گزارش مدرسه امام رضا علیه السلام
آن پسر آمد. آن پسر با مدرک دکترای رسمی ازدانشگاه الحجاز کاونتری از انگلستان آمد؛ و سنش سن کودکانی بود که تازه (بابا آب داد) و (آن مرد در باران آمد) شان را پاس کردهاند. گروهی که برای نابغه قرن برنامه ریزی میکردند میدانستند قرآنی که در سینه اوست قله ای است مرتفع که هرچه از آن بالاتر بروی جهان را باز تر میبینی. میدانستند قرآن دریایی است که هرچه در آن عمیقتر بشوی لولو و مرجان گرانبها تری نصیبت میشود؛ و دکتر جوان باید غواصی بیاموزد و کوهنوردی. وقتی
گزارش مدرسه امام رضا علیه السلام
آن پسر آمد. آن پسر با مدرک دکترای رسمی ازدانشگاه الحجاز کاونتری از انگلستان آمد؛ و سنش سن کودکانی بود که تازه (بابا آب داد) و (آن مرد در باران آمد) شان را پاس کردهاند. گروهی که برای نابغه قرن برنامه ریزی میکردند میدانستند قرآنی که در سینه اوست قله ای است مرتفع که هرچه از آن بالاتر بروی جهان را باز تر میبینی. میدانستند قرآن دریایی است که هرچه در آن عمیقتر بشوی لولو و مرجان گرانبها تری نصیبت میشود؛ و دکتر جوان باید غواصی بیاموزد و کوهنوردی. وقتی عمیقترین غواصان علوم قرآنی و پرچم داران مرتفعترین سعود ها به مفاهیم قرآنی، از حوزه مدال گرفتهاند طبیعی است که کارشناسان جایی جز حوزه را برای آموزش مهارتهای مورد نیاز دکتر، به او و والدینش پیشنهاد نمیکنند.
حالا دکتر قرآنی به حوزه میرود تا فضیلت میثاق طلبگی را بر معتبرترین مدرکهای جهان ثابت کند. او را به حوزه علمیه فرستادند تا موئیدی باشد بر حرف چند سال آینده مقام معظم رهبری، وقتی در پاسخ به خیر خواهان دانشگاه! که مدرک دکترای افتخاری به بزرگ مرجع شیعه تعارف کردند فرمود: اگر خداوند بخواهد به همان میثاق طلبگی ام متعهد خواهم ماند.
دکتر یکی دو سالی در حوزه درس خواند تا حوزه به این فکر افتاد که عجب! پس ذهنهایی هستند قبل از سیکل هم که بتوانند دروس حوزه را تاب بیاورند و امثال مغنی را بخوانند که یکی از واحد های دکترای ادبیات عرب دانشگاه بزرگ الازهر مصر است؛ و این را فقط و فقط مدیون قرآن دیدند. بعد ازایجاد شورای ثابتی متشکل از مدیر وقت حوزه آیت الله بوشهری و مدیر جامعه القرآن حجت الاسلام والمسلمین طباطبایی (پدر دکتر محمد حسین طباطبایی) و حجج اسلام آقایان مقدمی، مولایی و ربانی، مدرسه ای تاسیس شد ویژه حافظان کل قرآن کریم. تابستان 79 فکر نمیکرد تاریخ تاسیس اولین و تنها مدرسهی علمیه ویژه حفاظ باشد. آری تابستان 79 بود که این مدرسه تاسیس شد تا برای سال تحصیلی 79-80 طلبه پذیرش کند. بعد هم این مدرسه مزیّن شد به نام امام جواد (علیه السلام)، تا هم پیوند ثقلین باشد و هم نشانگر این که طلاب این مدرسه، همه در گروه سنی (ج)، همه با حداکثر مدرک سیکل تحصیل میکنند. حداکثر مدرک سیکل یعنی بزرگترینهایشان کوچکترینهای حوزهاند، البته صرفا از جهت سن! چهل نفر طلبه که طلبگی به حافظ قرآن بودنشان افتخار میکرد وقرآن با طلبه شدنشان کمتر حس مهجور واقع شدن میکرد. چهل حافظ قرآن برای شروع. چهل نفر، در یک صد و چهل متر ساختمان! و مدیریت اولین مدیر حجت الاسلام والمسلمین مولایی.
این که طلاب حافظ قریب به اتفاق قرآن اند و با مدرکهایی بین اول تا سوم راهنمایی پذیرش شدند، یعنی همه این طلاب علاوه بر درسی که دیگر طلبهها (چه سیکلیها و چه دیپلمهها و چه کارشناسی به بالاها!..) میخوانند، باید برنامه سنگین قرآنی خورد را هم داشته باشند. یعنی اکثر این طلبهها باید علاوه بر کلاسهای حوزه و برنامه دوره و تثبیت قرآن، دروس راهنمایی را هم بخوانند. یعنی…یعنی دیگر نیازی به توضیح بیشتر نیست!
اما با این حال این به معنای فشار زیادی آوردن به ذهن چند طلبه ساده نیست. این یعنی ذهنهای قرآنی توانستند به حوزه فشار بیاوردند تا برایشان، درخور شأنشان برنامه بریزد. یعنی کار کشیدن از مغز، کمی نزدیکتر به ظرفیتش. یعنی اینها فشاری نیست برای طلابی که هم در حوزه ممتاز بودند و هم در کلاسهای راهنمایی و هم در عرصه های قرآنی. طلاب زیر سیکل مدرسه، که تنها روزهای پنجشنبه وجمعه را برای دروس کلاسیک میگذاشتند، صد در صدشان قبول شدند، با معدلهایی به نسبت باور نکردنی.
این طلاب قرآنی نوجوان، نخبههایی بودند که پایان سال همراه با مردمانی که هرکدام به نوعی از مدرسه جامانده بودند، در امتحانات متفرقه آموزش و پرورش شرکت کردند. نوجوانانی قرآنی در کنارافرادی چون راننده تاکسی و کارمند رده پایین و غیر رسمی شرکتهای درجه دو و سه و جوانان کله شق قدیم که ترک تحصیل کرده بودند و حالا سرشان به سنگ خورده و آمدهاند تا لااقل مدرک سیکل خود را بگیرند، بلکه شاید جایی استخدام شوند، نشستند و امتحان اول-دوم-سوم راهنمایی را دادند. این امتحان، امتحان همان درسی است که طلاب تنها در تعطیلات خوانده اندش. همان درسی که مردم یک سال برایش عمر هزینه میکنند.
طلبه های جوان برای رشد نیاز به اساتید درخورشان قرآنی شان داشتند. بزرگ اساتید حوزه هم برای نام قرآن سر خم کردند و قبول کردند اساتید مدرسه ای شوند که غریبهها آن را کودکستان میخواندند. از سال دوم مدرسه مدیریت به عهده حجت الاسلام و المسلمین مقدمی افتاد. او که زمانی در شورای برنامه ریزی برای نابغه قرآنی قرن بود؛ و طرح تاسیس این مدرسه از همان موقع در ذهنش کلید خورد.
شاگردان قرآنی که قدم به مسیر مکتب اهلبیت (ع) گذاشته بودند علاوه بر برنامه های عمیق علمی باید سطح قرآنی خود را حفظ کنند. درواقع باید سطح خود را بیش از پیش تقویت کنند؛ و این نیازمند آن است که بزرگ اساتید قرآنی که برجستگان و فهول قرائت و حفظ هستند، استادانشان باشند و طلاب تحت نظارت افرادی که عمر خود را در راه قرآن گذاشتهاند عصرها برنامه ای داشته باشند برای حفظ، تثبیت، دوره و …
و اینها کافی نیست این جا دوره ایست برای عمیق نگاه کردن دوره ای برای بالا رفتن و از بالا متواضعانه نگاه کردن. طلاب قرآنی نیاز به دوره های اخلاقی داشتند تا در صعودهاشان ثابت قدم تر باشند و در اعماق پر فشار علم، صاحب نفس. اساتید بزرگ اخلاق به نام قرآن که رسیدند باجان و دل قبول کردند و آنان که مجالس چند هزار نفری انتظار نفسشان را میکشید، استاد شدند برای شاگردان این مدرسه. اساتید بسیاری ازجمله آیات عظام انصاری شیرازی، ممدوحی، خوشوقت، عراقچی، سید احمد خاتمی، مرتضی آقاتهرانی، هادوی، عرفان، پناهیان، میرباقری، فرحزاد، حاج علی اکبری، صدیقی، احدی، سید علی اکبر حسینی و…کلاسهای اخلاق در کنار درسها لااقل هر هفته یک جلسه بر قرار بود. البته بعضی از طلاب به رسم علمای سلف برنامه درس اخلاق خصوصی هم داشتند. خصوصا دواستاد برجسته که یکی از شاگردان آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) بود و دیگری از شاگردان آیت الله سعادت پرور (رحمت الله علیه) و واقعا هم زمینه رشد معنوی را برای طلاب عالی فراهم کردند. یکی از طلاب مدرسه میگفت: نفس این اساتید برای معنویت این مدرسه کافیست…
این درس اخلاقها جدای از دیدار طلاب با علما و فضلا بود. طلاب لایق این مدرسه از معدود افرادی به حساب می آیندکه به دستبوس قریب به اتفاق علمای حاضر در زمانشان رفتهاند. دیدار هرساله این طلاب با مقام معظم رهبری تضمین یک ساله روحیهشان بود. دیدارها با آیت الله جوادی آملی با آیت الله صافی گلپایگانی با آیت الله نوری همدانی، آیت الله سبحانی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله مجتهدی تهرانی، آیت الله مظاهری و همچنین آیت الله سیستانی و آیت الله حکیم رحمت الله علیه در نجف اشرف همه درس اخلاقهایی بود که هر کدام برای یک عمر انسان سازی کافیست.
اما مدیر این مدرسه و حوزه اهدافی دارند که این درس اخلاقها و دیدارها ارضاء شان نمیکند. تکمیل دوره اخلاق با شهداست. مهارت آموزان دریای قرآن باید با روحیه غواصان والفجر دل به دریا بزنند. مهارت آموزان قله قرآن و اهلبیت باید چون قدمهای استوار شهدای ارتفاعات الله اکبر و شهدای پاوهی غرب قدم بردارند تا عمیقتر از هر عالم دیگر، دل به دریای بی کران علم بزنند و بعد آن که محو در معرفت شهدا شدند (مداد العلما افضل من دماءالشهدا) بخوانند! سربازان امام زمان تابستانها در هر شهری که بودند هر هفته به خانواده های شهدای آن شهر سر میزدند و در قم هم دست کم ماهی یک بار تجدید میثاق میکردند با آرمانهای شهدا.
مادر پیری که میفهمید میهمانش طلبههایی اند حافظ قرآن اشک در چشمش جمع می شدو به سینه میکوفت و از ته دل برای فرزندش دعا میکرد! آری وقتی که بچهها در خانه محقر و صمیمی مادر شهید تنگ مینشستند مادر، خانه را پر از فرزندش میدید و در بدرقه انگار پاره تنش را به میدان جنگ میفرستد. طلبهها هم که از خانه بیرون میشدند حسی جز حرکت به سمت خط مقدم نداشتند. این عاملی بود برای جهادی درس خواندن و جهادی تلاش کردن ایشان. گاهی هم همرزمان شهدا به مدرسه دعوت میشدند و خاطره گویی میکردند؛ و صدای ناله طلاب شهید ندیده و اما دلتنگ شهدا، گواه تاثیرات فراوان این درس اخلاق هابود. بچه های بسیجی مدرسه گه گاه با ذوق خود چادری برپا میکردند برای زنده کردن یاد شهدا. چادری با تصویری از جنگ، برگرفته از ذهن نوجوانانی که چیزی از جنگ ندیدهاند.
ولی بازهم بالاتر… این طلاب بازهم باید اخلاقیتر شوند. آری اخلاقیتر! باید سینه بزنند و گریه کنند برمصائب اهلبیت (ع). باید شادی کنند باشادی آنها تا ساخته شوند. تا قلب قرآنی شان انس بگیرد با چهارده قرآن ناطق. هیچ چیز تضمین عاقبت به خیری نمیکند اما حب اهلبیت فرق دارد. طلاب مدرسه هرشب به دلخواه نماز خانه مدرسه را پر میکردند برای شنیدن مناجات و دعا؛ و هر هفته در هیئت ابن الرضا سینه میزدند. هیئتی که خود موسس آن بودند و پایگاهی بود برای جدا نشدن این جمع نورانی و قرآنی از یکدیگر. پایگاهی که این سربازان را بعد از دوره آموزشی هم به هم متصل نگه دارد. پایگاهی که دوره آموزشی دائمی اخلاق است.
وبازهم بالاتر… سربازان امام زمان باید از نزدیک، سینه به سینه ضریح اهلبیت، معارف قرآنِ درون سینهشان را بیاموزند. باید هرسال دوبار به زیارت امام رضا بروند و سینه به ضریح آقا بچسبانند. یک هفته در ایام عید غدیر و یک ماه در تابستان. باید هرسال یک بار به عتبات بروند به زیارت امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام به کربلا و نجف بروند؛ و در دو سه سفر های اول باید دعا کنند سال بعد راه سامرا و کاظمین باز شود. راستی سال اول اردوی عتبات نکات جالبی داشت که گفتنش خالی از لطف نیست. سخت است اما باید باور کرد که کاروان را جوانی هجده ساله مدیریت کرد. معاون کاروان و مسئول تدارکات وخلاصه همه چیز به عهده طلاب جوان بود. حس و حال خاصی داشت کربلای اولشان. بی علت نبود که غبار روبی حرم امیر المومنین و ضریح سید الشهدا و قمر بنی هاشم نصیبشان شد. حتما خوب غبار از دلشان زدوده بودند. در همان سفر بود که به خدمت آیت الله سیستانی و آیت الله حکیم رسیدند. منزل مرحوم کاشف الغطا هم دیدنی بود.
زیارت امام زادگان واجب التعظیم مدفون در وطن هم باعث میشد حس و حال زیارت عتباتشان باقی باشد. زیارت شاهچراغ و حضرت عبدالعظیم و … زیارت حضرت معصومه هم که توفیق دائمی این پیروان منش امام خمینی و علما بود. علمایی که هر روز پابوس حضرت معصومه میآمدند. امثال ملا صدرا که سوال های سنگین فلسفی را در خانه حضرت معصومه پاسخ میگرفت.
طلاب قرآنی مدرسه با اردو های مختلف سیاحتی و (البته در عمل هر کدام به گونه ای تبلیغی) «قل سیروا فی الارض» را لبیک گفتند و خستگی تحصیل سنگینشان را در اردوهایی که متوسط چهل روز یک بار انجام میشد رفع میکردند. سفرهایی به همدان، اصفهان، شیراز، شمال، کاشان، خمین، سمنان، قاهان، تهران (جماران-دیدار با جانبازان-مزار شهدای گمنام کلکچال- مرقد امام خمینی- دیدار رهبری-دیدار های سیاسی با مسئولین-موزه عبرت و…)و اردوهای محلات، فارسان، گلپایگان، فیروزکوه، طالقان، مشهد (که البته پنج اردوی اخیر اردوهای تحصیلی بودند). طلاب از ظرفیت قرآنی شان برای تبلیغ معارف قرآن استفاده میکردند و در هر شهری طی چند برنامه قرآنی مخاطبین را انگشت به دهان میکردند تا نگاه خشکی که برخی مردم به طلبه جماعت دارد به کلی عوض شود.
طلاب مدرسه باید به قول مدیر آن وقتشان همه فن حریف بار بیایند. باید طی دوره ای روش تحقیق بیاموزند. باید زیر دست استاد لیلی کوهی ادبیات بیاموزند. باید خطاطی بیاموزند. باید نقد فیلم بیاموزند تا مهارتهای کافی برای به روز بودن داشته باشند باید مکالمه عربی و انگلیسی بیاموزند باید با رایانه در سطح مطلوب آشنا باشند. باید فیلم نامه نویسی و داستان نویسی بیاموزند تا در آینده ای نه چندان دور در جشنواره هنرهای آسمانی جایزه نمایش نامه نویسی و داستان از آن طلاب این مدرسه شود. باید نشریه راه بیاندازند تا مدیریت مطبوعاتی یاد بگیرند و نشریهشان در رتبه بندی نشریات حوزوی در چند نشریه اول باشد. باید مدیریت اردوی تابستان به عهده طلاب باشد تا مدیریت یاد بگیرند. یعنی از مسئول نظافت تا مدیر آموزش و امورمالی را طلبه های جوان اداره کنند (البته تحت نظارت مدیر). حتی اگر بخواهند باید فضا آماده باشد تا تهیه کنندگی بیاموزند. یعنی اگر طلبه طرح داد رادیوی داخلی در مدرسه راه بیاندازیم به او گفته شود از فردا تهیه کننده رادیو خود شمایی ما پشتیبانی میکنیم. تا او هم تواناییهای خود را نشان دهد. تا طی دو سال روزهای چهار شنبه برنامه رادیویی داخلی مدرسه راه بیافتد. با ید مهارت بیاموزند تا علی رغم میل برخی متحجرین فراری از هنر، در مدرسه علمیه امام جواد علیه السلام تئاتر اجرا شود، تئاتری که تهیه کنندهاش، بازیگرش، کارگردانش، همه کارش با طلاب جوان حافظ کل قرآن کریم باشند. باید زمینه را برایشان فراهم کرد تا چند سال بعد اولین تئاتر رسمی حوزه توسط گروه هنری سپید، گروهی هنری که که از دل همین مدرسه قرآنی در آمده برگزار شود. باید سخنرانی بیاموزند تا آنجاکه یکی از طلاب مدرسه خودش از هزینه شخصی و جذب بودجه توسط خودش مسابقه خطبه های آتشین (مسابقه منبر) را در مدرسه راه بیاندازد. باید نکات کاربردی تبلیغ را بیاموزند. باید مهارت کسب کنند تا عمیق غواصی کنند، تا مرتفع سعود کنند. حتی ممتازینشان باید تدریس بیاموزند، آنها توانایی این را دارند که وقتی هنوز جوان اند، وقتی هنوز حتی پایه شش خود را نگرفتهاند تدریس کنند. باید اول دوره کلاس داری ببینند بعد استاد آزاد باشند برای آنان که میخواهند از خارج از حوزه دروس پر بار حوزه را آزاد بخوانند. بعد هم استاد شوند برای طلابی که به هردلیل از درس عقب افتادهاند و نیاز به کمک دارند. آنگاه کم کم استادیار شوند برای ایامی که اساتید مدرسه مرخصی کوتاه مدت میرود و از این قبیل موارد. تا آماده شوند برای کلاس داری. تا طی کمتر از دو سه سال بشود به آنها مثل یک استاد کار کشته اعتماد کرد و کلاسهای مدرسه را در اختیارشان قرار داد. حتی اگر با شاگردانشان اختلاف سنی زیادی نداشته باشند. حتی اگر بعضی هاشان از شاگردانشان کوچکتر باشند! در چنین مواردی قضاوت با شاگردانی است که استاد جوان خود را چون اساتید سپید موی خود احترام میکنند. باور بعضی از موارد سخت است اما به خدا بود. آیا حق طلبه ای قرآنی که در نوزده سالگی در درس خارج فقه و اصول شرکت میکند نیست که رسائل تدریس کند؟
یا طلبه ای که در پنج سال درس هفت سال حوزه را همراه با دروس راهنمایی خواند و حتی یک معدل پایینتر از نوزده نداشت حق ندارد به هم سن خودش که تازه پایه اول یا دوم حوزه است تدریس کند؟
یا آن یکی که در پنج سال هشت سال حوزه را خواند و هر سال طلبه ممتاز کل حوزه بود؟
وقتی مدیریت آموزشی مدرسه استعداد محور باشد استعدادها حق سختیها و درد سرها را ادا میکنند.
آری حوزه آغوش مادرانه خود را برای استعداد های ناب باز کرده و اما گاه بعضی نامادریها و دایه های مهربانتر از مادر استعدادهارا در آغوش مادرشان کور میکنند. اگر سنگ اندازی های غریبهها نبود این استعدادها خیلی بزرگتر میشدند. غواصان عمیقتر میشدند، این سربازان بالا تر میرفتند. اگر گه گدار چوب به چرخ پر شتاب مدرسه نمیرفت مسئولین مدرسه به جای این که به فکر اسباب کشیهای پی در پی و پر دردسر باشند (یعنی هفت بار در شش سال و هر کدام با چند ماه بنایی!) به فکر سکونت دائمیتر قرآن و معارف اهلبیت در سینه طلاب میشدند. مدیران حوزه باید به جای این که به فکر جذب بودجه تغذیه بهتر و اردو های آموزشی و تربیتی و حق الزحمه اساتید فوق برنامهها و برنامه های فوق العاده برای طلاب لایق این مدرسه باشند به فکر تربیت نیرو های زحمت کش فوق العاده تر و استاد تر میافتادند برای فرمانده کل قوای اسلام امام زمان (عجل الله).
اینها گوشه ای از دردسر های آن وقت مدرسه است. قضیه دعوای مدیر مدرسه با صاحب خانه و باز شدن پای ایشان به کلانتری فقط به خاطر… بگذریم اینها نمک رشد طلاب بود. همهاش خاطره شده برای طلاب. خاطراتی تلخ ودر عین حال شیرین و ماندنی…
بگذریم… از مهارت آموزی ها و برنامه های طلاب میگفتم. مدیر آن زمان مدرسه تعریف میکرد وقتی محضر علما و مراجع میرسیدیم برای گزارش مدرسه و دیدار و دستبوس، همه قبل از هر چیز سفارش به تغذیه و ورزش این طلاب داشتند. نتیجه این سفارشها شنای هر هفته طلاب بود و هر روز دست کم یک و نیم ساعت والیبال-فوتبال-پینگ پنگ- بدمینتون و …
نتیجهاش کلاس رزمی (فول کیک بوکسینگ) بود که از سال 81 شروع شد. نتیجهاش گروهی از طلاب ممتاز مدرسه بودند که تا دان یک کیک بوکسینگ را زیر نظر نائب رئیس سبک کار کردند. نتیجهاش ده نفر از طلاب قرآنی بودندکه حتی تا دوره داوری این رشته پیش رفتند و مدرکشان را از دست خود رئیس فدراسیون جهانی فول کیک بوکسینگ در نماز خانه مدرس گرفتند؛ و این رئیس فدراسیون بود که افتخار میکرد و افتخار هم دارد…
این طلبه های جوان افتخاری شدند برای مدرسه چون ثابت کردند ذهنهایی که به برکت قرآن مفاهیم سنگین دروس حوزه را میفهمد، ضربات سنگین این ورزش سخت را به خوبی به دست و پایش دستور میدهد، تا در موقع نیاز بتواند این ضربات سنگین را به بتهای سنگین و چوبین زمان وارد کند، همچنان که فکرشان به اعتقادات باطل بت پرستان مدرن ضربه میزند. طلاب این مدرسه رتبه های خوبی در مسابقات رزمی، پینگ پنگ، فوتسال و … در استان قم به دست آوردند.
مهارتها مطرح شد و اما مهد مهارتهای فوق برنامه مطرح نشد. همکاری تنگاتنگ مدرسه و بسیج باعث شد بسیج را از مدرسه جدا ندانیم چون مدرسه حامی اصلی طرحهای بسیجش بود و بسیج مدرسه مجری بسیاری از طرحهای مدرسه. بسیج قرآنی مدرسه بازوی مدیر بود. طرح کانون قرآنشان بازوی دست راست واحد قرآن مدرسه شد. طرح مطالعاتی حکمت مطهرشان از موثر ترین طرحهایی بود که در بالا بردن سطح بینش طلاب نقش داشت. در امور سیاسی فعالیتهای بصیرت افزای زیادی داشتند. قبل از آنی که اصطلاح بصیرت بر زبانها جاری شود. برنامه های سنگینی مثل برگذاری همایش و اردو، گاه از صفر تا صد به عهده بسیج بود. حتی برنامه پیاده روی به سمت حرم امام خمینی در چهارده خرداد و بازدید از مناطق عملیاتی جنوب و سفرهای خارج از کشور عتبات و … همه به عهده بسیج بود البته در نظارت و همکاری و مدیریت پنهان مدیر و کادر مدرسه.
جالب است. نام این مدرسه وابسته به محل استقرار طلاب سه بار عوض شد. ابتدا (یعنی دو سه ساختمان اول نامش امام جواد علیه السلام بود. بعد چون مکانش عوض شد نامش به المهدی تغییر پیداکرد. بعد در ساختمان آخر نامش امام رضا علیه السلام شد) البته طلاب مدرسه که «کلهم نور واحد» میگفتندو کاری به کار این چیزها نداشتند. تنها دردسر های کوچکی برای کادر اجرایی مدرسه داشت که آن هم فدای سر طلاب!
این مدرسه به برکت قرآن مدرسه بی نظیری بود؛ و طلابش همه انسان بودند. به خدا همهشان «بشر مثلکم» بودند با این تفاوت که وحی را حفظ بودند. من خوبی هاشان را گفتم و خوبیها را برجسته کردم چون بدی نمیشناختم. نه این که آنها معصوم بودند ها! نه… انا لانعلم منهم الاخیرا!..
حالا دکتر قرآنی به حوزه میرود تا فضیلت میثاق طلبگی را بر معتبرترین مدرکهای جهان ثابت کند. او را به حوزه علمیه فرستادند تا موئیدی باشد بر حرف چند سال آینده مقام معظم رهبری، وقتی در پاسخ به خیر خواهان دانشگاه! که مدرک دکترای افتخاری به بزرگ مرجع شیعه تعارف کردند فرمود: اگر خداوند بخواهد به همان میثاق طلبگی ام متعهد خواهم ماند.
دکتر یکی دو سالی در حوزه درس خواند تا حوزه به این فکر افتاد که عجب! پس ذهنهایی هستند قبل از سیکل هم که بتوانند دروس حوزه را تاب بیاورند و امثال مغنی را بخوانند که یکی از واحد های دکترای ادبیات عرب دانشگاه بزرگ الازهر مصر است؛ و این را فقط و فقط مدیون قرآن دیدند. بعد ازایجاد شورای ثابتی متشکل از مدیر وقت حوزه آیت الله بوشهری و مدیر جامعه القرآن حجت الاسلام والمسلمین طباطبایی (پدر دکتر محمد حسین طباطبایی) و حجج اسلام آقایان مقدمی، مولایی و ربانی، مدرسه ای تاسیس شد ویژه حافظان کل قرآن کریم. تابستان 79 فکر نمیکرد تاریخ تاسیس اولین و تنها مدرسهی علمیه ویژه حفاظ باشد. آری تابستان 79 بود که این مدرسه تاسیس شد تا برای سال تحصیلی 79-80 طلبه پذیرش کند. بعد هم این مدرسه مزیّن شد به نام امام جواد (علیه السلام)، تا هم پیوند ثقلین باشد و هم نشانگر این که طلاب این مدرسه، همه در گروه سنی (ج)، همه با حداکثر مدرک سیکل تحصیل میکنند. حداکثر مدرک سیکل یعنی بزرگترینهایشان کوچکترینهای حوزهاند، البته صرفا از جهت سن! چهل نفر طلبه که طلبگی به حافظ قرآن بودنشان افتخار میکرد وقرآن با طلبه شدنشان کمتر حس مهجور واقع شدن میکرد. چهل حافظ قرآن برای شروع. چهل نفر، در یک صد و چهل متر ساختمان! و مدیریت اولین مدیر حجت الاسلام والمسلمین مولایی.
این که طلاب حافظ قریب به اتفاق قرآن اند و با مدرکهایی بین اول تا سوم راهنمایی پذیرش شدند، یعنی همه این طلاب علاوه بر درسی که دیگر طلبهها (چه سیکلیها و چه دیپلمهها و چه کارشناسی به بالاها!..) میخوانند، باید برنامه سنگین قرآنی خورد را هم داشته باشند. یعنی اکثر این طلبهها باید علاوه بر کلاسهای حوزه و برنامه دوره و تثبیت قرآن، دروس راهنمایی را هم بخوانند. یعنی…یعنی دیگر نیازی به توضیح بیشتر نیست!
اما با این حال این به معنای فشار زیادی آوردن به ذهن چند طلبه ساده نیست. این یعنی ذهنهای قرآنی توانستند به حوزه فشار بیاوردند تا برایشان، درخور شأنشان برنامه بریزد. یعنی کار کشیدن از مغز، کمی نزدیکتر به ظرفیتش. یعنی اینها فشاری نیست برای طلابی که هم در حوزه ممتاز بودند و هم در کلاسهای راهنمایی و هم در عرصه های قرآنی. طلاب زیر سیکل مدرسه، که تنها روزهای پنجشنبه وجمعه را برای دروس کلاسیک میگذاشتند، صد در صدشان قبول شدند، با معدلهایی به نسبت باور نکردنی.
این طلاب قرآنی نوجوان، نخبههایی بودند که پایان سال همراه با مردمانی که هرکدام به نوعی از مدرسه جامانده بودند، در امتحانات متفرقه آموزش و پرورش شرکت کردند. نوجوانانی قرآنی در کنارافرادی چون راننده تاکسی و کارمند رده پایین و غیر رسمی شرکتهای درجه دو و سه و جوانان کله شق قدیم که ترک تحصیل کرده بودند و حالا سرشان به سنگ خورده و آمدهاند تا لااقل مدرک سیکل خود را بگیرند، بلکه شاید جایی استخدام شوند، نشستند و امتحان اول-دوم-سوم راهنمایی را دادند. این امتحان، امتحان همان درسی است که طلاب تنها در تعطیلات خوانده اندش. همان درسی که مردم یک سال برایش عمر هزینه میکنند.
طلبه های جوان برای رشد نیاز به اساتید درخورشان قرآنی شان داشتند. بزرگ اساتید حوزه هم برای نام قرآن سر خم کردند و قبول کردند اساتید مدرسه ای شوند که غریبهها آن را کودکستان میخواندند. از سال دوم مدرسه مدیریت به عهده حجت الاسلام و المسلمین مقدمی افتاد. او که زمانی در شورای برنامه ریزی برای نابغه قرآنی قرن بود؛ و طرح تاسیس این مدرسه از همان موقع در ذهنش کلید خورد.
شاگردان قرآنی که قدم به مسیر مکتب اهلبیت (ع) گذاشته بودند علاوه بر برنامه های عمیق علمی باید سطح قرآنی خود را حفظ کنند. درواقع باید سطح خود را بیش از پیش تقویت کنند؛ و این نیازمند آن است که بزرگ اساتید قرآنی که برجستگان و فهول قرائت و حفظ هستند، استادانشان باشند و طلاب تحت نظارت افرادی که عمر خود را در راه قرآن گذاشتهاند عصرها برنامه ای داشته باشند برای حفظ، تثبیت، دوره و …
و اینها کافی نیست این جا دوره ایست برای عمیق نگاه کردن دوره ای برای بالا رفتن و از بالا متواضعانه نگاه کردن. طلاب قرآنی نیاز به دوره های اخلاقی داشتند تا در صعودهاشان ثابت قدم تر باشند و در اعماق پر فشار علم، صاحب نفس. اساتید بزرگ اخلاق به نام قرآن که رسیدند باجان و دل قبول کردند و آنان که مجالس چند هزار نفری انتظار نفسشان را میکشید، استاد شدند برای شاگردان این مدرسه. اساتید بسیاری ازجمله آیات عظام انصاری شیرازی، ممدوحی، خوشوقت، عراقچی، سید احمد خاتمی، مرتضی آقاتهرانی، هادوی، عرفان، پناهیان، میرباقری، فرحزاد، حاج علی اکبری، صدیقی، احدی، سید علی اکبر حسینی و…کلاسهای اخلاق در کنار درسها لااقل هر هفته یک جلسه بر قرار بود. البته بعضی از طلاب به رسم علمای سلف برنامه درس اخلاق خصوصی هم داشتند. خصوصا دواستاد برجسته که یکی از شاگردان آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) بود و دیگری از شاگردان آیت الله سعادت پرور (رحمت الله علیه) و واقعا هم زمینه رشد معنوی را برای طلاب عالی فراهم کردند. یکی از طلاب مدرسه میگفت: نفس این اساتید برای معنویت این مدرسه کافیست…
این درس اخلاقها جدای از دیدار طلاب با علما و فضلا بود. طلاب لایق این مدرسه از معدود افرادی به حساب می آیندکه به دستبوس قریب به اتفاق علمای حاضر در زمانشان رفتهاند. دیدار هرساله این طلاب با مقام معظم رهبری تضمین یک ساله روحیهشان بود. دیدارها با آیت الله جوادی آملی با آیت الله صافی گلپایگانی با آیت الله نوری همدانی، آیت الله سبحانی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله مجتهدی تهرانی، آیت الله مظاهری و همچنین آیت الله سیستانی و آیت الله حکیم رحمت الله علیه در نجف اشرف همه درس اخلاقهایی بود که هر کدام برای یک عمر انسان سازی کافیست.
اما مدیر این مدرسه و حوزه اهدافی دارند که این درس اخلاقها و دیدارها ارضاء شان نمیکند. تکمیل دوره اخلاق با شهداست. مهارت آموزان دریای قرآن باید با روحیه غواصان والفجر دل به دریا بزنند. مهارت آموزان قله قرآن و اهلبیت باید چون قدمهای استوار شهدای ارتفاعات الله اکبر و شهدای پاوهی غرب قدم بردارند تا عمیقتر از هر عالم دیگر، دل به دریای بی کران علم بزنند و بعد آن که محو در معرفت شهدا شدند (مداد العلما افضل من دماءالشهدا) بخوانند! سربازان امام زمان تابستانها در هر شهری که بودند هر هفته به خانواده های شهدای آن شهر سر میزدند و در قم هم دست کم ماهی یک بار تجدید میثاق میکردند با آرمانهای شهدا.
مادر پیری که میفهمید میهمانش طلبههایی اند حافظ قرآن اشک در چشمش جمع می شدو به سینه میکوفت و از ته دل برای فرزندش دعا میکرد! آری وقتی که بچهها در خانه محقر و صمیمی مادر شهید تنگ مینشستند مادر، خانه را پر از فرزندش میدید و در بدرقه انگار پاره تنش را به میدان جنگ میفرستد. طلبهها هم که از خانه بیرون میشدند حسی جز حرکت به سمت خط مقدم نداشتند. این عاملی بود برای جهادی درس خواندن و جهادی تلاش کردن ایشان. گاهی هم همرزمان شهدا به مدرسه دعوت میشدند و خاطره گویی میکردند؛ و صدای ناله طلاب شهید ندیده و اما دلتنگ شهدا، گواه تاثیرات فراوان این درس اخلاق هابود. بچه های بسیجی مدرسه گه گاه با ذوق خود چادری برپا میکردند برای زنده کردن یاد شهدا. چادری با تصویری از جنگ، برگرفته از ذهن نوجوانانی که چیزی از جنگ ندیدهاند.
ولی بازهم بالاتر… این طلاب بازهم باید اخلاقیتر شوند. آری اخلاقیتر! باید سینه بزنند و گریه کنند برمصائب اهلبیت (ع). باید شادی کنند باشادی آنها تا ساخته شوند. تا قلب قرآنی شان انس بگیرد با چهارده قرآن ناطق. هیچ چیز تضمین عاقبت به خیری نمیکند اما حب اهلبیت فرق دارد. طلاب مدرسه هرشب به دلخواه نماز خانه مدرسه را پر میکردند برای شنیدن مناجات و دعا؛ و هر هفته در هیئت ابن الرضا سینه میزدند. هیئتی که خود موسس آن بودند و پایگاهی بود برای جدا نشدن این جمع نورانی و قرآنی از یکدیگر. پایگاهی که این سربازان را بعد از دوره آموزشی هم به هم متصل نگه دارد. پایگاهی که دوره آموزشی دائمی اخلاق است.
وبازهم بالاتر… سربازان امام زمان باید از نزدیک، سینه به سینه ضریح اهلبیت، معارف قرآنِ درون سینهشان را بیاموزند. باید هرسال دوبار به زیارت امام رضا بروند و سینه به ضریح آقا بچسبانند. یک هفته در ایام عید غدیر و یک ماه در تابستان. باید هرسال یک بار به عتبات بروند به زیارت امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام به کربلا و نجف بروند؛ و در دو سه سفر های اول باید دعا کنند سال بعد راه سامرا و کاظمین باز شود. راستی سال اول اردوی عتبات نکات جالبی داشت که گفتنش خالی از لطف نیست. سخت است اما باید باور کرد که کاروان را جوانی هجده ساله مدیریت کرد. معاون کاروان و مسئول تدارکات وخلاصه همه چیز به عهده طلاب جوان بود. حس و حال خاصی داشت کربلای اولشان. بی علت نبود که غبار روبی حرم امیر المومنین و ضریح سید الشهدا و قمر بنی هاشم نصیبشان شد. حتما خوب غبار از دلشان زدوده بودند. در همان سفر بود که به خدمت آیت الله سیستانی و آیت الله حکیم رسیدند. منزل مرحوم کاشف الغطا هم دیدنی بود.
زیارت امام زادگان واجب التعظیم مدفون در وطن هم باعث میشد حس و حال زیارت عتباتشان باقی باشد. زیارت شاهچراغ و حضرت عبدالعظیم و … زیارت حضرت معصومه هم که توفیق دائمی این پیروان منش امام خمینی و علما بود. علمایی که هر روز پابوس حضرت معصومه میآمدند. امثال ملا صدرا که سوال های سنگین فلسفی را در خانه حضرت معصومه پاسخ میگرفت.
طلاب قرآنی مدرسه با اردو های مختلف سیاحتی و (البته در عمل هر کدام به گونه ای تبلیغی) «قل سیروا فی الارض» را لبیک گفتند و خستگی تحصیل سنگینشان را در اردوهایی که متوسط چهل روز یک بار انجام میشد رفع میکردند. سفرهایی به همدان، اصفهان، شیراز، شمال، کاشان، خمین، سمنان، قاهان، تهران (جماران-دیدار با جانبازان-مزار شهدای گمنام کلکچال- مرقد امام خمینی- دیدار رهبری-دیدار های سیاسی با مسئولین-موزه عبرت و…)و اردوهای محلات، فارسان، گلپایگان، فیروزکوه، طالقان، مشهد (که البته پنج اردوی اخیر اردوهای تحصیلی بودند). طلاب از ظرفیت قرآنی شان برای تبلیغ معارف قرآن استفاده میکردند و در هر شهری طی چند برنامه قرآنی مخاطبین را انگشت به دهان میکردند تا نگاه خشکی که برخی مردم به طلبه جماعت دارد به کلی عوض شود.
طلاب مدرسه باید به قول مدیر آن وقتشان همه فن حریف بار بیایند. باید طی دوره ای روش تحقیق بیاموزند. باید زیر دست استاد لیلی کوهی ادبیات بیاموزند. باید خطاطی بیاموزند. باید نقد فیلم بیاموزند تا مهارتهای کافی برای به روز بودن داشته باشند باید مکالمه عربی و انگلیسی بیاموزند باید با رایانه در سطح مطلوب آشنا باشند. باید فیلم نامه نویسی و داستان نویسی بیاموزند تا در آینده ای نه چندان دور در جشنواره هنرهای آسمانی جایزه نمایش نامه نویسی و داستان از آن طلاب این مدرسه شود. باید نشریه راه بیاندازند تا مدیریت مطبوعاتی یاد بگیرند و نشریهشان در رتبه بندی نشریات حوزوی در چند نشریه اول باشد. باید مدیریت اردوی تابستان به عهده طلاب باشد تا مدیریت یاد بگیرند. یعنی از مسئول نظافت تا مدیر آموزش و امورمالی را طلبه های جوان اداره کنند (البته تحت نظارت مدیر). حتی اگر بخواهند باید فضا آماده باشد تا تهیه کنندگی بیاموزند. یعنی اگر طلبه طرح داد رادیوی داخلی در مدرسه راه بیاندازیم به او گفته شود از فردا تهیه کننده رادیو خود شمایی ما پشتیبانی میکنیم. تا او هم تواناییهای خود را نشان دهد. تا طی دو سال روزهای چهار شنبه برنامه رادیویی داخلی مدرسه راه بیافتد. با ید مهارت بیاموزند تا علی رغم میل برخی متحجرین فراری از هنر، در مدرسه علمیه امام جواد علیه السلام تئاتر اجرا شود، تئاتری که تهیه کنندهاش، بازیگرش، کارگردانش، همه کارش با طلاب جوان حافظ کل قرآن کریم باشند. باید زمینه را برایشان فراهم کرد تا چند سال بعد اولین تئاتر رسمی حوزه توسط گروه هنری سپید، گروهی هنری که که از دل همین مدرسه قرآنی در آمده برگزار شود. باید سخنرانی بیاموزند تا آنجاکه یکی از طلاب مدرسه خودش از هزینه شخصی و جذب بودجه توسط خودش مسابقه خطبه های آتشین (مسابقه منبر) را در مدرسه راه بیاندازد. باید نکات کاربردی تبلیغ را بیاموزند. باید مهارت کسب کنند تا عمیق غواصی کنند، تا مرتفع سعود کنند. حتی ممتازینشان باید تدریس بیاموزند، آنها توانایی این را دارند که وقتی هنوز جوان اند، وقتی هنوز حتی پایه شش خود را نگرفتهاند تدریس کنند. باید اول دوره کلاس داری ببینند بعد استاد آزاد باشند برای آنان که میخواهند از خارج از حوزه دروس پر بار حوزه را آزاد بخوانند. بعد هم استاد شوند برای طلابی که به هردلیل از درس عقب افتادهاند و نیاز به کمک دارند. آنگاه کم کم استادیار شوند برای ایامی که اساتید مدرسه مرخصی کوتاه مدت میرود و از این قبیل موارد. تا آماده شوند برای کلاس داری. تا طی کمتر از دو سه سال بشود به آنها مثل یک استاد کار کشته اعتماد کرد و کلاسهای مدرسه را در اختیارشان قرار داد. حتی اگر با شاگردانشان اختلاف سنی زیادی نداشته باشند. حتی اگر بعضی هاشان از شاگردانشان کوچکتر باشند! در چنین مواردی قضاوت با شاگردانی است که استاد جوان خود را چون اساتید سپید موی خود احترام میکنند. باور بعضی از موارد سخت است اما به خدا بود. آیا حق طلبه ای قرآنی که در نوزده سالگی در درس خارج فقه و اصول شرکت میکند نیست که رسائل تدریس کند؟
یا طلبه ای که در پنج سال درس هفت سال حوزه را همراه با دروس راهنمایی خواند و حتی یک معدل پایینتر از نوزده نداشت حق ندارد به هم سن خودش که تازه پایه اول یا دوم حوزه است تدریس کند؟
یا آن یکی که در پنج سال هشت سال حوزه را خواند و هر سال طلبه ممتاز کل حوزه بود؟
وقتی مدیریت آموزشی مدرسه استعداد محور باشد استعدادها حق سختیها و درد سرها را ادا میکنند.
آری حوزه آغوش مادرانه خود را برای استعداد های ناب باز کرده و اما گاه بعضی نامادریها و دایه های مهربانتر از مادر استعدادهارا در آغوش مادرشان کور میکنند. اگر سنگ اندازی های غریبهها نبود این استعدادها خیلی بزرگتر میشدند. غواصان عمیقتر میشدند، این سربازان بالا تر میرفتند. اگر گه گدار چوب به چرخ پر شتاب مدرسه نمیرفت مسئولین مدرسه به جای این که به فکر اسباب کشیهای پی در پی و پر دردسر باشند (یعنی هفت بار در شش سال و هر کدام با چند ماه بنایی!) به فکر سکونت دائمیتر قرآن و معارف اهلبیت در سینه طلاب میشدند. مدیران حوزه باید به جای این که به فکر جذب بودجه تغذیه بهتر و اردو های آموزشی و تربیتی و حق الزحمه اساتید فوق برنامهها و برنامه های فوق العاده برای طلاب لایق این مدرسه باشند به فکر تربیت نیرو های زحمت کش فوق العاده تر و استاد تر میافتادند برای فرمانده کل قوای اسلام امام زمان (عجل الله).
اینها گوشه ای از دردسر های آن وقت مدرسه است. قضیه دعوای مدیر مدرسه با صاحب خانه و باز شدن پای ایشان به کلانتری فقط به خاطر… بگذریم اینها نمک رشد طلاب بود. همهاش خاطره شده برای طلاب. خاطراتی تلخ ودر عین حال شیرین و ماندنی…
بگذریم… از مهارت آموزی ها و برنامه های طلاب میگفتم. مدیر آن زمان مدرسه تعریف میکرد وقتی محضر علما و مراجع میرسیدیم برای گزارش مدرسه و دیدار و دستبوس، همه قبل از هر چیز سفارش به تغذیه و ورزش این طلاب داشتند. نتیجه این سفارشها شنای هر هفته طلاب بود و هر روز دست کم یک و نیم ساعت والیبال-فوتبال-پینگ پنگ- بدمینتون و …
نتیجهاش کلاس رزمی (فول کیک بوکسینگ) بود که از سال 81 شروع شد. نتیجهاش گروهی از طلاب ممتاز مدرسه بودند که تا دان یک کیک بوکسینگ را زیر نظر نائب رئیس سبک کار کردند. نتیجهاش ده نفر از طلاب قرآنی بودندکه حتی تا دوره داوری این رشته پیش رفتند و مدرکشان را از دست خود رئیس فدراسیون جهانی فول کیک بوکسینگ در نماز خانه مدرس گرفتند؛ و این رئیس فدراسیون بود که افتخار میکرد و افتخار هم دارد…
این طلبه های جوان افتخاری شدند برای مدرسه چون ثابت کردند ذهنهایی که به برکت قرآن مفاهیم سنگین دروس حوزه را میفهمد، ضربات سنگین این ورزش سخت را به خوبی به دست و پایش دستور میدهد، تا در موقع نیاز بتواند این ضربات سنگین را به بتهای سنگین و چوبین زمان وارد کند، همچنان که فکرشان به اعتقادات باطل بت پرستان مدرن ضربه میزند. طلاب این مدرسه رتبه های خوبی در مسابقات رزمی، پینگ پنگ، فوتسال و … در استان قم به دست آوردند.
مهارتها مطرح شد و اما مهد مهارتهای فوق برنامه مطرح نشد. همکاری تنگاتنگ مدرسه و بسیج باعث شد بسیج را از مدرسه جدا ندانیم چون مدرسه حامی اصلی طرحهای بسیجش بود و بسیج مدرسه مجری بسیاری از طرحهای مدرسه. بسیج قرآنی مدرسه بازوی مدیر بود. طرح کانون قرآنشان بازوی دست راست واحد قرآن مدرسه شد. طرح مطالعاتی حکمت مطهرشان از موثر ترین طرحهایی بود که در بالا بردن سطح بینش طلاب نقش داشت. در امور سیاسی فعالیتهای بصیرت افزای زیادی داشتند. قبل از آنی که اصطلاح بصیرت بر زبانها جاری شود. برنامه های سنگینی مثل برگذاری همایش و اردو، گاه از صفر تا صد به عهده بسیج بود. حتی برنامه پیاده روی به سمت حرم امام خمینی در چهارده خرداد و بازدید از مناطق عملیاتی جنوب و سفرهای خارج از کشور عتبات و … همه به عهده بسیج بود البته در نظارت و همکاری و مدیریت پنهان مدیر و کادر مدرسه.
جالب است. نام این مدرسه وابسته به محل استقرار طلاب سه بار عوض شد. ابتدا (یعنی دو سه ساختمان اول نامش امام جواد علیه السلام بود. بعد چون مکانش عوض شد نامش به المهدی تغییر پیداکرد. بعد در ساختمان آخر نامش امام رضا علیه السلام شد) البته طلاب مدرسه که «کلهم نور واحد» میگفتندو کاری به کار این چیزها نداشتند. تنها دردسر های کوچکی برای کادر اجرایی مدرسه داشت که آن هم فدای سر طلاب!
این مدرسه به برکت قرآن مدرسه بی نظیری بود؛ و طلابش همه انسان بودند. به خدا همهشان «بشر مثلکم» بودند با این تفاوت که وحی را حفظ بودند. من خوبی هاشان را گفتم و خوبیها را برجسته کردم چون بدی نمیشناختم. نه این که آنها معصوم بودند ها! نه… انا لانعلم منهم الاخیرا!..
ارسال توسط کاربر محترم سایت : moghadami110
/ج