سیری در نصوص ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام (1)
دلایل و نصوص بر جانشینی امام امیرمؤمنان علی علیه السلام به قدری فراوان است که می توان دهها کتاب مفصل در مورد آن و شرحش نگارش کرد. ما در اینجا هر چند قصد تفصیل و مبسوط نداریم، ولی به جهت اهمیت موضوع، دلایل و نصوص غیرقابل انکار، از قرآن مجید، و تفاسیر و تواریخ و سیره و کتب حدیث معتبر اهل سنت می آوریم، تا خوانندگان عزیز خود داوری نموده، و کسانی که در آتش تعصب و جهل می سوزند انشاء الله بیدار گردند.
1) حدیث یوم الانذار:
«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ »(1).
«بستگان نزدیک خود را از عذاب الهی بیم ده، پر و بال پرمهر و مودّت خود را بر سر افراد با ایمان پایین بیاور (و نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت کن) و اگر با تو از درِ مخالفت وارد شدند، بگو من از کارهای (بد شما) بیزارم».
وحی الهی در کوه حرا بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل گردید و او را به مقام نبوت و رسالت مفتحر ساخت، رسالتی که باید در سطح جهانی پیاده گردد و تمام ملل روی زمین، زیر پرچم آئین اسلام درآیند. فرشته وحی گرچه او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، ولی نقطه شروع کار و وقت تبلیغ رسالت را برای مردم، معین نکرد از این نظر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدت سه سال، از دعوت عمومی خودداری نمود، تنها از رهگذر تماسهای خصوصی با افراد قابل و شایسته، توانست گروه کمی را به آیئن خویش هدایت کند.
پس از گذشت سه سال، پیک الهی فرا رسید و فرمان داد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دعوت همگانی خود را از طریق دعوت خویشاوندان و بستگان، آغاز نماید و با آیه زیر او را مورد خطاب قرار داد و گفت:
«و انذر عشیرتک الاقربین».
علت اینکه دعوت خویشاوندان، برای نقطه شروع انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهی یا اجتماعی به او ایمان نیاورند و از او پیروی نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان مؤثر واقع نمی شود، زیرا نزدیکان انسان، پیوسته بر اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وی کاملاً واقف و مطلع هستند، ایمان آنها نشانه وارستگی مدعی رسالت به شمار می رود، چنان که اعراض و روی گردانی اکثریت قریب به اتفاق آنها، نشانه دوری مدعی از خلو و صفا و صدق در ادعاست.
از این جهت پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به علی علیه لاسلام دستور داد که چهل و پنج نفر از شخصت های بزرگ بنی هاشم را برای ضیافت ناهار دعوت کند و غذائی از گوشت، همراه با شیر آماده سازد.
مهمانان، همگی در وقت معیّن، به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شتافتند، و پس از صرف غذا ابولهب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با سخنان سبک خود، مجلس را از آمادگی برای طرح سخن و تعقیب هدف برانداخت، و مجلس بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ترک گفتند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفت که فردای آن روز، ضیافت دیگری ترتیب دهد و همه آنان جز ابولهب را به خانه دعوت نماید. باز علی علیه السلام به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، غذا و شیر آماده نمود و از شخصیت های برجسته و شناخته شده بنی هاشم برای صرف ناهار و استماع سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دعوت به عمل آورد. مهمانان همگی در موعد مقرر به حضور به هم رسانیده و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از صرف غذا، در مجمع بزرگی که شخصیت های بنی هاشم در آنجا گرد آمده بودند، برای دعوت خویشاوندان به آئین توحید و رسالت خویش، بپا خواست و سخنان خود را چنین آغاز نمود:
به راستی هیچگاه راهنمای مردم، به آنان دروغ نمی گوید، به خدائی که جز او خدایی نیست، من فرستاده به سوی شما و عموم جهانیان هستم.
هان، آگاه باشید، همانگونکه که می خوابید، می میرید و همچنان که بیدار می شوید (روز رستایز) زنده خواهید شد. نیکوکاران، به پاداش اعمال و بدکاران به کیفر کردار خود می رسند، و بهشت جاویدان برای نیکوکاران و دوزخ همیشگی برای بدکاران آماده است.
هیچ کس از مردم برای کسان خود، چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگی و رسالت خویش، دعوت کنم، چه کسی از شما مرا در این راه، کمک می کند تا برادر و وصی و نماینده من در میان شما باشد؟
او این جمله را فرمود و مقداری مکث نمود، تا ببیند کدام یک از آنان به ندای او پاسخ مثبت می گوید. در این موقع سکوت آمیخته با بهت و تحیر بر مجلس، حکومت می کرد و همگی سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند.
ناگهان علی علیه السلام که سن او در آن روز از 16 سال(2) تجاوز نمی کرد، سکوت را در هم شکست و برخاست، رو به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کرد و گفت:
«ای پیامبر خدا من تو را در این راه یاری می کنم».
سپس دست خود را به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دراز کرد، تا دست او را به عنوان پیمان فداکاری بفشارد. در این موقع پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دستور داد که علی علیه السلام بنشیند و بار دیگر گفتار خود را تکرار نمود. باز علی علیه السلام برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد، این بار نیز پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به وی دستور داد که بنشیند، در مرتبه سوم نیز بسان دو مرتبه پیشین، جز علی علیه السلام کسی برنخاست، و تنها او بود که پشتیبانی خود را از هدف مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اعلام کرد، در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست خود را بر دست علی علیه السلام زد و جمله تاریخی خود را در مجلس بزرگان بنی هاشم درباره علی علیه السلام القا نمود و فرمود:
«هان ای خویشاوندان و بستگان من! بدانید که علی علیه السلام برادر و وصی و خلیفه من در میان شماست».
بنا به نقل سیره حلبی، دو لفظ دیگر نیز افزود و گفت:
«و وزیر و وارث من نیزمی باشد».
از این راه، نخستین وصی اسلام به وسیله آخرین سفیر الهی، در آغاز رسالت که هنوز جز عده ناچیز، کسی که به آئین وی نگرویده بود، تعیین گردید.
از اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، در یک روز به طور عمزمان، نبوت خود و امامت علی علیه السلام را اعلام کرد و روزی که به بستگان خود فرمود:
مردم! من پیامبرخدا هستم، همان روز نیز فرمود که علی علیه السلام وصی و جانشین من است، می توان مقام و موقعیت امامت را به نحو روشن ارزیابی نمود و اینکه دو مقام از یکدیگر جدا نبوده و همواره دومی مکمّل برنامه رسالت است.
مدارک این سند تاریخی:
این سند تاریخی را گروهی از محدثان و مفسران شیعه و غیر شیعه بدون کوچک ترین انتقاد از متن و سند آن، نقل کرده و از مناقب و فضائل امام علیه السلام دانسته اند. البته این حدیث به صورت های مختلف از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل گردیده، که اینک به گونه ای مختصر، به فهرست برخی از طرق این حدیث اشاره می کنیم:
صورت اول:
طبری در تاریخ خود، جلد 2 صفحه 216 نقل می کند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«فایکم یوازرنی علی هذالامر، علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟»
سپس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست بر گردن علی علیه السلام نهاد و فرمود:
«ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا».
این حدیث را به این صورت گروهی از دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، از قبیل:
1) ابوجعفر اسکافی، مولف «نقض العثمانیه»، همچنانکه شارح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید در کتاب خود جلد 3 صفحه 263 این مطلب را از او نقل کرده است.
2) برهان الدین محمد بن محمد مکی مغربی متولد سال 497 متوفای سال 567 در کتاب «انباء نجباء الانباء» صفحه 46-47.
3) ابن الاثیر جزری، در تاریخ «الکامل» جلد 2، صفحه 24.
4) ابوالفداء عمادالدین دمشقی درتاریخ خود، جلد1، صفحه 116.
5) شهاب الدین خفاجی، در «شرح الشفاء»، جلد3، صفحه 37.
6) خازن، علاء الدین بغدادی در تفسیر خود، صفحه 390.
7) جلال الدین سیوطی، در «جمع الجوامع»(به ترتیب جمع الجوامع)، جلد 6، صفحه 392 مراجعه شود. وی این حدیث را از طبری و از حافظان ششگانه مانند:
ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابونعیم و بیهقی نقل کرده است.
8) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، جلد3، صفحه 254.
9) جرجی زیدان، در تاریخ تمدن اسلامی، جلد1، ص 31.
10) استاد محمد حسین هیکل، در حیاه محمد، صفحه 104، طبع اول.
سند این حدیث به اعتراف ابوجعفر اسکافی، و شهاب الدین خفاجی و ابن جریر طبری، صحیح و تمام رجال آن از ثقات هستند. فقط در سند ابومریم عبدالغفار بن قاسم است و برخی از رجال نویسان، او را به خاطر علاقه به خاندان رسالت علیهم السلام، ضعیف شمرده اند، در صورتی که اختلاف در مذهب، مایه ضعف حدیث نیست. مضافاً بر اینکه ذهبی در «لسان المیزان» جلد4، صفحه 43 او را ثقه خوانده است.
همچنین احمد بن حنبل در مسند خود، جلد 1، صفحه 111 حدیث را به سند دیگری که رجال سند آن، رجال صحاح شش گانه را تشکیل می دهند، نقل کرده است.
رجال سند او «شریک»، «اعمش»، «منهال»، «عباد» می باشند که مؤلفان صحاح از همگی این افراد، حدیث نقل کرده اند.
صورت دوم:
طبری در تاریخ خود، جلد1، صفحه 217 نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«فایکم یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و وارثی».
و جز علی علیه السلام کسی برنخاست و سرانجام در مرتبه سوم، دست خود را (به عنوان بیعت) بر دست وی زد.
احمد بن حنبل در «مسند» خود، جلد 1، صفحه 159 این متن را به طریق صحیح که رجال سند آن همگی ثقه هستند، نقل کرده است، علاوه بر ایشان نسائی در «خصائص»، صفحه 18، صدرالحفاظ، گنجی شافعی در «کفایه الطالب» صفحه 89، ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»، جلد 3، صفحه 255، جلال الدین سیوطی در «جمع الجوامع»، (به نقل و ترتیب جمع الجوامع) جلد 6، صفحه 406آن را نقل کرده اند.
صورت سوم:
متقی هندی در کنزالعمال، جلد 6، صفحه 91، به نقل از «جمع الجوامع» سیوطی نقل کرده است که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«من یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و ولیکم بعدی؟»
سپس می گوید: علی علیه السلام دست خود را بلند کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با او به این نحو بیعت نمود.
صورت چهارم:
علی بن برهان الدین حلبی در «سیره الحلبیه» جلد 1، صفحه 304 از پیامبراکرم صلی الله علیه و اله و سلم نقل می کند که فرمود:
«فمن یجیبنی الی هذالامر و یوازرنی، یکن اخی و وزیری و وصیی و وارثی و خلیفتی من بعدی».
سپس می گوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخن خود را سه بار تکرار کرد و جز علی علیه السلام کسی برنخاست، در این حال پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«اجلس فانت اخی و وزیری و وصیی و وارثی و خلیفتی من بعدی»
صورت پنجم:
سلیم بن قیس هلالی رحمه الله علیه متوفای سال 90 در کتاب خود نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«ایکم یوازرنی فینوب ان یکون اخی و وزیری و وصیی و خلیفتی فی امتی و ولی کل مؤمن من بعدی؟»
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این جمله را سه بار فرمود، علی علیه السلام گفت:
«من ای پیامبر خدا».
در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به ابوطالب کرد و فرمود:
«اسمع الان لابنک واطعف فقد جعل الله من نبیه بمنزله هارون من موسی».
صورت ششم:
ابواسحاق ثعلبی، متوفای سال 427 در تفسیر خود «الکشف و البیان» نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:
«من یواخینی و یوازرنی و یکون ولیی و وصیی بعدی و خلیفتی من اهلی و یقضی دینی؟»
این حدیث را به همین صورت، صدرالحفاظ گنجی شافعی، در «کفایه الطالب» صفحه 86 نقل کرده است.
صورت هفتم:
باز ابواسحاق ثعلبی در تفسیر «الکشف و البیان» نقل می کند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«فایکم یقول فیبایعنی علی انه اخی و وزیری و وصیی و یکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی».
با توجه به تمام صورت های حدیث، همه متون آن گواه بر امامت و رهبری امام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می باشد و اختلاف در متن به خاطر نقل به معنائی است که برخی مرتکب شده اند و در عین حال لطمه ای به مقصد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد نساخته اند و چون متن نخست، بیش از متون دیگر، در کتابهای اصیل اسلامی نقل شده است، می توان گفت:
متن صادره از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان صورت نخست می باشد.
اما بعضی از افرادی که مصداق آیه شریفه «فی قلوبهم مرض» می باشند در ذیل این حدیث اشکالات واهی نموده اند از جمله اینکه می گویند ایمان علی علیه السلام فاقد ارزش است زیرا در آن موقع در سنین کودکی به سر می برده است.
سؤال:
آیا پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از طرف خدا علی علیه السلام را دعوت به پذیرفتن ایمان کرد یا از طرف خود؟ اگر از پیش خود بوده که پیغمبری آن حضرت با این اشکال شما زیر سؤال می رود. اگر از پیش خدا بوده، چطور ممکن است که خداوند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را امر کند که نبوتش را به یک کودکی که ایمان آوردنش به نظر شما بی ارزش بوده است عرضه بدارد؟
آیا صحیح است که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم کودک نابالغی را رازدار نبوت بداند و دست در دست او بگذارد و او را برادر، وصی و نماینده خود در میان آنان معرفی نماید؟
2) حدیث منزلت:
کاروان بازرگانی که از طرف شام وارد خاک حجاز گردیده پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از آمادگی روم برای یورش به مدینه آگاه ساخت. پیش گیری از وقوع حادثه، بهتر از مقابله با آن است. به همین جهت، از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیج عمومی در مدینه و حومه آن اعلام گردید و سی هزار سرباز شمشیر زن در سخت ترین لحظات که هوای مدینه به شدت گرم شده و فصل رسیدن میوه و برداشتن محصول بود، خود را برای شرکت در این جهاد بزرگ آماده کردند و در اردوگاه اسلام گرد آمدند.
در این لحظه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارشی رسید که منافقان مدینه تصمیم دارند در غیاب وی در مدینه دست به کودتا بزنند و گروهی را کشته و عده ای را ناراحت سازند. پیامبرگرامی اسلامی صلی الله علیه و آله و سلم برای پیش گیری از هر نوع حادثه احتمالی، علی علی السلام را به جای خود نصب کرد و دستور داد که در مدینه بماند و تا بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مراقب اوضاع باشد و امور دینی و دنیوی مردم را رسیدگی کند.
وقتی منافقان از اقامت علی علیه السلام در مدینه آگاه شدند، و دیدند که نقشه آنان نقش بر آب شده است، به فکر چاره افتادند و خواستند کاری کنند که امام علیه السلام را از مدین حرکت دهند. به این منظور شایع کردند که روابط علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تیرگی گرائیده و وی مورد بی مهری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفته است. به گواه اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام اجازه نداد که در این جهاد اسلامی شرکت کند. انتشار چنین شایعه ای در محیط مدینه، در حق علی علیه السلام که از روز تولد تا آن لحظه در پوشش مهر و محبت پیامبر صلی لله علیه و آله و سلم قرار گرفته بود، مایه ناراحتی دوستان علی علیه السلام بود، لذا علی علیه السلام برای تکذیب گفتار آنان، خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که چند میلی بیشتر از محیط مدینه دور نشده بود، رسانید و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از جریان آگاه ساخت. در این لحظه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مقام و موقعیت امام علی علیه السلام را نسبت به خود با جمله تاریخی خویش بیان کرد و فرمود:
«اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الّا انه لا نبی بعدی، انه لا ینبغی انا اذهب الا و انت خلیفتی».
«آیا راضی نمی شوی که نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی باشی؟ جز اینکه پس از من پیامبری نیست هرگز شایسته نیست که من بروم مگر اینکه تو خلیفه و نماینده من باشی».
بررسی سند حدیث:
این حدیث را در اصطلاح محدثان «حدیث منزلت» می گویند. هر کس با کتابهای حدیث و تاریخ سر و کاری داشته باشد، در صحت و استواری این حدیث، شک و تردیدی به خود راه نمی دهد، زیرا اسناد حدیث به اندازه ای است که افرادی که اهل تتبع هستند، با مراجعه به کتابهائی که ما نام آنها را می بریم، پایه صحت این حدیث برای آنان روشن می گردد. از جمله:
1) اسدالغابه»، ابن اثیر الجزری، ج2، ص 8 و ج4، ص 26 و 27.
2) «اسعاف الراغبین» ابن صبّان، مطبوع بهامش نورالابصار، ص 148 و 149.
3) «الاستیعاب» ابن عبدالبرّ، مطبوع بهامش، الاصابه، ج3، ص 34 و 35.
4) «الاصابه» ابن حجر عسقلانی، ج2، ص 507 و 509.
5) «انساب الاشراف» بلاذری، ج2، ص 106، ح 43و ص 92، ح 8 و 15 و 16 و 17 و 18.
6) «تاریخ الطبری»، ج3، ص 104
7) «تاریخ مدینه دمشق»، ابن عساکر، ترجمه الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ج1، ح 30 و 125 و 148 و 149 و 150 و 251 و 271 و 272 و 273 و 274 و 276 و 277 و 278 و 279 و 280 و 281 و 329 و 330 و 336 و 337 و 338 و 339 و 340 و 341 و 342 و 343 و 344 و 345 و 346 و 347 و 348 و 349 و 350 و 351 و 352 و 353 و 354 و 355 و 356 و 357 و 358 و 359 و 360 و 361 و 362 و 363 و 364 و 365 و 366 و 367 و 368 و 369 و 370 و 371 و 372 و 373 و 374 و 375 و 376 و 377 و 378 و 379 و 380 و 381 و 382 و 383 و 384 و 385 و 386 و 387 و 388 و 389 و 390 و 391 و 392 و 393 و 394 و 396 و 397 و 398 و 399 و 400 و 401 و 402 و 403 و 404 و 405 و 406 و 407 و 408 و 409 و 410 و 411 و 412 و 413 و 414 و 415 و 416 و 417 و 418 و 419 و 420 و 421 و 422 و 423 و 424 و 425 و 426 و 427 و 428 و 429 و 430 و 431 و 432 و 433 و 434 و 435 و 436 و 437 و 438 و 439 و 440 و 441 و 442 و 443 و 444 و 445 و 446 و 447 و 448 و 449 و 450 و 451 و 452 و 453 و 454 و 455 و 456.
8) «تاریخ الخلفاء» جلال الدین سیوطی، ص 168.
9) «تذکره الخواص»، سبط بن الجوزی الحنفی، ص 18 و 19 و 20 و 33.
10) «جامع الاصول»، ابن اثیر، ج9، ص 468 و 469.
11) «جامع الصغیر»، جلال الدین سیوطی، ج2، ص 56.
12) «حلیه الاولیاء»، ابونعیم اصفهانی، ج7، ص 194.
13) «خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام»، نسائی الشافعی، ص 76 و 77 و 78 و 79 و 80 و 81 و 82 و 83 و 84 و 85.
14) «ذخائر العقبی»، محب الدین احمد بن عبدالله الطبری، ص 63 و 64 و 69 و 87.
15) «ریاض النضره»، محب الدین طبری، ج2، ص 214 و 215 و 216 و 248.
16) «سنن»، ابن ماجه، ج1، ص 42 ح 115 و 121.
17) «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید، ج2، ص 495 و 575 و ج3، ص 255 و ج4، ص 220.
18) «شواهد التنزیل»، حاکم حسکانی، ج1، ص 150، ح 240، و 205.
19) «صحیح بخاری»، ط دارالفکر، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک، ج5، ص 129 و ط الخیریه، ج3، ص 63 و ط مطابع الشعب، ج6، ص 3 و ط دار احیاء الکتب، ج3، ص 86، و ط المعاهد، ج3، ص 58 و ط الشرفیه، ج3، ص 61 و ط محمدعلی صبیح، ج6، ص 3 و ط الفجاله، ج6، ص 3 و ط المیمنیه، ج3، ص 54 و ط بمبئی، ج5، ص 37.
20) «صحیح مسلم»، ط عیسی الحلبی، کتاب الفضائل، باب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام، ح2، ص 360 و ط محمدعلی صبیح، ج7، ص 120.
21) «صحیح ترمذی»، ط دارالفکر، ج5، ص 301، ح 3808.
22) «العقد الفرید»، ابن عبدربه، ج4، ص 311 و ج5، ص 100.
23) «فتح الکبیر»، نبهانی، ج1، ص 277 و ج3، ص 398.
24) «فرائد السمطین»، حموینی، ج1، ص 122 و 123 و 124 و 126 و 127 و 317 و 329.
25) «فصول المهمّه»، ابن صباغ المالکی، ص 21 و 22 و 110.
26) «کفایه الطالب»، کنجی الشافعی، ص 281 و 282 و 283 و 284 و 285 و 287.
27) «کنز العمال»، متقی هندی، ج15، ص 139، ح 403 و 404 و 410 و 411 و 432 و 487.
28) «مجمع الزواید»، هیثمی، ج9، ص 109 و 110 و 111 و 119.
29) «مرآه الجنان»، یافعی، ج1، ص 109.
30) «مستدرک علی الصحیحین»، حاکم نیشابوری، ج3، ص 109 و ج2، ص 337.
31) «مشکاه المصابیح»، خطیب تبریزی، ج3، ص 242.
32) «مصابیح السنّه»، بغوی، ج2، ص 275.
33) «معجم الصغیر»، طبرانی، ج2، ص 22 و 54.
34) «مقتل الحسین علیه السلام»، خوارزمی الحنفی، ج1، ص 48 و 49.
35) «منتخب کنزالعمال»، مطبوع بهامش مسند احمد، ج5، 31 و 53 و 55.
36) «مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام»، ابن مغازلی الشافعی، ص 27، ح 40 و 41 و 42 و 43 و 44 و 45 و 46 و 47 و 48 و 49 و 50 و 51 و 52 و 53 و 54 و 55 و 56 و 303.
37) «مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام»، خوارزمی الحنفی، ص 19 و 24 و 60 و 74 و 76 و 83 و 84 و 86 و 130 و 214.
38) «نظم درر السمطین»، زرندی الحنفی، ص 95 و 107.
39) «ینابیع الموده»، قندوزی، جنفی، ص 35 و 44 و 49 و 50 و 51 و 56 و57 و 63 و 80 و 86 و 88 و 114 و 130 و 176 و 182 و 185 و 204 و 220 و 234 و 254 و 408 و 496.
و …
با ملاحظه این جهات برای یک فرد منصف، جای تردید در صحت و استواری سند باقی نمی ماند. در استواری این حدیث نیز کافی است که سعد وقاص دشمن خود حضرت علی علیه السلام، آن را یکی از سه نقطه درخشان زندگی علی علیه السلام خوانده است. هنگامی که معاویه به خاطر اخذ بیعت برای یزید وارد مکه گردید، در دارالندوه انجمنی تشکیل داد که در آن شخصیت هائی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گردآمده بودند. وی سخن خود را با بدگویی درباره علی علیه السلام آغاز نمود و انتظار داشت که سعد نیز با او در این کار همگام گردد، و سعد رو به معاویه کرد و گفت:
«من هر موقع، سه نقطه درخشان از زندگی علی علیه السلام را یاد می کنم، از صمیم دل می گویم:
ای کاش این سه فضیلت از آن من بود.
این سه فضیلت عبارتند از:
1) روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود:
تو نسبت به من بسان هارونی نسبت به موسی هستی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست.
2) در یکی از روزهای جنگ خیبر فرمود:
فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسول، او را دوست می دارند و او فاتح خیبر است و پا به فرار نمی گذارد.
3) روز مباهله با مسیحیان نجران، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام را دور خود گرد آورد و فرمود:
پروردگارا اینان اهل بیت من هستند»(3)
بنابراین، در صدور این سخن از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آاله و سلم نباید شک و تردید به خود راه دهیم، بلکه باید گامی به پیش بگذاریم و در دلالت و مفهوم و هدف حدیث، قدری بیندیشیم.
3) حدیث سفینه نوح:
پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«ان مثل اهل بیتی فی امتی، کمثل سفینه نوح، من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق».
«مقام و موقعیت اهل بیت من در میان امتم، مانند کشتی نوح است، هر کس بر آن کشتی سوار شد، نجات یافت و هر کس ترک گفت، غرق گردید».
سلیم بن قیس هلالی رحمه الله علیه می گوید: در موقع حج در مکه بودم، دیدم که ابوذر غفاری رحمه الله علیه حلقه در کعبه را گرفته و با صدای بلند می گوید:
ای مردم هر کس که مرا می شناسد که می شناسد، و هر کس که مرا نمی شناسد من خودم را معرفی می کنم: من جندب بن جناده، ابوذر غفاری هستم، ای مردم من از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود:
«اهل بیت من، بسان کشتی نوح در میان قوم خود می باشند، هر کس بر کشتی سوار شد، نجات یافت و هر کس آن را ترک گفت، غرق شد».(4)
بررسی سند حدیث:
«حدیث سفینه» پس از «حدیث غدیر» و «حدیث ثقلین»، از احادیث متواتر اسلامی است که از شهرت عظیمی در میان محدثان برخوردار است.
ناقلان این حدیث از دانشمندان اهل تسنن که به الفاظ مختلف آن را روایت کرده اند، عبارتند از:
1) «احیاء المیت» (بهامش الاتحاف) عبدالرحمن بن ابوبکر السیوطی، ص
2) «ارجح المطالب» عبیدالله الحنفی، ص 33.
3) «اسعاف الراغبین» صبّان الشافعی، 109.
4) «تاریخ الخلفاء»، عبدالرحمن بن ابوبکر السیوطی، ص 573.
5) «تفسیر ابن کثیر»، ابن کثیر الدمشقی، ج9، ص 115.
6) «جامع الصغیر»، عبدالرحمن بن ابوبکر سیوطی، ج2، ص 132.
7) «حلیه الاولیاء»، ابونعیم اصفهانی، ج4، ص 306.
8) «خصائص الکبری»، عبدالرحمن بن ابوبکر السیوطی، ج2، ص 266.
9) «ذخائر العقبی»، طبری الشافعی، ص 20.
10) «رشقه الصادی»، ابوبکر الحضرمی، ص 79.
11) «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج1، ص 73.
12) «صواعق المحرقه»، ابن حجر مکّی، ص 91.
13) «عیون الاخبار»، ابن قتیبه دینوری، ج1، ص 211.
14) «فتح الکبیر»، نبهانی، ص 113.
15) «فرائد السمطین»، ابراهیم الجوینی الحموینی، ج2، ص 246.
16) «کفایه الطالب»، کنجی الشافعی، ص 378.
17) «کنوزالحقائق»، مناوی، ص 119.
18) «مجمع الزوائد»، نورالدین ابوالحسن هیثمی، ج9، ص 168.
19) «محاسن المجتمعه»، عبدالرحمن صفوری، ص 188.
20) «مستدرک علی الصحیحین» حاکم نیشابوری، ج2،ص 151، طبع حیدرآباد.
21) «معجم الصغیر»، طبرانی، ص 78.
22) «مقتل الحسین علیه السلام»، خوارزمی حنفی، ج1، ص 104.
23) «مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن المغازلی الشافعی، ص 132، ح 173 و 176.
24) «میزان الاعتدال»، ذهبی، ج1، ص 224.
25) «نظم دررالسمطین»، جمال الدین زرندی حنفی، ص 235.
26) «نورالابصار»، شبلنجی، 104.
27) «ینابیع الموده»، قندوزی حنفی، ص 28.
و …
بررسی مفاد حدیث
از اینکه حدیث، مقام و موقعیت عترت را با ترسیم مثالی (کشتی نوح) بیان نموده است، معلوم می شود که پیروی از آنان مایه نجات و مخالفت آنها مایه نابودی است.
اکنون باید دید که آیا مفاد حدیث این است که باید تنها در موضوع حلال و حرام از آنان پیروی کرد و در مسائل سیاسی و اجتماعی، نظر و رأی و گفتار آنان را کنار گذارد؟ یا اینکه در تمام این موارد باید از آنان پیروی کرد و سخن آنان را بدون استثناء از صمیم دل پذیرفت؟
کسانی که می گویند پیروی از آنان مخصوص به احکام دین و امور مربوط به حلال و حرام است، بدون دلیل موضوع پیروی را محدود نموده و از وسعت آن می کاهند، در حالی که حدیث چنین قید و شرطی وجود ندارد.
بنابراین حدیث سفینه بسان دیگر احادیثی که در این زمینه وارد شده است، گواه بر تعیین آنان برای زعامت اسلامی است و اینکه جز آنان شخصی برای این مقام لیاقت ندارد. گذشته از این، حدیث یادشده روشن ترین گواه بر عصمت و مصونیت آنان از خطا، اشتباه و لغزش و گناه است، زیرا یک فرد خطاکار یا گنه کار که خود بر لب پرتگاه سقوط و در وادی نابودی است، چگونه می تواند ناجی دیگران و هادی گمراهان گردد؟
هرگاه یک نفر با کمال بی غرضی و بی نظری، بدون پیش داوری، در مضامین احادیث سه گانه دقت کند، خواهد یافت که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم خلاء مقام و منصب رهبری را با تعیین رهبرانی پر کرده است و امت را به پیروی از افراد معین رهبری نموده است.
در حدیث، نخست امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را بسان هارون معرفی کرده، در حدیث دوم، بین عترت و کتاب پیوند و هم بستگی برقرار نموده و در این حدیث، آنان را به «سفینه نوح» تشبیه کرده است.
پی نوشت ها :
1. سوره شعرا، آیه 214.
2.به قولی 13 سال.
3. صحیح مسلم، ج7، ص 120.
4. احتجاج طبرسی، ج1، ص 238؛ عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج1، ص 211، ط مصر؛ معارف ابن قتیبه، ص 86؛ المعجم الصغیر، طبرانی، ص 78.
منبع : تهرانی، حسین؛ (1427 ه.ق)، سؤالات ما شامل 313 سؤال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی، قم: نشر حاذق، چاپ دوم(1427ه.ق).