بررسي مصداق«دابة الارض» در روايات فريقين(2)
بررسي مصداق«دابة الارض» در روايات فريقين(2)
گستره معنايي واژه ي دابه در قرآن کريم
اکنون، پس از واکاوي لغوي، مراجعه به آياتي که دابه در آنها به کار رفته، سودمند است. اين آيات سه گونه اند:
1. مواردي که واژه «دابه» عموم جنبندگان را در بر مي گيرد؛ مانند (واللهُ خَلقَ کُلَّ دابَّةٍ مِن مَّاء…).(1)
وآيات سوره ي بقره، آيه ي 164؛ سوره ي انعام، آيه ي 38؛ سوره ي عنکبوت، آيه ي 60؛ سوره ي نور، آيه ي 45؛ سوره ي فاطر، آيه ي 45؛ سوره ي شوري، آيه ي 29؛ سوره ي جاثيه، آيه ي 4؛ سوره ي هود، آيه ي 6 و 56؛ سوره ي نحل، آيه ي 49 و61.
البته واژه «کل» نيز دراين توسعه دخالت دارد.
2. مواردي که واژه مزبور درآنها حيوانات (به استثناي انسان) را شامل مي شود وسياق آيات، مؤيد اين مدعاست؛ مانند:
(وَالدَّوابُّ وَکثِيرٌ مِنَ النَّاسِ..). (2)
(وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوابِّ وَالأنعام…). (3)
(مَا دَلَّهُم عَلي مَوتِهِ إلا دابَّةُ الأرضِ تأکُلُ مِنسَأتهِ…). (4)
3. مواردي که واژه دابه تنها انسان را در برمي گيرد مانند:
(إنَّ شَرَّ الدَّوابَّ عِندَالله الصُّمُ البُکمُ الذَّينَ لا يَعقِلون). (5)
(إنَّ شَرَّ الدَّوابَّ عِندَاللِه الذيَّن کفَروا فَهُم لا يُؤمِنون). (6)
دراين بخش، آيه ي نخست، چنان که از سياق کلام و آوردن موصول وضميرهاي اولي العقلي برمي آيد، در صدد مذمت همان کافراني است که پيش از آن، در باره ي آنان سخن گفته است. (7) وآيه ي دوم نيز به مقتضاي سياق کلام، در مقام بيان اين نکته است که جماعت يهوديان از تمامي موجودات زنده بدترند، وهيچ شک و ترديدي در آن نيست.(8)
با تأمل درمتن آياتي که ضمن آنها واژه دابه درخصوص انسان به کار رفته است، به خوبي مي توان دريافت که اين آيات درمقام نکوهش آدميان برآمده واز وي بدين گونه تعبير کرده اند.
بررسي روايات
به منظور روشن شدن مسأله واين که اين عنوان تا چه حد با حضرت علي(ع) مطابقت دارد، بايد روايت شيعه را از نظر سندي و محتوايي بررسي نمود.
ارزيابي سندي روايات
رواياتي که درمنابع شيعه، مصداق دابة الارض را علي (ع) مي دانند، به دو گروه عمده تقسيم مي شوند:
الف- روايات فاقد سند: از شمار احاديث ياد شده، روايت هاي نهم و دهم فاقد سند هستند ونمي توانند مبناي يک نظر قرار گيرند.
ب. روايات مسند: از اين جمع – به دلايلي که ذکر خواهد گرديد- بيشتر روايات ضعيف بوه وتنها دو روايت از نظر سندي قابل اعتناست که يکي داراي سند صحيح، ولي از لحاظ منبع مخدوش است وديگري روايتي موثق است، ولي از جنبه محتوايي قابل نقد است.
روايات ضعيف عبارت اند از: روايت اول، دوم وچهارم که از نظر سند مهمل اند؛ بدين معنا که به ترتيب نام هاي ابوعبدالله رياحي، ابوصامت حلواني، جعفر بن محمد حلبي، عبدالله زيات، ابوعبدالله جدلي وعبيد ناصح درکتب رجالي نيامده است.
روايت سوم نيز به دليل وجود علي بن احمد حاتم وابو عبدالله جدالي درسند آن، مهمل بوده واز راوي دوم وسوم نيز ذکري به ميان نيامده است. و روايت هاي مشابه آن نيز مهمل ومجهول اند.
روايت پنجم مرسل است؛ زيرا عاصم بن حميد، امام محمد باقر(ع) را درک نکرده است. ومهمل است از آن رو که نام محمد بن حسن بن عبدالله الاطروش درکتب رجالي نيامده است.
روايت ششم ضعيف مي نمايد؛ از آن جهت که مرحوم مجلسي حديث را از کتاب سليم بن قيس روايت نموده و راوي آن ابان بن عياش است که امامي، ولي ضعيف توصيف شده است.(9)
درروايت هشتم، نام محمد بن سنان زاهري ذکر کرديده که نجاشي وي را بسيار ضعيف ارزيابي مي نمايد.(10)
از اين ميان، دوروايت هفتم ويازدهم داراي رجال معتبرند. در سلسله سند روايت هفتم علي بن ابراهيم قمي- که ثقه وامامي است _(11)، پدرش ابراهيم بن هاشم بن قمي امامي وقولش مورد قبول(12) و ابن ابي عمير نيز از اصحاب اجماع (13) وابوبصير نيز امامي و ثقه است.(14) بنابراين ، سند حديث، دست کم حسن است، ولي اين نکته موجب ترديد مي شود که روايت در تفسير القمي نقل شده است وتفسير مذکور نمي تواند به طور کامل به دست علي بن ابراهيم قمي تأليف وتدوين شده باشد.(15) روايت يازدهم نيزاز لحاظ محتوايي قابل نقد است که در جاي خود مورد بررسي قرار خواهدگرفت.
درنتيجه، هر چند دربين روايات، حديث هفتم داراي سندي صحيح و حديث يازدهم سندي موثق دارد، اما به دلايل مذکور، هيچ يک از آنها داراي اعتبار دلالي نيستند.
روايات معاضد نيز همگي ضعيف ومهمل اند؛ نام راوي اول وپنجم در حديث نخست، درکتب رجالي نيامده است.به علاوه ، سند دچار تصحيف گرديده است؛ يعني نام حسن بن احمد درسندي ديگر حسين بن احمد آمده است ونام فضل بن زيد نيز فضل بن زبير ذکر گرديده است.(16)
حديث دوم نيز مهمل است؛ زيرا نام حسن سلمي درکتب رجالي ذکر نگرديده وروايات متعارض نيز چون فاقد سند هستند، در درجه يکساني قرار دارند وحجيتي براي استناد ندارند.
روايات اهل سنت نيز، به شهادت برخي از مفسران اهل سنت، همگي ضعيف بوده وقابليت بررسي ندارند.(17)
ارزيابي محتوايي روايات
صرف نظر از نقد سندي، اين روايات به دلايلي، از نظر محتوايي نيز قابل پذيرش نيستند؛ ازجمله:
1. وجود روايات متعارض
اين روايات با روايات متعارضي که اين نسبت را از آن حضرت سلب مي کنند، تنافي دارند.اين روايات دو گروه را تشکيل مي دهند: يکدسته رواياتي که دابه را حيواني معرفي مي نمايند ودسته اي ديگر که در آنها امام (ع) ديگران را از اين گونه تطبيق ها منع فرموده اند:
دسته ي اول: رواياتي که دابه را حيواني مي دانند:
1. علامه مجلسي اين دو روايت را بدون سند، چنين آورده است:
حُذيَفَة عَنِ النَّبي (ص) قالَ: دابَّةُ الأرض طُولُها سِتُّونَ ذِراعاً، لا يدرکُهَا طَالِبٌ، ولا يَفوتُها هاربٌ، فَتَسِمُ المؤمن بيَن عَينَيهِ وتَکتُبُ بينَ عَينَيهِ «مؤمنٌ»، وَتَسِمُ الکافِرُ بينَ عَينَيهِ وتَکتُبَ بينَ عَينيَه «کافِرٌ»، ومَعَها عَصا مُوسي وخاتَمُ سُليمانَ، فَتَجلُو وَجهَ المؤمنِ بالعَصا وتَخطِمُ أنفَ الکافِر بالخاتَمِ حتَّي يقَالَ يا مؤمنُ ويا کافرُ.(18)
از پيامبر روايت شده است که طول دابة الارض شصت ذراع است واوبه قدري نيرومند است که هيچ کس ، نه به او مي رسد ونه از دست او مي تواند بگريزد، برپيشاني مؤمن علامت مي گذارد ومي نويسد: مؤمن ودر پيشاني کافر نشان مي گذارد ومي نويسد: کافر! با او عصاي موسي وانگشتر سليمان است.
2. روي ابن عباس أنها دابة من دواب الأرض، لها زغب وريش، ولها أربع قوائم.(19)
از ابن عباس روايت شده است: همانا دابة الارض جنبنده اي از جنبندگان زمين است که چهار پا ودم وپر دارد.
دسته ي دوم. رواياتي که به نوعي تطبيق دابه، بر اميرمؤمنان را سلب نموده ويا دست کم در هاله اي از ترديد قرار مي دهند.
حَدَّثَنا عَبدالله بن أسيدٍ الکِندي وکانَ مِن شُرطَةِ الخَمِيس، (20) عَن أبيه قالَ: إنِّّي لَجَالِسٌ مَعَ النَّاسِ عِندَ علي (ع)، إذ جاءَابنُ مُعِزٍّ وابنُ نَعجٍ مَعَهُما عَبدالله بنُ وَهب قَد جَعَلا فِي حَلقهِِِ ثَوباً يجُرَّانِهِ، فَقالا: يا أمير المؤمنين! اقتُلُه ولا تُداهِنِ الکَذَّابينَ. قالَ: اَّدنُه! فَدنَا، فَقال لَهُما: فَما يَقول؟ قالا: يزعُمُ أنَّکَ دابَّةُ الأرض وَأنَّک تُضرِب عَلي هذا قُبيل هذا يعنُون رَأسَهُ إلي لِحيِتهِ.فَقالَ: مَا يَقُول هولاء؟ قال: يا أمير المؤمنين ! حَدَّثتُهُم حَديثاً حَدَّثنِيه عَمَّارُ بنُ ياسِر.قالَ: اترُکوُه فَقد رَوَي عَن غَيرهِ، يا ابنَ اُمِّ السَّوداءِ! إنَّکَ تَبقَرُ الحَديث بَقراً، خَلُّوا سَبيِلَ الرَّجل فَإن يکُ کاذِباً فَعليهِ کَذبِهُ وإن يکُ صادقاً يصِيبنُي الذَّي يَقُولُ.(21)
عبدالله بن اسيد کندي- که از جمله شرطه الخميس بود- از پدرش چنين نقل کرده است: در مجلسي با علي (ع) نشسته بودم، ابن معز وابن نعج به همراه عبدالله بن وهب وارد مجلس شدند. آن دو، پارچه اي دورگردن عبدالله انداخته ودرحالي که آن را مي کشيدند، گفتند: يا امير المؤمنين، اين مرد را بکش وبا دروغ پردازان سازش مکن! حضرت دستور فرمود: نزديک بيا. وچون به امام نزديک شد، حضرت از آن دونفر پرسيد: اين مرد چه مي گويد؟ گفتند: او چنين مي پندارد که شما همان دابة الارض هستيد وحال آن که شما از ناحيه سر تا محاسن خود، ضربه مي خوريد.امام سر درگريبان [تفکر] فرو برد وفرمود: چه کساني چنين مي گويند؟ آن مرد عرض کرد: اي امير مؤمنان، از عمار بن ياسر حديث مي کنم. فرمود: وي را رها کنيد؛ زيرا که از غير خودش روايت کرده است.اي فرزند مادر سياه پوست [گويا خطاب به عمار ياسر است]، تو حديث را موشکافي مي کني، [سپس فرمود] اورا رها کنيد، اگر بر من دروغ ببندد، کذبش به زيان خود اوست واگر صادق باشد، سود آنچه مي گويد، به وي خواهد رسيد.از آنجا که امام (ع) سخن عبدالله بن وهب را تأييد نفرمودند، مي توان روايت را به عنوان تأييدي برنفي عنوان دابه تلقي نمود.
محتواي روايات
روايت سوم، از لحاظ متن، با دو روايت (22) مشابه مي نمود، ولي در آن دو، از قسمت پاياني- که امام خود را به عنوان دابه معرفي کرده اند- ذکري به ميان نيامده است که اين اختلاف،گوياي اين امر است که روايت از لحاظ متن، مضطرب است ودر نتيجه، به هيچ وجه قابل اعتنا نيست.
تنها روايتي که از نظر سند ومصدر قابل ملاحظه است، روايت يازدهم است که مجلسي به نقل از منتخب البصائر نقل مي کند وسندي موثق دارد، ولي اين روايت بي مشکل نبوده واز نظر محتوا قابل نقد است؛ زيرا ايشان عنوان دابه را به صراحت نپذيرفته اند وبه ظاهر، کلام امام (ع) آهنگ توبيخي دارد.
3. تنافي تعبير با تکريم عالمان وبزرگان
حضرت علي (ع) همان بزرگواري است که پيامبر(ص) درباره ي حضرتش فرمود:
أنا مَدينةُ العِلم وعُليٌ بابُها.(23)
ايشان در مقايسه با صحابه صدر اسلام، از منزلت رفيعي برخوردار است. از سوي ديگر، چگونه سزاوار است مکتب دين- که به عالمان وبزرگان ، حرمت مي نهد- درمقام تکريم شخصيت والايي چون اميرمؤمنان از وي با عنوان دابه ياد کند.
بايد توجه داشت که در طول تاريخ، غلات وجاعلان حديثي بوده اند که الفاظ وآيات قران را بي مناسبت ويا اندک مناسبتي براهل بيت ويا مخالفان آنها تطبيق کرده اند؛ درحالي که اين گونه تعبيرها فروتر از شأن پيامبر وامام (ع) است وگويا نظير روايات ديگري است که آياتي چون ( إ إنُّ اللهَ لايَستَحيي أن يَضربَ مَثلاً ما بَعوضَةً فَما فَوقها…) (24) را تفسير يا تأويل نموده وگفته اند: مراد از بعوضه، امير مؤمنان علي (ع) ومراد از «مافوقها» رسول خدا (ص) است.(25)
4. تنافي با کاربرد قرآني واژه دابه
همان گونه که از واکاوي لغوي نيز برآمده، درقرآن کريم، آن گاه که مراد خداي تعالي ذم آدميان بوده است، از وي به عنوان دواب ياد نموده است.بنابر اين ، چنين مصداقي با مقام ومنزلت علي (ع) در پيشگاه خداوند سازگار نيست.
5. ديدگاه مفسران و محدثان
هرچند سرگذشت مسائل علمي را دليل تعيين مي کند، اما آگاهي از نظريات عالمان پشتوانه اي قوي وزمينه تقويت يک فهم است. اينک در ذيل، به شماري از اين ديدگاه ها خواهيم پرداخت:
ديدگاه مفسران شيعه
ترديدي نيست که روايت هاي متفاوت، زمينه ي شکل گيري آراي متفاوت اندو پاره اي از مفسران، با تطبيق عنوان دابه برحضرت، به شدت موضع گيري نموده اند وبرخي ديگر، آن را به منزله افتخاري براي حضرت شمرده اند. برخي نيز تنها به ذکر روايات بسنده کرده واز اظهار نظر دراين باره اجتناب نموده اند. دراين نوشتار، بناي احصاي همه ديدگاه ها نبوده وتنها به منظور آگاهي از ديدگاه هاي مفسران در اين باره، به ديدگاه برخي از بزرگان پرداخته شده است:
ديدگاه موافقان
مفسران شيعي بيشتر، براين باورند که دابه همان حضرت علي(ع) است.لاهيجي مدعي است که احاديث اهل بيت(ع) دراين باره به حد تواتر معنوي رسيده است. (26) مرحوم مجلسي نيز برهمين باور است.وي مي نويسد:…. سخن حضرت (من صاحب عصاوميسم هستم)، براين دلالت دارد که ايشان دابة من الارض است.(27)
علامه شبر از فراواني اخباري که دراين باب، دابه را بر امير مؤمنان علي (ع) تطبيق داده، سخن به ميان مي آورد؛ بي آن که دراين خصوص داوري کند، اما از لحن کلام او، موافقت با اصل ماجرا پيداست.(28)
تفسر الصافي نيز مملو از رواياتي است که دابه را علي (ع) مي داند.(29) سيد عبدالحسين طيب آورده است:
مراد از (أخرَجنا لهُم دابَّةً مِن َالأرض)، علي (ع) است که از مرقد منور خود نجف اشرف بيرون مي آيد وبه دنيا باز مي گردد.(30)
برخي از اهل معرفت نيز اصل مدعا را قطعي ومسلم انگاشته وبه نوعي، به تبيين فلسفي عرفاني آن پرداخته اند.نويسنده ي رشحات البحار با استناد به معناي اخراج، براين باور است که دابه موجود است وکلمه ي ارض هم – که قيد دابه است – مي فهماند که دابه از زمين است ونبايد روح سابق برعالم طبيعت يک موجود جبروتي وملکوتي باشد؛ زيرا آنها از زمين محسوب نمي شوند وروح برزخي هم نيست. پس نفس مدرکه متحرک درزمين است؛ چنان که از معناي لغوي آن استفاده مي شود. پس مراد، نفس فعاله برخاسته از همين عالم است و تکلم او اظهار ولايت ونبوت است تا حجت را برمردمان کامل کند، تا باورمندان با وي بيعت کنند ودر روايات، به علي بن ابي طالب تفسير شده است واسم اواز باب مصداق است ومقصود، ائمه اطهارند که روح صاعد محسوب مي شوند.(31)
2. موضع سکوت
از ميان مفسران نامي شيعه، شيخ طوسي هيچ يک از رواياتي را که دابه را به علي (ع) نسبت داده اند، ذکر نکرده واز اين عنوان نامي نبرده است. (32) بزرگاني نيز چون مرحوم طبرسي به آوردن رواياتي که با برخي، درتعارض اند، اکتفا نموده است.(33) جالب تر آن که، برخي «دابه» را بر حضرت مهدي(عج) منطبق مي دانند.مرحوم ابوالفتوح رازي(34) ذيل آيه ي فوق مي نويسد:
برطبق اخباري که از طريق اصحاب ما نقل شده، «دابة الارض»، کنايه از حضرت مهدي صاحب الزمان(عج) است.
در اين ميان علامه طباطبايي مي نويسد:
از آنجا که کلمه «دابه» به معناي جنبنده، به هر صاحب حياتي اطلاق مي شود که در زمين راه مي رود، مي تواند انسان باشد ومي تواند حيواني غير انسان باشد. درکلام خداي تعالي به چيزي که بتواند اين آيه را تفسير کند، دست نيافتيم وسياق آيه بهترين دليل است براين که قصد ابهام گويي بوده است.
ايشان درادامه مي افزايد:
از آنجا که مفسران درمفردات آيه دقت هاي بيش از حد نموده اند، در معناي آن چيزهاي غريب وشگفتي آورده اندودراين باره اقوال زيادي است که به هيچ يک آنها نمي توان اعتماد کرد… .(35)
درظاهر، سخن علامه به معناي عدم پذيرش ودست کم، عدم اعتماد به روايات مطرح شده است.
گروهي براين باورند که مراد، انساني است بسيار فعال، ترسيم کننده خطوط حق وباطل، مؤمن ومنافق وکافر، انساني است که در آستانه رستاخيز ظاهر مي شود وخود يکي از آيات عظمت پروردگار است.(36) درمجموع، از جمع مفسران معاصر، بيشتر آنان از اظهار نظر دراين باره امتناع کرده اند.
3. مخالفان
از سوي ديگر، معدودي از مفسران شعيه هم، به شدت با اين مسأله برخورد نموده ومي نويسند:
برخي از دروغ گويان جاهل براين گمان هستند که دابه حضرت علي(ع)است (پناه برخدا)، چگونه از علي(ع) به دابه ياد مي کنند، که وي افضل مردم، پس محمد (ص) است وهر کس که چنين ادعايي کند، جاهلي خريف است وخود وي «دابة الارض» است.(37)
ديدگاه مفسران اهل سنت
چنان که از روايات عامه نيز برمي آيد، نزد تعدادي از مفسران سني مذهب، مراد از دابه، حيواني با مشخصات ويژه وخارق العاده است که خداوند آن را در آخر الزمان بيرون مي آورد وآنان روي اين مشخصه – که وي از جنس انسان نيست- تأکيد مي ورزند.
اما مفسران ديگري، ضمن اعتراف به مراتب علم ودانش امير مؤمنان(ع)، اطلاق دابه را برآن حضرت، نوعي اهانت تلقي نموده ومي گويند:
اگر واژه ي دابه درباره ي انسان وعالمي چون وي به کار رفته باشد وقرآن کريم از بردن نام آن شخص به تعبيري از قبيل دابه روي آورده باشد، چنين کاربردي از عرف فصيحان و بليغان به دور وبا تکريم عالمان ناسازگار است واين روش عقلاني به نظرنمي آيد.(38)
وي در ادامه مي افزايد:
برخي هم دابه را فرزند ناقه صالح مي دانند که پس از پي شدن مادر، به جانب کوهستان گريخت که اين وجه صحيح تري است.(39)
چنان که مشخص گرديد، مفسران اهل سنت نيز در توصيف ويژگي هاي دابه اتفاق نظر ندارند ودر اين باره به اختلاف سخن گفته اند ونيز گفته اند:
دابه مصداق واحدي ندارد، بلکه براساس برخي روايات، در هر شهري جنبنده اي از زمين سر بر مي آورد.(40)
آلوسي، ضمن آن که به شدت براظهار نظر برخي از عالمان شيعه- که دابه را حضرت علي(ع) دانسته اند – مي تازد، سخن مزبور را دروغي آشکار خوانده وخود وي ترجيح مي دهد که دابه، حيواني عظيم الجثه با چندين پا باشد.(41)
سيد قطب نکته ي جالبي را مطرح نموده که خواندني است.وي مي نويسد:
از آنجا که سوره ي نمل از محاوره طايفه اي از حشرات، پرندگان ويا گفتگوي جنيان با حضرت سليمان سخن گفته است، در آيه هم به تناسب اين موارد، شاهد سخن گفتن دابه- که نوعي از حيوان است – با مردم هستيم.(42)
مؤلف التحرير والتنوير نيز ياد آورد شده است:
خداوند با کافران که از پذيرش حق روي برتافته اند، به زبان حيوان سخن مي گويد وغرض تحقير وپشيمان کردن آنان است، زيرا آنان پست تر از آنند که با زبان انساني شريف مورد خطاب قرار گيرند، لذا آنان را با زبان يک حيوان مورد خطاب قرار مي دهد.(43)
نتيجه
خروج «دابة الارض» درقرآن کريم از مباحثي است که معرکه آراي مفسران است.بنابر روايات شيعه، اين خروج به هنگام رجعت رخ مي دهد وبنابر مقارنه اي لطيف، آيه ي شريفه (وَيَومَ نَحشُرُ مِن کُل أُمَةٍ فَوجَا مِمَن يُکذِِّبُ بِِِِِِِِِِِِِِِِآياتنِا فهمُ يُوزَعون) – که بنا بر تفاسير شيعه خبر از رجعت مي دهد- بعداز آيه ي دابة الارض آمده است.اين سياق، بستر را براي منطبق ساختن دابه با حضرت علي(ع) فراهم مي سازد؛ آن چنان که روايات اماميه نيز برآن تاکيد مي ورزند.
درروايات شيعه، يازده روايت، به تصريح، حضرت علي (ع) را مصداق دابه ذکر کرده اند وهمان گونه که ذکر گرديد، داراي سه روايت معاضد ونيز سه روايت متعارض است.
با توجه به بررسي سندي ومحتوايي روايات، معلوم گرديد، روايت معتبري که تطبيق دابه را بر حضرت علي(ع) ثابت کند، يافت نمي شودواخبار وارد شده درباب تعيين مصداق دابه، به هيچ روي، قابل تأييد واعتبار نيستند.
البته روايات اهل سنت هم- که از مشخصات شگرفي همچون قد وقامتي به درازاي سي متر، و… سخن گفته اند – نيز قابل پذيرش نيستند وبه اذعان دانشمندان اهل سنت، روايت صحيحي درخصوص مصداق دابه وجود ندارد.
هرچند دابه هم برانسان اطلاق مي شود وهم برحيوان، اما با توجه به کاربرد قرآني اين واژه ، هر گاه درباره ي انسان به کار رفته، درمقام ذم وي بوده است. از سوي ديگر، تأمل درسياق، اين موضوع را بهتر مشخص مي کند؛ زيرا آيه درمقام ذم آن دسته از مردماني است که به آيات الهي ايمان نياورده اند. از اين رو، سزاوار است آنان را نه با زبان انساني شريف، بلکه با زبان يک حيوان، مورد خطاب قرار دهد.
آنچه تنها به طور قطع، درباره ي دابه مي توان گفت، اين است که وي از زمين بيرون مي آيد ومي توان ادعا کرد که زمان خروج آن نيز آخر الزمان است، اما نه مصداق آن روشن است ونه زمان دقيق آن. همچنين، تأکيد برصحت واعتبار موضوع، فاقد پشتوانه علمي ويا معتبر است.
اين که دابه موجودي است که با اهل باطل سخن مي گويد، ترديدي نيست، اما اين که سخن گفتن، حتماً روح صاعد مي خواهد وبايد روح کاملي باشد، دليل ندارد ومي تواند تکلمي به صورت فوق العاده باشد،چنان که حيوانات هم با سليمان سخن مي گفتند ويا درختي نزد کفار قريش برنبوت پيامبر گواهي داد.(44)
پينوشتها:
1- سوره ي نور، آيه ي 45.
2- سوره ي حج ، آيه ي 18.
3- سوره ي فاطر، آيه ي 28.
4- سوره ي سبا، آيه ي 14.
5- سوره ي أنفال، آيه ي 22.
6- همان، آيه ي 55.
7- الميزان، ج9، ص42.
8- همان، ج9، ص112.
9-رجال الطوسي، ص 126.
10- رجال النجاشي، ص328.
11- همان، ص260.
12- همان، ص16.
13- رجال الکشي، ص556.
14- رجال النجاشي، ص290.
15- الذريعة، ج4، ص304.
16-تأويل الآيات الظاهرة، ص400.
17- في ظلال القرآن، ج5، ص 2667؛ التحرير والتنوير، ج19، ص310.
18- بحار الأنوار، ج39، ص345. اين روايت درکتب اهل سنت مسند آورده شده است: أخبرني ابن محمّد بن الحسين الثقفي، عن عمر بن أحمد بن القاسم النهاوندي، عن محمد بن عبدالغفّار الزرقاني، عن أحمد بن محمّد بن هاني الطائي، عن محمد بن النضر بن محمّد الأودي، عن أبيه، عن سفيان الثوري، عن شهاب بن عبد ربّه الرحمن، عن طارق بن عبدالرحمن، عن طارق بن عبد الرحمن، عن ربعي بن خراش، عن حذيفه…(الکشف والبيان، ج7، ص224)
19- همان.
20-نيروهايي که با حضرت هم عهد شده بودند که از حضرت حمايت کنند.
21- بحار الأنوار، ج53، ص108، به نقل از منبع پيشين
22- بحارالأنوار، ج53، ص110، به نقل از منتحب البصائر؛ رجال الکشي، ص94. اين کتاب، مختصر کتاب بصائر اثر سعد بن عبدالله بن ابي خلف است وگويا اکنون در دسترس نيست.
23- بحار الأنوار ، ج10، ص445.
24- سوره ي بقره، آيه ي 26.
25- تفسير القمي، ج1، ص35.
26- تفسير شريف لاهيجي، ج3، ص442.
27- بحار الأنوار، ج39، ص344.
28- تفسير القرآن الکريم، ص368.
29- تفسير الصافي، ج4، ص76.
30- اطيب البيان، ج10، ص189.
31- رشحات البحار، ص4- 5.
32- التبيان، ج8، ص 120.
33- مجمع البيان، ج7، ص365.
34- روض الجنان، ج15، ص75.
35- الميزان، ج15، ص396.
36- تفسير نمونه، ج15، ص555.
37- البلاغ في تفسير القرآن، جا، ص384.
38- الجامع لاحکام القرآن، ج14، ص235.
39- همان.
40- البحر المحيط في التفسير، ج8، ص269.
41- روح المعاني، ج10، ص233.
42- في ظلال القرآن، ج5، ص2667.
43- تحرير التنوير، ج19، ص310
44-نهج البلاغه، خطبه ي 192.
کتابنامه
– الطيب البيان في تفسير القرآن، سيد عبدالحسين طيب، تهران: انتشارات اسلام، دوم ، 1378ش.
– البحر المحيط في التفسير، محمد بن يوسف ابوحيان اندلسي، بيروت: دار الفکر1420 ق.
– البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، تهران: بنياد بعثت، اول، 1416ق.
– البلاغ في تفسير القرآن بالقرآن، محمد صادقي تهراني، قم: مؤلف ، اول، 1419ق.
– التبيان في تفسير القرآن، محمد بن حسن طوسي، بيروت: داراحياء التراث العربي.
– التحرير والتنوير، محمد بن طاهربن محمد شاذلي، بي جا: موسسة التاريخ، 1420ق.
– الجامع لأحکام القرآن، محمد بن احمد قرطبي، تهران: انتشارات ناصر خسرو، اول، 1364ش.
– الدر المنثور في تفسير المأثور، جلال الدين سيوطي، قم: کتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق.
– الذريعة الي تصانيف الشيعة، آقا بزرگ تهراني، بيروت: دار الاضواء بي تا.
– العين، خليل بن احمد فراهيدي، قم: انتشارات هجرت، دوم، 1410ق.
– الکافي، محمد بن يعقوب کليني، تهران: دار الکتب الاسلامية، 1365ش.
– الکشف والبيان عن تفسير القرآن، ابواسحاق احمد بن ابراهيم، ثعلبي نيشابوري ، بيروت: دار إحياء التراث العربي، اول ، 1422ق.
– الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين، طباطبايي ، قم: دفتر انتشارات اسلامي جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه قم، پنجم، 1417ق.
– بحار الأنوار، محمد باقر مجلسي، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1404ق.
– بحرالعلوم، نصر بن محمد بن احمد سمرقندي، بي جا، بي نا.
-بصائر الدرجات، محمد بن حسن بن فروخ صفار، قم: انتشارات کتابخانه آية الله مرعشي، 1404ق.
– تفسير الصافي، محسن فيض کاشاني، تهران: انتشارات الصدر، دوم، 1415ق.
– تفسير القرآن العظيم، عبدالرحمن بن محمد بن ابي حاتم، عربستان سعودي: مکتبة نزار مصطفي الباز، سوم، 1419ق.
– تفسير القرآن الکريم (شبر)، سيد عبدالله شبر، بيروت: دار البلاغة للطباعة والنشر ، اول، 1412ق.
– تفسير قمي، علي بن ابراهيم بن هاشم قمي، قم: مؤسسة دار الکتاب، 1404ق.
– تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازي، تهران: دار الکتب الأسلامية ، اول، 1374ش.
– رجال الشيخ الطوسي ، طوسي، محمد بن حسن طوسي، نجف: انتشارات حيدريه، 1381ق.
– رجال الکشي، محمد بن عمر کشي، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
– رجال النجاشي، احمد بن علي نجاشي، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1407ق.
– رشحات البحار، محمد علي شاه آبادي، نهضت زنان مسلمان، 1360ش.
– روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، سيد محمد آلوسي، بيروت: دار الکتب العلميه، اول، 1415ق.
– روض الجنان وروح الجنان في تفسير القرآن ، حسين بن علي رازي ابوالفتوح، مشهد:بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1408 ق.
– شرف الدين تأويل الآيات الظاهرة، حسين استرآبادي ، قم: انتشارات جامعه ي مدرسين قم، 1409ق.
– في ظلال القرآن، سيد قطب ، بيروت- قاهره: دار الشروق، هفدهم، 1412 ق.
– لسان العرب ، محمد بن مکرم ابن منظور، بيروت: دار صادر، سوم، 1414 ق.
– مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، تهران: انتشارات ناصر خسرو، سوم، 1372ش .
– مصباح المنير، احمد بن محمد فيومي، بي جا: بي تا.
– معجم فروق اللغويه، ابوهلال عسکري، مؤسسة النشر الاسلامي، الاولي، 1412ق.
– مناقب آل أبي طالب(ع)، ابن شهر آشوب، قم: علامه، 1379ق.
– ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبي، داراحياء الکتب العربية، بي تا.
– نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي، قم: مشرقين، 1379ش.
منبع:فصلنامه علوم حديث شماره 53
/ج