جلوههاي «زن» در تاريخ زندگي زردشت
جلوههاي «زن» در تاريخ زندگي زردشت
فروهر همزاد و روحپاسبان آدمي است كه در جوار اورمزد است. پيش از تكوين هر موجودي وجود دارد و پس از مرگ او نيز باقي ميماند. گوهرتن صورت مادي و جسم آدمي است. براي تكوين زردشت نيز اين سه عنصر خاص به گونهاي اساطيري از قلمرو اورمزد و ايزدان، راه آسمان را به سوي زمين طي ميكنند تا در هنگام مقدر با هم تركيب شوند. فره زردشت از طريق مادر به او منتقل ميشود:
فره كه نمونه اصلي هويت و اصالت پيامبري زردشت است تنها از طريق دوغدو مادر زردشت در وجود او تجلي خواهد يافت. در دينكرد هفتم آمده است: «… آن فره براي آفرينش زردشت، از پيش اورمزد به روشني بيپايان فرود آمد و از روشني بيپايان به خورشيد، از خورشيد به ماه، از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشي كه در خانه زوئيش بود و از آن آتش به زوئيش، زن فراهيم روان رسيد، چون آن دختر كه مادر زردشت بود زاده شد.» وجود اين فره دوغدو را نوراني كرد. در دينكرد پنجم آمده است: «در درازناي زندگي، هرگاه مادر زردشت از خانه خويش به جايي ميرفت آن فره مانند پرتو آتش، بلند و ستبر، به سرزمينهاي دور، روشني، نور و فروغ ميداد.»
دكتر ژاله آموزگار
دشمني اهل ده زوئيش با دوغدو
مردم ده از اين نوري كه از بدن دوغدو، از خانه زوئيش ميتابيد شگفتزده شدند و با خود اين پرسش را مطرح كردند: «در ده زوئيش، زن فراهيم روان، آتشي به خودي خود ميسوزد، يعني آن را هيمهاي به كار نيايد.»
سپس به دشمني با آن دختر پرداختند، بدو نسبت جادوگري دادند و براي بيرون كردن او از آن ده با خانواده او به جدال پرداختند. پدر دختر به دفاع پرداخت:
«… چون اين دختر در خانه من زاده شد، همه درخشش او روشني آشكار آن آتشي را كه در خانه من بود، به پس راند، يعني از همه آتشها روشني را برگرفت، چون اين دختر، در اندرونيترين جاي خانه كه در آن آتشي نيست بنشيند و در سراي آتش بلند برافروزند، بر اثر نوري كه از تن او ميتابد، آنجا آن دختر نشيند، روشنتر از جايي است كه در آن آتش بلند افروزند. چنين دختر فرهندي جادوگر نيست.»
اهل ده از دشمني باز نايستادند و ايزدان چارهجويي كردند: «ايزدان با نيروي معجزهآميز، چنين چارهجويي كردند كه پدر، آن دختر را به خانه پتيريترسب، پدر پوروشسب بفرستد تا به زني پوروشسب پدر زردشت در آيد.»
بدين ترتيب فره كه در وجود دوغدو جاي گرفته است، همراه با او به سرزمين دودمان زردشت، «سپيتمان» ميرود. براي مراحل بعدي تكوين او، ايزدان فروهر زردشت را به طور معجزهآسايي در ساقه گياه هوم بر شاخه درختي جاي دادند و پوروشسب را به چيدن آن راهنمايي كردند.
گوهر تن زردشت نيز از طريق آبهاي مينوي قطرهقطره به زمين فرستاده شد و گياهان خاصي را روياند كه پژمردگي بدانها راه نمييافت. دو گاوي كه هنوز نزائيده بودند، با خوردن آن گياه معجزهآسا شيردار شدند. دوغدو از شيره آن هوم شير اين گاوان معجوني فراهم آورد. دوغدو و پوروشسب از آن معجون خوردند و در اينجا بود كه فرهاي كه در تن دوغدو بود با فروهر و گوهر تن زردشت يكجا به هم پيوستند و از همآغوشي آنان كه عليرغم مخالفت ديوان انجام گرفت، نطفه زردشت در زهدان دوغدو، مادر زردشت بسته شد. همچنان كه اورمزد به امشاسپندان گفته بود: «آيا مادرش را ديدهايد، تا زردشت را در او بيافرينيم.»
دشمني ديوها با دوغدو
چون نطفه زردشت در وجود مادر بسته شد، ديوان ناخشنود بر آن شدند كه او را در شكم مادر نابود كنند. دوغدو را به تب تند و درد آزاردهندهاي دچار كردند. دوغدو خواست پيش جادو ـ پزشكي برود، اما ايزدان او را از اين كار بازداشتند و بدو توصيه كردند: دست بشويد، و هيمه برگيرد و روغن گاو و بوي خوش بر آتش نهد، روغن بر شكم بمالد و بر آن بوي خوش بسوزاند و در بستر بيارامد تا او و فرزندش رهايي يابند. دوغدو هم چنين كرد.
زايش زردشت و حضور ايزد بانوان و ديو زنان
سه روز مانده به تولد زردشت، از همه وجود دوغدو از همه روزنههاي خانه او چنان نوري برتافت كه بزرگان ده گمان بردند كه ده آتش گرفته است و به هراس افتادند و گريختند. چون باز آمدند، دريافتند كه ده نابود نشده و به هيچ جايي آتش نيفتاده است، بلكه دوغدو مرد شكوهمندي را به دنيا آورده است و اين روشني از فره اوست.
در لحظه تولد او، ايزد بانوان ياريرسان دوغدو بودند: اردوي سوره اناهيتا سر و شانه او را گرفته بود، ايزد بانوي اشي بر و پشت او را و مينوي رادي (= بخشندگي) سينه و رودگان او را و ايزد بانوي دين پهلو و فره كياني سينه وي را لمس ميكردند از سوي ديگر در لحظه تولد او هفت جهي (= زن بدكار) و يا هفت زن جادوگر بر بالين او گرد آمده بودند. زردشت نوزاد در لحظه تولد خنديد، چون بهمن شاديآفرين با انديشه او درآميخته بود.
دشمنيها با زردشت بعد از زايش و واكنش دوگانه پدر و مادر او
پس از زايش معجزهآميز زردشت و خنديدن او هراس در دل ديوان و جادو زنان بالين دوغدو و دشمنان او افتاد. پوروشسب با آنان هم داستان شد و نخست پيش كرپي به نام دورسرو رفت كه در آن ده به جادوگري ناميتر بود و او را از زايش زردشت و معجره خنديدن او در لحظه تولد آگاه كرد و او را براي ديدن زردشت به بالين او آورد. آن جادوگر خواست سر نرم آن كودك پرفره را با دست بفشارد ولي معجره بزرگي رخ داد و دست آن نابكار به پس رانده و خشك شد. دورسرو بيم از زردشت را چنان به انديشه پوروشسب انداخت كه پوروشسب از خود آن جادوگر نحوة از ميان بردن زردشت را سؤال كرد و در تباه كردن او از دور سرو ياري خواست.
به سفارش او هيزمي فراهم كردند و آتشي روشن ساختند و كودك را در ميان آن قرار دادند. به روايتي آتش نگرفت و به روايتي آتش او را نسوزاند. دوغدو شتافت و فرزند را در آغوش گرفت و به جاي امني برد. بار ديگر پوروشسب به سفارش دورسرو نوزاد را در گذرگاه گله گاوان و بار ديگر در گذرگاه گله اسبان قرار داد اما «رد» (= پيشوا) گاوان و «رد» اسبان او را از آسيب حفظ كردند و بار ديگر دوغدو شتافت و فرزند را برگرفت و به جاي امني برد. سرانجام او را در لانه ماده گرگي گذاشتند كه بچههايش را كشته بودند؛ به اين تصور كه گرگ سر رسد و بچههاي خود را كشته يابد و زردشت را بدرد. ولي دگر بار معجزه رخ داد و پوزه گرگ خشك شد.
بهمن امشاسپند و سروش ايزد ميش بزرگي را به لانه گرگ رهسپار كردند. ميش سراسر شب او را شير داد. بامداد روز بعد مادر سراسيمه بشتافت. او را زنده يافت. او را برگرفت و دلسوزانه آواز سر داد كه ديگر هرگز او را از دست نخواهد داد. در فاصله پانزده سالگي تا سي سالگي زردشت كه دوران كمال انديشه و فضل و پارسايي اوست، جلوه خاصي از «زن» به چشم نميخورد جز اشاره كوتاهي به همسرگزيني او كه از دوشيزهاي كه براي همسري بدو پيشنهاد شده بود روي برگرداند زيرا زن ديدار از او برگرفته و او را حرمت نگداشته بود. زردشت هم چنان مراحل تكامل را پيمود، به ديدار بهمن امشاسپند نائل شد، اسرار دين بر او آشكار گشت. مخالفان تهمتها بر او زدند و او از همه اين حوادث سربلند بيرون آمد.
اهريمن نهايت تلاش را براي گمراهي زردشت به كار برد. اين بار ماده ديوي را به صورت زني زيبا براي اغواي او فرستاد. اورمزد پيش از آن در اين باره به زردشت هشدار داده بود. ماده ديو خود را سپندارمد، ايزد بانوي زيباي زمين معرفي كرد. زردشت كه زيبايي سپندارمد را به كمال ديده بود دانست كه فريبي در كار است و از سوي ديگر ميدانست كه ديوان از جلو زيبا و از پس زشتند. از اين رو از آن ماده ديو خواست كه روي برگرداند. چون او به پشت برگشت، زردشت ديد كه جانوران موذي و خزندگان از تن او آويزانند. زردشت دعاي اهونوَر را خواند،ماده ديو از نظر ناپديد شد.
زماني كه چهل ساله بود به دربار گشتاسب رفت و دين خود را عرضه كرد. در يشت نهم بند 26 آمده است كه هوتُس همسر گشتاسب پيش از همه به دين او گرويد و احتمالاً به توصيه او گشتاسب نيز پيرو زردشت شده است. در اين مورد داستاني به صورتي ديگر در كتابهاي پهلوي آمده است بدين صورت كه درباريان گشتاسب كه مخالف زردشت بودند استخوان مرده در انبان او گذاشتند تا تهمت جادوگري بر او زنند و شاه گشتاسب نيز فريب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند. بيماري «شيد» اسب محبوب گشتاسب جريان حوادث را به گونهاي ديگر برگرداند. زردشت اعلام كرد كه ميتواند اسب را شفا بخشد ولي به چهار شرط. يكي از اين شروط اين بود كه هوتُس همسر گشتاسب و مادر اسفنديار به دين بهي (= زردشتي) بگرود، اسفنديار از دين حمايت كند، گشتاسب نيز به اين دين ايمان آورد و توطئهگران رسوا و مجازات شوند.
همسران و دختران زردشت
زردشت بنا بر سنت سه بار ازدواج كرده است. نام زن نخست و دوم او در هيچكدام از منابع نيامده است. از زن نخست او كه پادشا زن بوده است، پسري به نام ايست واستره و سه دختر به نامهاي فريني يا فرين، ثريتي و پوروچيستا به دنيا ميآيند. زردشت درگاهان (يسن 53، بند3) از ازدواج اين دختر سوم خود ياد ميكند و بر حسب روايات ديني زردشتي اين دختر به ازدواج جاماست درميآيد. از زن دوم او كه چكر زن بوده است دو پسر به نامهاي اوروتت نره و هورچيتره به دنيا آمدهاند.
زن سوم او هووي نام دارد كه از خاندان هوگو و دختر فرشوشتر، برادر جاماسپ است. زردشت از او فرزندي نداشته است اما موعودهاي زردشت به نوعي به اين زن مربوطاند. در روايتها آمده است كه زردشت سه بار با همسر خود هووي نزديكي ميكند و هووي هر بار خود را در آب كيانسه (= هامون) ميشويد و نطفههاي زردشت از اين طريق وارد اين آب ميشوند. ايزد نريوسنگ آن نطفهها را در اختيار ميگيرد و براي نگاهداري به اردوي سوره اناهيتا ميسپارد تا در زمان مناسب با نطفه مادران موعودان زردشت بياميزند.
جاي اين نطفهها همان آب كيانسه است كه گويند هم جون سه چراغ در بن درياچه ميدرخشند و 99999 فروهر مقدس براي نگاهداري آنها گماشته شدهاند. در سه هزار سال آخرين از تاريخ دوازه هزار ساله اساطيري آفرينش، سه زن كه از اعقاب زردشت هستند به ترتيب در سر هر هزاره يكي از اين موعودها را به وجود خواهند آورد. در هزاره اول از سه هزار سال آخرين دوشيزه پانزده سالهاي از پيروان زردشت، به نام ناميپد، يعني «كسي كه پدر نامي دارد» كه نسبش به زردشت ميرسد در آب كيانسه (= هامون) مينشيند و از آن ميخورد و نطفه زردشت وارد تن او ميشود و او اوشيدر / هوشيدر، اولين موعود زردشتي را به دنيا آورد. در هزاره دوم از سه هزار ساله آخر، براي بار دوم دوشيزه بهديني بنام وِه پِد يعني «كسي كه پدر خوب دارد» كه نسبش به زردشت ميرسد از طريق آب كيانسه، نطفه زردشت را دريافت ميكند و از اين دوشيزه پانزده ساله اوشيدرماه/هوشيدرماه، دومين موعود زردشتي به دنيا ميآيد.
در پايان هزاره سوم از سه هزار ساله آخر، دوشيزه بهديني پانزده ساله از نسل زردشت بنام اَردَد بد يا گواك پِد به معني «كسي كه داراي پدر فزاينده است»، از آب كيانسه، نطفه زردشت را ميپذيرد و از او سوشانس يا سوشيانت آخرين موعود زردشتي به وجود ميآيد تا جهان را به فرشكرد و تنپسين برساند. به اين ترتيب ميبينيم كه در زندگي زردشت كه در همه سرودهاي گاهاني خود زنان پارسا را همپاي مردان پارسا ستوده است تا چه اندازه نقش زنان پررنگ و تاثيرگذار است.
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج