خانه » همه » مذهبی » شعر در نهج البلاغه (2)

شعر در نهج البلاغه (2)

شعر در نهج البلاغه (2)

اين بيت، از شاعر برجستة عرب، اعشي، است. اعشي از نديمان حيّان بوده. حيّان- برادر جابر- در شهر يمامه، صاحب قلعه و دولت بوده و در عيش و خوشي مي گذرانده. اعشي كه راحتي و آسودگي وي را ديده بود، روز سخت خود را با او مقايسه مي كند و به حال او حسرت مي خورد.

1b94b88e 21c2 4fe7 a621 9c7d75919ce5 - شعر در نهج البلاغه (2)

SA3387 - شعر در نهج البلاغه (2)
شعر در نهج البلاغه (2)

 

نويسنده: دكتر ابراهيم اقبالي
استاديار دانشگاه محقق اردبيلي

 

«اشعار نهج البلاغه»

1. شتّانَ ما يَومي عَلي كورِها
و يَومُ حيّانَ اخي جابِرٍ (1)

«چه فرقهاست ميان اين روز من [كه] بر پشت شتر [در بيابانهاي بي آب و علف سرگردانم] و روز حيّان- برادر جابر- [كه آسوده در خانة خنك نشسته است]».
اين بيت، از شاعر برجستة عرب، اعشي، است. اعشي از نديمان حيّان بوده. حيّان- برادر جابر- در شهر يمامه، صاحب قلعه و دولت بوده و در عيش و خوشي مي گذرانده. اعشي كه راحتي و آسودگي وي را ديده بود، روز سخت خود را با او مقايسه مي كند و به حال او حسرت مي خورد.
حضرت، اين بيت را در خلال معروف ترين خطبة خود- «شقشقيّه»- آورده است؛ آنجا كه با حرارت خاصّي از پايمال شدن حقّ خويش و از به حكومت رسيدن ابوبكر و عمر و دوشيدن شتر خلافت صحبت مي كند. آري؛ وقتي كه حضرت، خارْ در چشم و استخوانْ در گلو، در گوشة انزوا خزيده و ديگران چون چارپايان مي خورند و مي خوابند، چه تمثيلي زيباتر از اين بيت اعشي مي توان يافت، كه يكي در بيابانهاي گرم و سوزان سرگردان است و ديگري آسوده خاطر در بستانسراي خرّم و خنك خوابيده است.

2. لَعمرُ ابيكَ الخَير يا عَمرو انَّني
عَلي وَضَرٍ مِنْ ذَا الاناءِ قَليلٍ (2)

« اي عمرو، قسم به جان پدرت- خير- كه مرا از اين پيمانة چركي اندك بهره است!»
لشكر معاويه به سركردگي بسربن ابي ارطاه به يمن حمله مي كند و آنجا را تحت اشغال خود در مي آورد. حضرت، پس از نكوهش كوفه كه وزيدنگاه بادهاي عصيان و آشوب است و نفرين علي را در پي دارد، چنان كه فرمود: «فَقَبَّحَكَ اللهُ»، از ياران خود شكوه مي كند كه جز كوفه، از خلافت عظيم اسلامي چيزي در دست من نمانده؛ و چه زيبا اين شعر را كه شاعر از بهرة اندك خود مي نالد، مي آورد!

3. هُنالِكَ لَو دَعَوْتَ اتاكَ مِنهُم
فَوارسُ مِثلُ ارمِيَه الحَميمِ (3)

«هان! اينك اگر از آنان مدد جويي، سواراني چون ابرهاي سبكبار تابستاني به سوي تو مي تازند.»
امام در همين خطبه (25) بعد از نفرين كوفه و گلايه از ياران پيمان شكن خويش، در جملاتي شعرگونه، جدايي خود از اين قوم بي ريشه را از خدا مي خواهد، و چه زيبا مي گويد: «اللهمَّ مُث قلوبَهم كَما يُماثُ المِلحُ في الماء»: «پروردگارا، دلهايشان را بگذار؛ همچنان كه نمك در آب مي گذارد و ذوب مي شود.
پس آرزو مي كند كه اي كاش به جاي اين همرهان سست عناصر، تنها هزار سوار از قبيلة «بني فراس بن غنم» همراه خود داشت. و چه عالي و هنرمندانه در توصيف آنها، به اين بيت ابوجندب هذلي استناد مي جويد: «كه اگر از آنان ياري خواهي، بي درنگ به سوي تو مي تازند.»
شريف رضي در توضيح اين بيت مي گويد: «دليل تشبيه سواران به ابرهاي تابستاني، اين است كه ابرهاي تابستاني چون آبي ندارند، سبكبار و تيزتازند.» درست برعكس ياران امام، كه باز به قول مرحوم رضي، همواره در برابر فرمانهاي امام تثاقل به خرج مي دهند.

4. ادمت لَعَمري شُربَك المَحضَ صابِحاً
و اكلكَ بِالزُّبدِ المقَشَّره البُجْرا

و نَحنُ وهَبناك العُلاءِ و لَم تَكُن
عَليّاً و حُطْنا حَولَك الجرد و السّمرا (4)

«به جانم سوگند، كه پيوسته سحرگاهان شير ناب نوشيدي و سرشير و خرماي بي هسته خوردي! و ما اين بزرگي را به تو ارزاني داشتيم، در حالي كه قبلاً بزرگ نبودي؛ و ما بوديم كه گرداگرد تو را از اسبان كوتاه موي و نيزه هاي گندمگون پركرديم.»
قريش، بعد از رحلت پيامبر، بيشترين دشمني را با امام ظاهر ساختند، و امام بارها از عهدشكني و بي وفايي آنان شكايت كرده است. در اين خطبه نيز حضرت آنان را به گذشتة ذلّتبارشان مي اندازد كه چگونه اسلام و بزرگاني چون پيامبر و حضرت امير، آنان را از ذلّت به اوج بزرگي رساندند؛ و اين دو بيت، خوش در جاي خود نشسته است.

5. امَرتُكم امري بِمُنْعَرِجِ اللَّوي
فَلَمْ تَستَبينوا النُّصحَ الّا ضُحَي الغَد (5)

«من ديدگاه خويش را در صحراي «منعرج» به شما عرضه داشتم؛ ولي ارزش آن تا ظهر فردا بر شما آشكار نشد.»
اين بيت از دُريد بن صِمّة هوازني است. دريد، برادر خويش- عبدالله- را در حالي كه از جنگ بني بكر باز مي گشتند، پند مي دهد كه در راه توقّف نكند. عبدالله به نصيحت برادر عمل نمي كند و بني بكر حمله مي كنند و عبدالله را مي كشند و دريد زخمي مي شود. ماية اعجاب در اين است كه امام در خطبه اي كوتاه و چند سطري، دو مثل و يك شعر به كار برده. يكي از اين دو مثل، كه درست هم مضمون اين بيت است، داستان جالبي دارد كه به زيبايي تمام، مقصود و منظور امام را به مخاطب انتقال مي دهد. مثل اين است:
«لَو كانَ يُطاعُ لقصير امر». ماجرا از اين قرار است كه جذيمة ابرش، عمروبن ضرب را به هلاكت مي رساند. ضباء- دختر عمرو- به جاي پدر به حكومت مي نشيند و در صدد انتقام برمي آيد. پنهاني با عمّال خويش نقشة قتل جذيمه را طرح مي ريزد و با ارسال نامه اي، از جذيمه دعوت مي كند كه با وي ازدواج كند و حكومت را در دست گيرد. قصير- يكي از مشاوران جذيمه- او را از عزيمت منع مي كند از توطئة دشمن زخم خورده بر حذر مي دارد؛ ولي جذيمه حرف اين ناصح مشفق را در گوش نمي گيرد و مي رود و كشته مي شود.
حضرت، با حسرتي هر چه تمام تر اين تنهايي خويش را به تنهايي قصير شبيه مي سازد و مي گويد من بارها شما را نصيحت و ارشاد كردم؛ ولي شما هرگز به گفته هاي من عمل نكرديد و به صراط مستقيمي كه نشان مي دادم، نرفتيد، و به همين خاطر در تيه ضلالت افتاديد و اسير چنگ فرومايگاني چون معاويه شديد. اين خطبه را امام پس از حكميّت و رسوايي اي كه ياران ساده لوح و دشمنان گرگ صفت پوستين پوش وي به بار آوردند، ايراد فرموده است؛ و اصلاً اين علت رسوايي را ضايع ماندن نصيحت مي داند. افراد خشك مغزي چون خوارج، كه خود فريب نيزه هاي قرآن دارِ معاويه را خوردند و حضرت را به قبول حكميّت واداشتند و بعد از فضاحت ابوموسي اشعري تازه فهميدند كه معاويه چه كلاه گشادي بر سر آنان گذاشته است، باز وقيحانه تيغ در روي حضرت كشيدند كه از گناهِ نكرده توبه كن! و حضرت مي فرمايد شما ديروز بايد به حكم من عمل مي كرديد، كه نكرديد.

6. وَ دَعْ عَنك نَهباً صيحَ في حَجَراتِهِ
هاتِ حديثاً ما حديث الرَّواحِل (6)

«سخنِ آن غارتي را كه از تو كردند و آوازه اش در اطراف و اكناف پراكنده شد، واگذار و حديثي ديگر بيار (داستان غارت شتران را)». امرؤالقيس- شاعر معروف عرب- مهمان مردي به نام طريف از قبيلة بني جديله مي شود. بعد از مدّتي، از وي جدا شده، به سوي خالد- پسر سدوس- مي رود. بني جديله اموال او را غارت مي كنند. امرؤالقيس شكايت پيش خالد مي برد. خالد شتران امرؤالقيس را سوار مي شود و پيش بني جديله مي رود و مي گويد: چرا اموال امرؤالقيس را كه در پناه من است، غارت كرديد؟ آنان در جوابش مي گويند: او در پناه تو نيست. خالد براي اثبات ادّعاي خود مي گويد: شتراني كه ما بر آن سوار شده ايم، از آن امرؤالقيس است. بني جديله آن شتران را نيز از آنان مي گيرند. امرؤالقيس وقتي استيصال حامي خود- خالد- را مي بيند، غم غارت اوّل را فراموش مي كند و از غارت دوم بيشتر اندوهگين مي شود. پس مي سرايد كه غارت اوّل را رها كن، كه غارت دوم دردناك تر است.
امام اين خطبه را در جواب فردي از بني اسد كه مي پرسد چرا خلافت را از شما دريغ داشتند، ايراد فرموده و توضيح مي دهد كه گروهي بخيلانه به خلافت چسبيدند و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند؛ و تازه اندوهي كه از گروه اوّل – يعني ابوبكر و عمر و عثمان- در گرفتن خلافت بر دلم نشست، در برابر ستمهاي گروه دوم- يعني معاويه و ياران بي ايمان وي- قطره اي در مقابل درياست. و براي همين، بعد از ذكر بخل گروه اوّل، بلافاصله مي فرمايد: «و هَلُّمَ الخَطْبَ في ابن ابي سُفيان» و براي اين داستان، تمثيلي بهتر از اين بيت امرؤالقيس نمي توان يافت، كه زخم غارت اوّل بهبود نيافته، زخمي عميق تر از آن بر پيكر وي مي نشيند.

7. و عيَّرها الواشون انّي احبها
و تلكَ شَكاهٌ ظاهرٌ عَنكَ عارُها (7)
«و سخن چينان و عيب جويان، امّ عمرو را به خاطر عشق من به او سرزنش كردند. اي امّ عمرو! اگر اين دوست داشتن عيبي هم باشد، ننگش به تو نمي رسد.»
ابوذويب هذَلي در اين بيت معشوقة خود، امّ عمرو را مورد خطاب قرار مي دهد و مي گويد اگر طشت اين عاشق بيچاره از بام افتاده و در راه محبّت تو رسواي خاصّ و عام گشته، بر تو حرجي نيست. اين عشقي است كه گريبانگير من شده است و مرا انگشت نماي خلق كرده.
امام در اين نامة كوتاه كه در جواب معاويه نوشته، به سه شعر استشهاد كرده است. با استناد به اين بيت، معاويه را سرزنش مي كند و به او توصيه مي نمايد كه دست از شيطنت بردارد و بيش از اين پيراهن عثمان را در مخالفت با او علم نكند، كه اين ماجرا هيچ ربطي به او ندارد. حضرت به او مي فرمايد تو گمان مي كني كه من به همة خلفاي پيش از خود ستم كرده ام. اگر گمان تو درست هم باشد، اين كارها مربوط به تو نمي شود و من مجبور نيستم كه از تو عذرخواهي كنم. امام در جاي ديگر، معاويه را به ظرفي تشبيه مي كند كه بر پشت جهاز شتر مي آويزند، و بدين وسيله او را از اينكه خود را به زور به عثمان منتسب كند و خون او را از امام و خليفه وقت مي خواهد، منع مي نمايد.

8. و كَم سقت في آثارهم مِن نصيحه
و قَد يَستَفيدُ الظِّنَّه المُتَنَصِّحُ (8)

«و چه بسيار كه در كارهاي شما به پند و اندرز سخن راندم؛ و گاهي نصيحتگو حاصلي جز بدگماني و تهمت ديگران ندارد.»
اين بيت مثلي است كه دربارة كسي زده مي شود كه آن قدر دلسوزي و نصيحت مي كند كه مردم گمان مي كنند انديشة بدي در سر دارد و غرض شخصي را در اين كار دنبال مي كند.
حضرت در جواب معاويه كه او را در ظاهر به خاطر عثمان مؤاخذه مي كند، مي فرمايد من از اينكه در بعضي از بدعتها به عثمان خرده مي گرفتم، پوزش نمي خواهم. من از اين كار هدفي جز اصلاح و ارشاد عثمان نداشتم؛ و چه توان كرد؟ كه: «رُبَّ مَلومٍ لاَ ذَنبَ لَه» و چه بسيارند ناصحاني كه از شدّت دلسوزي مورد اتّهام مردم واقع مي شوند!

9. لَبِّثْ قليلاً يَلحَقُ الهَيجا حَمَلْ
لاباسَ بالمَوتِ اذالمَوتُ نَزَلَ (9)

«لختي درنگ كن تا حمل در صف جنگ درآيد. هيچ باكي از مرگ نيست چون مرگ فرود آيد.»
در زمان جاهليّت، شتران حمل ابن بدر را مي ربايند و او مي رود، شجاعانه مي جنگد، شتران خويش را باز پس مي گيرد و مي آورد. از آن زمان، اين موضوع ضرب المثلي مي شود براي تهديد به جنگ.
معاويه در نامة خود امام را تهديد به جنگ مي كند و امام در جواب مي نويسد پسران عبدالمطّلب هرگز از شمشير نهراسيده اند؛ و بعد در توضيح و تطبيق شعر با موضوع، معاويه را به ياد جنگ بدر مي اندازد كه حضرت، برادر (حنظله بن ابي سفيان)، دايي (وليد بن عتبه) و جدّ وي (عتبه بن ربيعه) را به درك واصل كرده بود.

10. فَاِنْ تساَليني كَيف انتَ فانَّني
صَبورٌ عَلَي رَيبِ الزَّمانِ صَليبٌ

يَعِزُّ عَليَّ انْ تُري بي كآبه
فيشمت عاد او يساءِ جيبُ (10)

«و اگر از من بپرسي كه چگونه اي، من سخت و صبور در برابر حوادث روزگار ايستاده ام. بر من سخت گران مي آيد كه در چهره ام آثار اندوه ديده شود تا دشمن شماتتم كند و دوست اندوهگين شود.»
شعر از عبّاس بن مرداس سلمي است. شاعر در خطاب به معشوقة خود مي گويد غرور من اجازه نمي دهد تا اندوه دروني خويش را در چهرة خود ظاهر كنم و دشمنانم را شاد و دوستانم را غمگين سازم.
اين نوع غيرت ورزي، در تاريخ نمونه هاي فراواني دارد و در ادب عرب و فارسي انعكاس گسترده اي يافته است. از جمله، معروف است كه بابك خرّمدين و عمادالدّين نسيمي- شاعر معروف حروفيه- هنگام كشته شدن به دست دشمن، خون خويش را به چهره مي مالند تا دشمنْ آنان را زرد روي مشاهده نكند.
همين مدوَّن دانشمند نهج البلاغه- سيّد شريف رضي- در مفارقت معشوق خود گويد:

نسرق الدَّمَع في الجُيوب حياءِ
و بِنا ما بِنا مِنَ الاشواق

«روز جدايي، از شرم، اشك در گريبان خويش مي دزديم و پنهان مي سازيم، و به ما مي گذرد از شوق آنچه مي گذرد.»
و نيز خاقاني بيتي دارد كه گويي ترجمة اين شعر است:

باز پس گردم چو اشك غيوران از چشم
كه زغيرت سويي مژگان شدنم نگذارند

و خواجه نيز مي فرمايد:

با دل خونين، لب خندان بياور همچو جام
ني گرت زخمي رسد، آيي چو چنگ اندر خروش

مولا اين نامه را در جواب عقيل كه نگران تنهايي برادر و قدرت دشمنان وي است، مي نويسد. حضرت مي فرمايد: «گمان مبر كه پسر پدرت اگر مردم او را رها كردند، به خواري تن در دهد. من آن شتر رام نيستم كه هر كجا خواستند، بكشندم و هرگونه خواستند، سوارم شوند. نگران دشمن هم مباش. من تنها نيستم و لشگري انبوه براي سركوب آنان فرستاده ام».
و بعد، با بياني شيوا و شاعرانه به دلاوريهاي لشكر خود و فرار دشمن مي پردازد، تا مگر برادر را آرامشي حاصل شود و قلبش تسكين يابد: «لشكري انبوه از مسلمانان به سوي او گسيل داشتم. چون اين خبر بدو رسيد، گريزان دامن در چيد و پشيمان بازگرديد. سپاه من در راه بدو رسيدند و نزديك پنهان شدن آفتاب، لختي با يكديگر جنگيدند. پس دير نكشيد كه اندهناك رهايي يافت و از آن پس كه در تنگنا افتاده و جز رمقي از او نمانده بود، با دشواري روي بتافت. (11)»
حضرت اين گونه صَلب و سخت در برابر دشمن ايستاده، تا دشمن هرگز شاد نگردد.

11. و حَسبُكَ داءً انْ تَبيتَ بِبَطنهِ
و حَولَك اكبادٌ تَحِنُّ الَي القِدَّ (12)

«و تو را اين درد بس، كه با شكم پر بخوابي، در حالي كه در اطراف تو جگرهاي سوخته اي در حسرت جويدن پوست بزي ناله سر مي دهند.»
امام اين نامه را به عثمان بن حنيف، والي خود در بصره، كه در مهماني عروسي اي شركت كرده بود، نوشته است. حضرت، پس از نصيحت وي كه مي فرمايد: از مالي كه نمي داني حلال است يا حرام، مخور و به ميهماني اي كه فقيران از آن مطرودند و محتشمان بدان مدعُو، مرو، به زهد خويش اشاره مي كند كه به دو جامة كهنه و دو قرص نان اكتفا كرده است؛ و گريزي نيز به جريان «فدك» مي زند كه ما از مال دنيا همين «فدك» را داشتيم كه خلفاي پيشين از ما گرفتند؛ و باز براي تربيت ابن حنيف مي فرمايد كه «فدك و غيرفدك به چه درد من مي خورد زماني كه من در حفرة تنگ و تاريك گور قرار خواهم گرفت؟ سپس مي فرمايد من نيز مي توانم عسل مصفّي و نان گندم بخورم و جامه هاي ابريشمين بپوشم، ولي هرگز نمي توانم ببينم كه من سير خوابيده ام و پيرامونم شكمهايي از گرسنگي به پشت چسبيده و جگرهايي سوخته است. و چه زيبا به شعر حاتم طائي مي رسد!

12. مستقبلين رياحَ الصَّيفِ تَضربهم
بِحاصبٍ بَين اغوارِ و جَلْمود (13)

«رو در مسير وزش بادهاي تابستاني دارند كه در ميان صخره ها و گودالها ريگ به چهرة آنان مي زند.»
اين نامه در جواب معاويه و تهديدهاي وي نوشته شده است. مي فرمايند خود به ديدار تو خواهم آمد، و اگر تو شتاب كني و به جنگ من آيي، گويي كه با پاي خود به مسلخ مي آيي، و مَثل تو مَثل آن كساني است كه شاعر «بني اسد» گفته: چهره به بادهاي تابستاني مي دهند كه ريگ بر چهره شان مي كوبد. حضرت با اين تمثيل، تير و شمشيرهايي را كه بر سر لشكر معاويه خواهد باريد، به گردبادهاي تابستاني تشبيه كرده است؛ چرا كه خود بلافاصله از اين استعاره رمزگشايي و تصريح به نام شمشير كرده و مي گويد: «و شمشيري كه با آن جد مادري تو (عتبه بن ربيعه) و به دايي ات (وليد بن عتبه) و برادرت (حنظله بن ابي سفيان) در يكجا (جنگ بدر) زدم، نزد من است.»
 

پي نوشت ها :
 

1- همان، خطبة 3.
2- همان، خطبة 25.
3- همان.
4- همان، خطبة 33.
5- همان، خطبة 35.
6- همان، خطبة 162.
7- همان، نامة 28.
8- همان.
9- همان.
10. همان، نامة 36.
11. همان، نامة 36.
12. همان، نامة 45.
13. نهج البلاغه، همان، نامة 64.
 

منابع:
1- آيتي، عبدالمحمد(مترجم)، معلّقات سبع، چاپ سوم 1371، تهران، سروش.
2- خاقاني‌ شرواني، افضل الدين بديل بن علي بخار، ديوان تصحيح دكتر ضياءالدين سجادي، چاپ پنجم 1374، تهران، زوار.
3- سپهري، سهراب، هشت كتاب، چاپ بيست و دوم 1378، تهران، طهوري.
4- علي بن ابي طالب (ع)، ديوان، ترجمه مصطفي زماني، چاپ اول 1374، نصايح.
5- رضي، سيد شريف، نهج البلاغه، ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي، چاپ اول، تهران 1368، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
منبع: نشريه النهج شماره 13-14

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد