فواید کسب روزی حلال
از آنجا که یکی از اهداف متعالی در جامعه اسلامی، عزت و سربلندی مردم و تحقق عدالت اجتماعی است. و در این زمینه توسط شارع مقدس در کتاب آسمانی ما، دستورات لازم داده شده و همچنین الگوهای رفتاری خوبی نیز در دوران
نویسنده: علی محمد حیدری نراقی
از آنجا که یکی از اهداف متعالی در جامعه اسلامی، عزت و سربلندی مردم و تحقق عدالت اجتماعی است. و در این زمینه توسط شارع مقدس در کتاب آسمانی ما، دستورات لازم داده شده و همچنین الگوهای رفتاری خوبی نیز در دوران اسلامی وجود دارد، لذا در این مقال سعی شده است هرچند مختصر به مواردی که موجب هرج و مرج و نابسامانی اقتصادی که سرانجام منجر به فقر، ظلم، ستم، فساد و تباهی و بی عدالتی در جامعه خواهد شد، اشاره کنیم.
امید است که با عمل به دستورات نورانی قرآن کریم و پیروی از سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)شاهد رشد و توسعه اقتصادی در جامعه باشیم تا عدالت اقتصادی و اجتماعی در جامعه اسلامی تحقق یابد.
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَاکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ».(1)
این آیه در واقع زیربنای قوانین اسلامی را در مسائل مربوط به معاملات و مبادلات مالی تشکیل می دهد، و به همین دلیل فقهای اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال می کنند. آیه به افراد با ایمان خطاب کرده و می فرماید:«اموال یکدیگر را از طرق نابه جا و غلط و باطل نخورید». یعنی هرگونه تصرف در مال دیگری که بدون حق و بدون یک مجوز منطقی و عقلانی باشد، ممنوع شناخته شده و همه را تحت عنوان باطل که مفهوم وسیعی دارد، قرار داده است.
می دانیم «باطل» درمقابل «حق» است و هرچیزی را که ناحق و بی هدف و بی پایه باشد در بر می گیرد. بنابراین، هرگونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوی، معاملاتی که حد و حدود آن کاملاً نامشخص باشد، خرید و فروش اجناسی که فایده منطقی و عقلایی در آن نباشد، خرید و فروش وسایل فساد و گناه، همه مشمول این قانون کلی هستند، و اگر در روایات متعددی کلمه «باطل» به قمار و ربا مانند آن تفسیر شده، در حقیقت معرفی مصداقهای روشن این کلمه است نه آنکه منحصر به آنها باشد.
شاید نیاز به یادآوری نباشد که تعبیر به «اکل» خوردن، کنایه از هرگونه تصرف است، خواه به صورت خوردن معمولی باشد یا پوشیدن یا سکونت و یا غیر از آن و این تعبیر علاوه بر زبان عربی در فارسی امروز نیز کاملاً رایج است.
البته در ادامه آیه، یک استثنا نسبت به قانون کلی سابق را بیان می فرماید:«اِلّا اَن تَکُونَ تِجارَهٍ عَن تَراضٍ»(2)
«مگر این که تصرف شما در اموال دیگران از طریق داد و ستدی باشد که از رضایت باطنی دو طرف سرچشمه بگیرد».
طبق این بیان، تمام مبادلات مالی و انواع تجارتها که در میان مردم رایج است، چنانچه از روی رضایت طرفین صورت گیرد و جنبه معقول و منطقی داشته باشد از نظر اسلام مجاز است «مگر در مواردی که به خاطر مصالح معینی، به طور صریح از آن نهی شده باشد».
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونوُا اَماناتِکُم وَ انتُم تَعلَمُونَ.»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر خیانت نکنید و “نیز” در امانت خود خیانت روا مدارید، در حالی که متوجه هستید و می دانید.
رُوی عَنِ العالِمِ(ع)قالَ:«اِعمَل لِدُنیاکَ کَانَّکَ تَعیشُ اَبَداً وَ اعمَل لِآخِرَتِکَ کَانَّکَ تَمُوتُ غداً». (4)
از امام رضا(ع)روایت شده که فرمود: برای دنیا(طوری)کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت(طوری)کار کن که گویا فردا می میری(امیدوار و خائف باش)
عَن ابی عَبدالله(ع)قالَ:«کُلُّ شَیءٍ فیهِ حَلالٌ وَ حَرامٌ فَهُوَ لَکَ حَلالٌ اَبَداً حَتّی تَعرِفَ الحَرامَ مِنهُ بعَینِهِ فَتَدَعهُ».(5)
امام صادق(ع)فرمود: هرچیزی دارای حلال و حرام است، پس همیشه آن چیز بر تو حلال است تا آنکه نوع حرام آن را بشناسی، پس در آن صورت آن را ترک کن.
عَن اَبی عَبدِ الله(ع)قالَ:«اِذَا اکتَسَبَ الرَّجُلُ مالاً مِن غَیرِ حَلِّهِ ثُمَّ حَجَّ فَلَبّی نُودِی: لا لَبَّیکَ وَ لا سَعدَیکَ وَ اِن کانَ مِن حَلِّهِ فَلَبّی نُودیَ: لَبَّیک وَ سَعدَیکَ».(6)
امام صادق(ع)فرمود: وقتی مردی مالی را از راه غیر حلال کسب می کند و با آن مال به حج می رود، پس هنگامی که لبیک می گوید، خطاب می رسد: لا لبیک و لا سعیدک(کنایه از آنکه خداوند او را نپذیرفته است)و اگر از راه حلال کسب مال کرده، پس هنگامی که لبیک می گوید، پاسخ داده می شود: لبیک و سعدیک.
عَن مَسعَدَهِ بنِ صَدَقَهٍ، عَن اَبی عَبدِالله(ع)قالَ:«سَمِعتَهُ یَقُولُ: کُلُّ شَیءٍ لَکَ حَلالٌ حَتّی تَعلَمَ اَنَّهُ حَرامٌ بعَینِهِ فَتَدَعهُ مِن قِبَلِ نَفسِکَ، وَ ذَلِکَ مِثلُ الثَّوبِ یَکُونَ عَلَیکَ قَدِ اشتَرَیتَهُ وَ هُوَ سَرِقَهٌ؛ وَ المَملوُکُ عِندَکَ لَعَلَّهٌ حُرٌّ قَد باعَ نَفسَهُ، اَو خَدِعَ فَبیعَ قَهراً؛ اَو امراَهٌ تَحتَکَ وَ هِیَ اُختُکَ اَو رَضیعَتُکَ وَ الاَشیاءُ کُلُّهَا عَلی هذا حَتَّی یَستَبینَ لَکَ غَیرُ ذلِکَ، اَو تَقُومَ بِهِ البَیِّنَهُ».(7)
مسعده بن صدقه گفت: شنیدم امام صادق(علیه السلام)فرمود: هرچیزی بر تو حلال است تا وقتی خودت علم به حرمت آن پیدا نکرده ای؛ و نمونه آن، لباسی است که پوشیده ای، شاید مال دزدی بوده است یا برده ای را که خریده ای شاید آزاد بوده و خود را فروخته است یا حیله و نیرنگی زده تا قهری فروخته شده، و یا همسری که دارای خواهر نسبی یا رضاعی توست(که ازدواج با او حرام است)و تمام اینها مادامی که با دلیل و یا در شاهد عادل ثابت نشده، برایت حلال است.
عَن اَبی عَبدِالله(ع)قال:«اَربَعهٌ لا یُجَزنَ فی اربَعَهٍ، الخِیانَهٌ وَ الغَلُولُ وَ السَّرقَهُ وَ الرَّبا لا یُجَزنَ فی حَجِّ ولا عُمرَهٍ وَ لا جِهادٍ وَ لا صَدقَهٍ».(8)
امام صادق(ع)فرمود: چهار خصلت است که در چهار موضع، جایز نیست: خیانت در حج، کلاهبرداری در عمره، دزدی در جهاد و ربا در صدقه.
عَن عَمَّارِ بنِ مَروانَ قالَ: سَاَلتُ اَبا جَعفَرٍ(ع)عَنِ الغَلُولِ فَقالَ:«کُلُّ شَیءٍ غُلَّ مِنَ الاِمامِ فَهُوَ سُحتٌ، وَ اکلٌ مالِ الیَتیمِ وَ شِبهُهُ سُحتُ، والسحتُ انواع کثیرهٌ. منها اُجور الفواجر،وثمن الخمر و النّبیذ وَ المُسکِرِ وَ الرِّبا بَعدَ البَیِّنَهِ، فَامَّا الرَّشا فی الحُکمِ فَانَّ ذلِکَ، الکُفرُ بِاللهِ العَظیمِ جَلَّ اسمُهُ وَ بِرَسُولِهِ».(9)
عمار بن مروان گفت: از امام باقر(ع)درباره خیانت و کلاهبرداری پرسیدم. فرمود: هرچیزی که با کلاهبرداری و خیانت به امام به دست می آید، حرام است. و خوردن مال یتیم و مثل آن حرام است. اموال حرام انواع زیادی دارد. یکی از آنها اجرت زناست و دیگری پول شراب و نبیذ و مایع مست کننده و سومی رباخواری، بعد از آنکه به حرمت اینها واقف و آگاه شد. ولی رشوه گرفتن در برابر حکم (به باطل کردن)، کفر به خداوند بزرگ و پیامبر اوست.
پسر هارون الرشید(قاسم)دل از دنیا کنده بود (10)
هارون الرشید دارای چند فرزند پسر بود که یکی از آنان «قاسم مؤتمن نام داشت. او دست از دنیا و ریاست و جاه و جلال شسته و دل به آخرت و پرستش خدا نهاده بود، به طوری که هیچ شباهتی از لحاظ لباس و پوشاک و وضع ظاهری با پسران سلاطین دیگر نداشت.
روزی از مقابل هارون عبور کرد، در حالی که یکی از خواص هارون هنگامی که قاسم را با آن شکل و هیئت مشاهده کرد خندید، هارون الرَّشید سبب خنده را پرسید، گفت: ای هارون! این پسر با لباسهای کهنه و مندرس، شما را در بین مردم مفتضح و رسوا کرده است. هارون در جواب گفت: علت این است که تاکنون، ما برای او منصبی معین نکرده ایم، آنگاه هارون الرشید فرزندش قاسم را خواست و شروع به موعظه و نصیحت کرد که فرزندم! با این ظاهر ژنده و کهنه خود، مرا در بین مردم شرمنده می کنی، بیا و حکومت یکی از ولایات را برای تو می نویسم و در آنجا با برخورداری از مقام و درجه حکومت، خدای را پرستش و عبادت کن. قاسم گفت: پدر جان، تو را چندین فرزند پسر هست بیا و دست از من بردار، و مرا در نزد دوستان خدا شرمنده مساز، آنقدر هارون اصرار ورزید تا قاسم سکوت نمود. هارون دوباره اشاره کرد که حکومت مصر را به نام او بنویسد، و فردا صبح نیز به طرف مصر حرکت کند، ولی قاسم شبانه از بغداد به طرف بصره فرار کرد، صبحگاه مأمورین به جستجویش پرداختند ولی او را نیافتند. تا اینکه برخی از افراد سرانجام فهمیدند که تا کنار دجله آمده است.
عبدالله بصری می گوید:«دیوار خانه من خراب شده بود و برای ساختن آن دیوار احتیاج به کارگر داشتم، به بازار آمدم تا کارگری را پیدا کنم جوانی را مشاهده کردم که در کنار مسجدی نشسته و قرآن می خواند در حالی که بیل و زنبیلی جلوی خود گذاشته بود. پرسیدم جوان آیا کارگری می کنی؟ گفت آری و اصولاً خداوند ما را برای همین خلق کرده که زحمت بکشیم و نان تهیه کنیم. گفتم پس برخیز و با من بیا، گفت: اول اجرت و مزد مرا تعیین کن، تا یک درهم اجرت برایش تعیین کردم از جا برخاست و به خانه رفتیم و تا شامگاه به اندازه دو نفر کار کرد. شب شد و دست از کار کشید هنگام رفتن خواستم دو درهم به عنوان مزد به او بدهم راضی نشد. گفت به همان مقداری که قرار گذاشتیم بیشتر نمی گیرم. اجرت خود را گرفت و رفت. فردا صبح نیز دوباره در همان جایی که روز گذشته رفته بودم تا کارگری پیداکنم رفتم تا او را بیاورم ولی در آنجا نبود. از کسی پرسیدم گفت او روزهای شنبه فقط کار می کند، و بقیه هفته را به عبادت و پرستش خدای برگ می گذراند، پس صبر کردم تا روز شنبه دیگر که او را در همان مکان یافتم، و برای انجام کار به خانه بردم، مشغول کار شد و مقدار زیادی کار کرد تا هنگامی که وقت نماز ظهر فرا رسید، در این حال دست و پای خود را شست و وضو گرفت و به نماز مشغول شد، بعد از خواندن نماز به سر کار خود بازگشت و تا غروب کار کرد. شامگاه اجرت خود را گرفت و از خانه بیرون شد.
شنبه دیگر چون کار ساختمان دیوار تمام نشده بود به دنبالش رفتم ولی این بار دیگر او را پیدا نکردم، پس از جستجو گفتند که دو سه روز است که بیمار شده، از محل او سؤال کردم مرا به خرابه ای راهنمایی کردند، و بالاخره پس از پیدا کردن او بر سر بالینش رفتم و سرش را بر دامن گرفتم، همین که چشم خود را باز کرد، پرسید: تو کیستی؟ گفتم: همان کسی که دو روز برایش کار کردی! من عبدالله بصری ام، گفت: تو را شناختم آیا تو هم می خواهی مرا بشناسی؟ گفتم آری. گفت: من قاسم پسر هارون الرَّشیدم، تا این حرف را شنیدم بدنم به لرزه افتاد، به خاطر اینکه اگر هارون بفهمد که من پسر او را به عنوان کارگر ساده به کار واداشته ام با من چه خواهد کرد؟ قاسم فهمید که من ترسیده ام گفت: عبدالله! هراس نداشته باش، زیرا تا کنون کسی در این شهر مرا نشناخته، اکنون هم اگر آثار مرگ را در خود نمی دیدم نامم را نمی گفتم.
اما عبدالله من از تو خواهشی دارم و آن این است که وقتی از دنیا رفتم این بیل و زنبیل را به کسی بده که برایم قبر بکند و این قرآن کریم که پیوسته مونس من بود، به شخصی بسپار که بخواند و با او انس بگیرد، انگشتری را از انگشت خود بیرون کرد و گفت: عبدالله به بغداد می روی و پدرم هارون روزهای دوشنبه ملاقات دارد و هرکسی که بخواهد می تواند با او ملاقات کند، آن روز داخل می شوی و انگشتر را در مقابلش می گذاری، او انگشتر را می شناسد، چون خودش به من داده و به او می گویی که پسرت قاسم در بصره از دنیا رفت، و وصیت و سفارش کرد که این انگشتر را برایتان بیاورم، و گفت به شما بگویم، که پدر! جرئت تو در جمع آوری مال مردم زیاد است، این انگشتر را هم بر آن اموال سرشار اضافه کن، که مرا طاقت حساب و کتاب روز قیامت نیست.
در این هنگام ناگاه قاسم خواست حرکت کند ولی هرچه کرد نتوانست از جای خود برخیزد. برای بار دوم خود را حرکت داد باز نتوانست، به من گفت: عبدالله! بازویم را بگیر و مرا حرکت ده که مولایم علی ابن ابی طالب(علیه السلام)آمده . تا او را حرکت دادم روحش از آشیانه بدن پرواز کرد، گویا چراغی بود که برای همیشه خاموش شد».
آری، علی(ع)به بالین سر همه انسانها می آید، اما برای انسانهای خوب رحمت و مهربانی نیز به همراه دارد، همچنان که بر بالین قاسم که از حرام فرار کرد و دست از حکومت جبار و طاغوتی پدر کشید، با مهربانی و محبت آمد و سر او را به دامن گرفت و جان به جانان تسلیم کرد.
امید است که با عمل به دستورات نورانی قرآن کریم و پیروی از سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)شاهد رشد و توسعه اقتصادی در جامعه باشیم تا عدالت اقتصادی و اجتماعی در جامعه اسلامی تحقق یابد.
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَاکُلُوا اَموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ».(1)
این آیه در واقع زیربنای قوانین اسلامی را در مسائل مربوط به معاملات و مبادلات مالی تشکیل می دهد، و به همین دلیل فقهای اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال می کنند. آیه به افراد با ایمان خطاب کرده و می فرماید:«اموال یکدیگر را از طرق نابه جا و غلط و باطل نخورید». یعنی هرگونه تصرف در مال دیگری که بدون حق و بدون یک مجوز منطقی و عقلانی باشد، ممنوع شناخته شده و همه را تحت عنوان باطل که مفهوم وسیعی دارد، قرار داده است.
می دانیم «باطل» درمقابل «حق» است و هرچیزی را که ناحق و بی هدف و بی پایه باشد در بر می گیرد. بنابراین، هرگونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوی، معاملاتی که حد و حدود آن کاملاً نامشخص باشد، خرید و فروش اجناسی که فایده منطقی و عقلایی در آن نباشد، خرید و فروش وسایل فساد و گناه، همه مشمول این قانون کلی هستند، و اگر در روایات متعددی کلمه «باطل» به قمار و ربا مانند آن تفسیر شده، در حقیقت معرفی مصداقهای روشن این کلمه است نه آنکه منحصر به آنها باشد.
شاید نیاز به یادآوری نباشد که تعبیر به «اکل» خوردن، کنایه از هرگونه تصرف است، خواه به صورت خوردن معمولی باشد یا پوشیدن یا سکونت و یا غیر از آن و این تعبیر علاوه بر زبان عربی در فارسی امروز نیز کاملاً رایج است.
البته در ادامه آیه، یک استثنا نسبت به قانون کلی سابق را بیان می فرماید:«اِلّا اَن تَکُونَ تِجارَهٍ عَن تَراضٍ»(2)
«مگر این که تصرف شما در اموال دیگران از طریق داد و ستدی باشد که از رضایت باطنی دو طرف سرچشمه بگیرد».
طبق این بیان، تمام مبادلات مالی و انواع تجارتها که در میان مردم رایج است، چنانچه از روی رضایت طرفین صورت گیرد و جنبه معقول و منطقی داشته باشد از نظر اسلام مجاز است «مگر در مواردی که به خاطر مصالح معینی، به طور صریح از آن نهی شده باشد».
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونوُا اَماناتِکُم وَ انتُم تَعلَمُونَ.»(3)
ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر خیانت نکنید و “نیز” در امانت خود خیانت روا مدارید، در حالی که متوجه هستید و می دانید.
رُوی عَنِ العالِمِ(ع)قالَ:«اِعمَل لِدُنیاکَ کَانَّکَ تَعیشُ اَبَداً وَ اعمَل لِآخِرَتِکَ کَانَّکَ تَمُوتُ غداً». (4)
از امام رضا(ع)روایت شده که فرمود: برای دنیا(طوری)کار کن که گویا همیشه زندگی خواهی کرد و برای آخرتت(طوری)کار کن که گویا فردا می میری(امیدوار و خائف باش)
عَن ابی عَبدالله(ع)قالَ:«کُلُّ شَیءٍ فیهِ حَلالٌ وَ حَرامٌ فَهُوَ لَکَ حَلالٌ اَبَداً حَتّی تَعرِفَ الحَرامَ مِنهُ بعَینِهِ فَتَدَعهُ».(5)
امام صادق(ع)فرمود: هرچیزی دارای حلال و حرام است، پس همیشه آن چیز بر تو حلال است تا آنکه نوع حرام آن را بشناسی، پس در آن صورت آن را ترک کن.
عَن اَبی عَبدِ الله(ع)قالَ:«اِذَا اکتَسَبَ الرَّجُلُ مالاً مِن غَیرِ حَلِّهِ ثُمَّ حَجَّ فَلَبّی نُودِی: لا لَبَّیکَ وَ لا سَعدَیکَ وَ اِن کانَ مِن حَلِّهِ فَلَبّی نُودیَ: لَبَّیک وَ سَعدَیکَ».(6)
امام صادق(ع)فرمود: وقتی مردی مالی را از راه غیر حلال کسب می کند و با آن مال به حج می رود، پس هنگامی که لبیک می گوید، خطاب می رسد: لا لبیک و لا سعیدک(کنایه از آنکه خداوند او را نپذیرفته است)و اگر از راه حلال کسب مال کرده، پس هنگامی که لبیک می گوید، پاسخ داده می شود: لبیک و سعدیک.
عَن مَسعَدَهِ بنِ صَدَقَهٍ، عَن اَبی عَبدِالله(ع)قالَ:«سَمِعتَهُ یَقُولُ: کُلُّ شَیءٍ لَکَ حَلالٌ حَتّی تَعلَمَ اَنَّهُ حَرامٌ بعَینِهِ فَتَدَعهُ مِن قِبَلِ نَفسِکَ، وَ ذَلِکَ مِثلُ الثَّوبِ یَکُونَ عَلَیکَ قَدِ اشتَرَیتَهُ وَ هُوَ سَرِقَهٌ؛ وَ المَملوُکُ عِندَکَ لَعَلَّهٌ حُرٌّ قَد باعَ نَفسَهُ، اَو خَدِعَ فَبیعَ قَهراً؛ اَو امراَهٌ تَحتَکَ وَ هِیَ اُختُکَ اَو رَضیعَتُکَ وَ الاَشیاءُ کُلُّهَا عَلی هذا حَتَّی یَستَبینَ لَکَ غَیرُ ذلِکَ، اَو تَقُومَ بِهِ البَیِّنَهُ».(7)
مسعده بن صدقه گفت: شنیدم امام صادق(علیه السلام)فرمود: هرچیزی بر تو حلال است تا وقتی خودت علم به حرمت آن پیدا نکرده ای؛ و نمونه آن، لباسی است که پوشیده ای، شاید مال دزدی بوده است یا برده ای را که خریده ای شاید آزاد بوده و خود را فروخته است یا حیله و نیرنگی زده تا قهری فروخته شده، و یا همسری که دارای خواهر نسبی یا رضاعی توست(که ازدواج با او حرام است)و تمام اینها مادامی که با دلیل و یا در شاهد عادل ثابت نشده، برایت حلال است.
عَن اَبی عَبدِالله(ع)قال:«اَربَعهٌ لا یُجَزنَ فی اربَعَهٍ، الخِیانَهٌ وَ الغَلُولُ وَ السَّرقَهُ وَ الرَّبا لا یُجَزنَ فی حَجِّ ولا عُمرَهٍ وَ لا جِهادٍ وَ لا صَدقَهٍ».(8)
امام صادق(ع)فرمود: چهار خصلت است که در چهار موضع، جایز نیست: خیانت در حج، کلاهبرداری در عمره، دزدی در جهاد و ربا در صدقه.
عَن عَمَّارِ بنِ مَروانَ قالَ: سَاَلتُ اَبا جَعفَرٍ(ع)عَنِ الغَلُولِ فَقالَ:«کُلُّ شَیءٍ غُلَّ مِنَ الاِمامِ فَهُوَ سُحتٌ، وَ اکلٌ مالِ الیَتیمِ وَ شِبهُهُ سُحتُ، والسحتُ انواع کثیرهٌ. منها اُجور الفواجر،وثمن الخمر و النّبیذ وَ المُسکِرِ وَ الرِّبا بَعدَ البَیِّنَهِ، فَامَّا الرَّشا فی الحُکمِ فَانَّ ذلِکَ، الکُفرُ بِاللهِ العَظیمِ جَلَّ اسمُهُ وَ بِرَسُولِهِ».(9)
عمار بن مروان گفت: از امام باقر(ع)درباره خیانت و کلاهبرداری پرسیدم. فرمود: هرچیزی که با کلاهبرداری و خیانت به امام به دست می آید، حرام است. و خوردن مال یتیم و مثل آن حرام است. اموال حرام انواع زیادی دارد. یکی از آنها اجرت زناست و دیگری پول شراب و نبیذ و مایع مست کننده و سومی رباخواری، بعد از آنکه به حرمت اینها واقف و آگاه شد. ولی رشوه گرفتن در برابر حکم (به باطل کردن)، کفر به خداوند بزرگ و پیامبر اوست.
پسر هارون الرشید(قاسم)دل از دنیا کنده بود (10)
هارون الرشید دارای چند فرزند پسر بود که یکی از آنان «قاسم مؤتمن نام داشت. او دست از دنیا و ریاست و جاه و جلال شسته و دل به آخرت و پرستش خدا نهاده بود، به طوری که هیچ شباهتی از لحاظ لباس و پوشاک و وضع ظاهری با پسران سلاطین دیگر نداشت.
روزی از مقابل هارون عبور کرد، در حالی که یکی از خواص هارون هنگامی که قاسم را با آن شکل و هیئت مشاهده کرد خندید، هارون الرَّشید سبب خنده را پرسید، گفت: ای هارون! این پسر با لباسهای کهنه و مندرس، شما را در بین مردم مفتضح و رسوا کرده است. هارون در جواب گفت: علت این است که تاکنون، ما برای او منصبی معین نکرده ایم، آنگاه هارون الرشید فرزندش قاسم را خواست و شروع به موعظه و نصیحت کرد که فرزندم! با این ظاهر ژنده و کهنه خود، مرا در بین مردم شرمنده می کنی، بیا و حکومت یکی از ولایات را برای تو می نویسم و در آنجا با برخورداری از مقام و درجه حکومت، خدای را پرستش و عبادت کن. قاسم گفت: پدر جان، تو را چندین فرزند پسر هست بیا و دست از من بردار، و مرا در نزد دوستان خدا شرمنده مساز، آنقدر هارون اصرار ورزید تا قاسم سکوت نمود. هارون دوباره اشاره کرد که حکومت مصر را به نام او بنویسد، و فردا صبح نیز به طرف مصر حرکت کند، ولی قاسم شبانه از بغداد به طرف بصره فرار کرد، صبحگاه مأمورین به جستجویش پرداختند ولی او را نیافتند. تا اینکه برخی از افراد سرانجام فهمیدند که تا کنار دجله آمده است.
عبدالله بصری می گوید:«دیوار خانه من خراب شده بود و برای ساختن آن دیوار احتیاج به کارگر داشتم، به بازار آمدم تا کارگری را پیدا کنم جوانی را مشاهده کردم که در کنار مسجدی نشسته و قرآن می خواند در حالی که بیل و زنبیلی جلوی خود گذاشته بود. پرسیدم جوان آیا کارگری می کنی؟ گفت آری و اصولاً خداوند ما را برای همین خلق کرده که زحمت بکشیم و نان تهیه کنیم. گفتم پس برخیز و با من بیا، گفت: اول اجرت و مزد مرا تعیین کن، تا یک درهم اجرت برایش تعیین کردم از جا برخاست و به خانه رفتیم و تا شامگاه به اندازه دو نفر کار کرد. شب شد و دست از کار کشید هنگام رفتن خواستم دو درهم به عنوان مزد به او بدهم راضی نشد. گفت به همان مقداری که قرار گذاشتیم بیشتر نمی گیرم. اجرت خود را گرفت و رفت. فردا صبح نیز دوباره در همان جایی که روز گذشته رفته بودم تا کارگری پیداکنم رفتم تا او را بیاورم ولی در آنجا نبود. از کسی پرسیدم گفت او روزهای شنبه فقط کار می کند، و بقیه هفته را به عبادت و پرستش خدای برگ می گذراند، پس صبر کردم تا روز شنبه دیگر که او را در همان مکان یافتم، و برای انجام کار به خانه بردم، مشغول کار شد و مقدار زیادی کار کرد تا هنگامی که وقت نماز ظهر فرا رسید، در این حال دست و پای خود را شست و وضو گرفت و به نماز مشغول شد، بعد از خواندن نماز به سر کار خود بازگشت و تا غروب کار کرد. شامگاه اجرت خود را گرفت و از خانه بیرون شد.
شنبه دیگر چون کار ساختمان دیوار تمام نشده بود به دنبالش رفتم ولی این بار دیگر او را پیدا نکردم، پس از جستجو گفتند که دو سه روز است که بیمار شده، از محل او سؤال کردم مرا به خرابه ای راهنمایی کردند، و بالاخره پس از پیدا کردن او بر سر بالینش رفتم و سرش را بر دامن گرفتم، همین که چشم خود را باز کرد، پرسید: تو کیستی؟ گفتم: همان کسی که دو روز برایش کار کردی! من عبدالله بصری ام، گفت: تو را شناختم آیا تو هم می خواهی مرا بشناسی؟ گفتم آری. گفت: من قاسم پسر هارون الرَّشیدم، تا این حرف را شنیدم بدنم به لرزه افتاد، به خاطر اینکه اگر هارون بفهمد که من پسر او را به عنوان کارگر ساده به کار واداشته ام با من چه خواهد کرد؟ قاسم فهمید که من ترسیده ام گفت: عبدالله! هراس نداشته باش، زیرا تا کنون کسی در این شهر مرا نشناخته، اکنون هم اگر آثار مرگ را در خود نمی دیدم نامم را نمی گفتم.
اما عبدالله من از تو خواهشی دارم و آن این است که وقتی از دنیا رفتم این بیل و زنبیل را به کسی بده که برایم قبر بکند و این قرآن کریم که پیوسته مونس من بود، به شخصی بسپار که بخواند و با او انس بگیرد، انگشتری را از انگشت خود بیرون کرد و گفت: عبدالله به بغداد می روی و پدرم هارون روزهای دوشنبه ملاقات دارد و هرکسی که بخواهد می تواند با او ملاقات کند، آن روز داخل می شوی و انگشتر را در مقابلش می گذاری، او انگشتر را می شناسد، چون خودش به من داده و به او می گویی که پسرت قاسم در بصره از دنیا رفت، و وصیت و سفارش کرد که این انگشتر را برایتان بیاورم، و گفت به شما بگویم، که پدر! جرئت تو در جمع آوری مال مردم زیاد است، این انگشتر را هم بر آن اموال سرشار اضافه کن، که مرا طاقت حساب و کتاب روز قیامت نیست.
در این هنگام ناگاه قاسم خواست حرکت کند ولی هرچه کرد نتوانست از جای خود برخیزد. برای بار دوم خود را حرکت داد باز نتوانست، به من گفت: عبدالله! بازویم را بگیر و مرا حرکت ده که مولایم علی ابن ابی طالب(علیه السلام)آمده . تا او را حرکت دادم روحش از آشیانه بدن پرواز کرد، گویا چراغی بود که برای همیشه خاموش شد».
آری، علی(ع)به بالین سر همه انسانها می آید، اما برای انسانهای خوب رحمت و مهربانی نیز به همراه دارد، همچنان که بر بالین قاسم که از حرام فرار کرد و دست از حکومت جبار و طاغوتی پدر کشید، با مهربانی و محبت آمد و سر او را به دامن گرفت و جان به جانان تسلیم کرد.
پینوشتها:
1. نساء، آیه 30.
2. نساء، آیه 30.
3. انفال، آیه 26.
4. وسائل، ج 12، ص 49؛ فقیه، ج2، ص 51.
5. فقیه، ج2، ص 110.
6. تهذیب، ج2، ص 111.
7. وسائل، ج12، ص 60.
8. فقیه، ج2، ص 53.
9. فروع، ج3، ص 36.
10. خزینه الجواهر، ص 150.
منبع:حیدری نراقی، علی محمد؛ (1382) آیین تجارت از دیدگاه اسلام: (آداب کسب و تجارت)، قم: مهدی نراقی، چاپ ششم
/ج