بررسی نامه 69 نهج البلاغه – قسمت نخست
بررسی نامه 69 نهج البلاغه – قسمت نخست
اختصاصی راسخون
مقدمه:
شرح این نامه توسط شارحان بزرگی انجام شده است اما به این صورت که از ابتدای نامه به انتها این کار را انجام داده اند اما این بار سعی شده به صورت موضوعی شرح دهیم و نسبت به شرح های دیگر با آیه های بیشتر، توضیحات را قرین کنیم. همچنین از احادیث و خود نهج البلاغه هم کمک بگیریم. چرا که شرح سخن بزرگ از کوچک برنمی آید و باید بزرگ آن را شرح دهد به همین دلیل قرآن و احادث یعنی خدا و اهل بیت می توانند چنین کنند پس به آنها تمسک می جوئیم تا این مهم در حد وسع و به فضل الهی انجام شود ان شاء الله. ابتدا در مورد حارث همدانی مطالبی عنوان شده و سپس به بیان نکات اخلاقی فردی در نامه و بعد از آن به نکات اخلاقی اجتماعی بیان در نامه پرداخته شده است.
قابل ذکر است ترجمه نهج البلاغه از کتاب دشتی است بجز موردی که آدرس آن ذکر شده است.
حارث همدانی
خاندان
مورّخان و دانشوران علم رجال، او را حارث بن عبدالله ابوزهير أعور هَمْداني، معرفي نموده اند. وي به جهت اينكه يكي از چشمهايش معيوب بوده، به «أعور» شهرت يافته است و چون از افراد قبيله همدان بوده، او را «حارث همداني» نام نهاده اند.
قبيله هَمْدان، از قبيله هاي شيعي و بزرگ يمن، در طول تاريخ به ارادتمندي نسبت به حضرت علي عليه السلام، مشهور و معروفند. آنها ابتدا در يمن ساكن بودند؛ در زمان خلافت امام علي عليه السلام، به كوفه هجرت كرده و در آنجا ساكن شدند. عشق اين قبيله به امام علي عليه السلام به قدري زياد بوده كه حضرت اميرعليه السلام شعري در فضيلت اين قبيله سروده است:فلو كُنتُ بوّاباً علي باب جنّة لَقُلتُ لهمدان اُدخلوا بسلام «اگر من دربان درب بهشت باشم، به قبيله همدان مي گويم: به سلامت وارد بهشت شويد.»
تاريخ ولادت وي دقيقاً معلوم نيست و در كتابهاي رجالي نيز از آن يادي نشده است.
جايگاه
بسياري از كتابهاي رجالي شيعه، حارث همداني را از تابعين، برگزيدگان و ياران نزديك امام علي و امام حسن عليهما السلام مي دانند. او كه مقيم كوفه بود، فقه و معارف اسلامي را نزد اميرالمؤمنين آموخت. و در علم فرائض (تقسيم بندي طبقات و مسائل ارث) داناترين مردم بود. دانشمندان رجالي او را ستايش كرده و اين القاب را به وي داده اند: فقيه ترين عالمان عصر خود، شيفته امام علي عليه السلام و مورد عنايت ايشان.
شیفته ولایت
حارث، شيفته ولايت بود و علاقه زيادي به امام علي عليه السلام داشت. همين علاقه و عنايت حارث به حضرت، باعث شد كه بعضي از عالمان اهل سنّت مثل «شعبي» او را كذّاب بدانند.«قرطبي»، يكي ديگر از عالمان اهل سنّت ضمن صادق خواندن حارث مي نويسد: از حارث دروغي شنيده نشده و شعبي به خاطر علاقه وافر حارث به امام علي عليه السلام، اوراكذّاب دانسته است.
حارث، گاه و بي گاه در محضر امام علي عليه السلام حضور مي يافت تا با ديدن حضرت دلش آرام گرفته و از درياي بي كران علم امام استفاده كند. شبي از شبها شوق ديدار علي عليه السلام، حارث را به سراي مولاي محرومان كشانيد. حارث در زد، حضرت درب منزل را باز نمود؛ حارث را مشاهده كرد، فرمود: حارث! در اين وقت شب براي چه به اينجا آمده اي؟ حارث گفت: به خدا سوگند! محبّت تو مرا به اينجا كشانده است. امام فرمود: پس برايت سخني مي گويم تا سپاس نعمت محبّت را به جا آوري. حارث! همانا بنده اي كه دوستدار من است نمي ميرد، مگر اينكه هنگام جان دادن، مرا آن چنان كه دوست داشته باشد، ببيند و بنده اي كه مرا دشمن دارد نمي ميرد، تا اين كه وقت جان دادنش آن چنان كه ناخوشايندش باشد، مرا مشاهده كند. امام خطاب به حارث چنين سروده است: يا حارث همدان مَنْ يَمُت يرني مِنْ مؤمن او منافق قبلاً «اي حارث همداني! هركس بميرد، چه مؤمن و چه منافق، مرا هنگام جان دادن مي بيند.»
در طول چندين سال همراهي و شاگردي حارث در محضر اميرالمؤمنين علي عليه السلام، خاطراتي از زبان حارث نقل شده است كه به یک مورد آن اشاره مي شود:
دلم براي امام تنگ شده بود؛ تصميم گرفتم براي ديدن حضرت به منزل او بروم. هوا به شدّت گرم بود و خورشيد در وسط آسمان با حرارت هرچه تمام تر مي تابيد. به منزل امام رسيدم و درب منزل را كوبيدم. علي عليه السلام درب را باز كرد و به من فرمود: چه چيز باعث شد به ديدنم بيايي؟ گفتم: محبّت و دوستي شما. حضرت فرمود: اگر راست مي گويي، در سه جا مرا خواهي ديد:
الف) هنگام جان دادن. ب) وقتي كه به صراط برسي. ج) هنگام ورود به حوض كوثر.
ابو خالد کابلی از اصبغ بن نباته چنین روایت کرده است:
حارث همدانی با جماعتی از شیعیان، که من نیز میانشان بودم، بر حضرت علی(ع)وارد شد حارث، به سبب بیماری، با تاءنی و سنگینی راه میرفت و عصای خویش را بهزمین میکوفت. او نزد امیرمومنان جایگاهی والا داشت چون امام وی را بدان حالدید، فرمود: حارث، حالت چگونه است؟ حارث گفت: ای امیر مومنان، روزگار بر منچیرگی یافته، سلامتیام را ربوده است علاوه بر این، نزاع میان اصحابتخسته واندوهناکم ساخته. حضرت فرمود: حارث، نزاع اصحابم درباره چیست؟ حارث گفت: درباره تو و سه فریکه پیش از تو بودهاند. بعضی از آنها بسیار افراط کرده، دربارهات غلو میکنند.گروهی راه میانه پیش گرفته، با دسته نخست دشمنی میورزند و جمعی در تحیر وتردید به سر میبرند …
حضرت فرمود: برادرم، ای حارث همدانی، بدان که بهترین شیعیانم کسانی هستند کهراه اعتدال و میانه در پیش گرفتهاند. غلوکنندگان و تندروها باید روش آنها رابرگزینند و متحیران و تردید کنندگان نیز باید خود را به آنها برسانند. حارث عرض کرد: چه بسیار مقتضی است که آرزوی ما را بر آورده، با گفتار حق مطلبرا آشکار سازی، کدروتها را از دلهامان بزدائی، ما را به جاده حقیقت رهنمون شوی و بصیر و بیناگردانی، پدر و مادرم به فدایت ای امیر مومنان.
حضرت فرمود: دیگر بس است، سخن مگو؛ تو کسی هستی که حق بر تو مشتبه شده است.
دین خدا به وسیله شخصیت و موقعیت افراد با نفوذ شناخته نمیشود. تنها راهشناسایی دین خدا، حق است تو باید اول حق را بشناسی، سپس، با آن میزان، افرادرا بسنجی ثابتان در حق را باز شناسی. ای حارث، سخن حق نیکوترین گفتار است و کسی که بیپرده از آن خبر دهد، در شمارجهادگران راه خدا جای دارد، و من به حق با تو سخن میگویم. بدان گوش فرا دار و سپس آن را برای آن دسته از دوستانت که رای محکم و عقلپسندیده دارند، بازگوی.
آگاه باش، من بنده خدا و برادر پیغمبر خدایم اولین کسی هستم که او را تصدیقکردم؛ وقتی که آدم میان روح و جسد خود بود من نخستین کسی بودم که از روی واقعو حقیقت او را فرستاده خداوند خواندم. پس ما جماعت پیشینیان و گروه پسینیانهستیم. ای حارث، ما خاصه رسول خدا و پاکیزه شده آن حضرتیم.
من برگزیده رسول خدا، وصی و ولی اویم، صاحب نجوا و راز پنهان و صندوقچه اسراروی شمرده میشوم. مقام علم کتاب و داوری به حق و فصل خطاب و علم گذشتگان و آیندگان و زمانها وسلسله اسباب و مسببات و قضا و قدر الهی به من داده شده است. هزار کلید ازخزاین خداوند نزد من است که هر کلیدش هزار در مجهولات و خزاین الهی را میگشاید و هر دری از آن به گشایش هزار هزار عهد «صحیفه، منشور» میانجامد. از اینها گذشته به عنوان لطف افزونتر در لیله القدر نیز تائید شده، مددیافتم. این مقام برای من و آن دسته از فرزندانم که راز الهی را حفظ کنند و در عصمتاو در آیند، باقی خواهد بود تا وقتی که شبها و روزها در آفاق جاریاند و خداوند وارث زمین و موجودات آن شود. ای حارث، تو را بشارت میدهم، که مرا هنگام مرگ وهنگام عبور از صراط، کنار حوض کوثر و وقت مقاسمه باز میشناسی.
حارث پرسید: مقاسمه چیست؟
حضرت فرمود: قسمت کردن آتش دوزخ. من آن را درست تقسیم میکنم و میگویم: ایآتش، این مرد از پیروان ماست، او را رها کن، و این مرد از دشمنان ماست، او رابگیر. سپس حضرت دستحارث را گرفت گفت: ای حارث، روزی، از آزار و حسد قریش ومنافقان امت بر من، نزد رسول خدا(ص) شکایت کردم رسول خدا(ص) دستم را گرفت وچنانکه من دستت را گرفتم، در دست خویش نهاد؛ آنگاه فرمود: چون رستاخیز بر پاگردد، من دست به دامان عصمت پروردگار صاحب عرش خواهم زد و تو دست به دامان من میافکنی و فرزندانت دست به دامان تو میزنند و شیعیانتان دست به دامان شما خواهند زد.
بگو ببینم: در آن حال خدا با پیامبرش چه خواهد کرد و رسول پروردگار با وصیاشچه میکند؟
ای حارث آنچه گفتم، به دل بسپار که اندکی از بسیار بود. آن وقتحضرت سه بارفرمود: تو یگانهای و با هرکه دوست داری متحدی؛ و هرچه انجام دادهای برای توخواهد بود.
چون حارث همدانی این سخنان را شنید، از جای برخاست و به راه افتاد چنان جذبکلام امام شده بود که از شدت خوشحالی نمیتوانست ردایش را جمع کند در حالی کهردایش بر زمین کشیده میشد، راه میرفت و میگفت؛ دیگر هراسی ندارم مرگ به سوی من آید یا من به سوی مرگ روم.[1]
سرانجام حارث اعور همداني، در سال 65 ه .ق. – در زمان حكومت عبدالله بن زبير – در كوفه دار فاني را وداع گفت. عبدالله بن يزيد انصاري او را غسل داد و كفن كرد و بر او نماز خواند و در قبرستان كوفه به خاك سپرد.[2]
در مورد حارث همانطور که گفته شد نقطه تاریکی وجود ندارد و فقط دو موردی که زیر آن خط کشیدم جای تامل داشت(حضرت فرمود: اگر راست مي گويي که دلتنگ ما شده ای) و در جای دیگر نیز فرمودند:(دیگر بس است، سخن مگو؛ تو کسی هستی که حق بر تو مشتبه شده است.) که می توانست این گونه نباشد البته اینها هم او را ضعیف نمی کند چون در مورد سخن اول نگفته اند که محبت ما را نداری و با توجه به ستایشهایی که در مورد قوم حارث گفته شد قابل اغماض است؛ و در مورد سخن دوم بعد از این که حضرت حق را برای حارث توضیح می دهند، او هم می پذیرد و شادمان از پیش از حضرت می رود.
متن نامه
وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرآنِ، وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَي مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِي مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ. وَعَظِّمِ اسْمَ اللهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلاَّ عَلَي حَقّ. وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوتِ، وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِيق. وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ، وَيُکْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ، وَاحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍِ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ، وَيُسْتَحَي مِنْهُ فِي الْعَلاَنِيَةِ، واحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوِ اعتَذَرَ مِنْهُ. وَلاَ تَجْعَلْ عِرْضَکَ غَرَضاً لِنِبَالِ الْقَوْلِ، وَلاَ تُحَدِّثِ النَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ،فَکَفَي بِذلِکَ کَذِباً، وَلاَ تَرُدَّ عَلَي النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَي بِذلِکَ جَهْلاً.
وَاکْظِمِ الْغَيْظَ، وَتَجاوَزْ عِنْدَ المَقْدِرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ. وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَة أَنْعَمَهَا اللهُ عَلَيْکَ، وَلاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللهِ عِنْدَکَ، وَلْيُرَ عَلَيْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللهُ بِهِ عَلَيْکَ.وَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَمَالِهِ، فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ، وَمَا تُؤخِّرْهُ يَکُنْ لِغَيْرِکَ خَيْرُهُ. وَاحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيهُ، وَيُنْکَرُ عَمَلُهُ، فَإِنَّ الصَّاحِبَ مَعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ. وَاسْکُنِ الْأَمْصَارَ الْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ، وَاحْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَالْجَفَاءِ وَقِلَّةَ الْأَعْوَانِ عَلَي طَاعَةِ اللهِ، وَاقْصُرْ رَأْيَکَ عَلَي مَا يَعْنِيکَ، وَإِيَّاکَ وَمَقَاعِدَ الْأَسْوَاقِ، فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ الشَّيْطَانِ وَمَعَارِيضُ الْفِتَنِ. وَأَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَي مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ، فإِنَّ ذلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْرِ. وَلاَ تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَة حَتّي تَشْهَدَ الصَّلاَةَ إِلاَّ فَاصِلاً فِي سَبِيلِ اللهِ، أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ. وَأَطِعِ اللهَ فِي جُمَلِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللهِ فَاضِلَةٌ عَلَي مَا سِوَاهَا.
وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِي الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا وَلاَ تَقْهَرْهَا، وَخُذْ عَفْوَهَا وَنَشَاطَهَا، إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَيْکَ مِنَ الْفَرِيضَةِ، فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وتَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّها. وَإِيَّاکَ أَنْ يَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا، وَإِيَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ. وَوَقِّرِ اللهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ، وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ، وَالسَّلاَمُ.
کلیدی ترین نکته:
قبل از پرداختن به مسائل اخلاقی باید گفته شود که کلیدی ترین دستور که در واقع سایر توصیه ها همه از آن نتیجه می شود و هدف از رعایت آنها عمل به این فرمان می باشد، این است که حضرت می فرمایند:
وَأَطِعِ اللهَ فِي جُمَلِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللهِ فَاضِلَةٌ عَلَي مَا سِوَاهَا. در همه کارها فرمانبردار خدا باش زیرا که فرمانبری از خدا، بر هر چیز دیگر برتری دارد. در ادامه سعی می شود به طور مختصر ثمره اطاعت و نتیجه نافرمانی را بیان کنیم.
ثمرات اطاعت
پیامبر فرموده اند: به آنچه نزد خداست جز با طاعت از او نتوان رسید.[3]و امام هادی فرموده اند: هر که آفریدگار را فرمان برد، از خشم و ناخشنودی مخلوق پروایی به دل راه ندهد.[4]و اطاعت از اهل بیت و رسول خدا همان اطاعت از خداست و هر آنچه خدا فرمان داده همه نیکوست: پیامبر در حجة الوداع فرمودند: ای مردم! به خدا سوگند چیزی نیست که شما را به بهشت نزدیک و از آتش دوزخ دورتان گرداند، مگر اینکه شما را به آن دستور دادم.[5]
نتیجه نافرمانی
نافرمانی از خدا، فرمان بردن از شیطان است. خود حضرت می فرمایند: پروردگارشان آنان را فرا خواند، امّا پشت کرده، فرار کردند، و شیطان آنان را دعوت کرده، پذیرفته، به سوی او شتابان حرکت کردند.[6] از این صحبت حضرت و فراز مورد نظر از نامه دلیل اهمیت آن روشن می شود یعنی یا اطاعت خدا را می کنیم یا شیطان پس در نتیجه آن زمانی فرمان خدا را اطاعت نمی کنیم یعنی؟!!!! از اینجاست که برترین طاعت را حضرت علی (علیه السّلام) ترک لذّتها می دانند.[7]
نکات اخلاقی فردی
˜ قرآن
˜ تصدیق …
˜ عبرت گرفتن
˜ قسم بیجا نخوردن
˜ یاد موت و تفاوتش با تمنای موت و چرا یاد موت
˜ نحوه برخورد با نعمت خدا
˜ اندیشه اما در چه؟
˜ فریب دادن نفس…..!
قرآن:
در مورد قرآن به سه نکته اشاره شده است:
· تمسّک به آن : وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرآنِ
الحبلُ : الرَسَنُ(افسار)؛ الوِصالُ [8]
تمسک که ریشه آن «مسک» است در 24 آیه از قرآن به کار برده شده و در معانی مختلف آن(نگه داشتن، بازداشتن، چنگ زدن) استعمال شده است. و اما در معنای چنگ زدن: تمسک به عروة الوثقی، به کتاب(قرآن) و به «آنچه وحی شده» مطرح شده است، که مؤیّد سخن حضرت علی(علیه السلام) دو مورد اخیر است. از آن جمله آیات: فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ( پس به آنچه به سوى تو وحى شده است چنگ درزن كه تو بر راهى راست قرار داری/زخرف 44)
وَالَّذِينَ يُمَسَّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ ( اعراف 170)
اما چرا کلمه حبل را به کاربرده و مستقیماً به خود قرآن نسبت نداده؟ کلمه حبل استعاره است؛[9][9][9] یعنی قرآن از جهاتی به حبل شباهت دارد، حبل را معمولا وقتی کسی نیاز به نجات داشته، از آن استفاده می کرده یعنی قرآن وسیله نجات است: «ریسمان پیوسته ای از آسمان به زمین که یک طرف آن بدست خدا و طرف دیگر آن بدست انسانها است.»[10]
طلب خیر خواهی : وَاسْتَنْصِحْهُ : و از آن نصيحت پذير
اسْتَنْصَحَهُ: عدَّه نَصيحاً.[11]او را ناصح به حساب آوردن
وقتی می توان از کسی طلب نصیحت و خیر خواهی کرد که بدانیم او ناصح است و ما را نیز می شناسد و میداند چه به صلاح ماست و همچنین آینده نگر باشد و به گذشته خوب مسلط باشد و آیا براستی قرآن را می توان بدون این ویژگیها در نظر گرفت، که اگر اینگونه فکر کنیم، یعنی خدا نتوانسته است آنچه مورد نیازاست را برای ما فراهم آورد؛ این توصیه امام، گویایِ این مطلب است که قرآن تمام ویژگیهای یک ناصح را داراست و این ما هستیم، که از او غافلیم. حضرت علی در جای دیگر می فرمایند: آگاه باشید! همانا این قرآن پند دهنده ای است که نمی فریبد، و هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید. کسی با قرآن همنشین نشد، مگر اینکه براو افزود یا از او کاست، در هدایت او افزود و از کوردلی و گمراهی اش کاست.[12]
حلالش را حلال شمردن و حرامش را حرام شمردن : وَأَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ : حلالش راحلال، وحرامش را حرام بشماراین جمله یعنی هر چه قرآن می گوید بگوئیم چشم؛ سمعاً و طاعتاً. مسلّم است در برابر ناصحی که حضرت معرفی کنند باید چنین بود.
توجه: اما جای تأمل دارد که منظور از تمسّک و طلب خیرخواهی چیست؟ آیا همین که کسی آن را بخواند کافی است؟ اگر چه برای آن هم ثمرات بسیاری عنوان کرده اند مثلاً در مورد خانه ای که قرآن تلاوت شود، امام صادق علیه السّلام فرموده اند: اگر در خانه ای مرد مسلمانی باشد که قرآن بخواند اهل آسمان آن را به یکدیگر نشان می دهند چنانچه اهل زمین ستارگان درخشان در آسمان را به یکدیگر نشان می دهند.[13]گویا به هر طریقی که انسان می تواند باید از منبع نور استفاده کرد، اگر چه هر کس به قدر فهمش می تواند از آن سود برد، امام سجاد می فرمایند: کتاب خدای عز وجل بر چهار چیز است: عبارت (ظاهر)، اشاره، لطایف و حقایق. عبارت برای عامه مردم است، اشاره برای خواص، لطایف برای اولیاء و حقایق برای انبیاء.[14] پس برای بهره بردن بیشتر لازم است که به مترجم اصلی قرآن و مفسر قرآن و مبیّن قرآن نیز چنگ زد، ما احتیاج داریم، دستورات و نصایح قرآن را کسی که مسلط به قرآن است و به بیانی خود قرآن است برایمان بیان کند و او حضرت علی و اولاد پاکش می باشند، وزهری از امام سجاد روایت کرده که حضرت می فرمودند: اگر همه کسانی که در میان مشرق و مغرب هستند، بمیرند وقتی قرآن با من باشد هراس نخواهم کرد.[15] آری آنها اینگونه قرآن را درک کرده اند.
این است که با اعتقاد به ولایت و قرآن ناطق می توان از قرآن بهره برد هم از روخوانی، هم در مرتبه بالاتر از تأمل و همینطور بالاتر! که قرآن باطنی دارد و ظاهری؛ در این رابطه امام باقر علیه السلام می فرمایند: همانا قرآن باطنی دارد و باطنش نیز باطنی دارد. و ظاهری دارد ظاهرش نیز ظاهری دارد…. از دسترس خردمندان چیزی دورتر از تفسیر قرآن نیست؛ (زیرا) آیه قرآن آغازش درباره چیزی است و پایانش درباره چیزی دیگر. قرآن گفتاری پیوسته است که به شکلها و معانی گوناگون حمل می شود.[16]و تنها به واسطه چهارده معصوم می توان به آنها راه یافت. و در مورد اینکه حلال و حرام قرآن را آنطور که می گوید، انجام دهیم، نیز از این قاعده مستثنی نیست و آن حضرات هستند که از عهده این کار بر می آیند. و در این توصیه های امام گویا دعوت به توجه به خود حضرات معصومین نهفته است. و خود حضرت در جایی دیگر می فرمایند: از قرآن بخواهید سخن گوید، که هرگز سخن نمی گوید، امّا من شما را از معارف آن خبر می دهم.[17]و نیز برای نتیجه گیری کلی از بحث به حدیثی دیگر با همین مضمون اشاره میکنیم: امام صادق علیه السّلام می فرمایند: خداوند ولایت ما اهل بیت، را قطب قرآن و قطب همه کتابها(ی آسمانی) قرار داده است،که قرآن محکمِ بر گرد آن می چرخد و به وسیله آن ولایت، کتابها(ی الهی) عظمت می یابد و ایمان روشن و آشکار می شود.[18]
تصدیق … وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ : و حقّى را كه در زندگى گذشتگان بود تصديق كن
واژه صدق در قرآن به معانی مختلفی بکار رفته است،که یکی از معانی آن تصدیق کردن است و بیشتر از بیست آیه را به خود اختصاص داده است؛ که درمورد تصدیق تورات و کتب پیشین به وسیله قرآن و به وسیله رسول(پیامبر اکرم)، تصدیق روز رستاخیز و از اینگونه است[19]شاید بتوان گفت تصدیق حق که در گذشته بوده در واقع همان تصدیق کتب و رسولان پیشین و تصدیق رسول اکرم و آنچه با خود آورده است و تصدیق آنچه ابلاغ کرد که همان ولایت است و به طور کلی هر آنچه از حق در گذشته بوده را باید تصدیق کنیم.
عبرت گرفتن
وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَي مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِي مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا! وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ.
و از حوادث گذشته تاريخ، براى آينده عبرت گير، كه حوادث روزگار با يكديگر همانند بوده، و پايان دنيا به آغازش مىپيوندد، و همه آن رفتنى است.
عبر: يدلُّ على النفوذ والمضيِّ في الشيء، فإذا قلت اعتبرت الشَّيء، فكأنك نظرتَ إلى الشَّيء فجعلتَ ما يَعْنِيك عِبراً لذاك: فتساويا عندك.[20]
لحق: يدلُّ على إدراكِ شيءٍ وبُلوغه إلى غيره. يقال: لَحِقَ فلانٌ فلاناً فهو لاحق .وألْحَقَ بمعناه.
وقولهم للمفرِقِ مفارِقٌ، كأنَّهم جعلوا كلَّ موضع منه مَفْرِقاً، فجمعوه على ذلك.[21]
ابتدا در مورد عبرت در قرآن مطالبی بیان می شود و سپس ارتباط آن با کلام حضرت عنوان می گردد.
عبرت از چه؟ و چه کسانی عبرت می گیرند؟
در قرآن در مورد عبرت، دو نکته جالب هست، اول اینکه چه کسانی عبرت می گیرنند و دیگر اینکه از چه عبرت می گیرنند.1. در مورد انعام(چهار پایان) همه را مخاطب کرده و گفته: وَإِنَّ لَكُمْ فِي الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً یعنی همه می توانند عبرت گیرند، اما از چه: نُّسْقِيكُم مِّمَّا فِي بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِينَ (نحل 66)یعنی: از آنچه در [لابلاى] شكم آنهاست از ميان سرگين و خون شيرى ناب به شما مىنوشانيم كه براى نوشندگان گواراست،2. امّا قصص قرآن تنها برای صاحبان لب و خرد عبرت دهنده است،(لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ 111 یوسف)،به عنوان مثال داستان موسی و فرعون و اعلام خدایی فرعون و گناهانی که مرتکب شد و در دام عذاب الهی افتاد که هر کس که خشیت داشته باشد(یعنی دارای غریزه ترس از شقاوت و عذاب باشد که انسان سالم چنین غریزه ای دارد)[22][22][22] عبرت می گیرد و 3.همچنین از جمله کسانی که عبرت می گیرند، افرادی هستند که کور نیستند البته نه کسانی که چشمان ظاهری دارند بلکه صاحبان بصیرت، چنین افرادی از گردش شب و روز (يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُوْلِي الْأَبْصَارِ نور44)، از یاری خدا نسبت به مؤمنین در جنگ بدر[23] به دیده عبرت می نگرند در آن جنگ دشمنان هنگام مقابله، مؤمنین را دو برابر دیدند و ترسیدند و شکست خوردند و این مال و اولاد آنها نبود که به فریادشان رسید چرا که آنها مردمی فقیر و ضعیف بودند بلکه یاری خدا بود ولی مشرکان، صاحب بصیرت نیستند و نمی توانند عبرت بگیرند.[24] و همچنین به این آیه توجه کنید: اوست كسى كه از ميان اهل كتاب كسانى را كه كفر ورزيدند در نخستين اخراج [از مدينه] بيرون كرد گمان نمىكرديد كه بيرون روند و خودشان گمان داشتند كه دژهايشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود و[لى] خدا از آنجايى كه تصور نمىكردند بر آنان درآمد و در دلهايشان بيم افكند [به طورى كه] خود به دستخود و دست مؤمنان خانههاى خود را خراب مىكردند پس اى ديدهوران عبرت گيريد.[25] دراین آیه اشاره دارد به قوم بنی النظیر از قبائل یهود که پیمان خود با پیامبر را شکستند[26] و ملاحظه کردید چه بلایی به سرشان آمد و عبرت گرفتن از چنین ماجراهایی را خدا به صاحبان بصیرت نسبت داده است. آنچه مطرح شد پیش زمینه ای بود برای سخن حضرت که «چشمان دلمان را باز کنیم تا عبرت گیریم»، اگر خوب به سخن حضرت دقت کنیم می بینیم آنچه حضرت به عنوان عبرت دهنده از آن یاد کرده اند: گذشته ای از دنیاست که سپری شده و آنچه از روزگاران طی شده است همان است که قرآن بیان داشته و به بعضی از آیات آن اشاره شد از نگاه کلی به آن دسته ازآیاتی که شامل احوال و داستانهای گذشته است، نشان می دهد: کسانی که در مقابل خدا و پیامبرانش ایستادند و مشرک و کافر شدند نابود شدند و خدا آنها را محو کرد و دیگری اثری از آنها نیست و همچنین عذاب آخرت را نیز در پیش دارند و این ماجرای مخالفت با پیامبران و رسیدن عذابشان در قرآن بسیار به آن اشاره شده است، همچنین یاری مؤمنان بدست خدا که در آیات بالا به آن اشاره شد حال این قاعده را باید پیش رویمان قرار دهیم تا از آن برای آینده عبرت بگیریم که جزء کدام دسته هستیم و عاقبتمان چه می شود و همچنین بدانیم « پايان آن به آغازش پيوسته است و تمامش از بين رفتنى و جدايى پذير است . »[27] با توجه به آن چه گفته شد خوب است خود را محک بزنیم جایگاه خود را مشخص کنیم و به فکر آینده ای باشیم که میرسد و باید برویم باشد که ما هم به این دستور حضرت عمل کرده باشیم.
قسم بیجا نخوردن
وَعَظِّمِ اسْمَ اللهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلاَّ عَلَي حَقّ : نام خدا را بزرگ دار، و جز به حق سخنى بر زبان نياور
عظم: يدلُّ على كِبَر وقُوّة.[28]
با توجه به این فراز انسان از اینکه قسم دروغ یا راست بخورد نهی شده است که اولی حرام و دومی مکروه است، همچنین منع شده که نام خدای تعالی در سخن لغو و هزو و عبث یاد کند.[29]
حضرت می توانستند بگویند لاتَحلِف اما از این عبارت استفاده نکرده اند شاید می خواسته اند حقیقت قسم را بیان کنند که آن یاد کردن اسم خدا است، یعنی بدانیم چه چیزی ارزش آن را دارد که برای آن از اسم خدا این خالق قادر، عزیز، حکیم …( وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى اعراف185 )استفاده کنیم؟ مگر این که حقی باشدکه با بیان آن دین خدا احیا گردد و خدا اجازه آن را صادر کرده باشد(مثلا در شهادت بیگناهی کسی که در آیات ابتدائی سوره نور به آن اشاره شده ) از این جاست که سوگند دروغ که هیچ، راست آن هم شایسته نیست، چنانچه در حدیثی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) به حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: ای علی! چنانچه ضرورتی در میان نباشد نه به راست و نه به دروغ به خدا سوگند مخور و خدا را وسیله سوگند خود قرار مده؛ زیرا خداوند به کسی که سوگند دروغ به نام او یاد کند، رحم نمی کند و از او مراقبت نمی نماید.[30]و همچنین امام صادق می فرمایند: هرگاه بنده دروغ بگوید و بگوید خدا می داند(که این حرف من راست است) خداوند می فرماید: آیا کسی غیر از مرا نیافتی که به او دروغ بندی.[31] در این رابطه قرآن کریم می فرماید: وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصْلِحُواْ بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ و خدا را دستاويز سوگندهاى خود قرار مدهيد تا [بدين بهانه] از نيكوكارى و پرهيزگارى و سازشدادن ميان مردم [باز ايستيد] و خدا شنواى داناست.(بقره 224)
اما با نگاه به آیات قرآن نکته جالب دیگری نیز قابل توجه است که چون در زندگی انسان کاربرد دارد بیان آن در این مکان خالی از لطف نیست و آن اینکه: انسان هم خود باید از سوگند خوردن پرهیز کند، طبق سخن حضرت و هم در برابر سوگند دیگران هوشیار باشد. حال در مورد هر دو توضیحی داده میشود. در قرآن نمونه های بسیاری از سوگندهای دروغ داریم که برای فرار از مسئولیت(جنگ،..) قسم میخوردند که ضعیف و ناتوانند….[32] و چه دور از شأن انسانیت است که هم وظیفه اش را انجام ندهد و به وسیله قسم بهانه تراشی کند به خدا پناه می بریم. و اما در مورد قسم دیگران، بسیاری هستند برای اینکه نشان دهند که از شما هستند به دروغ قسم می خورند؛ در زمان پیامبر بسیاری این کار رامیکردند ومی گفتند:«که ما ازشما هستیم» و قرآن می گوید که آنها ازشما نیستند وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُم مِّنكُمْ وَلَكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ[33] ، وبعضی با قسم، ادعای ناصح بودن می کنند و این همان روشی است که شیطان برای فریب آدم از آن استفاده کرد. (وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ اعراف21) بدانیم چنین افرادی حتی در محضر خدا هم دروغ می گویند(يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ (به خاطر بياوريد) روزى را كه خداوند همه آنها را برمىانگيزد، آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مىكنند همانگونه كه (امروز) براى شما ياد مىكنند؛ و گمان مىكنند كارى مىتوانند انجام دهند؛ بدانيد آنها دروغگويانند! (مجادله 18) پس فریب چنین افرادی را نخوریم و همان کاری را که خدا به رسولش گفت را انجام دهیم: که از آنها روی بگردان(فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ 95 توبه) و از آنها راضی نشو که خدا هم راضی نمی شود.( يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ 96 توبه) و هرگز از آنها پیروی مکن(وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ 10 قلم)
موت
قبل از هر چیز باید بدانیم که همه می میرند(كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ آل عمران148) و هیچ راه فراری نیست(إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْجمعه8 )و چه خوب است که مرگ انسان برای خدا باشد(وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ انعام 161) هرکس به گونه ای می میرد: بعضی در راه خدا کشته می شوند(وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ آل عمران157) و بعضی در حال کفر می میرند (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ بقره161) … پس باید خود را آماده کنیم و همچنین بدانیم در پی این مردن، برانگیخته شدنی در کار است که آیات زیادی در این رابطه و نمونه های آن در قرآن هست.
در مورد موت حضرت به سه نکته اشاره می کنند:
یاد موت و پس از آن: وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوتِ : مرگ و جهان پس از مرگ را فراوان به ياد آور
در قرآن به یاد موت امر نشده ولی با گفتن بشارتها و هشدارهای فراوانی عملا چنین کاری را انجام داده در واقع با یاد پس از موت، خود موت را یادآوری کرده است. در کلام حضرت هم مشاهده می کنیم که نه تنها به یاد موت که به یاد بعد از آن هم امر کرده اند. در قرآن با بیان نعمتهای فراوان بهشتی و تو صیف آن اشتیاق برای اعمال خوب را فراهم می آورد و با بیان عذابهای غیر قابل توصیف، انسان را از ارتکاب گناه باز میدارد و این همان روش تربیتی غیر مستقیم است، البته مژده ای که از همه توصیفات بهشتی بالاتر است لقاء و دیدار و همجوار شدن با حضرت حق است(فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر 55 قمر) و این همان یاد اصلی است که در هر لحظه به یاد او و به اشتیاق او باشیم و چه بسا اثرش از یاد موت هم بیشتر باشد در واقع خودش موت و قطع تعلّق از غیر خداست. یاد موت اثرات فراوانی دارد که به بعضی از آنها اشاره شد و به برخی دیگر نیز اشاره میکنیم و بدانیم که اصل آن آماده شدن برای رفتن است:
پیامبر اکرم در این رابطه می فرمایند: بر هم زننده خوشی ها را بسیار یاد کنید. زیرا در هیچ فراوانی (نعمت)
از مرگ یاد نشد، مگر اینکه آن را کاست و در هیچ اندکی (و تنگدستی) یاد آن نشد مگر اینکه آنرا مکفی
ساخت.[34]
و خود حضرت نیز می فرمایند: مرگ را زیاد یاد کنید زیرا که یاد مرگ گناهان را می زداید و به دنیا بی رغبت می کند. اگر در هنگام توانگری به یاد مرگ باشید آنرا بر هم می زند و اگر به هنگام ناداری به یادش باشید، شما را به زنگیتان خرسند می سازد.[35][35][35] شاید منظور این باشد که زندگی متعادل میشود و شادی و غم کاذب را برطرف می کند.
نکته ای که به ذهن خطور می کند ارتباطی است که بین این فراز از نامه که «به یاد موت باش» و حدیثی که به حارث همدانی(مخاطب نامه) گفته بودند« که هر کس بمیرد مرا می بیند» وجود دارد و آن دیدار هنگام موت است و اشتیاق زیارت حضرت علی برای شیعیان و دوستداران آن حضرت و همچنین آماده شدن برای ملاقات آن بزرگ و اینکه کسانی که در این راه نیستند به ولایت روی آورند و به دامان حضرت پناه آورند تا آن لحظات بهترین لحظاتشان باشد.
پينوشتها:
[1]سیمای ابوخالد www.hawzah.net/Hawzah/Magazines
[2] www.seraj.ir/engine/view_article.asp?ID=A64599((رساله علی احمدی
[3] میزان الحکمه /ب 2426/ش 11283/ص 3329 /جلد7
[4] میزان الحکمه /ب 2426/ش 11285/ص 3329 /جلد7
[5] میزان الحکمه /ب 2427/ش 11289/ص 3329 /جلد7
[6] نهج البلاغه/خطبه 144
[7] میزان الحکمه /ب 2430/ش 11298/ص 3333 /جلد7
[8] الصّحّاح في اللغة
[9] شرح ابن میثم/ج7/ ص371
[10] شرح ابن ابی الحدید/ج9/ ص44
[11] الصّحّاح في اللغة
[12] نهج البلاغه /خطبه176
[13] اصول کافی/ج4/ص559/ش3496
[14] میزان الحکمه/باب 3316/شماره 16571/ص4837/ج10
[15] اصول کافی/ج4/ص543/کتاب فضیلت قرآن/ش 3471
[16] میزان الحکمه/باب 3316/شماره 16572/ص4837/ج10
[17] نهج البلاغه /خطبه158
[18] میزان الحکمه/باب 3318/شماره 16585/ص4841/ج10
[19] ( فاطر 31وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ ) ( ْ بَل جَاء بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ صافات37)
[20] مقاييس اللغةدلالت می کند بر نفوذ و گذشتن در چیزی، هنگامی که می گویی من به یک چیزی اعتبار کردم یعنی به آن نگاه کردم پس آن چیز را عبر قرار می دهی پس نزد تو مساوی است
[21] الصّحّاح في اللغة : و قول آنها(لغویون) که به مفرق می گویند مفارق. چنانچه تمام موضوع آن را مفرقا قرار داده اند پس مفرق را به آن جمع بسته اند.
[22] المیزان ج20/ص307
[23]قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لَّأُوْلِي الأَبْصَارِ آل عمران 13.، قطعا در برخورد ميان دو گروه براى شما نشانهاى [و درس عبرتى] بود گروهى در راه خدا مىجنگيدند و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [=مؤمنان] را به چشم دو برابر خود مىديدند و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تاييد مىكند يقينا در اين [ماجرا] براى صاحبان بينش عبرتى است.
[24] برگرفته از المیزان ج3/ص143 ذیل آیه 13 آل عمران
[25] هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ(حشر 2)
[26] المیزان ج19/ص 349
[27] شرح ابن میثم ص372
[28] مقاييس اللغة
[29] برگرفته از شرح ابن ابی الحدید/ج9/ ص45
[30] میزان الحکمه/باب 935/شماره 4289/ص1277/ج3
[31] میزان الحکمه/باب 930/شماره 4268/ص1277/ج3
[32] وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ و به زودى به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر مىتوانستيم حتما با شما بيرون مىآمديم [با سوگند دروغ] خود را به هلاكت مىكشانند42 توبه
[33] و به خدا سوگند ياد مىكنند كه آنان قطعا از شمايند در حالى كه از شما نيستند ليكن آنان گروهى هستند كه مىترسند توبه56
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ :آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند؟! آنها نه از شما هستند و نه از آنان! سوگند دروغ ياد مىكنند (كه از شما هستند) در حالى كه خودشان مىدانند (دروغ نمىگويند)! مجادله14
[34] میزان الحکمه /ب 3729/ش 19152/ص 5683 جلد12
[35] میزان الحکمه ب 3729وش 19153وص 5683 جلد12
بررسی نامه 69 نهج البلاغه
منبع:میزان الحکمه /ب 2426/ش 11283/ص 3329 /جلد7
ارسال توسط کاربر محترم سایت :amir_dalvi
/ج