متن سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان
بِشَرطِها وَ شُرُوطِها
ولایت در سیرهی رضوی
همه ی شما حدیث معروف «سلسلة الذهب» را شنیده اید که وقتی امام رضا (علیهالسلام) به نیشابور رسیدند، عده ی زیادی ازعلما و کسانی که میتوانستند بخوانند و بنویسند، سر راه حضرت را گرفتند و عرض کردند که ما آماده ایم تا برای ما حدیثی از قول پیامبر گرامی اسلام بخوانید و ما یادداشت کنیم. آقا فرمودند که من از پدرم و پدرم از پدرش و همین طور اسامی تک تک اجدادش را فرمود، تا به پیامبر اکرم (ص) رسید که پیامبر از قول خداوند متعال فرمودند: « کلمه ی لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی؛ کلمه لا اله الا الله دژ و قلعه ی محکم من است و هر که وارد این قلعه شود، از عذاب من در امان خواهد بود.» حاضرین با مضمون حدیث آشنا بودند و برایشان حرف تازه ای نبود، انتظار داشتند از زبان آقا علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) سخن تازه ای بشنوند . هر چند شیفتگان معارف الهی، آن کلام نورانی را بر اوراق نگاشتند، ولی توقع داشتند نکته ای را بشنوند که از کسی نشنیده باشند؛ از این رو، هاج و واج ماندند! حضرت حرکت کردند و کمی که جلو رفتند، پرده را کنار زدند و فرمودند: «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها؛ اینکه خداوند لا الا الا الله را از شما بپذیرد، شرط و شروطی دارد؛ شرطش ولایت است و من یکی از این شروط هستم.» تازه برای حاضران جا افتاد که امام رضا (علیهالسلام) چه فرموده است. امام رضا (علیهالسلام) به وضوح مردم را به ولایت دعوت کرده و امر امامت را به مردم معرفی کردند. این جریان نشان دهنده ی آن است که مهم ترین موضوع برای امام رضا (علیهالسلام) موضوع ولایت بوده است.
وقتی امام رضا (علیهالسلام) اشعار «دعبل خزاعی» را گوش می دهند، وقتی به آن بیت معروف که درباره ی ظهور امام زمان (علیهالسلام) است می رسد و آن بیت این است: «خروج امام لا محاله ی خارج یقوم علی اسم الله و البرکات؛ امام عصر (عج) بی تردید ظهور خواهد کرد. در پرتو نام بلند خدا و برکات او.» وقتی دعبل با خواندن این شعر، اشاره به آقا امام زمان (عج) کرد، امام رضا (علیهالسلام) شدیداً به گریه افتاد. جایی که امام رضا (علیهالسلام) در شنیدن اشعار دعبل خیلی گریه کردند، جایی است که امر امامت و ولایت با ظهور امام زمان (عج) در جامعه محقق می شود؛ پس موضوع ولایت برای امام رضا (علیهالسلام) خیلی اهمیت داشت، وقتی تقاضای ظهور امام زمان (عج) یا دیدار امام زمان (عج) را می کنیم، در واقع تقاضا می کنیم که این ولایت، در جامعه ی بشری تحقق پیدا کند. به روش های مختلف می توان به موانع تحقق امر ولایت و زمینه های تحقق آن اشاره کرد.
امام برای جامعه همچون مادر برای طفل شیرخوار.
مَثَل اندیشمندان در زمان ما و زمان قبل از ما، مثل دانشمندانی است که یک طفل شیرخوار را نشان شان بدهند و به آنها بگویند: «این نوزاد و طفل شیرخوار را ببینید که چقدر نحیف و ضعیف و حساس است. ما می خواهیم این بچه را پرورش بدهیم. شما که اندیشمند هستید بگویید این بچه چه چیزهایی نیاز دارد.؟» این دانشمندان می روند و صد سال تحقیق می کنند و در طول این صد سال، صدها بچه را به عنوان نمونه، مورد مطالعه قرار داده و نتایجی از تحقیقاتشان را ارائه می دهند. می گویند: «ما تحقیق کردیم و فهمیدیم غذای این بچه، غذای حساسی است. یک نفر به عنوان مسئول تغذیه می خواهد که بتواند غذای مناسب این بچه را درست کند، چون این بچه همه چیز را نمی تواند بخورد. این نوزاد، کسی را می خواهد که به غیر از غذای خوب، او را در آغوش محبت و لطف خویش قرار بدهد. یک نفر می خواهد که مربی زبان بچه بشود و کلمه کلمه در دهان آن بچه بگذار و به او یاد بدهد که چه جوری حرف بزند. یک نفر دیگر می خواهد که مسئول تدارکات باشد. یک نفر مدیر می خواهد که این فعالیت ها را کنترل کند. یک نفر به عنوان مسئول خدمات می خواهد، چون بچه، موقعی که خودش را کثیف کند، نمی تواند خودش را جمع و جور کند؛ از این رو یکی باید تمیزش کند.» این دانشمندان آداب تمیز کردن را هم مفصل توضیح می دهند. ما هم کلی به شوق می آییم که واقعاً علم به کجا رسیده، ششصد تا کتاب هم ردیف می کنند که آنها را برای پرورش بهتر بچه مطالعه کنیم. هر چه هم نگاه می کنیم، می بیبنیم حرف هایشان درست است.
وقتی کمی عقلمان را به کار می اندازیم و نتایج علمی این دانشمندان را که نگاه می کنیم، به آنها می گوییم: «سال ها رفتید خودتان را کشتید، حالا می آیید می گویید این بچه مسئول امور تغذیه و خدمات و مربی زبان و …. می خواهد. خوب بگویید «مادر» می خواهد. بر آورده شدن همه ی این نیازمندی ها را خدا در وجود کسی به نام «مادر» قرار داده است.» یکی از دلایلی که در دین ما مادر این همه عظمت پیدا کرده، همین است.
داستان غم انگیز نیازمندی های فردی و اجتماعی ما انسان ها، داستان همین پژوهش های بی خودی هست که می گوید این انسان برای زندگیش یک گردان نیازمندی می خواهد. آزادی می خواهد، عدالت می خواهد، امنیت می خواهد، رفاه می خواهد، فرهنگ خوب می خواهد و…. برای هر کدام دنیا هم توضیح و تفسیر بیان می کند. آخر آدم عاقل باشعور، یک کلمه بگو که این انسان و این جامعه «امام» می خواهد.
سرّ طواف خانه خدا
امام باقر (علیهالسلام) دست یکی از یارانش را گرفت و خانه ی کعبه را به او نشان داد و فرمود: «این مردم را می بینی که دارند این سنگ ها را طواف می کنند؟ طواف کردن سنگ در دوران جاهلیت هم بود. می دانید سرّ این مسأله که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: این طواف را ادامه بدهید، چیست؟ سرّش این است که مردم هر سال، بلند بشوند و بیایند این سنگ را طواف کنند و بعد از آن بیایند پیش ما و بگویند: ما شما را به عنوان ولایت قبول داریم و به ما اعلام وفاداری کنند و الا این سنگ با سنگ های دیگر فرقی نمی کند. این طواف و دور زدن با دور زدن های دیگر چه فرقی می کند؟ با طواف دوران جاهلیت چه فرقی می کند؟!» بعد وی می گوید: امام باقر (علیهالسلام) دست من را گرفت و کنار خانه ی خدا برد و فرمود: «می خواهی کسانی را که راه خدا را می بندند، به تو نشان دهم؟» پس چند نفر از عالمان زمان خودش که از مکتب ائمه (علیهالسلام) دور بودند را به او نشان داد. چند نفری بودند که داشتند از دین و دیانت، البته نه بر اساس قرآن و اهل بیت، برای مردم حرف می زدند. فرمود: «این آدم های خبیث، راه خدا را بسته اند.» تعبیر امام این است: «اگر این آدم ها در خانه هایشان نشسته بودند، مردم که می خواستند از دین سراغی بگیرند، سراغ ما اهل بیت می آمدند، ما به آنها می گفتیم که چطور خودشان رانجات بدهند.»
در زمان امام رضا (علیهالسلام) مأمون، این انسان های خبیث را به نوع دیگری سازماندهی کرد و جایی به نام «دار الحکمه » درست کرد. برای این که علوم مختلف را وارد جامعه ی دینی و افکار مذهبی ها بکند، تا مردم راه را گم کنند و الا دین و امام رضا (علیهالسلام) که از عهده همه ی علوم بر می آیند.
اینکه قرآن می فرماید: «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» (1) این آیه را می توان این طور معنا کرد که پیامبر (ص) بر ما ولایت دارد، امام زمان (عج) بر ما ولایت دارد. اینکه امام زمان (عج) صاحب ماست، به این معنا نیست که خانه ای که دارید مال امام زمان (عج) است، شما نباید استفاده کنی و آقا باید استفاده کند. مگر امام زمان می خواهد اموال شما را غارت کند؟ معنایش این است که هر وقت گرفتار شدی، این بزرگوارها صاحب تو هستند. هر موقع شکست خوردی، زمین خوردی، بگو: «من صاحب دارم». آن وقت ببین چه می کنند؟ اگر کسی می خواهد آدم خوبی بشود، باید صاحب داشته باشد. یک بار که اشتباه کند و صاحبش به او اخم کند، دیگر حساب کار دستش می آید، عذر خواهی می کند. خلاصه آن که هر کسی، هر حرف درستی زد و گفت آدم ها این را می خواهند، بگو: «یابن الحسن، این ها تو را می خواهند.» اگر کسی گفت انسان، آزادی می خواهد؛ بگو: «آفرین ! یا صاحب الزمان، تو باید بیایی و این آزادی را بدهی. تو بیا آقا، عالم هستی را با یک آهنگ پیش ببر!»
تلخی بدون امام زندگی کردن را به بچه هایتان بیاموزید. آدم که امام داشته باشد، مثل بچه ای است که پدر و مادر بالای سرش باشد، امام رضا (علیهالسلام) فرمود: «امام مثل مادر است برای طفل شیرخوار.» این بچه برای تمام احتیاجاتش به مادر نیاز دارد. ما نفس می کشیم به امام احتیاج داریم، عدالت می خواهیم به امام احتیاج درایم.
جلوه هایی از محبت امام
در ایام حج، شیعیانی از شهرهای مختلف خدمت امام صادق (علیهالسلام) رفته بودند؛ امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «به خدا من که در شهر مدینه هستم، دلم برای شما تنگ شده. در طول سال منتظر می مانم تا ایام حج برسد و شیعیانم از شهرهای مختلف به اینجا بیایند و من آنها را ببینم.» بعد فرمود: «اگر طاغوت زمان ما می گذاشت، قلعه ای می ساختم و همه ی شما را هم می بردم پیش خودم، تضمین می کردم هیچ بدی به شما نرسد.» (2)
فکر می کنید برای امام رضا (علیهالسلام) راحت است که مریضت را می آوری پشت پنجره ی فولاد می بندی؟ مأمون، از یکی از کنیزهایش بچه دار نمی شد. آمد خدمت امام رضا (علیهالسلام)، اصرار زیادی هم نکرد؛ ولی گدایی خودش را نشان داد. امام رضا (علیهالسلام) تأملی کرد و فرمود: « به زودی بچه دار می شوی.» آقا جان، مأمون که دشمنت بود حاجتش را دادی، مگر می شود بچه ی شیعه ای که از بچگی عاشق تو بوده، حاجتش را ندهی؟
زمان هارون الرشید ملعون، هارون دستور داد که بنی هاشم را به گدایی و فقر مبتلا کنند. به یکی از فرماندهان یهودی خودش دستور داد شخصاً به مدینه برو و یکی یکی بنی هاشم را پیدا کن، به خانه های آنها برو، همه را غارت کن. فقط یک پیراهن برای آنها نگه دار، همه ی وسیله هایشان را غارت کنید. دوست دارم وقتی برمی گردی، بگویی بنی هاشم واقعاً فقیر هستند و الان به گدایی افتاده اند. این فرمانده ی نامرد هارون آمد مدینه و شروع کرد به غارت کردن. با آن سربازان بی دینش رسید به خانه ی امام رضا (علیهالسلام) رسید و به خانه ی امام رضا (علیهالسلام) حمله کرد. امام رضا (علیهالسلام) همه ی زن ها را در اتاقی جمع کرد و دم در ایستاد. و به آن فرمانده ی بی ادب فرمود: «مگر شما نمی خواهید ما را غارت کنید؟! من خودم می روم هر چه در خانه هست را برایتان می آورم؛ ولی به ناموس من دست نزن». فرمانده هم می دانست که راست می گوید. گفت: «پس خودت برو بیار». آقا رفت و هر چی در خانه بود، جمع کرد و آورد و فرمود: «هیچ کسی در خانه جز یک پیراهن چیزی دیگری ندارد».
قصه گذشت تا زمان مأمون، مأمون برای این که فیلم بازی کند و قیافه ی حق به جانب بگیرد، دستور داد آن فرمانده ی یهودی با چند فرمانده ی دیگر را زندانی کنند. بعد این ها را از زندان بیرون آورد و گفت: «یا باید به ولیِّ عهدی امام رضا (علیهالسلام) تن بدهید، یا شما را می کشم ». سه نفرشان قبول نکردند و مأمون معلون، برای خود شیرینی دستور داد گردن آن سه نفر را بزنند. طبق دستور او، گردنشان را زدند. نوبت به فرمانده ی یهودی رسید. او هم از بس کینه ی امام رضا (علیهالسلام) را در دلش داشت، گفت: «نمی پذیرم». مأمون دستور داد گردن او را هم بزنند. در این هنگام آقا امام رضا (علیهالسلام) آمد در گوش مأمون شروع کرد به صحبت کردن. یهودی که روزی امام رضا (علیهالسلام) را خیلی اذیت کرده بود، پیش خودش فکر کرد که امام رضا (علیهالسلام) الان دارد به مأمون می گوید او را زودتر بکش که ما اهل بیت را خیلی اذیت کرده. پس با فریاد گفت: «ای مأمون، تو را به خدا حرف امام رضا (علیهالسلام) را در مورد من گوش نکن. من او را اذیت کرده ام، می خواهد انتقام بگیرد». اما امام رضا (علیهالسلام) در گوش مأمون فرموده بود: «آیا می شود این فرمانده ی یهودی را به خاطر من ببخشی. آخر روزی از او تقاضا کردم که در خانه ی من نیاید، قبول کرد.» مأمون نگاهی به امام رضا (علیهالسلام) کرد و یک نگاه به آن یهودی و به او گفت: «بیچاره، تو نمی فهمی این آقا دارد چه می گوید». اهل بیت (علیهالسلام) این طوری هستند.
آدم باید امام داشته باشد، آن هم امامی به این مهربانی. صد حیف که در این دوران، دست امام زمان مهربان مان بسته است؛ چرا که دوران غیبت است. باید شرایط مهیا شود تا امام بتواند راحت به ما برسد.
پی نوشت ها :
1. «النبیٌ أولی بالمُؤمنینَ من أَنفُسهِم»؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
منبع: امان 38