خدایی بجز من سلطان بلند مرتبه نیست، همانا من کسی هستم که موجودات به فرمان من خلق شدند و ممکنات از جانب من جودی را دریافت کردند، من بر هر چه که می خواهم قادرم.
میرزا حسین علی شناخت خود را اولین واجب بر یک بهائی دانسته و از خود به نفس خدا یاد می کند:
ان اول ما کتب الله علی العباد عرفان مشرق وحیه و مطلع امره الذی کان مقام نفسه فی عالم الامر و الخلق من فاز به فاز بکل الخیر و الذی منع انه من اهل الضلال ولو یاتی بکل الاعمال،(39) همانا اولین چیزی که خدا بر بندگانش واجب کرده شناخت محل اشراق وحی و محل طلوع امرش است کسی که در مقام خود خداست در عالم امر و خلق هرکس به او (بها) رسید به تمام خوبی ها نائل آمده و کسی که فائز نگشت همانا از گمراهان است هر چند تمام اعمال نیکو را انجام دهد.
از این رو بهائیان بهاء را که در نزدشان مطلع وحی است دارای مقام خدایی می دانند.(40) و به عبارت دیگر وحی را دلیل خدا بودن می دانند و می گویند: وقتی بشری خودش حرف می زند و می گوید این حرف را خدا زد، این چه معنی می دهد؟ بشری حرف می زند و می گوید این حرف را که از زبان من بیرون آمد و به گوش تو رسید، این را خدا گفت، یعنی چه؟ یعنی من خدا هستم. اصلاً خود وحی جز این معنی دیگری ندارد.(41)
در این عبارت ها که بخش اندکی از تعابیر حسین علی نوری است، اشارات او به مقام الوهیتش واضح است. بهائیان برای رهایی از این اشکال اساسی در باور شرک گونه و بت پرستی عصر اتمشات توجیهاتی را بیان کرده اند که در این مجال برای روشن شدن مطلب به بیان اعتقاد بهائیان در مورد خدا و پیشوایان پرداخته می شود.
خدای بهائیان
در نزد بهائیان خداوند ذاتی در نهانخانه ی غیب است که از هر اسم، صفت، ربط، نسبت و جهتی عاری است و از ورود در افکار و عقاید منزه است. بر اساس این تفکر شناخت خدا امر غیر ممکنی است که حتی برای مظاهر او هم امکان شناخت میسور نیست.(42) و چون خدا را نمی توان شناخت، یعنی به حدود ادراک خود محدود ساخت، در نتیجه آنچه به نام خدا در دل جای می دهیم و عرفانش را ادعا می کنیم، معنای محدودی است که نشان از خلق دارد.خدائی است که انسان به قوت وهم خود ساخته و در کارگاه ضمیر خویش پرداخته است. و به جای اینکه خالق او باشد مخلوق اوست. پرسیدن این خدا بدین معنا است که مصنوع خود را معبود خود به حساب آوریم. همانند بت پرستان که چیزی را می پرستند که با صنعت خود می سازند. با این تفاوت که آنچه بت پرستان می تراشند و نام معبود بر آن می گذارند، دست کم وجودی محسوس دارد ولی آنچه خداپرستان می سازند و خدای خود می خوانند موهوم محض است!(43) عباس افندی در توجیه این اعتقاد می نویسد:
اعلم ان حقیقه الوهیه الذات البحث و المجهول النعت لا تدرکه العقول و الابصار و لا تحیط بها الافهام و الافکار کل بصیره قاصره عن ادراکها و کل صفقه خاسره فی عرفانها… فلیس لنا السبیل و لا الدلیل الی ادراک ذلک الامر الجلیل حیث السبیل مسدود و الطلب مردود و لیس له عنوان علی الاطلاق و لا نعمت عند اهل الاشراق. فاضطررنا علی الرجوع الی مطلع نوره و مرکز ظهوره و مشرق آیاته؛(44) بدان که حقیقت الوهیت ذات صرف است و وصفش ناشناخته، عقلها و بینش ها قادر به شناخت او نیستند و فهم ها و فکرها به آن احاطه نیابند تمام بصیرت از ادارکش قاصر و تمام تلاش در شناختش بی فایده… پس برای ما راه و دلیلی به سوی ادراک آن امر جلیل نیست هنگامی که راه مسدود است و طلب مردود و مطلقاً برای او عنوانی و نعتی نیست در نزد اهل اشراق. پس ما بر رجوع به مطلع نور الهی و مرکز ظهورش و محل اشراق آیاتش ناچاریم.
با خارج شدن خدا از محدوده شناخت بشر و در دست نبودن او، جایگاه مظهر امر بهائیان (میرزا حسینعلی نوری) برجسته شده و در مقام نفس خدا عنان تمام امور را دردست می گیرد و عهده دار تمام کارهای خدایی می شود. در حقیقت خدای واقعی بهائیان همان مظهر امر می شود. چنانکه می گویند:
وقتی ما روی به سوی خدا می آوریم، چون خدا سوئی ندارد تا روی به آن سوی آورده بشود، بنابراین روی به سوی مظهر امر (بها) آورده می شود. وقتی ما چیزی از خدا می خواهیم، از مظهر امر (بها) بخواهیم، وقتی ما دستی به دامن خدا دراز می کنیم، چون خدا دامن ندارد تا دست ما به دامن او برسد، بنابراین دست ما به دامن مظهر امر (بها)می رسد.(45) و یا در توجیه عاری بودن خداوند از صفت می گویند:
خدا صفات ندارد، یعنی مثلاً نمی تواند رازق باشد، چرا؟ برای اینکه رزق دادن مستلزم برقرار شدن نسبتی بین آن رازق است و آن مرزوق، و این نسبت نمی تواند برقرار باشد بین خدائی که منزه از نسبت و جهت است. پس می گوئیم آنکه رازق است یا واسطه اعطاء رزق است مظهر امر (بها) است. وقتی می گوییم مظهر امر (بها) واسطه خلق است، یعنی چه؟ یعنی خود خلقت، خود آفرینش یک نسبتی است که برقرار می شود بین خلق و مخلوق. وقتی خود خدا منزه از این نسبت بود، بنابراین واسطه خلقت لازم است که آن واسطه خلقت می تواند خالق باشد.(46)
بهائیان حتی در مناجات هایشان هم اجازه مخاطب قرار دادن خدا را ندارند و فقط باید خواسته های خود را بر بهاء عرضه کنند. تنها به این بهانه که خطاب کردن باعث قرار دادن خدا در جهت و رابطه و نسبت می شود.
مناجات ها یعنی آنچه احباء می خوانند، خطاب به خود حضرت بهاءالله است و باید هم این طور باشد. برای اینکه به خدا خطاب کردن، خدا را در رابطه و نسبت و جهت قرار دادن است و چنین امری مخالف توحید می شود.(47)
جایگاه مظهر امر (میرزا حسین علی نوری)
بهائیان مظهر امر را مظهر صفات می دانند لذا چنانکه مظهر امر عالم، قادر و رازق است «لم یلد و لم یولد» نیز هست. به همین دلیل مظهر امر را حقیقتی قدیم می دانند که نه می زاید و نه زاده می شود. آنان در پاسخ به اشکال که چگونه بهاء در زمان و مکانی خاص متولد شده است، می گویند: با تولد حسین علی نوری مظهر امر در او حلول کرده است.(48)
این فرقه نه تنها بهاء را مظهر اسماء و صفات خدا بلکه مظهر ذات حضرت حق می دانند و در توجیه آن معتقدند:
ذات، از آن لحاظ که غیب است، ظاهر نمی شود و از آن لحاظ که ظاهر می شود ناگزیر در چیزی باید ظاهر بشود… بنابراین وقتی گفته می شود خدایا خودت را به من نشان بده، یعنی ما رؤیت مظهر امر را باید انتظار ببریم.(49)
بر این اساس میرزا حسین علی نوری خداوند ظهور یافته خارجی بهائیان است و خدا در نزد بهائیان بیش از یک مفهوم غیبی باطنی نیست. حتی در بین آنان شناخت مقام بهاء غیر ممکن و تصور او نیز گناه نابخشودنی است و در واقع عنقائی است که شکار کس نمی شود.(50)
تحلیل و بررسی
یک) بهائیان خداوند را ذاتی در نهانخانه غیب تصویر کرده اند و تمام راه ها را برای دست یافتن به او بسته و تصورش غیرممکن است. از سوی دیگر قائل به تجلی ذات الهی در تمام ممکنات شده و هر ممکنی را به قدر سعه ی وجودی خود برخوردار از این تجلی می دانند و جمیع اشیاء مظهر اسماء و صفات الهی می شود.(51) چرا که کائنات محتاج به فیض وجودند و برای وجودشان باید از سوی خداوند فیضی صادر شود. پس ذرات نیز انعکاس دهنده شعاع خدایند. و به تعبیر عبدالبها:
ای سائل، اسماء و صفات الهی را موهوم مدان. بدان که جمیع اشیاء که مابین ارض و سماء خلق شده مظاهر اسماء و مطالع صفات حق تعالی شأنه بوده و خواهد بود. غایت این است که انسان نسبت به دون خود اعظم رتبه ی و اکبر مقاماً خلق شد و اگر در سماء ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت ارتقاء نمائی در خلق رحمانی و مطالعه صنع سبحانی تفاوت و فتور نبینی.(52)
پس در نزد بهائیان شناخت خدا از آن حیث که اشیاء از او صادر شده ممکن است ولی با این وجود او را به گونه ای ترسیم می کنند که حتی قابل تصور نیست و این تناقض آشکاری در کلام رهبران بهائی است که شاید برای مغالطه و توجیه پرستش خود عنوان کرده اند. از جمله مواردی که به امکان شناخت اعتراف کرده اند عبارت است از؛(53)
از علو جود بحث و سمو کرم صرف در کل شیء مما یشهد و یری آیه عرفان خود را ودیعه گذارده تا هیچ شیء از عرفان حضرتش علی مقداره و مراتبه محروم نماند، و آن آیه مرآت جمال اوست در آفرینش و هرقدر سعی و مجاهده در تلطیف این مرآت ارفع امنع شود ظهورات اسماء و صفات و شؤونات علم و آیات در آن مرآت منطبع و مرتسم گردد.(54)
یا در جای دیگر می گوید:
بعد از خلق ممکنات و ایجاد موجودات به تجلی اسم یا مختار انسان را از بین امم و خلایق برای معرفت و محبت خود که علت غائی و سبب خلقت کائنات بود اختیار نمود.(55)
از میان تمام موجودات انسان دارای امتیازات خاصی است که نشان از توانایی او برای دست یافتن به مجهولات و درک کلیات دارد و بهائیان خود به آن معترفند. علاوه بر همه این احوال و اوصاف دارای جنبه خاص، انسانی است که اشیاء دیگر فاقد آنند. ادراک کلیات می کند و به کشف مجهول از معلوم می رسد، طبیعت را مسخر خود می سازد، فکر و شعور عقل دارد، دارای قوه ناطقه است، یعنی قادر به تعبیر مفاهیم عقلی بصورت کلمات و جمل و ترکیب و تحلیل آنهاست.(56) یا به قول بها:
و انسان که اشراف و اکمل مخلوقات است اشد دلالت و اعظم حکایت است از سائر معلومات.(57)
هر چند بهائیان اسماء و صفات را مربوط به عالم امر و خلق می دانند اما نفی آن در عالم حق بعید به نظر می رسد.
دو. بهائیان در بحث توحید، تجلی در تمام ممکنات را مطرح کرده و اوصاف الهی را هر چند در عالم امر و خلق تأیید می کنند. با این وجود با ورود به بحث مظاهر ذکر اوصاف الهی را با توحید ناسازگار دانسته و تمام اوصاف و اسماء را متعلق به میرزا حسین علی می دانند در حالی که در رتبه امر و خلق آن را برای خدا اثبات کردند و این تناقض آشکاری است.
ذکر صفات در شأن خدا منافی توحید است. پس صفاتی که خدا را بدانها موصوف می سازیم به تمام معنی متعلق به اصفیای اوست. جمیع اسماء حسنی و صفات علیا در این نفوس است، خواه بعضی از آنها به اقتضای مقام پیدا آید و بعضی دیگر بر حسب حال پنهان ماند.(58)
عبدالبها که خود معتقد است نباید اوصاف را موهوم دانست و آنها را منتسب به خداوند می دانست در جملاتی متناقض می گوید:
هر چه اوصاف و نعوت و اسماء و صفات ذکر نمائیم، کل راجع به این مظاهر الهیه است.اما به حقیقت ذات الوهیت کس پی نبرده تا اشاره ای نماید یا بیانی کند و یا محامد و نعوتی ذکر نماید. پس حقیقت انسانیه آنچه داند و یابد و ادراک کند از اسماء و صفات و کمالات راجع به این مظاهر مقدسه است و راهی به جایی ندارد.(59)
موجوداتی که تمامشان تجلی ذات الهی بودند و بر اساس قواعد باید بتوانند حداقل کمترین توجهی به حقیقت اساسی خود داشته باشند. در نزد رهبران بهائی این توجه بت پرستی شمرده می شود؛
و لیس لنا الا التوجه فی جمیع الشوون الی ذلک المرکز المعهود و المظهر الموعود و المطلع المشهود. و الا نعبد حقیقه موهومه مقصوره فی الاذهان مخلوقه مردوده لضریا من الاوهام دون الوجدان فی عالم الانسان و هذا اعظم من عباده الاوثان، فالا صنام لها وجود فی عالم الکیان و اما الحقیقه الالوهیه المتصوره فی العقول و الاذهان لیست الا وهم و بهتان؛(60) بر ما جز توجه در تمام شئون به آن مرکز معهود و مظهر موعود و مطلع دیده شده نیست و گرنه حقیقتی موهوم را پرستش می کنیم که محدود در اذهان است مخلوق است و سبب نوعی از اوهام، از قبیل اموری است که بدون وجدان یافت شده و در عالم انسان مردود است و این از عبادت بت ها هم بزرگ تر است پس برای اصنام وجودی در عالم امکانی هست اما حقیقت الوهیت که در عقول و اذهان تصور شود وهم و بهتانی بیش نیست.
به نظر می رسد تمام تلاش رهبران بهائی در تغییر مواضع خود برای دست یافتن به این نتیجه است که: پس اکنون دیگر می توان گفت که خدا را در عالم حق و در مقام غیب مطلق نمی توان شناخت. اما در عالم امر و خلق آنچه به جای خدا و به نام خدا می توان شناخت، کسی است که شارع دین و صاحب امر است و از همین جاست که در اصطلاح اهل بهاء مظاهر الهیه بر این نفوس مبارکه اطلاق می کنند و معرفت آنان را آخرین حد عرفان می دانند تا ادعای معرفت حق مطلق که نشان از جسارت دارد و تالی شرک است، از میان رود و تنزیه خدا همچنان محفوظ ماند.(61)
سه. تجلی تام و تمامی که بهائیان آن را به ذات نیز سرایت می دهند امر محالی است زیرا یا مظهر امر، هم رتبه با خدا فرض شده که می تواند انعکاس دهنده ی تام ذات الهی باشد که این در مورد مخلوق باری تعالی محال است و یا چنانکه در عبارت های پیشین آمد مظهر امر را ظاهر آن باطن فرض کرده اند که در واقع خدا فرض کردن مظهر امر است و مستلزم ثنویت.چنانکه در عبارت ذیل این امر واضح است:
مظهر ذات یعنی ذات ظاهر، ذات از آن لحاظ که تجلی می کند. بارها در زیارت آثار جمال ابهی ما را به این آیه «قرآن» توجه داده اند: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» این آیه صراحت دارد که خدا هم باطن است و هم ظاهر است. بنابراین چنانکه باطن خداست، ظاهر هم خداست و اگر جز این باشد درباره او «هوالظاهر» معنی ندارد. پس ذات باطن او ناچار ظهوری دارد و آن ظهور نمی تواند جز در مظهر امر او باشد.(62)
چهار. توجه قلبی و اظهار عبودیت و خشوع بر احاطه علمی و تحقیق ذات شی متوقف نیست. برای نمونه هر شخصی می تواند فکر و توجه خود را از همه جا و از تمام موجودات جدا کرده و تنها به نفس خویش متوجه سازد و در عین حال که به خود توجه دارد می داند که حقیقت نفس او امری مجهول، مبهم و پوشیده است.
حاصل آن که؛ توجه و حضور قلب در پیشگاه خداوند و خشوع در مقابل او غیر از فکر و خیال یا تصور و تصدیق و احاطه علمی یا خارجی و وهم و فهم حقیقت ذات اوست.(63)
از سوی دیگر این اشکال با توجه به ادعایی که در مورد بهاء دارند نیز وجود دارد چرا که بهاء (مظهر امر) را نیز قدیم دانسته و شناخت او را غیر ممکن می دانند و تصور او را نیز گناهی نابخشودنی می دانند.(64)
لذا یا الذا یا ادعای غیر ممکن بودن شناخت خدا نادرست است و یا تصورشان در مورد بهاء غلط است و ترسیمی خیالی از او دارند البته حق آن است که نظرشان از پایه بی بنیان است.
پی نوشت ها :
1. شوقی افندی، نظم جهانی بهائی، ص 48. 2. کهف /6.
3.عبدالحسین آیتی، کشف الحیل، ج1، ص 28 -27.
4. اصول دیانت بهائی، ص 22.
5. خطابات عبدالبهاء، ج1، ص 152.
6. بقره / 170.
7. اسراء / 36.
8. المیزان، ج13، ص 97 -96.
9. اسراء / 36.
10. یونس / 36.
11. اصولی کافی، ج1، ص 29.
12. همان، ص 30.
13. همان.
14. وسائل الشیعه، ج27، ص 27.
15. الفقیه، ج4، ص 398.
16. زخرف /23.
17. رساله ایام تسعه، ص 468، الواح وصایای عبدالبهاء، ص 13.
18. پریوش سمندری خوشبین، طراز الهی، ج1، ص 487.
19. آیات الهی، ج1، ص 221.
20. مسیح الله رحمانی، راه راست، ص 43.
21. ر. ک: اسرار الاثار، اسدالله مازندرانی، ص 109.
22. حسینعلی نوری، اشراقات، ص 18.
23. فاضل مازندرانی، اسرار الاثار، ص 110.
24. اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 231.
25. همان، خطابات عبدالبهاء، ج2، ص 6.
26. بدایع الاثار، ج1، ص 153.
27. عالی ترین مرکز بهائیان بیت العدل است. ولی در نصوص بهائی سخنی از عضویت زنان در این مجمع به میان نیامده بلکه می گویند: «اعضای بیت العدل عمومی باید از رجال باشند.»(گنیجینه حدود احکام، ص 219) در حالی که بهائیان ادعای تساوی کامل زنان و مردان را در تمام امور اجتماعی دارند.
28. حسینعلی نوری، اقدس، ص 19.
29. نحل / 53.
30. مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام ج1، ص 156.
31. همان، ص 155.
32. ر. ک: شوقی افندی، پیام ملکوت، ص 280.
33. عبدالبها، خطابات، ج2، ص 6.
34. همو، مفاوضات، ص 109.
35. ر. ک: همان، ص 116 -115.
36. همان، ص 83 -82.
37. آثار قلم اعلی، ج2، ص 108.
38. همان، ج4، ص 340.
39. اقدس، ص 1.
40. علی مراد داوودی، الوهیت و مظهریت ، ص 25.
41. همان.
42. ر. ک: الوهیت و مظهریت.
43. همان، ص 81.
44. مکاتیب عبد البها، ج1، ص183.
45. الوهیت و مظهریت.
46. همان.
47. همان، ص 278.
48. همان.
49. همان، ص 33.
50. همان، ص 293.
51. همان، ص 96.
52. مائده آسمانی، ج2، ص 145.
53. الوهیت و مظهریت، ص 94.
54. لوح توحید بدیع، مجموعه الواح چاپ مصر، ص 347 -346.
55. لوح جواهر توحید، مجموعه الواح چاپ مصر، ص 339.
56. الوهیت و مظهریت، ص 104.
57. کتاب ایقان، ص 77.
58. الوهیت و مظهریت، ص 123.
59. مفاوضات عبدالبهاء، فقره لز، ص 112.
60. مکاتیب عبدالبهاء، ج1، ص 188 و 189.
61. الوهیت و مظهریت ، ص 125.
62. همان، ص 269.
63. علامه مصطفوی، محاکمه و بررسی در عقاید باب و بهاء، ج1، ص 89.
64. ر. ک: الوهیت و مظهریت، ص 293.
منبع: فلاحتی ـ فاطمی نیا، حمید ـ مهدی، (1390)، دیدار با تاریکی، تهران، عابد.