خانه » همه » مذهبی » شهید اردهال

شهید اردهال

شهید اردهال

به مجموعه روستاهاى باریکرسف، بهار (کرمه)، جوشق، حسنارود، علوى، غیاث آباد و مهدى آباد (کُره جار)، اردهال گفته مى‏شود .اردهال در فاصله 35 کیلومترى غرب کاشان

0028883 - شهید اردهال
0028883 - شهید اردهال

 

نویسنده: حبیب اللّه سلمانى آرانى

 

اردهار، اردهال

به مجموعه روستاهاى باریکرسف، بهار (کرمه)، جوشق، حسنارود، علوى، غیاث آباد و مهدى آباد (کُره جار)، اردهال گفته مى‏شود .اردهال در فاصله 35 کیلومترى غرب کاشان واقع شده و از دیرباز در حوزه جغرافیایى این شهرستان بوده و از توابع بخش نیاسر است. رشته کوه‏ها و ارتفاعات آنجا را «اردهار» یا «اردهال» یعنى کوه یا رشته کوه مقدّس نامیده‏اند.1
در دوران اسلامى مردم اردهال به سبب وجود چند مزار مقدّس از امامزادگان شیعه و نزدیکى و پیوند آن با قم و روایت‏هاى تاریخى و مذهبى که در وصف قم و اطراف آن آمده، سرزمین اردهال را مقدّس مى‏شمارند.
اردهال پس از شهادت حضرت سلطان على‏علیه السلام به «مشهد اردهال» و به سبب حُرمت تخته قالى که تمثیلى از پیکر پاک امامزاده است و آن را براى غسل تمثیلى به کنار نهر حمل مى‏کنند و بر آن آب مى‏ریزند، به «مشهد قالى» یا «مشهد قالى شویان» شهرت یافته است.

در منابع تاریخى‏

در منابع تاریخى، محلّ مزار امامزاده به نام اردهال یا مشهد اردهال شناخته و مشهور نبوده، بلکه به «مشهد باریکرسف» یا مزار امامزاده در «بارکرسب» معروف بود. بارکرسف، یکى از روستاهاى قدیمى این منطقه است که تا آستانه حضرت سلطان على حدود یک کیلومتر فاصله دارد.2
در میان متون و نوشته‏هاى تاریخى، در کتاب تاریخ قم که در قرن چهارم هجرى تألیف شده، در دو روایت از «اردهار» نام برده شده است.
1. امیرالمؤمنین على‏علیه السلام پس از جنگ جمل، در بصره خطبه‏اى ایراد فرمود که فرازى از آن چنین است:
وفى خطبة الملاحم لامیرالمؤمنین‏علیه السلام التى خطب بها بعد وقعة الجمل بالبصرة قال: یخرج الحسنى صاحب طبرستان مع جم کثیر من خیله و رجله حتى یأتى نیسابور فیفتحها و یقسم أبوابها ثم یأتى اصبهان، ثمّ الى قم، فیقع بینه و بین أهل قم وقعة عظیمة یقتل فیها خلق کثیر فینهزم أهل قم، فینهب الحسنى أموالهم و یسبى ذراریهم و نساءهم و یخرب دورهم، فیفزع أهل قم الى جبل یقال لها «وراردهار» فیقیم الحسنى ببلدهم أربعین یوماً و یقتل منهم عشرین رجلاً و یصلب منهم رجلین ثمّ یرحل عنهم‏3؛ حسنى، امیر طبرستان با لشکرى انبوه از سواره و پیاده حرکت مى‏کند تا به نیشابور مى‏رسد و آنجا را فتح مى‏کند و به تصرّف خود در مى‏آورد. سپس به سوى اصفهان و بعد از آن به قم مى‏رود. بین لشکر او و مردم قم نبردى سخت واقع مى‏شود که عدّه بسیارى کشته مى‏شوند.
در نتیجه، اهالى قم شکست مى‏خورند و حسنى اموالشان را غارت مى‏کند و زنان و فرزندانشان را اسیر و خانه‏هایشان را خراب مى‏نماید. اهالى قم به سمت کوهى که «وراردهار» نام دارد، مى‏گریزند و حسنى 40 روز در شهر قم مى‏ماند و 20 مرد را مى‏کشد و 2 مرد را به دار مى‏آویزد و از قم مى‏رود.
2. و عن احمد بن خزرج بن سعد، عن أخیه موسى بن خزرج، قال: قال لى ابوالحسن الرّضا: أتعرف موضعاً یقال له «وراردهار»؟ قلت: نعم، ولى فیه ضیعتان. فقال: الزمه و تمسّک به. ثمّ قال ثلاث مرّات: نعم الموضع وراردهار4؛ احمد بن خزرج مى‏گوید: برادرم موسى‏5 گفت: امام رضاعلیه السلام چنین به من فرمود:
آیا جایى را که به آن «وراردهار» مى‏گویند، مى‏شناسى؟ گفتم: آرى و در آنجا دو مزرعه دارم. سپس سه مرتبه فرمود: وراردهار، مکان خوبى است!
سیّد ابوالرّضا راوندى که از عالمان بزرگ قرن ششم هجرى است، در چند قصیده از دیوان اشعار خود از مشهد «بارکرسب»، «اردهار» و شخصیّت مدفون در آن و آثار به‏جا مانده در آن دیار نام مى‏برد.
او در قصیده رائیّه که 25 بیت آن در دیوان آمده و در مدح مجدالدّین و آثار خیر و برجاى مانده اوست، چنین سروده است:
1. وأثن على آثاره الغرر ألتى‏
ستبقى على مر اللیالى الغوایر
2. مساجده داراته و قنیّه‏
مدارسه خاناته والقناطر
3. قناطر لم یعقدن الابهمه‏
اذا اعتزمت لم تأب نثر القناطر
4. و مشهد صدق أودع اللّه بطنه‏
ودیعة سرّ من کرام أخایر
5. أباالحسن ابن الباقر السّیّد الذى‏
غدا لعلوم الدین أبقر باقر
6. طوى سره دهراً و أسبل دونه‏
ستائر ما یدریک ما فى‏الستائر
7. عباه لمجد الدین خیر ذخیرة
و کلّ عزیز یقتفى بالذخائر6
1. یادگارهاى ارزشمند و برجسته او را که در گذر روزگاران برجاى خواهند ماند، ستایش کن!
2. آن آثار، مسجدها، خانه‏ها، کاریزها، مدرسه‏ها، کاروانسراها و پلها هستند.
3. پلهایى که جز با عزم و همّتى بلند سامان نپذیرفت و چون اراده کردند، فروافکندن پلها حتمى شد.
4. و شهادتگاه راست و درستى که خداوند در نهاد آن امانتى از قبور نیکان و بزرگواران را به ودیعه نهاد.
5. ابوالحسن، فرزند امام باقرعلیه السلام، بزرگوارى که براى علوم و دانش‏هاى دین، بزرگترین شکافنده بود.
6. این تربت پاک در طول روزگاران، راز و اسرار نهفته خود را مخفى داشته و بر آن پرده افکند.
7. این اسرار را براى مجد الدین، به عنوان بهترین ذخیره، حفظ کرد و هر بزرگى را ذخیره‏هایى به دنبال است.
و در قصیده دیگرى که تحت عنوان «و کتب الى مجد الدین من المشهد ببارکرز…» است، درباره مشهد اردهال چنین سروده است:
1. توسلت فیها بالفتى ابن الفتى الذى‏
توطّن هذا المشهد الطّاهر الطّهرا
2. عنیت ابن بنت المصطفى و وصیّه‏
أخا الصّادق بن الباقر السّیّد الحبرا7
1. در آنجا به بزرگى جوانمرد، فرزند جوانمردى بزرگ متوسّل شدم که در این مشهد پاک آرمیده است.
2. مقصودم فرزند دختر مصطفى و وصىّ‏اوست؛ آن سید بزرگوار، برادر امام صادق‏علیه السلام و پسر امام باقرعلیه السلام است.

فرزندان‏

علاّمه مجلسى در بحارالانوار، به نقل از ارشاد شیخ مفید، اعلام الورى طبرسى و مناقب ابن شهرآشوب و…، براى امام باقرعلیه السلام از زنان متعدّد، 7 فرزند؛ 5 پسر و 2 دختر بدین شرح ذکر کرده است.8
1. جعفر (امام صادق‏علیه السلام)؛
2. عبداللّه (از امّ فروه)؛
3. عبیداللّه؛
4. ابراهیم (از امّ حکیم)؛
5. على؛
6. زینب؛
7. امّ سلمه (از امّ ولد)

حضرت سلطان على‏علیه السلام‏

مورّخان و سیره نویسانى که درباره زندگانى امام محمّدباقرعلیه السلام و فرزندان آن حضرت، رساله یا کتابى نگاشته‏اند، درباره حضرت سلطان على‏9، بیش از این مقدار که وى یکى از فرزندان امام و مادر او امّ ولد بوده به چیز دیگرى اشاره نکرده‏اند.
البتّه این عدّه از قرن ششم هجرى به بعد، از مزارى به نام امامزاده على، فرزند امام باقرعلیه السلام در بارکرسب و مشهد اردهال یاد کرده‏اند. عبدالجلیل قزوینى در وصف کاشان مى‏نویسد:10
«عمارت مشهد امامزاده على بن محمّد باقرعلیه السلام به بارکرسب که مجدالدین فرموده است: «… اهل قاشان به زیارت على بن محمّد الباقرعلیه السلام که مدفون است به بارکرسب با چندین حجّت و برهان که آنجا ظاهر شده است…»
این بقعه و بارگاه، پیوسته مورد توجّه مشتاقان و دوستداران اهل‏بیت بوده و آن را پس از بارگاه حضرت معصومه‏علیها السلام در قم و حضرت عبدالعظیم‏علیه السلام در رى و شاه چراغ‏علیه السلام در شیراز، از زیارتگاه‏هاى واجب التّعظیم مى‏دانند.»
مؤلّف کتاب تاریخ اجتماعى کاشان به دستنویسى از قرن دهم هجرى اشاره مى‏کند و مى‏نویسد: در این تذکره خطّى که در سال 933 ق. نوشته شده و در اختیار اوست «ترجمه احوالات سلطان على و شرح آمدن او به کاشان و توجّه شیعیان نسبت به وى تا چگونگى شهادتش» آمده است.11

سلطان على‏علیه السلام در منابع‏

شیخ طوسى در کتاب رجالش مى‏گوید:
على بن محمد بن على بن الحسین و کان من اصحاب الصّادق‏12؛ على فرزند امام باقر فرزند امام سجادعلیهما السلام از اصحاب امام صادق‏علیه السلام بود.
صاحب ریاض این سیّد بزرگوار را از فرزندان بزرگوار امام باقر برشمرده و براى او شأنى عظیم قائل است، که نیازى به شرح و بیان ندارد. قبرش در حوالى کاشان و بقعه او در مشهد بارکرس معروف است. برخى از علماى بزرگ از فضائل و کرامات صاحب این بقعه و بارگاه، حکایت‏هاى فراوانى نقل کرده‏اند. از جمله، عالم فاضل عبدالجلیل قزوینى در کتابش «مناقضات العامّة…» مطالبى نقل کرده و از فرزندان حضرت سلطان على شمرده امامزاده احمد را که در محلّه باغات اصفهان مدفون است و…
ابوالحسن الطّاهر علىّ بن الامام محمّد الباقر بن علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابیطالب امیرالمؤمنین‏علیهم السلام و یعرف به «شاهزاده سلطان على» فى ایران مرقده فى ایران یبعد عن مدینة «کاشان» بحدود السّبعة فراسخ و یعرف مشهده فى اوائل القرن الرّابع عشر الهجرى به «مشهد اردهال» و یعرف قدیماً به «مشهد بارکرس»، «بارکزر» و قد یقال «بارکرسب» و کلّ اسم من هذه الأسماء الثّلاثة هو للقریة التى اضیف الیها المشهد و مشهد عامر مشیّد علیه قبّةٌ عالیة الذّرى، سمیکة الدّعائم فى مقدم حرمه مأذنتان فى منتهى الارتفاع و حسن الزّخرف، قدیم البناء اثرىّ التّصمیم و الفنّ…13
ابوالحسن، طاهر، على فرزند امام باقر فرزند… که به شاهزاده سلطان على شهرت دارد، مرقدش در ایران و در حدود 7 فرسنگى شهر کاشان واقع است. این منطقه در آغاز قرن 14 هجرى به نام «مشهد اردهال» شناخته شده؛ ولى در سابق به «مشهد بارکرس، بارکرز، بارکرسب» معروف بود. این نام‏ها به «مشهد» شهرت دارد. این مشهد تاریخى داراى بقعه و بارگاهى رفیع و باشکوه است و مناره‏هاى بلند آن به زیبایى آن افزوده است.
الهاشمى: علىّ بن محمّد الباقر بن علىّ السّجّاد بن الحسین السّبط بن الامام امیرالمؤمنین علىّ بن ابیطالب‏علیهم السلام الهاشمى، العلوى، اخوالامام، من أعاظم أولاد الامام الباقرعلیه السلام و کان عظیم الشّأن و صاحب فضائل جمّه و کرامات باهرة.
کان على قید الحیاة قبل سنة 148 و قبره بحوالى مدینة کاشان و له مرقد یقصده الشّیعة لقضاء حوائجهم یعرف بامام زاده بارکرس.14
هاشمى: على فرزند امام باقر، فرزند امام سجّاد، فرزند امام حسین، فرزند امام على بن ابیطالب‏علیهم السلام، از لحاظ نسب، هاشمى و علوى است. او برادر امام و از فرزندان بزرگوار امام باقرعلیه السلام است. وى داراى فضیلت‏هاى فراوان و کرامات بى‏شمار است. قبل از سال 148 ق. زنده بوده و مرقدش در حوالى شهر کاشان، زیارتگاه و محلّ برآورده شدن حاجات است و به امامزاده بارکرس شهرت دارد.

روایتى از حضرت سلطان على‏علیه السلام‏

و قد روى عن علىّ بن محمّد الباقرعلیه السلام أنّه سئل‏علیه السلام عمّا یقول النّاس: إنّ أباطالب فى ضَحْضاح من نار؛ فقال: لو وضع ایمان أبى‏طالب فى کفّة میزان و ایمان هذا الخلق فى‏الکفّة الأخرى لرجح ایمانه. ثمّ قال: ألم تعلموا أنّ امیرالمؤمنین علیّاًعلیه السلام کان یأمر أن یحجّ عن عبداللّه و أبیه [ابنه‏] و أبى‏طالب فى حیاته، ثمّ أوصى فى وصیّته بالحجّ عنهم!15

از هجرت تا شهادت (113 – 116 ق)

جمعى از شیعیان و دوستان اهل‏بیت‏علیهم السلام در فین و چهل حصاران (کاشان) گردهم آمدند و پس از گفت و گو و مشورت، نامه‏اى براى امام باقرعلیه السلام نوشتند و از آن حضرت درخواست کردند تا براى ارشاد و راهنمایى دینى آنان، نماینده‏اى از سوى خود به آن نواحى اعزام فرماید.
براى رساندن نامه به آن حضرت، از میان آن جمع، شش نفر، به نام‏هاى: سعید و على فرزندان قوام الدّین، محمّد طاهر فرزند حسین، یحیى و عامر فرزندان ناصر، و قوام‏الدّین فینى، حاضر شدند نامه را همراه هدایایى که مشتاقان و دوستان امام براى پیشواى خود تهیّه کرده بودند، نزد ایشان ببرند. قاصدان از چهل حصاران عازم مدینه شدند. در اوّلین منزل، بین راه «قریه بارکرسف»، کنار چشمه آبى فرود آمدند و ساعتى را به استراحت پرداختند. در این هنگام، یکى از قاصدان (عامر) به خواب رفت. وى در عالم رؤیا رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را دید که او را مورد خطاب قرار داده، مى‏فرماید: عامر! تو از سوى دوستان و شیعیان ما براى بردن یکى از فرزندانم، به نزد نورِ دیده‏ام محمّد عازم هستى. پس از آنکه او را ملاقات نمودى، او فرزندش على را که شبیه من است، براى ارشاد و راهنمایى دینى مردم آن سامان، همراه شما به فین و چهل حصاران خواهد فرستاد. او پس از مدّتى به دست دشمنان شهید خواهد شد و محلّ دفنش – آن حضرت در این هنگام، اشاره به دامنه کوهى کردند که نهر آبى از کنار آن جارى بود – آنجا خواهد بود.
عامر، گریه‏کنان به رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم عرض مى‏کند: اگر قضیّه این گونه خواهد بود، پس من چنین کارى نمى‏کنم و خود را در معرض مؤاخذه پروردگار قرار نمى‏دهم!
رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم به او فرمود: براى شما مشکلى نخواهد بود.
عامر، از خواب بیدار مى‏شود و در حالى که وحشت و اضطراب او را فراگرفته است، با کسى سخنى نمى‏گوید. بر مرکبش سوار مى‏شود و به محلّى که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم در عالم خواب به او نشان داده بود، مى‏رود. چون بدانجا مى‏رسد، آن مکان را بوسیده، بدنش را بدان مى‏ساید. سپس با خود مى‏گوید: چه خوب است از این سفر بازگردم!
از آنجا که به او گفته شده بود بر تو حرجى نیست، تصمیم مى‏گیرد تا با دیگر همراهان، به حضور امام شرفیاب شود و مأموریّت را به انجام برساند. عامر و همراهانش پس از طىّ راه طولانى وارد مدینه شدند. آنان به خانه امام باقرعلیه السلام رفتند. درِ خانه را کوفتند. غلام آن حضرت، درِخانه را به روى آنان گشود و نامه و هدایا را دریافت نمود و میهمانان تازه رسیده را به میهمان سراى امام برد و از آنان به طور شایسته‏اى پذیرایى کرد. صبحگاه، قاصدان در مسجد حاضر شدند. امام باقرعلیه السلام نیز به مسجد آمد. آنان با دیدن امام خوشحال و مسرور شدند و اشک شوق از دیدگانشان جارى گشت. آنان نسبت به امام عرض ارادت کردند و در محضرش نشستند. امام خطاب به آنان فرمود: نامه دوستانمان را خواندم و در جواب درخواست آنان، نور دیده‏ام على را براى آن نواحى تعیین نمودم…
اسباب سفر مهیّا گردید. امام باقرعلیه السلام در جمع فرزندان و میهمانان فرمود: من، على را براى هدایت و ارشاد دوستان و شیعیانِ نواحى چهل حصاران و فین مى‏فرستم، تا او مردم را به راه و روش جدّم هدایت و راهنمایى کند و این، آخرین دیدار ما با اوست.

از مدینه تا کاشان‏

على با پدر و برادران و نزدیکان وداع و خداحافظى کرد و همراه قاصدان، مدینه را به سوى ایران ترک کرد. در بین راه آثارى شگفت از حضرت نمایان گشت که همراهان را نسبت به وى مشتاق‏تر و دلداده‏تر ساخت…
آنان به حوالى چهل حصاران رسیدند. عامر در نامه‏اى، خبر ورود فرزند امام و همراهان را نوشت و توسّط پیکى به نزد دوستان و شیعیان فین و چهل حصاران فرستاد و از آنان خواست، تا خود را براى مراسم استقبال آماده سازند. نامه به اهالى رسید و همه از ورود فرزند امام و همراهان، آگاه و خوشحال شدند و براى دیدار و استقبال او سر از پا نمى‏شناختند.
هزاران نفر براى استقبال به بارکرس آمدند و شبى را در آنجا ماندند و روز بعد براى دیدار فرزند امام به خاوه رفتند. آنان در خاوه با فرزند امام دیدار نمودند و احساسات پرشور خود را ابراز کردند. حضرت سلطان على، یک ماه در خاوه و نواحى آن اقامت نمود. مشتاقان از هر سوى به دیدارش مى‏شتافتند و از محضرش بهره‏ها مى‏بردند.

فرزند امام در چهل حصاران‏

پس از یک ماه، فرزند امام براى دیدار با دوستان و شیعیان، عازم فین و چهل حصاران شد و در آنجا استقرار یافت. فرزند امام هر روز با پیروان و علاقمندان اهل‏بیت‏علیهم السلام دیدار و ملاقات داشت و روزهاى جمعه، نماز جمعه اقامه مى‏کرد. وى تابستان‏ها که هوا گرم بود، به خاوه مى‏رفت و در آنجا به ارشاد و راهنمایىِ مردم مى‏پرداخت.
خاوه‏اى‏ها از سر شوق و محبّتى که به سلطان على و خاندان او داشتند، برخى از روى رغبت و میل، مقدارى از املاک و باغ و بوستان‏هاى خود را به او بخشیدند و برخى دیگر، عواید زیادى از املاک و مزارع خود را در اختیار او نهادند تا در موارد نیاز مصرف نماید.
… حضرت سلطان على، بعد از یک سال اقامت در چهل حصاران و نواحى آن، نامه‏اى به پدر و برادر نوشت و آنان را از احوال خود و اوضاع منطقه آگاه نمود.
امام صادق‏علیه السلام در جواب، براى او نوشت:
«پدرم توسّط هشام بن عبدالملک شهید گردید. بخشش‏ها و تملیک‏ها و تمام عواید حاصله از آن املاک و باغ‏ها را صرف نیازمندان، مستمندان، از کار افتادگان و واماندگان نمایید و خود در آن مداخله نکنید. رفتار شما با مردم به نیکویى و مهربانى باشد، امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید…»
حضرت سلطان على با دریافت جواب نامه‏اش، از شهادت پدر مطّلع و متأثّر گردید و بدین مناسبت، چند روزى را به سوگوارى و عزادارى شهادت پدر اختصاص داد و به سفارش‏هاى امام صادق‏علیه السلام توجّه نمود.
… سه سال از حضور این امامزاده بزرگوار در منطقه گذشت. در این مدّت، عدّه زیادى از شیعیان و دوستان اهل‏بیت، گرد او جمع شده بودند. نفوذ روزافزون آن جناب به حدّى بود که هر جمعه شمار افراد نمازگزار به هزاران نفر بالغ مى‏گردید. آنان گوش به فرمان و نیروهایى جان بر کف و آماده و مطیعِ حضرت سلطان على بودند.
این نفوذ و افزایش پیروان، باعث خوف و وحشت حاکم وقت منطقه، «حارث»، ملقّب به زرّین کفش بارکرسفى، گردید. او از ترس، به والى قم، (ارزق) پیغام فرستاد که اطرافیان حضرت سلطان على بسیار و رو به افزایش‏اند و همگى مطیع و فرمانبر او هستند .ارزق از خبر حارث غضبناک شد و نامه‏اى به زرّین کفش نوشت و از او خواست تا با حکّام و عمّال خود متّحد شوند و آن حضرت را بکشند و سرش را براى او بفرستند…
زرّین کفش با ارقم و زبیر نراقى به مشاوره نشست و نقشه قتل جناب سلطان على را کشید.
زرّین کفش با رفتارى فریبکارانه و زبانى دوستانه، سلطان على را به بارى کرسف دعوت کرد. آن جناب دعوت را پذیرفت و با گروهى از پیروان خود به آنجا رفت. اهالى دهکده از او خواستند که در دهِ آنان بماند؛ امّا آن جناب نپذیرفت. او و همراهانش در بیرونِ ده، در دامنه کوهى که نهر آب از کنار آن مى‏گذشت – و هم اکنون زیارتگاه است – خیمه‏هاى خود را برپا کردند.

نماز جمعه در مشهد اردهال‏

اهالى ده و اطراف و کسانى که از چهل حصاران و نواحى آن مى‏آمدند، در خیمه‏گاه به حضور حضرت سلطان على مى‏رسیدند. روز جمعه فرا رسید، آن جناب در ده بارى کرسف نماز جمعه را اقامه نمود و در موقع خواندن خطبه، حاضران را از وقایع آینده مطلع ساخت. پس از اداى نماز، نمازگزاران متفرّق شدند. جناب سلطان على برخى از یاران را فراخواند تا نزدش بمانند. یاران در خیمه، گرد او جمع شدند. آن حضرت در جمع یاران چنین گفت:
از اوضاع و احوال موجود و اخبارى که مى‏رسد، چنین بر مى‏آید که دشمنان ما قصد دارند در این مکان، مرا بکشند و محاسنم را به خون سرم خضاب کنند… من، شما را به پیروى از آیین محمّدى و شریعت او و راه اوصیایش توصیه مى‏کنم و… مرا در محلّ خیمه‏گاه دفن کنید…
پس از این سخنان، غم و اندوه فراوان، یاران را فراگرفت و اشک از دیدگانشان جارى شد. آنان شب را نزد جناب سلطان على ماندند. صبح فرا رسید. آن جناب از برخى همراهان خواست تا به خانه‏هایشان بازگردند…
نیروهاى دشمن خیمه‏گاه را محاصره کردند و منتظرِ فرمان حمله شدند. آن حضرت به وسیله خادمش، از حضور دشمنان خبردار شد و امر نمود تا خیمه‏ها را جمع کنند و به سوى خاوه بازگردند. زرّین کفش، از قصد امامزاده با خبر شد. او و ارقم و زبیر نراقى، به تعقیب حضرت سلطان على و همراهانش پرداختند. چون آن جناب متوجّه تعقیب دشمنان گردید، راه میان دو کوه را انتخاب کرد تا به خاوه برسد؛ اما دشمن با گماردن مأموران خود، راه را بسته بود. آنان از هر سو در بین راه با دشمن مواجه شدند که با پرتاب تیر حمله مى‏کردند. در این بین، یک تن از یاران امامزاده به بالاى کوه رفت و اهالى خاوه را براى یارى فرزند امام فرا خواند. خاوه‏اى‏ها با شنیدن این خبر، گروهى از ورزیده‏ترین جوانان و مردان خود را مسلّح کرده، به فرماندهى خواجه جلال و پسرش نصیرالدّین فرستادند. با رسیدن افراد مسلّح از خاوه، دشمنان متفرّق شدند و آنان نیز خود را به سلطان على و یارانش رساندند.
سران سپاه دشمن، با مشاهده این شجاعت و رشادت از خاوه‏اى‏ها، دست از حمله کشیدند. آنگاه حضرت سلطان على، زرّین کفش را براى مذاکره با خود فراخواند.
او به نزد جناب سلطان على آمد و گفت: براى چه مرا خوانده‏اید؟
حضرت سلطان على فرمود: اى حارث! من به خواسته دوستان و شیعیان چهل حصاران و فین، به این نواحى آمده‏ام و براى ارشاد و راهنمایى دینى آنان دعوت شده‏ام. شما براى چه این همه نیرو فراهم آورده‏اید؟ آیا به عاقبت کارتان اندیشیده‏اید؟ آیا به سرنوشت کسانى که قبل از شما در کربلا با جدّم آن گونه رفتار کردند، فکر کرده‏اید؟
زرّین کفش پس از سخنان امامزاده گفت: این سخنان و مواعظ را کنار بگذارید و آماده نبرد باشید؛ زیرا ارقم سوگند یاد کرده با کشتن شما، کار را یکسره سازد.
آنگاه اسبش را به طرف سپاه ارقم راند و خود را به او رسانید و گفته‏هاى خود با امامزاده را براى او بازگو کرد. ارقم پس از شنیدن سخنان حارث، نزد فرزند امام آمد و گفت: اى فرزند باقر! آیا گمان کرده‏اى که با نصیحت و موعظه به ما، جان سالم به در خواهى برد؟! من با خود عهد بسته‏ام، هرجا یکى از شماها را بیابم، سر از تنش جدا کنم!
جناب سلطان على فرمود: اى ارقم! ما را از کشته شدن در راه خدا هیچ بیمى نیست. در میان پدران و اجداد و خاندان ما «شهادت در راه خدا» سنّت بوده است. من بر خود نگران نیستم، فقط بر ریختن خون دیگران بیم دارم و نمى‏خواهم سبب کشته شدن آنان شوم.
ارقم گفت: خون آنان را هم بر زمین خواهم ریخت.
زرّین کفش از پیش، تمامى راه‏هاى ارتباطى میان بارى‏کرسف و آبادى‏هاى پیرامون آن منطقه را با گماردن مأموران مسلّح بسته بود تا هیچ گونه خبر و ارتباطى بین سلطان على و طرفداران برقرار نشود و اگر مأموران، پیک یا رسولى را از طرف امامزاده یا شیعیان و طرفداران او در فین و چهل حصاران مى‏یافتند، او را دستگیر کرده، مى‏کشتند. شاهزاده حسین و سلطان محمود، از بستگان جناب سلطان على، از جمله این رسولان بودند که در راه بین اردهال و فین، گرفتار و شهید شدند.
درگیرى چند روز ادامه یافت. زبیر و عدّه‏اى از سپاه دشمن، در آغاز حمله، به دست یاران حضرت سلطان على کشته شدند. این امر باعث تضعیف روحیه بقیه سپاهیان دشمن گردید. زرّین کفش، با دیدن این اوضاع، با تطمیع و تهدید، عدّه‏اى از «کلجارى»ها را با خود همراه نمود و با تقویّت روحیه سپاهیان، به جناب سلطان على و یاران او حمله کرد. در این حمله، خواجه نصیر، از یاران حضرت سلطان على، شهید شد. در حمله دیگر، عامر و در حمله‏هاى بعد، یاران باوفاى فرزند امام، یکى پس از دیگرى شهید شدند. نوبت به خود حضرت رسید. او با باقى‏مانده یارانش، در حمله‏اى شدید، بسیارى از سپاه دشمن را کشت و بقیه را تار و مار کرد. زرّین کفش که در حمله‏ها جان سالم به در برده بود، حیله‏اى به کار برد و عدّه‏اى از دختران و زنان کلجار را برهنه کرد و به میدان نبرد فرستاد. جناب سلطان على با دیدن دختران و زنان برهنه، از حمله و دفاع دست کشید و یاران اندک خویش را به پشت جبهه فراخواند.
آن جناب در راه کوهستان، به کنار سنگى بزرگ پناه برد و در آنجا به نماز و دعا و نیایش مشغول گشت. ارقم و یارانش از فرصت استفاده کردند و با تیر و نیزه و خنجر به حضرت سلطان على حمله نمودند و او را در همان مکان (بند ازناوه) شهید کردند….
خبر شهادت حضرت سلطان على و یاران باوفایش به اهالى فین، چهل حصاران و سایر نواحى رسید. فینى‏ها پیاده و سواره با چوب و چماق، خود را به قتلگاه شهیدان اردهال رساندند.
پیکر پاک حضرت سلطان على را براى غسل، از قتلگاه به سوى نهرى، که اکنون به نهر شاهزاده حسین معروف است، حمل کردند و پس از غسل، تا مکان فعلى، که حضرت بدان وصیّت نموده بود، تشییع کردند و پس از نماز بر آن پیکر پاک، خاوه‏اى‏ها آن را به خاک سپردند. فینى‏ها پس از خاک سپارى حضرت سلطان على، به خونخواهى شهیدان اردهال برخاستند و با همان چوب و چماق‏هاى خود، به تعقیب دشمنان و قاتلان پرداختند و زرّین کفش و اکثر مأمورانش را دستگیر کردند و به قتل رساندند و پس از آن با خود عهد بستند که خود و نسل آنان هر سال، در دومین جمعه فصل پاییز، که مصادف با روز خاک سپارى حضرت سلطان على است، به زیارتش بیایند و این واقعه را با برگزارى «مراسم قالى‏شویان» زنده نگه‏دارند.16

پی‌نوشت‌ها:

1. اردهار از دو واژه «اَرْدَ» به معناى پاکى و تقدّس و «هار» یا «هَرْ» به معناى کوه و رشته کوه است. حرف «ر» به «ل» تبدیل شده و اردهار، اردهال خوانده شده است.
2. النقض، عبدالجلیل قزوینى رازى، ص 169، به نقل از دیوان ابوالرضا، ص 241.
3. تاریخ قم، ترجمه حسین بن محمد قمى، ص 99 – 97؛ تاریخ کاشان، عبدالرحیم کلانتر ضرابى، ص 9.
4. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 60، چاپ جدید، ص 214، به نقل از تاریخ قم.
5. این شخص احتمالاً همان کسى است که ناقه حضرت معصومه(س) را گرفت و به قم آورد و میزبان آن بزرگوار در شهر قم گردید.
6. دیوان ابوالرضا راوندى، ص 52.
7. همان، ص 128.
8. بحارالانوار، ج 46، ص 365؛ ترجمه تاریخ یعقوبى، ص 291 و عوالم العلوم والمعارف والاحوال، شیخ عبداللّه بحرانى، ج 19، ص 338.
9. اینکه به امامان معصوم، سلطان یا شاه و به امامزادگان شاهزاده مى‏گویند ممکن است به یکى از دو دلیل ذیل باشد:
الف) امامان معصوم(ع) سلطان معنویات، و از نظر کمالات انسانى نفر اوّل عالَم امکان هستند.
ب) از دیدگاه شیعه، حکومت، حقّ امامان معصوم(ع) و نایبان آنان است. حتّى اگر آنان در ظاهر متصدّى امور نباشند، بر جامعه انسانى حاکمیّت دارند.
10. النقض، ص 169 و 643، به نقل از دیوان راوندى، ص 241.
11. تاریخ اجتماعى کاشان، حسن نراقى، ص 46.
12. رجال، شیخ طوسى، ص 244، رقم 3378.
13. مراقد المعارف، محمد حرزالدین، ج 2، ص 79.
14. الفائق فى‏رواة الاصحاب الامام الصادق، عبدالحسین شبسترى، چاپ انتشارات جامعه مدرّسین، ج 2، ص 423، رقم 2266.
15. شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 14، چاپ بیروت، ص 68.
16. برگرفته از: زیارتنامه و تاریخ زندگانى امامزاده جلیل القدر سلطان على فرزند امام باقر؛ تذکرة آن بزرگوار، آیةاللّه ملاّ عبدالرسول مدنى کاشانى؛ قالى شویان، على بلوکباشى، (با اندکى تصرّف).

منبع: www.shareh.com

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد