وقف، از چشمانداز نشانهشناسي (1)
وقف، از چشمانداز نشانهشناسي (1)
وقف، را از منظرهاي گوناگون نگريستهاند، ولي هنوز جاي نگاه نشانهشناختي خالي است. در اين نگاه، وقف، به مثابة يك نشانة گويا با ما سخن ميگويد و از اجتماع حاضر و تاريخ گذشته گزارش ميدهد. وقف از چشمانداز نشانهشناسي، سخنان بسياري براي گفتن دارد كه در اين مقاله به شش نشانه بسنده شده است. ارتباز اين نشانهها با وقف، از نوع ارتباط آيينه با اشياء است؛ آنچنان كه آيينه، ما را به خود نشان ميدهد، وقف نيز تاريخ و چگونگي رفتارها و فرهنگ پيشينيان ما را براي ما، و ما را براي آيندگان مينماياند. نشانههايي كه در اين نوشتار كوتاه به آنها اشاره ميشود، به اين قرار است:
1. ايمان به آخرت؛
2. اميد به آينده و اعتماد به فضل الهي؛
3. سنجة اخلاق و ترازوي نوعدوستي؛
4. علمگرايي؛
5. رونق اقتصادي؛
6. آزمون تعهد ديني و پايبندي به قانون.
اما به حتم، نشانهها و علايمي ديگري نيز در وقف وجود دارد كه گفتوگو دربارة آنها را بايد به قلمها و تحقيقات ديگر سپرد.
كليدواژهها: وقف، نشانهشناسي، آخرتگرايي، اقتصاد، تعهد ديني، آزمونهاي تاريخي، آسيبشناسي جامعه.
مقدمه
دانش نشانهشناسي(Semiotics/Semiology)، يكي از هموارترين راهها براي شناخت پديدههاي انساني و اجتماعي است. اين دانش مدرن، از رهگذر نشانهها، پديدههاي نوپيدا و كهن را به مطالعه ميگيرد و از بيرون به آنها نظر ميافكند.
نشانهها، سخنگويان خاموش و آيينهداران چابكاند و در آشكارسازي ناپيداها دستي توانا دارند. نشانهشناسي، رويكردي روششناختي در بررسي موضوعات مختلف است؛ موضوعاتي كه از متون ادبي و اسطورهها تا ارتباطات انساني و هر پديدهاي را كه ظهور و بروز عيني دارد، در بر ميگيرد.
از جمله كساني كه نخستين سخنان را دربارة فن نشانهشناسي گفتهاند، ميتوان افلاطون، ارسطو، فيلسوفان رواقي، قديس آگوستين و جانلاك را نام برد. اما واژه «سميوتيك» را نخستين بار جانلاك در اثر خود به نام رسالهاي در باب فهم بشري(1690) بهكار برد. وي سميوتيك را در كنار فيزيك و اخلاق، جنبهاي از علم ميانگاشت كه به ارتباط ميان مفاهيم و نشانهها ميپردازد و در واقع از نظر او نشانهشناسي معادل منطق بود.(ص110) فردينان دوسوسور زبانشناس سوئيسي، و چارلز سندرس پيرس فيلسوف و منطقي امريكايي، نظام نشانهشناسي را سامان دادند و آن را به يكي از رشتههاي مهم دانشگاهي تبديل كردند. سوسور، كه او را بنيانگذار زبانشناسي جديد ميشناسند، در كتاب درسهايي در زبانشناسي عمومي(1916)، ميگويد: «ميتوان علمي را تصور كرد كه به بررسي نشانهها در دلِ زندگي اجتماعي ميپردازد. اين علم ميتواند بخشي از روانشناسي اجتماعي و به تبع آن بخشي از روانشناسي عمومي باشد و من آن را نشانهشناسي مينامم.
به هر روي، دانش نشانهشناسي به ما ميآموزد كه اشياء، رفتارها، پديدهها و رخدادهاي اجتماعي را ميتوان از منظر معاني بيروني يا مفاهيم دور، شناخت. مراد از مفاهيم دور، آن دسته از مفهومهايي است كه در نگاه نخست به چشم نميآيند، اما با واكاوي و بازبيني جوانب مسئله، فراچنگ انسان ميآيند. براي مثال، معنا و مفهوم نزديك «ادب» پايبندي به اصول رفتاري و عمل به هنجارهاي متعارف اجتماعي است. اما ادب، نشانة توفيق يك جامعه در تربيت يكديگر و وجود آرامش نسبي در ميان مردم نيز ميباشد. يعني آنگاه كه آحاد جامعهاي را آراسته به ادب و تواضع و فروتني ديديم، ميتوانيم مطمئن شويم كه در آن جامعه، موفقترين شيوههاي تربيتي رايج است و مردم نيز از آرامش و سلامت رواني برخوردارند. در اين تحليل، ادبورزي را به مثابة نشانه به كار گرفتهايم و از رهگذر آن به واقعيتهاي ديگري نيز پي بردهايم.
مدعاي نوشتار حاضر، اين است كه «وقف» يكي از مهمترين نشانهها براي شناخت دين، جامعه، انسان و تاريخ يك كشور است. بدين رو وقف، به لحاظ نشانهشناسي اهميتي والايي دارد و كمتر نشانة ديگري را ميتوان يافت كه به اندازة آن، گويا باشد و خاصيت آيينگي داشته باشد. از همين رو است كه يكي از مهمترين و كارامدترين مطالعات دربارة وقف، بايد از منظر نشانهشناسي مدرن (Semiotics/Semiology) باشد كه متأسفانه جاي آن خالي است و تا كنون همت بلندي معطوف آن نبوده است.
به گمان نويسنده، وقف، گنجينهاي از نشانهها است. يعني ميتوان از رهگذر آن به شناختهايي دست يافت كه شايد از راههاي ديگر نتوان يا بهسختي بتوان. آنچه در زير ميآيد، اشاراتي بيش نيست و بيگزاف، اين موضوع را چندين كتاب بايد تا از عهده برآيد. نشانههايي كه ميشماريم، برايندهاي نشانهشناختي وقف است؛ يعني وقف نشانة آنها است. به سخن ديگر، وقف نشانه است و اگر از منظر نشانهشناسي به آن بنگريم، ميتوانيم جامعه، مردم، دين و مسير تاريخي ملتي را بهتر بشناسيم و دربارة آن سخن بگوييم. وقف، پرده از اسرار دروني جوامع مختلف برميدارد؛ آنها را بهتر و برتر ميشناساند و گوشههاي ناگفتة تاريخ را بازمينمايد. در آيينة وقف، بخشهايي از فرهنگ، تاريخ، هويت، گرايشها و خلقيات تاريخي ما بازميتابد كه از راههاي ديگر بهسختي ميتوان به شناخت و درك آنها نايل شد. به ديگر سخن، وقف از منابع مهم مردمشناسي، جامعهشناسي، تاريخپژوهي و دينشناسي تاريخي است.
نوشتار حاضر، ميكوشد وقف را از اين منظر بنگرد و آن را به مثابة نشانهاي گويا و توانا به كار گيرد تا از چشمانداز آن، جامعة ديني را محك زند. به سخن ديگر، اين مقاله پاسخي است به اين سؤال مهم كه «وقف، نشانة چه واقعيتهايي است؟» اما اينكه وقف چه وام و تأثيري بر اين واقعيتها دارد، سخن ديگري است كه بيرون از موضوع و حوصلة اين نوشتار است. از چشمانداز وقف، واقعيتهاي بسياري آشكار ميشود؛ اما اينكه سبب و سرچشمة اين واقعيتها چيست و كجا است، بر عهدة مطالعات تاريخي و اجتماعي و تا حدي روانشناختي است. مثلا وجود دار و درخت بسيار در سرزميني، نشانة خوش آب و هوايي آن است؛ اما سبب اين هواي خوش و آب فراوان را بايد در جايي ديگر، مانند موقعيت جغرافيايي، جست. وقف نيز، نشانة پارهاي از واقعيتهاي تاريخي و شماري از خصلتهاي شخصيتي ما است؛ اما اينكه اين واقعيتها و اين خصلتها چگونه در ما و تاريخ ما جمع شدهاند، سخني است ديگر كه تحقيق آن برعهدة دانشمندان علوم انساني است، نه وقفپژوهان.
وقف، واجد نشانههاي بسياري است كه از آن ميان به شش نشانة مهم، در زير اشاره ميكنيم:
1. آخرتباوري عمومي
داستان وقف، داستان ايمان به خدا و آخرت است؛ زيرا مردمي كه به جهان پسين ايمان نداشته باشند، تن به واگذاري اموال خود به ديگران و نيازمندان نميدهند؛ بهويژه ديگران و نيازمنداني كه به چشم خود نميبينند تا بر اثر تحريك احساسات و سرريز عواطف، به كمك آنان بشتابند؛ زير سود و فايدت وقف، بيشتر براي آيندگان است كه هنوز نيامدهاند و چشم واقف آنان را نديده است و هيچ تصوري از آنان ندارد.
آنان كه در وراي اين جهان مادي، به جهاني ديگر نيز عقيده دارند، ميكوشند آنجا را نيز براي خود آباد كنند و صدقات جاريه داشته باشند. بيشك، جامعهاي كه از ايمان تهي است، از وقف و انفاق هم در آن خبر چنداني نيست. وقف، نشانة ايمان است و از اعتقاد راسخ، خبر ميدهد. خداوند نيز در قران ميفرمايد: فما اوتيتم من شيء متاع الحياه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربک ثوابا و خيراً؛(1) يعني: «آنچه از متاع دنيا به شما داديم، اندك است و آنچه نزد پروردگارت خير و ثوابخيز است، اعمال صالحي است كه پس از شما باقي ميماند.» وقف از بارزترين مصاديق باقيات صالحات است؛ زيرا سالها و قرنها پس از واقف باقي است و براي او ثواب و خير ميفرستد. در روايتي از رسول گرامي اسلام(ص)، تعريف متفاوتي از مال را ميبينيم. آن گراميرسول(ص) ميفرمايند: مال واقعي آن است كه براي آخرت خود ميفرستيد، نه آنچه براي وارثان خود باقي ميگذاريد.(2) اين سخن بدان معنا است كه مال واقعي و آنچه بهحق متعلق به انسان است، همان داراييها و داشتههايي است كه براي او فضيلت ميآفريند، نه آنچه او را برخوردار از لذايذ زودگذر دنيوي ميكند و زمينه انواع رذيلتها را در درون او هموار ميكند.
فزونخواهي و تكاثر مال، زيانهاي ديگري نيز دارد كه شايد كمترين آنها اتلاف عمر باشد. به عبارت ديگر، آنكه عمر خود را ميدهد تا درهم و دينار بيندوزد، كمترين زياني كه ميكند، هدر دادن عمر و ثانيههاي ارزشمند آن است. زيان بزرگتر، راه دادن فساد و تباهي به خانة روح و ايمان است. در روايات فراواني، حب مال و ثروتاندوزي مفرط، دشمن ايمان و آخرت انسان شمرده شده است كه به معناي تباهي ابدي و سياهي جان است. از امام علي(ع) نقل است: المالُ وِبالٌ عَلي صاحِبِه الّا ما قُدِّم؛(3) «مال وبالي بر گردن صاحب آن است؛ مگر آنچه پيش فرستاده شود.» امام(ع) مال را تباهي آينده دانسته، ميفرمايد: آنچه امروز را تباه ميكند، آينده را هم سياه ميكند.(4) از اينگونه روايات در مذمت مالاندوزي بسيار است و البته رواياتي نيز وجود دارد كه نفس مالداري و زندگي آسوده را تحسين ميكنند؛ از جمله روايت مشهوري كه از پيامبر(ص) نقل است و در آن فرمودهاند: «نيكو است مال صالح در دست مرد صالح.»(5) اين روايت را مولوي، اينگونه منظوم و ممثل كرده است:
مال را کـز بهـر دين باشي حمول
نعـم مـالٌ صالحٌ خواند آن رسول
آب در کشتي هلاک کشتي است
آب اندر زير کشتي، پُشتي است
چون که مال و ملک را از دل براند
زان سليمان خويش جز مسکين نخواند
چيست دنيا از خدا غافل بُدن
نه قماش و خانه و فرزند و زن (6)
يعني همچنانكه آب در بيرون كشتي، نجات كشتي است، اما در درون آن، موجب هلاكت است، مال هم تا وقتي كه به درون قلب انسان نفوذ نكرده است، بهرة الهي است؛ وگرنه دام شيطاني است.
در روايت مشابهي، پيامبر گرامي اسلام(ص) غنا و مالداري را بهترين كمك به تقوا دانستهاند؛ يعني فقر و نياز، نه تنها لازمة تقوا نيست، بلكه بينيازي و برخورداري، تقواپيشگي را آسانتر ميكند. در عبارت پيامبر گرامي(ص)، از غنا به «نعمالعون علي التقوي» ياد شده است: نعم العون علي تقوي الله الغني؛(7) «بهترين يارِ تقواي الهي، بينيازي است.»
با وجود اين، انكار نميتوان كرد كه در روايات بسياري، مردم از زيادهخواهي و مالاندوزي نهي شدهاند و زهد و پارسايي، توصيه شده است. به عبارت ديگر، روايات ديني و فرهنگ اسلامي، در مجموع، مالاندوزي و جمعآوري ثروت فراوان را چندان توصيه نكردهاند و افراط در تجميع مال را قبيح دانستهاند.
از طرف ديگر، انساني چارهاي جز كار و تلاش ندارد. رواياتي هم كه كوشش براي كسب مال را تشويق كردهاند، اندك نيست.(8) بنابراين هم كسب مال تشويق شده است و هم بيزاري از آن! جمع ميان اين دو حالت، چگونه ممكن است؟ چرا مؤمنان هم به كسبوكار توصيه شدهاند و هم به كنارهگيري از مالاندوزي و جمعآوري ثروت؟ آيا راهي براي جمع اين توصيههاي بهظاهر متضاد وجود دارد؟
شايد، جمع آن توصيهها كه به نظر ناهمگون و ناسازگار ميآيند، دشوار نباشد؛ زيرا از راههاي بسياري ميتوان كسب مال را وسيلهاي براي تقرّب و آخرتگرايي كرد، كه از آن جمله است راهكار «وقف» و مانند آن، كه بهنيكي از عهدة جمع مال و مآلانديشي برميآيند. اين راهكارها، مبنايي قرآني و اخلاقي نيز دارند. به اين شرح:
در قرآن مجيد، خداوند ميفرمايد: مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُواْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛(9) يعني: «آنچه نزد شما است، پايان ميپذيرد و آنچه نزد او است، باقي است. و بر ما است كه صابران را بهتر از آنچه كردهاند، پاداش دهيم.» در اين آيه خداوند ميفرمايد، آنچه شما به كف ميآوريد، دوام و بقايي ندارد. بنابراين چرا عمري را كه ارزش آن بيرون از حساب است، صرف متاعي كنيم كه داومي ندارد؟ آيا هيچ عاقلي، بينهايت را در پاي امور محدود و حقير ميريزد؟
وقف راهي است كه بينهايت را به بينهايت وصل كند. راهي است براي اينكه قيمت عمر خود را بگيريم و به اندازة آنچه دادهايم، نصيب بريم. وقف، كار و عمر انسان را ضايع نميكند و بابت صرف عمر كه ارزش بينهايت دارد، سود ابدي ميدهد.
فضيلتهايي همچون وقف و انفاق، ارزش مال را تا حد ارزش عمر انسان بالا ميبرد. كسي كه بخشي از مال خود را نزد خدا باقي ميگذارد، به ارزش والاي عمر خود احترام گذاشته است. مال را از هر راهي كه بيندوزيم، هزينهاي گزاف بابت آن دادهايم كه همان عمر و سلامتي و فرصتهاي اندك زندگي است. بابت اين هزينة گزاف، هر چه به دست آوريم، زيان كردهايم؛ مگر آنكه بخشي از آن را نزد خدا به امانت بگذاريم و ايمان داشته باشيم كه ما عند الله باقٍ.
به سخن ديگر، وقف راهي است براي فرار از زيان و خسران ابدي. وقف، مصداق عمل صالحي است كه سورة عصر، از آن سخن ميگويد و آن را موجب ايمني انسان از خسران ميشمرد: وَ الْعَصْرِ. إِنَّ الإِنْسَانَ لَفِى خُسْرٍ. إِلَّا الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ. (10)پيام اين سورة شريف آن است كه انسان در زيان است، مگر آنكه به اعمال صالح روي آورد. كدام عمل صالح، عمر گرانماية انسان را بهايي در خور ميدهد؟ آن عمل، بايد ارزش بقا و ابديت داشته باشد و خداوند فرموده است كه هر چه را نزد من به امانت بگذاريد، تا روز جزا براي شما نگهداري ميكنم. وقف، مال انسان را از خطر اتلاف ميرهاند و خدا را امين آن ميكند.
در سورة مريم نيز، پيام ميدهد كه اگر ميخواهيد عمر خود را تباه نكنيد، و از خود چيزي باقي بگذاريد، حاصل عمر و دسترنج خود را به خداوند بسپاريد: و الباقيات الصالحات خير عند ربّک ثواباً و مرداً؛(11) «… و کارهاي شايستة ماندني، نزد پروردگارت از حيث پاداش بهتر و خوش عاقبتتر است.» آيا، يكي از بهترين راهها براي سپردن مال و جان خود به خداوند، وقف نيست؟ بدين ترتيب، آنچه به قيمت عمر(ارزشمندترين سرماية انسان) حاصل شده است، هدر نميرود و اين شيوة مبارك، عمر آدمي را از گزند بيهودگي و اتلاف نجات ميدهد.
خلاصه آنكه، مال به قيمت اتلاف عمر حاصل ميآيد و آنچه با چنين قيمت گزاف و هنگفتي فراهم ميشود، شايسته است كه جاودانه گردد و براي جاودانگي مال، راهي بهتر از وقف و انفاق وجود ندارد.
به هر روي ميتوان گفت: در هر دورهاي كه وقف ميان مردم رونق بيشتري داشته است، آن دوره ايمانيتر و مردمانش مؤمنتر بودهاند. اگر بدون ايمان و عقيده، پايههاي وقف فروميريزد، هر جا كه بناي وقف افراشته بود، آشكار ميشود كه بنيانهاي عقيدتي و ايماني مردم نيز استوار بوده است. وگرنه چگونه ممكن است كه وقف باشد و ايمان نه؟ ايمان به آخرت باشد و وقف نه؟ يكي، لازمة ديگري است. اگر يكي از آن دو نبود، ديگري هم نخواهد بود، مگر از روي ريا و تظاهر كه چندان نميپايد و نميگسترد.
از راه ديگري نيز ميتوان رابطة وقف و ايمانگرايي واقعي را كشف كرد، و آن نوع موقوفات است. وقتي مردمي اموال خود را براي مسجد و عبادتگاه و نماز و كتابهاي ديني و كوششهاي فرهنگي و مانند آنها وقف كردند، يعني آن مردم، از ايمان و عقيده برخوردارند. از منشر نشانهشناسي، وقف به ما نشان ميدهد كه در قرون گذشته، پسندهاي ديني مردم چگونه و چقدر و در چه مسيري بوده است.
ذكر نمونهاي تاريخي – ادبي در اين باره، خالي از لطف نيست. عطار نيشابوري در يكي از آثارش، نقل ميكند كه گبري، براي شهر خود پلي ساخت. سلطان محمود، آن گبر را خواست و به او گفت: من دوست ندارم در سرزمينم، مردم از روي پلي بگذرند كه آن را گبران ساختهاند. بهاي اين پل را از من بستان و به من واگذارش كن. گبر گفت: من اين پل را براي خدا ساختهام و وقف مردم كردهام. اگر مرا با شمشير قطعهقطعه هم كني، آن را نميفروشم. پادشاه گبر را به زندان افكند. پس از مدتي گبر، به تنگ آمد و براي شاه پيغام فرستاد:
يکي استاد با خود بر گرامي که اين پل را کند قيمت تمامي
از اين دلشاد شد شاه زمانه سوي پل گشت با خلقي روانه
چو شاه آنجا رسيد و خلق بسيار بر آن پل ايستاد آن گبر هشيار
زبان بگشاد و آنگه گفت: «اي شاه تو اکنون قيمت اين پل زمن خواه!
هلاک خود بدين سر پل کنم ساز جواب تو بدان سر پل دهم باز
ببين اينک بها، اي شاه عالي!» بگفت اين و در آب افتاد حالي
چو در آب اوفکند او خويشتن را ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دين نپرداخت چو آن بودش غرض، با اين نپرداخت
در آب افکند خويش آتشپرستي که تا در دين وي نايد شکستي
چو گبري بيش دارد از تو اين سوز مسلماني پس از گبري بياموز (12)
بدين ترتيب، گبر ايمان خود را نفروخت و آنچه را كه وقف كرده بود، براي آخرتش خود نگه داشت.
وقف براي جامعهشناسان نيز، ترازويي است براي سنجش ايمان ديني جامعه و تقواي آحاد آن. شهر يا كشوري كه در آن بازار وقف گرم است و در هر كوي و برزنش، نشاني از آن است، به صدزبان تعلقات ديني و اخروي خود را فرياد ميزند. بنابراين اگر كسي وارد شهري شد و در هر جاي آن، موقوفهاي عامالمنفعه يافت، درمييابد كه به ميان مردمي ديندار و دينباور و آخرتگرا آمده و تفضلات الهي در نوعدوستي شهروندان تجلي كرده است.
2. اميد به آينده و اعتماد به فضل الهي
مردمي كه به آيندة خود اميدي ندارند و سر در لاك نوميدي فروبردهاند، چندان به وقف و هر چه از جنس نوعدوستي است، نميپردازند. خوشبيني به آينده و اميدواري به تفضلات الهي، نشانههايي دارد كه از آن ميان، وقف است. وقف، به زبان گويا و با صداي بلند ميگويد: جز اميدواران به فضل خداوند و جز مردان و زناني كه گرفتار افسردگي و بدبيني به آينده نشدهاند، به سوي من نميآيند. باري؛ وقف، نشانة خوشبيني به آينده و اميدواري به قدرت و حكمت الهي است. آن كه آينده را تاريك و دست خدا را بسته (13)ميداند، هرگز براي آخرت خود سرمايهگذاري نميكند و چنان غرق اكنون و روزمرّگي است كه آينده را نميبيند و به آن وقعي نميگذارد. زندگي و زمان حاضر، چنان جاذبهاي دارد كه خداوند در قرآن كريم، براي آنكه مردم را از آن بيرون آورد تا آيندهنگر و مآلانديش شوند، صحنة قيامت را براي آنان بهدقت به تصوير ميكشد و ميگويد: إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ وَ إِذَا المَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ وَ إِذَا السَّمَاءُ كُشِطَتْ وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ؛(14) «آنگاه كه خورشيد به هم درپيچد و آنگه كه ستارگان همىتيره شوند و آنگاه كه كوهها به رفتار آيند، وقتى شتران ماده وانهاده شوند و آنگه كه وحوش را همىگرد آرند، درياها آنگه كه جوشان گردند و آنگاه كه جانها به هم درپيوندند پرسند چو زان دخترك زنده بهگور، به كدامين گناه كشته شده است و آنگاه كه نامهها ز هم بگشايند و آنگاه كه آسمان ز جا كنده شود و آنگه كه جحيم را برافروزانند و آنگه كه بهشت را فرا پيش آرند، هر نفس بداند چه فراهم ديده.» (15)سخن در آية 14 است كه ميفرمايد: در چنان روزي هر كس خواهد دانست كه چه فراهم آورده است. از اين دست آيات، در قرآن، بهويژه در بخش مكي آن، فراوان است و همة آنها، به انسان گوشزد ميكند كه فردا را هم ببين و خود را فراتر از امروز بدان و مطمئن باش كه:
در پس هر گريه، آخر خندهاي است
مرد آخربين مباركبندهاي است (16)
اگر در مطالعات تاريخي، به اين نتيجه رسيديم كه مردم دورهاي از ادوار گذشته، بيش از ساير دورهها اهل وقف و انفاق بودند، ميتوان مطمئن شد كه مردم آن دوره، دچار بيماري نوميدي و پوچي نبودند و نگاهي خوش و اميدوارانه به آينده داشتهاند. از اين رو وقف، چشماندازي است كه ميتوان ادوار تاريخي ملتي را رصد كرد و ويژگيهاي جامعهشناختي آن را برشمرد.
همچنين گفتني است كه انسان، تا آنگاه كه آيندة خويش را تأمين نبيند، اموال خود را وقف نميكند. از اين رو وقف را بايد از نشانههاي تأمين اجتماعي نيز دانست. به سخن ديگر، وقت، نشانة آسودگي خيال مردم دربارة آينده است و اين آسودگي خيال براي آينده، خود نشانة وجود و حضور مديريتهاي خردمند در ادارة امور كشور و مردم است. بر اين پايه، از چشمانداز وقف ميتوان دريافت كه مردم كدام دورة تاريخي، بيشتر احساس خوشبختي و آسودگي ميكردند. دربارة رابطة وقف و رونق اقتصادي بهزودي سخن خواهيم گفت.
3. سنجة اخلاق و ترازوي نوعدوستي
افزون بر ايمان و اميدواري به آينده، وقف نشانة زندهدلي و پويايي جامعه، و گرايش آن به اخلاق و نوعدوستي است. در همة ادوار تاريخي و در همة جوامع انساني، از ديروز تا امروز، هماره شعار نوعدوستي و انسانگرايي و اخلاقمداري وجود داشته است؛ اما اين فضايل بزرگ اخلاقي، نشانههايي دارد كه بدون آنها، چيزي جز شعار و رياكاري باقي نميماند. اگر مردمي شعار نوعدوستي سردادند، اما عملا جز به خويش و منافع خويش نينديشيدند، نشانههاي اخلاق در رفتار و كردار آنان ظاهر نميشود. نشانهها به ما ميگويند كدام ملت و مردم، بهحق اخلاقي و فضيلتگرا بودند و كدام مردم و گروههايي جز شعار و تظاهر هيچ نداشتند. از ميان نشانههاي اخلاق و نوعدوستي، وقف است. وقف، سند اخلاقمندي و انساندوستي جوامع بشري است. اگر بود، اخلاق و آدميت نيز بوده است و اگر نبود، اخلاق و آدميت در غيبت به سر ميبرده است.
بدين رو وقف را بايد، از نشانههاي اخلاقمندي واقعي دانست و با آن بر مدعيان اخلاق، احتجاج كرد؛ يعني گفت: اگر شما به اخلاق و نوعدوستي و خداپرستي پايبنديد، چرا وقف و انفاق در ميان شما، چنين نحيف و لاغر است؟ چنانكه خداوند متعال در سورة جمعه، از اهل كتاب ميپرسد: اگر شما را ايمان است و خدا را دوست داريد، چرا از مرگ ميگريزيد؟(17) از اين پرسش رازگشا، برميآيد كه ادعاي دوستي خداوند، بدون نشانههاي آن پذيرفته نيست و نشانة اولياي خدا بودن، نهراسيدن از مرگ و بلكه تمناي آن است. نيز يكي از نشانههاي اخلاقمندي و فضيلتداري انسان، انفاق است، و وقف از بارزترين و كاراترين مصاديق انفاق در راه خدا است.
پي نوشت ها :
1. سورة شوري، آيه 36
2 . منتخب ميزان الحكمه، ص568.
3 . عيون الحكم و المواعظ، ح1493.
4 . غررالحكم، ح1427.
5 . نعم المال الصالح للرجل الصالح. (ر.ك: فروزانفر، احاديث مثنوي، انتشارات دانشگاه، ص11)
6 . مثنوي، دفتر اول.
7 . همان.
8 . ر.ك: كنز العمال، ح10516.
9 . سورة نحل، آية 96.
10 . سورة عصر.
11 . سوره مريم، آيه 76.
12 . فريدالدين عطار، الهينامه، چاپ فؤاد روحاني، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1364 ه . ش، ص 77.
13 . وَ قَالَتِ الْيهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَ لَيزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَاناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لَايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (سورة مائده، آية 65)
14 . سورة تكوير، آية 14- 1.
15 . ترجمة محمدمهدي فولاوند.
16 . مولوي، مثنوي معنوي.
17 . سورة جمعه، آية 6: قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُواْ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.
ادامه دارد
/ع