خانه » همه » مذهبی » اهليت حقوقي، شناسايي سن بلوغ و تاثير آن در تکليف (1) قسمت دوم

اهليت حقوقي، شناسايي سن بلوغ و تاثير آن در تکليف (1) قسمت دوم

اهليت حقوقي، شناسايي سن بلوغ و تاثير آن در تکليف (1) قسمت دوم

در مورد داد و ستد اشياي کم ارزش گرفته شده است که صرف اجازه بدون اشراف و نظارت سرپرست کافي است. مانند اينکه کودک از پدرش مبلغي اندک براي خريد تنقلات بگيرد و پدر بدون اينکه نگران گول خوردن کودک باشد به او اجازه داد و ستد دهد. به خلاف زماني که کودک از پدر مال زيادي را بگيرد و پدر به او اجازه معامله بدهد بدون اينکه

985904b6 3b67 4746 b239 f2ee87c7d0d9 - اهليت حقوقي، شناسايي سن بلوغ و تاثير آن در تکليف (1) قسمت دوم

0020726 - اهليت حقوقي، شناسايي سن بلوغ و تاثير آن در تکليف (1) قسمت دوم
اهليت حقوقي، شناسايي سن بلوغ و تاثير آن در تکليف (1) قسمت دوم

 

نویسنده:حسن جواهري

 

داد و ستد کودک در امور کم ارزش
 

در مورد داد و ستد اشياي کم ارزش گرفته شده است که صرف اجازه بدون اشراف و نظارت سرپرست کافي است. مانند اينکه کودک از پدرش مبلغي اندک براي خريد تنقلات بگيرد و پدر بدون اينکه نگران گول خوردن کودک باشد به او اجازه داد و ستد دهد. به خلاف زماني که کودک از پدر مال زيادي را بگيرد و پدر به او اجازه معامله بدهد بدون اينکه بر چگونگي و ابعاد گوناگون معامله نظارت داشته باشد. بي شک در مورد اخير، معامله و تصرف کودک به دليل اينکه مشمول دلايل نهي تصرف کودک مي شود، باطل است.
سيره متشرعه و سيره عقلا مهمترين دليل صحيح بودن تصرف کودک براي داد و ستد چيزهاي کم ارزش به صرف اجازه سرپرست است.

عبارات کودک بدون اثر نيست
 

ممکن است ادعا شود برخي دلايل روايي بر بي اثر بودن عباراتي که کودک انشاء مي کند، دلالت دارد؛ مانند حديث معروف رفع قلم که بر اساس آن قلم تشريع از انسان مادامي که به سن بلوغ نرسيده، برداشته شده است. (25) همچنين مانند روايت «عمد الصبي و خطأه واحد؛ عمد و خطاي کودک يکي است.» (26) اگر کودک آنچه به قصد و عمد انجام مي دهد خطا محسوب شود، هيچ معامله اي حتي در اشياي کم ارزش، حتي صدقه، وصيت و … او صحيح نيست؛ زيرا عبارات مورد استفاده کودک در معامله بدون اثر است. علت بي اثر بودن عبارات کودک يا آن است که تکليف از او برداشته شده و يا آن است که همه افعال صادر شده از او خطايي محسوب مي شود.
پاسخ: در مورد حديث رفع قلم بايد گفت که شمول اين روايت از دو جهت تخصيص زده مي شود:
1) اکثر احکام وضعي مانند نجاست، ضمان، ديه و امثال آن در مورد کودک برداشته نشده است.
2) بر صحت بعضي از اعمال کودک مانند وصيت، آزادسازي برده، صدقه، هبه، تصرف براي خريد و فروش چيزهاي کم ارزش با اجازه سرپرست يا تصرف در اموال خود تحت اشراف و نظارت سرپرست، دليل خاص وجود دارد.
اما در مورد حديث «عمد الصبي و خطأه واحد»، روايت ديگري وارد شده است که اين حديث را مخصوص باب جنايات ارتکابي کودک معرفي مي کند. در موثقه اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) از پدر بزرگوارشان امام باقر (ع) نقل شده است که امام علي (ع) فرمودند: «عمد کودکان خطا محسوب شده و بر عهده خويشاوندان نسبي (عاقله) است». (27) با توجه به قرينه «يحمل علي العاقله» مشخص مي شود که اين روايت مخصوص باب ديات است.
اشکال: بين دو روايت «عمد الصبي و خطأه واحد» و «عمد الصبيان خطأ يحمل علي العاقله» تنافي وجود ندارد که با تقييد يکي به ديگري بخواهيم رفع تنافي کنيم. هر دو روايت مثبت هستند و بر اساس قواعد اصولي دو روايت مثبت يکديگر را نفي نمي کنند و تخصيص نمي زنند.
پاسخ: همان گونه که امام خميني (ره) در کتاب البيع اشاره کرده اند (28) احتمال دارد که در زمان صدور روايات، در ارتکاز اذهان چنين بوده که «عمد کودک را خطا شمردن» مخصوص باب جنايات است و اين ارتکاز، به حدي بوده که موجب انصراف روايت به باب جنايات شده است. وجود ارتکاز و ذهنيت مخاطب در حکم قرينه متصل براي انصراف معناي روايت به باب جنايات و ديات است. سکوت راوي در مورد قرينه متصل، اين احتمال را که روايت به قرينه ارتکاز مخاطبين مربوط به باب ديات است، نفي نمي کند؛ زيرا راوي در زماني که روايت را نقل مي کرد مطمئن بود که مخاطبين متوجه هستند که منظور وي در مورد جنايات است و با اين وجود نيازي به ذکر قرينه لفظي نبود. از طرف ديگر راوي به اين امر ملتفت نبود که ممکن است در آينده مخاطبيني باشند که اين قرينه براي آنان واضح نبوده و بايد بر آن تصريح شود. بر اين اساس امکان تمسک به اطلاق روايت وجود ندارد.
حاصل اينکه: دليلي وجود ندارد که عبارات کودک در داد و ستد را بدون اثر بدانيم. آنچه باعث مي شود تصرف کودک در اموالش باطل باشد، عدم اهليت اوست. عدم اهليت کودک مقتضي آن است که سرپرست، متصدي اموالش شود يا آنکه داد و ستدهاي کودک تحت اشراف و نظارت سرپرست باشد. با اين توضيح مشخص مي شود باطل بودن قراردادهاي کودک به معناي عدم امکان تصحيح قرارداد نيست. به واسطه اجازه سرپرست بعد از انجام قرارداد، يا اجازه خود کودک بعد از رسيدن به رشد و بلوغ مي توان معامله منعقد شده در زمان کودکي را تصحيح کرد. قرارداد کودک بدون نظارت و اشراف سرپرست را مي توان نوعي قرارداد فضولي شمرد. اگرچه دلايل مربوط به صحيح بودن عقد فضولي در خصوص قرارداد غير مالک است، ولي مبتني بر اين فرض است که عدم وجود رضايت مالک، مانع اصلي صحيح بودن قرارداد فضولي است. به محض تحصيل رضايت مالک، مانع مرتفع شده و معامله اعتبار مي يابد. در فرض معامله کودک نيز مانع اصلي، عدم کفايت رضايت کودک است که با تصحيح رضايت کودک با اجازه و اشراف سرپرست، اين مانع برطرف شده و معامله صحيح مي شود. از نظر عرف، عدم نفوذ رضايت کودک ناشي از محجوريت، شديدتر از عدم نفوذ رضايت غير مالک در قرارداد فضولي نيست.

قبول اسلام کودک
 

از آنجا که گفتيم عبارات کودک منشأ اثر است، اسلامش پذيرفته مي شود اگرچه انجام واجبات شرعي متوجه او نباشد. برخي از فقهاي اماميه (29) و همچنين مذهب شافعي بنابر آنچه که در کتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه» نقل شده است مخالف اين ادعا هستند:
کودک چه مميز و چه غير مميز تصرفش صحيح نيست، عباراتش هيچ قراردادي را منعقد نمي کند، صلاحيت ولايت و سرپرستي بر چيزي را ندارد؛ به دليل اينکه عبارات و ولايتش منشأ اثر نيست. پس اگر فرزند کافر شهادتين بگويد يا عقد ازدواج جاري کند مورد قبول نيست، ولي کودک مميز عبادتش صحيح است، همين طور اجازه دادن او براي ورود بيگانه به خانه جايز است. (30)
قول صحيح آن است که اسلام کودک پذيرفته مي شود. دلايل قبول اسلام کودک عبارتند از:
1. اسلام آوردن امري واقعي است که از هر کسي حتي کودک مميزي که به بلوغ نرسيده، امکان پذير است.
2. اسلام آوردن موکول به اقرار به شهادتين است و به واسطه اين اقرار، مال به خون شخص محترم مي گردد. بر اين معنا زيادي دلالت دارد که از آن جمله موثقه سماعه است که از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمودند:
اسلام عبارت است از شهادت به يگانگي خداوند و تصديق به رسالت محمد بن عبدالله (ص). به واسطه اين شهادت خون ها محترم شمرده مي شود و ازدواج و ارث جريان مي يابد و بر ظاهر همين شهادت جماعت مردم شکل گرفته است. (31)
ابوهريره از رسول مکرم اسلام (ص) نقل مي کند که فرمودند:
فرمان مي دهم که با کفار جنگ کنيد تا اينکه بگويند «لا اله الا لله» هر کس گفت «لا اله الاّ الله» مال و جان او از جانب من در امان است و حساب جزاي او بر خداست. (32)
همان گونه که آشکار است اطلاق اين روايت، کودک مميز را نيز در بر مي گيرد در حالي که تکاليف الزام آور شرعي به دليل حديث رفع از او برداشته شده است. حديث رفع در حقيقت نوعي لطف و امتنان در حق کودک مميز است در حالي که عدم قبول اسلام کودک مميز لطف محسوب نمي شود، لذا اطلاق حديث رفع شامل عدم قبول اسلام کودک مميز نمي شود.
سيره مداوم بر اين بوده است که فرزند غير مميز کافر و مسلمان به تبع والدينشان، آثار کفر و اسلام بر آنها حمل مي شود؛ يعني در مورد احکام خانواده، ارث و … کودک غير مميز کافر به عنوان کافر تلقي مي شود، ولي به هيچ عنوان فرزند کافر به تبع پدرش کافرش مجازات نمي شود؛ چرا که خداوند متعال هر کس را به سبب اعمال خودش جزا مي دهد. روايات متعددي وارد شده است که بر اساس آن، خداوند متعال کودکان را بعد از مرگ مي آزمايد و هيچ کدام از آنها را به پيروي از پدرانشان مجازات نمي کند؛ چرا که خداوند هيچ کس را بدون حجت و دليل عذاب نمي کند. در روايت صحيحي، زراره از امام باقر (ع) نقل مي کند:
از امام باقر (ع) پرسيدم: آيا از رسول خدا (ص) در مورد بهشت و دوزخ کودکان پرسيده اند؟ ا مام باقر (ع) فرمودند: آري، و رسول خدا (ص) در جواب فرمودند: خدا بهتر مي داند که کودکان چه مي کردند. سپس امام باقر (ع) فرمودند؛ اي زراره مي داني معناي اين عبارت رسول خدا (ص) چيست؟ زراره گفت: نه. امام باقر (ع) فرمودند: مشيت خداوند بر اين است زماني که روز رستاخيز بيايد خداوند هفت گروه را مورد آزمون قرار مي دهد: کودکان، کساني که در فاصله زماني بين دو پيامبر زندگي مي کردند، پيرمردي که پيامبر را درک کرده ولي عقل خود را از دست داده باشد، کرها، لال هايي که قدرت تعقل ندارند، ديوانگان و ابلهان. هر يک از اينان در برابر خداوند حجت مي آورند، خداوند متعال فرشته اي به سوي اين افراد مي فرستد و آتشي براي آنان بر مي افروزند، سپس فرشته به آنها مي گويد: خداوند شما امر فرموده که خود را در اين آتش افکنيد. هر کس خود را در آتش بيندازد آتش بر او سرد و سلامت گردد و هر کس نافرماني کند به سوي دوزخ رهسپار مي شود. (33)
البته برخي از احکام شرعي بر عنوان خاص مترتب مي شود، چه از انسان سر بزند چه از غير انسان، چه از کودک و چه از بالغ؛ مانند نجاست و جنابت که داير مدار عنوان است. نجاست مترتب بر عنوان ملاقات با چيز نجس و جنابت مترتب بر عنوان آميزش يا خروج مني است. بنابراين اگر حتي بدون علم، بدن انسان به چيز نجسي برخورد کند نجس مي شود و حديث رفع شامل اين مورد نمي شود؛ زيرا حکم کسي که بدون علم بدنش با نجاست برخورد کند با کسي که از روي عمد و علم و قصد و اختيار خود را نجس کرده باشد يکي است؛ چرا که حکم نجاست مترتب بر ملاقات نجاست است و عمد و سهو در تحقق اين عنوان تأثيري ندارد. از اين رو اگر کودک مرتکب کاري شود که وضو را باطل مي کند وضويش باطل مي شود، همچنين اگر صدمه زدن به مال غير، حتي اگر از کودک و بدون اختيار يا بدون علم و از روي غفلت صورت گيرد، موجب ضمان است. البته به دليل اينکه تکاليف شرعي قبل از بلوغ متوجه کودک نمي شود مکلف به پرداخت خسارت تا بعد از بلوغ نيست. در مورد جنابت و نجاست نيز مکلف به غسل و پاکيزه کردن خويش تا بعد از رسيدن به بلوغ نيست.

عبادات کودک
 

از آنجا که عبارات مورد استفاده کودک منشأ اثر است، عبادات او نيز صحيح و قابل قبول است؛ زيرا منافاتي بين صحيح بودن عبادات و عدم تکليف کودک وجود ندارد. اگرچه مراد از «رفع القلم» برداشتن قلم تکليف از کودک است، ولي همان گونه که اشاره شد اين روايت در مقام لطف و امتنان و مراعات حال کودک است. اينکه عبادات کودک صحيح يا قبول نباشد لطف و امتنان نيست. علاوه بر اين در رواياتي که به پدر امر شده کودکان خود را امر به نماز و روزه کنيد، در حقيقت امر بالفعل به کودکان بوده و غرض از آن، تحقق اين افعال از کودکان است. امر به امر، طريقي براي ايجاد اين افعال از سوي کودکان است. حلبي در روايت صحيحي از امام صادق (ع) نقل مي کند:
ما اهل بيت فرزندانمان را زماني که به پنج سالگي رسيدند به نماز امر مي کنيم و شما فرزندانتان را از هفت سالگي به نماز امر کنيد. ما فرزندانمان را از هفت سالگي به روزه امر مي کنيم و تا هر زمان از روز که توانايي داشته باشند و تشنگي و گرسنگي بر آنها غلبه نکند، روزه مي گيرند اگرچه تا نيمه روز يا کمتر و يا بيشتر از آن باشد، پس شما هم فرزندانتان را از هفت سالگي امر به روزه کنيد و هر زمان از روزه که عطش بر آنها غلبه کرد افطار کنند. (34)

مجازات تعزيزي کودک
 

احکامي وجود دارد که شامل مرحله کودکي و عدم بلوغ نيز مي شود، مانند احکام تعزيزي نسبت به کودکان به منظور تأديب و تربيت و حفظ آنان از انحراف و هدايت و پرورش اخلاقي آنان. مجازات تعزيزي کودک با استناد به حديث رفع قلم و منتفي بودن تکليف براي کودک، ساقط نمي شود؛ چرا که در موضوع تعزير کودک، عنوان کودکي اخذ شده است؛ لذا منتفي کردن تعزير کودک به واسطه حديث رفع، معقول نيست.

تعريف بلوغ در شرع
 

بلوغ در لغت به معناي ادراک است. صاحب جواهر در تعريف بلوغ مي گويد:
رسيدن به سن ازدواج به سبب پيدايش مني در بدن و تحريک شهوت ميل شديد به آميزش و خارج شدن آب جهنده که مبدأ و منشأ پيدايش انسان است، حاصل مي شود. بنابراين، بلوغ يک نوع کمال طبيعي براي انسان است که به واسطه آن، نسل باقي مي ماند و عقل تقويت مي شود و کودکان به مرحله کمال مرد يا زن بودن مي رسند … .
بلوغ از امور طبيعي است که در لغت و عرف شناخته شده است و از موضوعات شرعيه مانند الفاظ عبادات نيست که تنها با مراجعه به شارع شناخته مي شود. از نظر لغت و عرف هرگاه پسر محتلم شود، بالغ شده و از کودکي خارج مي گردد و مرد مي شود. همچنين دختربچه زماني که حيض ببيند، زن مي شود. البته خروج مني، حيض و حامله شدن و امثال آن، نشانه هايي قطعي براي تشخيص عرفي و لغوي بلوغ بوده و نيازي به مراجعه به شرع نيست، ولي براي تعيين آغاز سن بلوغ در صورت شک در اينکه آيا کودکي به سن بلوغ رسيده است يا نه به شرع مراجعه مي شود. (35)
برخي نشانه هاي طبيعي مقارن بلوغ مانند قدرت تمييز، بم شدن صدا، بزرگ شدن سينه ها، جوش صورت و امثال آن علائم يقيني براي بلوغ نيست؛ چون تلازمي بين اين موارد و رسيدن به سن بلوغ وجود ندارد که موجب قطع و يقين شود.
بلوغي که منظور ما است و در ادامه نشانه هاي آن را ذکر مي کنيم، مرزي است که انسان با رسيدن به آن، مکلف به انواع احکام و تکاليف شرعي از عبادات و معاملات و حدود و تعزيرات، اقرار و … مي شود.

نشانه هاي بلوغ
 

نشانه هاي رسيدن به سن بلوغ فراوان است. رواياتي که درباره نشانه هاي بلوغ وجود دارد آن قدر متفاوت و زياد است که امکان جمع ميان آنها به صورتي که مورد اتفاق و قبول همگان باشد، وجود ندارد. ما همه رواياتي را که در مورد هر يک از علائم بلوغ وارد شده است بررسي کرده و در صورت تعارض، رواياتي را که ترجيح دارد اخذ مي کنيم.
نشانه هاي بلوغ دو قسم است، اول: نشانه هايي که بر بلوغ طبيعي دلالت مي کند يا بلوغ طبيعي با آنها حاصل مي شود. دوم: نشانه هاي که دليل بر بلوغ سني است.

قسم اول
نشانه اول: روييدن موي خشن در نواحي شرمگاهي انسان:
 

از مذاهب اهل سنت نيز مالک و شافعي در يکي از دو قولش اين علامت را پذيرفته اند، ولي ابوحنيفه با اين استدلال که روييدن موي در ناحيه شرمگاهي شبيه روييدن موي در ساير اعضاي بدن است و از اين حيث خصوصيتي ندارد با اين نشانه مخالفت کرده است. (36) بر اساس نظر ديگر شافعي، روييدن موي در ناحيه شرمگاهي نشانه بلوغ براي مشرکان است. (37)
به عقيده ما نظر صحيح آن است که روييدن موي در شرمگاه مطلقاً – براي کافر يا مسلمان – نشانه بلوغ است و دليل بر آن، روايات فراواني است که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم:
1. در ماجراي بني قريظه که سعد بن معاذ حکم کرد جنگجويان بالغ آنان کشته شده و افراد نابالغ اسير شوند، پيامبر (ص) دستور دادند براي تمييز جنگجويان بالغ از کودکان، زير کمربند آنها را ببينيد اگر موي روييده بود جزو جنگجويان محسوب شوند و اگر مويي نروييده بود جزو کودکان به حساب آيند. (38)
2. عطيه قرظي يکي از دستگيرشدگان جنگ بني قريظه مي گويد در روز جنگ، مرا پيش رسول خدا (ص) بردند در حالي که در بلوغ من شک داشتند، رسول خدا (ص) دستور دادند زير کمربند مرا نگاه کنند که آيا موي روييده است يا نه. بعد از آنکه معلوم شد مويي نروييده است مرا به کودکان محلق کردند. (39)
بايد خاطرنشان کرد، قضيه مذکور در جنگ بني قريظه و حکم مزبور از طرف سعد بن معاذ با سند ضعيف در روايات شيعه نقل شده است. همه روايات مربوط به اين قضيه در کتب وسائل الشيعه، بحارالانوار، تهذيب و … نقل شده که در سند آنها «وهب بن وهب» وجود دارد که در متون رجالي به دروغگوترين مخلوق معروف است. مشکل اساسي وارد شدن اين قضيه در روايات اهل سنت است که بر اساس نظر فقهاي اهل سنت بعضي از اين روايات صحيح است. (40)
3. علي بن ابراهيم در کتاب تفسيرش، ذيل آيه شريفه «وَابتَلُوا اليَتَامَي …» از قول امام صادق (ع) نقل مي کند که ايشان فرمودند:
اگر نمي دانيد کودکان به سن بلوغ رسيده اند يا نه اگر بوي زير بغل يا موي اطراف آلت تناسلي آنان آشکار شده باشد، بالغ شده اند. (41)
اين روايت به طور مسند از امام صادق (ع) در تفسير صافي نقل شده است. (42)
اين نشانه – روييدن موي – به عنوان يکي از علامت هاي طبيعي براي کامل شدن درک و فهم و خروج از حد کودکي، پذيرفته شده است، اگرچه روايات آن نزد فقهاي اماميه ضعيف باشد. ممکن است در مورد اعتبار اين نشانه ها براي زن ها اشکال شود؛ زيرا رواياتي که به عنوان مستند قرار گرفته است فقط در مورد مردان مي باشد، در حالي که فقها آن را به عنوان نشانه بلوغ مرد و زن دانسته اند. شايد دليل، آن باشد که روييدن موي يک نشانه طبيعي است که شارع آن را براي کشف بلوغ انسان، معتبر دانسته و در اين زمينه تفاوتي بين زن و مرد نيست. شايد هم دليل آنکه در روايات به روييدن موي براي زنان به عنوان نشانه بلوغ اشاره نشده است آن باشد که معمولاً روييدن موي در زنان، چند سال بعد از 9 سالگي آغاز مي شود، در حالي که بر اساس نظر فقهاي اماميه دختران در سن 9 سالگي به بلوغ مي رسند، لذا به ذکر اين نشانه به عنوان يکي از علايم بلوغ آنان نيازي نيست.

نشانه دوم: روييدن موي بر گونه ها و پشت لب:
 

اين نشانه مخصوص مردان است. فقهاي اماميه به دليل برخي روايات، روييدن مو بر گونه ها و پشت لب را نشانه بلوغ پسران مي دانند. روايت حمزه بن عمران از امام باقر (ع) از جمله رواياتي است که به آن استناد شده است:
تصرفات پسربچه در خريد و فروش جايز نيست و او از کودکي خارج نمي شود مگر با رسيدن به سن 15 سالگي، يا احتلام، يا ريش درآوردن، يا روييدن موي بر عانه. (43)
همچنين بر اساس خبر يزيد کناسي:
پسربچه اي که پدرش او را همسر داده لکن هنوز به بلوغ نرسيده است، زماني که به سن 15 سالگي رسيد يا قبل از آنکه به سن 15 سالگي برسد در صورتش ريش درآمد، يا در اطراف آلت تناسلي او موي خشن روييد، اختيار فسخ ازدواج را دارد. (44)

نشانه سوم: خارج شدن مني:
 

خارج شدن مني به عنوان يکي ديگر از نشانه هاي بلوغ است. ضمن توجه به اينکه در اين مورد مخالفتي از طرف فقها وجود ندارد، به برخي از دلايل اين نشانه اشاره مي کنيم:
1. آيه: وَ إِذَا بَلَغَ الاطفالُ منکُم الحُلُمَ فَليَستَاذِنُوا؛ و هنگامي که کودکان شما به سنّ احتلام رسند بايد اجازه بگيرند. (45)
2. آيه: وَ ابتَلُوا اليتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ؛ و يتيمان را چون به حد ازدواج برسند، بيازماييد. (46)
3. آيه: وَ لاَتَقرَبُوا مَالَ اليَتِيمِ إِلّا بالتّي هي الحسَنُ حَتَّي يَبلُغَ اَشُدَّهُ؛ و به مال يتيم، جز به بهترين صورت (و براي اصلاح)، نزديک نشويد تا به حد بلوغ (47) برسد. (48)
امام صادق (ع) در روايتي که هشام بن سالم از ايشان نقل مي کند، مي فرمايد: «أشدّه» همان رسيدن به سن احتلام است که کودک به واسطه آن از يتيمي خارج مي شود». (49) ابن سنان نيز در روايت موثقي از امام صادق (ع) نقل مي کند:
شخصي در حضور من از پدرم در مورد عبارت «حتي يبلغ أشدّه» سؤال کرد و ايشان فرمود: منظور، رسيدن به سن احتلام است. (50)
4. روايتي که شيعه و سني از پيامبر اکرم (ص) نقل کرده و به حديث «رفع قلم» مشهور است. ابن ادريس در مورد اين روايت مي گويد: اين روايت بين همه فقها اعم از شيعه و سني اجماعي است و عبارت است از:
إنّ القلم يرفع عن ثلاثه: عن الصبي حتي يحتلم و عن المجنون حتي يفيق و عن النائم حتي يستيقظ؛ (51)
تکليف از سه دسته برداشته شده است؛ از کودک تا زماني که به سن احتلام برسد و از ديوانه تا زماني که بهبود يابد و از شخص خواب تا زماني که بيدار شود.
نکته: خروج مني علامت بلوغ است و منظور، خروج مني از مجراي خاص است، در خواب يا بيداري. تعبير احتلام – خواب ديدن – که در برخي روايات آمده است، آسيبي به اين معنا نمي رساند؛ زيرا قطع داريم که ديدن در خواب خصوصيتي ندارد، چه بسا رؤيايي که بدون خروج مني يا خارج شدن مني بدون خواب ديدن محقق مي شود. پس آنچه ملاک و معيار حکم است خروج مني است، نه احتلام. آيه «حَتَّي إِذَا بَلَغُوا النَّکَاحَ» (52) نيز به همين حقيقت اشاره دارد، ممکن است کسي به سن نکاح برسد و ازدواج بکند و فرزنددار هم شود، بدون اينکه در خواب محتلم شده.

پي نوشت:
 

25. وسائل الشيعه، ج 1، باب 4 از ابواب مقدمه العبادات، ح 11 تام السند نيست و ح 12 تام السند و موثق است.
26. وسائل الشيعه، ج 19، باب 11 از ابواب العاقله، ح 2، و ح 3 «عمد الصبيان خطأ يحمل علي العاقله».
27.. «عمد الصبيان خطأ يحمل علي العاقله»: وسائل الشيعه، ج 19، باب 11 از ابواب العاقله، ح 3.
28. کتاب البيع، ج 2، ص 26.
29. برخي فقهاي اماميه مانند صاحب جواهر به عدم قبول اسلام کودک نظر داده اند: جواهر الکلام، ج 38، ص 186.
30. الفقه علي المذاهب الأربعه، ج 2، ص365.
31. أصول الکافي، ج 2، ص 25: «الاسلام شهاده أن لا إله ألا الله و التصديق برسول الله (ص) به حقنت الدماء، و عليه جرت المناکح و المواريث، و علي ظاهره جماعه الناس».
32. صحيح البخاري، باب قتل من أبي قبول الفرائض، ح 50: «اُمرت أن أقاتل الناس حتي يقولوا: لا إله إلا الله، فمن قال: لا إله إلا الله عصم من ماله و نفسه إلا بحقّه و حسابه علي الله».
33. فروع الکافي، ج 3، ص 248: قال: سألته هل سئل رسول الله (ص) عن الأطفال؟ فقال: قد سئل فقال: الله أعلم بما کانوا عاملين. ثم قال: يا زراره هل تدري قوله: «الله أعلم بما کانوا عاملين؟» قلت: لا، قال: لله فيهم المشيئه إنّه إذا کان يوم القيامه جمع الله عزّوجلّ الأطفال و الذي مات من الناس في الفتره و الشيخ الکبير الذي أدرک النبيَّ (ص) و هو لا يعقل و الاصمّ و الأبکم الذي لا يعقل و المجنون و الأبله الذي لا يعقل، و کلّ واحد منهم يحتجّ علي الله عزّوجلّ فيبعث الله اليهم ملکاً من الملائکه فيوجّج لهم ناراً ثمّ يبعث الله إليهم ملکاً فيقول لهم: إنّ ربّکم يأمرکم أن تثبوا فيها، فمن دخلها کانت عليه برداً و سلاماً و أدخل الجنّه و من تخلّف عنها دخل النار.
34. وسائل الشيعه، ج 7، باب 29 از ابواب من يصح منه الصوم: قال: انا نأمر صبياننا بالصلاه اذا کانوا بني خمس سنين، فمرّوا صبيانکم بالصلاه اذا کانوا بني سبع سنين، و نحن نأمر صبياننا بالصوم إذا کانوا بني سبع سنين بما أطاقوا من صيام اليوم إن کان إلي نصف النهار أو أکثر من ذلک أو أقل، فإذا غلبهم العطش و الغرث أفطروا حتي يتعودوا الصوم و يطيقوه، فمّوا صبيانکم إذا کانوا بني تسع سنين بالصوم ما استطاعوا من صيام اليوم، فإذا غلبهم العطش أفطروا.
35. جواهر الکلام، ج 26، ص 4.
36. مراجعه کنيد به: جواهر الکلام، ج 26، ص 5 و المغني لابن قدامه، ج 4، ص 513- 514.
37. همان.
38. سنن البيهقي، ج 6، ص 58 و المغني لابن قدامه، ج 4، ص 514.
39. همان.
40. از آنجا که اين روايات به گونه اي بيان شده است که ممکن است توهم قساوت و سنگدلي مسلمانان و مظلوميت بني قريظه را ايجاد کند لازم است توضيحي در مورد اين قضيه داده شود.
بر خلاف گزافه گويي هايي که در مورد اين قبيله و تعداد جنگجويان آن شده است بني قريظه يکي از قبايل داراي قلعه هاي مستحکم و مسلط بر مدينه بود. بنا بر نقل تاريخي، حُيَي بن اخطب رئيس بني نظير به مشرکان قريش گفت: بني قريظه که داراي مکان وسيع و 750 جنگجوست با شماست. اين در حالي است که اين قبيله با رسول خدا (ص) عهد و پيمان حمايت بسته بود، لکن به عهد خويش پايبند نمانده و به رسول خدا (ص) و مسلمين مدينه خيانت کردند و با قريش که براي ريشه کن کردن رسول خدا (ص) آمده بودند، هم پيمان شدند. بعد از آن رسول خدا (ص) فرستادگاني نزد آنها فرستاد که به پيمان خود وفادار باشند، ولي آنها مخالفت ورزيدند و خيانت خود و همدستي با احزاب را آشکار کردند. حتي پيامبر از آنان خواست که اگر طبق پيمان خود او را ياري نمي کنند، پس بي طرف بمانند و دشمنش را نيز ياري نکنند، اما آنان از اين خواسته هم سرباز زدند.
اين خيانت براي مسلمانان سنگين بود؛ چرا که مسلمانان مدينه بين مشرکان قريش که از بيرون آمده بودند و يهوديان بني قريظه که داخل مدينه بودند، محاصره شده و به شدت آسيب پذير شده بودند. پس از آنکه احزاب با کشته شدن عمروبن عبدود به دست علي بن ابي طالب (ع)، شکست خوردند و فرار کردند، پيامبر مکرم (ص) روي به دژهاي يهوديان بني قريظه آورد و آنها را محاصره کرد. سرانجام بني قريظه پذيرفتند که سعد بن معاذ – که قبل از اسلامش از همين قبيله بود – حَکَم شود و هر حکمي کرد بپذيرند. سعد حکم کرد که جنگجويان بالغ اين قبيله که عليه اسلام همدست احزاب شدند، کشته و افراد نابالغ اسير و اموال آنان بين مسلمانان تقسيم شود.
بنابراين به هيچ وجه حکم به کشتن تمام مردان نشده بود، بلکه فقط به کشتن جنگجويان اين قبيله که همدست احزاب شده بودند حکم شد. آيه شريفه 26 سوره احزاب: «فَرِيقاً تَقتُلُونَ وَ تَاسِرُونَ فَرِيقاً» نيز مؤيد اين نقل تاريخي است.
41. مستدرک الوسائل، ج 13، باب 2 از ابواب الحجر، ح 1: قال: قال: من کان في يده مال يعض اليتامي، فلا يجوز له أن يعطيه حتي يبلغ النکاح و يحتلم، فإذا احتلم و وجب عليه الحدود و اقامه الفرائض، و لا يکون مضيعاً و لا شارب خمر و لا زانياً، فإذا آنس منه الرشد، دفع إليه المال و أشهد عليه، و إن کانوا لا يعلمون أنّه قد بلغ، فإنّه يمتحن بريح إبطه أو نبت عانته، فإذا کان ذلک فقد بلغ، فيدفع إليه ماله إذا کان رشيداً، و لا يجوز له أن يحبس (عليه) ماله.
42. تفسير الصافي (فيض کاشاني)، ج 1، ص 423.
43. وسائل الشيعه، ج 1، باب 4 از ابواب مقدمه العبادات، ح 2.
44. همان، ج14، باب 6 از ابواب عقد النکاح، ح 9.
45. نور، آيه 59.
46. نساء، آيه 6.
47. اسراء، آيه 34.
48. اين احتمال وجود دارد که منظور از «يَبلُغ أَشدّه» کامل شدن قدرت باشد که در مقام تکليف بوده و چيزي اضافه بر رشد است. البته در روايات، «أشدّه» به احتلام تفسير شده است.
49. وسائل الشيعه، ج 13، باب 1 از ابواب الحجر، ح 1: قال الإمام الصادق (ع) في خبر هشام بن سالم: انقطاع يتم اليتيم الاحتلام، و هو أشدّه.
50. همان، باب 44 از ابواب وصايا، ح 8: عن أبي عبدالله (ع): سأله أبي و أنا حاضر عن قول الله تعالي: حَتَّي يَبلُغَ أَشُدَّهُ؟ قال: «الاحتلام»
51. همان، ج1، باب 4 از ابواب مقدمه العبادات، ح 11.
52. نساء، آيه 6.
 

منبع:فصل نامه تخصصی فقه اهل بیت ع(58-59) ، انتشارات دائره المعارف فقه اسلامی برطبق مذاهب اهل بیت ع ،1388

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد