خانه » همه » مذهبی » گر حجاب از جان ها برخاستی…

گر حجاب از جان ها برخاستی…

گر حجاب از جان ها برخاستی…

نگاه عرفای مسلمان به قرآن کریم با بسیاری از جماعات نگاه عرفای مسلمان به قرآن کریم با بسیاری از جماعات و فرق دیگر در جهان اسلام متفاوت است، این تفاوت به ابعاد مختلفی از اندیشه های آنان باز می گردد. عارف متن قرآنی را جهانی بی

0028647 - گر حجاب از جان ها برخاستی...
0028647 - گر حجاب از جان ها برخاستی...
نویسنده: مهدی کمپانی زارع

 

(سیری در فهم قرآن کریم از منظر عین القضات همدانی)

درآمدی بر رهیافت عارفان مسلمان به قرآن
نگاه عرفای مسلمان به قرآن کریم با بسیاری از جماعات نگاه عرفای مسلمان به قرآن کریم با بسیاری از جماعات و فرق دیگر در جهان اسلام متفاوت است، این تفاوت به ابعاد مختلفی از اندیشه های آنان باز می گردد. عارف متن قرآنی را جهانی بی کران می داند و بر آن است که ورای ظاهر آن باطنی ژرف و شگرف و بی پایان وجود دارد و این از آن روست که نویسنده کتاب تدوین، همان نویسنده کتاب تکوین و نفس است. همه کمالات در آن مجتمع است و راه یابی بدان تنها در گرو بیرون شدن از حجاب های ظلمانی و نورانی است. قرآن شناسی عرفانی تابعی است از خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، معرفت شناسی و متن شناسی ایشان.
بر اساس خداشناسی عرفانی خداوند واجد برترین کمالات وجودی است و از این رو، کلام وی نیز برترین سخنان است. خداوند در کلام خویش و در قالب الفاظ و عبارات تجلی کرده است، همچنان که وی در عالم تکوین در هیئت اشیاء تجلی و ظهور یافته است. هر چند شکل این تجلی ظاهراً با عالم تکوین متفاوت است، اما از حیث وجودی تفاوتی میان آن ها وجود ندارد.
از بعد جهان شناختی عارفان قرآن کریم را واجد لایه های تو بر تویی می دانند که متناسب با هر لایه حقایق بسیاری رخ می نماید. همچنان که جهان هستی واجد مراتب ناسوت و ملکوت و جبروت است، قرآن نیز واجد این مراتب می باشد. ناسوت قرآن همان الفاظ و عبارات است و ملکوت و جبروت آن معنا و تحقق وجودی آن. بحث از ظاهر و باطن قرآن نیز در میان این جماعت روی در این تلقی خاص ایشان از مراتب وجودی کتاب الهی دارد.
عرفا به انطباق حقایق قرآنی با مدارج انسانی نیز باور دارند. بر اساس این دیدگاه همه حقایق و مراتب قرآنی در مراتب انسان در حال کمال وجود دارد. از این روست که انسان کامل در این مکتب قرآن ناطق است. انسان کامل در فهم هیچ یک از مراتب قرآن کریم دچار مشکل نمی شود و این از آن روست که همه حقایق آن سفر شریف را در خود می یابد. در نگاه عرفانی به قرآن کریم، تفاوت درجات فهم قرآن، تابعی است از کمال یافتگی و رفع حجب. کسی می تواند عروس حضرت قرآن را بی نقاب دریابد که وجود خود را از حجب و رذایل پیراسته و به نیکویی ها و زیبایی ها آراسته باشد.
در بعد معرفت شناختی نیز عرفا بدین توجه می دهند که حواس ظاهری و عقل جزوی بهره اندکی از کلام الهی می برد و در سطحی از آن متوقف می ماند. برای رسیدن به ژرفا و وسعت کتاب خدا باید عقلی منور و قلبی وسیع داشت تا بتوان از طریق آن ها حقایق قرآنی را دریافت.
در بعد متن شناختی نیز که ارتباط وثیقی با ابعاد پیشین دارد عارف به الفاظ نگاهی استقلالی ندارد و آن را معبری برای وصول به حقیقت آن از طریق تأویل می داند. تأویل عارف به هیچ روی به معنای بازگرداندن معنای ظاهری لفظ نیست، که این نوعی تحریف است. ایشان ظاهراً لفظ را حفظ کرده و می کوشند آن را واسطه ای برای عبور به باطن و حقیقت وجودی آن قرار دهند. به اعتقاد ایشان در تأویل قرآن هر چند دل از سنخ لفظ و عبارت است، اما مدلول از سنخ امور وجودی و حقیقی است، از این روست که قرائت و فهم قرآن برای وی نردبانی است جهت ایصال به مراتب برین هستی و نه ابزاری صرفاً جهت بهره وری از ثواب اخروی. وصول به حقایق قرآنی برای عارف به هیچ روی از طریق حدس و گمان و حتی تعقل به معنای مشهور حاصل نمی شود، بلکه این مهم از راه سلوک عرفانی و دست یابی به حقایق امور دانسته می شود که گونه ای فکر و تعقل خاص است و در آن شخص به مرتبه حقایق رفعت می یابد. عارف حقایق امور را در مرتبه اصلی آن می بیند و بعد در عالم ناسوت لفظ را دالی مشیر بدان مدلول. توصیه وی آن است که برای دیدن حقیقت هر چیز به مرتبه آن صعود و تعالی یابید و هم جنس آن چیز شوید، وگرنه با صرف سیر عقلانی و تعقل به درکی از آن نائل نمی شوید (پس قیامت قیامت را ببین/ دیدن هر چیز را شرط است این).

رهیافت عین القضات همدانی به قرآن

یکی از عرفایی که در آثار خود به نحو فراگیر از قرآن کریم استفاده نموده و طریق مواجهه با این کتاب عظیم را به ما نموده است، عین القضات همدانی است. او به مانند بسیاری از محققان از عرفا علاوه بر باطن قرآن به ظاهر آن نیز توجه خاص دارد و معتقد است که دانستن برخی از علوم قرآنی از جمله علم به ناسخ و منسوخ برای فهم قرآن و حتی رهبری اهل طریقت لازم است، هر چند وی از همین ناسخ و منسوخ نیز تفسیری باطنی دارد:
«ای عزیز هر که ناسخ و منسوخ نشناسد، پیری را نشاید البته، نشنیدی که علیِّ بو طالب یکی را دید که دعوت خلق می کرد در دین، چه گفت؟ گفت: هل عرفت الناسخ من المنسوخ؟ فقال: لا. فقال له علی: هلکت و اهلکت. آن که راه خدا نداند چه داند که علی این چرا گفت. خلق جهان از ناسخ و منسوخ نام دانند، شعاع را آفتاب خوانند و روا بُوَد اما نشاید که پندارند که عین آفتاب است. آن آیات را که جهانیان ناسخ و منسوخ خوانند، جزوی دان از کلی، اما همه آن نیست. آن یک نقطه است از آیات نواسخ و منسوخات».(1)
عین القضات بر این اعتقاد است که تنها کسانی به قرآن کریم و عظمت آن شک می کنند که در دایره الفاظ وی گرفتار باشند و از حقیقت آن خبری نداشته باشند. او می گوید برخی انسان های به معنا رسیده گاه سخنانی می گویند که خلق از درک و فهمش عاجزند، چگونه می توان ادعا کرد که به فهم خداوند عالمیان نائل شده ایم. شگفتا قومی که با این عجز و ناتوانی در شناخت امور دم از این می زنند که در قرآن تناقض وجود دارد. تناقض حقیقی در وجود ایشان است که نتوانسته اند بی کران کمالات را در مرتبه وحدت قرآن درک کنند و آن را در کثرت خلق مطرح ساخته و در آن دچار تناقض بینی شده اند. عین القضات در رساله جمالی قرآن را خزانه ای می خواند که در او داروی همه دردهای روحانی انسان در اوست. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز طبیب است و داروی او زمانی اثر می کند که فرد بدو ایمان بیاورد:
«بدان که مثال پیغمبران مثال طبیبان است و مثال خلق، بیماران و مثال قرآن، مثال خزانه. داروی همه بیماران آنجا بود؛ و برای این گفت حق تعالی: و نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ ما هُو شِفاءٌ وَ رحمَهٌ لِلمؤمنین (2) و همچنان که هر کس که به طبیب ایمان ندارد و همه چیزها گزانیده (چشیده و مزه کرده) خورد که طبیب او را از آن منع کند، بیماری او هر روز زیادت گردد، همچنین کافران و فاسقان که به گفت او صلی الله علیه و آله – کار نکنند و هر چه او گفت، نکنند بیماری ایشان هر روز زیادت بود. برای این گفت:«و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجسهم»(3) و جایی دیگر گفت:« فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا»(4) و چنان که کسی که به طبیب ایمان دارد و گفتار او کار بندد هر روز تندرست تر باشد و ایمانش به طبیب زیادت گردد، همچنین مؤمنان که از قول پیغمبران کار کنند، ایمانشان هر روز به طبیب و دارو زیادت باد».(5)
عین القضات معتقد است که حقایق قرآنی متعلق به عالمی بی کران و شگفت است و این الفاظ و کلمات زبان نیز تحمل انتقال آن امر عظیم را ندارند:
«کاغذ حمال حروف است و هرگز بار معانی به قوت کاغذ نتوان کشیدن و زبان حمال الفاظ است و هرگز معنی در وجود نیاورد و گوش مستمع ادراک الفاظ کند و هرگز معانی را درک نکند و دماغ حافظ حمّال الفاظ است و هرگز حمال معانی نبود و نتواند بودن و دل عالم حمّال معانی است و هرگز لفظ را در دل او جای نبُوَد و نتوان بودن که صفّ النعال (کفش کن) دیگر است و صدر مجلس دیگر.»(6)
عین القضات می گوید که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار کسان چون ابوجهل و ابولهب بودند که الفاظ ظاهری قرآن را می شنیدند و حتی می توانستند آن را بخوانند و بنویسند، اما چون دل ایشان از این معانی آبستن نبود و بهره ای از این حقایق نداشتند، نه تنها در مقابل عظمت قرآن سر تسلیم فرو نیاوردند، بلکه علیه او به نزاع و نقار پرداختند. یکی از مطالبی که در آثار عین القضات دائماً در باب فهم قرآن کریم تکرار می شود، این است که عموم خلق را چشم و گوشی شایسته برای دیدن و شنیدن حقایق قرآنی نیست. قرآن جمال ازلی حق است و دم به دم در تجلی و ظهور، اما دریغ که چشمی نیست که آن جمال را نظر افکند و از دیدنش به معرفت و عشق منتقل گردد:
«قرآن در پرده است و تو نامحرم، هرگز تا جان خود را در طلب او نبازی، او خود را وا (به) تو ننماید؛ زیرا که تا خدمت او نکنی چندین سال، محرم نگردی: کنا نتعلم الایمان ثم نتعلم القرآن. به چه کار آید که تو هر روز ختمی بکنی!؟ «رب تال للقرآن و القرآن یلعنه». قرآن جمال ازل است. اول دیده طلب کن، آن گاه طمع کن که قرآن خوانی یا دانی که صم بکم عمی هیچ نیاید.»(7)
به تعبیر مولانا جلال الدین بلخی:

چشم بَدی که بُد مَرا، حُسنِ تو در حجاب شد
دوختم آن دو چشم را، چشم دگر گشاده ام

عین القضات در شناخت و فهم قرآن مراتب مختلفی از حجب را مدنظر دارد. بیشتر مردم گرفتار حجب ظلمانی اند. حجاب های ظلمانی محصول استغراق در دنیا و لذات و شهوات آن و استقرار در مرتبه مادون آدمیت است. انسان تنها به درک اموری نائل می شود که متناسب با مرتبه وجودی اوست. انسانی که در مرتبه حیوانی یا نباتی و یا حتی جمادی استقرار یافته و از این مواطن به حقایق امور نظر می کند هیچ راهی به حقایق انسانی و الهی ندارد و جز اصوات و الفاظی نمی شنود و نمی بیند. در این مراتب فرد نه تنها درکی از مراتب انسانی و الهی ندارد، بلکه به حکم دیده ها و شنیده های خود منکر حقایقی می شود که در مراتب بالاتر موجود است. او آنچه را در مرتبه خویش ندیده انکار می کند و دعوت کنندگان را دروغ گو و کذاب می خواند:
«هر چه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است که لارطب و لا یابس الا فی کتاب مبین (8) اما تو قرآن کجا بینی؟ هیهات هیهات!! قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستی؛ و اگر در درون پرده تو را راه بودی، این معنی محرم نیستی؛ و اگر در درون پرده تو را راه بودی، این معنی که می رود بر تو جلوه کردی. دریغا « انا نخن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»(9) قرآن خطاب لم یزل است با دوستان خود، و بیگانگان را در آن هیچ نصیبی نیست، جز حروفی و کلماتی که به ظاهر شنونده، زیرا که سمع باطن ندارند انهم عن السمع لمعزولون(10) و جای دیگر گفت: و لو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم اگر دانستمی که ایشان را سمع باید دادن، خود داده شدی؛ اما هرگز از بیگانگی خلاص نیابند»(11)
ابوجهل ها و ابولهب ها در مراتب پست هستی استقرار دارند که صدای قرآن به گوش شان نمی رسد و حروف قرآن را نمی بینند. البته نه این که آنان ظاهر قرآن را نمی شنوند و نمی بینند، بلکه تنها ظاهری از آن را می بینند، همچنان که ظاهری جز از حیات دنیا نمی بینند:
«چه گویی بوجهل و بولهب قرآن دانستند یا نه؟ دانستند از جهت عربیت حروف، اما از حقیقت او کور بودند؛ و قرآن از ایشان خبر داد: صم بکم عمی. ای عزیز بدان که قرآن، مشترک الدلاله و اللفظ است. وقت باشد که لفظ قرآن اطلاق کنند و مقصود از آن حروف و کلمات قرآن باشد و این اطلاق مجازی بود. در این مقام قرآن چنین گوید که کافران، قرآن بشنوند:«و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله»(12) اما حقیقت آن باشد که چون قرآن را اطلاق کنند جز بر حقیقت قرآن اطلاق نکنند و این اطلاق حقیقی باشد در این مقام که گوید که کافران نمی شنوند «انک لا تسمع الموتی(13) و جای دیگر گفت: و جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه و فی آذانهم وقرا.(14)»(15)
عین القضات ده ها بار در نوشته های خود از بلای عادت و حجاب میان مایگی سخن می گوید. او معتقد است اگر بیشتر خلق درکی از حقایق قرآن کریم ندارند از آن روست که گرفتار عادات خویشتن اند. عادت شکستن همان و مواجهه با عروس حقیقت قرآن همان. او تولد ثانی و مرگ از مرتبه حیوانی را تنها راه وصول به مرتبه ای از حقایق قرآنی می داند. رها شدن از این مرتبه دون آغاز راه است و نه پایان آن. وی ضمن نقل حدیث «الناس نیام و اذا ماتوا انتبهوا» تذکار می دهد که آنچه واقعیت و هستی نامیده می شود جز پنداری نیست. خفته بودن مردم از نگاه او دست کم دارای دو معنی است:1-مردم در این نشئه از حقیقت آن قدر بهره دارند که شخص خفته بهره مند است. 2-مردم تا زمانی که وجود را با وساطت حواس و عقولشان در می یابند، چون خفتگانند.
عین القضات به امتناع شناخت واقعیت در ظرف حواس و عقول در نشئه ناسوت حکم می کند و بهره فاهمه بشری را از شناخت عالم، سراسر خیال می داند و معتقد است که برترین ویژگی خیال و محتویات آن لزوم تأویل در ظرف عالمی برتر است و ورود به عالم خیال در سایه موت (اختیاری یا غیر اختیاری و موقت یا دائم) ممکن است؛ و از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیث فوق الذکر به خواب بودن انسان اشارت فرمود و بیداری او را در گرو مرگ دانست. از این رو اگر کسی در ظرف این عالم به تفسیر و تعبیر بپردازد، مثل این است که در خواب، خواب دیگری ببیند و آن که مشاهدات حس و عقل خود را در این عالم وجه المعرفه قرار دهد، دچار خیال اندر خیال شده است. او مرگ از مراتب مادون و قیامت مراتب عالی را تنها راه درک حقایق قرآنی می داند:
«ای عزیز! جمال قرآن آن گاه بینی که از عادت پرستی به در آیی تا اهل قرآن شوی که اهل قرآن اهل الله و خاصته این اهلان، آن قوم باشند که به حقیقت عین کلام الله رسیده باشد. افلا یتدبرون القرآن (16) از ایشان حاصل آمده باشد؛ زیرا که قرآن ایشان را قبول کرده باشد. «و کانوا احق بها و اهله(17) این معنی باشد. زنهار این گمان مبر که قرآن هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند و با وی سخن گوید؛ قرآن غمزه جمال خود با دلی زند که اهل باشد. ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب(18) گواهی می دهد. دریغا کمترین مقامی که مرد از قرآن آگه شود آن باشد که به آخرت رسد؛ زیرا که هر که به آخرت نرسید، قرآن را نشنید، «من مات فقد قامت قیامته»او را آن باشد که در خود قیامتی برانگیزد.»(19)
عین القضات از این سخن می گوید که در قرآن کریم اموری وجود دارد که اگر کسی به حقیقت آن راه یابد به یقینی استوار در همه عرصه ها می رسد. نمونه مهم و جالبی که او بر می شمرد دلایل متعددی است که در این کتاب شریف در باب هستی خداوند موجود است. این کتاب خود برهان است بر وجود خداوند عالمیان، اگر حجاب از جان ها برخیزد و قرآن آن گونه که در واقع امر وجود دارد، خود را متجلی کند:
«در قرآن مجید همه دلیل است بر هستی او. ولیکن خلق از عادت برنخاسته اند. لاجرم حجاب عادت ایشان را کور می دارد.»(20)
عین القضات معتقد است تنها کسی می تواند مدعی دانستن قرآن و حقایق آن شود که آن را از خدای متعال بیاموزد و این مرهون بیرون شدن از انواع حجاب هاست.(21) به تعبیر مولانا:

قول حق را هم ز حق تفسیرجو
هین مگو ژاژ از گمان ای سخت رو!

حجاب ها اعم از حجب ظلمانی و نورانی است. در عبارات گذشته در باب حجب ظلمانی سخن گفتیم، اما به اعتقاد وی آنچه بیش از همه در طریق سالک فهم قرآن رهزنی می کند حجب نورانی است. تنها این گناهان شناخته شده نیست که پای سلوک آدمی را در طریق فهم قرآن لنگ می نماید. استغراق در بسیاری از برخورداری ها و حتی مشغول شدن به حجاب های نورانی ای از حجاب های ظلمانی در این راه خطر بیشتری دارند. حجاب های نورانی ظاهراً حجاب و مانع سلوک نیستند و حتی ممکن است که فرد آن ها را موجب تعالی ترفع خود بداند، اما در حقیقت بیش از همه حجب رهزنی می کنند. در موطنی که فرد گمان می کند که به حقایق قرآنی راه یافته، دچار آفتی بزرگ است و آن آفت ندیدن حجب نورانی است:
«پنداری که قرآن دانی؟ به خدا که ندانی. چون سالک به ولادت ثانی رسد، حجب ملکوتی بماند میان او و میان خدا- عزوجل.»(22)
عین القضات برای قرائت قرآن کریم مراتبی قائل است. هر چه مرتبه اخلاص آدمی بالاتر می رود، او قرائت عمیق تری از قرآن خواهد داشت. وی معتقد است که درک کلام الهی آن گونه که مورد نظر حق بوده، برای احدی ممکن نیست و این از آن روست که کلام هرکس بیانگر مرتبه وجودی اوست. بنابراین شناختی که انسان از کلام الهی پیدا می کند؛ رابطه مستقیم با آمادگی درونی وی دارد. آنچه ما درک می کنیم بیانگر میزان صرافت و لطافت وجود ماست نه لزوماً مقصود حق متعال. وی معتقد است که تنها کسانی قاری قرآن محسوب می شوند که قلب و جوارحشان در تسخیر حق متعال باشد. از منظر وی چنین نیست که هر کس به زبان الفاظ مشابه، قرآن را تلاوت کند در حقیقت قاری قرآن باشد و آن الفاظ مصداق قرآن قرار گیرد؛ مگر اینکه خواننده قرآن با زبانی قرآن بخواند که آن وابسته و مسخّر خدا باشد نه به زبانی که به نفس خود خواننده مربوط شود و در تسخیر شیطان واقع گردد و حکم قرائت صاحب چنین حالتی آن است که از حنجره او تجاوز نکرده، بلکه جز وزر و وبال برای او حاصلی ندارد. وی حال قاری قرآن را در قرائت وی مدخلیت تام می بخشد و بیان می دارد که بهره جویی از لذات عقلانی و عرفانی از قرآن و یا غفلت از حقایق آن ناشی از استقرار در خوی و حال الهی و رحمانی و یا تقرر در افکار و احوال بهیمی و شیطانی است. وی این حالت را مانند کفر و ایمان می داند و برای حال کسانی که در کشمکش دائمی، احوال رحمانی و شیطانی هستند و به تلاوت قرآن می پردازند؛ مراتبی قائل است. به نظر وی اگر نفس قاری، فرمانبر قوه رحمانی باشد؛ به نحوی که در عبادات او به فرمان خدای متعال صورت گیرد؛ برای آن مراتبی است. این از آن روست که در میان قاریان کسانی اند که در حجاب از خدا و فرشتگان و جانشینان و خلفای الهی اند. آنان به کلام الهی از ورای حجب می نگرند و آنچه را انجام می دهند از خود می دانند و به خدا استناد نمی دهند، اما قاری ای که خود را مسخر خدای متعال می بیند و به تبع، تمام اعضا و جوارح را در تسخیر او به می داند و اگر در ظاهر، نسبت عمل اعضا را به خود بدهد؛ اما از حیث حقیقت فعل خود به حق اشارت دارد. این چنین قاری ای خواننده قرآن با زبان الهی است نه زبان نفس ولی آن در خواندن قرآن فعلی جز حکایت قول خدا از زبان رسول صلی الله علیه و آله انجام می دهد. از کسانی که شامل احوال رحمانی اند دسته ی دیگری از قاریان اهل شهودند؛ اما در شهود خود جز ملائک و خلفای الهی را نمی بینند. چنین قاری ای قرائت قرآن را گاه از خود می بیند و از آنجا که هنوز نفس وی از میان نرفته و از آن بقیتی باقی است و گاه آن را در شهودی می بیند و گاه نیز آن قرائت را از مبدأیی مشاهده می کند که عبارت از نفس و مشهود وی می باشد. سالک گاه چنان اوج می گیرد که از مقام تعینات و نمودها فراتر می رود و فعل حق را ملاحظه می کند که آن مقام مشیت مطلق است؛ یعنی در این مرتبه قاری سالک رها از همه تعیناتی است که خارج از وجودش موجود است و یا درملک او با او اتحاد دارد. به اعتقاد عین القضات درک و قرائت هر قاری روی در نیت و اخلاصی دارد که او بدان متوجه است:
«همه در قرآن است، اما تو هنوز خفته ای. چون نیت از شوائب دنیوی پاک باشد، آن را اخلاص زاهدان خوانند و ثواب آن بهشت است… چون از شوائب اخروی پاک باشد، آن را اخلاص عارفان خوانند و ثواب آن لقاء الله بود… جوانمرد!! اعمال تو حکم از نیت تو گیرد. تا تو را باعث بر عمل چیست و نیت تو در خور علم تو تواند بود…»(23)
با این توضیحات متوجه می شویم که چرا وی فهم و تفسیر قرآن را مخصوص اهل الله می داند و در این باب بر عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تأکید می کند. او در یکی از نامه های خود می نویسد:
«جوانمردا!! در همه قرآن پانصد آیت به علم فقه ظاهر تعلق دارد، باقی همه به سلوک راه حق تعلق دارد و جز سالکان را نرسد که در آن آیات تصرف کنند.»(24)
به اعتقاد وی اشاره پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث ثقلین به عترت خود از آن روست که ایشان از جمله کسانی هستند که به حقیقت قرآن واقف اند:
«عترت مصطفی صلی الله علیه و آله ورثه او بودند، العلماء ورثه الانبیاء. مصطفی گوید: انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی، سلمان منّا اهل البیت… تا علما باشند قرآن در زمین باشد، چون علما نباشند قرآن را بر آسمان برند… فضیل عیاض می گوید: چون اهل اصطفا نمانند قرآن وا حیّز( به جایگاه) طهارت خود رود، آن دل دوستان اوست که مصحف مجید است.»(25)
عین القضات بر آن است که کتاب الهی را در این نشئه باید از محضر اولیای الهی آموخت. آنان اند که به اسرار قرآن واقف اند و می توانند ما را در کشف حقایق آن راهبری کنند. او خود قرائت قرآن و تأویل آن را نزد پیری روشن ضمیر، اما امّی به نام برکه همدانی آموخته بود. برکه امی بود و نه عامی و از این رو دانش کتاب را از نزد خداوند بی واسطه استاد و معلم ظاهری آموخته بود. تاریخ عرفان و تصوف در جهان اسلام مشایخ بسیاری را به ما می نماید که به رغم نداشتن سواد ظاهری، از بیاض باطنی در فهم کتاب الهی استفاده می کرده اند. ابوالحسن خرقانی از مشهورترین این پیران روشن ضمیر است.(26) چنین اشخاصی دانش کتاب را از صاحب کتاب و از طریق ورود در عالم نزول آن دریافت می کردند. صوفیه برای اینکه شگفتی خلق را از چنین امری تا حدی پاسخ گویند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امی بودنشان اشاره می کردند. ایشان با آن که درس آموخته هیچ مکتبی نبود، اما همه درس آموختگان را معلمی کرد و به تعبیر سعدی «کتب خانه هفت ملت بشست». در میان عرفا شعری که منسوب به سنایی است در این باب مکرر نقل می شود:

اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی

چرا آن قبله کُل نانویسا بود و ناخوانا؟
و چه خوش گفت لسان الغیب شیرازی:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

باری، عین القضات در آثار خود از برکه (برکت) همدانی به عنوان قرآن شناسی یاد می کند که به خوبی نمی تواند ظاهر قرآن را بخواند:
ای دوست! برکت مثلاً جز الحمدالله اعنی فاتحه الکتاب و سورتی چند از قرآن یاد ندارد و آن نیز به شرط هم بر نتواند خواندن؛ و قال یقول نداند که چه بود و اگر راست پرسی حدیث موزون به زبان همدانی هم نداند کردن، ولیکن من دانم که قرآن او داند درست و من نمی دانم الا بعضی از آن و آن بعض هم نه از راه تفسیر و غیر آن بدانسته ام. از راه خدمت او دانسته ام.»(27)
در اینجا نیز می بینیم که عین القضات نمونه ای از سالکانی را نام می برد که به جهت توانایی بر کشف حجب، توانسته اند بر فهم حقایق قرآن نائل شوند. برکه همدانی برای عین القضات نمونه سالکی است که توانسته حجاب های ظلمانی و نورانی را بدرد و به دیدار حقیقت قرآن بی واسطه نائل آید. او به تعبیر مولانا آتش در هوس زده بود:

معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وزکسی کاتش زدست اندر هوس

پیش قرآن گشت قربانی و پست
تا که عین روح او قرآن شدست

روغنی کاو شد فدای گل به کُل

خواه روغن بوی کن، خواهی تو گل

عین القضات معتقد است بیشتر مفسران به جای آنکه عزم آن کنند که به حقایق قرآنی از طریق تهذیب نفس و تعلیم الهی نائل شوند، می کوشند که آن را با صرف دانستن زبان عربی و پاره ای دانش های ظاهری فهم کنند.(28)
یکی از مباحثی که از نگاه او در میان مفسران بدون توجه به شرایط لازم برای فهم قرآن، معرکه آرا شده، بحث از حروف مقطعه در آغاز برخی سور قرآنی است. او بر آن است که برخلاف آنچه بیشتر مفسران ظاهرنگر می پندارند در قرآن کریم مسائل دشوارتر از حروف مقطعه بسیار است و در باب همین حروف نیز جد و جهدی بیش از تفسیر ظاهری لازم است:
«در قرآن مشکل تر از این حروف مقطع بسیاری عجایب است، اما کی خبر دارد از آن؟ لابل بدایت فهم قرآن، مردان را آن بود که این حروف مقطع با ایشان حدیث کند و جمال خویش بر دیده ایشان عرض دهد… این کی باور کند که هر چه آدمیان فهم کنند از قرآن، پیش از آنکه حروف مقطع فهم کرده باشند، آن این جهان را به کار آید و احکام این جهان بوده و از احکام آن جهان دور بود که بدایت آن جهان چون بر کسی عرض خواهند کرد، آن بود که هر روز چندین بار به اقداح این حروف از دست عنایت ساقی و سقاهم ربهم شرابا طهوراً (29) نوش کند. مستی این مرد داند که چه بود لا یصدعون عنها و لا ینزفون(30) مستی ایشان این بود»(31)
وی حروف مقطعه قرآن کریم را «ابجد عشق» و سری میان خداوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داند و بر آن است که این بطنی است از قرآن که کسی را به درک آن رها نیست:
«ای عزیز او خواست که محبان را از اسرار ملک و ملکوت خود، خبری دهد در کسوت حروف تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. گوید: الم، المر، الر، کهیعص، یس، ق،ص، حم عسق، ن، طه، المص، طسم، طس. دریغا مگر که این خبر از مصطفی علیه السلام نشنیده ای که گفت: «ان لکل شیءقلباً و ان قلب القرآن یس». این جمله نشان سرّ احد است با احمد که کس جز ایشان بر آن واقف نشود.(32) عین القضات معتقد است که قرآن کریم در هر مرتبه از عالم هستی تجلی خاصی دارد و از این روست که در هر نشئه برای آن نامی وجود دارد. در پرده ای، قرآن را «مجید» خوانند که «بل هو قرآن مجید»؛ در پرده دیگر، «مبین» خوانند که «و کتاب مبین»؛ در پرده دیگر «عظیم» خوانند « و لقد آتیناک سبعاً من المثانی و القرآن العظیم»؛ در پرده دیگر «عزیز» خوانند که «و انه الکتاب عزیز»؛ در عالمی دیگر «کریم» خوانند که «انه لقرآن کریم»؛ در جهانی دیگر، قرآن را «حکیم» خوانند که «آیات الکتاب الحکیم». قرآن را چندین هزار نام است.(33) جامع ترین مراتب قرآن از نگاه وی در لوح محفوظ قلب انسان است. این مرتبه است که تمام حقایق قرآن را با جمیع تجلیاتش در خود جا می دارد. از جمله ای را که پیش از وی بسیاری از بزرگان عرفان از جمله ابوطالب مکی و ابوحامد غزالی در آثار خود در باب عظمت حروف کلام الله در لوح محفوظ، آورده اند ذکر می کند و گوینده آن را تحسین بسیار می کند. آن جمله معروف چنین است:«کل حرف فی اللوح المحفوظ اعظم من جبل قاف.(34) او سپس اظهار می دارد که مراد از لوح محفوظ در این جمله قلب آدمی است و این انسان است که می تواند عظمت قرآن کریم را دریافت کند.(35) از این روست که او آدمی را دعوت به زنگار زدایی از آینه وجود خویش می کند و پاک شدن خویش را ملازم با دریافت حقایق عالیه می داند. به تعبیر مولانا:

پنبه ی وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون، خروش

پاک کن دو چشم را از موی عَیب
تا ببینی باغ و سروستان غَیب

دفع کن از مغز و از بینی زکام
تا که ریح الله درآید در مَشام

هیچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعم شکر

از غبار ار پاک داری کلّه را
تو ز یک قطره ببینی دجله را

و به تعبیر سنایی:

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

کتابنامه:
-قرآن کریم
-شفیعی کدکنی، محمدرضا، نوشته بر دریا، تهران، سخن 1384
-غزالی، ابوحامد، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالکتاب العربی، بی تا.
-مکی، ابوطالب، قوت القلوب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417ق
-همدانی، عین القضات، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهری، 1377
-همو، رساله جمالی در خاصیت آینگی، تهران، نی، 1389
-همو، نامه های عین القضات، تصحیح منزوی و عسیران، تهران، اساطیر، 1377

پی نوشت ها :

1-نامه های عین القضات همدانی، ج1،ص440
2-اسراء/ 82
3-توبه/125
4-بقره/10
5-رساله جمالی در خاصیت آینگی، صص 264 و 265
6-نامه های عین القضات همدانی، ج1،ص 238
7-همان، صص 137 و 138
8-انعام/59
9-حجر/ 9
10-شعراء/ 212
11-تمهیدات، ص 169
12-توبه/ 6
13-نمل/ 80
14-اسراء/ 46
15-تمهیدات، ص 170
16-نساء/ 82
17-فتح/ 26
18-ق/ 37
19-تمهیدات، صص 176 و 177
20-نامه های عین القضات، ج1، ص 5
21-همان، ص 164
22-همان، ص 91
23-همان، صص 25 و 26
24-همان، ج 3،ص392
25-همان، ج1،صص 29 و 30
26-نوشته بر دریا، صص 63-60
27-نامه های عین القضات، ج2،ص 51
28-همان، ص 50
29-انسان / 21
30-واقعه/ 19
31-نامه های عین القضات، ج1،ص 295
32-تمهیدات، ص 175
33-همان، ص 230
34-قوت القلوب، ج1، ص 89؛ احیاء العلوم الدین، ج3،ص510
35-تمهیدات، ص 173

منبع: نشریه کتاب ماه دین شماره 178

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد