خانه » همه » مذهبی » بنيانگذار مشروطه افغانستان (1)

بنيانگذار مشروطه افغانستان (1)

بنيانگذار مشروطه افغانستان (1)

حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمد محقق بلخي آنگونه که از نام ايشان هويداست يکي از محققان برجسته و نامدار افغانستاني حوزه هاي عليمه قم و نجف اشرف مي باشد. آقاي محقق در سن 20 سالگي همراه پدر عازم نجف اشرف شد و فراگيري علوم اسلامي را در محضر درس امام خميني (ره) و شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر (ره)

f7be7c51 0252 4998 be1f 1edf70a60a10 - بنيانگذار مشروطه افغانستان (1)

0023276 - بنيانگذار مشروطه افغانستان (1)
بنيانگذار مشروطه افغانستان (1)

 

 

بازخواني افکار مترقيانه شهيد بلخي در گفت و گو با حجت الاسلام شيخ محمد محقق بلخي پژوهشگر و استاد حوزه علميه قم

درآمد
 

حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمد محقق بلخي آنگونه که از نام ايشان هويداست يکي از محققان برجسته و نامدار افغانستاني حوزه هاي عليمه قم و نجف اشرف مي باشد. آقاي محقق در سن 20 سالگي همراه پدر عازم نجف اشرف شد و فراگيري علوم اسلامي را در محضر درس امام خميني (ره) و شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر (ره) آغاز کرد. در خرداد ماه سال 1360 به جرم شرکت در مجلس ختم شهيد صدر که در مسجد الخضراء در نزديکي حرم مطهر امام علي (ع) برگزار شد و نيز به اتهام فعاليت هاي سياسي بر ضد رژيم حزب بعث عراق همراه برادرش دستگير و مدتي در بغداد زنداني شد. آقاي محقق بلخي پس از رهايي از زندان و اخراج از عراق کتابي را تحت عنوان «خاطرات يک زنداني افغاني در بغداد» در تهران منتشر کرد. اولين تراوش فکري ايشان کتاب «زندگينامه شهيد سيد اسماعيل بلخي» بوده که به زبان عربي در نجف اشرف منتشر شده است. آقاي محقق در موضوع «سازماندهي حوزه هاي علميه» کتابي بر مبناي ديدگاه هاي حضرت امام و شهيد صدر و آيت الله بهشتي و آيت الله مطهري نوشته که توسط وزارت فرهنگ و ارشاد چاپ و منتشر شده است. از ايشان تاکنون آثار متعددي در قالب 20 کتاب و ده ها مقاله چاپ و منتشر شده است. با توجه به شناختي که حجت الاسلام و المسلمين شيخ محمد محقق بلخي از علامه فقيد شهيد سيد اسماعيل بلخي دارد به پاي گفت و گوي ايشان نشسته ايم که با هم مي خوانيم:

بي ترديد حضرتعالي بلخي شناس هستيد. مي خواهيم جايگاه علمي علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي را از زبان شما بشنويم:
 

درباره علامه شهيد سيد اسماعيل بلخي، بايد گفت که او يکي از شخصيت هاي برجسته افغانستان است. ويژگي هاي علمي، فکري، سياسي، انقلابي و ابعاد شخصيتي او زياد و قابل بررسي است. خوشبختانه شهيد بلخي در يک خانواده مذهبي و اجتماعي و در يک محيط علمي و حوزوي مانند منطقه بلخاب افغانستان متولد شد. پيش از تولد او شخصيت هاي بزرگي همچون آقاي شمشيري بلخي و ديگران وجود داشتند، که بر شکل گيري انديشه شهيد بلخي تأثيرگذار بوده اند. او در زماني متولد شد که فضاي آن زمان جهان اسلام را گرايشان انقلابي گراينه فرا گرفته بود. مانند جنبش هاي اسلامي در ايران، عراق و فلسطين به ويژه نهضت آيت الله کاشاني که در حال بالندگي بودند. فراموش نکنيم که جنبش تنباکو و مشروطه نيز بر تبلور انديشه شهيد بلخي تأثيرگذار بوده است. جنبش انقلابي مردم الجزاير نيز بر آقاي بلخي تأثير داشته، و او همواره در سخنراني هاي خود از انقلاب الجزاير به عنوان يک انقلاب ضد استعماري و مستقل تعريف مي کرده است. اين انقلاب شهداي زياد در راه اسلام و آزادي کشور تقديم کرد.
به هر حال دوران جواني آقاي بلخي با شرايط پر تحولي در سطح جهان از جمله جنگ جهاني اول و تهاجم استعمار غرب به جهان اسلام و برخي تحولات انقلابي همزمان بوده است. به طوري که او در مناسبت هاي مختلف از پيامدهاي جنگ جهاني اول بحث مي کرده کمااينکه از عاملان جنگ جهاني دوم همچون چرچيل و هيتلر و ساير سران کشورهاي متفقين نقد مي کرده است. او در سخنراني هاي خود همواره تأکيد مي کرد که عاملان جنگ داراي افکار استعماري هستند و اغلب براي تأمين منافع کشورشان در حال اشغال کشورهاي ضعيف هستند. شهيد بلخي در نقد تمدن غرب شعري سروده که نزديک به اين مضمون است و مي گويد: «اين تمدن نيست و توحش است. تمدن بر پايه دين است». شهيد بلخي در سن شش سالگي و در سال 1304 به مشهد مي آيد. مشهد در آن شرايط از گرايشات انقلابي موج مي زد، و بي ترديد در اين شهر تحت تأثير انديشه برخي از شخصيت هاي اسلامي قرار مي گيرد.

آيا در دوران تحصيل و در سن جواني علماي اعلام و اساتيد حوزه علميه مشهد و يا با شهيد نواب صفوي هم ارتباط برقرار مي کند؟
 

ايشان در سال هاي حضور در ايران با اغلب انقلابيون و مبارزان ايراني از جمله شهيد نواب صفوي و سيد علي اندرزگو ديدارها و گفت و گوهايي هم داشته است. و همزمان به عراق سفر مي کنند، و به مشهد باز مي گردند.

شخصيت فکري شهيد بلخي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
 

يکي از عوامل و ابعاد شگفت انگيز شخصيت شهيد بلخي، بعد فکري شخصيت او مي باشد. صرفنظر از ابعاد انقلابي، سياسي و شاعرانه شخصيت شهيد بلخي، او در عصر خود افکار نويي را مطرح کرد که جامعه آن روز افغانستان به آن نياز مبرم داشت. چنانچه افکار او را بازشناسي کنيم ملاحظه خواهيم کرد که او داراي ويژگي ها و برجستگي هاي خاصي بوده است. به طور مثال او در درجه اول يک شخصيت قرآني است، و من در اين زمينه مي خواهم نمونه اي را بازگو کنم که او برداشت هاي علمي از قرآن کريم دارد، که نمونه اش را آيت الله مکارم شيرازي در آن سخنراني معروف شان در دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (دارالتبليغ اسلامي سابق) به شخصيت آقاي بلخي اشاره کرده است. آقاي مکارم به نقل از شهيد نقل کرده است: «چون در زندان جز قرآن کريم کتاب ديگري نداشتم. هزار و هفتصد مرتبه قرآن را با دقت مطالعه کردم. هر مرتبه که اين کتاب جاودان الهي و معجزه پروردگار را در آن شرايط خاص زندان انفرادي مطالعه مي کردم، حقيقت تازه اي براي من کشف مي شد».

آيا درباره ابعاد عرفاني شخصيت شهيد بلخي هم تحقيق کرده ايد؟
 

در حقيقت خواندن قرآن، آن هم هزار و هفتصد مرتبه، و هر مرتبه کشف حقايق جديد، مفاهيم عرفاني و تربيتي و کاربردي بالايي دارد. لازم مي دانم به اين نکته اشاره کنم که تکرار خواندن يک کتاب، تا چه اندازه براي خواننده معاني جديد، ايدئولوژي جديد، و تفسير جديد به وجود مي آورد. مي خواهيم اين پرسش را مطرح کنم که آيا از نظر علمي اين شيوه مطالعه امکان پذير است يا خير؟ من مي گويم که از نظر علمي امکان پذير است. نمونه اين را در گفتار محي الدين بن عربي که بزرگترين عارف اسلامي است مي بينيم، و بسياري از عارفان افغانستان پيرو اين مرد بزرگ هستند. ساير کتاب هاي ايشان همچون فتوحات مکيه در حوزه هاي علميه افغانستان به عنوان منبع علمي مطرح است. اين نشان مي دهد که شهيد بلخي خيلي متأثر از عرفان محي الدين بن عربي بوده است. از حلاج جوري هم با احترام ياد کرده است. از حلاج جوري هم با احترام ياد کرده است.

آقاي بلخي از نظر عرفان نظري در سطح بالايي رسيده بوده است، چه رسد به عرفان نظري در سطح بالايي رسيده بوده است، چه رسد به عرفان علمي و کاربردي. محي الدين بن عربي مي گويد که قرآن کتابي است که هر مرتبه آن را بخوانيد، درک و شناخت شما افزايش مي يابد. گويا بازخواني قرآن ميزان شناخت و آگاهي تان را گسترش مي دهد. اين طور نيست که در هر بازخواني دوباره همان شناخت قبلي تکرار مي شود.
 

بنابراين بازخواني يک حرکت تکاملي به سوي نوآوري است همانگونه که جهان در حال تحول است، بازخواني قرآن هم انسان را به سوي کمال متحول مي کند. قرآن را که چند مرتبه مي خوانيم شخصيت دوم ما غير از شخصيت اول است. به اين خاطر سخنان بلخي معنا دارد و اين مفهوم را مي رساند که آقاي بلخي چون قرآن را در زندان مي خواند و زندان در شرايط خاصي بود، لذا قرآن اين معجزه را دارد که هر زمان يک حالت خاصي، و يک تأثير خاصي بر انسان مي گذارد. به طور مثال تا اين نظريه با سخنان آقاي بلخي مطابقت کند. اگر من قرآن را بدون وضو بخوانم. شکي نيست که تأثير خواندن قرآن بدون وضو پايين تر از خواندن با وضو است. اگر قرآن را در شب قدر با وضو بخوانم. قطعاً تأثير آن بيشتر خواهد بود. اگر قرآن را در آستانه شهادت بخوانم، همچون آقاي بلخي که در زندان بسر مي برد و آماده شهادت بود و مي گفت: «ما عاشقان شهادت هستيم و کشته شدن افتخار ما است». در شبي که به اعدام محکوم مي شود اين سخن را تکرار مي کند که ما «عاشق شهادت هستيم و شهادت افتخار ماست.»
لذا هر لحظه که يک آيه يا يک سوره قرآن را مي خوانيم، چون حالات ما متحول است، و در حال تغيير و تحول هستيم، بازخواني قرآن تأثير بسزايي روي ما دارد. قرآن مانند آب و غذا تأثير تکميلي روي ما دارد. مانند اين است که آب مي نوشيم و تشنگي مان برطرف مي شود. آقاي بلخي از نظر عرفاني به مرتبه بالايي رسيده بود که مي توانست اين را درک کند که قرآن کتاب نوآوري است. در اين زمينه روايت داريم. نقل شده که کسي از امام باقر (ع) پرسيد چرا هر وقت که قرآن را مي خوانيم احساس مي کنيم که قرآن کهنه نمي شود؟ امام باقر در پاسخ مي فرمايد: «يجري کم تجري الشمس». يعني همان طور که خورشيد کهنه نمي شود قرآن هم کهنه نمي شود. ما هر روز که از خواب بيدار مي شويم ملاحظه مي کنيم که انرژي خورشيد تجديدپذير است. بنابراين آقاي بلخي قرآن را اينگونه تفسير کرده است.

شهيد بلخي قبل از رفتن به زندان بيشتر تحت تأثير کدام مکاتب فکري يا تحت تأثير کدام انديشمندان قرار گرفت؟
 

شهيد بلخي بيش از تأثيرپذيري از شخصيت هاي دوران معاصر خود، دو تأثيرپذيري بالايي داشته است. در دوران حيات خود تحت تأثير علماي بزرگي در ايران همچون آيت الله امام خميني (ره)، آيت الله ميلاني در مشهد مقدس و آيت الله کاشاني و ديگران قرار گرفته بوده، و با شهيد نواب صفوي نيز مکاتباتي داشته است. اينها جاي خود دارند. اما ايشان از لحاظ علمي، فکري و فرهنگي به ديدگاه هاي دو شخصيت متأثر بوده که من در سخنراني هاي ايشان در نجف شنيده ام. يکي به جلال الدين مولوي بلخي اشاره مي کند، و ديگري سيد جمال الدين افغاني (اسدآبادي) است. درباره جلال الدين بلخي مي گويد که من از نظر عرفاني پيرو افکار ايشان هستم. طبيعي است که جلال الدين مولوي در زمينه عرفان اسلامي تأثير بالاي بر شهيد بلخي و علامه اقبال لاهوري دارد. آقاي بلخي از اين نظر شباهت زيادي به اقبال دارد.

آيا با علامه اقبال لاهوري هم ارتباط و همکاري و همفکري داشته است؟
 

چون شهيد بلخي با علامه اقبال همزمان مي زيسته، مي توانم در زمينه تأثيرپذيري ايشان به يک نکته اشاره کنم. آقاي بلخي در سخنراني ها و اشعار خود از اقبال نام برده و گفته که من از فلسفه اقبال لاهوري بسيار خوشم مي آيد و او يک متفکر مسلمان است و آزادي شبه قاره هند مرهون مبارزات و خدمات اوست. همچنانکه به اشعار و گفتارهاي عرفاني و فلسفي علامه اقبال هم استدلال و استشهاد کرده است. لذا مي توان گفت که شهيد بلخي به طور قطع و يقين متأثر از علامه اقبال لاهوري بوده است. در عين حال علامه اقبال هم در زمينه عرفان و فلسفه متأثر از جلال الدين مولوي بلخي بوده است. از اين جهت ما منبع فکري اينها را از يک سرچشمه مي دانيم. علامه شهيد بلخي در اشعار و گفتارهاي خود به سيد جمال الدين افغاني (اسدآبادي) هم زياد استشهاد مي کند. از گفتارها و انديشه هاي تقريب خواهانه سيد جمال تمجيد و تحسين مي کند. به افکار ضد استعماري سيد جمال و مجله العروه الوثقي اشاره کرده و گفته است که سيد جمال يک فرد سياري است که هميشه در راه احياي دين، مبارزه با استعمار، بيداري مردم مسلمان و شعار بازگشت به قرآن و اسلام اصيل در جهان تلاش کرده است.
به خوبي مي دانيم که پيشينيان انقلابي ما از سيد جمال الدين افغاني گرفته تا برخي علماي دين مانند علامه شرف الدين، کاشف الغطاء و شهيد صدر و ساير شخصيت هاي ديني، همگي شعارشان بازگشت به قرآن بوده است. چون ما امروز از قرآن اين کتاب نوراني دور شده ايم، ضعيف شده ايم، اقبال در آثارش مي گويد:
اين کتابي نيست چيزي ديگر است.
اين اساساً در عقيده مضمر است.
چون که در جان رفت، جان ديگر شود.
جان که ديگر شد جهان ديگر شود.
اين تعبير آيه شريفه: «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» است. يعني اگر امروز بخواهيم تحولي در فرهنگ، تمدن، صنعت و اقتصاد جامعه اسلامي ايجاد کنيم بايد به قرآن برگرديم. با قرآن تغيير کنيم. همان طور که پيشينيان ما بر اساس پايبندي به قرآن کريم آن تمدن چشمگير و آن پيشرفت بزرگ را آفريدند. حکومت جهاني تشکيل دادند که هنوز هم غربي ها اعتراف مي کنند که تمدن غربي مديون فرهنگ ديني بالاخص فرهنگ قرآن است.
گوستاو لوبون فرانسوي و جرجي زيدان لبناني و بسياري از انديشمندان مسيحي اعتراف کرده اند که فرهنگ غرب روزگاري تحت تأثير فرهنگ و تمدن اسلامي بوده است. به اين دليل که فرهنگ قرآن روي تجربه تکيه داشته است. بنابراين امثال سيد جمال الدين فرهنگ قرآني را به شکل روزآمد و کاربردي مطرح کردند و منشأ تحولات بسياري در جهان شدند. آنان گفتند اگر قرآن در روح ما تأثير بگذارد، ما اصلاح مي شويم و جهان هم اصلاح مي شود و آنگاه جان مي شود جهان. چرا امام خميني (ره) جهان ديگري ايجاد کرد؟ چرا ايران ديگري بوجود آورد؟ بلکه روي همين صحنه سياسي منطقه اي و بين المللي دسترسي پيدا کرد؟ به اين خاطر که ايشان متأثر از قرآن کريم بود. شهيد بلخي هم همين حرف ها را بيان مي کرد.

در کارهاي تحقيقاتي تان، آيا تشابهي بين انديشه هاي امام خميني (ره) و انديشه هاي شهيد علامه بلخي يافته ايد؟
 

من به يک نمونه از همسويي انديشه شهيد بلخي با امام خميني (ره) اشاره مي کنم. اين نکته فوق العاده زيباست. امام (ره) روزي به شهر يزد مي رود. آنجا کتابخانه اي و آقايي به نام مدير مسئول کتابخانه وجود دارد. مسئول کتابخانه خطاب به امام مي گويد حضرت آيت الله ما از علما امضا جمع مي کنيم. اکنون که تشريف آورده ايد اين طومار را هم امضا کنيد. امام اين جمله را مي نويسد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. قل إنما أعظکم بواحده أن تقوموا بالله». امام بعد به مسئول کتابخانه مي گويد: «من متأسفم که علماي ايران فعلاً به جاي اينکه جمع شوند با هم مشورت کنند، و اين کشور گرفتار فلاکت و قحطي الرجالي را نجات دهند، و شر امثال رضا شاه را دفع کنند، آمده اند امضا جمع مي کنند». امام خميني (ره) سپس به طور مفصل نيازهاي جامعه را شرح مي دهد و مي گويد که علما بايد زمان شناس باشند. دشمن شناس باشند. امام نصيحت طولاني و مفصلي به علماي يزد مي کند.
مرحوم شهيد بلخي در اين زمينه سخناني دارد که فرازهايي از آن را منتشر کرده ام. او در اين سخنراني به نکات عجيبي استدلال مي کند و به مردم يادآوري مي کند که هر موجودي داراي حرکت و قيام است. يعني هر موجودي براي زنده ماندن انگيزه اي دارد. خواه ناخواه تغذيه مي خواهد. کار مي خواهد. پرورش مي خواهد. همه اينها به کار و تلاش نياز دارد. پس چه بهتر که تلاش ما و قيام ما براي خدا باشد. مبتني بر اين ناحيه باشد «قل إنما أعظکم بواحده ان تقوموا لله» بلخي مي گويد در عين حالي که ما وظيفه مان را انجام داده ايم، اگر قيام ما براي خدا بود ثمره اش و دستاورد سازنده اش بيشتر خواهد بود. لذا ما اگر هدفمان رضاي خدا نباشد آن تأثيرگذاري و برکت و سازندگي را نخواهد داشت. شهيد بلخي مي گويد: «اگر هر فردي. هر خانواده اي، هر گروهي و هر جامعه اي ملاک کار و تلاش خود را بر اساس استقامت و قيام لله قرار ندهد. و آدم بوالهوس که کارها را عرضي و ساده انگارد، و هر آن نظرش تغيير کند روزي مسلمان باشد. روز ديگري سکولار باشد. در ذهن و فکر قيام لله نکند کار و تلاش او سودمند نخواهد بود».
لذا چنانچه کار و تلاش اين فرد و اين جامعه کسب رضاي خدا نباشد اين تلاش براي جامعه سودمند نخواهد بود. مي گويند چرا جامعه اسلامي امروز دچار اين همه بن بست و گرفتاري شده است؟ به خاطر اين است که تلاشگران قيام شان براي خدا نيست و استقامت و پايداري ندارند. نظر به اينکه فرهنگ مردم ايران و افغانستان مشابه يکديگر است به اين نکته اشاره مي کنم. شهيد بلخي مي گويد هرگاه مي خواهيم کار مثبت و سازنده انجام دهيم ابتدا بايد مقدمات کار را بشناسيم. اولويت هاي کار را تعريف کنيم، و بعد آرام آرام کار را شروع کنيم و ادامه دهيم. قرآن کريم هم مي گويد «و قل أعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون»، امروز هر کسي کار نيک انجام دهد نتيجه عمل خود را مي بيند. مانند امام خميني (ره) که براي خدا و اسلام عمل کرد و سرانجام نتيجه کار و تلاش خود را يافت. با اين وصف ملاحظه مي کنيم که فرهنگ حضرت امام و شهيد بلخي قرآني بوده و روح و جان شان با قرآن منور بوده و توانستند ما و جامعه مان را نوراني کنند.
منبع: شاهد ياران شماره 64

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد