خانه » همه » مذهبی » ابزار و مهارت های کسب بصیرت در نهج البلاغه(1)

ابزار و مهارت های کسب بصیرت در نهج البلاغه(1)

ابزار و مهارت های کسب بصیرت در نهج البلاغه(1)

در نهج البلاغه راهکارها و راهبردهایی به منظور یافتن بصیرتی نافذ (که ما را در راستا و آستانه ی راه صحیح قرار دهد) ذکر شده است.

0023547 - ابزار و مهارت های کسب بصیرت در نهج البلاغه(1)
0023547 - ابزار و مهارت های کسب بصیرت در نهج البلاغه(1)
نویسنده : محمد قربانی مقدم

 

فصل دوم

در نهج البلاغه راهکارها و راهبردهایی به منظور یافتن بصیرتی نافذ (که ما را در راستا و آستانه ی راه صحیح قرار دهد) ذکر شده است. پر واضح است که صرف دانستن و مرورِ ابزاری که در این کتاب خواهد آمد، به کسی بصیرت نخواهد بخشید. بلکه باید با آنها مأنوس شد و به کارشان گرفت. درست مانند کسی که فنون شنا را خوب یاد گرفته ولی وقتی شناگر می شود که وارد آب شود.

الف) قرآن

(هذا بَصائر للنَّاس وَ هدیً وَ رَحمَهٌ لقَومٍ یوقنونَ)(1)
این قرآن، نه تنها بصیرت است بلکه بصیرت ها است؛ این قرآن نه تنها بصیرت بخش است بلکه عینِ بصیرت است، این قرآن برای همه ی مردم بصیرت است. چیزی که هست اینکه اگر کسی بدان یقین کرد و به دنبال بصیرتِ آن رفت؛ هدایت، و در پرتوِ آن رحمت الهی را نیز به ارمغان خواهد برد.(2) در سوره ی انعام نیز پس از اینکه (بَصائر) را بر قرآن اطلاق می کند؛ بهره مندی از بصیرت آن را به سود خود افراد معرفی می کند؛ اگر کسی مبتلا به کوردلی شد پیامبر هم نمی تواند برای او کاری انجام دهد:
(قَد جاءَکم بَصائر من رَبِّکم فَمَن أبصَرَ فَلنَفسه وَ مَن عَمیَ فَعَلَیها وَ ما أنَا عَلَیکم بحَفیظٍ(3))
پیرامون قرآن، علی(ع) نیز مانند سایر معصومین و شخص رسول اکرم(ص) توصیفات فراوانی دارد و آن را به عنوان تنها جلا دهنده ی قلب (که خاستگاه بصیرت است) معرفی می کند: «فیه رَبیع القَلب وَ یَنَابیع العلم … وَ مَا للقَلب جلَأ غَیره».(4)
قرآن بهترین راهنما (در روزگاری که جاده ی شناخت پر از “راه نما”) است، برای حل همه ی مشکلات از جمله شناخت موقعیت ها و جنبش ها و فتنه های در پیش رو معرفی می نماید، که هم لزوم استفاده از قرآن و نیز نحوه ی آن را بیان می کند:
«وَ مَا جَالَسَ هَذَا القرآنَ أحَد إِلَّا قَامَ عَنه بزیَادَهٍ أو نقصَانٍ زیَادَهٍ فِی هدًی أَو نقصَانٍ من عَمِّی»(5)؛
کسی با قرآن همنشین نشد مگر آن که قرآن چیزی بر او افزود یا از او کاست، در هدایت او افزود و از کور دلی اش کاست.
«کتَابَ رَبّکم فیکم مبَیِّناً حَلَالَهٌ وَ حَرَامَه وَ فَرَائضَهُ وَ فَضَائلَه وَ نَاسخَه وَ مَنسوخَه وَ رخَصَه وَ عَزَائمَه وَ خَاصَّه وَ عَامَّه وَ عبَرَه وَ أَمثَالَه وَ مرسَلَه وَ مَحدودَه وَ محکَمَه وَ متَشَابهَه مفَسِّراً مجمَلَه وَ مبَیِّناً غَوَامضَه»؛( – در کتاب کافی ضرورت مراجعه به قرآن در مواقع فتنه، به ویژه فتنه های تاریک و کور چنین آمده است:
فَإذَا التَبَسَت عَلَیکم الفتَن کَقطَع اللَّیل المظلم فَعَلَیکم بالقرآن فَإنَّه شَافعٌ مشَفَّعٌ وَ مَاجل مصَدَّقٌ…
وقتی که فتنه ها به شما رو کرد مانند پاره های شب سیاه، بر شما باد قرآن! زیرا او شفاعت گری است که شفاعتش پذیرفته و سخنگویی باور شده است. هر کس آن را پیش رو خود قرار دهد، او را به بهشت راهنمایی می کند و هر کس آن را پشت سرش قرار دهد به جهنم سوقش می دهد. قرآن راهنمایی است که بر هر راه خوبی راهنماست. و کتابی است که هر چیزی در آن بیان شده و راههای به دست آمدنش نیز گفته شده. قرآن تفصیل حق و باطل است و سخن بیهوده نیست. ظاهری دارد و باطنی؛ ظاهر آن حکم [خدا]ست و باطن آن علم. ظاهرش زیبا و باطنش عمیق. آیاتی دارد و برای آیاتش آیاتی! عجایبش به شماره در نمی آید و تازه هایش کهنه نمی شود. چراغ های هدایت و مناره های حکمت در آن است، هر کس اهل باشد راهنمای خوبی برای معرفت است- الکافی 2: 599.)
حلال و حرام آن پیداست، واجب و مستحب آن هویداست، ناسخ و منسوخش روشن، رخصت و عزیمت آن معیّن، خاص و عامش معلوم، پند و مثلهایش مفهوم، مطلق و مقیّدش پدیدار، محکم و متشابهش آشکار، مجمل آن تفسیر شده، و نامفهومش تعبیر شده است.
«وَ کتَاب الله بَینَ أَظهرکم نَاطقٌ لَا یَعیَا لسَانه وَ بَیتٌ لَا تهدَم أَرکَانه وَ عزٌّ لَا تهزَم أَعوَانه»؛(6)
کتاب خدا، قرآن، در میان شما سخنگویی است که هیچ گاه زبانش از حق گویی کند و خسته، و همواره گویاست، خانه ای است که ستون های آن هرگز فرو نمی ریزد، و صاحب عزّتی است که یارانش هرگز شکست ندارند.
حضرت پس از آنکه جواب شبهاتی که بنی امیه برای فتنه انگیزی می پراکندند، پاسخ گفت، فرمود:
«وَ عَلَی کتَاب الله تعرَض الأَمثَال»؛(7) شبهات را باید در پرتو کتاب خدا شناخت.
«وَ تَعَلَّموا القرآنَ فَإِنَّه أحسَن الحَدیث وَ تَفَقَّهوا فیه فَإِنَّه رَبیع القلوب وَ استَشفوا بنوره فَإِنَّه شفَاء الصّدور»(8)؛
قرآن را فرا گیرید که بهترین گفته ها است، و در آن بیندیشید که «بهار قلبها» است، از نور آن شفا بجوئید که «شفای دل ها» است.
(اگر تعریف بصیرت را که در ابتدای این گفتار آمد به خاطر داشته باشید؛ «بهار قلبها» و «شفای دلها» دقیقاً عبارت دیگری از بصیرت است اما با عباراتی زیباتر و گویا.)
با بررسی جملات یاد شده و در نگاه اول به خوبی دریافته می شود که صِرف همراهی و انس با قرآن از بصیرت زا و بینش افزا است.
قرآن با ترقی انسان و بردنش به سمت عرش، چنین استعدادی به فرد می دهد که حوادث را آنگونه ببیند که کف دستش را.
قرآن، ویژه اگر مأنوس انسان و انسانیت شود، گونه ای نور می افکند که تا فرسخ ها و فرسنگ ها دورتر را به چشمان آشنا کند و پدیده ای را مخفی نگذارد که قرآن نور است و نوراَفکن؛ (وَ اَنزَلنا إِلَیکم نوراً مبیناً)(9) این نور مستقیماً به قلب تلاوت کننده ی قرآن می رود(10) و به آن روشنایی می بخشد.
با هر بار نشست و برخاست با قرآن پرده ای از جهالت دریده می شود و چشمه ای از نورانیت جوشش می یابد. قرآن کریم، با ارائه ی مِتُد زندگی سالم (حیات طیبه) آرامش روحی و اطمینان قلبی را برای تصمیم گیری های بزرگ به انسان هدیه می دهد.
این کتاب سترگ با تبیین الگوهای رفتاری از جمله مواجهه با دوستان و دشمنان(11) و تعیین ملاکهای ارزش و ضد ارزش(12) و … نقش بی بدیلی در روشنایی و نورانیت قلب انسان ایفاء می نماید.
بنابراین شبهات را باید در پرتو کتاب خدا، قرآن، شناخت؛ چندانکه قرآن، خود قبلاً اعلام داشته که در آن بیان هر چیزی وجود دارد: (وَ نَزَّلنا عَلَیکَ الکتابَ تبیاناً لکلِّ شَیءٍ وَ هدیً وَ رَحمَهً وَ بشری للمسلمین)(13) قرآن با صیقل دادن روح، ذهن مؤمن را چنان برای دریافت حقایق شفاف می کند که بتواند در خشت خام نادیدنی های آینه را بازگو نماید. اکنون تصور کنید کسی در خلوت شب؛ آن وقتی که دیگران با برادر مرگ (خواب) حال می کنند، دل و ذهنش (هر دو) مونس قرآن است؛ نور ساطع قرآن و قلبی آماده ….
نکته ای که تذکرش خالی از لطف نیست آنکه، قرآن علاوه بر بیان راه های خروج از بن بست های شناختی، ابزارها و وسایل دیگری را نیز که برای تعمیق شناخت لازم می نماید، به معرفی می پردازد؛ به عنوان نمونه، آنجا که لزوم عبرت آموزی از سیره ی گذشتگان را مطرح می کند، چنین می فرماید: (أَلَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بأصحاب الفیل)».(14) و یا در وهله ای که پیروی از اهل بیت(ع) را به عنوان “مبینین” قرآن کریم لازم می شمارد، چنین می اِعلامد:
(فَسئَلوا أهلَ الذِّکر إِن کنتم لا تَعلَمونَ).(15) در تفاسیر (مختلف و گاه مخالف) اهل بیت(ع) به عنوان اهل ذکر معرفی شده اند؛( امام باقر(ع) می فرمایند: ذکر، پیامبر و اهل ذکر خاندان اوهستند. (تفسیر نور الثقلین 3: 55 و 56/ البرهان فی تفسیر القرآن 3: 423 / تفسیر صافی 3: 137/ المیزان 12: 284.
) آیات دیگری نیز درباره ی رجوع به آنان، به مثابه ی برترین مفسران قرآن [یعنی همان کارآمدترین ابزار شناخت] وجود دارد که به واسطه ی بنای اختصارگویی از پرداختن به آن ها صرف نظر می شود.(16)

مهارت استفاده از قرآن

قرآن اگر چه دارای هدایتی عام و به تعبیر خودش (بَصائر للنَّاس(17)) است؛ اما مهارت استفاده از آن است که مفید می نماید؛ به همین خاطر اگر چه بصیرت بخش بودنش را عمومی [لِلنَّاس] اعلام می کند، اما هدایت و رحمت بودنش در پرتو استفاده از آن محقق می شود: (وَ هدیً وَ رَحمَه لقَومٍ یوقنونَ(18)). بنابراین هنوز بر سر‍ِ گفته ی قبلی خویش هستیم که مأنوس بودن با این کتاب آسمانی این امکان را فراهم می سازد تا در زمره ی «بصیران» وارد شویم، اما اگر بدون ابزار لازم، در این وادی قدم برداریم از هدایت و رحمت که نتیجه ی بصیرت است بی بهره خواهیم ماند.

تقوا و بصیرت

این مهارت از نظر قرآن به وسیله ی «تقوا»(19) حاصل می شود. یعنی هدایت ویژه ای را که با قلب سر و کار دارد، مخصوص متقین می داند؛ (هدیً للمتَّقین(20)). علت این امر را می توان در این جستجو کرد که دل های بیمار، اگر هم سراغ قرآن بروند و سخنی از قرآن بگویند، متشابهات آن را مطرح می کنند تا فتنه انگیزی کنند:
(فَأمَّا الَّذینَ فی قلوبهم زَیغٌ فَیَتَّبعونَ ما تَشابَهَ منه ابتغاءَ الفتنَه(21))
برای اینکه چنین نبود، باید سوهانی مطمئن داشت تا زنگار از قلب ها بگیرد و دل را صیقلی و آماده ی دریافت «بصائر» کند. دقیقاً به همین دلیل علی(ع) نقش شفابخشی تقوا را مطرح و آن را به عنوان یک مهارتی معرفی می کند که «دوایِ دل»، «بصیرتِ قلب»، «اصلاحِ سینه» و «پرده افکن از دیده ها» معرفی می کند:
«فَإِنِّی أوصیکم بتَقوَی الله … فَإِنَّ تَقوَی الله دَوَاء دَاء قلوبکم وَ بَصَر عَمَی أفئدَتکم وَ شفَاء مَرَض أجسَادکم وَ صَلَاح فَسَاد صدورکم وَ طهور دَنَس أنفسکم وَ جلَاء عَشَا أبصَارکم»(22)؛
آیت الله جوادی آملی در تبین عدم ناسازگاری بین آیاتی که قرآن را وسیله ی هدایت همگان(23) و آیاتی که آن را تنها سبب هدایت متقین(24) معرفی می کند، به همین نکته [آمادگی متقین برای هدایت ویژه] اشاره کرده و می گوید:
«درباره ی ناسازگاری بین این دو دسته آیات سه نظر وجود دارد؛ برخی مانند امین الاسلام طبرسی می گوید: هدایت قرآن همگانی است ولی بهره وری از مخصوص متقین است. و نیز برخی مانند علامه طباطبایی قائل است: مراد از هدایتی که مخصوص متقین است، هدایت تکوینیِ پاداشی است، نه هدایت تشریعی ابتدایی و سرّ اختصاص آن به متقین آن است که آنها سرمایه ی پذیرش هدایت قرآن را حفظ کرده اند.»
علامه جوادی، نظر صاحبِ المیزان را کامل تر از نظر اول می داند ولی خود، آن را این گونه تکمیل می کند:
هدایتی که مخصوص متقین است ناظر به هدایت تکوینی یا همان ایصال به مطلوب است که متأخر از هدایت تشریعی همگانی قرآن (ارائه ی طریق) می باشد.(25)
بنابراین مراجعه به قرآن کریم، علاوه بر آشنایی با عوامل مهم بصیرت زا و معرفت افزا- که پس از این بحث افزون تری در آن حوزه ارائه خواهد شد- آدمی را مجهز به مهارتی می کند که نقش شایانی در ارائه ی شناخت و عرضه ی طریق حق دارد و آن چیزی جز تقوا نیست. (و اینک اما، باقی قضایا!)
(یا أیّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَتَّقوا اللهَ یَجعَل لَکم فرقاناً وَ یکَفِّر عَنکم سَیِّئاتکم وَ یَغفر لَکم وَ الله ذو الفَضل العَظیم)؛(26)
ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا بترسید همو قوه تشخیص حق را از باطل روزیتان می کند و گناهانتان را محو می سازد و خداوند دارای فضلی بس بزرگ است.(27)
فرقان -که در این آیه به متقین وعده داده شده – مأخوذ از کلمه ی “فرق”، و به معنایِ جدا ساختن(28) آمده است که به هر چه بتوان با آن میانه ی حق و باطل جدایی انداخت، اطلاق می گردد.(29)

نیز در دیگر آیه ای آمده است:

(یا أیّهَا الَّذینَ آمَنوا اتَّقوا اللهَ وَ آمنوا برَسوله یؤتکم کفلَین من رَحمته وَ یَجعَل لَکم نوراً تَمشونَ به وَ یَغفر لَکم وَ الله غَفورٌ رَحیمٌ)(30)
ای کسانی که ایمان آورده اید! تقوای الهی پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و برای شما نوری قرار دهد که با آن (در میان مردم و در مسیر زندگی خود) راه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند غفور و رحیم است.
دیگر آنکه:
(وَ اتَّقوا اللهَ وَ یعَلِّمکم الله وَ الله بکلِّ شَیءٍ عَلیمٌ).(31)
و از خدا بترسید، خدا شما را تعلیم می دهد، که او به همه چیز دانا است.
شهید مطهری در بیان چگونگی، میزان و محدوده ی بصیرت زاییِ تقوا می نویسد:
می کند و دریچه ی حکمت را به روی انسان می گشاید- همچنانکه لحن خود آنها دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملی است، یعنی در اثر تقوا انسان بهتر درد “خود” و دوای “خود” و راهی که باید در زندگی “خود” پیش بگیرد، می شناسد… می توان گفت قبل از هر استدلال و تقریبی، تجربه گواه این مطلب است. واقعاً تقوا و پاکی و رام کردن نفس امّاره در روشن بینی و اعانت به عقل تأثیر دارد.(32)
ایشان البته معنای کمک تقوا به عقل را این نمی داند که تقوا به عنوان یکی از عناصر مستقل داخلی و تشکیل دهنده ی عقل، در افزایش توانمندی ها و روشن بینی ها نقش بازی کند. چیزی که هست، نقش تقوا را به مثابه ی برطرف کننده ی موانع و حجاب های عقل تلقی می نماید.
آیه الله مطهری در تبیین این موضوع، اشتغال و زمینگیری دشمن توسط دشمنش را تشبیه می کند(33) که در این هنگام دشمنِ دشمن در حقیقت به نیروی جبهه ی خودی کمک می کند. تقوا نیز دشمنِ دشمن ما (دشمن شیطان و هوای نفس) است و باعث زمینگیری او خواهد شد.
وی در چگونگی این حرکت اینگونه توضیح می دهد:
یکی از حالات و قوایی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان، یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الآن چه می بایست بکنم و چه نمی بایست بکنم و این گونه معانی و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوس ها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینهاست، زیرا منطقه و حوزه ی عقل عملیِ انسان، به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه ی احساسات و تمایلات و شهوات است. این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد
نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان می دهند، در برابر ندای عقل و وجدان، فریاد و غوغا می کنند، برای ندای عقل حکم پارازیت را پیدا می کنند، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی شوند، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می کنند، دیگر چراغ عقل نمی تواند پرتوافکنی کند. فی المثل ما که در این فضا الآن نشسته ایم و می گوییم و می شنویم و می بینیم، به حکم این است که یک نفر سخن می گوید و دیگران سکوت کرده اند، چراغ ها نور می دهند و فضا هم صاف و شفاف است. ولی اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هر کس برای خودش حرفی بزند و با صدای بلند آوازی، بخواند بدیهی است که حتی خود گوینده هم ندای خود را نخواهد شنید، و اگر این فضا پر از دود و غبار، باشد کسی کسی را نخواهد دید. این است که گفته اند:(34)

حقیقت سرایی است آراسته
هوا و هوس گَرد برخاسته

نبینی که هرجا که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد*

و یا گفته اند:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد**،(35)

خُب، این را تا اینجا داشته باشید اما، سختی کار بصیر راستین وقتی اوج می گیرد که باید گاه از سرِ بعضی کارهای خوب خود هم بگذرد؛ همانگونه که گاه لازم می شود برای مقابله با بدتر، بد را برگزیند. تشخیص اینکه کار “خوب”، کجا مفاسدی به دنبال دارد و کجا نه، یکی از بزنگاه های بصیرت است. چه بسا بی بصیرت هایی که برای وا افتادن زبانشان از ذکر و وِرد، به خاطر اظهار ناراحتی از شهادت حسین(ع) استغفار جسته اند.(36)
قرآن کریم با ظرافت و حساسیت خاصی، بازنگری اعمال “خوبِ” این چنینی، را گوشزد می کند:
(یا أیّهَا الَّذینَ آمَنوا اتَّقوا اللهَ وَ لتَنظر نَفسٌ ما قَدَّمَت لغَدٍ وَ اتَّقوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبیرٌ بما تَعمَلونَ)؛(37)
ای کسانی که ایمان آورده اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است!
آیه ی مذکور از این جهت عجیب می نماید که در آن، موضوع «سفارش به تقوا» دو بار تکرار شده است؛ سفارشی که لحاظ تقوا را، نسبت به اعمالی که برای آخرت و قیامت انجام می شود تأکید می کند.
علامه ی طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید:
اما امر اول نسبت به تقوی، که در احادیث به ورع و پرهیز از محرمات خدایی تفسیر شده، عبارت است از: اجتناب از ترک واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات. (با در نظر گرفتن اینکه تقوی هم به واجبات و هم به محرمات ارتباط دارد.)
و اما امر دوم، یعنی نظر کردن در اعمالی که آدمی برای فردایش از پیش می فرستد، امر دیگری است غیر از تقوی. و نسبتش با تقوی، نسبت یک نظر اصلاحی از ناحیه ی صنعت گری است که در صنعت خود و جهت تکمیل آن دارد، همانطور که هر صاحب عملی و هر صانعی در آنچه کرده و‌ آنچه ساخته نظر دقیق می کند، ببیند آیا عیبی دارد یا نه، تا اگر عیبی در آن دید در رفع آن بکوشد، و یا اگر از نکته ای غفلت کرده آن را جبران نماید، همچنین یک مؤمن نیز باید در آنچه کرده دوباره نظر افکند تا ببیند اگر عیبی داشته، آن را برطرف سازد. پس بر همه مؤمنین واجب است از خدا پروا کنند، و تکالیفی که خدای تعالی متوجه ایشان نموده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده، از نافرمانیش بپرهیزند و پس از آنکه اطاعتش کردند، دوباره نظری به کرده های خود بیندازند.(38)
کلام این مفسر قرآن به خوبی گویای این است که صنعت گران عرصه ی ایمان و عمل، ساخته های خود را نمی توانند و نباید بی عیب و نقص تلقی کنند. تلقی انطباق هر آنچه در پندار، گفتار و کردار آمده، با صراط مستقیم، و پنداشت برخورداری از عیارِ درجه یک خلوص، از مهم ترین زمینه های سقوط محسوب می شود؛ آیا به شما از زیانکارترین افراد خبر دهم؟ کسانی که اعمالشان در دنیا گم شده و می پندارند که خوب عمل می کنند.(39).
لازم است هر از گاه، منصفانه و مشفقانه «خود» که متشکل از اندیشه و عمل است، مورد ارزیابی دقیق قرار گرفته و گمان نشود هر آنچه بَرچسبِ «انجام تکلیف» خورد، سزاوارِ اصرار بر انجام، و تداوم در پی گیری، و در نهایت مستحق پاداش و اجر عظیم دنیوی و اخروی است.

ب) ولایت

در حکمت 147، که مقداری از اوصاف آن رفت، بیان شد که حضرتش از “عدم وجود همراه صادق(در زیارت عاشورا نیز این نکته (طلب همراهی صادقانه با اهل بیت(ع))، دو بار مورد تأکید و درخواست قرار گرفته است؛
فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم … و ان یثبت لی عندکم قدم صدق فی الدنیا و الآخره … اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجم دون الحسین(ع).
)” رنج می بُرد. همراه صادقی که باید بهره مند از صفت بصیرت باشد تا بتواند از عهده ی عِلم و عَلَم امامت خارج شود. مولا در ادامه ی آن گفتار و به منظور تأمین تربیت انسان های این گونه، منبع اصیل بصیرت یعنی اهل بیت(ع) را معرفی و پیرامون شخصیت وجودی آنها چنین می فرماید:
«هَجَمَ بهم العلم عَلَی حَقیقَه البَصیرَه وَ بَاشَروا روحَ الیَقین وَ استَلَانوا مَا استَوعَرَه المترَفونَ وَ أنسوا بمَا استَوحَشَ منه الجَاهلونَ وَ صَحبوا الدِّنِیا بأبدَانٍ أروَاحهَا معَلَّقَهٌ بالمَحَلِّ الأعلَی»؛
آنان به حقیقت و کنه مسائل آشنا هستند. علم همراه با بصیرت دارند؛ به دیگر سخن، علم آن ها همراه با نور حقیقت بینی است و آن را تنها به کسانی منتقل می کنند که (قلوب، یعنی) ظرف های علمشان گشاده باشد و این امر مگر با تشبیه کردن خود به آن ها محقق نخواهد شد. [حَتَّی یودعوهَا نظَرَاءَهم وَ یَزرَعوهَا فی قلوب أشبَاههم] حضرت در جای دیگری فرموده است:
«لَا یقَاس بآل محَمِّدٍ (ص) من هَذه الأمَّه أحَدٌ وَ لَا یسَوَّی بهم مَن جَرَت نعمَتهم عَلَیه أبَدأ هم أسَاس الدِّین وَ عمَاد الیَقین إلَیهم یَفیء الغَالی وَ بهم یلحَق التَّالی وَ لَهم خَصَائص حَقِّ الولَایَه وَ فیهم الوَصیَّه وَ الورَاثَه الآنَ إِذ رَجَعَ الحَقِّ إِلَی أهله وَ نقلَ إِلَی منتَقَله»(نهج البلاغه، خطبه 2.)؛
اَحدی از این امت را با آل محمد(ص) مقایسه نتوان کرد؛ آنان که ریزه خوار خوان نعمت آل محمّدند، با ایشان برابر نخواهند بود. خاندان پیامبر، اساس دینند و ارکان یقین. غلوکننده باید به سوی آنان بازگردد، و عقب مانده
باید به آن ها ملحق شود. ویژگی های ولایت و حکومت، از آنِ اینان است، وصیت پیغمبر(ص) و ارث او در میان آنان قرار دارد. اینگونه است که حق به اهلش بازگشته و دوباره به جایی که از آن منتقل شده بود، مسترد گشت.
دیگر بار می فرماید:
«أیُّهَا النَّاس شقّوا أموَاجَ الفتَن بسفن النَّجَاه»؛
ای مردم، امواج فتنه ها را با کشتی های نجات(40) در هم بشکنید.(41)
پیرامون اصلِ «تمسک به ولایت» این نکته نیز باید افزوده شود که همو، مهم ترین عامل در کسب شناخت و بصیرت است. یعنی با رهروی و دنباله روی از ولایت بیشترین و پرخطرترین مسیر کسب بصیرتِ نافذ طی شده است. این نکته در فقره ی آخری که نقل شد به خوبی مشهود است. چه آنکه امیرالمؤمنین(ع) شکافته شدن امواج فتنه را صرفاً با سوار شدن بر کشتی ولایت ممکن می داند. این نکته نیاز به اندکی توضیح دارد؛ تمیز و لایروبی نمودن میان حق و باطل نیازمند فرایند «بینش درونی و قلبی» می باشد (چنانچه در تعریف بصیرت نیز گذشت). از این روست که قرآنِ خدا، کور را کسی می انگارد که قلبی نابینا داشته باشد. (حج/22) بنابراین ناگفته مبرهن می نماید که برای ایجاد یا افزایش بینشی که مربوط به قلب است، بایست به قلبِ متصل به حقیقت و حاضرِ نزد حق (با این کلمه ی «حاضر» کار داریم)، رجوع نمود. حال اگر خداوند را اصل حق و اساس حقیقت بپنداریم، فقط کسانی از چنین قلبی برخوردارند که خط و ربطی با او دارند. بله، قلب سرشار از فیضِ حقیقت و متصل به منبعِ حق، قلب اولیاء الهی است؛ هشام بن حکم، در مسجد بصره و مناظره با عمرو بن عبید، «امام» را مانند قلب جامعه معرفی می نماید و امام صادق(ع) نیز آن را مورد تأیید قرار می دهد.(42) چنین قلبی، نه تنها جایگاه و پایگاه و خاستگاه بصیرت است، که هم بر آن هجوم آورده است [هَجَمَ بهم العلم عَلَی حَقیقَه البَصیرَه] دقیقاً به همین علت، امیرالمؤمنین(ع) در آیه 37 سوره ی قاف «صاحبِ قلب»، ذکر شده (43) و تنها او، و کسانی گوش به فرمانش(44) هستند «متذکر» دانسته شده اند؛
(إِنَّ فی ذلکَ لَذکری لمَن کانَ لَه قَلبٌ أو ألقَی السَّمعَ وَ هوَ شَهیدٌ)؛
«بی گمان در این، یاد کردی است برای آنکه دلی دارد یا (به سخن) گوش می سپارد، و حاضر باشد.»

بنابر روایت، دارای «قلب» بودن مولا(ع) که در این آیه مذکور است به جهت همان «حضور در محضر حق» است(45) که صحبتش رفت.

پس، برای اینکه قلب قوت یابد تا بصیرتش افزون گردد، باید خود را به منبع؛ یعنی قلبِ جامعه متصل کرد تا از سرچشمه ی جوشان فیوضاتش بهره بردارد.
پرواضح است که این مهم، ارتباطی به حضور یا غیبت امام معصوم ندارد. زیرا نحوه ی وصل [بخوانید، توصل یا توسل] به محضر امام و معادن علم و هادیان طریق، متفاوت و برای هر زمانی، قابلیت دارد، آنچه مهم است اینکه راهکارهای آن را باید شناخت. نکته ی مهم در این رابطه این است که این اتصال، محض جنبه های فیزیکی نبوده است؛ در زمان غیبت کبرای امام زمان(ع) نیز نحوه ی اتصال قلب به ولایت (منبع) به منظور تولید یا تقویت بصیرت به گونه ای حساب شده و کارشناسانه تعیین شده است. دوران غیبت آن ولیّ خدا، از آنجایی که دسترسی ظاهری به وجودش میسور نیست، دو راهبرد اساسی پیش بینی شده است. اول اینکه لابُد [این یک «لابد» کاربردی است] باید به نایبان آن بزرگوار مراجعه نمود؛ چنانکه در توقیعی به شیخ مفید فرمود:
«وَ أمَّا الحَوَادث الوَاقعَه فَارجعوا فیهَا إلَی روَاة حَدیثنَا فإنَّهم حجَّتی عَلَیکم وَ أنَا حجَّه الله عَلَیهم»(46)
سرّ اینکه سفارش شده، “هر کس (حتی چهره و درب خانه ی عالمی را بنگرد، راهکاری عبادتگونه اتخاذ نموده”(47) بدین خاطر می نماید که در زمان غیبت کبرا «باب» اتصال به ولایت از دریچه ی عالمان و فقها می گذرد؛ همانانی که اخبار آن بزرگواران را روایت می کنند. از همین منظر، می توان تندروی یا کندروی از سیرِ حرکت ولایت داران (مخصوصاً در تحلیل حوادث زمان فتنه) را به نقد و بررسی نشست.
زمانی که پیامبر اسلام، در روز غدیر و محل اجتماع آن (برکه ی غدیر) جهت اعلان ولایت امام علی(ع)، از پیش افتادگان را ندای بازگشت داد و از عقب ماندگان را صبرِ آمدن فرمود؛ شاید منظور حضرتش، اعلام این نکته بود که در نیل به حق تنها و فقط از «واسطه» “علی” ‍[آن منبع تام بصیرت و معرفت] باید (و می توان) گذر کرد. و نیز اینکه جلو رفتگان و عقب افتادگان از مرام ولایت هر دو به یک میزان در خسرانند و بساط سجاده ی نماز، بایست برین و زیرین امام پهن نگردد.
بله، داشتیم می گفتیم که هر چند در زمان غیبت دسترسی ظاهری به امام(ع) وجود ندارد، دستیابی باطنی و توسلات راه آن، اما همیشه باز است و این دومین راهبرد تعیین شده در این رابطه به شمار می آید.
لذا باید تأکید کرد که اتصال قلب انسان به قلب جامعه و کل عالم وجود برای کسب بصیرت در زمان غیبت به دو روش انجام می شود:
•توسل و ارتباط معنوی- عاطفی با امام(ع)
•مراجعه ی حضوری به نایب امام(ع)
زهی سعادت آن کس که توسلاتش در دل شب، و همراه با زنده داشتن وقتی است که مردم با برادر مرگ (خواب) حال می کنند. این گونه افراد می توانند همراز و همدمِ اسرارِ خاصِ ولایت گردند..
نکته ای که گذرا باید یادآوری شود، قسم دیگر «ولایت» یعنی ولایت مؤمن بر مؤمن است. خواهید دید که قسمت های مختلف این نوشتار سرشار از دردِ کمبود این ولایت در بین ولایتیان است:
(وَ المؤمنونَ وَ المؤمنات بَعضهم أولیاء(48))؛
قرآن کریم به شدت اصرار دارد، مؤمن خشم و غضب و کینه ی خود را باید پس انداز کند برای روزِ مواجهه با دشمنان خود و خدا. اما چه بسیار نیروها و هزینه هایی که صرف کم نیاوردن در مقابل دیگر مؤمنان می شود؟!

پی نوشت ها :

1. . جاثیه 45: 20.
2. . ر.ک: تفسیر نمونه 21: 256.
3. . انعام 6: 104.
4. نهج البلاغه، خطبه 176.
5. . همان.
6. . همان، 133.
7. . همان، 75.
8. . نهج البلاغه خطبه 110.
9. . نساء 4: 174.
10. . نک: بقره 97، انفال 8: 2.
11. . ر.ک: مائده 5: 54، فتح 48: 29 و….
12. . تکاثر 102: 1، انعام 6: 32 و…
13. . نحل 16: 89.
14. . فیل 105: 11.
15. . نحل 16: 43: اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید.
16. . برای نمونه ر.ک: مائده 5: 35، شوری 42: 23، نساء 4: 59 و…
17. . جاثیه 45: 20.
18. . همان.
19. . تقوا یعنی مُراقبت از خود. انسان دائم باید مُراقب خود باشد، هم مُراقبِ اعمال و رفتار خود، هم مُراقب دل خود و هم مراقب فکر و عقل؛ مراقبت از اعمال و رفتار یعنی مراقبت از اعضاء و جوارح مانند چشم، زبان، گوش و دست. مراقبت از دل یعنی عدم نفوذ خصال پست حیوانی و عدم میلِ دل به هوی و هوس. حسد نورزیدن و بدخواه دیگران نبودن و … . تقوای فکر و عقل هم یعنی نگه داشتن عقل از انحراف و لغزش ها، جلوگیری از تعطیل و بیکارگی آن! به کار بستن خِرَد در امور زندگی. پس مراقبت دائمی از جوارح، از دل و از فکر و مغز، تقواست.
20. . بقره 2: 2.
21. . آل عمران 3: 7.
22. . نهج البلاغه، خطبه 198.
23. . برای نمونه ر.ک: بقره 185، جاثیه 20 و…
24. . برای نمونه ر.ک: بقره 2، بقره 97، آل عمران 138، فصلت 44 و…
25. . عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم 2: 141 (با کمی تصرف و تلخیص).
26. . انفال 8: 29.
27. . بر اساس ترجمه المیزان «با کمی تصرف» .
28. . قریشی علی اکبر، قاموس قرآن 5: 166.
29. . مجمع البیان 5: 224 (و کل ما فرق به بین الحق و الباطل فهو فرقان).
30. . حدید 57: 28.
31. . بقره 2: 282.
32. . مجموعه آثار 23: 713 «با اندکی تغییر».
33. . امام سجاد(ع) در دعای 27 صحیفه سجادیه در دعا برای مرزهای اسلامی چنین با خدای خویش نجوا می کند: اللَّهمَّ اشغَل المشرکینَ بالمشرکینَ عَن تَنَاول أطرَاف المسلمین….
*سعدی.
**حافظ.
34. . مجموعه آثار 23(آزادی معنوی): 715.
35. . همان منبع: 501.
36. .حشر 59: 18.
37. . المیزان 19: 218.
38. . کهف 18: 103و 104.
39. . کشتی های نجات؛ اشاره به احادیث معروفی دارد که خاندان رسول اعظم(ص) را به عنوان سفینه های نجات و هدایت معرفی می نماید. بنگرید: بحار الانوار 74: 300.
40. . نهج البلاغه، خطبه 5.
41. . نک: کافی 1: 169.
42. . سید هاشم بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن 5: 150.
43. . با این «گوش به فرمان» هم زیاد کار داریم؛ «القاء سمع: گوش دادن» که در این آیه آمده است از نظر علامه طباطبایی به این معنا است: گویا انسان در هنگام گوش دادن به سخن کسی، گوش خود را در اختیار او می گذارد، تا هر چه خواست به او بفهماند- ترجمه المیزان 18: 533-.
44. . البرهان فی تفسیر القرآن 5: 150.
45. . بحارالأنوار 53: 180 (باب 31 «ما خرج من توقیعاته»).
46. . وسائل الشیعه 8: 621.
47. . توبه 9: 71.
48. . فتح 48: 29.

منبع : محمد قربانی مقدم / بصیرت در نهج البلاغه / انتشارات حیات طیبه 1389

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد