امام حسن عسکری(ع) از زبان دشمنان
1. مقام حضرت، نزد معتمد عباسی
در کمال الدین شیخ صدوق(ره) آمده است که هنگامی که جعفر بن علی از معتمد عباسی درخواست کرد که بعد از برادرش امام عسکری (علیه السلام) کوشش کند که او به جای امام در منصب امامت قرار گیرد، معتمد به جعفر کذاب چنین گفت: ای جعفر، بدان که مقام و منزلت برادرت فقط نزد ما هویدا و آشکار نیست؛ بلکه اینمنزلت نزد خدا هویداست، در حالی که ما همواره کوشش و تلاش نمودیم که مقام او را پایین آوریم و او را نزد مردم تحقیر نماییم. ولکن خداوند از این امر ابا دارد و هر روز او را رفعتی عظیم می بخشد. چرا که در آن حضرت خصال نیکویی چون عصمت و صیانت، سکوت نیکو و مناسب، و علم و عبادت موجود است. پس اگر تو -جعفر- نزد شیعیان برادرت مقام او را دارا باشی و بسان او باشی تو را به ما احتیاج و نیازی نیست و اگر نزد آنها چنین مقام و منزلتی نداری و در تو خصال برادرت موجود نیست، ما نمی توانیم تو را در این امور بی نیاز نماییم.(1)
1. تعمق در کلام معتمد عباسی با جعفر کذاب، بوضوح مقام و منزلت امام برایمان آشکار می کند و چه قدر زیباست که معتمد اعتراف می کند که او و دیگر خلفای عباسی کوشش در تحقیر امام (علیه السلام) داشته اند، ولی خداوند هر روز بر رفعت و مقام حضرتش افزوده است. براستی این کلام ما را به یاد آیه شریفه می اندازد که یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون (2) کافران و دشمنان حق اراده می کنند که با دهانها و گفتار باطل خویش نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند نور خود را به کمال خواهد رساند گرچه کافران را ناخوش آید.
2. در کلام معتمد شایان تأمل است که او به جعفر می گوید عظمت و مقامی که برادرت حسن (علیه السلام) واجد آن است به سبب خصال نیکوی خود اوست چرا که او اهل صیانت و خود نگهداری، سکوت نیکو و اهل علم، عبادت و خداترسی است. اینجاست که کلام شیوای حضرت حق را به خاطر می آوریم که ان لیس للانسان الا ما سعی (3) برای انسان چیزی مگر آنچه با سعی و تلاش خویش به هم آورده است، نیست.
3. آنچه دشمن امام بدان معترف است بسیار شایان توجه است که خودش می گوید: ای جعفر، اگر تو نزد شیعیان مقام و منزلتی چون او داری که تو را به ما حاجتی نیست و اگر چنین مقامی نزد آنها نداری بدان که تلاش ما در مطرح کردن شما نتیجه ای نخواهد داشت. این واقعیتی است که تمام دشمنان حق و فضیلت بدان معترفند و گاه و بی گاه آگاهانه یا ناآگاهانه بدان اعتراف می ورزند. ولی هیهات که با چنین علم و توجهی به حقیقت تن در نمی دهند و حیات فریبنده چند روزه دنیای فانی آنها را به ظلم و ستم وامی دارد تا جایی که با همه علم و آگاهی به حقانیت ائمه (علیهم السلام) از هر فرصتی برای ایذا و اذیت و شهادت آنها بهره گیری می کردند و در نهایت قلب تیره و ظلمانی آنها ناگزیرشان می کرد که امامی را از صحنه گیتی بردارند تا به زعم باطل خویش با خیالی آسوده به ستمگری و زورگویی ادامه دهند. ولی چه زیباست که این گفته خدای کریم که و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون (4) بزودی ظالمان خواهند دانست که به چه کیفرگاهی باز خواهند گشت.
با این همه، بسی جای تأسف است که جعفر برای دست یافتن به مقام و منصبی، به جای روی آوردن به حق و حقیقت و به جای تبعیت از برادرش، به دشمن روی می آورد و دشمن در حضورش با بیان حقایقی دقیق، او را به فضاحت و رسوایی می کشاند که بالاتر از این ذلت، ذلتی نیست. هرچند جعفر با همه تلاش و کوششی که کرد در این راه طرفی نسبت جز انحراف از راه منور حقیقت. بس ملاحظه می شود که صرف فرزند یا برادر امام بودن، انسان را به راه حق رهنمون نمی شود؛ بلکه آدمی باید در زندگی خویش تفکر و تأمل کند و با تدبر و خردورزی در کتاب نفس، کتاب تکوین و تشریع راه خویش را بیابد.
2. منزلت امام از دیدگاه عبدالله بن خاقان
در کمال الدین شیخ صدوق(ره) آمده است که شماری به حضور احمد بن عبیدالله بن خاقان، عامل خلیفه در اخذ مالیات قم رسیدند. او از سرسخت ترین دشمنان خاندان رسالت به شمار می رفت و در آن مجلس از آل ابیطالب که در سامرا مقیم بودند و از صلاح و فساد و منزلت و مقام آنها در نزد خلیفه سخن به میان آمد. در این میان احمد بن عبیدالله بن خاقان چنین داد سخن داد: من در شهر سامرا از میان علویان هیچ کس را ندیدم و نشنیدم که در خلق و خوی، حلم و عظمت، در نزد خاندانش و در نزد خلیفه و همه بنی هاشم، مثل حسن بن علی (علیه السلام) باشد چرا که همه بزرگان و پیران ایشان را مقدم می داشتند و همچنین در میان لشکریان و کشوریان و نویسندگان و دیگر مردمان او را بر دیگران برتری می دادند. آنگاه خود احمد چنین می گوید: من روزی بالای سر پدرم ایستاده بودم. هنگامی که پدرم جلوس داشت و مردم نزد او رفت و آمد می کردند و با پدرم دیدار می نمودند، ناگاه دربانان خبر دادند که ابن الرضا یعنی امام عسکری (علیه السلام) کنار در است. پدرم با صدایی بلند به آنها گفت: به ایشان اذن ورود بدهید. آنگاه دیدم جوانی گندمگون، خوش قامت و زیبا روی با هیبت و شکوه وارد شد. هنگامی که نظر پدرم به او افتاد برخاست و به استقبال حضرت رفت و به گونه ای از ایشان استقبال کرد تا بدان روز ندیده بودم که پدرم چنین استقبالی را نسبت به بنی هاشم دیگر یا حتی نسبت به امرا و ولیعهدها داشته باشد. هنگامی که به ایشان نزدیک شد با او معانقه کرد و صورت و شانه های حضرتش را بوسه زد. دستش را گرفت و به جای خود نشانید و در کنارش نشست. به جانب حضرت نظر کرد و گفت و گوی با ایشان را آغاز نمود. همواره او را با کنیه اش خطاب می کرد و او می گفت پدر و مادرم فدایت باد یا ابا محمد (صلی الله علیه و آله). احمد می گوید: من از این همه احترامی که پدرم نسبت به این شخص می نمود تعجب می کردم. ناگاه در همین اوقات دیدم دربانان اطلاع دادند که موفق بالله برادر خلیفه وارد شد. احمد می گوید مطابق معمول، رسم چنین بود هنگامی که موفق وارد می شود دربانان و نظامیان ویژه میان محفل و در خانه عبیدالله بن خاقان دو صف تشکیل می دادند تا او وارد شود و سپس به همان ترتیب بیرون رود. ولی در آن روز پدرم پیوسته به صورت حضرت عسکری (علیه السلام) نظر می کرد و با حضرتش گفت و گو می کرد تا اینکه به غلامان ویژه خویش نگریست و آنگاه به او گفت: ای ابو محمد، خداوند مرا فدایتان گرداند اگر می خواهید برخیزید؛ و به غلامان خویش دستور داد که امام را در پشت صف عبور دهند تا موفق او را نبیند. پدرم برخاست و با وی معانقه کرد و صورتش را بوسید و او از آن مجلس بیرون رفت.
احمد می گوید: من به غلامان و دربانان گفتم: وای بر شما، این چه شخصیتی بود که پدرم بدین گونه با او خوشرفتاری نمود و از او تجلیل کرد! آنها گفتند: این مردی از علویان است به نام حسن بن علی (علیه السلام) و به ابن الرضا معروف است. با این سخنان دربانان بر تعجبم افزوده شد و آن روز را تا به شب درباره ابن الرضا می اندیشیدم و متحیر بودم که چرا پدرم آن همه از او تجلیل نمود؟
شب هنگام به خانه رفتم. پدرم پس از ورود طبق عادتش نماز عشا را به جای آورد و سپس به رسیدگی نامه ها و اموری که بایستی به خلیفه ابلاغ کند پرداخت. در این هنگام من نزد وی رفتم و در کنارش نشستم. پدرم گفت: ای فرزند، آیا حاجتی داری؟ گفتم: بلی، ای پدر اگر رخصت دهی.
پدرم گفت: اجازه دادم که بپرسی پس هر چه دوست داری بگوی.گفتم پدر جان، آن شخصی که صبح با او دیدار نموده و آن همه تجلیل و احترام از او نمودی چه شخصیتی بود که در ضمن گفتارتان خود و پدر و مادرت را فدایش نمودی؟
پدرم گفت: فرزندم، او ابن الرضا امام عسکری (علیه السلام) بود و امام رافضیان است. مدتی سکوت نمود و آنگاه چنین گفت: پسرجان، اگر مقام خلافت از بنی عباس گرفته شود در میان بنی هاشم هیچ شخصیتی برای این مقام شایسته تر از او نیست؛ چرا که او از جهت فضیلت و عفاف و تهذیب نفس، زهد، عبادت، خوش خلقی و صلاحیت سزاوار خلافت است و اگر پدرش را می دیدی شخصیتی بزرگوار و والامقام بود.
احمد نقل می کند: از این گفتار پدرم بیشتر پریشان شدم و خشمم بر پدرم افزون شد و پس از این واقعه، پیوسته در جست و جوی وضعیت امام بودم و از هر کسی وضعیت او را می پرسیدم و در این میان همه اشخاص اعم از بنی هاشم و لشکریان و کشوریان و نویسندگان و فقها و قضات بدون استثنا او را به عظمت و بزرگی یاد می کردند و او را بر دیگر افراد و شخصیتها ترجیح می دادند و می گفتند: او امام رافضیان است.
بدین سان عظمت مقام او در خاطرم جای گرفت. زیرا هر فردی از دوست و دشمن از او تعریف و تمجید می نمود و بر او درود می فرستاد.(5) و در برخی از کتابها به دنبال این نقل چنین آمده است: یکی از اشعری ها به احمد بن عبیدالله گفت: ای احمد حال برادرش، جعفر، چگونه است؟
احمد در جوابش گفت: جعفر کسی نیست که از حال او پرسیده شود یا او را در ردیف حسن بن علی (علیه السلام) به حساب آورد. همانا جعفر آشکارا به فسق و فجور مشغول است، آدم بی حیا و هوسباز و شرابخواری است، و من در میان آدمیان کمتر کسی دیده ام که چون او بی آبرو، بی حیا، کم فهم، بدخوی، شرابخوار و سبکسر و بی قدر باشد.
قسم به خداوند که وفات حسن بن علی (علیه السلام) چنان خلیفه را پریشان حال نمود که من تعجب کردم و گمان نمی کنم که در روز وفات حضرت، هیچ فردی چنان حالتی برایش رخ داده باشد. چرا که وقتی به پدرم اطلاع دادند که ابن الرضا (علیه السلام) بیمار شده است، به دارالخلافه رفت و موضوع را به خلیفه اطلاع داد و سپس به اتفاق چند تن از موثقان خلیفه با عجله بازگشت و به آن پنج نفر دستور داد که مراقب خانه حضرت باشند و از احوال او با خبر گردند و آنگاه چند نفر از اطبا را حاضر نمود و به آنها دستور داد به خدمت امام (علیه السلام) رفت و آمد کنند و هر صبح و شام او را تحت درمان قرار دهند. وقتی که دو روز از این حادثه گذشت فردی نزد پدرم آمد و گفت او ناتوان شده است. پدرم صبح زود نزد حضرتش رفت و به پزشکان دستور داد آنجا بمانند و همان لحظه قاضی القضاه را احضار کرد و از او خواست ده نفر از اصحاب مورد اعتماد خود را بیاورد تا نزد حضرت بمانند.(6)
نکته ها
1. از این روایت بخوبی درمی یابیم که دشمنان ائمه (علیه السلام) به اعتراف به مقام و منزلت آنها ناگزیر می شوند و به گونه ای از آنها تجلیل می کنند که چنان احترام و تکریمی را حتی نسبت به خلفا و امرا وزرا نمی دارند.
2. نکته دیگر این است که احمد بن عبیدالله با اینکه خود دشمن بزرگ امام است، این حقیقت را از نظر دور نمی دارد که در مقام مقایسه، جعفر هیچ گونه شایستگی قیاس با برادرش را ندارد و چنان سخن می گوید که حتی از قرار گرفتن نام جعفر در ردیف نام حضرت ابا دارد.
3. در احضار اطبا و قاضی القضاه و افراد مورد اعتمادش باید گفت که به باور بیشتر مورخان اطبا برای معالجه حاضر نمی شدند. بلکه حضور آنها، حضوری صوری و برای فریفتن شیعیان حضرت و دیگر مردمان بود، و نظرمان بر این است که حضور افراد مورد اعتماد قاضی القضاه در کنار حضرت جنبه تجسس داشته است و آنها به عنوان مأموران مخفی خلیفه در لباس دوستان، در آنجا به مراقبت و جاسوسی سرگرم بودند.
3. مقام و منزلت حضرت نزد بختیشوع
بختیشوع یکی از پزشکان مشهور زمان امام عسکری (علیه السلام) بود که پزشک ویژه دستگاه خلافت وقت هم بود. امام برای رگ زدن به طبیبی نیازمند شد و از بختیشوع خواست یکی از شاگردانش را نزد حضرتش بفرستد. بختیشوع شاگرد ممتاز خویش بطریق یا فطرس را خواست و به او دستور داد که نزد امام برود و این عمل را انجام دهد. بطریق می گوید استادم پیش از رفتن من سخنانی در عظمت و بزرگی امام گفت بدین مضمون: حسن بن علی (علیه السلام) از من خواسته است تا شخصی را برای رگ زدن نزد او بفرستم. شما نزد او بروید و بدانید که امام عسکری (علیه السلام) از همه انسانهای که در زیر آسمان زندگی می کنند داناتر است. پس مبادا در انجام دستوراتش اهمال کنی یا تخلف ورزی.(7)
4. منزلت حضرت نزد راهب مسیحی
در بحارالانوار آمده است هنگامی که بختیشوع از نحوه رگ زدن حضرت حیرت زده شده بود و هیچ وجهی برای آن گونه رگ زنی پیدا نکرده بود، شاگرد خویش را نزد راهب دیر عاقول، که اعلم علمای طب بود، فرستاد و جریان رگ زدن امام را در نامه ای برای او شرح داد. بطریق می گوید: پس از رسیدن به منزل آن راهب و گفت و گو با وی تصمیم آن طبیب حاذق بر آن شد که شخصاً به سامرا نزد حضرت عسکری (علیه السلام) برود و چنین کاری را انجام دهد و هنگامی که به منزل امام رسیدند خادم حضرت پرسید: صاحب دیرعاقول کیست؟ راهب پاسخ داد: من هستم. آنگاه به اتفاق خادم وارد خانه حضرت شد و پس از مدتی طولانی راهب مسیحی در حالی از منزل خارج شد که دین اسلام را پذیرفته بود و بطریق به من گفت: اکنون مرا به خانه استاد خویش ببر. با هم نزد بختیشوع رفتیم. هنگامی که استادم متوجه اسلام آوردن راهب مسیحی شده بود شتاب زده از او پرسید به چه دلیل از دین مسیح خارج شدی؟
راهب در پاسخ گفت: من مسیح (علیه السلام) را یافتم؛ در حضورش اسلام آوردم.
استادم به او گفت: آیا مسیح را یافته ای؟
راهب پاسخ داد: بلی یا نظیر او را یافتم؛ چرا که چنین رگ زدنی را در همه عالم کسی جز مسیح بن مریم (علیه السلام) انجام نداده است و این مرد در آیات و معجزات همانند مسیح است. آنگاه راهب تازه مسلمان به امام پیوست و هماره در خدمت حضرتش بود تا از دنیا رفت.(8)
پی نوشت ها :
1. کمال الدین، ج2، ص 479.
2. سوره «صف»، آیه 8.
3. سوره «نجم»، آیه 39.
4. سوره «شعراء»، آیه 217.
5. کمال الدین، ج1، ص 40.
6. الغیبه، ص 131.
7 و 8. بحارالانوار، ج50، ص 261.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل