مقایسه مدارا در فرهنگ غربی و اسلامی
مقایسه مدارا در فرهنگ غربی و اسلامی
تعريف مفاهيم
براي درک بهتر و شناخت افزون تر هر موضوع، ابتدا بايد واژگان مورد استفاده در آن به دقت مورد بررسي قرار گيرند. بنابراين، ابتدا معناي لغوي واژگان بحث را بررسي مي کنيم، سپس عمده ترين معناي اصطلاحي آن ها را روشن مي نماييم و در آخر، مختصري از تاريخچه ي اين مفهوم را ذکر خواهيم کرد.
مدارا: واژه اي عربي است که در لغت، به معناي دورويي، چاپلوسي، ملاطفت و مهرباني آمده است. همچنين به معناي خدعه و نيرنگ نيز آمده است، در جايي که صياد بي سر و صدا و پاورچين به طرف صيد مي رود، به گونه اي که وجود او را حس نکند. (1)
از ديگر واژگان نزديک به مفهوم « مدارا»، که به جاي آن به کار رفته است، مي توان واژگان ذيل را نام برد:
تساهل: به معناي آسان گيري است و آنچه در آن شدت و تنگي نيست. (2)
در کتب لغت فارسي، به معناي سهل گرفتن بر يکديگر، آسان گرفتن، به نرمي رفتار کردن و آسان گفتن آمده است.(3)
تسامح : به معناي آسان گرفتن و جوانمردي کردن است.
رواداري : يعني جايز دانستن، اجازه دادن و لايق شمردن. (4)
تولرانس: (5) معادل فرنگي مفهوم «مدارا» است که از ريشه ي لاتين «Tolero» به معناي تحمل کردن، اجازه دادن و ايفا کردن مي باشد. اين واژه با مصدر «Tollo» به معناي حمل کردن يا بردن است؛ گويي کسي که تساهل مي ورزد، باري را حمل مي کند. نويسندگان کاتوليک آن را ثبات در آزمون و نيروي تحمل بدي، بدبختي يا بلاياي طبيعي قلمداد مي کردند. در اصطلاح پزشکي، به معناي تحمل بدني يک موجود زنده، يعني قدرت تحمل اثر يک دارو و يک ماده ي شيميايي و فيزيکي معيّن، بدون آسيب ديدن از آن مي باشد. البته در اين که معادل فارسي اين واژه ي فرنگي کدام يک از اين الفاظ باشد، اختلاف وجود دارد؛ برخي « مدارا» و برخي «تساهل» و برخي «تسامح» را برگزيده اند و برخي معتقدند: مدارا و تحمل و تساهل بيش از آن ملوکانه و بزرگوارانه اند که مفهوم فروتنانه و آزاد منشانه «تولرانس» را بازتابانند. به همين جهت، واژه ي «ديگر پذيري» را به عنوان برابر نهاد تولرانس پيشنهاد کرده اند. (7)
از نظر اصطلاحي، اين واژه در دو معنا به کار رفته است: اخلاقي و سياسي. معناي اخلاقي آن در فرهنگ ديني و اسلامي ما امري جا افتاده و متناسب با کاربرد لغوي آن است. اما معناي سياسي آن برگرفته از مفهوم فرنگي آن مي باشد. در معناي اول، مدارا فضيلتي اخلاقي است و در معناي دوم، ضرورتي سياسي.
مداراي اخلاقي در منطق اسلام، برخاسته از حالت عطوفت و رأفت و مهرباني داشتن نسبت به بندگان خداست؛ حالتي که بر مبناي تعاليم و تربيت اسلامي و بر پايه ي معارف آن حاصل مي شود. در اين معنا، تواضع و نرم خويي و احترام به شخصيت انسان ها و دل سوزي براي آنها عامل نرمش و انعطاف پذيري در قبال ديگران است. در فرهنگ اسلامي و تعاليم ديني، الفاظي همچون لينت، رفق، عفو، يُسر، رحمت، محبت و لطف نيز مانند مدارا با اختلاف اندکي که با هم دارند، دال بر نحوه ي سلوک افراد در برخوردشان با يکديگر است. همه ي اين عناوين حاکي از نوعي نرمش و خيرخواهي و دوست داشتن هستند؛ فضيلت هايي انساني و اخلاقي که نحوه ي تعامل مسلمانان را معيّن مي کنند. محمول اين معني از مدارا، انسان است؛ انسان مطلوب ديني که در هر موقعيت اجتماعي، داراي اين فضيلت مي باشد.
مدارا ازآن رو فضيلتي اخلاقي است که در بردارنده ي سازگاري مهرآميز و انسان دوستانه است. مدارا شأن انسان قوي است که به الزام اخلاقي و مهر انساني، بر خود مهار مي زند و نه تنها حقوق واجب ديگران را مي پردازد، بلکه به آنها مهر هم مي ورزد و احسان مي کند و در موقع لزوم، به قهر روي مي آورد و از سر مهر، قهر مي کند.
تعريف هاي گوناگوني از « مدارا» در معناي دوم (معناي سياسي) صورت گرفته است؛ برخي آن ها را “پذيرش آنچه قبول نداريم” معنا کرده اند، (8) با اين توضيح که مدارا کننده علاقمند مخالفت با آنچه قبول ندارد، مي باشد، ولي اين علاقه را سرکوب مي کند و اجازه ي بروز و ظهور به نظر يا عمل مورد مخالفتش مي دهد. اين تعريف حاوي دو مؤلّفه ي اساسي است:
1. اعتراض به نظر يا عمل مخالف؛ 2. پذيرش عمل مورد اعتراض.
برخي ديگر آن را اين گونه معنا کرده اند: «عدم مداخله و ممانعت يا اجازه دادن از روي قصد و آگاهي به اعمال يا عقايدي که مورد پسند شخص نمي باشد». (9)
در تعريفي ديگر، مدارا به عنوان زَبَر، مفهومي است که تحمل و تساهل و تسامح و بردباري و رواداري- و مفهوم هاي ديگري از اين دست – زير مفهوم هاي آن قرار دارند. بنابراين، مدارا بيانگر طيفي از شيوه هاي رفتار در برابر دگرانديشان و دگرباشان است که از تحمل مي آغازد و به رواداري مي انجامد. پس تحمل، که هنوز آميخته با احترام به دگرباشي دگري نيست، شکل زيرين مدارا، و رواداري، که احترام به دگرباشي ديگري است، شکل برين آن است. (10)
در همه ي اين تعاريف، تحمل و احترام به عقايد ديگران مطرح است، که بار اخلاقي دارد. پس چرا آن ها را تعاريف سياسي از مدارا برمي شمرند؟ پاسخ اين است که اولاً، علي رغم تلاشي که به پيروي از صاحبان اصلي اين تعاريف- انديشمندان غرب- صورت مي گيرد تا آن را از مفهوم اخلاقي جدا کنند، همواره مدارا باري اخلاقي داشته است و دين به عنوان عمده ترين پشتوانه ي اخلاق، عمده ترين پشتوانه مدارا نيز خواهد بود. ثانياً، اگر به دقت اين تعاريف را ملاحظه کنيم، درمي يابيم که اين تعاريف توصيه اي تصريح ناشده به صاحبان قدرت است تا مخالفان خود را تحمل کنند. در همه ي اين تعاريف، مفهوم «قدرت» موجود است که برخي به آن تصريح دارند و برخي اشاره. نکته ي آخر اين که مرکز ثقل مدارا و تحمل در اين تعاريف، تحمل عقايد و اخلاق است.
دلايل روي آوري غرب به تساهل
اگر بپذيريم که رابطه ي انسان با جهان و با جامعه و با ديگر انسان ها تابع نظام معرفتي اوست، دگرگون شدن اين نظام به معناي دگرگون شدن معناي جهان و نوع زيست آدمي است و راز اين تحولات هم در همين نکته نهفته است و اختلاف معناي مدارا در نگاه حضرت امام رحمه الله – که بعداً تشريح خواهيم کرد- با مداراي سياسي در انديشه ي ليبرالي در همين نکته است. در مقطع اخير تاريخ غرب، مي بينيم که چگونه انديشه پيشينيان در باب عقل و معرفت و جهاني که معرفت آدمي به آن تعلّق مي گيرد، از اعتبار مي افتد و انسان غربي نه آن را درست مي داند و نه گره گشا، و آدمي نو و تازه است که موضوع فهم و معرفت و عقل و ماهيت و ميزان اعتبار و درجه ي حجّيت داوري هاي عقلي در مرکز توجه وي است. هنگامي که انسان در باب عقل و معرفت به داوري راضي کننده اي مي رسد و بر او معلوم مي شود که عقل چيست و چه مي فهمد و شايستگي پرداختن به کدام موضوع ها را دارد، نوبت به تعيين تکليف انسان در برابر وضع و حال زمانه مي رسد؛ وضع و حالي که به تدريج، به صورت نظمي مستقر با بنيادهايي مشخص تجلّي پيدا مي کند و مرکز و محور بنيادين آن سياست برآمده از بينش فلسفي و جهان بيني است. اما جهان بيني و بينش انسان معاصر غربي دنيا گروي و معيشت زدگي است، و سياست او نيز بر همين پايه و ناشي از آن است. پايه هاي اين جهان بيني، تجربه باوري و فايده انگاري در باب معرفت و منش انسان است. بدين روي، طبيعي است که وقتي تجربه، اساس معرفت و قابل اعتماد باشد، اموري عقلاني به حساب خواهند آمد که تن به تجربه مي دهند و از آن جا که طبيعت است که مورد تجربه ي حسي قرار مي گيرد، موضوع تعقل نيز خواهد بود و جز آن اگر چيزي باشد، غيرعقلاني است.
از سوي ديگر، محرّک انسان براي حرکت “فايده” است. احساس فايده مندي او را به تحرّک وا مي دارد. گفته مي شود: طبيعت انسان، که تجربه نيز آن را ثابت مي کند، اين است که انسان همواره به دنبال سود خود است. نتيجه اين که همه چيز اين جهان با محک سود و نفع مادي و مطابق هوس انسان سنجيده مي شود. عقل هم، که ميزان تشخيص فايده است، زميني است و بدين روي، فايده ي مورد نظر او نيز متعلّق به همين دنياست. به همين سبب، سياست و حکومت، که نماد نظم مستقر و بنيادهاي آن هستند، فاقد هرگونه جنبه ي قُدسي و ماورايي خواهند بود و از اين رو، هرچيز که فاقد جنبه هاي حسي و تجربي باشد، بايد به حاشيه ي اين نظم فرستاده شود و فردي قلمداد گردد که نبايد فراتر رود و در اجتماع محور قرار گيرد. از جمله ي اين امور غيرتجربي باورها هستند که مهم ترين آن ها مذهب است و مهم ترين راهبرد در باب باورها براي حفظ نظم و نيز آزادي مورد نظر، مدارا است. به گفته ي جان لاک:
اين آغازه ها و پايه ها در صورتي به نتيجه ي مطلوب و سازگار با روح زمانه [زمانه ي خود او] مي رسند که با اصل ديگري کامل شوند و آن اصل «تساهل و مدارا نسبت به باورها است»؛ چرا که در جامعه، با آراء و باورهاي گوناگوني روبه رو هستيم و بهترين راه همزيستي براي رسيدن به غايت مطلوب، که رفاه و سعادت دنيوي و برخورداري مادي و امنيت است، مسامحه و آسان گيري در باورها و انديشه هاست. انسان بايد در پاي بندي به آنچه خود دارد و مي پسندد، امنيت داشته باشد و لازمه ي رسيدن به چنين وضعي، جلوگيري از دخالت ايمان و دين در امر نظم اجتماعي و زندگي اين جهاني است» (11)
در نظر اين انسان تازه متولد شده، «دولت» يعني اجتماعي از افراد که فقط براي تأمين زندگي مادي و پيشبرد علايق مدني متشکّل مي شوند. علايق مورد نظر آن ها زندگي، تن درستي، آسايش جسماني و تملّک اشياي خارجي؛ همچون پول و زمين و خانه و لوازم زندگي و آزادي و امنيت براي بهره برداري از اين ها هستند. و «کليسا» يعني اجتماع داوطلبانه ي افراد که بنابر توافقي گرد هم آمده اند تا به شيوه اي که به گمان ايشان در پيشگاه خداوند مقبول است، به عبادت بپردازند. بنابراين، کليسا حق ندارد در حوزه ي مربوط به تملّک چيزهاي دنيوي و مدني وارد شود و نيز نبايد به قوّه ي قهريه متوسّل گردد؛ زيرا اين دو متعلّق به حکومت دنيوي اند و حکومت حق جلوگيري از هر عملي را که خلاف نظم مستقر باشد، داراست، اگرچه رنگ ديني داشته باشد. (12) جان کلام آن که «تولرانس» پاسخي بود به درگيري چندين سده بين کليسا و دولت که بر سر قدرت جريان داشت و در نهايت، به پيروزي دولت انجاميد.
در نتيجه، مي توان گفت: سه عامل عمده در روي آوردن غرب به تساهل سياسي مؤثر بوده اند:
1- عامل مذهبي بر اثر ستم هاي ارباب کليسا، بي اعتباري متون مقدّس و بروز مذهب پروتستان و در نهايت، شخصي شدن مذهب؛
2- عامل اجتماعي به دليل مقتضيات سرمايه داري، رشد علوم نوين و خستگي از جنگ هاي مذهبي؛
3- عامل معرفتي به سبب شکّاکيت، نسبيت گرايي، لذت طلبي، اصالت سود، تجربه گرايي و فردگرايي.
اين عوامل در يک روابط تو در تو و متقابل هم موجد مدارا بودند و هم توجيه گر و تداوم بخش آن، و با تحول آن ها معنا و گستره ي مدارا متحول شده است. در مباحث آتي، « مداراي اخلاقي»، که به واسطه ي وجه غالب آن و رنگ و بوي اخلاق در آن «اخلاقي» ناميده شده است- نه اين که صرفاً اخلاقي بوده و ربطي به اجتماع و سياست نداشته باشد- بررسي و روشن خواهد شد و نظر امام در طول مباحث تشريح خواهد گرديد. اين مقدّمه ي طولاني براي تشريح جايگاه نظر امام راحل رحمه الله لازم بود؛ زيرا عمده ترين مبلّغان تساهل در جامعه ي ما، به خصوص از مخالفان نظام، نظر به تساهل به معناي سياسي آن دارند. بيش تر آثاري هم که در اين باب انتشار يافته اند، اگر کمي دقت شود، همه برگرفته و توضيح نظرات انديشمندان غربي اند و به واقع، اين نظرهاي آنان است که تبليغ مي گردد. از اين رو، آشنايي اجمالي به تاريخچه و مباني آن ها در باب مدارا، براي فهم بهتر انديشه ي حضرت امام رحمه الله و جريان مناقشات در جامعه ي کنوني ما لازم به نظر مي رسد.
در قرآن کریم مهر مقدم است يا قهر؟
بناي تعامل و زندگي در منطق اسلام، چيزي فراتر از مدارا است؛ زيرا مدارا تحمل است. اما اسلام فراتر از اين، به تحمل همراه با مهرورزي دستور مي دهد. نه تنها تحمل کردن، بلکه محبت کردن مطلوب است. توصيه به مدارا از سر مهر و محبت و رحمت، و در حقيقت، مدارا و نرمش با ديگران نتيجه ي آن چيزي است که اسلام و امام راحل رحمه الله به آن سفارش مي کنند؛ زيرا ممکن است کسي مدارا و نرمش داشته باشد، اما به دليل سود و منفعتي که انتظار آن را دارد يا براي دفع ضرري و به مصلحتي از جمله فروکش کردن کين ورزي کسي با او مدارا کند و به همين دليل، مداراي او سطحي و موردي است و در صورت قدرت، ديگر انگيزه اي براي مدارا نمي ماند، به خلاف اين که اگر مدارا از درون بجوشد، انسان در خود حالتي مي بيند ماندگار و مطابق سرشت خود، و آن حالت مهرباني و عطوفت و دل سوزي نسبت به بندگان و آفريدگان خداوند است که در تعامل با انسان ها بروز پيدا مي کند. بدين دليل، به آن ها نيکي مي کند و در حقشان خوبي روا مي دارد، از خواسته هاي بر حق خود مي گذرد ايثار مي کند و کمک کاري آن ها را بر خود فرض مي شمارد.
يکي ديگر از جلوه هاي اين محبت، مداراي با آن هاست؛ بدين معنا که اگر چيزي از آن ها ناپسند يافت، تحمل مي کند و تا آن جا که ممکن و با حدود الهي سازگار است، خواست آن ها را بر خواست خود مقدّم مي دارد.
مدارا در فرهنگ اسلامی
مدارا در قرآن
در منطق قرآن، برپايي عالم و خلق آن بر پايه ي رحمت بوده است:
(رَبَّنَا وَسِعتَ کُلَّ شَيءٍ رَحمَةً و عِلماً) (13)
خداوند از زبان فرشگان و حاملان عرش مي فرمايد: گسترش و توسعه ي عالم از سوي خداوند بر پايه ي رحمت او بوده است؛ گويي عالم هسته ي بسته اي بوده که خداوند بر اساس رحمت خود آن را بسط داده و هر موجودي را از روي علم خود گنجايش بخشيده و مقدار سعه ي وجودي آن را تعيين کرده است بنابراين، هستي مظهري از اسم «رحمن» است و رابطه ي خداوند با عالم وجود بر پايه ي رحمت. پس خداوند با بندگان خويش نيز بر پايه ي رحمت رفتار مي کند:
(کَتَبَ عَلي نَفسِهِ الرَّحمَةَ)؛ (14) (کَتَبَ رَبُّکُم عَلي نَفسِهِ الرَّحمَةَ).(15)
علاوه بر اين، همه ي سور قرآن- جز يک سوره – با (بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ) شروع مي شوند و خداوند در آيات بسياري، خود را «رحمن» و «رحيم» معرفي مي کند. واژگان «غفور» و «عَفُوّ» يکصد و يازده بار در قرآن تکرار شده اند که همگي دال بر محبت و گذشت خداوند نسبت به بندگان خويش هستند. بر همين اساس و به سبب دل سوزي که او نسبت به بندگان خويش دارد، رسولاني براي هدايت آنان فرستاده است. قرآن کريم خود را نيز «رحمت» و «شفا» معرفي مي کند:
(وَ نُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَةٌ ِللمُؤمِنِينَ)؛ (16)
« وَ نَزَّلنَا عَلَيکَ الکِتَابَ تِبيَاناً لِکُلِّ شَيءٍ وَ هُديً و رَحمَةً و بُشري لِلمُسلِمِينَ» (17)
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به واسطه ي جلوه ي رحمت حق، به رسالت مبعوث شدند، بعثت آن حضرت رحمتي بر بندگان و همه ي عالم است. خداوند در قرآن، خطاب به پيامبر مي فرمايد:
«وَ مَا أرسَلنَاکَ إلّا رَحمَةً لِلعَالَمِينَ» (18)
اي رسول، ما تو را نفرستاديم، مگر اين که رحمت براي اهل عالم باشي.
در ادعيه هم خداوند اين گونه توصيف شده است:
«يا من سبقت رحمتُه غضبَه»؛ (19)
اي کسي که رحمتش بر غضبش پيشي گرفته است.
سبق رحمت بر غضب هست، اي فتا لطف غالب بود در وصف خدا (20)
رسول اکرم صلي الله عليه و آله هم، که متخلّق به اخلاق الهي و مظهر اسماء الهي است، همين گونه بود. قرآن خطاب به ايشان مي فرمايد:
(فَاعفُ عَنهُم وَاستَغفِر لَهُم وَ شَاوِرهُم فِي الأَمرِ)؛(21)
از خطاهاي آن ها درگذر، از خداوند بر آن ها آمرزش طلب کن و با آن ها در کارها مشورت نما.
پس يادآور مي شود:
از باب رحمت واسعه ي الهي بود که تو نسبت به بندگان، نرم خو هستي، و اگر با آن ها درشتي مي کردي، از گرد تو پراکنده مي شدند:
(فَبِمَا رَحمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فَظّاً غَلِيظَ القَلبِ لَانفَضُّوا مِن حَولِکَ). (22)
در لغت «رحمت» به رأفت، لطف، رفق، عطوفت و دل سوزي معنا شده است، در حالي که اولاً، اين ها مراحل پيشين رحمت هستند، نه خود آن؛ زيرا با مشاهده ي صحنه هاي رقّت آور، ابتدا در قلب انسان دل سوزي و عطوفت و محبت و رقّت پيدا مي شود، سپس رحمت پديد مي آيد. (23) به تعبير ديگر، در مواردي که موجود نيازمند و مستحق است و به اصطلاح، قابل ترحّم است و استحقاق دارد که چيزي به او برسد، در اين گونه موارد، مشمول رحمت قرار مي گيرد، منتهي رحمت انسان وقتي به مستحقي مي رسد که انسان تحت تأثير حالت نيازمندي او قرار گيرد و رقّت قلبي برايش پديد آيد. اما خداي متعال از اين گونه احساسات و تأثيرات منزّه است و از هرگونه انفعال نفساني مبرّا. بنابراين، معناي «رحمت» اين است که خداوند به بندگان خود و تمام موجودات، اعم از جماد و نبات، فيض مي رساند و نيازمندي هاي آن ها را تأمين مي کند، منتها نه فقط رفع حاجت مي کند، بلکه نوعي عطوفت و مهرباني نيز همراه با آن اعمال مي نمايد. (24)
قرآن کريم به مسلمانان توصيه مي کند که در تعامل با يکديگر، مهربان باشند و يکي از صفات مؤمنان را به تبعيت از پيامبر صلي الله عليه و آله، رحمت و مهرباني نسبت به يکديگر مي شمارد:
(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَي الکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُم). (25)
همه ي مؤمنان را نسبت به يکديگر «متراحم» مي خواند که تعبيري لطيف و حامل بالاترين مهرباني هاست. در جاي ديگر، مؤمنان را برادر مي شمارد:
«إنَّمَا المُؤمِنُونَ إخوَةٌ». (26)
همچنين از جمله صفات مؤمنان تواضع و فروتني و گذشت از جاهلان شمرده شده است:
(وَ عِبَادُ الرَّحمنِ الَّذِينَ يَمشُونَ عَلَي الأَرضِ هَوناً وَ أذَا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً). (1)
ممکن است گفته شود که مؤمنان با غيرمسلمانان چگونه اند؟ آيا در برخورد با آن ها هم همين مهرباني وجود دارد؟ قرآن کريم در مورد تعامل با ديگر انسان ها، که خصومتي با مسلمانان ندارند، توصيه مي کند که با آن ها به نيکي و قسط و عدل رفتار کنيد:
(لَا يَنهکُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَم يُقَاتِلُوکُم فِي الدِّينِ وَ لَم يُخرِجُوکُم مِن دِيَارِکُم أن تَبَرُّوهُم و تُقسِطُوا إلَيهِم إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقسِطِينَ). (27)
مداراي با بندگان به عنوان يک اصل، در جعل احکام نيز جاري است؛ بدين معنا که خداوند در جعل احکام، بيش ترين مهرباني و شفقت را در حق آن ها کرده است؛ اولاً، احکام را از سر دلسوزي براي آن ها جعل نموده و ثانياً، اين احکام به گونه اي هستند که کوچک ترين مشقّتي ندارند؛ مثلاً در آيه ي 6 سوره ي «مائده»، پس از اين که حکم «تبديل وضو به تيمم» را در صورت نبودن آب و ضرر داشتن آن ذکر مي کند. مي فرمايد:
(مَا يُرِيدُ اللهُ لِيَجعَلَ عَلَيکُم مِن حَرَجٍ وَ لکِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَکُم وَ لِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ)؛
خداوند نخواسته است مشقّتي بر شما قرار دهد، بلکه خواسته است شما را پاک کند و نعمتش را بر شما تمام گرداند تا شايد که سپاس گزار باشيد.
آيه در صدد بيان اين است که بفرمايد: خداوند هيچ حکمي را به هدف به زحمت انداختن شما تشريع نکرده است.
آيا ديگر از جمله آيه ي 78 سوره ي «حج» نيز همين نکته را يادآور مي شوند که احکام الهي درصدد به زحمت انداختن و تنگ گرفتن دايره ي زندگي بر انسان ها نيستند. خداوند در اين آيه مي فرمايد:
(وَ جَاهَدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجتَبيکُم وَ مَا جَعَلَ عَلَيکِم فِي الدِّينِ مِن حَرَجٍ).
در فقه، از جمله مواردي که موجب سقوط احکام مي شود «عسر و حرج» است؛ يعني اگر انجام حکمي موجب تنگي و مشقّت شد، آن حکم ساقط مي گردد؛ همانند روزه بر مريض. حديث معروف «بُعثتُ بالدين السّهلة السمحةِ» (29) نيز در اين خصوص، معنا و مفهوم مي يابد که شريعت تنگي و مشقّت ندارد.
تا اين جا مطلب مربوط به اصل دين و جعل احکام بود و بيان شد که ملاک و مدار آن ها در تنگنا قرار دادن نيست، که اين دسته بيش تر مربوط به رابطه ي انسان با خدا بود. اما احکامي در روابط بين انسان ها حاکم است- مانند احکام مالي و حقوق و تصرفات مالي- اگر موجب ضرر و زيان بر ديگران شوند، در حالي که بدون دليل منطقي و غيرقابل جبران هستند، حکمشان ملغي خواهد بود. داستان مزاحمت يکي از مردم مدينه، که موجبات آزار يکي از اصحاب و خانواده او را فراهم کرده بود، معروف است. در آن جا، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله براي رفع اين مزاحمت بي جا و غيرمنطقي، فرمودند:
«لا ضررَ و لا ضرارَ في الإسلامِ» (30)
اسلام درصدد ساختن انسان است، به گونه اي که هم سعادت و نيک بختي او را در اين دنيا تأمين کند و هم بهرورزي آخرتش را فراهم آورد. دستوراتي که اسلام در زمينه ي مهرورزي داده است و توصيه هايي که در زمينه ي عفو و گذشت و کسب فضايل عقيدتي و اخلاقي و عملي دارد و نيز توصيه هايي که در زمينه ي زدودن رذايل کرده است، به انسان ظرفيتي مي دهد که مي تواند کژتابي ها را تاب آورد. به تعبير ديني، به انسان «سعه ي صدر» و شرح صدر مي دهد. اگر کسي گنجايش نداشته باشد، با کوچک ترين موضوعي که خلاف نظرش باشد، برافروخته مي گردد و عنان از کف مي دهد و به خشونت مي گرايد. در مقابل، اگر انسان ظرفيت پيدا کند، سينه اش فراخ مي گردد و ضريب تحملش افزايش پيدا مي نمايد و بسياري از ناملايمات را به آساني تحمل مي کند و از جاده ي حق و انصاف خارج نمي گردد بلکه مهرباني هم مي کند و مي تواند مهر بورزد. دستور قرآن به پيامبر خويش چنين است.
(ادفع بالتي هي احسن فاذا الّذي بينک و بينه عداوة کانّه وليّ حميم)؛ (31)
در مواجهه ي با بدي ها و کژي ها، با نيکوترين وجه پاسخ بده؛ زيرا اثر آن اين است که دشمنان را به دوستان تبديل مي کند.
البته اين توصيه اي سخت براي انسان هاي کم ظرفيت تا بتوانند بدي ها را به خوبي پاسخ گويند و به همين سبب، آنان که ظرفيت پيدا کرده اند و تربيت قرآني يافته اند صابران هستند و کساني که بهره ي فراواني از انسانيت دارند:
(و ما يلقاها إلّا الّذين صبروا و ما يلقاها إلّا ذو حظّ عظيم)؛ (32)
به اين مرحله جز کساني که داراي صبر و استقامند و جز کساني که بهره ي عظيمي (از انسانيت) دارند، نمي رسند.
انسان بايد مدت ها خودسازي کند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد. بايد در پرتو ايمان و تقوا، روح را قوي و با ظرفيت سازد که به آساني از آثار دشمنان و جاهلان متأثر نگردد، بر نياشوبد و حس انتقام جويي در او شعله ور نشود. روحي بزرگ و شرح صدر لازم است تا شخص به چنين مرحله اي از کمال انسانيت برسد که بدي ها را با نيکي پاسخ گويد و در راه خدا و براي رسيدن به اهداف مقدسش، حتي از مرحله ي عفو و گذشت فراتر رود و بتواند بدي را با خوبي جواب دهد.
کسي که عالم را مظهري از اول حقيقت عالم مي داند و جلوه ي رحمت او را در همه ي موجودات نظاره مي کند، کسي که معتقد است سيئات اخلاقي باطن و روح انسان را تيره و تار مي کنند، کسي که خود را از حرص و آز و کينه و خشم پاک کرده است، در عمل نمي تواند بدرد و پاره کند، دروغ بگويد، تهمت بزند، ناسزا و درشت گويي کند، بندگان خداوند را برده ي خويش سازد، عباد الرحمن را به کرنش در مقابل بت نفسش وادارد، بلکه به عکس، او آن قدر شرح صدر يافته و سعه ي وجودي پيدا کرده است که به همه ي آفريدگان و بندگان خداوند مهر مي ورزد؛ نه تنها بدي ها و درشتي ها را تحمل مي کند، بلکه آن ها را به خوبي و نيکي هرچه تمام تر پاسخ مي گويد و از هيچ کوششي در خيررساني و راحتي ديگران دريغ نمي کند. لازمه ي اين نوع مدارا اعتقاد به مبدأ و معاد و حقيقي دانستن فضايل و رذايل اخلاقي است؛ زيرا بر پايه ي آن ها است که مي توان از خود گذشت و مهر ورزيد و بدون آن ها اين گونه مهرورزي جز خسران چيز ديگري به نظر نمي رسد.
با اعتقاد به حقايق ابدي، که از طريق وحي به ما رسيده است، مي توان معتقد به بالاترين مدارا و تحمل ديگران و نيکي به آن ها شد و نيازي به هرج و مرج معرفتي نيست و با التزام به اخلاق الهي، مي توان ديگرخواه بود و حتي دعاي شخصي نداشت و نيازي به ولنگاري اخلاقي نمي باشد.
ممکن است اين پرسش پيش بيايد که اسلام با توجه به داشتن معارف قطعي و مسلم و اعتقادات جزمي، چگونه مي تواند با تبادل افکار موافقت داشته باشد؟ چگونه مي تواند آزادي عقيده را محترم بشمارد؟ آيا مي تواند به پيروان خود دستور دهد که با مخالفان فکري و عقيدتي اسلام مدارا کنند؟
در پاسخ، بايد گفت: يکي از معارف قطعي اسلام- که اثبات کرديم- لزوم مدارا با بندگان خداست. پس چرا نتواند دستور به مدارا با ديگران بدهد. اين سوال از آن جا ناشي مي شود که تصور مي گردد هرگونه اعتقادي موجب عدم مدارا مي گردد، در حالي که چنين نيست. در اسلام افراد در داشتن عقيده و بيان آن آزادند. اسلام هيچ گاه خود را بر کسي تحميل نکرده است؛ زيرا اساسي ترين اعتقادات ديني (اعتقاد به مبدأ و معاد) امري دروني است که هرگز اکراه بردار نيست؛ به تعبير قرآن کريم:
(لا إکراه في الدّين») (33)
در دين اکراه و اجباري نيست.
و اعتقاد اسباب و لوازم خود را – که همان برهان باشد- داراست؛ يعني اعتقاد با برهان و دليل بوجود مي آيد. حتي خود انسان نمي تواند خود را مجبور کند که به عقيده اي ايمان داشته باشد، مگر اين که اسباب و لوازم آن حاصل گردد، اگرچه خطا باشند. هيچ احدي نمي تواند ديگري را مجبور به ايمان به چيزي کند يا ايماني را از کسي سلب کند. آنچه سلب شدني و اکراه بردار است عمل است، نه اعتقاد. از اين رو، منطق اسلام در مورد اعتقاد، «برهان» است. دعوت و ارائه ي برهان اساسي ترين و اولي ترين برنامه ي اسلام است. حتي در اوج جنگ و درگيري،اگر کسي خواست منطق اسلام را بشنود،مسلمانان موظّفند دست از جنگ بردارند و او را با مراقبت کامل به اردوگاه اسلام و مسلمانان هدايت کنند تا پيام اسلام را بشنود، آن گاه دوباره در امينت کامل و با وسواس تمام او را به اردوگاهش بازگردانند. او مختار است که پيام اسلام را بپذيرد يا نپذيرد. در هر صورت، مسلمانان بايد امنيت کامل کساني را که درصددند پيام اسلام را بشنوند، فراهم کنند، تا بدان جا که آن ها را سالم به وطن و اردوگاه قبلي خويش بازگردانند.
(و إن أحد من المشرکين استجارک فأجره حتي يسمع کلام الله ثمّ أبلغه مأمنه ذلک بأنهم قوم لا يعلمون)؛ (34)
اگر يکي از مشرکان امان خواست امانش ده تا اين که کلام خدا را بشنود، سپس او را به جايگاهش بازگردان.
در مقام استدلال و برهان، اسلام دستور به جدال احسن و مباحثه ي نيکو با ديگران مي دهد؛ زيرا اسلام منطق دارد، به تعبير حضرت امام رحمه الله:
دولت اسلامي يک دولت دموکراتيک به معناي واقعي است و براي همه ي اقليت هاي مذهبي آزادي به طور کامل هست و هرکس مي تواند اظهار عقيده ي خودش را بکند و اسلام جواب همه ي عقايد را برعهده دارد و دولت اسلامي تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد. (35)
اين آزادي شامل عقايد الحادي نيز مي شود:
در جمهوري اسلامي، کمونيست ها نيز در بيان عقايد خود آزادند. (36)
آزادي عقيده هم شامل داشتن عقيده و هم شامل بيان آن و هم شامل تعليم آن مي باشد و از اين رو، داشتن و داير کردن مراکز تعليم و تربيت
اقليت ها به قصد تعليم و تربيت آزاد است.
حضرت امام رحمه الله در پاسخ به درخواست پاپ براي ايجاد مدرسه ي انديشه توسط آن ها مي گويند:
ما با نصارا و با يهود و با ساير اقشار ملت ها هيچ دشمني نداريم و از مدارس به هيچ وجه جلوگيري نمي کنيم، مادامي که مدرسه باشد و براي تعليم و تعلّم باشد، حالا چه تعليم و تعلم دستورات مسيح عليه السلام يا دستورات ديگران. (37)
به طور کلي، منطق اسلام و امام راحل رحمه الله در اين باب، چنين است:
بر هيچ کس و هيچ جا اسلام تحميل نمي شود. اسلام با تحميل مخالف است. اسلام مکتب تحميل نيست. اسلام آزادي را به تمام ابعادش ترويج کرده است. ما فقط اسلام را ارائه مي کنيم؛ هرکس خواست مي پذيرد و هر کس نخواست نمي پذيرد. (38)
ممکن است تصور شود که اعتقاد به اسلام موجب تعصّب مي شود؛ زيرا اگر انسان معتقد بود که حقايقي وجود دارند که او ملزم به قبول و ايستادگي و پايداري بر سر آن ها است و تا تحقق آن ها نبايد از پا بنشيند، تعصّب به وجود خواهد آمد، به گونه اي که انسان نسبت به عقايد خويش حسّاس باشد و به هيچ وجه بر سر آن ها مسامحه نکند و کوتاه نيايد و هر کس را واجد آن ها يافت به حمايت برخيزد. اين ها همه موجب تعصّب است و تعصّب با مدارا سازگار نيست.
در پاسخ، اين سخن شهيد مطهري را يادآور مي شويم که از زبان سيد جمال الدين اسدآبادي مي گويند:
سيد به مسلمانان هشدار مي داد که روح صليبي همچنان در غرب مسيحي، بالاخص در انگلستان، زنده است. غرب علي رغم اين که با ماسک آزادمنشي تعصّب را نکوهش مي کند، خود در دام تعصّب، خصوصاً تعصّب مذهبي عليه مسلمانان، سخت گرفتار است. سيد عليرغم آنچه فرنگي مآبان تعصّب را نکوهش مي کنند، مدعي بود تعصّب بد نيست، تعصّب مانند هر چيز ديگر، افراط و تفريط و اعتدال دارد. افراط در تعصّب، که در انسان حسّ جانب داري بي منطق و کور ايجاد مي کند، بد است. اما تعصّب به معني تصلّب و غيرت حمايت از معتقدات معقول و منطقي نه تنها بد نيست، بسيار مستحسن است. (39)
از مطالبي که تاکنون مطرح کرديم، نتيجه گرفته مي شود که مدارا در نظر اسلام و در تعريف حضرت امام رحمه الله به معناي تحمل عقايد و افراد، سعه ي صدر علمي و رعايت حقوق انسان ها، برخاسته از يک فضيلت اخلاقي و انساني (عفو و گذشت و روح اخوّت) و مبتني بر نگاه هدف دار به هستي و جهان و نگاه مهربانانه به انسان و ملاحظه ي انسان در ارتباط با مبدأ و معاد در چارچوب شريعت است. در مقابل، مدارا به معناي تحمل عقايد بر مبناي اصالت انسان و اين جهاني ديدن هستي و انسان و برخاسته از يک ضرورت اجتماعي قرار دارد.
مداراي مورد نظر حضرت امام رحمه الله داراي دو سطح است:
1. سطح فردي و تعامل فردي که در آن، احسان و عفو و گذشت و اخوّت مقدّم بر عدالت است؛ يعني افراد در تعامل با يکديگر، فقط به رعايت حقوق و عدالت اکتفا نمي کنند و بالاتر از اين، بناي تعامل را بر عفو و گذشت مي گذارند.
2. سطح تعامل اجتماعي که در آن عدالت مقدّم بر بخشش است؛ زيرا بدون عدالت جامعه قوام نمي يابد و هيچ کس نمي تواند از حقوق اجتماع به نفع هيچ کسي گذشت کند. فقط امام معصوم عليه السلام در موارد خاصي، بنا به مصلحت کلي مسلمانان مي تواند پس از اثبات عدالت، از برخي جرايم گذشت کند؛ مانند عفو برخي زندانيان با شرايط خاص.
پي نوشت ها :
1-المنجد،ص 214.
2-منتهي الإرب في لغة العرب،ص 584.
3-فرحمه اللهنگ معين، ج 1، ص1078.
4-همان، ص1680.
5-Tolerance
6-تساهل در تاريخ انديشه غرب، ص 17.
7-تساهل و تسامح به نقل از : «دگرپذيري، دگرانديشي»، آن گوب کالب، ترجمه ي محمد پوينده، مجله ي تکاپو، ش .7 (دي و بهمن 1372).
8-ده گفتار در فلسفه و جامعه شناسي، ص62، به نقل از:
P.king. Toleration (London: Geave Allen & Uniwin, 1976),PP.29-30
نيز ر. ک. خرد در سياست، ص402.
9-تساهل و تسامح اخلاقي، ديني، سياسي، ص 13، به نقل از:
Suzan, Mendus, Toleration in the encyclopedia of ethics, ed. By: Lowrence, C.Beker, vd.ll, p. 125
10-خشونت،حقوق بشر،جامعه مدني،ص66.
11-تساهل و تسامح، ص15.
12-نامه اي در باب تساهل، ترجمه ي کريم شيرزاد گلشاهي، ص 56-63.
13-غافر(40):7.
14-انعام (6): 12
15-همان: 54.
16-اسراء (17): 82
17-نحل (16): 89.
18-انبياء (21): 107.
19-مفاتيح الجنان، دعاي جوشن کبير.
20-مثنوي معنوي، دفتر پنجم، ص 772.
21-آل عمران (3): 159.
22-همان.
23-تفسير تسنيم، ج 1، ص 280.
24-آشنايي با قرآن، ج 2، ص82.
25-فتح (48): 29.
26-حجرات (49): 10.
27-فرقان(25):63.
28-ممتحنه(60):8.
29-ر. ک: بحارالانوار، ج 30، ص 548 و ج 64، ص136؛ امالي، شيخ طوسي، ص 528.
30-کتاب الطهاره، امام خميني، ج 3، ص 282.
31-فصّلت، (41): 34.
32-همان:35.
33-بقره(2):256.
34-توبه (9): 6.
35-صحيفه ي امام، ج 4، ص 410 و 411.
36-همان، ص364.
37-همان، ج13، ص67.
38-همان، ج11، ص157.
39-نهضت هاي اسلامي در صد ساله ي اخير،ص 29 و 30.
منبع:روزبه، محمد حسن، (1388) امام خميني (س) و مفاهيم اخلاقي: مدارا، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، موسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پنجم.