نظریه پرداز بهشت و پیشرفت
1 – بهشت به عنوان غایت زندگى انسانى مطرح مىشود و در تمامى مذاهب به گونههاى متفاوت بیان شده است. بهشت محلى است که نیازهاى انسان به تمام معنا و کمال آن جواب داده مىشود و
نویسنده : ابراهیم فیاض
1 – بهشت به عنوان غایت زندگى انسانى مطرح مىشود و در تمامى مذاهب به گونههاى متفاوت بیان شده است. بهشت محلى است که نیازهاى انسان به تمام معنا و کمال آن جواب داده مىشود و دنیا یک جهان ناقص ولى بهشت یک جهان متکامل است، پس بهشت یک آرمان بشرى است که براساس فطرت انسانى بنا شده است.
2 – آنچه از بهشت ترسیم مىشود غایت همین دنیا است و در غایت تطابق و دقت مىباشد یعنى آنچه در این دنیا ایجاد مىشود در دنیاى دیگر تحقق کامل و دقیق پیدا مىکند آنگونه که در این جهان ترسیم نشده است و زوایاى پنهان هر شىء و چیز در آن جهان آشکار مىشود و تجسم و تحقق پیدا مىکند. پس بهشت محل تحقق خوبىهاى کامل جهان و این دنیا است.
3 – باز تولید جهان خوبىها(بهشت) در این جهان بزرگترین آرمان بشر بوده است. پس براى تحقق آن، بهشت مطرح شده در ادیان، را نظریهپردازى کردهاند به گونهاى که این پردازش در تمامى دانشهاى بشرى تحقق یافته است (در اسطورهها، ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگ عامه) و این گونه جامعه آرمانى بشرى توسط ادیان در قالب دانشهاى بشرى تجلى و نمایش داده مىشود.
4 – بهشت دو گونه ترسیم شده و براى هر دو گونه نیز، نظریهپردازى شده است. 1 – بهشت اولیه که انسان از آن رانده شده است. 2 – بهشت ثانویه که در آخر الزمان و بعد از قیامت تشکیل مىشود؛ بهشت اولیه، بهشتى است که انسان از آن رانده شده، هبوط یافته یا سقوط کرده است که همین بهشت، محل تأسف ابدى انسان براى خروج از آن است.
5 – ارکان اخلاقى مسیحیت، بر حرمان انسان از بهشت اولیه بنا شده است و انسان موجود بر روى زمین، انسان غضب شده و گناهکار است. بنابراین بایستى غسل تعمید داده شود تا پاک شود و گرنه آلوده و ناپاک و نجس است. و چون لذتهاى این جهان نیز ناپاک است؛ هر چه از آن دورى شود بهتر است و رهبانیت، اصل اخلاقى مهم مسیحیت است.
6 – برخى این واقعیت عقیدتى را اصل گرفتهاند و مبنا را گناه نهادهاند. پس جهانى که براساس گناه بنا شده است در آن تقوا عملى شاق و ما لا یطاق است؛ بنابراین گناه کردن اصل است و تقوا و پرهیزگارى فرعى و ایثار و فرااخلاق است و این اصل مورد استناد لیبرالهاى مسیحى براى اخلاق لیبرالى مسیحى قرار گرفته است که لیبرالهاى تصوفى در جهان اسلام به دنبال تقلید از آن هستند.
7 – فروید با اصل قرار دادن بهشت اولیه به عنوان یک اصل نوستالژیک، با پیشرفت و تمدن انسانى مخالفت مىکند و به دنبال بازگشت به بهشت اولیه است که در قالب ارائه چارچوبهاى خود است. آن چارچوب بازگشت انسان به بهشت اولیه است و بازگشت انسان به بهشت اولیه، مستلزم ازاله مشخصات انسان زمینى است و انسان، زمانى که بر زمین هبوط پیدا کرد برهنه بود و عورت خود را با برگ درخت انجیر پوشانید و همین ستر عورت، تمدن و فرهنگ به وجود آورد که سبب ناخشنودى انسان شد. پس برهنگى راه نجات انسان است چرا که تشبه به بهشت اولیه ایجاد مىشود.
8 – مارکس نیز با استفاده از بهشت اولیه و ثانویه به تئورىپردازى پرداخته است و بهشت اولیه را تعبیر به کمون اولیه نموده که در آن همه چیز اشتراکى بوده است (اموال و همسر) و بدبختى انسان از آنجایى شروع مىشود که از این بهشت اولیه دور مىشود و به زندگى برده دارى وارد مىشود و بایستى براى رسیدن به بهشت ثانویه زحمت کشید و با فلسفه براى تغییر جهان کوشید(نه تفسیر جهان) تا به بهشت ثانویه یا کمون ثانویه رسید.
9 – لیبرالها با بهشت گرایى نظرى براى رسیدن به پیشرفت مخالفت مىکنند چرا که هر کس وعده ایجاد بهشت بر روى زمین(بهشت جسمانى) داده، جهنم را به وجود آورده است پس بایستى به زندگى زمینى بسنده کرد و به دنبال بهشت موعود نبود پس یک نوع محافظه کارى بنیادى را ترویج مىکنند که بر اصلاحطلبى نه انقلابىگرى تاکید کرده و یک ضد انقلاب به معناى واقعى و لغوى هستند(مثل پوپر در جامعه و دشمنانش)
10 – جامعه باز که امروز براى ایجاد جهانى شدن به کار مىرود براساس نفى بهشت در نظریهپردازى به کار مىرود و محافظه کار، وضعیت موجود جهانى و نظام قدرت جهانى فعلى را توجیه مىکند ولى با توجه به اندیشهپردازى هگل درباره بهشت یا جایى که ذهن و عین به هم مىرسند به بهشتپردازى درباره غرب پرداخته مىشود و تضادها دیگر تمام مىشود و قدرت محرکه تاریخ از بین مىرود و تاریخ پایان مىیابد یعنى زمان از حرکت مىایستد که همان ترسیم بهشت است. که مرکز تحقق آرمان و ایدههاى انسانى یا تبدیل شدن ذهن به عین یا وحدت عین و ذهن مىباشد. (اندیشه فوکویاما).
11 – بهشتى که مرکز نظریهپردازى واقع شده، بهشتى است که در اول یا آخر واقع شده است و انسان با طى تکامل خطى از اولى به دومى مىرسد؛ حال، با یک نوع رفت، پنداشته مىشود و یا یک نوع برگشت، شناخته مىشود که از اولى به غایتشناسى (Telelogy) و از دومى به معادشناسى (Eschtology) یاد مىشود که اولى به پیشرفت منتهى و دومى به یک نوع واپسگرایى مىرسد و این دومى خشونت زاست.
12 – از اولى به عنوان تکامل و تجدد براى پیشرفت لیبرالى در انگلوساکسونها نام برده مىشود و از دومى یک نوع پیشرفت سوسیالیسم و فاشیسم (سوسیالیسم ملى گرا) در اروپاى متصل استخراج مىشود که هر دو از یک نوع نظریهپردازى درباره بهشت به وجود آمدهاند و آن اینکه جهان بدون باطن، بهشت و جهنم یا جهان بدون ملکوت است. در تفکر اسلامى در جهان هر شىء یک شکل ناسوتى و دنیوى دارد و یک شکل ملکوتى؛ که شکل واقعى و حقیقى شىء در ملکوت تجلى مىیابد (اللهم ارنا الاشیاء کماهى) با این شناخت مىتوان به باطن بهشتى این جهان راه یافت و پیشرفت اسلامى را ترسیم کرد که داراى تجربه کمى نیستیم (مثل اصفهان دوران صفویه و شیخ بهایى).
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 269
2 – آنچه از بهشت ترسیم مىشود غایت همین دنیا است و در غایت تطابق و دقت مىباشد یعنى آنچه در این دنیا ایجاد مىشود در دنیاى دیگر تحقق کامل و دقیق پیدا مىکند آنگونه که در این جهان ترسیم نشده است و زوایاى پنهان هر شىء و چیز در آن جهان آشکار مىشود و تجسم و تحقق پیدا مىکند. پس بهشت محل تحقق خوبىهاى کامل جهان و این دنیا است.
3 – باز تولید جهان خوبىها(بهشت) در این جهان بزرگترین آرمان بشر بوده است. پس براى تحقق آن، بهشت مطرح شده در ادیان، را نظریهپردازى کردهاند به گونهاى که این پردازش در تمامى دانشهاى بشرى تحقق یافته است (در اسطورهها، ادبیات، هنر، فلسفه و فرهنگ عامه) و این گونه جامعه آرمانى بشرى توسط ادیان در قالب دانشهاى بشرى تجلى و نمایش داده مىشود.
4 – بهشت دو گونه ترسیم شده و براى هر دو گونه نیز، نظریهپردازى شده است. 1 – بهشت اولیه که انسان از آن رانده شده است. 2 – بهشت ثانویه که در آخر الزمان و بعد از قیامت تشکیل مىشود؛ بهشت اولیه، بهشتى است که انسان از آن رانده شده، هبوط یافته یا سقوط کرده است که همین بهشت، محل تأسف ابدى انسان براى خروج از آن است.
5 – ارکان اخلاقى مسیحیت، بر حرمان انسان از بهشت اولیه بنا شده است و انسان موجود بر روى زمین، انسان غضب شده و گناهکار است. بنابراین بایستى غسل تعمید داده شود تا پاک شود و گرنه آلوده و ناپاک و نجس است. و چون لذتهاى این جهان نیز ناپاک است؛ هر چه از آن دورى شود بهتر است و رهبانیت، اصل اخلاقى مهم مسیحیت است.
6 – برخى این واقعیت عقیدتى را اصل گرفتهاند و مبنا را گناه نهادهاند. پس جهانى که براساس گناه بنا شده است در آن تقوا عملى شاق و ما لا یطاق است؛ بنابراین گناه کردن اصل است و تقوا و پرهیزگارى فرعى و ایثار و فرااخلاق است و این اصل مورد استناد لیبرالهاى مسیحى براى اخلاق لیبرالى مسیحى قرار گرفته است که لیبرالهاى تصوفى در جهان اسلام به دنبال تقلید از آن هستند.
7 – فروید با اصل قرار دادن بهشت اولیه به عنوان یک اصل نوستالژیک، با پیشرفت و تمدن انسانى مخالفت مىکند و به دنبال بازگشت به بهشت اولیه است که در قالب ارائه چارچوبهاى خود است. آن چارچوب بازگشت انسان به بهشت اولیه است و بازگشت انسان به بهشت اولیه، مستلزم ازاله مشخصات انسان زمینى است و انسان، زمانى که بر زمین هبوط پیدا کرد برهنه بود و عورت خود را با برگ درخت انجیر پوشانید و همین ستر عورت، تمدن و فرهنگ به وجود آورد که سبب ناخشنودى انسان شد. پس برهنگى راه نجات انسان است چرا که تشبه به بهشت اولیه ایجاد مىشود.
8 – مارکس نیز با استفاده از بهشت اولیه و ثانویه به تئورىپردازى پرداخته است و بهشت اولیه را تعبیر به کمون اولیه نموده که در آن همه چیز اشتراکى بوده است (اموال و همسر) و بدبختى انسان از آنجایى شروع مىشود که از این بهشت اولیه دور مىشود و به زندگى برده دارى وارد مىشود و بایستى براى رسیدن به بهشت ثانویه زحمت کشید و با فلسفه براى تغییر جهان کوشید(نه تفسیر جهان) تا به بهشت ثانویه یا کمون ثانویه رسید.
9 – لیبرالها با بهشت گرایى نظرى براى رسیدن به پیشرفت مخالفت مىکنند چرا که هر کس وعده ایجاد بهشت بر روى زمین(بهشت جسمانى) داده، جهنم را به وجود آورده است پس بایستى به زندگى زمینى بسنده کرد و به دنبال بهشت موعود نبود پس یک نوع محافظه کارى بنیادى را ترویج مىکنند که بر اصلاحطلبى نه انقلابىگرى تاکید کرده و یک ضد انقلاب به معناى واقعى و لغوى هستند(مثل پوپر در جامعه و دشمنانش)
10 – جامعه باز که امروز براى ایجاد جهانى شدن به کار مىرود براساس نفى بهشت در نظریهپردازى به کار مىرود و محافظه کار، وضعیت موجود جهانى و نظام قدرت جهانى فعلى را توجیه مىکند ولى با توجه به اندیشهپردازى هگل درباره بهشت یا جایى که ذهن و عین به هم مىرسند به بهشتپردازى درباره غرب پرداخته مىشود و تضادها دیگر تمام مىشود و قدرت محرکه تاریخ از بین مىرود و تاریخ پایان مىیابد یعنى زمان از حرکت مىایستد که همان ترسیم بهشت است. که مرکز تحقق آرمان و ایدههاى انسانى یا تبدیل شدن ذهن به عین یا وحدت عین و ذهن مىباشد. (اندیشه فوکویاما).
11 – بهشتى که مرکز نظریهپردازى واقع شده، بهشتى است که در اول یا آخر واقع شده است و انسان با طى تکامل خطى از اولى به دومى مىرسد؛ حال، با یک نوع رفت، پنداشته مىشود و یا یک نوع برگشت، شناخته مىشود که از اولى به غایتشناسى (Telelogy) و از دومى به معادشناسى (Eschtology) یاد مىشود که اولى به پیشرفت منتهى و دومى به یک نوع واپسگرایى مىرسد و این دومى خشونت زاست.
12 – از اولى به عنوان تکامل و تجدد براى پیشرفت لیبرالى در انگلوساکسونها نام برده مىشود و از دومى یک نوع پیشرفت سوسیالیسم و فاشیسم (سوسیالیسم ملى گرا) در اروپاى متصل استخراج مىشود که هر دو از یک نوع نظریهپردازى درباره بهشت به وجود آمدهاند و آن اینکه جهان بدون باطن، بهشت و جهنم یا جهان بدون ملکوت است. در تفکر اسلامى در جهان هر شىء یک شکل ناسوتى و دنیوى دارد و یک شکل ملکوتى؛ که شکل واقعى و حقیقى شىء در ملکوت تجلى مىیابد (اللهم ارنا الاشیاء کماهى) با این شناخت مىتوان به باطن بهشتى این جهان راه یافت و پیشرفت اسلامى را ترسیم کرد که داراى تجربه کمى نیستیم (مثل اصفهان دوران صفویه و شیخ بهایى).
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 269