اتصال به نور
اتصال به نور
زندگي انسان ها چگونه هدايت مي شود؟
برگرفته از سخنراني سيد رضا واجدي
آدمي بايد همواره دغدغه فهميدن و فهماندن داشته باشد. بايد هميشه سعي کنيم در مواجهه با هر واژه معناي آن را همان طور که هست بفهميم. به تعبير شهيد مطهري (ره) گاهي ممکن است دنيا از منظر امام علي (ع) مفهومي داشته باشد که آن مفهوم در نظر ما چيز ديگري باشد. (1) اين گونه است که وقتي حضرت مي فرمايند دنيا را رها کنيد، عده اي به درک درست از آن نمي رسند؛ فلذا بعضي زاهد مي شوند؛ بعضي ها زن و بچه را رها مي کنند. بعضي امکانات را رها مي کنند. براي جلوگيري از اين اتفاق بايد واژه ها با همان مفهومي که در نظر قرآن و اهل بيت (ع) هست؛ فهميده شود.
قبل از ورود به مفهوم ولايت در قدم اول بايد خودمان را بفهميم. يعني اگر ندانيم انسان يعني چه؛ نمي دانيم بفهميم خدا يعني چه؟ چنانچه حديث مي فرمايد «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (هر که نفسش را بشناسد خدايش را شناخته است) يعني هر که خودش را نشناسد نمي تواند خدا را بشناسد چه برسد به ولايت! هر که خودش را نشناسد نمي داند نامه اعمال يعني چه؟ نمي داند قيامت، آتش و دوزخ يعني چه؟ رحمانيت خدا يعني چه؟ هيچ چيز معناي خودش را پيدا نمي کند.
ولايت و خودشناسي
ولايت يعني چه؟ ولايت يعني سرپرستي. يک راهنماي دائمي. يک مراقب آگاه. از روايات استفاده مي شود که ولايت روح همه کارهاست؛ يعني اگر ولايت نباشد مثل اينکه نوري در هيچ کاري نيست.
چرا حيوانات ولي ندارند؟ چرا حيوانات امام ندارند؟ چرا تکليف ندارند؟ معلوم مي شود ويژگي هايي در انسان هست که بايد مکلف بشود بايد تحت سرپرستي قرار بگيرد. اگر اين ويژگي ها در انسان نباشد؛ ولايت معنا ندارد. حيوان هيچ تکليفي ندارد. حيوان فقط يک سرپرست دارد به اسم غريزه. با غريزه اش زندگي مي کند.
اما وقتي مي گوييم سرپرست انسان؛ يعني وليّ انسان کسي است که از خود انسان هم بر انسان بيشتر سرپرستي دارد.. «النبي اولي بالمومنين من انفسهم» (2) پيغمبر از جان ما به خود ما اولي تر است. وقتي جان ما در اختيار ديگري قرار مي گيرد، اولين قدمي که بايد برداريم اين است که بايد ببينيم اين جان چيست؟ اصلاً اين انسان کيست که سرپرست مي خواهد؟
آيا مي توان بدون ولايت زندگي کرد؟ اگر منظور از زندگي همان زندگي حيواني است، بله مي شود. دنيايي دارند بدون ولايت خدا، رسول خدا و اولياي الهي زندگي مي کنند. اتفاقاً -علي الظاهر- هم زندگي خوبي دارند. يک زندگي حيواني قشنگ از زندگي لذت مي برند! همين طور که گاهي اوقات بعضي مقايسه مي کنند که فلان کشور با اينکه مسلمان نيست، زندگي خوبي دارد.
وليکن اگر منظور زندگي معنوي است؛ اين زندگي معنوي راهنما مي خواهد يعني يک نفر بايد سرپرستي ما را به عهده بگيرد. مثل پدري که سرپرست بچه اش مي شود تا او را در امور مادي حفظ کند. انسان چون موجودي است که دو زندگي دارد پس يک ولايت مي خواهد براي حيات معنوي اش و يک راهنما مي خواهد براي حيات مادي اش. براي حيات مادي که غريزه داريم، شهوت داريم؛ قوه وهميه داريم و عقل داريم. خود اين کمک مي کند امورات مادي را حل کنيم ولي براي امورات معنوي چه؟ آيا مي شود بدون ولايت، بدون يک سرپرستي که به خدا وصل باشد؛ آن زندگي معنوي را گذراند؟
ولايت در امور معنوي
اگر به انسان از ديد معنوي نگاه کنيم معني ولايت معلوم مي شود. يک نوع سرپرستي در امور معنوي. انسان درکره خاکي يک هدف و غرضي دارد. غرض حقيقي انسان، بندگي است. غرض انسان بيرون از اين عالم خاک تعريف شده است نه داخل آن. يعني ما آمده ايم در اين دنيا تا به عالم معنا برسيم. حال چه کسي بايد هدف زندگي ما را معلوم کند؟ آيا آنهايي که خودشان هم در عالم ماده هستند مي توانند آن را معلوم کنند؟
جريان آبي در جويي مي رود. با سرعت مي رود جلو. شما جلوي آب را بگير به آب بگو ببخشيد شما کجا مي روي؟ آيا به سمت چاله اي مي روي؟ مي روي به سمت يک حوضچه؟ به سمت دريامي روي؟ آب چه مي گويد؟ مي گويد: من که خبر ندارم کجا مي روم. به آن ميراب – به آن کس که من را در اين جوي روان کرده – بگو که غرض از حرکت من چيست؟ هدف اين آب را بايد «ميراب» مشخص کند نه خود آب. خود آب که نمي داند که کي بايد به طرف چپ بپيچد؛ کي به طرف راست! چرا؟ به خاطر اين که خودش داخل در اين زندگي است! هدف آب را نمي تواند خود آب تعيين کند.
حالا ما در اين دنيا و در اين زندگي مادي، بيرون از زندگي معنوي هستيم. يک کسي ما را در جريان زندگي وارد کرده است. حال از من بپرسند راجع به کل زندگي قضاوت کن. مي گويم: من نمي دانم. بايد يکي خارج از ما بگويد غرض ما از زندگي چيست.
آن خارج از ما، وجود مقدس امامان (ع) هستند. چرا آنها؟ به خاطر اينکه آنها به بيرون از عالم ماده متصلند. يعني به وحي. يعني به ولايت پيغمبر (ص) ولايت خداست. پيغمبر (ص) به خدا وصل است و امامان (ع) به پيغمبر (ص) وصل اند؛ در حقيقت به خدا وصل اند و خدا بيرون از زندگي مادي ماست. اگر سرپرست من يکي از انسان ها باشد و او بخواهد به من هدف از زندگي را بگويد؛ مي گويم: تو که خودت هم مثل من هستي.
به پيغمبر (ص) مي گفتند: تو هم مثل مايي! پيغمبر مي فرمود: بله! «انا بشر مثلکم» (3) ولي با شما تفاوتي دارم. اينکه به من وحي مي شود و به شما نه.
ولايت حتي در امور مادي
چرا پيغمبر (ص) در همه مسائل ولايت بر ما دارد؟ حتي در امور مادي. به خاطر اينکه روح از جسم جدا نيست. به خاطر اينکه ماده در روح تأثير مي گذارد يعني نمي توانيم در زندگي شکم را به هر شکلي پر کنيم؛ از گوش وچشم به هر شکل استفاده کنيم؛ بعد بتوانيم به حيات طيب (4) هم راه پيدا کنيم. از اين جهت است که ولايت از هر اصلي در دين مهم تر است. به خاطر اينکه از بالا سرپرستي مي کند. يعني ولايت به نماز هم نور مي دهد. نماز بدون ولايت هم نوراني نيست؛ مثلاً شما مي بينيد در برخي کشورها نماز را شايد از ما بهتر بخوانند؛ به موقع هم بخوانند؛ پنج نوبت هم بخوانند با شدت هم بخوانند؛ اما تحت ولايت شرک دارند نماز مي خوانند.
بايد انتخاب کنيم
موضوع ديگر آنکه ولايت موضوعي است که خود انسان بايد انتخاب کند. خدا ولي هر کسي نيست اما خدا اله هر کسي هست. خدا معبود هر کسي هست. خدا مالک همه مردم است؛ وليکن وليّ همه مردم نيست. «قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس» (5) اما آيا جايي داريم وليّ الناس؟ اصلاً «ولي الناس» ما در جايي نداريم؛ «رب الناس» داريم؛ خدا رب مردم است چون مردم چه بخواهند و چه نخواهند خدا ربشان است. ولي، وليّ مردم نيست.
خدا وليّ مومنين است: «والله ولي المومنين» (6) معنايش چيست؟ يعني اين مومنين هستند که ولايت الهي را مي پذيرند. مي توانند يک عده ولايت خدا را نپذيرند. هر کس ولايت خدا را نپذيرفت، ولايت طاغوت را پذيرفته است. نمي شود بدون ولي ماند. اگر ولايت خدا را نپذيري ولايت نفس را پذيرفته اي. اگر کسي تحت ولايت الله برود – يعني ولايتي بيرون از اين عالم خاک – به نور وصل مي شود.
رفتن به تاريکي
اگر کسي ولايت طاغوت را بگيرد – چون طاغوت به نور وصل نيست – از نور دور شده و تاريک مي شود. حالا شما هزاران عبادت انجام بدهيد؛ اگر تحت ولايت طاغوت باشد، عبادت شما نور ندارد؛ بالا نمي رود. آيه الکرسي (7) را خيلي به ما گفته اند بخوانيد. ولي برخي آن را مي خوانند تا صرفاً محفوظ بمانند و تصادف نکنند. ولي نه! نبايد به آيات صرفاً براي حوائج مادي نگاه کرد. آيه الکرسي را بايد خواند تا معناي ولايت فهميده شود. «اللهُ وليّ الذين آمنوا» (8) هر کس ولي اش خدا بشود؛ هر کس بخواهد خدا زندگي اش را اداره کند، «يُخرِجُهم من الظلمات الي النور» اين موجود فقير و تاريک را از تاريکي به نور مي برد.
«والذين کفرو اولياءهم الطاغوت» اگر کسي ولي اش طاغوت بشود؛ «يخرجونهم من النور الي الظلمات» يعني آن نور فطري را هم که دارد کم کم تاريک مي شود. و آن طاغوت، انسان را به تاريکي مي برد.
رفتن به تاريکي يعني چه؟ يعني من در اين عالم به وحي وصل نيستم. من هدف زندگي را نمي دانم بنابراين راهنما هم ندارم چون سرپرست ندارم؛ راه درست را تشخيص نمي دهم. سرپرست اعم از راهنماست، يعني در همه امورات او مواظب من است و من را تحت ولايت قرار مي دهد.
ولايت ديگران
اگر آن ولي وصل به ولايت خدا باشد؛ جواب مثبت است. در حقيقت در کنار او نيست، در طول آن ولي است. يعني پدر همان طور که فرزند را تر و خشک مي کند، به او بگويد که اين روزي از طرف خداست. اين را وصل مي کند به خدا مثلاً شما مي رويد به مسجد. امام جماعت مشغول نماز است. شما مي خواهيد اقتدا کنيد و فاصله شما هم با او دور است. از کجا به امام وصل مي شويد؟ از صف جلو. صف جلو هم به صف جلويي و همين طور تا امام. يعني از طريق هم ديگر به خدا وصل مي شويم.
چاره اي نداريم. کسي نمي تواند مستقيم وصل شود. «مستقيم نمي توانيم وصل شويم يعني چه؟» يعني به همه وحي نمي شود. به هيچ کدام از امامان معصوم (ع) هم وحي تازه اي نمي شود. امامان معصوم هم ما را رجوع مي دهند به خدا و رسول خدا (ص)، يعني از پيش خودشان چيزي نمي گويند پس ما از طريق امامان معصوم (ع) به خدا و الان در غياب امام از طريق ولي فقيه وصل مي شويم.
پس نمي توان گفت: ما دو تا ولي داريم. يکي ولي بيشتر در اين عالم نيست و آن هم خداست و همه آنها واسطه اند تا ما را وصل کنند به يک ولي.
مثل اين است که بگوييم: ماچند تا برق در اين خانه داريم. يک برق بيشتر نداريم که به وسيله يک رشته سيم به نيروگاه متصل است. به اين وسيله لامپ هاي مختلفي وصل مي شوند به آن يک رشته برق بنابراين چند تا ولي کسي ندارد همه انبيا آمده اند بگويند: توحيد توحيد يعني ولايت يکي. موحد شدن يعني تحت ولايت يک خدا رفتن.
نكته
مورچه اي در توپ فوتبالي
علامه جعفري (ره) مثالي مي زند. مي فرمايد: فرض کنيد مورچه اي در توپ فوتبال باشد. توپ فوتبال مي آيد در زمين و بازي شروع مي شود. بعداً که بازي تمام مي شود؛ اگر به مورچه بگوييم که قضاوت تو درباره بازي چيست؟ بيچاره مي گويد من که داخل توپ بودم. بيرون از توپ نبودم که بگويم چند تا گل زده شد؟ چه کسي گل زد؟ کدام تيم خوب بازي کرد؟ ما مثل مورچه اي هستيم درون توپ فوتبال. مي خواهيم راجع به کل بازي قضاوت کنيم. به خاطر همين است که بايد يکي خارج از ما بگويد غرض ما از زندگي چيست؟
پي نوشت ها :
1- ولاءها و ولايت ها – شهيد مطهري (ره)
2- سوره احزاب آيه 6
3- سوره کهف – آيه 110
4- سوره نحل – آيه 97
5- سوره ناس
6- سوره آل عمران – آيه 68
7- آيه 255 از سوره بقره
8- سوره بقره – آيه 257
منبع:نشريه آيه ويژه نامه دين و فرهنگ.