ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت اول
ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب (2) قسمت اول
تحرير و تعليق: سيد محمد جواد شبيري
چکيده (1)
باب اول اين رساله به بررسي حکم ازدواج با زن يهودي يا نصراني اختصاص دارد. در فصل اول، ديدگاه فقيهان شيعه درباره اين مساله به صورت مفصل بيان شد و در فصل دوم به بررسي آياتي که بر تحريم ازدواج با اهل کتاب بدانها استدلال شده مي پردازيم. در اين شماره دو آيه اصلي بحث، يعني آيه 221 سوره بقره و آيه 10 سوره ممتحنه، نقل شده و چند تقريب براي استدلال به آنها بر عدم صحت ازدواج مردم مسلمان با زن اهل کتاب بررسي شده و در پايان، دلالت آيه نخست انکار و دلالت ذاتي آيه دوم پذيرفته شده است.
کليد واژگان: ازدواج، مرد مسلمان، زن اهل کتاب، زن مشرک.
فصل دوم: بررسي آياتي که بر تحريم ازدواج با زن اهل کتاب به آنها استدلال شده است.
علامه حلي در مختلف الشيعه (2) و فرزندش فخرالمحققين در ايضاح الفوائد به پيروي از پدرش، (3) به چهار آيه استدلال کرده اند که برخي از آنها در کتاب هاي بزرگاني قبل از ايشان، همچون انتصار سيد مرتضي و کتب شيخ طوسي نيز مورد استناد قرار گرفته اند:
آيه اول: سوره بقره، آيه 221: «و لا تنکحوا المشرکات حتي يُومِنَّ…»؛
آيه دوم: سوره ممتحنه آيه 10: «ولا تمسکوا بِعصم الکوافِر …»
آيه سوم: سوره مجادله، آيه 22: «لا تَجِد قَوماً يومنون بالله و اليوم الآخر يوادّون مَن حادّ الله و رسوله …»؛
آيه چهارم: سوره حشر، آيه 20: «لاَيستوي اصحاب النار و اصحابُ الجنّه…»؛
مرحوم صاحب جواهر، علاوه بر اين چهار آيه، آيه ديگري را نيز افزوده است؛ آيه پنجم: سوره نساء، آيه 25: «وَ مَن لَم يستطع منکم طَولاً ان يَنکح المحصنات المؤمناتِ فمن ما ملکت ايمانکم من فَتَياتِکُم المؤمنات…».
در کتاب جواهر به صورت گسترده تري نسبت به ساير کتاب ها، دليل هاي تحريم و جواز را نقل و بررسي کرده است. ما نيز در اين فصل به بررسي آيات فوق پرداخته، دلالت ذاتي اين آيات را بر تحريم بررسي مي کنيم و چنانچه دلالت ذاتي اين آيات با برخي از آنها را پذيرفتيم، دليل هايي را که مي تواند معارض اين دلالت به شمار آيد بررسي کرده و شيوه جمع بندي بين دليل هاي تحريم و جواز را ارائه خواهيم کرد.
آيه اول:
وَ لا تنکحوا المشرکات حتي يومِنَّ وَلامهٌ مؤمنهٌ خير من مشرکه ولو اعجبتکم و لا تُنکحُوا المشرکينَ حتي يومنوا و لعبد مؤمن خيرٌ من مشرک و لو اعجبکم اولئک يدعون إلي النار والله يدعوا الي الجنه و المغفره بإذنه و يبيّنُ آياته للناس لعلّهم يتذکّرون (بقره، آيه 221).
و با زنان مشرک و بت پرست تا ايمان نياورده اند ازدواج نکنيد. کنيز با ايمان از زن آزاد بت پرست بهتر است؛ هر چند شما را به شگفتي آورد. و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست تا ايمان نياورده اند در نياوريد. يک غلام با ايمان از يک مرد آزاد بت پرست بهتر است؛ هر چند شما را به شگفتي آورد. آنها به سوي آتش دعوت مي کنند و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مي کند و آيات خويش را براي مردم روشن مي سازد، شايد متذکر شوند.
بسياري از علما براي تحريم نکاح مرد مسلمان با زن اهل کتاب به اين آيه استدلال کرده اند. برخي از آنها عبارتند از: شيخ مفيد در مقنعه، (4) سيد مرتضي در انتصار، (5) شيخ طوسي در کتاب هاي تهذيب، خلاف، مبسوط و تبيان، (6) ابن برّاج در مهذّب، (7) قطب الدين راوندي در فقه القرآن، (8) ابن زهره در غنيه (9)، ابن ادريس در سرائر (10)، ابن شهر آشوب در متشابه القرآن (11)، فاضل آبي در کشف الرموز (12) و علامه حلّي در تذکره و مختلف (13) و… .
تقريب اول: استدلال به نهي «و لا تنحکوا المشرکات».
تقريب دوم: استدلال به غايت نهي «حتّي يُومِنّ».
تقريب سوم: استدلال به تعليل «اولئک يدعون إلي النار …» در ذيل آيه.
توضيح تقريب اول
در اين آيه از ازدواج به زنان مشرک نهي شده است و اهل کتاب هم از زمره زنان مشرک هستند. (14) نظير اين استدلال در مبحث نجاست اهل کتاب هم مطرح است که به آيه «انما المشرکون نجس» با افزودن اين مقدمه که اهل کتاب مشرکند تمسک شده است.
بحث اصلي در اين آيه بر مشرک بودن يا نبودن اهل کتاب استوار است که در ادامه به بررسي آن مي پردازيم.
آياتي که دلالت بر شرک اهل کتاب دارد:
از آيات بسياري مي توان مشرک بودن اهل کتاب را استفاده کرد. اولين آيه اي که غالباً در کتاب هاي فقها بدان استدلال شده است (15)، آيه:
و قالت اليهود عزيزٌ ابنُ اللهِ و قالت النصاري المسيحُ ابنُ الله، ذلک قولهم بأفواههم يضاهئون قول الذين کفروا من قبلُ قاتلهم الله انّي يوفکون اتخذوا أحبارهم و رُهباَنَهُم أرباباً من دون الله و المسيح اَبن مَرَيَم و ما امروا الا ليعبدوا إلهاً واحداً لا أله الاّ هو سبحانه عمّا يشرکون (توبه، آيه 30، 31) .
از اين دو آيه استفاده مي شود که يهود و نصاري شرک در عبادت داشته و غير از خداوند يکتا ارباب متعددي را پرستش مي کردند، البته يهود و نصاري در خالقيت براي خداوند شريک قرار نمي دادند و اطلاق مشرک بر آنها به سبب شرک در عبادت است. بت پرستان نيز در خالقيت مشرک نبوده و معتقد بودند که خالق هستي تنها خداوند متعال است ولي در کنار خداوند رب هاي متعددي هم وجود دارند که هر يک کاري خاص انجام مي دهند و لذا آنها را نيز مي پرستيدند. خلاصه از اين آيه بر مي آيد که اهل کتاب مشرکند.
شايان ذکر است که نيازي نيست براي استدلال به اين آيه به کلمه «يشرکون» در ذيل آيه استناد کنيم تا کسي اشکال کند که اطلاق فعل در يک مورد، ملازمه اي با اطلاق اسم فاعل در آن مورد ندارد. (16) بلکه استدلال ما به مفاد آيه است که از آن صحت اطلاق مشرک بر اهل کتاب استفاده مي گردد.
آيه دوم:
هو الذي أرسل رسوله بالهُدي و دين الحق ليظهره علي الدين کلّه ولو کَرِه المشرکون (سوره توبه / 33، سوره صف / 9)
فاضل مقداد در کنز العرفان براي اثبات مشرک بودن اهل کتاب به اين آيه تمسک جسته و پس از وي مرحوم مجلسي در مرآه العقول (احتمالاً به پيروي از وي) به اين آيه تمسک کرده و گفته است:
مراد از «مشرکون» در اين آيه شريفه تمامي اصناف کافران اعم از بت پرستان و اهل کتاب است، زيرا اگر کراهت يهود و نصاري از غلبه دين اسلام بر ساير اديان از کراهت بت پرستان بيشتر نباشد، بي ترديد کمتر نيست. (17)
لذا دليلي ندارد که مشرکون را در اين آيه به بت پرستان اختصاص دهيم، بنابراين در اين آيه بر تمامي کافران از جمله اهل کتاب، کلمه «مشرک» به صورت وصفي اطلاق شده است.
آيه سوم:
و قالوا کونو هوداً أو نصاري تهتدوا، قل بل ملّه إبراهيمَ حنيفاً و ما کان المشرکين (سوره بقره / 135).
آيه چهارم:
ما کان إبراهيم يهودياً و لا نصرانياً، ولکن کان حنيفاً مسلماً و ما کان من المشرکين (آل عمران/ 67). (18)
در اين دو آيه با اشاره به يهودي و نصراني بودن حضرت ابراهيم، تاکيد شده است که وي حنيف و مسلم بوده و مشرک نبوده است. از لحن آيه بر مي آيد که مشرک نبودن حضرت ابراهيم نوعي تعليل براي اثبات يهودي و نصراني نبودن وي بوده است. (19)
آيه پنجم:
قل يا اهلَ الکتاب تعالوا إلي کلمه سواء بينا و بينَکُم الاّ نعبد إلاّ الله و لا نشرکَ به شَيئاً و لا يتخذَ بعضناً بعضاً ارباباً من دون الله، فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون (سوره آل عمران / 64).
اين آيه اهل کتاب را به توحيد و ترک شرک و رب قرار دادن برخي انسان ها فرا مي خواند که از آن، مشرک بودن اهل کتاب استفاده مي شود. (20)
آيه ششم:
يا اهل الکتاب لا تغلوا في دينکم و لا تقولوا علي الله إلاّ الحقّ، إنّما المسيح عيسيّ بنُ مَريَم رسولُ الله و کَلِمُتُه القيها الي مريم و روحُ منه، فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثه انتهوا خيراً لکم انّما الله اله واحد سبحانه ان يکون له ولد له ما في السماوات و ما في الارض و کفي بالله وکيلاً (نساء / 171)
از اين آيه، همچون آيه نخست بر مي آيد که اهل کتاب يکتاپرست نبوده به سه خدا قائل بوده و لذا مشرک هستند.
آياتي که دلالت بر مشرک نبودن اهل کتاب مي کند:
در آياتي چند از قرآن، مشرکين به اهل کتاب عطف شده و از آن استفاده مي شود که اهل کتاب از زمره مشرکان نيستند، اين آيات عبارتند از:
1. «ما يوَدّ الذين کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکين أن ينزّل عليکم من خيرٍ من ربّکم …» (بقره / 105).
2. « … وَلَتسمعنّ من الذين اوتُوا الکتاب من قبلکم و مِنّ الذين اشرکوا اذيً کثيراً…» (آل عمران / 186).
3. «لتَجِدنّ اشدّ الناس عَدَاوهً للذين آمنوا اليهود و الذين اشرکوا و لتجدنّ اقربهُم مودهً للذين آمنوا الذين قالوا إنّا نصاري…» (مائده / 82).
4. «ان الذين آمنوا و الذين هادوا والصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشرکوا ان الله يفصلُ بينهم يوم القيامه … (حج / 17).
5- «لم يکن الذين کفروا من أهل الکتاب و المشرکينَ منفکّين حتي تأتيهُمُ البيّنهُ …» (بينّه / 1).
6- «انّ الذين کفروا من أهل الکتاب و المشرکين في نارجَهَنّم …» (بينه / 6)
ظاهر تقابل بين مشرکان و اهل کتاب، اين است که اهل کتاب مشرک نيستند. (21)
جمع بين دو دسته آيات
اين دو دسته آيات را که ممکن است در ابتدا ناسازگار به نظر آيند، به دو صورت مي توان تفسير کرد:
صورت اول: عطف مشرکين بر اهل کتاب را مي توان از قبيل عطف عام بر خاص دانست که نظير آن در آيات بسياري ديده مي شود؛ از جمله در اين آيه که به محل بحث ما نزديک است: «يا ايّها الذين آمنوا لاتتّخذوا الذين اتّخذوا دينکم هزواً و لعباً منا لذين اُوتوا الکتاب من قبلکم و الکفار اولياء» (مائده / 57)
در اين آيه کفار که بي ترديد اهل کتاب را شامل مي گردد بر «الذين اُوتُوا الکتاب» عطف شده است (22) و عطف عام بر خاصّ در محاورات عرفي نيز متداول است و امر غريبي نيست. (23)
صورت دوم: شرک در قرآن اطلاق هاي مختلفي دارد.
در قرآن گاهي مشرک به خصوص بت پرستان و مانند آنها اطلاق شده است، مانند آيه شريفه: «فاذا انسلخَ الأشهرُ الحُرُم فاقتلوا المشرکين حيث وجدتموهم وخذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم کلّ مرصدٍ …» (توبه / 5) (24).
گاهي نيز شرک و عبادت غير خداوند معناي بسيار عام تري داشته، هرگونه سرپيچي از دستور الهي را شامل مي گردد. مانند آيه شريفه: «الم اعهد اليکم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان …» (يس/ 60)، در روايتي آمده است: «من اصغي الي ناطق فقد عبده: (25) بنابراين اطاعت از هر کس به منزله عبادت اوست و عبادت شيطان
در آيه مذکور از مصاديق اين روايت است. مراد از آيه شريفه «إنّما سلطانُه علي الذين يتولّونه و الذين هم به مُشرکون» (نخل / 100) نيز شاهد همين معنا است. (26)
باتوجه به اطلاق هاي مختلف شرک و مشرک، مي توان به دو دسته آيات مورد بحث را معنا کرد، در دسته اول آيات که از آن، مشرک بودن اهل کتاب استفاده مي شود مشرک به معناي عام خود مي باشد و در دسته دوم که مشرکان بر اهل کتاب عطف شده اند، مشرک به معناي اخص اطلاق شده است. (27)
صورت دوم از اول صحيح تر به نظر مي رسد (28) و به هر حال دليلي بر درستي صورت اول نداريم، با توجه به اين بحث به بررسي تقريب اول استدلال به آيه: «ولا تنکحوا المشرکات» مي پردازيم.
بررسي تقريب اول استدلال به آيه 221 سوره بقره
مراد از مشرکات در اين آيه را مي توان مشرک به معناي اخص دانست که شامل اهل کتاب نيست و بر فرض که کلمه مشرکات در اين معنا ظهور نداشته باشد، حداقل اجمال داشته و در معناي عام ظهور ندارد تا بتوان اين آيه را شامل اهل کتاب دانست (29) در نتيجه با آيه 5 سوره مائده که بر جواز نکاح با اهل کتاب دلالت مي کند تعارضي ندارد. خلاصه اينکه تقريب اول براي استدلال به اين آيه ناتمام است.
تقريب دوم استدلال به آيه 221 سوره بقره
با پذيرش اين مطلب که «مشرکات» در اين آيه شامل اهل کتاب نيست، غايت نهي از نکاح مشرکات و مشرکين، ايمان است: «حتّي يومنّ» و «حتّي يومنوا». بنابراين، شرط جواز نکاح با مشرکان، ايمان است و اهل کتاب اين شرط را دارا نيستند، اگر نکاح با اهل کتاب جايز بود بايد غايت نهي، ايمان و يا پيروي از مذهب اهل کتاب قرار داده مي شد ولي از اين آيه استفاده مي شود که بت پرست ها اگر ايمان نياورند و فقط مذهب اهل کتاب را بپذيرند باز ازدواج با آنها جايز نيست.
تقريبي که بيان کرديم در جواهر نيز آمده است، (30) ولي نيازمند ضميمه اي است؛ زيرا ممکن است کسي آن را اخص از مدعي بداند؛ چون آيه تنها بالمطابقه بر اين مطلب دلالت دارد که ازدواج با زن مشرک – همچون بت پرست – تا زماني که ايمان نياورده جايز نيست و اگر از شرک خارج شود و به دين يهودي يا نصراني – درآيد، موجب جواز نکاح با او نمي شود. ولي اگر کسي از اول يهودي يا نصراني باشد، آيه دلالت نمي کند که نمي توان با وي ازدواج کرد.
ولي به نظر مي رسد که اين اشکال، صرفاً اشکالي علمي است و از نظر عرفي وارد نيست. عرف از اين آيه الغاء خصوصيت کرده، ملاک جواز نکاح را به طور کلي ايمان مي داند و ذکر مشرک را از باب مثال و فرد اظهر ميداند. به عبارت ديگر اين احتمال که شرط جواز نکاح با مشرکات ايمان بوده ولي در حق اهل کتاب اوسع از ايمان آوردن باشد و همين که زن کتابي بر کتابي بودن خود باقي باشد کفايت کند، احتمالي غير عرفي است. بلکه عرف تنها ملاک جواز نکاح را ايمان مي داند و در صورتي مي توان با زن اهل کتاب ازدواج کرد که ايمان بياورد.
پي نوشت:
1- اين نوشتار تحرير مباحث درس خارج حضرت آيت الله سيد موسي شبيري زنجاني در باب نکاح است که آغاز آن جلسه 562 (در تاريخ 1382/7/16 بوده و مباحث اصلي آن تا درس شماره 576 (در تاريخ 1382/9/12) و برخي مباحث مرتبط با آن تا درس 599 (در تاريخ 1382/10/20) ادامه يافته است. متاسفانه در هنگام ويرايش قسمت اول اين نوشتار شماره و تاريخ دقيق درس ها حذف گرديده است.
تذکر اين نکته مفيد است که حواشي مربوط به نقل اقوال، غالباً برگرفته از درس معظمٌ له يا يادداشت ها و حواشي مفصل ايشان در توضيح برخي اقوال بوده و ديگر حواشي از تحريرکننده است که اين دو دسته حواشي در اصل نوشتار از هم متمايز بوده ولي هنگام ويرايش به يک شکل درآمده است.
2- مختلف الشيعه، ج 7، ص 76.
3- ايضاح الفوائد، ج 3، ص 22.
4- مقنعه، ص 500؛ ينابيع فقهيه، ج 18، ص 33.
5- انتصار، ص 279، مساله 155؛ ينابيع فقهيه، ج 18، ص 58، وي مي گويد: و لا شبهه في انّ النصرانيّه مشرکه.
6- تهذيب الاحکام، ج 7، ص 296، وي در توضيح عبارت شيخ مفيد در تحريم نکاح زن کافره – از هر صنف باشد – مي گويد: «يدل علي ذلک قوله تعالي: و لا تنکحوا المشرکات قبل ايمانهنّ و نهيه تعالي علي الحظر»، خلاف، ج4، ص 312، مساله 84؛ ينابيع فقهيه، ج 38، ص 39؛ مبسوط، ج4، ص 156 و 215؛ ينابيع فقهيه، ج 38، ص 133، 195، البته از عبارت مبسوط، ج 8، ص 99 بر مي آيد که آيه فوق به وسيله آيه «والمحصنات من الذين اُوتُوا الکتاب»، (مائده، آيه 5) نسبت به حرائر اهل کتاب تخصيص خورده است. اين امر مي رساند که دلالت ذاتي آيه مورد بحث در مورد تحريم ازدواج با زن کتابي مورد پذيرش شيخ طوسي است؛ نظير عبارت مبسوط در مهذب، ج 2، ص 597 و به نقل از مبسوط در مختلف، ج 8، ص 416 با اين اضافه آمده است: و في هذا القول اشکال؛ تبيان، ج 2، ص 217، ج 3، ص 446.
7- ر.ک: مهذب، ج 2، ص 597 (با توضيحي که در حاشيه پشين گذشت).
8- فقه القرآن، ج 2، ص 76؛ ينابيع فقهيه، ج 18، ص 218 که برگرفته از تبيان، ج2، ص 217 است.
9- غنيه النزوع، ص 339؛ ينابيع فقهيه، ج 18، ص 272.
10- سرائر، ج 2، ص 527 و ص 541 در مورد ازدواج با زن مجوسي؛ ينابيع فقهيه، ج 19، ص 364 و 374؛ از عبارت سرائر، ج 2، ص 353 و ينابيع فقهيه، ج 14، ص 326 هم بر مي آيد که آيه مذکور شامل زن يهودي و نصراني مي شود. در سرائر، ج 2، ص 620 و ينابيع فقهيه، ج 19، ص 434، پس از ذکر آيه «و لا تمسکوا بعصم الکوافر» و آيه اول مي گويد: «و هذ ا عام، و خصّصنا اليهوديه و النصرانيه بدليل الاجماع … بعض اصحابنا يحظر العقد علي اليهوديه و النصرانيه سواء کان العقد مؤجلاً او دائماً و هو الاظهر و الاقوي عندي، لعموم الآيتين، فمن خصّصهما يحتاج إلي دليل من اجماع او تواتر و کلاهما غير موجودين». البته جمع بين صدر و ذيل اين کلام دشوار است.
11- مشابه القرآن، ج 2، ص 191، در اينجا آيه را دالّ بر تحريم عقد با کافره دانسته و در ادامه به توجيه آيه «و المحصنات من الذين اُوتو الکتاب» پرداخته که نشان مي دهد آيه «ولا تنکحوا المشرکات» را شامل اهل کتاب مي داند.
12- کشف الرموز، ج 2، ص 147.
13- تذکره الفقهاء ج2 (چاپ قديم)، ص 654؛ مختلف الشيعه، ج 7، ص 76، عبارت مختلف را پس از اين خواهيم آورد. در نهج الحق، ص 400 نيز دلالت ذاتي اين آيه پذيرفته شده است، نووي نيز در مجموع، ج16، ص 233 استدلال به اين آيه و آيه «و لا تمسکوا بِعَصم الکوافِرِ» را بر حرمت ازدواج با زن اهل کتاب به اماميه نسبت مي دهد.
گفتني است که استدلال به اين آيه بسيار قديمي است، در صحيح بخاري، ج 6، ص 172 آمده است: عن ابن عمر کان اذا سئل عن نکاح النصرانيه و اليهوديه قال: ان الله حرّم المشرکات علي المؤمنين و لا اعلم من الاشراک شيئاً اکبر من ان تقول ربها عيسي و هو عبد من عبادلله و نيز ر.ک: احکام القرآن، جصّاص، ج1، ص 403 و ج 2، ص 409؛ الفصول في الاصول جصّاص، ج 1، ص 404. در کتاب هاي بسياري از اهل تسنن نيز استدلال به اين آيه مشاهده مي گردد؛ مثلاً المدوّنه الکبري مالک، ج 2، ص 307 (درباره مجوسيه) کتاب الامّ شافعي، ج 4، ص 285 و ج7، ص 28. در ج 5، ص 6 مي گويد: و قد قيل في هذه الآيه انّها نزلت في جماعه مشرکي العرب الذين هم اهل الاوثان فحرم نکاح نسائهم کما حرّم ان ننکح رجالهم المؤمنات. قال: فإن کان هذا هکذا فهذه الآيات ثابته ليس فيها منسوخ قال: و قد قيل هذه الآيه في جميع المشرکين ثم نزلت الرخصه بعدها في احلال نکاح حرائر اهل الکتاب خاصه … و نظير آن در ص 159 و 168 و نيز ر.ک: المجموع نووي، ج16، ص 234؛ مبسوط سرخسي، ج4، ص 210 و ج30، ص 290؛ المحلّي ابن حزم، ج 9، ص 245؛ بدايه المجتهد، ج 2، ص 36. البته جامع البيان، ج 2، ص 511 و تفسير ابن ابي حاتم رازي ج 2، ص 397 و معاني القرآن نحاس، ج 1، ص 179 و احکام القرآن جصّاص، ج 2، ص 409 و … اقوال گوناگون درباره مراد از مشرکات در اين آيه نقل شده است.
14- البته استدلال به اين آيه به مقدمه ديگري نيز نيازمند است و آن اينکه نهي در آيه، ارشاد به بطلان نکاح به اهل کتاب است و گرنه مجرد حرمت تکليفي نکاح با اهل کتاب، دليل بر بطلان آن نيست.
15- خلاف، ج 4، ص 312، م 84؛ ينابيع فقهيه، ج 38، ص 39: فإن قيل: قوله: «و لا تنکحوا المشرکاتِ» لا يتناول الکتابيات، قيل له: إنّ هذا غلط لغه و شرعاً، قال الله تعالي: «و قالت اليهود عزيز ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن الله – إلي قوله – سبحانه و تعالي عمّا يشرکونَ» فسمّاهم مشرکين، و اما اللغه: فان لفظ المشرک مشتق من الاشراک و قد جعلو الله تعالي ولداً فوجب أن يکونوا مشرکين. و قول اليهود: انا لا نقول انّ عزيزاً ابن الله لا نقبله مع ما نطق القرآن به، ثم إذا ثبت في النصاري ثبت في اليهود بالاجماع، لانّ احداً لا يفرّق. سخن اخير استدلال تازه اي است که طبق آن، آيه به دلالت مطابقي بر حرمت نکاح با نصرانيه دلالت کند و به دلالت التزامي و با توجه به عدم تفاوت ميان آنها، حرمت ازدواج با يهوديه هم استفاده مي شود؛ مختلف الشيعه، ج 7، ص 76. وي در استدلال به آيه نهي از نکاح به زنان مشرک مي گويد: «و تقرير هذا الدليل يتوقف علي مقدمات: الاولي: انّ النهي للتحريم و قد ثبت ذلک في اصول الفقه. الثانيه: انّ لفظ المشرکات للعموم و قد تبين في اصول الفقه ان الجمع المحلّي بلام الجنس للعموم. الثالثه: انّ الآيه تتناول اهل الکتاب؛ لانّهم مشرکون، امّا النصاري فظاهر حيث قالوا بالاقانيم الثلاثه، و امّا اليهود و النصاري فلقوله تعالي: «و قالت اليهود عزيزٌ ابنُ الله و قالت النصاري المسيح ابن الله – الَّي قوله سبحانه – عمّا يشرکون» فسمّاهم مشرکين و قوله تعالي: «اتخذوا أحبارهم و رُهبانهم أرباباً من دون الله و المسيح ابنَ مَرَيم» و الاشراک کما يتحقق باثبات إله آخر مع الله تعالي يتحقق باثبات إله غير الله تعالي و نفيه تعالي. ايضاح الفوائد، ج 3، ص 22؛ المهذب البارع، ج 3، ص 296؛ جامع المقاصد، ج 12، ص 131؛ مسالک الافهام، ج7، ص 358؛ زبده البيان، ص 38 و ص 527؛ مجمع الفائده و البرهان، ج 8، ص 228؛ نهايه المرام، ج 1، ص 189 و … .
گفتني است که استدلال به اين آيه در کتب اهل تسنن هم سابقه ديرينه دارد، مثلاً در مبسوط سرخسي، ج30، ص 289 پس از اشاره به استدلال برخي بر عدم شمول مشرک نسبت به اهل کتاب به عطف مشرکين بر اهل کتاب در پاسخ مي گويد: اهل الکتاب في الحقيقه مشرکون و ان کانوا يدّعون التوحيد، قال الله تعالي: «و قالت اليهود عزيز ابن الله – إلي قوله عزّوجلّ – سبحانه عمّا يشرکون» و عطف المشرکين علي اهل الکتاب لا يدل علي انّهم غير مشرکين. قال الله تعالي: «والصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشرکوا» فقد عطف اهل الشرک علي المجوس و المجوس مشرکون تتناولهم الجهه الثابته في قوله عزّوجلّ «و لا تنکحوا المشرکات …»؛ و نيز ر.ک: بدائع الصنائع کاشاني، ج 2، ص 270؛ کشاف، ذيل آيه مورد بحث، (بقره، آيه 221) – ج1، ص 361؛ المجموع نووي، ج 1، ص 265.
16- گاه مي توان يک فعل را در موردي به کار برد، ولي اطلاق اسم فاعل همان فعل صحيح نيست، مثلاً اگر کسي تنها يک مساله را بداند، مي توان کلمه «يعلم» را درباره وي اطلاق کرد ولي عرف، کلمه عالم را در اين مورد اطلاق نمي کند بلکه کسي را که مسائل قابل توجهي را بداند عالم مي خواند.
17- مرآه العقول، ج 20، ص 66؛ کنزالعرفان، ج 2، ص 196 است؛ تفسير شاهي، ج2، ص 325. مؤيد عموميت آيه اين است که هم در سوره توبه و هم در سوره صف، آيه در سياق آيات مربوط به اهل کتاب وارد شده است، در سوره توبه قبل از اين آيه، آيه هايي که از آنها مشرک بودن يهود و نصاري استفاده شده آمده است و پس از اين آيه هم به مذمّت احبار و رهبان پرداخته است. در سوره صف به سخن حضرت موسي با قوم خود و سخنان حضرت عيسي با بني اسرائيل و بشارت به پيامبر اکرم اشاره شده (صفّ / 5 و 6). در پايان سوره هم سخنان حضرت عيسي به حواريان و برخورد حواريان و بني اسرائيل با آن نقل شده است.
18- و نيز ر.ک: سوره آل عمران، آيه 95.
19- اين آيه در قرآن پس از آيه پنجم که در متن خواهد آمد ذکر شده است که اين امر مويّد شمول واژه مشرکين در اين آيه نسبت به يهود و نصاري است.
20- در اين آيه دعوت به توحيد با عبارت «سواء بيننا و بينکم» بيان شده است. با اين که اهل کتاب شرک در عبادت داشته و به اين اعتقاد پيابند نبوده اند يکسان بودن مسلمانان و اهل کتاب به چه معنا است؟ آيت الله والد – مد ظلّه – اين سؤال را به سه صورت پاسخ داده، صورت دوم و سوم را اقرب مي دانند:
صورت اول: از آنجا که اين اعتقاد وظيفه مشترک همه انسان ها است، بنابراين هر چند اهل کتاب به اين اعتقاد پايبند نبوده، ولي وظيفه آنها همچون مسلمانان پايبندي به آن است.
صورت دوم: اعتقاد به توحيد در عبادت، هم در قرآن و هم در عهدين (قبل از تحريف) وجود دارد، لذا مسلمانان و اهل کتاب در اين عقيده يکسان شمرده شده اند.
صورت سوم: اين اعتقاد در کتاب هاي آسماني موجود هم وجود داشته است، هر چند اهل کتاب در تطبيق آن، راه اشتباه پيموده و در عبادت خداوند شرک ورزيده اند. چه بسا يک عقيده در قرآن آمده باشد ولي در تطبيق آن اشتباه رخ دهد. بنابراين خداوند در اين آيه اهل کتاب را به تطبيق درست آموزه هاي توحيد که در همه کتاب هاي آسماني، موجود بوده فرا مي خواند.
21- استدلال مذکور در کتاب هاي عامه و خاصه ديده مي شود؛ مثلاً کاشاني در بدائع الصنائع، ج 2، ص 270 درباره آيه «ولا تنکحوا المشرکات …» مي گويد: «امّا الآيه فهي في غير الکتابيات من المشرکات، لانّ أهل الکتاب و ان کانوا مشرکين علي الحقيقه لکن هذا الاسم في متعارف الناس يطلق علي المشرکين من غير أهل الکتاب، قال الله تعالي: «ما يودّ الذين کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکين…» و قال تعالي: «ان الذين کفروا من اهل الکتاب و لاالمشرکين في نارجهنم» فصل بين الفريقين في الاسم»؛ و نيز ر.ک: مبسوط، سرخسي، ج 4، ص 210؛ المغني ابن قدامه، ج7، ص 500؛ الشرح الکبير، عبدالرحمن بن قدامه، ج 7، ص 508؛ احکام القرآن ابن عربي، ج 1، ص 218؛ تفسير قرطبي، ج 3، ص 69؛ دقائق التفسير، ج 2، ص 14.
اين استدلال در احکام القرآن جصّاص، ج 1، ص 404 به شکل دقيق تري ارائه شده است: «ظاهر لفظ المشرکات انما يتناول عبده الاوثان منهم عند الاطلاق و لا يدخل فيه الکتابيات إلّا بدلاله الاقوي إلي قوله: «ما يودّ الذين کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکين أن ينزّل عليکم من خير من ربکم» (البقره: 105)، و قال: «لم يکن الذين کفروا من اهل الکتاب و المشرکين منفکين» (البينه: 1) ففرق بينهم في اللفظ و ظاهر يقتضي ان المعطوف غير المعطوف عليه ألاّ أن تقوم الدلاله علي شمول الاسم للجميع، و انّه افرد بالذکر لضرب من التعظيم أو التاکيد کقوله تعالي: «من کان عدوّاً لله و ملائکته و رسله و جبريل و ميکال» (البقره: 98) فافردهما بالذکر تعظيماً لشانهما مع کونهما من جمله الملائکه: إلّا انّ الاظهر ان المعطوف غير المعطوف عليه إلّا ان تقوم الدلاله علي انّه من جنسه، فاقتضي عطفه اهل الکتاب علي المشرکين ان يکونوا غير هم و ان يکون التحريم مقصوراً علي عبده الاوثان من المشرکين. ر.ک: تفسير فخر رازي، ج 6، ص 60؛ قطب راوندي، فقه القرآن، ج 2، ص 78؛ ينابيع فقهيه، ج 18، ص 219، کلام بعضي از مفسيرين را نقل کرده که زنان مشرک را شامل زنان اهل کتاب ندانسته و به آيات عطف، تمسک جسته و گفتند: «إذا عطف احدهما علي الآخر» و خود افزوده: «و هذا التعليل من هذا الوجه غير صحيح، فالمشرک يطلق علي الکل، لانّ من جحد نبوّه محمد صلّي الله عليه و آله فقد انکر معجزه فاضافه إلي الله، و هذا هو الشرک بعينه، و هذا العطف ورد للتفخيم، کما عطف علي الفاکهه النخيل و الرمّان مع کونهما منها – تخصيصاً في قوله تعالي: «فيها فاکهه و نخل و رمّان».
در جواهر الکلام، ج 30، ص 35 درباره عدم شمول زن مشرک نسبت به زن اهل کتاب مي گويد: «لأنّ المتبادر من الشرک في اطلاق الشرع غير اهل الکتاب، کما يؤيّده عطف المشرکين علي اهل الکتاب و بالعکس في کثير في الآيات و هذا لا ينافي اعتقادهم ما يوجب الشرک، اذ ليس الغرض نفي الشرک عنهم، بل عدم تبادره من اطلاق لفظ الشرک». البته در اين عبارت در کلمه «بالعکس» مسامحه اي رخ داده است، چنانچه آيت الله والد – مد ظلّه – يادآور شده اند؛ زيرا در جايي از قرآن عطف اهل کتاب بر مشرکين ديده نشده است، بلکه تنها مشرکين بر اهل کتاب عطف شده است.
22- بيشتر از احکام القرآن جصّاص آيه 98 سوره بقره را که در آن جبرئيل و ميکائيل به «رسله» عطف شده، نقل کرديم. در فقه القرآن قطب راوندي، ج 2، ص 78 نيز به آيه «فيها فاکهه و نخل و رمّان» اشاره شده است. اين دو آيه از قبيل عطف خاص بر عام است، بر خلاف آيه مورد بحث که از قبيل عطف عام بر خاص است لذا آيه اي که در متن بدان استشهاد شده ارتباط دقيق تري با محل بحث دارد.
23- براي اثبات مشرک نبودن اهل کتاب، علاوه بر آياتي که در آن، مشرکين بر اهل کتاب عطف شده اند، مي توان به اين آيه تمسک جست: «وَ لَتجدنّهُم احرص الناسِ علي حياهٍ و من الذين اشرکوا» (بقره / 96) در اين آيه اهل کتاب (که ضمير «هم» به آنها باز مي گردد) از مشرکان حريص تر به دنيا معرفي شده اند که دلالت مي کند اهل کتاب مشرک نيستند. روشن است که وجه مذکور در متن، در اين آيه تطبيق نمي گردد.
24- در تقريرات درس آيت الله والد – مدّ ظلّه – تنظيم کننده، آيه شريفه: «و قاتلوا المشرکين کافّهً کما يقاتلونکُم کافّه» (توبه / 36) را نيز از مصاديق اين اطلاق دانسته است (کتاب نکاح، جلد 16، درس شماره 565، ص 5؛ ص 5137 مسلسل) ولي درستي اين مطلب چندان روشن نيست؛ زيرا دستور به مقاتله و پيکار غير از دستور به قتل است. در قرآن درباره کافران به طور کلي و درباره خصوص اهل کتاب دستور پيکار وارد شده است، همچون دو آيه از همين سوره: «قاتلُوا الذين لا يومنونَ بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا يدينون دين الحقّ من الذين اُوتُوا الکتاب حتّي يعطوا الجزيه عن يدٍ وَ هُم صاغِرون» (توبه/ 29) «يا ايّها النّبي جاهد الکفار و المنافقين» (توبه / 73)، لذا واژه «المشرکين» در آيه 36 سوره توبه هم مي تواند شامل اهل کتاب گردد.
25- اين روايت به نقل از حسن بن علي بن يقطين عن ابي جعفر عليه السلام – که مراد از آن به قرينه راوي، امام جواد عليه السلام است – نقل شده است (کافي، ج6، ص 434، ح24) و ادامه آن چنين است: «فان کان الناطق يودّي عن الله عزّوجلّ فقد عبدالله و ان کان الناطق يودّي عن الشيطان فقد عبد الشيطان»، در اين روايت با اين ذيل – با تفاوت اندکي در الفاظ – در عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 303 به نقل از امام رضا عليه السلام از پيامبر اکرم (ص) آورده شده و در کتاب تحف العقول، ص 456 در باب احاديث امام جواد عليه السلام نقل شده است.
26- براي روشن شدن مفاد اين آيه، نقل دو آيه قبل از آن مفيد است: «فإذا قرأت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم إنّه ليس له سلطانُ علي الذين آمنوا و علي ربّهم يتوکلون» (نحل / 98 و 99) در تفسير جوامع الجامع، ج 2، ص 307 در ذيل آيه 100 آمده است: «الضمير في «به» يرجع إلي ربّهم و يجوز ان يرجع الي الشيطان، اي بسببه مشرکون». در کشاف نيز نظير اين مطلب آمده است ولي با اين عبارت در ذيل آن «بسببه و غروره و وسوسته. مرجع ضمير در «به» هر چه باشد، مراد از مشرکون در اين آيه مي تواند تمام کساني باشد که به وسوسه شيطان گوش داده و از اطاعت خداوند سرپيچي کنند.
27- واژه مشرک در اصل لغت به معناي شريک قرار دادن است. هر کسي که برخي از شئون پروردگار را به غير از او نسبت دهد مي تواند مشرک به شمار آيد، ولي اطلاق اصلي مشرک در لسان شرع درباره کسي است که همچون بت پرستان، در عبادت و پرستش (به معناي حقيقي و اصلي آن) ديگري را همپاي پروردگار قرار دهد. اهل کتاب در اين درجه از شرک قرار ندارند، ولي شرک آنها نيز همانند افراد فاسق که از فرمان خداوند سرپيچي مي کنند و شرک عملي دارند نيست، بلکه اعتقادات آنها نيز شرک آميز است. اعتقاد به اقاليم ثلاثه و فرزند قرار دادن براي خداوند، مرحله بالاتري از شرک عملي است، لذا اطلاق مشرک بر اهل کتاب آسان تر از اطلاق مشرک به مطلق کساني است که از فرمان الهي سرباز مي زنند.
28- به و يژه با توجه به آيه 96 سوره بقره که در حاشيه افزوده شده و وجه اول، توجيه گر آن نبود. همچنين در آيه 105 سوره بقره در عبارت «من اهل الکتاب و لا المشرکين» بر سر معطوف حرف «لا» آورده و در آيه 186 سور ه آل عمران نيز حرف جر «من» در معطوف تکرار شده است که ذکر حرف نفي «لا» و تکرار حرف جرّ بر سر معطوف در عطف عام به خاصّ دور از ذهن به نظر مي آيد.
29- با توجه به اين سخن، ناتمامي استدلال به آيه شريفه «انّما المشرکونَ نجس» بر نجاست اهل کتاب نيز روشن مي گردد.
30- جواهر الکلام، ج 30، ص 28: «لا ريب في دلاله قوله تعالي: «و لا تنکحوا المشرکات…» الآيه علي منع النکاح مطلقاً، لانّ تعليق النهي علي الغايه التي هي الايمان يدلّ علي اشتراطه في النکاح». در کلام محقق اردبيلي در زبده البيان، ص 529 نيز اشاره اي به اين ذيل شده است: «إنّها تدلّ علي عدم جواز نکاح المشرکه لوصارت کتابيه لقوله: «حتي يومنّ» حيث جعل غايه التحريم الايمان، فلوکان تلک أيضاً غايه، فلاتصير الغايه غايه».
منبع:فصل نامه تخصصی فقه اهل بیت ع(58-59) ، انتشارات دائره المعارف فقه اسلامی برطبق مذاهب اهل بیت ع ،1388