شرحي بر خطبه قاصعه
شرحي بر خطبه قاصعه
«هان! آگاه باشيد و بپرهيزيد، بپرهيزيد از فرمانبري مهتران و بزرگان متکبرتان که به «حسب» خود نازيدند و بر پلکان تبار خويش فراز آمدند، و زشتي ها و پلشتي ها را به پروردگارشان نسبت دادند، وآن چه خداوند بدانان بخشيده بود همه را انکار کردند، انکاري آگاهانه و از سر ستيز با قضاء الهي و چيرگي بر نعمت هاي وي، براستي که اين ها پايه هاي تعصب و ستون هاي اصلي فتنه و شمشيرهاي آهيخته از پيوندهاي جاهلي هستند.»
از اين فراز مباحث ذيل قابل بررسي است:
– رابطه مردم با سران استکبار ؛
– نشانه هاي متکبر؛
– مستکبرين، ريشه همه مفاسد ونابسماني هاي اجتماعي.
رابطه مردم با سران استکبار:
«الا فالحذر فالحذر من طاعه ساداتکم و کبرائکم الذين تکبروا عن حسبهم وترفعوا فوق نسبهم»
دانستيد که «شطيان» و «قابيل» به عنوان دو مظهر آغازين استکبار وخود برتر بيني مطرح شدند، و امام عليه السلام با بيان شيرين خود، هشدار دادکه استکبار و غرور منحصر به اين دو چهره نيست، بلکه همواره و در هر زمان و مکان اين گونه افراد وجود دارند که زير بار حق و عدل نرفته و به «اعمال» و «اشياع» جاه طلبي و تسلط بر مردم و سوار شدن بر گرده آنها مي پردازند و در صدد گسترش و نفوذ موقعيت خود هستند؛ از هيچ جنايت و ظلمي فروگذار نکرده و حتي به سخنان خدا و پيامبر هم توجهي ندارند.
قرآن کريم درباره اين گروه مي فرمايد:
«سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذر هم لا يؤمنون» [بقره (3) / 6]
«اي پيامبر اينان را چه بترساني يا نترساني هرگز ايمان نمي آورند.»
خداوند متعال به پيامبرش مي فرمايد که اين سنگدلان را رها کن که تسليم حق و عدل نشوند و دست از دشمني و کارشکني بر ندارند.
آن چه مهم است جدا کردن مردم از آن هاست، درست همان نقطه اي که مستکبران دست روي آن مي گذارند، يعني آنان با تسلط بر مردم و به يوغ استعمار کشاندن آنان به اهداف شوم خود مي رسند، پس اگر مردم از آن ها جدا شوند و اوامرشان را اطاعت نکنند ديگر زمينه يي براي استکبار و کبر فروشي آنان باقي نمي ماند، اين مردم هستند که بايد موقعيت خود را بشناسند و زمام امور خود را به دست آن ها نسپرند و آن ها را تنها بگذارند. بنابراين افراد ضعيف و بي اراده در مقابل «زر» و «زور» و «تزوير » تسليم مي شوند و زمينه تسلط آنها را فراهم مي سازند.
قرآن کريم نقش فرعون را اين چنين ترسيم مي کند:
«فاستخف قومه فاطاعو» [زخرف (43) /54]
«مردم را حقير و بي شخصيت نموده تا سر به اطاعت فرود آورند.»
آري اين اطاعت کورکورانه و حقيرانه است که مستکبران را بر توده ها مسلط کرده و مردمان را قربانيان چشم وگوش بسته قرار مي دهد:
«وقالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فاضلونا السبيلا» [احزاب (33) /67]
«يعني اطاعت از سردمداران استکبار، پيروانشان را جهنمي مي کند، واين پيروي کور، نشانه ناداني و ضعف عقلي آن هاست که در دام ترفندها و صحنه سازي ها افتاده و فريب مي خورند.»
بنابراين امام عليه السلام به مردم هشدار مي دهد که مستکبران را تنها بگذارند و از آن ها اطاعت نکنند، و اين يک نوع مبارزه منفي است که جامعه را از سقوط نگه مي دارد و نقش هاي متکبران را خنثي مي کند.
ذکر اين نکته نيز لازم است که سردمداران کبر و غرور اندکند و مقابله با آن ها آن طور هم که نشان مي دهند مشکل نيست، اين آگاهي و اراده ملت هاست که مي تواند توطئه آنان را بشکند و ناکامشان سازد.
ويژگي ها و نشانه هاي مستکبران (خود پرستي، نژاد پرستي):
«تکبروا عن حسبهم، و ترفعوا فوق نسبهم»
«گر چه «حسب» و «نسب» در لغت به يک معني آمده است ولي با دقت در معناي اين دو کلمه تفاوت هايي استفاده مي شود، «حسب» به معناي «قدر»، «شرف و بزرگي» «گوهر شخص» آمده که بازگشت همه اين ها به «خودپرستي» است يعني کسي که خود را بزرگ ببيند و بر ديگران فخر بفروشد. ولي «نسب» به معناي «اصل»، «نژاد» و «خويشاوندي» است.» [فرهنگ معين]
در هر صورت معناي «تکبروا عن حسبهم » آنست که سردمداران کبر و غرور همواره در پندار بزرگي و گوهر شخصي خود فرو رفته و بدان مي نازند و آن را براي خود ارزش و امتياز به حساب مي آورند، درحالي که اصل و ريشه همه آدميان يکسان است و هيچ کس بر ديگري از اين نظر امتيازي ندارد:
«ما لابن ادم والفخر ! اوله نطفه، و اخره جيفه، لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه» [دين پرور، 1384، ق 454 و 445]
«آدمي را کجا و فخر فروشي؛ آغازش گندابي و پايانش مرداري. روزي و اجلش به دست ديگري است و او بر هر دو ناتوان.»
وجمله ديگر:
«ترفعوا فوق نسبهم»
به اصل و نژاد خود مي بالند و بر نردبان فاميل و قبيله بالا مي روند در صورتي که انسان بايد فرزند خصال خويشتن بوده و از سعي و تلاش خود به جايي برسد. در اين رابطه به اين حديث توجه کنيد:
«عده اي از قريش مي خواستند به رسم جاهليت سلمان را که ايراني و به قول آن ها «عجم » بود بکوبند و تحقير کنند، به او گفتند: تو کيستي؟ پدرت کيست؟ و از کدام نژاد و قبيله هستي؟» و سلمان در پاسخ گفت:
«انا سلمان بن عبدالله، کنت ضالا فهداني الله جل و عز بمحمد صلي اله عليه وآله و کنت عائلا فأغناني الله بمحمد صلي اله عليه وآله وکنت مملوکاً فأعتضي الله بمحمد صلي اله عليه و آله هذا نسبي و هذا حسبي» [مجلسي،؟، 22/ 183]
«من، سلمان فرزند بنده خدا هستم،گمراه بودم وخداوند به برکت حضرت محمد – درود خدا بر او و خاندانش – هدايتم فرمود، نادار و تهيدست بودم و حضرت پروردگار به پاس رسول گراميش بي نيازم گردانيد، برده بودم و باري تعالي به وسيله رسولش آزاد و آزاده ام ساخت، اينست حسب و نسبم.»
سلمان پس از اين گفتگو خدمت پيامبر شرف ياب شد و از آن چه روي داده بود گزارشي داد، آن گاه پيامبر اکرم (ص) حسب را چنين تفسير فرمود:
«يا معشر قريش ان حسب الرجل دينه…»
«حسب و آن چه روي آن بايد تکيه کرد و به حساب آورد دين و ايمان است.»
بنابراين بايد گفت افتخار به حسب و نسب يکي از ارکان فرهنگ جاهلي است و اگرکسي از اين طريق خواست بر شما فخر بفروشد و تسلط پيدا کند، زير بار او نرويد و از او اطاعت نکنيد.
نشانه هاي متکبر: (تحقير ديگران)
«والقوا الهجينه علي ربهم، وجاحدوا الله ما صنع بهم»
يکي از نشانه هاي متکبر، تحقير و پست شمردن ديگران به خاطر حسب و نژاد است، که برخاسته از جهالت مي باشد. زيرا آن چه از خصوصيات جسمي و خويشي که بر ديگران عيب شمرده و آن را نکوهش مي کنند، در اختيار آن ها نبوده است. به طور مثال کسي که سياه پوست و يا زشت روي است، خود، در آن دخالتي نداشته، بلکه آفرينش دست خداست:
«هوالذي يصور کم في الارحام کيف يشاء…» [آل عمران (3) /6]
«خداست که شما را در شکم ها هر طوري که بخواهد صورت گري مي کند.»
پس اعتراض و عيب جوئي آن ها را در واقع اعتراض به خداوند متعال است.
کلمه «هجينه» يعني عيب و زشتي، ولي بيش تر در عيب خاص به کار مي رود، و آن در مورد فرزندي است که پدر او عرب ولي مادرش غير عرب باشد. جاهليت عرب چنان نژاد پرست بود که حتي اگر مادر کسي هم غير عرب بود او را عرب به حساب نمي آورده و تحقير و نکوهش مي کرد.
امام عليه السلام به اين فرهنگ منحط جاهلي اشاره کرده و فساد آن را بر ملا نموده است که اين اخلاق و آداب پست اجتماعي ريشه در عقايد و افکار آن ها دارد و اين فکر غلط و عقيده فاسد است که روابط اجتماعي جاهلي را ترسيم نموده و لذا اين برخورد و روش در هر زمان و مکان محکوم است.
نکته مهم در اين فراز که در ادامه تحقير ديگران قرار دارد، انکار و ناديده انگاشتن نعمت هاي الهي است، در واقع سران استکبار به دوکجروي وگمراهي مبتلا هستند: يکي آن که با تحقير بندگان خدا بر تدبير ذات پروردگارخرده گرفته و آن را نکوهش مي کنند، دو ديگر آن که نعمت هايي که خداوند بدان ها بخشيده را از خودشان مي دانند و لذا بدان کبر مي فروشند، و به بيان ديگر، همان ثروت و فرزند و امکانات مادي که در اختيار دارند و بدان مي نازند نيز از خودشان نيست، بلکه از خداوند است، لذا يکي از معاني انکار خدا، انکار نعمتهاي اوست و کوتاه سخن آنکه خداوند به آنها نعمت داده است و آن ها وظيفه دارند در برابر آن شاکر و به اطاعت و عبادت الهي مشغول باشند و نسبت به بندگان خداکبر و غرور نفروخته و ظلم و ستم روا ندارند. ولي آن ها از اين حقيقت بزرگ غافل مانده و به انکار خدا و نعمت هاي او ادامه مي دهند.
«مکابره لقضائه و مغالبه لالائه!»
نکته ديگر آن که مستکبران و خودبرتربينان در برنامه هاي خود به دو پندار باطل ديگر هم مبتلا بودند:
1- مقابله و عناد با قضاي پروردگار
اوج ناداني و جهالت آن است که تصور شود مي توان با قضاي الهي و تنظيم و تدبير او مقابله کرد و بر خلاف آن قدمي برداشت. ولي متکبران مي پندارند که قدرت و ثروت ملک طلق آن هاست، مي توانند نعمت ها را در اختيار خود داشته و اجازه ندهند به ديگري منتقل شود و حتي از نظر نژاد و قبيله خود را وابسته و مورد حمايت قطعي مي بينند که مي توانند حتي بر اراده خداوند فائق گردند.
در پاسخ به اين پندار باطل به آيات قرآن کريم توجه کنيد:
«… والله غالب علي امره ولکن اکثر الناس لايعلمون » [يوسف ( 12) /21]
«خداوند بر فرمانش غالب و پيروز است اما بيش تر مردم نمي دانند.»
آري وقتي خداوند بر امري اراده کند، و قضاي الهي بدان تعلق گيرد آن امر بدون لحظه يي تأخير تحقق يافته است:
«واذا قضي امرا فانما يقول له کن فيکون » [بقره( 2) / 117]
اعلام قاطع اراده و قضاي پروردگار را چنين مي خوانيم:
«ان الذين يحادون الله و رسوله اولئک في الاذلين * کتب الله لاغلبن انا و رسلي ان الله قوي عزيز » [مجادله ( 58) / 20 و 21)
«آنان که با خدا و رسول او عناد و مخالفت کنند در ميان مردم خوار و ذليل ترين اند خداوند مقرر فرموده و حتمي ساخته است که البته من و پيامبرانم پيروز شويم که خدا بسيار قوي و مقتدر است.»
2- جنگ و ستيز با نعمت هاي الهي
مستکبران به جاي اطاعت از پروردگار و شکر نعمت هاي او، کفران نعمت کرده و موجب زوال نعمت از خود مي گرداند. پس آن ها در واقع با نعمت هاي الهي به جنگ و ستيز برخاستند و با دست خود نعمت ها را از خود دور کرده و از بين بردند.
سه دليل بر اطاعت نکردن از سران استکبار
1- فانهم قواعد اساس العصبيه، پايه هاي بنيادين عصبيت؛
2- و دعائم ارکان الفتنه، ستون هاي اصلي فتنه
3- و سيوف اعتزاء الجاهليه. شمشير نسبت هاي جاهليت.
نتيجه آن كه سران مستكبر، سه نقش خطرناك خانمان برانداز را به عهده دارند:
– تخريب انديشه ها و انحراف آن ها از مسير عقل و انديشه، يعني توجه دادن به عصبيت هاي کور و امور واهي و ضد ارزشي که جز عقب ماندگي و انحطاط اثر ديگري ندارد.
– تخريب انديشه و خارج کردن آن از مدار حق، موجب يک سلسله حرکت هاي نادرست اجتماعي سياسي شده که از آن تعبير به «فتنه» مي شود که آتش آن، دين دنياي مردم را مي سوزاند و تباه مي کند.
– سرانجام حاکميت ديکتاتور مآبانه فرهنگ جاهلي را به وجود آورده که پيوندها و آداب و رسوم ظالمانه و نابخردانه را بر نظام عقل و دين حاکم مي گرداند. مثلاً در جنگ هاي جاهليت وقتي به کسي حمله مي شد فرياد برمي آورد «يا لخرجا يان وساه»، آن وقت آن قبيله ها مي ريختند و از او دفاع کرده و با دشمن او درگير مي شدند بدون اين که بدانند و بپرسند حق با کيست و ظالم کدام است. (1)
«فاتقوا الله و لاتکونوا لنعمه عليکم اضدادا، ولا لفضله عندکم حسادا ولا تطيعوا الادعياء الذين شربتم بصفوکم کدرهم، و خلطتم بصحتکم مرضهم، و أدخلتم في حقکم باطلهم.»
«پس از خدا پروا کنيد و در برابر نعمت هايي که به شما عنايت فرموده ناسپاسي مکنيد، و نسبت به احسان الهي که به شما ارزاني فرموده رشک نبريد و موجبات زوال آن را فراهم نسازيد، و از نابکاران بي ريشه فرمانبرداري نکنيد، همان هاکه آب پاک و زلال خود را وانهاده و گنداب تيره را نوشيده اند و بيماري آنان را با سلامت خويش درهم آميخته ايد، و باطل آن ها را به حق خود راه داده ايد.»
اين فراز نتيجه گيري فراز قبلي و اعلام دستورالعملي قاطع در ارتباط با سران استکبار است.
– رابطه تقوي و مسايل اجتماعي، سياسي ؛
– اشاره به بزرگ ترين نعمت الهي و کفران آن؛
– چهره ديگري از سران استکبار.
گرچه تعبيرات امام (ع) حکايت از يک سلسله اصولي داردکه در هر زمان مورد استفاده و بهره برداري است، ولي در عين حال زمان هم از نظر دور نيست و مخاطبان هم پيام خود را در يافت مي دارند.
طلحه و زبير از مصاديق روشن سران استکبار در زمان امام عليه السلام بودند و متأسفانه گروه هاي زيادي فريب توطئه آن ها را خورده و امام بر حق را رها کرده و درگروه باطل قرار گرفتند.
امام عليه السلام براي آگاهي مردم و جلوگيري از فريب آنان مسأله تقواي الهي را مطرح کرده در ارتباط با مسايل سياسي آن را محور قرار داده و ارتباط اساسي بين آنها را اعلام مي دارد. يعني شما که خود را مسلمان و به ظاهر پيرو دين الهي مي دانيد، بدانيد که بايد حق را بشناسيد و محور حق، که امام عادل و بزرگ ترين نعمت پروردگار بر شماست را قدر شناسي و اطاعت کنيد و بدانيد که دين داري تنها نماز خواندن نيست، بلکه – دين داري – نماز در پشت سر امام عادل، و فرمانبري از دستورهاي اوست، شما نبايد ضد و مخالف آن نعمت بزرگ باشيد و نبايد نسبت به اين عنايت و لطف خداوندي که نزد شما و امام شماست به خاطر حسادت سران استکبار حسادت کنيد که اين حسادت موجب اطاعت شما از رؤسا گروهک هاي مخالف حکومت علوي مي گردد.
در اين جا امام عليه السلام ويژگي هاي جديدي را براي سران استکبار بيان مي فرمايد:
1- هنر استعمارگران استفاده از امکانات و سرمايه هاي ملت هاي استعمار زده و بهره وري از خود آنان است، در واقع مردم تحت استعمار، ثروت هاي خدادادي همچون طلا، نفت و الماس…. خود را مي دهند و بنجل ها و عروسک ها و ساير اجناس بي ارزش و حتي مضر آن ها را تحويل مي گيرند، يعني که کارخانه هاي آن ها را از ورشکستگي نجات مي دهند. يعني منابع و کان هاي استراتژيک و اساسي خود را مي دهند و محصولات کارخانه هاي پول ساز آن ها را مصرف مي کنند.
ديگر آن که آن ها داروهاي خود را روي شما آزمايش مي کنند و شما را به جاي موش هاي آزمايشگاهي به کار مي گيرند تا نتيجه آزمايش ها را به نفع خود بردارند. (و خلطتم بصحتکم مرضهم)
و از همه بدتر آن که آن ها را که باطل و ظلم محض اند، در حق خودتان سهيم و شريک مي کنيد. يعني مغزها و استعدادهاي خود را در خدمت آنان قرار مي دهيد تا از آن ها به نفع خود استفاده کرده و به نام خود ثبت مي کنيد. همان گونه که امروز بيست درصد دانشمندان امريکا از هندوستان هستند.
پي نوشت ها :
1- ان تخزاء : الاتصال في الدعوني اذا کانت حرب، فکل من ادعي في استعاره انا فلان بن فلان فقدا فتخري اليه [کتاب العين 2/1194]
منبع: نشريه النهج شماره 21 و 22