اهداف عمده ي مأمون از دعوت امام به خراسان
اهداف عمده ي مأمون از دعوت امام به خراسان
اولين و مهم ترين آن ها، تبديل صحنه ي مبارزات حاد انقلابي شيعيان به عرصه ي فعاليت سياسي آرام و بي خطر بود. همانطور که گفتم شيعيان در پوشش تقيه، مبارزاتي خستگي ناپذير و تمام نشدني داشتند، اين مبارزات که با دو ويژگي همراه بود، تأثير توصيف ناپذيري در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ويژگي، يکي مظلوميت بود و ديگري قداست.
شيعيان با اتکاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه ي شيعي را که همان تفسير و تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل بيت است، به زواياي دل و ذهن مخاطبين خود مي رساندند و هر کسي را که از اندک آمادگي برخوردار بود به آن طرز فکر متمايل و يا مؤمن مي ساختند و چنين بود که دائره ي تشيع، روز به روز در دنياي اسلام گسترش مي يافت. و همان مظلوميت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شيعي، اينجا و آنجا در همه ي دوران ها قيام هاي مسلحانه و حرکات شورشگرانه را بر ضد دستگاه هاي خلافت سازماندهي مي کرد.
مأمون مي خواست يک باره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيرد و امام را از ميدان مبارزه انقلابي به ميدان سياست بکشاند و بدين وسيله کارآئي نهضت تشيع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش يافته بود به صفر برساند. با اين کار مأمون آن دو ويژگي مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان مي گرفت زيرا جمعي که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و وليعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس.
اين تدبير مي توانست فکر شيعي را هم در رديف بقيه ي عقايد و افکاري که در جامعه طرفداراني داشت قرار دهد و آن را از حد يک تفکر مخالف دستگاه که اگر چه از نظر دستگاه ها، ممنوع و مبغوض است، از نظر مردم به خصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگيز است، خارج سازد.
دوم: تخطئه مدعاي تشيع مبني بر غاصبانه بودن خلافت هاي اموي و عباسي و مشروعيت دادن به اين خلافت ها بود. مأمون با اين کار به همه ي شيعيان، مزورانه ثابت مي کرد که ادعاي غاصبانه و نامشروع بودن خلافت هاي مسلط که همواره جز و اصول اعتقادي شيعه به حساب مي رفته يک حرف بي پايه و ناشي از ضعف و عقده هاي حقارت بوده است، چه اگر خلافت هاي ديگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشين آنهاست مي بايد نامشروع و غاصبانه باشد، و چون علي بن موسي الرضا عليه السلام با ورود در آن دستگاه و قبول جانشيني مأمون، او را قانوني و مشروع دانسته پس بايد بقيه خلفا هم از مشروعيت برخوردار بوده باشند و اين نقض همه ي ادعاهاي شيعيان است. با اين کار نه فقط مأمون از علي بن موسي الرضا عليه السلام بر مشروعيت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف مي گرفت بلکه يکي از ارکان اعتقادي تشيع را که همان ظالمانه بودن پايه ي حکومت هاي قبلي است نيز در هم مي کوبيد.
علاوه بر اين ادعاي ديگر شيعيان مبني بر زهد و پارسايي و بي اعتنائي ائمه به دنيا نيز با اين کار نقض مي شد، و چنين وانمود مي شد که آن حضرت فقط در شرايطي که به دنيا دسترسي نداشته اند نسبت به آن زهد مي ورزيدند و اکنون که درهاي بهشت دنيا به روي آنان باز شد بسوي آن شتافتند و مثل ديگران خود را از آن مغتنم کردند.
سوم: اينکه مأمون با اين کار، امام را که همواره يک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاه هاي خود قرار مي داد و به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوي را نيز در سيطره خود در مي آورد، و اين موفقيتي بود که هرگز هيچيک از اسلاف مأمون چه بني اميه و چه بني عباس بر آن دست نيافته بودند.
چهارم: اينکه امام را که يک عنصر مردمي و قبله اميدها و مرجع سئوال ها و شکوه ها بود در محاصره ماموران حکومت قرار مي داد و رفته رفته رنگ مردمي بودن را از او مي زدود و ميان او مردم و سپس ميان او و عواطف و محبت هاي مردم فاصله مي افکند.
هدف پنجم: اين بود که با اين کار براي خود وجهه و حيثيتي معنوي کسب مي کرد، طبيعي بود که در دنياي آن روز همه او را بر اين که فرزندي از پيغمبر و شخصيت مقدس و معنوي را به وليعهدي خود برگزيده و برادران و فرزندان خود را از اين امتياز محروم ساخته است ستايش کنند و هميشه چنين است که نزديکي دين داران به دنيا طلبان از آبروي دين داران مي کاهد و بر آبروي دنيا طلبان مي افزايد.
ششم: آنکه در پندار مأمون، امام با اينکار به يک توجيه گر دستگاه خلافت بدل مي گشت، بديهي است شخصي در حد علمي و تقوائي امام با آن حيثيت و حرمت بي نظيري که وي به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجيه حوادق را در دستگاه حکومت برعهده مي گرفت هيچ نغمه ي مخالفي نمي توانست خدشه اي بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد، اين همان حصار منيعي بود که مي توانست همه ي خطاها و زشتي هاي دستگاه خلافت را از چشم ها پوشيده بدارد.
بجز اين ها هدف هاي ديگري نيز براي مأمون متصور بود.
چنانکه مشاهده مي شود اين تدبير به قدري پيچيده و عميق است که يقيناً هيچکس جز مأمون نمي توانست آن را به خوبي هدايت کند و بدين جهت بود که دوستان و نزديکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بي خبر بودند. از برخي گزارش هاي تاريخي چنين بر مي آيد که حتي فضل ابن سهل وزير و فرمانده کل و مقرب ترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواي اين سياست، بي خبر بوده است. مأمون حتي براي اينکه هيچگونه ضربه اي بر هدف هاي وي از اين حرکت پيچيده وارد نيايد داستان هاي جعلي براي علت و انگيزه اين اقدام مي ساخت و به اين و آن مي گفت.
سياست ها و تدابير امام رضا (عليه السلام) در برابر نقشه ي مأمون
حقاً بايد گفت سياست مأمون از پختگي و عمق بي نظيري برخوردار بود، اما آن سوي ديگر اين صحنه ي نبرد، امام علي ابن موسي الرضا عليه السلام است و همين است که عليرغم زيرکي شيطنت آميز مأمون، تدبير پخته و همه جانبه ي او را به حرکتي بي اثر و بازيچه اي کودکانه بدل مي کند. مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمايه گذاري عظيمي که در اين راه کرد از اين عمل نه تنها طرفي بر نسبت بلکه سياست او به سياستي بر ضد او بدل شد. تيري که با آن، اعتبار و حيثيت و مدعاهاي امام علي ابن موسي الرضا عليه السلام را هدف گرفته بود خود او را آماج قرار داد، به طوريکه بعد از گذشت مدتي کوتاه ناگزير شد همه ي تدابير گذشته خود را کان لم يکن شمرده، بالاخره همان شيوه اي را در برابرامام در پيش بگيرد که همه گذشتگانش در پيش گرفته بودند يعني «قتل»، و مأمون که در آرزوي چهره ي قداست مآب خليفه اي موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش کرده بود سرانجام در همان مزبله اي که همه خلفاي پيش از او در آن سقوط کرده بودند يعني فساد و فحشا و عيش و عشرت توأم با ظلم و کبر فرو غلتيد.
دريده شدن پرده رياي مأمون در زندگي پانزده ساله او پس از حادثه وليعهدي را در ده ها نمونه مي توان مشاهده کرد که از جمله به خدمت گرفتن قاضي القضاتي فاسق و فاجر و عياش همچون يحيي ابن اکثم و همشيني و مجالست با عموي خواننده و خنياگرش ابراهيم ابن مهدي و آراستن بساط عيش و نوش و پرده دري در دارالخلافه ي او در بغداد است. اکنون به تشريح سياست ها و تدابير امام علي ابن موسي الرضا عليه السلام در اين حادثه مي پردازيم.
1ـ هنگامي که امام را از مدينه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضاي مدينه را از کراهت و نارضائي خود پر کرد، به طوريکه همه کس در پيرامون امام يقين کردند که مأمون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مي کند. امام بدبيني خود به مأمون را با هر زبان ممکن به همه گوش ها رساند. در وداع با حرم پيغمبر، در وداع با خانواده اش هنگام خروج از مدينه، در طواف کعبه که براي وداع انجام مي داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که اين سفر، سفر مرگ اوست. همه کساني که بايد طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش بين و نسبت به امام به خاطر پذيرش پيشنهاد او بدبين مي شدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از کينه مأمون که امام عزيزشان را اين طور ظالمانه از آنان جدا مي کرد و به قتلگاه مي برد لبريز شد.
2ـ هنگامي که در مرو پيشنهاد ولايت عهدي آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنکاف کردند و تا وقتي مأمون صريحاً آن حضرت را تهديد به قتل نکرد آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه جا پيچيد که عي ابن موسي الرضا عليه السلام وليعهدي و پيش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پيشنهاد کرده بود نپذيرفته است. دست اندرکاران امور که به ظرافت تدبير مأمون واقف نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه جا منتشر کردند، حتي فضل بن سهل در جمعي از کارگزاران و مأموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار نديده ام، اميرالمؤمنين آن را به علي ابن موسي الرضا عليه السلام تقديم مي کند و علي ابن موسي دست رد به سينه ي او مي زند.
خود امام از هر فرصتي، اجباري بودن اين منصب را به گوش اين و آن مي رساند، همواره مي گفت من تهديد به قتل شدم تا وليعهدي را قبول کردم. طبيعي بود که اين سخن همچون عجيب ترين پديده سياسي، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند که در همان زمان کسي مثل مأمون فقط به دليل آنکه از وليعهدي برادش امين عزل شده است به جنگي چند ساله دست مي زند و هزاران نفر از جمله برادرش امين را به خاطر آن به قتل مي رساند و سر برادرش را از روش خشم شهر به شهر مي گرداند، کسي مثل علي ابن موسي الرضا عليه السلام پيدا مي شود که به وليعهدي با بي اعتنائي نگاه مي کند و آن را جز با کراهت و در صورت تهديد به قتل نمي پذيرد. مقايسه اي که از اين رهگذر ميان امام علي ابن موسي الرضا عليه السلام و مأمون عباسي در ذهن ها نقش مي بست درست عکس آن چيزي را نتيجه مي داد که مأمون به خاطر آن اين سرمايه گذاري را کرده بود.
3ـ با اين همه علي ابن موسي الرضا عليه السلام فقط بدين شرط وليعهدي را پذيرفت که در هيچيک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبير امور نپردازد و مأمون که فکر مي کرد فعلاً در شروع کار اين شرط قابل تحمل است و بعدها به تدريج مي توان امام را به صحنه فعاليت هاي خلافتي کشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول کرد. روشن است که با تحقق اين شرط، نقشه ي مأمون نقش برآب مي شد و بيشترين هدف هاي او نا برآورده مي گشت.
امام در همان حال که نام وليعهد داشت و قهراً از امکانات دستگاه خلافت نيز برخوردار مي بود چهره اي به خود مي گرفت که گوئي با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امري، نه نهيبي، نه تصدي مسئوليتي، نه قبول شغلي نه دفاعي از حکومت و طبعاً نه هيچگونه توجيهي براي کارهاي آن دستگاه. روشن است که عضوي در دستگاه حکومت که چنين با اختيار و اراده خود، از همه مسئوليت ها کناره مي گيرد نمي تواند نسبت به آن دستگاه صميمي و طرفدار باشد. مأمون به خوبي اين نقيصه را حس مي کرد و لذا پس از آن که کار وليعهدي انجام گرفت بارها در صدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلي با لطائف الحيل به مشاغل خلافتي بکشاند و سياست مبارزه منفي امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هشيارانه نقشه او را خنثي مي کرد.
يک نمونه همان است که معمر بن خلاد از خود امام هشتم نقل مي کند که مأمون به امام مي گويد اگر ممکن است به کساني که از او حرف شنوي دارند در باب مناطقي که اوضاع آن پريشان است چيزي بنويس و امام استنکاف مي کند و قرار قبلي که همان عدم دخالت مطلق است را به يادش مي آورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراي نماز عيد است که مأمون به اين بهانه «که مردم قدر تو را بشناسند و دل ها آنان آرام گيرد» امام را به امامت نماز عيد دعوت مي کند. امام استنکاف مي کند و پس از اينکه مأمون اصرار را به نهايت مي رساند امام به اين شرط قبول مي کند که نماز را به شيوه پيغمبر و علي ابن ابيطالب به جا آورد و آنگاه امام از اين فرصت چنان بهره اي مي گيرد که مأمون را از اصرار خود پشيمان مي سازد و امام را از نيمه راه نماز برمي گرداند، يعني به ناچار ضربه ي ديگري بر ظاهر رياکارانه ي دستگاه خود وارد مي سازد.
4ـ اما بهره برداري اصلي امام از اين ماجرا بسي از اين ها مهم تر است: امام با قبول وليعهدي، دست به حرکتي مي زند که در تاريخ زندگي ائمه پس از پايان خلافت اهل بيت در سال چهلم هجري تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بي نظير بوده است و آن برملا کردن داعيه ي امامت شيعي در سطح عظيم اسلام و دريدن پرده غليظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش همه مسلمان هاست. تريبون عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخناني را که در طول يکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه و به خصيصين و ياران نزديک گفته نشده بود به صداي بلند فرياد کرد و با استفاده از امکانات معمولي آن زمان که جز در اختيار خلفا و نزديکان درجه يک آنها قرار نمي گرفت آن را به گوش همه رساند.
مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قوي ترين استدلال هاي امامت را بيان فرموده است، نامه ي جوامع الشريعه که در آن همه رئوس مطالب عقيدتي و فقهي شيعي را براي فضل ابن سهل نوشته است، حديث معروف امامت که در مرو براي عبدالعزيز ابن مسلم کرده است، قصائد فراواني که در مدح آن حضرت به مناسبت ولايت عهدي سروده شده و برخي از آن مانند قصيده ي دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد برجسته ي عربي به شمار رفته است، نمايشگر اين موفقيت عظيم امام عليه السلام است.
در آن سال در مدينه و شايد در بسياري از آفاق اسلامي هنگامي که خبر ولايت عهدي علي ابن موسي الرضا رسيد در خطبه فضائل اهل بيت بر زبان رانده شد. اهل بيت پيغمبر که هفتاد سال علناً بر منبرها دشنام داده شدند و سال هاي متمادي ديگر کسي جرأت بر زبان آوردن فضائل آن ها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نيکي ياد شدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت قلب گرفتند، بي خبرها و بي تفاوت ها با آن آشنا شدند و به آن گرايش يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثين و متفکرين شيعه معارفي را که تا آن روز جز در خلوت نمي شد به زبان آورد، در جلسات درسي بزرگ و مجامع عمومي بر زبان راندند.
5ـ در حالي که مأمون امام را جدا از مردم مي پسنديد و اين جدائي را در نهايت وسيله اي براي قطع رابطه ي معنوي و عاطفي ميان امام و مردم مي خواست، امام در هر فرصتي خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مي داد، با اينکه مأمون آگاهانه مسير حرکت امام از مدينه تا مرو را به طرزي انتخاب کرده بود که شهرها معروف به محبت اهل بيت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگيرند. امام در همان مسير تعيين شده، ار هر فرصتي براي ايجاد رابطه ي جديدي ميان خود و مردم استفاده کرد. در اهواز آيات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل هايي که با او نامهربان بودند قرار داد، در نيشابور حديث سلسله الذهب را براي هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه هاي معجزه آساي ديگري نيز آشکار ساخت و در جابه جاي اين سفر طولاني فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو که سر منزل اصلي و اقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتي دست داد حصارهاي دستگاه حکومت را براي حضور در انبوه جمعيت مردم شکافت.
6ـ نه تنها سرجنبانان تشيع از سوي امام به سکوت و سازش تشويق نشدند بلکه قرائن حاکي از آن است که وضع جديد امام موجب دلگرمي آنان شد و شورشگراني که بيشترين دوران هاي عمر خود را در کوه ها صعب العبور و آبادي هاي دوردست و با سختي و دشواري مي گذراندند با حمايت امام علي ابن موسي الرضا عليه السلام حتي مورد احترام و تجليل کارگزاران حکومت در شهرهاي مختلف نيز قرار گرفتند. شاعر ناسازگار و تند زباني چون دعبل که هرگز به هيچ خليفه و وزير و اميري روي خوش نشان نداده و در دستگاه آنان رحل اقامت نيافکنده بود و هيچکس از سرجنبانان خلافت از تيزي زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش دستگاه هاي دولتي به سر مي برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش خود حمل مي کرد و ميان شهرها و آبادي ها سرگردان و فراري مي گذرانيد، توانست به حضور امام و مقتداي محبوب خود برسد و معروف ترين و شيوا ترين قصيده خود را که ادعانامه نهضت علوي بر ضد دستگاه هاي خلافت اموي و عباسي است براي آن حضرت بسرايد و شعر او در زماني کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طوري که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان راه بشنود.
نتيجه ي تدابير امام
اکنون بار ديگر نگاهي بر وضع کلي صحنه ي اين نبرد پنهاني که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امام علي ابن موسي عليه السلام را با انگيزه هايي که اشاره شد به آن ميدان کشانده بود مي افکنيم.
يک سال پس از اعلام وليعهدي وضعيت چنين است:
مأمون، علي ابن موسي عليه السلام را از امکانات و حرمت بي حد و مرز برخوردار کرده است، اما همه مي دانند که اين وليعهد عالي مقام در هيچ يک از کارهاي دولتي يا حکومتي دخالت نمي کند و به ميل خود از هر آنچه به دستگاه خلافت مربوط مي شود روگردان است و همه مي دانند که او وليعهدي را به همين شرط که به هيچ کار دست نزد قبول کرده است.
مأمون چه در متن فرمان ولايت عهدي و چه در گفته ها و اظهارات ديگر او را به فضل و تقوا و نسب رفيع و مقام علمي منيع ستوده است و او اکنون در چشم آن مردمي که برخي از او فقط نامي شنيده و جمعي به همين اندازه هم او را نشناخته و شايد گروهي بغض او را همواره در دل پرورانده بودند به عنوان يک چهره در خورد تعظيم و تجليل و يک انسان شايسته ي خلافت که از خليفه به سال و علم و تقوي و خويشي با پيغمبر، بزرگتر و شايسته تر است شناخته اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شيعي خود را به خود خوشبين و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه حتي علي ابن موسي عليه السلام مايه ي امان و اطمينان و تقويت روحيه آنان نيز شده است، در مدينه و مکه و ديگر اقطار مهم اسلامي نه فقط نام علي بن موسي عليه السلام به تهمت حرص به دنيا و عشق به مقام و منصب از رونق نيفتاده بلکه حشمت ظاهري برعزت معنوي او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از ده ها سال به فضل و رتبه معنوي پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. کوتاه سخن آن که مأمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزي بدست نياورده که بسياري چيزها را از دست داده و در انتظار است که بقيه را نيز از دست بدهد. اينجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در صدد برآمد که خطاي فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن ديد که پس از اين همه سرمايه گذاري سرانجام براي مقابله با دشمنان آشتي ناپذير دستگاه هاي خلافت يعني ائمه اهل بيت عليهم السلام به همان شيوه اي متوسل شد که هميشه گذشتگان ظالم و فاجرا و متوسل شده بودند، يعني قتل.
بديهي است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به آساني ميسر نبود. قرائن نشان مي دهد که مأمون پيش از اقدام قطعي خود براي به شهادت رساندن امام به کارهاي ديگري دست زده است که شايد بتواند اين آخرين علاج را اسان تر به کار برد، شايعه پراکني و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله اين تدابير است، به گمان زياد اين که ناگهان در مرو شايع شد که علي ابن موسي عليه السلام همه مردم را بردگان خود مي داند جز با دست اندکراي عمال مأمون ممکن نبود.
هنگامي که ابي الصلت اين خبر را براي امام آورد حضرت فرمود: «بارالها اي پديد آورنده آسمان ها و زمين تو شاهدي که نه من و نه هيچ يک از پدرانم هرگز چنين سخني نگفته ايم و اين يکي از همان ستم هائي است که از سوي اينان به ما مي شود».
تشکيل مجالس مناظره با هر آن کسي که کمتر اميدي به غلبه او بر امام مي رفت نيز از جمله همين تدابير است. هنگامي که امام، مناظره کنندگان اديان و مذاهب مختلف را در بحث عمومي خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پيچيد مأمون در صدد برآمد که هر متکلم و اهل مجادله اي را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شايد يک نفر در اين بين بتواند امام را مجاب کند. البته چنان که مي دانيم هر چه تشکيل مناظرات ادامه مي يافت قدرت علمي امام آشکارتر مي شد و مأمون از تأثير اين وسيله نوميدتر.
بنابر روايات يک يا دوبار توطئه ي قتل امام به وسيله ي نوکران و ايادي خود را ريخت و يک بار هم حضرت را در سرخس بزندان افکند اما اين شيوه ها هم نتيجه اي جز جلب اعتقاد همان دست اندرکاران به رتبه ي معنوي امام را به بار نياورد، مأمون درمانده تر و خشمگين تر شد. در آخر چاره اي جز آن نيافت که به دست خود و بدون هيچگونه واسطه اي امام را مسموم کند و همين کار را کرد و در ماه صفر دويست و سه هجري يعني قريب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يک سال و اندي پس از صدور فرمان وليعهدي به نام آن حضرت دست خود را به جنايت بزرگ و فراموش نشدني قتل امام آلود.
اين گذري بر يکي از فصل هاي عمده ي زندگينامه ي سياسي دويست و پنجاه ساله ي ائمه اهل بيت عليهم السلام بود که اميد است محققان و انديشمندان و کاوشگران تاريخ قرن هاي اوليه اسلام همت بر تنقيح و تشريح و تحقيق هر چه بيشتر آن بگمارند. دانشگاه اسلامي رضوي که امروز به ميمنت سالگرد ولادت اين امام بزرگوار و در پرتو فيوضات معنوي مرقد پاک و تابناک آن حضرت گشايش مي يابد، خوب است بخشي از تلاش و فعاليت خود را به روشنگري اين تاريخ درس آموز و پند آميز اختصاص دهد و طي کاري جمعي و همه جانبه، تاريخ سياسي زندگي ائمه عليهم السلام را با توجه به عنصر مبارزه که محور اصلي اين تاريخ است براي نسل هاي امروز و فرداي جهان اسلام ترسيم کند. اينجانب تأسيس اين مدرسه عظيم اسلامي را در اين آستان رفيع و در اين روز باشکوه به چشم اميد نگريسته و به فال نيک مي گيرم و از توليت محترم آستان قدس رضوي که هوشمندانه اين خلاء را يافته و به رفع آن همت گماشته اند صميمانه تشکر مي کنم و آينده پربار و مشحون به علم و تقوي و فضيلت و پارسائي براي طلاب اين دانشگاه و توفيق تلاش و جد و جهاد و ابتکار براي استادان، مديران و همه ي دست اندرکاران آرزو مي نمايم.(1)
پينوشتها:
1-پيام به کنگره ي علمي زندگي امام هشتم عليه السلام، دانشگاه اسلامي رضوي مجله ي موعود شماره ي 6، روزنامه ي جمهوري اسلامي 1363/5/20نقل از نسخه ي مؤسسه ي پژوهشي فرهنگي انقلاب اسلامي (حفظ نشر و آثار حضرت آيت الله خامنه اي).
منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت – 1383
/ج