عقلگرايي شيخ صدوق و متکلم بودن او (1)
عقلگرايي شيخ صدوق و متکلم بودن او (1)
چکيده
عقل و نص دو منبع اصلي براي معارف ديني است. گاهي متفکران با عنوان عقلگرايي و نصگرايي دستهبندي ميشوند. اين تحقيق در درجه نخست، درصدد نشان دادن مقدار بهرهگيري شيخ صدوق از عقل در معارف ديني است، اما در ضمن مباحث، روشن خواهد شد که صدوق متکلمي عقلگراست؛ هرچند عقلگرايي او با ديگر عقلگرايان متفاوت باشد. ابتدا ديدگاه شيخ صدوق در باره عقل و اعتبار و قلمرو آن بيان خواهد شد. آنگاه، عملکرد عقلگرايانه صدوق در عرصه ي کشف معارف ديني و دفاع عقلاني از آنها بررسي خواهد شد. کليد واژهها: عقل، عقلگرايي، نص، نصگرايي، شيخ صدوق.
درآمد
برخي از تحليلگران با دوعنوان «عقلگرايي» و «نصگرايي» دانشمندان مسلمان را دستهبندي ميکنند و گروهي را عقلگرا و گروهي ديگر را نصگرا معرفي ميکنند. اين تحليل گران معمولاً تعريف و ملاک روشني براي اين دو مفهوم عرضه نميکنند. مفاهيم عقلگرايي و نصگرايي ميتواند شامل طيف وسيعي آز متفکران باشد؛ حتي ممکن است برخي افراد را عقلگرا دانست و هم نصگرا؛ براي مثال، اگر از اين دو واژه معناي لغوي را قصد کنيم، ميتوانيم بگوييم که: اکثر دانشمندان، و همه دانشمندان امامي هم عقلگرا هستند و هم نصگرا. همچنين است اگر عقلگرا و نصگرا را کسي بدانيم که عقل و نص را قبول دارد، به نحوي از آن استفاده ميکنيم. اگر عقلگرا و نصگرا را بر اساس غلبه توجه و استفاده از عقل يا نقل تعريف کنيم، تعريفي مبهم ارائه کردهايم که لاآقل در پارهاي موارد قضاوت را دشوار خواهد ساخت. در بررسي موضع يک دانشمند در خصوص عقل و نص، اگر نتوانيم ملاکي براي عقلگرايي و نصگرايي ارائه کنيم، ميتوان کارکرد هايي را که او براي عقل و نص معتقد است، بررسي کنيم. اما اگر بر تعريف عقلگرايي و نصگرايي اصرار بورزيم، به دو صورت ميتوان اين دو واژه را تعريف کرد: گونه نخست، آن که رابطه اين دو مفهوم را از حيث مصاديقش تباين بدانيم و هر دانشمندي را تنها در ذيل يکي از اين دو مکتب قرار دهيم. گونه ديگر، آن که رابطه از نوعي ديگر، همچون عموم و خصوص من وجه باشد.
اگر عقلگرا را کسي بدانيم که همه کارکرد هاي اصلي عقل را در معرفت ديني ميپذيرد و نصگرا را کسي معرفي کنيم که نص را منبع معرفت ديني ميداند، آن گاه رابطه از نوع تباين نخواهد بود؛ زيرا برخي متفکران هم مصداقي برا ي مفهوم عقلگرا خواهند بود و هم مصداقي براي نصگرا. بر اساس اين تعريف، اهل الحديث نصگرا، معتزله عقلگرا و اماميه هم نصگرا و هم عقلگرا خواهند بود؛ البته اگر جريان اصلي اين گروهها را در نظر بگيريم و از برخي تقرير هاي فرعي و متاخر چشم پوشي کنيم. کارکرد هاي عقلي و اصلي علم کلام در شش مورد: استنباط، تبيين، تنظيم، اثبات، رد شبهات و رد عقايد معارض خلاصه مي شود. 1 به طور خلاصهتر، ميتوان گفت کارکرد هاي اصلي عقل در علم کلام در سه محور منبع بودن، ابزار بودن براي استنباط معارف از نقل، و ابزار بودن براي دفاع از معارف ديني، خلاصه مي شود. هدف اصلي اين نوشتار نشان دادن مقدار بهرهگيري شيخ صدوق از عقل در معارف ديني است، اما بر اساس تعريف بالا، ميتوان شيخ صدوق را هم عقلگرا دانست و هم نصگرا؛ زيرا او گذشته از اين که نص را منبع معارف ديني دانسته و از نقل استفاده فراوان ميکند، همه کارکرد هاي شش گانه يا سه گانه عقل در علم کلام را قبول دارد. او در آثار خود، اعتبار و حجيت عقل را در اعتقادات هم به عنوان منبع معرفتي و هم به عنوان ابزاري براي فهم معارف از نقل و دفاع عقلاني از آنها پذيرفته است و در عملکردي عقلگرايانه در کتاب هايش به نمايش ميگذارد. از همين روست که اين تحقيق در دو محور اصلي «ديدگاه صدوق در باره عقل» و «عملکرد عقلگرايانه صدوق» سامان يافته است. قبل از ورود به بحث بايد تذکر دهيم که هر چند بيشتر دانشيان عصر ما صدوق را نصگرا و حتي اخباري يا ظاهري مسلک يا متمايل به اشاعره معرفي ميکنند، اما برخي ديگر او را عقلگرا و نزديک به معتزله ميدانند. مارتين مکدرموت، پس از نقل کلامي از صدوق در باره رؤيت خدا و تعبيرات تشبيهي ميگويد: هيچ معتزلياي نميتواند روشنتر و آشکارتر از اين سخن بگويد. به شکل کلي ابن بابويه، کمال دقت را به خرج ميدهد تا رواياتي را که در آنها گفته مي شود، خدا بدني دارد يا ميتواند ببيند، چنان توجيه کند که رنگ تشبيهي نداشته باشد. (1) وي حتي نوشته ي صدوق در باره ي عدل الهي را در کتاب التوحيد تأثير گرفته از معتزليان دانسته و ميگويد: تحقيق در آموزه ي عدل الهي در فصل آينده نشان خواهد داد که کتاب التوحيد در زماني متأخرتر از دوران فعاليت ابنبابويه در آن هنگام که تماس نزديک تري با معتزليان داشت، نوشته شده بود. وي آموزه ي عدل در کتاب التوحيد را کاملتر و درستتر از آنچه در الهدايه ي و الاعتقادات آمده است، ارزيابي کرده است. (2)
مکدرموت در يک داوري ديگر، ابنبابويه را نزديک تر به معتزليان ميداند تا شيخ مفيد، و در حقيقت، صدوق را عقلگراتر از شيخ مفيد ميداند. وي گفته است: ابن بابويه با اعتقاد داشتن به اين که عمل، جزيي از ايمان است، بيش از مفيد به معتزله نزديک شده است. (3)
با توجه به نکته ي گفته شده و اين نکته که واقعاً بهترين راه قضاوت در باره ي خردگرايي شيخ صدوق بررسي آثار و نوشته هاي اوست، در اينجا به بررسي مؤلفه هاي لازم در شناخت جايگاه عقل نزد شيخ صدوق ميپردازيم.
ديدگاه صدوق درباره عقل
در اين بخش ماهيت، اعتبار و قلمرو عقل از ديدگاه شيخ صدوق بررسي خواهد شد.
1.ماهيت عقل
صدوق در هيچ يک از آثار موجودش، تعريفي از عقل ارائه نداده است، اما از دو طريق ميتوان به تعريفي مناسب رسيد که بتوان آن را به صدوق نسبت داد. نخست، از طريق رواياتي که شيخ صدوق در باره ي عقل و ماهيت آن نقل کرده است، ميدانيم که صدوق روايات کتاب خود را در صورت رد نکردن، صحيح دانسته و بدان معتقد بوده است. ديگر، اين که در نوشتهها و بيان هاي صدوق جملاتي در باره ي عقل، ماهيت، وظيفه و کارکرد آن وجود دارد که با جمعبندي و چينش صحيح آن در کنار هم ميتوان به تعريفي از عقل دست يافت. بخشي از گزاره هايي که از تعابير صدوق يا احاديث نقل شده توسط او در باره عقل ميتوان استنباط کرد، چنين است: شيخ صدوق عقل را حجت خدا بر مردم و تميز دهنده ي راست از دروغ و خوبي از بدي و خير از شر ميداند. (4) وي عقل را برترين آفريده خدا، مطيعترين، والاترين و شريفترين آنها ميداند. عبادت به واسطه ي آن انجام شده و ثواب و عقاب بر اساس آن اعطا ميگردد.(5)
به نظر وي، عقل «ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» است (6) . او به نيروها و توان هايي براي عقل باور دارد که به تعبير روايت، به سپاهيان عقل تعبير شده اند. عقل به عنوان رهبر نيرو هاي نيک معرفي شده است. (7)
او عقل را ارزيابي کننده صحت اقوال و اعمال ميداند که حکم به درستي و نادرستي آنها ميدهد. به نظر او اگر عقل چيزي را روا ندانست يا به هر دليل نپذيرفت و يا محال دانست، قابل پذيرش نيست. (8) وي بر نادرستي برخي از گزارهها به دليل خروج آنها از قواعد عقلي و عدم پذيرش آن توسط عقل اذعان دارد. (9) به نظر شيخ صدوق، عقل همپاي نقل، ميتواند معرفت هايي را از اعتقادات براي انسان کشف کند. (10) وي در برخي از اين موضوعات عمل عقل را منحصر به فرد ميداند. (11) وي گزاره هاي دريافتي از عقل را داراي توان تخصيص يا تقييد گزاره هاي نقلي ميداند. (12) از برآيند مجموعه اين گزارهها ميتوان اين تعريف از عقل را به شيخ صدوق نسبت داد که: عقل قوه ي تمييز خير و شر است که توانايي کسب معرفت و درک حقيقت را داشته و ارزيابي کننده صحت اقوال و افعال است.
2. اعتبار ادراکات عقلي
در بررسي مسائل مربوط به عقل، يکي از پرسش هاي مهمي که بايد بدان پاسخ گفت، اين است که آيا آنچه که عقل درک کرد يا بدان حکم نمود، معتبر است يا خير؟ به نظر ميرسد که ميتوان به صورت موجبه ي جزئيه اعتبار برخي از ادراکات و دلايل عقلي را به صدوق نسبت داد و بدين ترتيب، قاعده ي کلي عدم اعتبار ادراکات و احکام عقلي را از ديدگاه صدوق باطل ساخت. متکلمي که به اين موجبه ي جزئيه معتقد باشد، بيترديد، اعتراف دارد که معرفت هاي حاصل از عقل وجود دارد که معتبر، قابل اعتنا و استناد است و بدون تأييد و ياري هر منبع ديگر، از جمله وحي، به دست ميآيد. نخستين نکتهاي که بايد در اين باره بدان پرداخت، آن است که شيخ صدوق عقل را به عنوان يکي از منابع معرفتي ميداند که قابليت کشف و فهم برخي از گزاره هاي ديني را داشته و توان توليد معرفت براي بشر را داراست. وي عقل را در شناخت خدا توانمند دانسته و يکي از راه هاي شناخت خدا را، شناخت با عقل دانسته و چنين ادراکي را براي عقل معتبر ميداند، وي در پي حديث دهم باب چهل و يک کتاب التوحيد در باره ي شناخت خدا با خدا توضيحاتي ميدهد و ميگويد: القول الصواب في هذا الباب هو أن يقال: عرفنا الله بالله لأنا ان عرفناه بعقولنا فهو واهبها… . (13)
صدوق با بيان اين عبارت اذعان ميدارد که يکي از راه هاي شناخت خدا از طريق عقل است.
وي همچنين، در آثارش به دلالت عقل تصريح کرده و به روشني بيان ميدارد که اين عقل است که انسان را به کشف و فهم اين گزارهها دلالت ميکند. وي به دنبال حديث نخست باب پانزدهم کتاب التوحيد در تفسير آيه ي اللهُ نُورُ السَماوَاتِ وَالأَرضِ (14) ، پس از نقل و نقد نظريه ي گروه مشبهه در معناي کلمه ي نور و سپس بيان معناي مختار، ميگويد: نور در اينجا به معناي هدايت کننده اهل آسمان و زمين است و خداوند اين اسم را توسعاً و مجازاً بر خويش روا شمرده است. آن گاه ميگويد: أن العقول داله ي علي أن الله ـ عزوجل ـ لايجوز آن يکون نوراً ولا ضياءً و لا من جنس الانوار، لانه خالق الانوار و الضياء و خالق جميع اجناس الاشياء… . (15) دومين نکته، اين که از برخي اظهارات شيخ صدوق در بيان هاي وارده در آثارش بر ميآيد که ايشان عقل را به سان ملاک و معياري ميبيند که پذيرش يا عدم پذيرش دادهها توسط آن، خواهد بود. هنگامي که وي با قضيه و گزارهاي رو به رو مي شود، براي دريافت صحت آن، به عقل رجوع کرده و آن را به عقل عرضه ميدارد. در نهايت، به داروي عقل رضايت داده و ادراک آن را معتبر ميشمارد. وي در پي حديث هفدهم باب نهم کتاب التوحيد در باره ي اثبات قادر بودن خداوند ميگويد: از جمله دلايل بر اين که خداوند قادر است، اين که وقتي ثابت شده که جهان ساخته ي سازندهاي است و دريافتيم کسي که توانا نيست، نميتواند چيزي را بسازد؛ به دليل آن که زمينگير نميتواند راه برود و از ناتوان کاري ساخته نيست، خواهيم دانست آن که هستي را ساخته است تواناست و اگر غير از اين باشد، بايد ما که ابزار پرواز نداريم، بتوانيم پرواز کنيم و يا بتوانيم در عين از دست دادن حواس، درک کنيم. و چون تحقق چنين چيزي بيرون از دايره ي خردمندي است، قسمت اول هم چنين است. (16) وي همچنين، در برخي بيان هايش، اين گونه اظهار ميدارد که عقل، گزارهاي را باطل دانسته و حتي اجازه اين تصور را به انسان نميدهد. او به دنبال حديث ششم باب چهل و دو از کتاب التوحيد در باره اثبات حدوث جهان استدلال آورده و ميگويد:
از جمله دلايل بر حدوث جهان اين است که ما خود و ديگر اجسام را ميبينيم که از زياده و نقصان جدا نيست و… . آن گاه ميگويد: و ليس يجوز في عقل، ولا يتصور في وهم، ان يکون ما لم ينفک من الحوادث، و ما لم يسبقها قديماً… . (17)
مشاهده مي شود که شيخ معتقد است عقل اجازه نميدهد که تصور شود اشيايي که همواره با حدوث همراه است و ما تدبيرها و تغييرها را در آن ميبينيم، از سازندهاي نباشد و يا بدون تدبير کنندهاي پيدا شود. صدوق در ادامه اين بحث در مقامي ديگر ميگويد:
اگر تصور کنيم که اجسام تدبير شونده و تغيير کنند، بدون تدبير کننده و سازندهاي به وجود آمده است، قابل تصورتر و ممکنتر اين باشد که بايد نوشتهاي بينويسنده و خانهاي بيسازنده، نقاشي استواري بدون نقاش وجود داشته باشد. … فلما کان رکوب هذا و اجازته خروجاً عن الن هايه ي والعقول کان الاول مثله. (18)
شيخ صدوق در اين بيان، تحقق چنين مطلبي، يعني پذيرش و رَوايي وجود نوشته بدون نويسنده و … را خروج از خردورزي و عقلمداري دانسته است. پس وي در اينجا عقل را به سان ميزاني در پذيرش گزارهها به کار ميگيرد؛ بدين صورت که چيزي که عقل آن را بپذيرد رواست و عدم پذيرش گزارهها توسط عقل دليل بر ناروايي آن گزاره است.
صدوق برخي از مسائل مطرح شده در روايات را به نقد ميکشد و در داوري ميان صحت و عدم صحت محتواي آن، از عقل مدد جسته و بيان ميدارد که اين روايت، از نظر عقل، مورد پذيرش نيست و يا از مواردي است که عقل آن را محال ميشمرد. وي در بيان علت کنيه امام علي (عليه السلام) به ابوتراب روايتي را نقل ميکند که حاکي از داستان وقوع مشاجره ميان حضرت علي (عليه السلام) و حضرت زهرا( است. وي اين خبر را غيرمعتمد دانسته و ميگويد که اعتمادي به اين حديث ندارد؛ زيرا وقوع چنين مسألهاي را محال ميداند (19) . وي در برخي از اين موارد، آنچه را که عقل نميپذيرد، تأويل کرده تا معناي صحيحي از روايت را ارائه کند. در بيان روايتي که مضمون قلب مؤمن ميان دو انگشت خداست (فان القلوب بين اصبعين من اصابع الله) را اين گونه تأويل کرده و عقلپذير ميکند که:
اصبعين من اصابع الله، يعني طريقين من طرق الله و مراد از دو طريق، راه خير و راه شر است.(20)
شيخ در بررسي برخي نظرات رسيده از فرق و مذاهب کلامي مخالف نيز، از عقل براي به چالش کشيدن افکار ايشان استفاده کرده و در برخي بيآنها نظرات ايشان را مخالف عقل شمرده، آن را مردود اعلام ميدارد.
وي در اثبات مشاکله ميان انبيا و ائمه و پاسخ به مخالفان آن، نظريات مخالفان را محال دانسته و ميگويد که تعداد محال هاي اين مسأله به اندازهاي زياد است که اگر آن را در اين کتاب بياورم، تعدادش زياد و موجب پر برگ شدن کتاب ميگردد. (21)
ملاحظه شد که شيخ صدوق دريافتها و ادراکات عقلي را معتبر دانسته و بر اساس آن، روش کلامي خويش را استوار ميسازد؛ قضايايي را با عقل به داوري مينشيند و با مدد از عقل آن را ميپذيرد يا نادرست شمرده و مردود اعلام ميکند.
نکته سوم اين که شيخ صدوق دلايل عقلي را در اثبات برخي از مسائل و گزاره هاي کلامي معتبر ميداند. بهترين دليل بر اين ادعا آن است که وي خود، در بسياري از موارد مسائلي را از طريق عقل و با استدلال عقلي به اثبات ميرساند. وي همچنين، برخي مسائلي را که معمولاً از طريق نقل بدان پرداخته مي شود، با روش عقلي اثبات ميکند. با نگاهي گذرا به مقدمه و بيان هاي کتاب کمال الدين و تمام النعمه، ميتوان دريافت که اين کتاب ـ که در موضوع امامت و غيبت است ـ آکنده از استدلال هاي عقلي است. صدوق در بحث هاي مربوط به امامت و غيبت، دو بار لفظ هاي ادله عقليه و دلايل عقليه را به کار برده است و بر کاربرد آن در اثبات ختم نبوت با پيامبر اکرم، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله ) (22) و معجزه جاويد پيامبر (صلي الله عليه و آله ) (23) تأکيد کرده است.
او در کتاب التوحيد بر قديم بودن خداوند (24) ، وحدانيت خداوند (25) ، قادر بودن خدا (26) ، بيمکان بودن او (27) ، و حدوث اجسام (28) دلايل عقلي ارائه کرده است.
او در بحث حدوث اجسام ـ که در باب چهل و دوم کتاب التوحيد مطرح شده است ـ پس از طرح استدلال خود و ديگران در باره ي حدوث عالم، به نقل و نقد اشکالاتي در اين باره پرداخته و هفت اشکال فرضي را به صورت «ان قال قائل» مطرح کرده و به صورت مستدل و عقلي به آنها پاسخ ميدهد. (29)
وي همچنين در کتاب هايش از استدلال هاي متکلمان و حکيمان و اهل توحيد و معرفت بهره جسته است که خود دليل بر حجيت اين استدلالها نزد وي است (30) .
علاوه بر اينها، صدوق به اين نکته اشاره دارد که در برخي از موارد و در حل و پاسخگويي به برخي مسائل بايد از دليل عقلي استفاده کرد و اين جايگاه مخصوص ادله عقلي است. او در بحث اثبات غيبت امام دوازدهم به مناسبتي ميگويد:
اگر يهودياي از ما در باره ي احکامي از رکعات نماز پرسيد، بايد با او ـ که منکر نبوت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله است ـ نخست در باره ي نبوت ايشان و اثبات آن سخن بگوييم. (31)
روشن است که در اثبات بحثها و مناظرات برون ديني و در اثبات نبوت پيامبري براي صاحبان اديان ديگر نميتوان از راه نقل سخنان پيامبر مورد بحث به نتيجه رسيد و از راه عقلي بايد به اين مهم دست يافت.
در جايي ديگر، در بحث با معتزله بر سر مسأله ي امامت از قول ابنقبه رازي ميگويد:
شما در فرعي از امامت پرسش کرديد و فرع را نميتواند اثبات کرد، و مگر آن که بر صحت اصل آن دليل بياوريم؛ يعني در پاسخ به صحت احکام بايد بر صحت خبر و صحت نبوت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله ) دليل بياوريم و پيش از آن، بايد اثبات کنيم که خداوند واحد و حکيم است و اينها همه بايد پس از اثبات حدوث عالم باشد. (32)
بنابراين احکام و دلايل عقلي نزد صدوق داراي اعتبار و حجيت بوده و وي بر اساس آن، عمل کرده و بحث هاي اعتقادي و کلامي را در کتاب هايش سامان داده است.
و واپسين نکته، اين که شيخ صدوق از جمله دانشمندان معتقد به اين نظريه است که دليل عقلي توانايي تخصيص زدن بر دليل نقلي را دارد و از اين طريق احکام نظري عقل را داراي حجيت و اعتبار ميداند. صدوق در تبيين و توضيح جايگاه علمي ـ معنوي امام علي (عليه السلام) نسبت به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله ) و شرح حديث منزلت بر اين نکته تصريح کرده است. (33)
3. قلمرو عقل
پس از آن که روشن شد که عقل درانديشه ي صدوق از چه جايگاهي برخوردار است و مرادش از عقل و ميزان اعتمادش بر ادراکات و دلايل عقلي تبيين گرديد، بايد به اين مسئله پرداخت که قلمرو عقل در نظر او تا کجاست؟ در چه حوزه هايي عقل اجازه ي ورود داشته و در چه جا هايي نميتوان بر آن تکيه زد؟ شيخ صدوق مباحث نظري و اعتقادي را به سه دسته تقسيم کرده است: دسته ي اول، مسائلي که فقط با عقل قابل اثبات است. دسته ي دوم، مسائلي که هم با عقل و هم با نقل به اثبات ميرسد و دسته ي سوم، مسائلي که تنها با نقل قابل اثبات است.
توضيح اين که شيخ صدوق ورود به برخي از جايگاهها را براي عقل ممنوع شمرده و عقل را از ادراک بعضي از امور ناتوان ميشمرد. به اعتقاد او، ورود عقل در حوزهاي که از قلمرو ادراک آن خارج است، گرفتار شدن در قياس است. مراد از قياس در اينجا اصطلاح منطقي آن نيست، بلکه مراد معناي فقهي است که همان تمثيل بدون ملاک است. استنباط بدون مبنا و قانوني و بدون بررسي کامل و محض تام، از اشتباهات افرادي است که فقط بر عقل تکيه زده و راه افراط را در مسير عقلگرايي پيمودهاند.
شيخ صدوق در پي نقل حديثي در باره ي داستان ملاقات و همراهي حضرت موسي با حضرت خضر (عليه السلام) و بررسي علل آن از زبان امام صادق (عليه السلام) و زشتشماري قياس و نسبت دادن آن به شيطان، در ضمن بياني، نظر خويش را در باره ي حوزه ي ممنوعه ورود عقل بيان ميدارد. وي، ضمن صحيح شمردن استنباط عقلي، ورود عقل را به هر حوزهاي روا نميشمرد. به تعبير شهيد صدر، او در اين مقام موسي را نماد عقل و حضر را نماد وحي و الهام معرفي کرده است. (34) سخن شيخ صدوق اين چنين است:
ان موسي مع کمال عقله وفضله ومحله من الله تعلي ذکره، لم يستدرک باستنباطه و استدلاله معني افعال الخضر حتي اشتبه عليه وجه الامر فيه و سخطه جميع ما کان يشاهده حتي أخبر بتأويله فرضي، ولو لم يخبر بتأويله لما ادرکه ولو فني في الکفر عمره. فاذا لم يجز لانبياء الله و رسله القياس والاستنباط والاستخراج؛ کان من دونهم من الامم أولي بأن لايجوز لهم ذلک.(35)
نکته ي قابل توجه، اين است که ممکن است برخي افراد از متن حاضر، اين گونه برداشت کنند که شيخ صدوق، به صورت مطلق، استنباط و استخراج را ممنوع دانسته است؛ ليکن با مطالعه حديث منقول و بيان صدوق در کنار هم، درمييابيم که شيخ صدوق در حقيقت، حوزه ي اختصاصي وحي را در اينجا تبيين کرده و بيان داشته است که برخي مسائل است که فقط از طريق وحي و الهام دانسته مي شود و عقل با توجه به تلاش و فعاليت فراوانش هيچ راهي براي فهم اين گونه مسائل ندارد.
اين جمله ي حضرت خضر (عليه السلام) ـ که در بيان امام صادق (عليه السلام) در اين حديث آمده است ـ قابل توجه است که در پي اعتراض حضرت موسي (عليه السلام) به قتل نفس محترمه بيان شد. حضرت خضر (عليه السلام) در جواب وي فرمود: «إن العقول لا تحکم علي امر الله تعالي ذکره، بل امر الله يحکم عليها» (36) ؛ و با اين جمله، حضرت موسي (عليه السلام) را به اين نکته توجه داد که همه ي اموري که به دستور خداوند به انجام ميرسد قابل درک و فهم براي عقل نيست. بنابراين، اين عقل است که در مواردي بايد تابع بوده و حکومت امر الهي را بر خود بپذيرد. شيخ صدوق در مبحثي ديگر حوزه ي اختصاصي وحي و دليل نقلي را تبيين کرده است. وي در پي توضيح آيه ي وَعَلَمَ آدَمَ الأَسماءَ كُلَهَا… (37) ميگويد:
و الحکمه ي في ذلک أنه لا وصول الي الاسماء و وجوه الاستعبادات إلا من طريق السماع و العقل غير متوجه الي ذلک، لانه لو أبصر عاقل شخصاً من بعيد أو قريب لما توصل الي استخراج اسمه ولا سبيل اليه إلا من طريق السماع. فجعل الله عزوجل العمده ي في باب الخليفه ي السماع. (38)
از سوي ديگر، صدوق برخي از حوزهها و موضوعات را ويژه ي عقل ميداند؛ مسائلي چون اثبات حدوث عالم (39) ، مسأله ماهيت اجسام (40) ، مسائل مربوط به اثبات صانع و مسائل مربوط به آن (41) و اثبات اصل نبوت (42) ، در نظر او، حوزه اختصاصي ورود عقل است.
شيخ صدوق در مبحث لزوم بعثت انبيا، اين امر را امري کاملاً عقلي ميداند. او در اين زمينه معتقد است که اگر خداوند در قرآن، پيامبر اسلام حضرت محمد (صلي الله عليه و آله ) را به عنوان خاتم الانبياء معرفي نميکرد، عقل حکم بر اين ميکرد که در تمامي زمآنها بايد پيامبري از جانب خدا مبعوث گردد. وي گفته است:
لولا أن القرآن نزل بأن محمداً (صلي الله عليه و آله ) خاتم الانبياء لوجب کون رسول في کل وقت. (43)
پس از اين بيان، وي اعتقاد خويش را در باره ي توانايي فوقالعاده عقل بيان داشته و ميگويد:
خداوند به هيچ امري فرا نميخواند، مگر آن که صورتي از حقيقت آن چيز را در عقل انسان قرار دهد.
آن گاه، بيان ميدارد که اگر عقل مسئله ارسال رسل را انکار مينمود، خداوند هم هيچگاه رسولي را مبعوث نميداشت. متن سخن وي چنين است:
ان الله ـ تقدس ذکره ـ لايدعو الي سبب إلا بعد ان يصور في العقول حقائقه، و اذا لم يصور ذلک، لم تنسق الدعوه ي ولم تثبت الحجه ي… فلو کان في العقل انکار الرسل لما بعث الله ـ عزوجل ـ نبياً قط… فثبت ان الله احکم الحاکمين لا يدعو الي سبب إلا و له في العقول صوره ي ثابته ي. (44)
شيخ صدوق برخي از حوزه هاي فکري و بسياري از مسائل کلامي را ميان عقل و نقل مشترک ميداند. وي معتقد است که هر يک از عقل و نقل، توانايي کشف معرفت لازم براي اين گونه مسائل را دارا هستند و در دريافت گزاره هاي معرفتي در اين حوزهها ميتوان از کارکرد هر دو استفاده کرد.
وي در بياني در باره ي توضيح معناي جمله «عرفنا الله بالله» همه ي راه هاي شناخت را به خداوند اسناد داده و بر اين سه راه شناخت خداوند صحه ميگذارد. نخست راه عقلي، دوم راه نقلي و سوم از طريق معرفت نفس، وي گفته است:
القول الصواب في هذا الباب هو أن يقال: عرفنا الله بالله، لانا ان عرفناه بعقولنا فهو ـ عزوجل ـ واهبها، و ان عرفنا ـ عزوجل ـ بانبيائه و رسله و حججه (عليهم السلام) فهو ـ عزوجل ـ باعثهم و مرسلهم و متخذهم حججاً، و ان عرفناه بأنفسنا فهو ـ عزوجل ـ محدثها فبه عرفناه. (45)
پي نوشت ها :
1) انديشه هاي كلامي شيخ مفيد، ص448 .
2) همان، 427 .
3) همان، ص 487 .
4) عيون اخبار الرضا(ع)، ج1، ص86، از امام رضا(ع).
5) معاني الاخبار، ص312، از پيامبراكرم(ص).
6) همان، ص239 از امام صادق(ع)
7) الخصال، ص588 از امام صادق(ع).
8)التوحيد، ص156 .
9) همان، ص299 و ص302 .
10) التوحيد، ص290 .
11) كمال الدين و تمام النعمه، ص4 .
12) معاني الاخبار، ص75 .
13) التوحيد، ص290.
14) سوره نور، آيه 35 .
15) التوحيدف ص156 .
16) همان، ص134 .
17) همان، ص299 .
18) همان، ص298 .
19) علل الشرايع، ج1، ص156 .
20) همان، ج2، ص604 .
21) كمال الدين و تمام النعمه، ص23 .
22) همان، ص66 .
23) همان.
24) التوحيد، ص81 .
25) همان، ص85 .
26) همان، ص137 .
27) همان، ص178 .
28) همان، ص298 .
29) همان، ص300-304 .
30) همان، ص84، 196، 299، 304 و… .
31) كمال الدين و تمام النعمه، ص88 .
32) همان، ص121 .
33) معاني الاخبار، ص74 .
34) حلقات في الاصول.
35) علل الشرايع، ج1، ص62 .
36) همان، ص61 .
37) سوره بقره، آيه31 .
38) كمال الدين و تمام النعمه، ص16 .
39) التوحيد، ص298 .
40) همان، ص302 .
41) همان، ص120-270 .
42) كمال الدين و تمام النعمه، ص88 و 121 .
43) همان، ص4 .
44) همان، ص5 .
45) التوحيد، ص290 .
منبع: نشريه علوم حديث شماره 57