خانه » همه » مذهبی » وقتی آمدی ایران می فهمی!

وقتی آمدی ایران می فهمی!

وقتی آمدی ایران می فهمی!

صدای دل نواز و نوای جان فزای آن عالم واعظ ، شرح اشتیاق و درد هجرانش برای آسمانیان و زمینیان آشنا و جان گداز بود. این نوای دل نشین هنوز هم در خشت خشت « مهدیه ی تهران» طنین افکن است . نام و یاد مرحوم کافی که

0030232 - وقتی آمدی ایران می فهمی!
0030232 - وقتی آمدی ایران می فهمی!

 

 

نا گفته هایی از مرحوم حاج شیخ احمد کافی (ره)
مصاحبه با حجّت الاسلام محسن کافی

صدای دل نواز و نوای جان فزای آن عالم واعظ ، شرح اشتیاق و درد هجرانش برای آسمانیان و زمینیان آشنا و جان گداز بود. این نوای دل نشین هنوز هم در خشت خشت « مهدیه ی تهران» طنین افکن است . نام و یاد مرحوم کافی که روزها و شب های زیادی را با حزن غریب و یمن قریبش به سر بردیم، هنوز در دل و دیده ی همه ی عاشقان اهل بیت (ع) و خاصّ محبّان امام عصر (عج) جاری و ساری است.
به پاس قدردانی از آن موعظه های حماسی در دوران حفقان ستم شاهی، گفت وگوی خبرنگار خبرگزاری «حوزه» با حجت الاسلام محسن کافی ، فرزند آن عزیز سفر کرده در ذیل می آید..

با تشکّر از اینکه وقت خود را در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید، لطفاً خودتان را معرفی کنید.

با سلام متقابل و تشکر از خبرگزاری حوزه، این جانب محسن کافی فرزند دوم مرحوم کافی و فرزند اوّل روحانی ایشان هستم. در سال 1342 هـ . ش. متولد شده ام و حدود هشت ماه قبل از وفات پدرم، در «حوزه ی علمیه ی مشهد» طلبه شدم و تا سال 1365 هـ. ش. در آنجا ادامه تحصیل دادم و بعد از آن وارد «حوزه علمیه ی قم» شدم.

درباره ی خاندان بزرگوارتان بیشتر توضیح دهید.

پدرم مرحوم کافی متولد 1315 هـ . ش. می باشد و در خانواده ای که از قشر متوسط جامعه بودند ، دیده به جهان گشودند؛ پدر ایشان فرهنگی غیر روحانی بودند و پدر بزرگ ایشان ، مرحوم آیت الله میرزا احمد کافی می باشد که از علمای برجسته ی «یزد» بودند و بر اثر کرامتی که از امام رضا( ع) می بینند، ساکن «مشهد» می شوند.

یعنی مرحوم کافی اصالتاً یزدی هستند؟

جدّ اعلای ایشان یزدی اند؛ امّا خود مرحوم کافی متولّد مشهد هستند.

فرمودید مرحوم میرزا احمد کافی بر اثر کرامتی که از امام رضا (ع) دیدند، ساکن مشهد شدند. جریان چه بود؟

مرحوم میرزا احمد کافی از بزرگان و علمای آن عصر یزد بودند؛ مردم آن زمان ، کاروانی تشکیل می دهند تا به مشهد بروند و از ایشان هم تقاضا می شود که کاروان را همراهی کنند.اتفاقاً ایشان چشم درد شدیدی هم داشتند و با اصرار مردم به سمت مشهد حرکت می کنند و با ورودشان به مشهد، نابینا می شوند و این مسئله ایشان را خیلی منقلب و ناراحت می کند و به زحمت به حرم امام رضا (ع) مشرّف می شوند و با حالت انقلاب و انکسار قلب می گویند: « همه نابینا می آیند و بینا می روند؛ امّا من چرا بینا آمدم و نابینا می روم؟ سر بر دیوار حرم می گذارد و در بین خواب و بیداری ، شخصی می گوید: میرزا احمد دستت را باز کن ! ایشان دستشان را باز کردند و بسته ای میان دست ایشان گذاشته شد و به ایشان امر شد : محتویات این بسته را به چشمانت بمال! و بعد از انجام این دستورالعمل ، بینایی ایشان به کرامت ثامن الائمه (ع) باز گردانده می شود و پس از آن، دیگر به یزد بر نمی گردد و تا آخر عمر در کنار مضجع امام رئوف زندگی می کنند. به برکت این کرامت رضوی، چشم ایشان تا آخر عمر دچار ضعف نگردید و حتّی از عینک هم استفاده نکردند و بزرگانی مانند آیت الله مرواید از ایشان استفاده ها بردند.

مرحوم کافی چگونه وارد حوزه شدند و در کجا تحصیل کردند؟

در مشهد نزد مرحوم میرزا احمد کافی که استاد خیلی از برزگان مشهد بودند، درس می خواند و در سنّ دوازده سالگی وارد حوزه ی مشهد می شوند و بالاخره در سنّ هجده سالگی به عتبات هجرت می کند و در «نجف» ، توفیق شاگردی آیت الله سیّد اسدالله مدنی شهید محراب، آیت الله راستی کاشانی و… را پیدا می کند. پنج سال در نجف می مانند و در سنّ بیست و سه سالگی به «ایران» برمی گردند. به دلیل مشکلاتی که پدر ایشان در کسب و کار داشتند، با اجازه ی مراجع وقت نجف و آیت الله خوئی ، به ایران برمی گردند و با بیت آیت الله شاهرودی وصلت می کنند و ساکن «قم» می شوند. دو الی سه سال در قم بودند و در این ایّام به شاگردی میرزا ابوالفضل تبریزی و دیگر بزرگان قم می پردازند و سطوح عالیه را نیز در آنجا تدریس می کردند.

بی شک «مهدیّه ی تهران» از باقیات الصّالحات ایشان است. این مرکز فرهنگی و دینی چگونه شکل گرفت؟

ایشان به علّت قریحه ی خوبی که در منبر داشتند، برای مجالسی به «تهران» دعوت می شوند و به آنجا می روند؛ اوایل در منزل استیجاری که در تهران داشتند، دعای ندبه و منبر وعظی دایر می کنند که با استقبال زیاد مردم رو به رو می شود و کم کم جمعیت زیاد، موجب اذیّت همسایگان می شود؛ بنابراین به فکر ایجاد پایگاهی برای این کار می افتند. منزلی در تهران تهیّه کرده بودند و برای حل مشکل، تصمیم به فروش منزل می گیرند تا زمین مهدیّه را خریداری کنند. بازاریان تهران که متوجّه مسئله می شوند ، مانع می شوند و با کمک ایشان زمین مهدیّه خریداری می شود و کم کم توسعه یافت و در سال 1357 هـ . ش. مساحت مهدیّه به پنج هزار متر مربع رسید.

مرحوم کافی در عرصه ی تبلیغ چگونه حضور داشت؟

ایشان یک مبلّغ کم نظیر بود. به لحاظ عشقی که به منبر و تبلیغ داشتند، به یک منبر و دو منبر و…اکتفا نمی کردند و تا آنجا که وقت اجازه می داد، منبر می رفتند. در ماه رمضان گاهی شش منبر داشتند و درباره ی کثرت منبر و هنر ایشان در منبر، مطالب زیادی نقل شده است که مجال سخن نیست و همه ی این امور از برکات و عنایات اهل بیت (ع) در حقّ ایشان است.

ماجرای عنایت امیرالمؤمنین به مرحوم کافی چه بود؟

ماجراهای زیادی از ایشان نقل شده است . در پنج سالی که در نجف بودند، رسم بود طلبه ها پنجشنبه ها پیاده به «کربلا» مشرّف می شدند و گروهی از این طلّاب به سرپرستی آیت الله مدنی راهی کربلای معلّا می شدند و ایشان از مرحوم کافی می خواستند ، در بین راه زمزمه ای داشته باشند؛ مشهور است در اواخری که ایشان در نجف بودند، نذر داشتند چهل شب چهارشنبه به «مسجد سهله» بروند و توسّلاتی هم به ساحت مقدّس امام زمان (عج) داشتند. یکی از دوستان ایشان هم که این سیره را داشت، می گوید:
در چهارشنبه ی چهلم، مرحوم کافی با حالت خاصّی از مسجد بیرون می آمد. از او سؤال کردم: آیا حاجتی گرفتی؟! ایشان در جواب فرمودند: وقتی آمدی «ایران» می فهمی! ایران که آمدم، دیدم این آقای کافی آن کافی سابق نیست. البته ایشان برای کسی نقل نکرده است که خدمت حضرت رسیده است؛ امّا بزرگان حدس زده اند که حضرت عنایتی به ایشان داشته اند.

از کثرت منبر مرحوم کافی خاطره و مطلبی بیان کنید.

ایشان واقعاً کثیر المنبر و در این مسیر خستگی ناپذیر بودند . دو سال پیش آیت الله ناصری اصفهانی خاطره ای برای من نقل کردند و گفتند:
در نجف با مرحوم کافی دوست بودم و دیرتر از ایشان به ایران برگشتم، وقتی برگشتم، دیدم آقای کافی در اوج شهرت و منبر است و زمانی که وارد «اصفهان» شدم، آقای کافی هم در اصفهان بودند. مردم «دولت آباد» به من گفتند : شما از دوستی خودتان استفاده کنید و از ایشان درخواست کنید منبری هم در این دیار داشته باشند. من به اصفهان رفتم و از ایشان دعوت کردم و ایشان به من گفتند: آخرین منبر من ساعت دو و نیم شب تمام می شود. تا دولت آباد چقدر راه است؟ گفتم: حدود چهل دقیقه. گفتند: من ساعت سه و نیم نیمه شب می آیم و منبر می روم!
آیت الله ناصری می فرمود:
من متعجّب و بهت زده گفتم: کسی آن موقع شب نمی آید و بالاخره بنا شد، ایشان ساعت موعود به دولت آباد تشریف بیاورند و منبر بروند. من شب جمعه دلشوره داشتم که نکند کسی نیاید و آبروریزی شود؟! ساعت 11 شب به مسجد جامع رفتم و دیدم مسجد و خیابان جلوی آن پر است و در نهایت مرحوم کافی ساعت سه و نیم منبر رفت و تا اذان صبح ادامه دادند و سه شب این منبر برگزار شد و بعد از منبر، سه ربعی ، استراحت می کردند و بعد می رفتند و خواب های ایشان بیش از دو الی سه ربع نبود؛ کافی تب و عشق منبر داشت، گویا می دانست فرصت او کوتاه است و وظیفه اش هم منبر است.

از ارتباط ایشان با انقلاب و امام راحل بگویید.

ایشان انقلاب را درک نکردند؛ امّا اعتراضات ایشان به نظام ستم شاهی موجب این شد که بارها به زندان بروند و حتی سه سال به «ایلام» تبعید شدند و با وساطت علما، این مدّت به یک سال تبدیل شد. ارتباط ایشان با امام، ارتباط مرید و مرادی بود. نامه هایی از نجف توسط امام برای ایشان فرستاده می شد که این نامه ها را به مرکز اسناد انقلاب دادیم و در جلد 8 کتاب «یاران امام»، اسناد آن جمع آوری و چاپ شده است.
امام خیلی به مهدیّه اعتقاد داشتند؛ اخبار شفای مریض های زیادی که در مهدیّه بهبود یافته بودند، به گوش مراجع رسیده بود. امام در یکی از نامه هایشان می نویسند:
از شما می خواهم که برای من در مهدیّه دعا کنید.
مرحوم کافی هم فوق العادّه به امام علاقه داشتند. زمانی، بردن نام امام جرم بود. ایشان در مقابل پنجاه هزار نفر معیّت ، نام امام را می برد و ارادت عجیبی به امام و همه ی مراجع داشتند. بارها بعد از منبر، ایشان را دستگیر کردند.
آیت الله مرعشی نجفی (ره) می گفتند: خدمتی که مرحوم کافی به اسلام کرد، کمتر مرجعی بعد از غیبت کبرا کرده است. کافی دعای ندبه را به همه شناساند . الان مهدیّه های «رشت» ، «سیرجان» ، «گرگان »، « کرمان » ، تهران و…همه از آثار باقی مانده ی ایشان است.

از احوالات شخصی ایشان بگویید.

من حدود پانزده ساله بودم که ایشان از دنیا رفتند. کثرت کار ایشان در خارج خانه دلیلی بود که کمتر پدر را ببینم . هفت الی هشت ماه سال در سفرهای خارج تهران بودند. بنابراین کمتر دیده می شدند و تهران که بودند ایشان را کم می دیدم . خانه ی ایشان را می توان به یک زائر سرا تشبیه کرد؛ هر که به تهران می آمد ، درب منزل کافی به روی او باز بود. به یاد دارم، خدمت کارانی در منزل حضور داشتند که همواره در حال خدمت به مهمانان بودند.

آیا وصیت نامه ی ایشان در دسترس می باشد؟

متأسفانه از ایشان وصیت مکتوبی نمانده است . وصیّ ایشان شهید آیت الله مدنی تبریزی بودند . قبل از انقلاب، پدر، منزلی در تهران برای ایشان اجاره کردند. مرحوم مدنی می فرمودند: مرحوم کافی دو سه ماه قبل از فوتشان وصیّت نامه را از من می گیرد تا تغییراتی در آن اعمال کنند و پس بدهند و دیگر فرصتی نشد که برگرداند؛ امّا وصیّت شفاهی داشتند که روی منبر گفته بودند: اگر من وسط هفته مُردم، جنازه ی مرا تا جمعه نگه دارید و کنار جنازه ی من دعای ندبه خوانده شود. و شهادت ایشان هم روز جمعه و نیمه ی شعبان بود؛ متأسفانه نگذاشتند به وصیّت عمل شود و چون زمزمه ی انقلاب هم بود، ساواک می ترسید که تشییع جنازه ی کافی، انقلاب را در تهران به سرانجام برساند و این اتّفاق نه در تهران ، بلکه در مشهد افتاد. در شهری که هنوز شعار مرگ بر شاه شروع نشده بود، این شعار شروع شد و ساواک جنازه را از مردم گرفت و سرانجام ، مخفیانه ایشان را در «خواجه ربیع» دفن کرد؛ ساواک، لقب شیخ آشوبگر را به ایشان داده بود.
در رشت، مهدیّه ی بزرگی است که از باقیات صالحات ایشان است و جمعیّت زیادی هم می آید؛ مردم برای دعای ندبه نذر می کنند. سال 86 هـ . ش . به مناسبتی در رشت بودم. دیدم تا نود نوبت گرفته اند و فقط هم ، نوار مرحوم کافی می گذارند و یک سخنران هم قبل از آن سخنرانی می کند. عمده ی اثر ایشان نوارهایشان است که هنوز دست به دست می گردد . بعضی از بزرگان می فرمودند: ما نوار مرحوم کافی را می گذاریم و با خانواده گوش می کنیم و سخنان ایشان برای ما در حکم درس اخلاق است.

از تصادف مشکوک والد گرامی بگویید.

زمینه ی مسافرت ایشان به مشهد ، فرمان امام بود. امام اطّلاعیه دادند به عنوان اعتراض به رژیم، کسی جشن نیمه ی شعبان نگیرد. قاعدتاً مهم ترین جشن هم در مهدیّه ی تهران برگزار می شد و مرحوم کافی در مصاحبه ای رسماً اعلام کردند: امسال جشن نداریم. ساواک فشار زیادی آورد تا این جشن برگزار شود. هنگامی که با مخالفت ایشان مواجه می شد، اعلام می کرد: پس نباید در تهران باشی و اعلام هم کنی کجا می روی! ایشان مشهد را به عنوان مقصد خود معرفی کردند و راهی آن شهر شدند. دو سه ماهی بود که راننده ی جدیدی برای ایشان آمده بود و راننده ی سابق ایشان به دلیل مشکلاتی که داشتند، در خدمت حاج آقا نبودند و بعدها معلوم شد که راننده ی جدید در صانحه ی تصادف، بی تقصیر نبود و به نوعی عامل ساواک بوده است. نحوه ی تصادف به گونه ای بود که راننده اصلا صدمه ندیده بود. افرادی که در ماشین بودند، شنیدند که محروم والد خطاب به راننده می گویند: جعفر! چرا چنین می کنی؟ بعدها هم در اعترافات ساواک آمد که تصادف مرحوم کافی، ساختگی و به دستور شاه بوده است ؛ امّا خصوصیّات حادثه اصلا معلوم نیست؛ چون بعد از صانحه ی تصادف ، دیگران را به بیمارستان معمولی شهر بردند؛ امّا حاج آقا را به بیمارستان ارتش بودند و از همان لحظه ی اوّل هم اعلام کردند که حاج آقا کشته شده و احتمالاً در بیمارستان ارتش ایشان را از بین برده باشند.

راز موفّقیت مرحوم کافی چه بود؟

چند عامل در موفقیت ایشان دخالت داشت: نخست اینکه اخلاص ایشان مهم ترین رمز موفقیتشان بود و از این جهت کم نظیر بودند. زمانی که در اوج شهرت بودند و وارد شهری می شدند، تمام شهر به استقبال او می آمدند و نیازی به شهرت نداشت؛ امّا هر کجا ایشان را دعوت می کردند، ایشان می پذیرفتند؛ اگر چه در یک روستای دور افتاده. اخلاص مهم ترین دلیل موفّقیت ایشان بود؛ دوم اینکه به زبان مردم حرف می زد و اصلا از اصطلاحات طلبگی استفاده نمی کرد و مهم ترین مفاهیم دینی را به گونه ای می گفتند که حتّی کارگر بی سواد هم از منبر ایشان بهره می برد؛ سوم اینکه خلّاقیت و سبک ایشان در نحوه ی اداره ی منبر فوق العاده بود. با صدای خوش و توسّل به حضرت ولی عصر (عج) منبر را شروع می کردند و زمانی که دل ها آماده می شد، مطالب و نصایح خود را می گفتند و بعد، روضه ی کاملی هم می خواندند و منبری کامل داشتند. مقیّد به ساعت هم نبودند و اگر می دید جلسه ای اقتضا دارد، تا دو ساعت منبر او طول می کشید. ایشان اصلا در پی مطرح کردن خود نبود و این هم از اخلاص ایشان بود.

والده ی شما از مرحوم کافی چگونه یاد می کنند؟

ایشان از حُسن معاشرت مرحوم کافی بسیار یاد می کنند. پدرم در طول سال نمی توانست برای خانواده خود وقت بگذارد؛ اما در ایام نوروز در خدمت حاج آقا به سفر می رفتیم. از دیگر خصوصیاتی که یاد می کنند، دل سوزی ایشان نسبت به فقرا بود. اگر فقیری در منزل می آمد، اوّلین چیزی که به دستشان می رسید، می دادند؛ اگرچه قالی جلوی درب منزل، در مهدیّه، اسناد و دفترچه هایی برای فقرا آماده کرده بودند و بین فقرا تقسیم می کردند؛ درست مثل کمیته ی امداد، ماهانه پولی برای فقرا در نظر گرفته بودند و به ایشان می دادند. حدود چهار هزار خانواده، ماهی یک بار از مهدیّه خرجی می گرفتند و این خصلت ایشان خیلی بارز بود.

آیا آثار قلمی از ایشان به جا مانده است؟

نوشته هایی دارند؛ امّا اثر قلمی ندارند. سایت خاصی به نام مرحوم کافی راه اندازی شده است و ان شاء الله به زودی به روز رسانی می شود.

اگر نکته ی پایانی دارید، بفرمایید.

من به عنوان طلبه ای که آشنا با امر طلبگی و تبلیغ هستم، این مطالب را بیان می کنم: مرحوم کافی با همّت خود ، کاری کرد که اهل بیت (ع) ، او را به عنوان نوکر خود دعوت کردند و نمک صدای او از اهل بیت (ع) بود. باید تلاش کرد تا به این درجه برسیم تا اهل بیت (ع) نظر کنند؛ حتّی در کشورهای خارج از ایران، در «اروپا» و… نوارهای ایشان موجود است و مردم آن را گوش می دهند.
منبع تحقیق: سایت شیعه نیوز
منبع: موعود 141

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد