بانوي با کرامت
همه ما تاکنون نام بسياري از مشاهير و علما و بزرگان را شنيده ايم و نيز زندگينامه بسياري از آنها را خوانده ايم و با روش زندگي، کارها, رياضت، عبادتهاي آنان کم و بيش آشنا هستيم و شيوه و روش زندگي آنها را سرلوحه و سرمشق زندگاني خود قرار داده و درس زندگي گرفته و به آنها تأسي جسته ايم. در اين ميان شايد نام بانو شطيطه را کمتر شنيده باشيم او بانوي مومن، فاضل، و پرهيزکار و اهل زهد و تقوي بود که در زمان امام موسي کاظم(ع) در قرن دوم هجري در نيشابور مي زيست. او مورد توجه خاص امام موسي کاظم(ع) قرار گرفته بود.
بانوي با کرامت
نويسنده: زکيه عبداللهيان
همه ما تاکنون نام بسياري از مشاهير و علما و بزرگان را شنيده ايم و نيز زندگينامه بسياري از آنها را خوانده ايم و با روش زندگي، کارها, رياضت، عبادتهاي آنان کم و بيش آشنا هستيم و شيوه و روش زندگي آنها را سرلوحه و سرمشق زندگاني خود قرار داده و درس زندگي گرفته و به آنها تأسي جسته ايم. در اين ميان شايد نام بانو شطيطه را کمتر شنيده باشيم او بانوي مومن، فاضل، و پرهيزکار و اهل زهد و تقوي بود که در زمان امام موسي کاظم(ع) در قرن دوم هجري در نيشابور مي زيست. او مورد توجه خاص امام موسي کاظم(ع) قرار گرفته بود.
در آغاز امامت امام موسي بن جعفر(ع) گروهي از مردم شهر نيشابور دور هم جمع شدند و محمد بن علي نيشابوري را به نمايندگي از طرف خود برگزيدند تا در مدينه به خدمت امام(ع) برسد و پاسخ سوالات مردم را از آن حضرت بپرسد. ضمناً چندين دينار و مقداري پارچه به او دادند تا به حضرت تقديم کند. بانو شطيطيه نيز يک درهم و چند تکه پارچه ابريشمي که خود رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت به نزد او آورد. و گفت: «اينها را نيز خدمت امام بده.» وقتي محمد بن علي در مورد کمي آنها از او پرسيد، در جواب او گفت: (والله لا يستحيي من الحق) (سوره احزاب، آيه 53)؛ خدا از حق شرم ندارد.
پس وي براي اينکه درهم بانو شطيطه از بقيه سکه ها مشخص باشد آنرا کج کرد و سؤالات مردم که حدود هفتاد نامه بود را آورد که ابتداي هر صفحه سؤال نوشته شده بود و پايين هر صفحه براي جواب خالي گذاشته شده بود. و او هر دو کاغذ را با هم سه نخ بست و روي هر نخ را مهري زد.مردم به او گفتند شب را نزد امام بمان و صبح نامه ها را ببين اگر مهر آن بهم نخورده پنج عدد از آنها را بگشا اگر جواب داشت پس بدان که آن شخص اما موسي کاظم(ع) است و آنگاه پولها و پارچه ها را به وي بده و اگر چنين بود همه آنها را بازگردان.
محمد بن علي راهي مدينه شد او مي گويد هنگامي که به مدينه رسيدم به خانه عبدالله افطح که پسر ديگر امام جعفر صادق(ع) که مدعي امامت بود رفتم براي پاسخ گويي به نامه ها او را آزمودم وي را چنين نيافتم و سرگردان و حيران از خانه بيرون آمدم و از خدا مدد جستم و گفتم خدايا مرا به امامم راهنمائي کن، همچنان که در بين راه سرگردان ايستاده بودم ناگهان غلامي آمد و گفتک بيا تا تو را به خانه کسي که در جستجو او هستي ببرم.
مرا به خانه موسي بن جعفر(ع) برد همين که چشم امام به من افتاد فرمود: مهر نامه ها را باز کن و ببين که جواب تو قبل از اينکه بيائي داده شده است. مهر نامه ها را گشودم ديدم جواب تمام مسائل مردم داده شده و در زير آنها نوشته شده است و سپس گفت: پارچه و يک درهم شطيطه را نيز به من بده.
محمد بن علي گفت: از گفتار امام عقل از سرم پريد هرچه دستور داده بود مقابلش گذاشتم يک درهم و پارچه شطيطه را برداشت و همان گفتار شطيطه را تکرار کرد: (والله لا يستحيي من الحق) (سوره احزاب، آيه 53) و نيز فرمود: سلام مرا به بانو شطيطه برسان و اين کيسه که حاوي چهل درهم است به او بده و پارچه ايي هم از کفن خود به او هديه مي کنم که از پنبه ده صيدا قريه فاطمه زهرا(س) است و بدست خواهرم حليمه دختر امام صادق(ع) بافته شده و نيز به او بگو پس از وارد شدن تو به نيشابور 19 روز زنده است و شانزده درهم از اين پول را خرج کند و بقيه 24 درهم را براي مخارج ضروري و کمک به مستمندان در نزد خود نگه دارد. من خودم براي نماز خواندن بر ميت او مي ايم و تو محمد بن علي وقتي مرا ديدي اين راز را پنهان کن و به کسي فاش نکن و نيز حضرت فرمود: بقيه اين پولها و پارچه ها را که آوردي به صاحبانشان در نيشابور برگردان.
وقتي از آنجا آمدم و به خراسان و نيشابور رسيدم و ديدم همه آنهائي که حضرت اموالشان را برگردانده بود شيعه شش امامي شده اند و فقط شطيطه پايدار مانده است، سلام امام را به او رساندم و پولها و پارچه کفن را به او دادم پس از آن همان نوزده روز که امام فرموده بود شطيطه زنده ماند.
وقتي از دنيا رفت امام کاظم(ع) که بر شتر سوار بود از راه رسيد و کار تجهيز و نماز او را خود انجام داد و دوباره سوار بر شتر شده و راه بيابان را در پيش گرفت.
ازآن داستان به مقام و منزلت بانو شطيطه پي مي بريم که امام کاظم(ع) براي او سلام مي رساند و کفن خود را به او مي دهد و نيز بر سر جنازه اش نماز مي گذارد.
درباره منزلت اين بانو در نزد خداوند متعال نيز مي توان به خاطره يکي از مراجع بزرگ در روزگار خودمان اشاره کنيم که مي گويد جهت زيارت اين بانو به شهر نيشابور سفر کرده بودم هنگامي که به مقبره آن بانوي بزرگ رفتم مرد عربي را ديدم که از يکي از کشورهاي خليج فارس آمده و سر مزارش نشسته است و به طور جد مشغول تلاوت قرآن است. بعد از سلام و احوال پرسي از او پرسيدم: «چگونه به زيارت اين بانو آمده ايد و از کجا او را مي شناسيد؟! وي گفت: من سال قبل که به زيارت حضرت امام رضا(ع) مشرف شدم سري به نيشابور نيز زدم و در آن زمان با اين بانو آشنا شدم. من در زندگي فرزندي نداشتم. به بانو عرض کردم اگر من به برکت دعاي شما صاحب فرزندي شدم سال بعد نيز به اينجا خواهم آمد و در همين جا براي شما يک قرآن ختم مي کنم. بعد از اين نذر و سفر، به وطن بازگشتم و خداوند به ما بعد از سالها انتظار فرزندي عنايت کرد. بدين جهت من براي اظهار تشکر و ادا نذر به اينجا آمده ام تا به عهد خود وفا کرده باشم.
البته از اين بانوي بزرگوار کرامت هاي بسياري ديده شده است و من نيز بسياري را مي شنام که با توسل و نذر و اهداي سوره ياسين به اين بانوي بزرگوار حوائج خود را گرفته اند. البته همه اينها حکايت از اين دارد که اين بانوي بزگوار به برکت اهل بيت(ع) نزد خداوند آبرومند مي باشد.
منبع: نشريه بشارت شماره 76.
در آغاز امامت امام موسي بن جعفر(ع) گروهي از مردم شهر نيشابور دور هم جمع شدند و محمد بن علي نيشابوري را به نمايندگي از طرف خود برگزيدند تا در مدينه به خدمت امام(ع) برسد و پاسخ سوالات مردم را از آن حضرت بپرسد. ضمناً چندين دينار و مقداري پارچه به او دادند تا به حضرت تقديم کند. بانو شطيطيه نيز يک درهم و چند تکه پارچه ابريشمي که خود رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت به نزد او آورد. و گفت: «اينها را نيز خدمت امام بده.» وقتي محمد بن علي در مورد کمي آنها از او پرسيد، در جواب او گفت: (والله لا يستحيي من الحق) (سوره احزاب، آيه 53)؛ خدا از حق شرم ندارد.
پس وي براي اينکه درهم بانو شطيطه از بقيه سکه ها مشخص باشد آنرا کج کرد و سؤالات مردم که حدود هفتاد نامه بود را آورد که ابتداي هر صفحه سؤال نوشته شده بود و پايين هر صفحه براي جواب خالي گذاشته شده بود. و او هر دو کاغذ را با هم سه نخ بست و روي هر نخ را مهري زد.مردم به او گفتند شب را نزد امام بمان و صبح نامه ها را ببين اگر مهر آن بهم نخورده پنج عدد از آنها را بگشا اگر جواب داشت پس بدان که آن شخص اما موسي کاظم(ع) است و آنگاه پولها و پارچه ها را به وي بده و اگر چنين بود همه آنها را بازگردان.
محمد بن علي راهي مدينه شد او مي گويد هنگامي که به مدينه رسيدم به خانه عبدالله افطح که پسر ديگر امام جعفر صادق(ع) که مدعي امامت بود رفتم براي پاسخ گويي به نامه ها او را آزمودم وي را چنين نيافتم و سرگردان و حيران از خانه بيرون آمدم و از خدا مدد جستم و گفتم خدايا مرا به امامم راهنمائي کن، همچنان که در بين راه سرگردان ايستاده بودم ناگهان غلامي آمد و گفتک بيا تا تو را به خانه کسي که در جستجو او هستي ببرم.
مرا به خانه موسي بن جعفر(ع) برد همين که چشم امام به من افتاد فرمود: مهر نامه ها را باز کن و ببين که جواب تو قبل از اينکه بيائي داده شده است. مهر نامه ها را گشودم ديدم جواب تمام مسائل مردم داده شده و در زير آنها نوشته شده است و سپس گفت: پارچه و يک درهم شطيطه را نيز به من بده.
محمد بن علي گفت: از گفتار امام عقل از سرم پريد هرچه دستور داده بود مقابلش گذاشتم يک درهم و پارچه شطيطه را برداشت و همان گفتار شطيطه را تکرار کرد: (والله لا يستحيي من الحق) (سوره احزاب، آيه 53) و نيز فرمود: سلام مرا به بانو شطيطه برسان و اين کيسه که حاوي چهل درهم است به او بده و پارچه ايي هم از کفن خود به او هديه مي کنم که از پنبه ده صيدا قريه فاطمه زهرا(س) است و بدست خواهرم حليمه دختر امام صادق(ع) بافته شده و نيز به او بگو پس از وارد شدن تو به نيشابور 19 روز زنده است و شانزده درهم از اين پول را خرج کند و بقيه 24 درهم را براي مخارج ضروري و کمک به مستمندان در نزد خود نگه دارد. من خودم براي نماز خواندن بر ميت او مي ايم و تو محمد بن علي وقتي مرا ديدي اين راز را پنهان کن و به کسي فاش نکن و نيز حضرت فرمود: بقيه اين پولها و پارچه ها را که آوردي به صاحبانشان در نيشابور برگردان.
وقتي از آنجا آمدم و به خراسان و نيشابور رسيدم و ديدم همه آنهائي که حضرت اموالشان را برگردانده بود شيعه شش امامي شده اند و فقط شطيطه پايدار مانده است، سلام امام را به او رساندم و پولها و پارچه کفن را به او دادم پس از آن همان نوزده روز که امام فرموده بود شطيطه زنده ماند.
وقتي از دنيا رفت امام کاظم(ع) که بر شتر سوار بود از راه رسيد و کار تجهيز و نماز او را خود انجام داد و دوباره سوار بر شتر شده و راه بيابان را در پيش گرفت.
ازآن داستان به مقام و منزلت بانو شطيطه پي مي بريم که امام کاظم(ع) براي او سلام مي رساند و کفن خود را به او مي دهد و نيز بر سر جنازه اش نماز مي گذارد.
درباره منزلت اين بانو در نزد خداوند متعال نيز مي توان به خاطره يکي از مراجع بزرگ در روزگار خودمان اشاره کنيم که مي گويد جهت زيارت اين بانو به شهر نيشابور سفر کرده بودم هنگامي که به مقبره آن بانوي بزرگ رفتم مرد عربي را ديدم که از يکي از کشورهاي خليج فارس آمده و سر مزارش نشسته است و به طور جد مشغول تلاوت قرآن است. بعد از سلام و احوال پرسي از او پرسيدم: «چگونه به زيارت اين بانو آمده ايد و از کجا او را مي شناسيد؟! وي گفت: من سال قبل که به زيارت حضرت امام رضا(ع) مشرف شدم سري به نيشابور نيز زدم و در آن زمان با اين بانو آشنا شدم. من در زندگي فرزندي نداشتم. به بانو عرض کردم اگر من به برکت دعاي شما صاحب فرزندي شدم سال بعد نيز به اينجا خواهم آمد و در همين جا براي شما يک قرآن ختم مي کنم. بعد از اين نذر و سفر، به وطن بازگشتم و خداوند به ما بعد از سالها انتظار فرزندي عنايت کرد. بدين جهت من براي اظهار تشکر و ادا نذر به اينجا آمده ام تا به عهد خود وفا کرده باشم.
البته از اين بانوي بزرگوار کرامت هاي بسياري ديده شده است و من نيز بسياري را مي شنام که با توسل و نذر و اهداي سوره ياسين به اين بانوي بزرگوار حوائج خود را گرفته اند. البته همه اينها حکايت از اين دارد که اين بانوي بزگوار به برکت اهل بيت(ع) نزد خداوند آبرومند مي باشد.
منبع: نشريه بشارت شماره 76.